برای شناختن درست سبب نزول راهی نیست جز روایت صحیح.
واحدی در «اسباب النزول» خود میگوید: «گفتار دربارهی اسباب نزول كتاب، روا نیست مگر به روایت و شنیدن از كسانی كه خود شاهد نزول بودهاند و بر اسباب نزول واقف بوده و از علم بر آن بحث كردهاند» (1). با اینكه در این باره كتب زیادی نوشته شده ولی هنوز به نحو قطعی و روشنی نمیتوان گفت كه هر آیهای از قرآن سبب نزولش چه بوده است؟ دانشمندان گذشته در این باره نیز بسیار سختگیر بودهاند. محمد بن سیرین میگوید: دربارهی آیهای از عبیده پرسیدم. پاسخ داد: بترس از خدا و سخن راست و استوار بگو. آنها كه میدانستند قرآن در چه باره نازل شده رفتهاند. (2) البته چنین منعی هم آن را از قبول روایات و احادیث صحیح در این باره باز نداشته است و گفتهاند: «در آنجا كه مجال رأی و اجتهاد نیست و پایهی كار نقل و سماع است؛ گفتار صحابی، محمول بر شنیدن از نبی اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. چه، بسیار بعید به نظر میرسد كه در این باره از پیش خود چیزی گوید.» (3) از اینجاست كه كسانی چون ابن صلاح و حاكم و دیگران در علم حدیث گفتهاند چون صحابی شاهدِ وحی و نزول، از آیهای خبر دهد كه دربارهی چنین امری نازل شده آن را باید حدیث مسند شمرد و حكم مرفوع را دارد.
شناسائی سبب نزول برای صحابهی رسول خدا بیشتر از راههای قطعی و روشن پیش میآمد ولی گاهی هم بود كه سبب نزول به قرینه و امارهی قضایا برای صحابه شناخته میشد. چنانكه در سبب نزول آیهی 65 سورهی 4 نساء گفتهاند: میان زبیر بن عوام (عمه زادهی رسول خدا) و مردی از انصار به نام «حاطب یا خاطب یا ثعلبه» در آب دادن زمین خصومت افتاد. زمین زبیر بالای زمین آن مرد بود و آن مرد از زبیر میخواست كه همهی آب را به او واگذارد. خصومت نزد پیغمبر بردند و پیامبر فرمود: زبیر! تو اول كشت خود را آب بده و بعد آب را به او وابگذار.
مرد انصاری خشم گرفت و گفت: حكم به نفع عمه زادهی خود كرد! رسول خدا بشنید، رنگ رویش بگردید و به زبیر گفت: آنچه حق توست تمام بگیر، بوستان را آبیاری كن تا پای دیوار كه حق توست، آنگاه آب به او رها كن. (4) اول طریق مسامحه و گذشت را داشت و پس از حق نشناسی آن مرد، حق تلخ را مقرر گردانید.
این را هم باید اضافه كرد: در آنجا كه سبب نزول آیه و یا آیاتی روایت شده، اگر خبر از صحابی مورد قبولی نقل شده باشد، دیگر احتیاج به روایت دیگری برای تأیید آن حدیث نیست. اما اگر سبب نزول در حدیث مُرْسَلی آمده باشد یعنی در آن حدیث نام صحابی نیامده و آخرین نفری كه خبر از او نقل میشود یك نفر تابعی باشد نه صحابی، چنین روایتی پذیرفته نمیشود، زیرا در این جایگاه، مجالی برای تابعی نیست. مگر اینكه آن را روایت مرسل دیگری تأیید كند و این روایت اخیر نیز از پیشوایان تفسیر قرآن كه مسلماً از صحابه گرفته باشند نقل شده باشد، از قبیل مجاهد، عكرمه، سعید بن جبیر... (5).
پس با قبول خبر از صحابی كه خود شاهد نزول وحی بوده و یا از تابعی كه خبر را از صحابی گرفته است، چنین فهمیده میشود كه شرط صحت روایت برای این است كه به ما بفهماند حادثه یا سؤالی كه موجب نزول قسمتی از قرآن شده، به چشم دیده شده و یا به گوش شنیده شده است. البته عبارت روایات صحیح در این باره گاهی صریح و روشن است و نص واضحی است در سببیّت آن حادثه برای نزول آن آیات چنانكه مثلاً به صراحت گویند: «سبب نزول این آیه چنین بود.» و یا نویسند: «چنین حادثهای روی داد و یا چنان پرسشی پیش آمد و این آیه یا آیات در آن باره نزول یافت.»
ولی گاهی عبارت گنگ است و یا خالی از ابهامی نیست. روایت به صراحت و روشنی سخن از سبب نزول نمیگوید، بلكه اشارهای میكند و یا از مفهوم آن چنین امری استنباط میگردد. چنانكه گوید: «این آیه در آن باره نازل شد» كه ممكن است گاه سبب نزول آیه آن حادثه بوده و یا آیه حكمی كلی است كه از آن جمله شامل آن مورد خاص نیز میگردد. امام بدرالدین زركشی میگوید: از روش صحابه و تابعین چنین فهمیده شده كه چون یكی از آنان بگوید: «این آیه در آن باره نازل شد» مراد او این است كه این آیه متضمن این حكم است، نه اینكه آن رویداد انگیزهی این نزول بوده است. پارهای از محدثان چنین روایتی را در حكم مرفوع مسند میگیرند، از قبیل گفتار ابن عمر دربارهی آیهی «نساؤكم حرثٌ لكم» س2 آ 223 اما، امام احمد آن را در مسند خود نمیآورد، و همچنین مسلم و دیگران، و این را در ردیف استدلال و تأویل مینهند؛ و آن از جنس استدلال بر حكم به آیه است نه از جنس نقل بر آنچه كه رخ داده است.) (6)
از اینجاست كه اگر روایت كنندهای بگوید: «این آیه در آن باره فرود آمد» و دیگری بگوید: در غیر این مورد نازل شد، اگر لفظ طوری باشد كه محتمل هر دو معنی باشد به هر دو معنی حمل میشود، به شرطی كه تناقضی رخ ننماید، وگرنه، باید دلالت لفظ روشن گردد و سیاق عبارت و قرائن و امارات دیگر آن را تأیید كنند.
اما گاهی اتفاق میافتد كه یكی از دو راوی مبهم اشارهای میكند كه فلان آیه در فلان مورد نزول یافت و سببیّت را تصریح نمیكند، ولی دیگری به سبب نزول آیه، به نص صریح یادآور میشود، خود روشن است كه در این جایگاه حمل بر صریح و آشكار، اقدم و اولی است.
زمانی در سبب نزول آیهای و یا آیاتی دربارهی یك حادثه، روایات مختلف و متعددی آمده و این روایات سببیت را با الفاظی صریح و روشن بازگو كردهاند، در اینجا كار دانشمندان فن است كه با سنجیدن در ترازوی دقیق علم و حكمت خود و با محك آزمایش، صحیح را از سقیم و سبك را از سنگین بازشناسند.
اما، اگر دو روایت داشتیم كه هر دو صحیح بود و برتری نهادن یكی بر دیگری مشكل.- در اینجا به ناچار هر دو واقعه را سبب نزول میگیریم. نمونهی آن سبب نزولی است كه دربارهی آیهی 6 سورهی 24 نور گفتهاند: «عُوَیمر» زنی داشت به نام «خولة دختر قیس» و او را با مردی بیگانه به حالی زشت دید، شكایت نزد پیغمبر برد، رسول خدا از این ماجرا و رسوائی آن كراهت داشت كه این آیه فرود آمد، آنان را به ملاعنه، سپس جدائی از هم خواند.- همین داستان را دربارهی «هلال بن امیّه خزاعی» و زنش نیز گفتهاند. (7)- در این حادثه، نزدیكی زمان، جمع میان هر دو را ممكن ساخته است و به قول حافظ خطیب و تأیید نووی: چه بسا كه این حادثه در یك وقت برای هر دو اتفاق افتاده باشد و یا به گفتهی ابن حجر: تعدد سببها را هم مانعی نیست. (8)
هنگامی هم اتفاق میافتد كه دو روایت صحیح داریم، نه میتوانیم یكی را بر دیگری برتری دهیم؛ و نه میان آنها میتوان جمع كرد. در اینجا ناگزیریم كه بگوئیم: تعدد نزول آیه پیش آمده است: زركشی آیهی 114 سورهی 11 هود را از این دسته میشمرد. چه، گفتهاند: این آیه دربارهی ابوالیسر (عمروبن غزیة الانصاری) خرمافروش نازل شد كه به نیرنگ بوسهای از زنی گرفت و زود پشیمان شده نزد پیامبر آمد و قصه بازگفت و در نتیجه این آیه بیامد. (9)- زركشی می گوید این داستان در مدینه پیش آمد و سورهی هود باتفاق مكیه است، از این جهت این حدیث بر پارهای مشكل آمده، ولی اشكالی وجود ندارد، بلكه آیه دو مرتبه نازل شده است؛ ولی اگر این آیه را مكی بشماریم، چنانكه بعضی شمردهاند، دیگر به چنین محملی نیاز نیست.
سیوطی 3 آیهی آخر سورهی نحل را از این دسته شمرده است. میگوید(10): یكبار به روز احد بود كه پیامبر خدا بر پیكر بیجان حمزه ایستاده بود و از فرط اندوه سوگند یاد كرد كه به جای حمزه هفتاد تن از دشمنان مثله كند، جبرئیل فرود آمد و وحی آورد:
«وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ (16: 126)
و اگر كسی را كیفر دهید، به هم چندان كیفر دهید كه او كرد؛ و اگر شكیبایی كنید آن برای شكیبایان بهتر است...»
مرتبهی دیگر این آیه به روز فتح مكه نازل شد، چه در جنگ احد 64 تن از انصار و شش تن از مهاجران كشته و مثله گشته بودند و انصار خیال انتقامجویی داشتند كه در فتح مكه این آیات نازل گشت. (11)
البته به دلیل بُعد زمان میان روز احد و روز فتح مكه، بین این دو روایت نمیتوان جمع كرد، این است كه معتقد به تكرار نزول گشتهاند.
دیگر از این موارد را اهل تسنن آیهی 113 سورهی 9 توبه میدانند كه احمد و بخاری در صحیح خود (12) و دیگران نیز گفتهاند كه ابوطالب به هنگام وفات بر آئین ملت عبدالمطلب بود و آیهی 113 سورهی توبه می گفت بر پیامبر و گرویدگان روا نیست كه برای مشركان آمرزش خواهند، اگرچه خویش و نزدیكشان باشد...
و گفتهاند كه آیهی 56 سورهی 28 قصص نیز دربارهی ابوطالب نازل گشت. ولی میدانیم كه سورهی توبه در مدینه آمد و از آخرین مراحل نزول است و مرگ ابوطالب در مكه بود. این است كه پاره ای گفتهاند تكرار نزول بوده (13) ولی شیعه عدم ایمان ابوطالب و نیز عبدالمطلب را قبول نمیكند. (14) و همچنین سورهی اخلاص را گفتهاند كه در جواب مشركان مكه و اهل كتاب مدینه هر دو نازل شد. (15)
زركشی میگوید: گاه آیتی بود كه از جهت بزرگداشت شأنش؛ و یا به هنگام حدوث سببش برای یادآوری و جلوگیری از فراموشی آن؛ دو بار نازل میشد، چنانكه گفتهاند سورهی فاتحه دو بار نازل شد، یكبار به مكه و بار دیگر به مدینه. (16)
حال اگر دو روایت هر دو صحیح بود، ولی برتری نهادن یكی بر دیگری امكان داشت، یا از این جهت كه یكی از راویان خود گواه حادثه بوده و دیگری نه، و یا علتی دیگر موجب رجحان و برتری یكی شود، گفتگویی نیست كه سبب نزول از روایت برتر و صحیحتر گرفته میشود. نمونهی آن سبب نزولی است كه در آیه 85 سورهی 17 اسراء دربارهی روح باز گفتهاند:
«عبدالله مسعود گفت: با رسول خدا میرفتیم در مدینه، به جماعتی جهودان بگذشتیم، بعضی گفتند: از روح بپرسی او را، بعضی دیگر گفتند: مپرسی از او. عبدالله گفت: من از پس او بودم، وحی به او فرود آمد، روی به جهودان كرد و این آیت بر ایشان خواند و یسألونك عن الروح گفتند: ما نگفتیم نباید پرسید! آنگه گفتند: ما در توراة همچنین یافتیم كه روح از فرمان خداست.» (17)
روایت دیگری ترمذی از ابن عباس نقل میكند: «قریش به یهود گفتند چیزی به ما بیاموزید كه از این بپرسیم. پس گفتند: او را از روح بپرسید. از او پرسیدند، و خداوند فرمود: وَ یَسألونك عن الرّوح... (18)
خبر دومی چنین نشان میدهد كه نزول آیه به مكه بوده، ولی خبر اولی از مدینه سخن میگوید، سیوطی خبر اول را ترجیح مینهد، زیرا صحیح بخاری اصولاً بر صحیح ترمذی برتری دارد و از این جهت یك وجه امتیازی در حدیث اول شمرده میشود، گذشته از آن چنانكه خود روایت دلالت میكند از اول تا آخر ابن مسعود خود شاهد و گواه قصه بوده ولی روایت دوم حاكی از آن نیست كه ابن عباس خود حاضر و ناظر قضیه باشد، این است كه با اینكه هر دو روایت صحیح است، ولی پس از مقابلهی متن هر دو، یكی را بر دیگری ترجیح دادهاند.
چه بسا كه یك حادثه و رویدادی موجب نزول چند آیه گردد، و از آن تعبیر به «سبب واحد تعدد نازل» كنند. حال نمونهای از یك سبب كه دو آیه در آن فرود آمده است:
در سبب نزول آیه (س 9 آ 74) طبری و طبرانی و ابن مردویه از ابن عباس چنین بازگفتهاند: «رسول خدا در سایهی درختی نشسته بود؛ پس گفت: هم اكنون كسی نزد شما میآید و در شما مینگرد به چشمان شیطان، چون بیاید با او هیچ سخن نگوئید. چیزی نگذشت كه مردی بیامد ازرق چشم، رسول خدا او را بخواند و گفت: چرا تو و یارانت مرا دشنام میدهی؟ مرد برفت و با یارانش برگشت و سوگند خوردند كه ما نگفتیم، خدای تعالی این آیه بفرستاد. (19) حاكم و احمد عین این حدیث را دربارهی نزول آیهی هجدهم از سورهی 58 مجادله باز گفتهاند (20).
نمونهی دیگر از یك سبب كه چند آیه در آن مورد فرود آمد:
از «امّ سلمه» نقل كردهاند كه به رسول خدا گفت:
«یا رسول الله! ما در قرآن ذكر مردان میشنویم در هجرت و جهاد، و ذكر زنان چیزی نیست. خدای تعالی این آیه (آیهی 195 از سورهی 3 آل عمران) فرستاد و انصاریان گفتند اول كس از زنان كه هجرت كرده امسلمة بود.» (21) و باز از امسلمه نقل كردهاند: «گفتم: یا رسول الله! مردان را نام میبری و زنان را نام نمیبری؟» پس خداوند فرو فرستاد: «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ ...» (س 33 آ 35 و س 3 آ 195) (22) و همچنین دربارهی آیهی 32 سورهی 4 نساء گفتهاند كه چون ام سلمه گفت: مردان را در راه خدا جهاد است و زنان را نیست و از این جهت زنان را در میراث نیمهی مردان است، این آیه نزول یافت. (23)
پینوشتها
1.واحدی: اسباب النزول: 3، 4.
2.الاتقان1: 31، نوع تاسع المسئلة الرابعة.
3.محمدعلی سلامت: منهج الفرقان: 39.
4.مجمع البیان2: 69، ابوالفتوح رازی3: 221، كشف الاسرار2: 567،، ائمه ششگانهی اهل تسنن همهی این روایت را نقل كرده اند، تفسیر طبری5: 100، 101 بولاق، 8: 519-523 طبع معارف، ابن كثیر2: 502-504، المنتقی ابن جارود: ص453، الفتح الباری حافظ بن حجر5: 26 النسائی2: 308 و 309، مسند احمد: 1419 و 4: 4-5 رقم 16158 (حلبی)، بخاری5: 26-28، مسلم2: 221، ابوداود: 3637، ترمذی2: 289-290، ابن ماجه: 2480، صحیح ابن حیان: 23، كتاب الخراج یحیی بن آدم: رقم337، سیوطی: الدر المنثور 2: 180، مجمع الزواید هیثمی7: 4.
5.الاتقان1: 31 نوع تاسع المسئلة الرابعة.
6.زركشی: البرهان فی علوم القرآن1: 31 و 32، سیوطی این سخن را به اختصار نقل میكند: الاتقان1: 31، نوع تاسع، المسئلة الرابعة.
7.تفسیر ابن كثیر3: 265، ابوالفتوح رازی7: 219-222، مجمع البیان4: 127، كشف الاسرار6: 489، تبیان طوسی2: 330، صافی: 374، فخر رازی6: 341، بیضاوی2: 133، واحدی: اسباب النزول: 237.
8.الاتقان1: 33 النوع التاسع، الحال الخامس.
9.مجمع البیان3: 201، تفسیر ابن كثیر2: 426، البرهان فی علوم القرآن1: 30، ابوالفتوح رازی5: 448، كشف الاسرار4: 454، اسباب النزول واحدی: 200، 201.
10.الاتقان1: 33 به نقل بیهقی و بزار از ابوهریره اسباب النزول واحدی: 213، 214.
11.الاتقان1: 33 به نقل ترمذی و حاكم از ابیّ بن كعب.
12.بخاری در باب التفسیر (3: 173) از مسیب نقل میكند. ابن كثیر در تفسیر (2: 393) از احمد بسندش از مسیب نقل میكند.
13.البرهان1: 31.
14.ابوالفتوح رازی 5: 266.
15.البرهان1: 30.
16.البرهان1: 29.
17.به نقل از ابوالفتوح رازی 6: 355 و 356، نیز رجوع كنید: بخاری كتاب التفسیر 3: 151 و 152، تفسیر ابن كثیر از احمد بسندش از ابن مسعود 3: 60، البرهان1 :30، اسباب النزول واحدی: 220.
18.ابوالفتوح 6: 356، مجمع البیان3: 436، كشف الاسرار5: 613، تبیان طوسی2: 216، الاتقان1: 33 نوع تاسع حال رابع.
19.ابوالفتوح رازی 5: 216 مجمع البیان 3: 51.
20.الاتقان1: 34 آخر النوع التاسع.
21.به نقل از ابوالفتوح 3: 86 نیز رجوع كنید: مجمع البیان1: 559، طبری4: 143بولاق، مستدرك حاكم 2: 416، ترمذی4: 88، تفسیر ابن كثیر2: 326، سیوطی2: 112.
22.ابوالفتوح رازی8: 170، مجمع البیان 4: 355، تبیان طوسی2: 447، فخر رازی6: 783، بیضاوی2: 272، تفسیر طبری22: 8 بولاق، تفسیر ابن كثیر6: 533، مسند احمد6: 301، 305، حلبی، الدرالمنثور5: 200.
23.ابوالفتوح3: 167، كشف الاسرار2: 489، مجمع البیان2: 40، تبیان طوسی1: 422. فخر رازی3: 310، تفسیر طبری5: 30، 31بولاق، تفسیر عبدالرزاق ص: 41 خطی، مسند احمد 6: 322حلبی، ترمذی4: 88، حاكم2: 305 و 306: اسباب النزول واحدی: 110، ابن كثیر2: 428: الدرالمنثور2: 149.
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم