شناخت حق امام حسين عليه السلام (1)
امام و اهتمام به عاشورا
يكى از افتخارات بزرگ ملت ايران اين است كه داراى عواطف روحانى و معنوى نسبت به اهل بيت رسول اكرمند و قرن ها است كه عزادارى عاشورا را احترام كرده اند. پدران و مادران و اجداد و گذشتگان شما، همگى يك چنين روزى را بسيار احترام مى كردند. پس از انقلاب اسلامى، بر اين احترام افزوده شد; براى اينكه رهبر كبير انقلاب، امام راحل سفارش كردند كه مردم به عزادارى بيشتر اهميت بدهند.
نفوذ كلام رهبر كبير انقلاب اثرش اين بود كه تمام مملكت بيش از گذشته تكان خورد و مردم در مقام عزادارى، حد اعلاى تكريم و احترام را نسبت به امام حسين عليه السلام ابراز نمودند.
شناخت حق امام عليه السلام
انگيزه قيام امام حسين عليه السلام
مساله اين بود كه ابى عبدالله عليه السلام يك قسمت ايام امامتش در زمان معاويه بود و يك قسمت ايام امامتش در زمان يزيد. معاويه به عالم اسلام خيلى صدمه زد و دوستان بزرگوار على عليه السلام را بسيار كشت، اما مانند پسرش سخنان جنون آميز نمى گفت. يزيد علنا در مجلس عمومى كفر خود را ظاهر كرد، [ در حال مستى ] گفت:
«لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل » . (4)
گفت: بنى هاشم با مملكت بازى كردند و به نام وحى و قرآن و به نام دين مردم را سرگرم كردند، [ در حالى كه ] نه وحيى نازل شده، و نه دينى هست و نه قرآنى هست و نه خدايى و نه ايمانى.
صلح امام حسن و قيام امام حسين عليه السلام
اين سر قضيه است. چرا؟ چون يزيد سمبل كوبيدن اسلام بود و مى خواست دين خدا را نابود كند. حالا امام حسين عليه السلام قيام كرد اول سخنرانى امام حسين عليه السلام كه هنوز به كربلا نرسيده، در مقابل لشكريان حر بود. مقابل لشكر حر يعنى همان لشكر عبيدالله ايستاد و بنا كرد صحبت كردن. فرمود: «الا ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غير» (6) گفت: مردم! سربازان عبيدالله! بفهميد. كه يزيد و اعوانش كمر بسته اند به اطاعت شيطان; طاعت خداء;3چ را ترك كرده اند. فساد آورده اند. حدود خدا را معطل گذارده اند. بيت المال را به هوى و هوس قسمت كردند. حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده اند و من در مملكت اسلام از همه شايسته ترم كه بر ضد يزيد خائن قيام كنم و ريشه فساد را از بيخ و بن بركنم.
نتيجه پيروى از امام عليه السلام
نتيجه اعراض از امام عليه السلام
«والله لا يدعونى حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفى » . گفت اى بى وفاها، اى بى صفاها من مى دانم كه از من دست بر نمى داريد تا لخته خون قلب مرا بيرون بكشيد، يعنى مرا بكشيد، من مى دانم شما اين كار را مى كنيد: اما «فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل فرق الامم » . (10) گفت مرا مى كشيد ولى كشتن من براى شما ارزان تمام نخواهد شد. به هوش باشيد كه
حكومت ظالمى خواهد آمد پدرى از شما در آورد و دمارى از روزگار شما بر آورد كه بيچاره شويد! همين طور هم شد. آنان كه حسين عليه السلام را يارى نكردند خودشان را كوبيدند. «حجاج بن يوسف » استاندار عبدالملك مروان ده هزار زندانى دارد.
زندانش عمارت دارد؟ نه. سقف دارد؟ نه. يك زمين بياض. مثلا 20 هزار 25هزار مترى را برداشته ديوار كشيده كه يك در دارد جلو زندان هم اتاق نگهبان است. به اين ده هزار زندانى خبر رسيد كه حجاج بن يوسف مى خواهد از آنجا عبور كند. اين زندانيان گفتند.
آقا ما كه اينجا پوسيديم. آفتاب داغ، شب هاى سرد، اينكه زندگى نيست، يك فريادى كنيم اينها (اين نتيجه قتل حسين عليه السلام است) آمدند پشت در و به زندانبان گفتند مى خواهيم فرياد كنيم. گفت: نخير، ولى اينها اعتنا نكردند. حجاج رسيد ده هزار جمعيت پياپى فرياد زدند. حجاج عنان كشيد: چه خبر است؟ گفتند: ده هزار زندانى زير آفتاب دارند التماس مى كنند. حجاج جلوى در زندان رفت و گفت: در را باز كنيد. در را باز كردند خوب توجه كنيد، اگر انقلاب بشكند، خداى ناخواسته امريكا گروهى را بر شما مسلط مى كند كه شايد از حجاج بن يوسف هم بدتر باشد، اين را بهوش باشيد! حجاج گفت در را باز كنيد. در را باز كردند.
مى دانيد چه گفت؟ يك آيه اى است در قرآن كه وقتى جهنمى ها آه و ناله مى كنند فرشتگان مى گويند: «اخسئوا فيها و لاتكلمون » .
اخسا يعنى چخ. ما به سگ مى گوييم چخ(دور شو) آقا در را كه باز كردند حجاج همين طور كه سوار بود و اين زندانيان دست ها را تكان مى دادند گفت: «اخسئوا فيها ولاتكلمون » چخ، ساكت شويد و حرف نزنيد. چرا؟ اگر آن روز نداى حسين عليه السلام را گوش كرده بودند به اينجا نمى رسيدند وقتى گفت «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله » و اينها گوش نكردند بازى در آوردند، حالا جوابش چخ است جوابش خفه شويد توى زندان بمانيد است.
پشيمانى پس از پيروزى
يكى ديگر به شما بگويم. «زيدبن ارقم » يكى از محترمين بود. وقتى آمد در مجلس عبيدالله و ديد كه عبيدالله به سر مقدس ابى عبدالله با چوب جسارت مى كند، گفت: عبيدالله من ديدم كه پيغمبر اين لبها را مى بوسيد. چقدر بى ادبى! عبيدالله گفت: اگر پير نبودى و خرفت نشده بودى و ديوانه نبودى مى گفتم تو را بكشند. زيدبن ارقم محترم از جا حركت كرد وقتى آمد داخل راهرو و سرسراى استاندارى، عده اى از مامورين و افراد لشگرى و كشورى ايستاده بودند. به اينها يك نگاهى كرد و گفت: «انتم يا معشر العرب العبيد بعد اليوم » گفت: عرب ها! بعد از امروز ديگر برده ايد، نوكريد، توسرى خوريد، ذليليد، بيچاره ايد. اين را در سرسراى استاندارى عبيدالله مى گفت كه تازه سر را آورده بودند. بعد گفت كه عبارتش هم خيلى جالب و جاذب است. «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة » خاك بر سرتان ملت كوفه! پسر فاطمه را كشتيد و پسر زن زانيه را آورديد، استاندار كرديد. اين كار بود كه كرديد؟ شما ديگر حق حيات داريد؟ و ادامه داد: «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة! فهو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم فرضيتم بالذل فبعدا لمن رضى بالذل » گفت مى دانيد چه كار كرديد؟ اين عبيدالله بى دين را بر خودتان مسلط كرديد. اين خوبانتان را مى كشد. هر چه آزاديخواه با شرف و شجاع و با ايمان است مى كشد. چه كسانى را باقى مى گذارد.؟ مى گويد: «هو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم » نمى گويد «يستخدم شراركم » ، نمى گويد دولتى روى كار مى آيد كه اشرار را استخدام مى كند. نه، مى گويد اشرار را برده مى گيرد. يعنى يك مشت مستخدم دولت مى شوند كه در دستگاه عبيدالله كور، كر، لال، نفهم، برده و بنده هر چه بگويد اطاعت كنند.
ذلت ستيزى امام و ذلت پذيرى دشمنان امام
كربلا رمز انقلاب
امام حسين به كربلا نرسيده بود، سوار اسب بود، پسرش على اكبر هم سوار. آقا همين طور كه مى رفت يك چرت مختصر به قدر چند دقيقه امام حسين را گرفت. پسر نگاه مى كرد چشم آقا بصورت خواب روى هم آمد. اما خيلى كوتاه دو دقيقه سه دقيقه. آقا چشمشان را باز كردند. اماء; على اكبر آثار تاثر ديد گفت: آقاجان چه شد چرا حالتان تغيير كرد؟ گفت پسرم، - جوان ها مكتب دين اين است - گفت: پسرم، خواب ديدم كه يك سوار آمد گفت: اين كاروان مى رود و مرگ هم دنبال اين كاروان است.
يعنى چه؟ يعنى ما به سوى مرگ مى رويم؟ خوب على اكبر جوان بايد بگويد آقاجان، اگر مرگ است پس نرويم. چرا برويم؟ مى دانيد چه گفت؟ گفت: «اولسنا على الحق؟» باباجان مگر ما بر حق نيستيم و راه حق نمى رويم؟ گفت: چرا پسرجان، راه ما راه خداست. راه پيغمبر است. راه قرآن است. گفت: «فاذا لانبالى بالقتل » ديگر چه باك داريم از مرگ.
خون شد دل من خوب شد اين خون شدنى بود
در عشق تو شد بهتر اين خود شدنى بود
على اكبر آمد به آرزوى دل رسيد. مى دانيد كى؟ آن وقتى كه گفت: «ابتا عليك منى السلام » گفت: پدر خدا حافظت. آقا ابى عبدالله با عجله آمد كنار بدن جوان; مادرهايى كه شهيد داده ايد و اينجا هستيد. پدرانى كه پسر جوان شهيد داده ايد و در اينجا هستيد، آن پدر آمد نشست بالين على اكبر «جلس على التراب » آقا روى خاك نشست «و جعل يمسح الدم عن ثناياه » يعنى ابى عبدالله بنا كرد خون از دندان هاى على پاك كردن. خون را از دندان ها پاك كرد. چرا خون را از دندان ها پاك كرد. به نظر من اين خون را كه از دندان ها پاك كرد ديد على زنده است. اين جوان شايد بخواهد وصيتى بكند. اما يك ضربتى بر سرش خورده كه تمام دهان غرق خون است و خودش هم نمى تواند خون ها را دفع كند. آقا خواست خون ها را از جلوى زبان على رد كند تا زبان على آزاد شود و وصيت كند. اما داشت خون ها را رد مى كرد «فشهق شهقة فمات » يك وقت على يك ناله زد و جان به جان آفرين تسليم كرد. آقا تمام كشته ها را خودش به خيمه مى آورد. اما بدن على را نياورد. صدا زد جوانان بيائيد بدن على را به خيمه ها ببريد. مى دانيد چرا نياورد براى اينكه بدن آن قدر قطعه قطعه و چاك چاك بود كه يك نفر نمى توانست آن را از جاى بردارد. باسمك العظيم الاعظم
پینوشتها:
1 - اين مقاله متن سخنرانى خطيب توانمند معاصر، مرحوم حجة الاسلام و المسلمين فلسفى است كه با هدف استفاده از سبك آن واعظ شهير از نوار پياده و با حداقل تصرفات نگاشته شده است.
2- منافقون، آيه 8
3- بحار الانوار، ج 100، ص 257، ح 1
4- بحار الانوار، ج 45، ص 175، ذيل حديث 5
5- مقتل عوالم، ص 54، خوارزمى، ج 1، ص 188
6- طبرى، ج 7، ص 300، كامل ابن اثير، ج 3، ص 280، خوارزمى:، ج 1، ص 243، انساب الاشراف، ج 3، ص 171
7- همان
8- همان
9- طبرى نسخه ، ج 7، ص 300، كامل ابن اثير، ج 3، ص 280، با اندكى تفاوت در ها
10- ارشاد، مفيد، ص 223، ابن عساكر، ص 211، بااندكى تفاوت در نسخه ها