سلوک با عاشورای حسینی تا خیمة مهدوی (قسمت دوم)

مصیبت امام حسین (علیه‌السلام)، دریای وسیع و ناشناخته‌ای است که هرچه به عمق آن بیشتر نزدیک شویم، به درک و معرفت بیشتری نیز خواهیم رسید. واقعة عاشورا، بلایی بود که امام حسین (علیه‌السلام)، آن را به جهت هدایت ما، تحمل کرد. اگر انسان به چرایی وقوع آن حادثه پی ببرد، خدا را برای این مصیبت، حمد خواهد کرد و این، همان حمدی است که در سجدة آخر زیارت عاشورا به جا می‌آوریم.
شنبه، 14 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سلوک با عاشورای حسینی تا خیمة مهدوی (قسمت دوم)
سلوک با عاشورای حسینیتا خیمة مهدوی (قسمت دوم)
سلوک با عاشورای حسینی تا خیمة مهدوی (قسمت دوم)

 

7. حمد بر مصیبت و بلای امام حسین (علیه‌السلام)

مصیبت امام حسین (علیه‌السلام)، دریای وسیع و ناشناخته‌ای است که هرچه به عمق آن بیشتر نزدیک شویم، به درک و معرفت بیشتری نیز خواهیم رسید.
واقعة عاشورا، بلایی بود که امام حسین (علیه‌السلام)، آن را به جهت هدایت ما، تحمل کرد. اگر انسان به چرایی وقوع آن حادثه پی ببرد، خدا را برای این مصیبت، حمد خواهد کرد و این، همان حمدی است که در سجدة آخر زیارت عاشورا به جا می‌آوریم.
در حقیقت، کشتی نجاتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، امام حسین (علیه‌السلام) را ناخدای آن می‌دانند15، همان ابتلا و مصیبت عظیم ایشان است و بهترین راه‌ ورود به این کشتی، توجه به این مصیبت. لذا در زیارت عاشورا، پس از ابراز محبت می‌خوانیم: «و اسئل الله بحقکم و باشأن الذی لکم عنده ان یعطینی بمصابی بکم افضل ما یعطی مصاباً بمصیبته ما اعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السموات و الارض».
در اثر این مصیبت، شفاعت دنیایی و اخروی امام حسین (علیه‌السلام)، نصیب ما می‌شود. شفاعت دنیایی آن حضرت (علیه‌السلام)، آن است که حیات و ممات ما را برای خدا قرار می‌دهد و شفاعت اخروی ایشان، نجات از عذاب و عقوبت گناهان است و این، در واقع، کسب تمام خیر دنیا و آخرت است.

8. بلای امام حسین (علیه‌السلام)، محور تهذیب تاریخ

ماجرای سید الشهدا (علیه‌السلام) جزو اسرار عالم است. کسی جز خدا نمی‌داند که چطور در دورة غربت اسلام و در شرایطی که جبهة مقابل، احساس پیروزی می‌کرد و در کنار سر بریدة سید الشهدا (علیه‌السلام)، ندا بر می‌داشت: «لعبت هاشم بالملک؛ فلا خبر جاء و لا وحی نزل»، یک انسان غریب و مظلوم، کار را تمام کرد و یک تاریخ را نجات داد. در جریان کربلا، جبهة باطل با نقشه‌ای عظیم آمده بود تا به اسلام، تیر خلاص بزند، ولی نبی اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) که برای چنین روزی، سید الشهدا (علیه‌السلام) را تربیت کرده بودند، در واقع، اعظم عابدان را به مصاف اعظم مکائد شیطان، فرستادند.
ابلیس، که پس از رانده شدن از درگاه خدا، فرصت چند دعای مستجاب را از خدا خواسته بود، یکی از خواسته‌های خود را برای کربلا نگه داشت. در روز عاشورا، هنگامی که حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام)، در گودی قتلگاه افتاده بودند و تشنگی بر ایشان فشار آورده بود، از خدا خواست که خورشید را با تمام توان بر حسین (علیه‌السلام) بتاباند و خورشید به گونه‌ای بر حضرت تابید که نگفتنی است. عطش مخصوص اباعبدالله (علیه‌السلام) که معصومین (علیهم‌السلام) روی آن حسّاس بوده‌اند و خدای متعال، روضه‌اش را برای حضرت آدم (علیه‌السلام) خوانده است، نتیجة این گرماست.
در همان حال، جبرئیل اجازه گرفت و میان خورشید و حضرت حائل شد؛ اما حضرت فرمود: «کیست که بین من و حبیبم، حائل شده است؟ ای جبرئیل! کنار برو».
بنابراین ابلیس، تمام توان خود را به کار گرفت که نقطه‌ضعفی از سید الشهدا (علیه‌السلام) بگیرد اما ایشان، با تمام وجود، او را زمین‌گیر کرد و سرانجام، این عبودیت محض، محور عبدویت و تهذیب، در تمامی ادوار شد.

8. یوم الحسین (علیه‌السلام)، محور ایام الله

به تعبیر روایات، ایام الله، سه هنگامة «ظهور»، «رجعت» و «قیامت» هستند و در هر سة این ایام، یوم الحسین (علیه‌السلام) محور است؛ زیرا در روز ظهور، شعار لشگریان امام زمان (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف)، «یا لثارات الحسین» خواهد بود؛ در زمان رجعت، اولین کسی که به دنیا باز خواهد گشت، حضرت اباعبدالله (علیه‌السلام) خواهند بود و در روز قیامت نیز، بهشتیان، زیر پرچم امام حسین (علیه‌السلام) گرد خواهند آمد.
اساساً کسی که ماجرای عاشورا را با آن وسعت و عظمت ببیند، یقین پیدا می‌کند که پایان این راه، چیزی جز نصرت الهی نخواهد بود؛ چرا که این بندگی، لاجرم یک پایان خوش خواهد داشت: «والعاقبه للمتقین».
اگر کسی، عظمت عاشورا را درک کند، قطعاً این توجه در او پیدا می‌شود که جریان ابلیس در روز عاشورا شکست خورده و دیگر امکان بقا و ماندگاری ندارد؛ بنابراین، به پایان این جریان ایمان می‌آورد و کسب توفیق حضور در آن پایان خوش، خواسته و آروزی او می‌شود: «فاسئل الله الذی اکرمنی مقامکم و اکرمنی بک ان یرزقنی طلب ثارک مع امام منصور من اهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) ».

9. سلوک با بلای حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف)

این‌جاست که بلای امام حسین (علیه‌السلام) با بلای حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) پیوند می‌خورد. غیبت، ابتلای عظیم امام زمانِ ماست که ایشان را از به تحقق رساندن وعده‌های الهی و گرفتن انتقام از قاتلین جدّ بزرگوارش، مانع شده است.
بلای امام زمان (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف)، به قدری عظیم و بزرگ‌ است که غم و مصیبت آن، ائمه (علیهم‌السلام) را سال‌ها پیش از میلاد آن حضرت، به گریه وا می‌داشت. چنان‌چه، برخی از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام) نقل کرده‌اند که بر آن حضرت وارد شدند و ایشان را در حالتی یافتند که گریه‌ای شدید می‌نمودند و پیوسته می‌فرمودند: «سیدی! غیبت تو، خواب را از من گرفته است» و آن‌گاه که علت را جویا می‌شوند، حضرت می‌فرمایند: «کتاب جفر را نگاه می‌کردم که به غیبت حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) و حوادث آن دوران رسیدم».
یکی از بزرگ‌ترین درس‌های سورة یوسف، چگونگی برخورد حضرت یعقوب (علیه‌السلام) با مسئلة غیبت ولی خدا است. او همیشه مشغول گریه بود؛ در حالی که در مقام نبوت و عصمت، قرار داشت و می‌بایست پیوسته به یاد خدا مشغول باشد. پس اگر گریه بر یوسف (علیه‌السلام)، جزئی از سلوک ایشان به سوی خدا محسوب‌ نمی‌شد، آن‌گونه گریه نمی‌کرد؛ چرا که انبیاء، حتی از افعال مباح هم پرهیز می‌کردند. اما ایشان، بر آن واقعه، به قدری گریه کرد که چشم‌هایش، سفید و کمرش، خم شد و حتی زمانی که به جنون، متهم گشت نیز، دست از گریه برنداشت. پس باید با بلا و غیبت ولیّ خدا، این گونه برخورد کرد؛ نه آن‌که ولیّ خدا مبتلا باشد و ما در غفلت باشیم؛ چنان‌چه این مسئله، یکی از پیام‌های مهم دعای ندبه است: «عزیز علی ان تحیط بک دونی البلوی».
این‌جاست که متوجه می‌شویم چرا در بعضی از روایات، غیبت امام زمان (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف)، به غیبت حضرت یوسف (علیه‌السلام) تشبیه شده است؛ چرا که مبتلا‌ترین فرد در غیبت یوسف (علیه‌السلام)، خود او بود. در غیبت حضرت صاحب الزمان (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) نیز مبتلاترین شخص، خود حضرت است؛ از این رو، تحمل غیبت برای ایشان، از همه دشوارتر می‌باشد.

10. موانع راه سلوک با اولیاء خدا

برخی عوامل، باعث می‌شوند که انسان در عین حالی که به دل، ولایت ولیّ خدا را تصدیق می‌کند، نتواند با او هم‌راه و سالک شود. برخی از این عوامل، از این قرار است:

الف) عدم آمادگی همراهی با ولیّ خدا

اگر انسان، خودش را برای همراهی با ولیّ خدا آماده نکند، عقب خواهد ماند؛ چنان‌چه سید الشهدا (علیه‌السلام) از ماه‌ها قبل، موضعشان را در قبال حکومت یزید، اعلام کرده بودند؛ ولی عده‌ای به دلیل عدم آمادگی، از قافلة خیر، عقب ماندند.

ب) علاقه به دنیا

انسانی که نتوانسته است از تعقلات دنیوی خود رها شود، یا هرگز توفیق همراهی با ولی‌ّ خدا را پیدا نخواهد کرد و یا هرچند توفیق همراهی را پیدا کند، نخواهد توانست تا انتهای مسیر، هم‌قدم او باشد و سرانجام در جایی، راه او از راه ولیّ خدا، جدا خواهد شد.
تأخیرها، سستی‌ها، کم‌‌معرفتی‌ها و از همه مهم‌تر، تعلقات به دنیا، گاهی سبب می‌شود که انسان حتی تا مرز ریختن خون امام معصوم نیز، پیش برود؛ چنان‌چه این اتفاق، برای کوفیان زمان امام حسین (علیه‌السلام) افتاد و همان کسانی که برای سیدالشهدا (علیه‌السلام) نامه نوشتند و ایشان را دعوت نمودند، سرانجام برای حفظ دنیای خود و کسب غنیمت، از یک‌دیگر سبقت گرفتند.
تعلق خاطر به دنیا، بالاخره انسان را رو در روی اولیای خدا قرار می‌دهد و این خطر جدی برای همة کسانی که خود را از تعلقات، پاک نکرده‌اند، وجود دارد. برخی از بزرگان، دربارة گریة بر امام حسین (علیه‌السلام)، تعبیر زیبایی دارند. آن‌ها معتقدند یکی از اقسام گریه در مراسم سیدالشهدا (علیه‌السلام)، گریة خوف است؛ یعنی انسان واقعاً خائف باشد که مبادا جزو مدعیانی قرار بگیرد که نامه نوشتند و گفتند: «باغ‌های ما، آماده، نهرهای ما، جاری و مزارع ما، خرّم و آباد است و فقط منتظر قدوم شما هستیم»؛ اما هنگامی که ولیّ خدا به سویشان آمد، به روی او شمشیر کشیدند و او را محاصره کردند.

ج) جمع بین دنیا و آخرت

یکی از عواملی که باعث جدایی عده‌ای از سید الشهدا (علیه‌السلام) و حتی قرار گرفتن آن‌ها در جبهة ابن زیاد شد، این بود که می‌خواستند دنیا و آخرت را با هم جمع کنند. آن‌ها با خود، تصفیه‌حساب نکرده بودند تا بتوانند یکی از این دو را انتخاب کنند؛ لذا خداوند متعال، زمینة فتنه‌ و امتحان را پیش آورد تا یکی را انتخاب نمایند.
در این میان، عده‌ای گفتند: «نه همراه سید الشهدا (علیه‌السلام) می‌جنگیم و نه با ابن زیاد درگیر می‌شویم»! امکان ندارد که انسان بتواند دین خود را حفظ کند اما در مقابل باطل، از حق، دفاع نکند. ارادة جمع بین این دو موجب شد که عده‌ای به خیال این‌که سرانجام، صلح خواهد شد، به همراه لشکر ابن‌زیاد به کربلا بروند؛ اما کم‌کم کار به جایی رسید که در جنایات، از یک‌‌دیگر سبقت می‌گرفتند تا مبادا کسی نزد ابن‌زیاد از کم‌کاری آن‌ها گله کند.
آن‌ها تصور می‌کردند که بودن در لشکر ابن‌زیاد، در صورتی که کار به کشتار و ریختن خون سیدالشهدا (علیه‌السلام) نیانجامد، جرم نیست؛ غافل از این‌که به محض صف‌بندی میان حق و باطل، باید به هر قیمتی که شده در جبهة حق قرار گرفت.
حرّ ـ که شخصیت بسیار محترم و فوق‌العاده‌ای است و با توجه به شرایطش، با رجوع به امام حسین (علیه‌السلام) معجزه کرد ـ هنگامی که برای عذرخواهی خدمت سیدالشهدا (علیه‌السلام) رسید، به ایشان عرض کرد: «گمان نمی‌کردم کار ابن‌زیاد با شما، به این‌جا برسد». در حالی که این فکر از اساس، غلط است.

د) احساس عدم احتیاج به ولیّ خدا

کوفیان تصور می‌کردند که اگرچه در جبهة سیدالشهدا (علیه‌السلام) نباشند، می‌توانند به صف اولیای خدایی راه یابند و به بهشت بروند. آنان گمان می‌کردند که برای اصلاح‌شدن، نیازی به سیدالشهدا (علیه‌السلام) ندارند و در خیال خودشان، طواف می‌کردند و نماز می‌خواندند تا تهذیب شوند!
امروز هم آمادگی برای ظهور، جزو وظایف منتظران محسوب می‌شود و از آن‌جا که ظهور، ناگهانی واقع می‌شود، باید در همه حال، آمادگی خود را حفظ کنند. اصحاب امام زمان (علیه‌السلام) به دلیل برخورداری از آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکه جمع می‌شوند. آنان، به گونه‌ای آماده‌اند که اگر آب، دست‌شان باشد، زمین می‌گذارند و برای یاری امام خود می‌شتابند.
مسلم بن عوسجه در راه حمام بود که حبیب بن مظاهر با او روبرو شد. هنگامی که در جریان استنصار امام حسین (علیه‌السلام) قرار گرفت، حتی به خانه بازنگشت و هر دو به طرف کربلا رفتند.
اگر انسان، هر روز صبح، فکرش این نباشد که «امروز، کدام کار امام زمان (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف)، زمین مانده است تا من بردارم؟»، به جایی نخواهد رسید. اگرچه طبق متن صلواتی که از امام حسن عسگری (علیه‌السلام) برای امام عصر (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) نقل شده16، بار ما را نیز، امام زمان (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) بر می‌دارد؛ اما به هر حال، باید دید کجای اردوگاه ایشان، خالی است تا همان جا را پر کرد.

11. محبت، سرمنزل نهایی

پس از طی کردن مراحل قبل، حصول به مقام محبت، ممکن می‌شود.اگر انسان بتواند به این مقام دست یابد، در حقیقت، به مقام تسلیم، وفا و تصدیق رسیده است.
انسانی که از خود به سوی خدا هجرت کرده است، دیگر بر اساس منافع خود تصمیم نمی‌گیرد؛ بلکه همه چیز را برای محبوب می‌خواهد و همة توجهش در دو مسئله خلاصه می‌شود: «زیبایی‌ها و جمال محبوب»و«قصور و کوتاهی‌های خودش». پس، محبت از یک سو، محبّ را در محبوب ذوب می‌کند و از سوی دیگر، او را به مراقبه از خود و افعال خود، وا می‌دارد؛ چراکه تمام توجه انسان محبّ، به این مسئله است که مبادا از دایرة محبت محبوب، خارج شود.
انسان‌هایی بیش از همه، برای امام خود، جان‌فشانی می‌کنند که به مقام محبت و وفا رسیده‌اند؛ چنان‌چه، سعید بن عبدالله در هنگام نماز ظهر عاشورا، خود را سپر حضرت سیدالشهدا کرد و در آخر، باز هم خود را بدهکار می‌دانست و از حضرت پرسید: «آیا وفاکردم؟!».
اساساً، دین بر پایة محبت بنا شده است17و لذا مهم‌ترین رشته‌ای که می‌تواند ما را به اهل بیت (عجل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف) پیوند ‌دهد، حب ایشان و بغض دشمنان ایشان است. اگر از ما حبّ ولیّ خدا خواسته شده، بدین علت است که او نیز به ما محبت دارد؛ چنان‌چه امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «ما نه تنها شما را، که بوی شما را نیز دوست داریم». نبی اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) نیز، به گونه‌ای در هدایت انسان‌ها مشتاق و کوشا بود که از طرف خداوند، خطاب رسید که ما قرآن را به جهت سختی و مشقتِ تو نازل نکردیم18. پس این رابطه، یک رابطة محبت‌آمیز است و باید تلاش کرد تا در این عرصه، به حدّ مقبولی رسید؛ چراکه اگر انسان به مقام محبت و اشتیاق نرسد، نمی‌تواند از سرچشمة ولایت ولیّ الله، سیراب شود.
این‌جاست که باز، نقش بلاء و سلوک با آن، مطرح می‌شود؛ زیرا بلاء، بهترین وسیله برای رسیدن به این تشنگی و اشتیاق، می‌باشد: «البلاء للولاء».




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط