برگردان: علیرضا فهیم
5
این سؤال باقی میماند که چرا و چگونه قبالاهایی که تحت تأثیر جنبش شبتای قرار گرفتند، حامل اندیشههایی شدند که آنها را در تعارض کم و بیش آشکارا با عقاید یهودیت حاخامی قرار داد. بگذارید آنچه را در سخنرانی قبل دربارهی آموزه نجات از طریق تیقون بیان داشتم یادآوری کنم. البته مفهوم و تفسیر عرفانی تبعید و رهایی اساساً مبتنی بر تجربهی بالفعل تبعید و مبتنی بر اندیشههای رایج در مورد روشی بود که نجات و رستگاری براساس آن به وقوع میپیوندد. خود مفهوم رهایی و نجات معنای ضمنی عملی و تاریخی داشت: آزادی از سلطه و اسارت، آزادی تازه - اینها عوامل محرّک مسیحایی بسیار نیرومندی بود که به درون آموزهای که عارفان مکتب صفد به آن شکل بخشیدند راه یافت. مفهوم رایج مسیحاباوری و بازگشت قومی در تفسیر آنها مبدّل به نمایشی با اهمیت کیهانی شد.اساساً نجات دیگر آزادی از یوغ بردگی در تبعید نیست، بلکه تغییر و تحوّلی در ذات خلقت است. نجات به عنوان فرآیندی ادراک میشود که در تمام عوالم مشهود و پنهان جریان دارد، چرا که آن چیزی نیست جز تیقون، یعنی بازگشت آن هماهنگی عظیم که به واسطهی شکستن ظروف و مجاری و بعداً گناه آدم، بر هم زده شد. نجات مستلزم تغییر اساسی در ساختار عالم است. معنا و اهمیت آن نه چندان در پایان یافتن آن تبعیدی که با تخریب معبد شروع شد، بلکه بیشتر در پایان یافتن آن تبعید درونی تمام مخلوقات دیده میشود که هنگامی که پدر بشریت از بهشت بیرون رانده شد، آغاز گشت. عارف قبالا تأکید بسیار بیشتری بر ماهیت معنوی نجات میکرد تا بر جنبههای تاریخی و سیاسی آن. این جنبهها به هیچوجه انکار یا نادیده گرفته نمیشوند، بلکه بیشتر و بیشتر گرایش به این دارند که به نمادهای صرف آن فرآیند عرفانی و معنوی تبدیل شوند که من دربارهی آن سخن گفتهام. چنان که ویتال میگوید: «زمانی که خیر و شرّ سرانجام جدا شوند، مسیح خواهد آمد». گویی نجات تاریخی پیامد جانبی بدیل کیهانی آن است، و عارفان قبالا هرگز اینگونه تصور نمیکردند که ممکن است میان این نماد و واقعیتی که فرض میشد این نماد بیانگر آن بود، تعارضی به وجود آید. هیچ کس نمیتوانست خطر نهفته در چنین تغییر تأکید بر قلمروی از واقعیت باطنی را، مادامی که اندیشه مسیحایی در لحظهی حساس و بسیار مهم تاریخی در معرض آزمایش قرار نگرفته بود، پیشبینی کند. در هر صورت هدف اصلی مکتب قبالای لوریانی، در شکل اولیهاش، آمادهسازی دلهای انسانها برای آن تجدید حیات بود که صحنهی آن نفس آدمی است. این مکتب تجدید حیات باطنی را بسیار فراتر از تجدید حیات ملت به عنوان موجودیتی سیاسی قرار داد. در عین حال تصور بر این بود که تجدید حیات درونی پیششرط ضروری تجدید حیات قومی است. اصلاح و پیشرفت اخلاقی نجات قوم را از تبعیدش فراهم میساخت.
با ظهور شبتای صبی و استقبال پرشور تودههای مردم از او، این تجربهی آزادی درونی، و تجربهی عالمی پاک، که تا آن زمان تنها توسط عارفان قبالا در لحظات نادر شور و شعف تجربه شده بود، به سرمایهی مشترک بسیاری از افراد بدل شد. طبیعتاً آنها نیز منتظر تحقق کامل بخش بیرونی و تاریخی وعدهی مسیحایی بودند. این امیدها به سرعت تبدیل به یأس و نومیدی شد، ولی آنچه در تجربهی کوتاه ولی کامل شورش مسیحایی اتفاق افتاده بود، باز دیگر قابل رفع نبود. برای بسیاری افراد، این تجربه، که عارفان قبالا آن را «برآمدن شخینا از خاک» (1) مینامند، به بخشی دائمی و ماندگار از آگاهیشان تبدیل شد.
آیین شبتای به عنوان بدعتی عرفانی به زمانی بازمی گردد که ارتدادا (2) شبتای صبی، که رویدادی کاملاً غیرقابل پیشبینی بود، و شکافی میان دو قلمرو در نمایش نجات، یعنی قلمروی باطنی نفس و قلمرو تاریخ گشود،
تجربهی درونی و بیرونی، ابعاد درونی و بیرونی گالوت، (3) نجات و رستگاری، ناگهان و به طور شگفتانگیزی از هم گسسته شد. این تعارض، که هیچکس آمادگی آن را نداشت، و هیچ کس حتی تصور وقوع آن را نمیکرد، هستی و حیات جامعهی یهودی را در معرض تهدید قرار داد. یک انتخاب ضروری و لازم شد. هر کس میبایست از خود میپرسید که آیا او میخواهد حقیقت را دربارهی نجات مورد انتظار در جریان غمانگیز تاریخ کشف کند یا آن حقیقت را در آن واقعیت درونی که خود را در اعماق نفس آشکار ساخته بود، بیابد. آیین شبتای به عنوان یک بدعت (4) زمانی به وجود آمد که بخشهای بزرگی از جامعهی یهودیان، ابتدا از یهودیان سفاردی و بعداً از یهودیان اشکنازی نیز، از پذیرش داوری دربارهی نفس خود به حکم تاریخ امتناع کردند. چنین استدلال میشد که خدایی که حتی مانعی بر سر راه «حیوانات درستکار» (5) قرار نمیدهد، نمیتوانسته قوم خود را گمراه ساخته و با ظاهر دروغین نجات فریب داده باشد. (6) نظریاتی مطرح شد که یک وجه اشتراک داشت: و آن اینکه همگی درصدد بودند که شکاف میان تجربهی درونی و واقعیت خارجی را که به عنوان نماد آن عمل نکرده بود، برطرف سازند. پیدایش ناگهانی تعارضی میان جنبههای بیرونی و درونی حیات وظیفهی توجیه عقلانی این تعارض، و به عبارت دیگر، قابل تحمل ساختن زندگی تحت شرایط تازه را بر این آموزهی جدید تحمیل کرد. هیچگاه پیش از این چنین وظیفهای به قبالا تحمیل نشده بود، که چنان که دیدیم، در سرتاسر تاریخ خود گرایش داشته که عالم خارج را به عنوان نمادی از حیات باطنی نشان دهد. آیین شبتای از آگاهی نسبت به نوعی تناقض ذاتی، یعنی پارادوکسی درونی پدیدار شد، و قانون پیدایش آن تحول بعدیاش را معین ساخت. این آیین بر تناقض غمانگیز منجی مرتدی بنیان نهاده شد، و براساس تناقضاتی رشد و شکوفایی مییابد که یکی مستلزم دیگری است.
بیشک میان ویژگیهای دینی و بسط و گسترش آیین شبتای از یکسو، و مسیحیت از سوی دیگر شباهتی گسترده و بسیار روشنگر وجود دارد. در هر دو مورد ناسازگاری قدیمی یهودی دربارهی رنجهای بندهی خدا به حد افراط کشانده میشود. همچنین در هر دو مورد نگرش عرفانی خاصی حول یک رویداد تاریخی شکل میگیرد که به نوبهی خود نیروی خود را از همان واقعیت تناقضآمیز بودنش میگیرد. هر دو جنبش با نگرش حاکی از انتظار عمیق برای ظهور یعنی حضور یا بازگشت نجات دهنده، (7) خواه از جانب خدا باشد، یا از قلمرو ناپاکی آغاز میکنند. در هر دو مورد تخریب ارزشهای کهن در فاجعهی نجات به فوران گرایشهای ضد شریعت تا حدی متعادل و پوشیده و تا حدی افراطگرایانه و شدید منجر میشود؛ در هر دو مورد تصوری جدید از «ایمان» به عنوان راهِ جدیدِ نجات و رستگاری، مییابید و در هر دو مورد این «ایمان» مستلزم آن تضاد و دوگانگی نهفتهی تناقضات تکان دهندهی حتی بیشتر است. سرانجام اینکه، در هر دو مورد، در پایان الاهیاتی با ویژگی نوعی تثلیث و تجسّم (8) خدا در شخص نجات دهنده مییابید.
حال نباید تأثیر مستقیم و غیرمستقیم اندیشههای مسیحی را بر آیین شبتای دستکم گرفت. این اندیشهها از راههای مختلف جریان یافت، و در مورد یکی از آنها، که برای فهم آیین شبتای بیشترین اهمیت را دارد، یعنی اندیشهی «مارانو»ها (9) بعداً بیشتر سخن خواهیم گفت. با وجود این هیچچیز به اندازهی این اندیشه دورتر از واقعیت نیست که شباهتی که همین الآن در مورد آن سخن گفتم همه چیز را مدیون تأثیر بیرونی یا تقلید از الگوهای مسیحی است. بحران در یهودیت از درون آن ناشی میشد و اگر تأثیر مسیحیت هم نبود به سختی میتوانست سیری دیگری غیر آن در پیش گرفت. علاوه بر این، نباید وجود تفاوتهای مهم تاریخی، اخلاقی و دینی میان آیین شبتای و مسیحیت را نادیده گرفت.
در جنبش شبتای شورشی علیه گتو (10) داریم، ولی جنبشی که هرگز در آزاد ساختن خود از همان چیزی که علیه آن شورش کرد کاملاً موفق نشد. بر این مطلب باید ضعف شخصیت شبتای صبی در مقایسه با شخصیت مسیح را اضافه کرد. واقعیت این است که این ضعف تا حدودی مطابق با گرایش خاصی در مسیحاباوری یهودی متأخر است. تصور یهودی از شخصیت مسیح به طور شگفتانگیزی بیحس و حال و بیفروغ است، و شاید بتوان گفت بینام و نشان است، به ویژه هنگامی که با تأثیر نیرومندی که شخصیت مسیح بر ذهن مسیحیت گذاشت مقایسه شود. تصویر مسیح که توسط دو مدوّن بزرگ مسیحاباوری حاخامی، یعنی اسحاق آباربانل (11) از سفاردیها و یهودا لو ابن بِصَلْئِل اهل پراگ، (12) معروف به «حاخام لوی والامقام» ارائه شد، آشکارا بیروح و فاقد جنبهی شخصی است. (13) میتوان در مورد آیین لوریانی قدیمی گفت که هیچ علاقهای به شخص مسیح ندارد. از این رو هرگز شگفتانگیز نیست که زمانی که مسیحایی ظاهر گشت که موفق به جلب تأیید عمومی شد، فقدان نسبی جاذبهی شخصی او، اگر از ویژگیهای روحی چیزی نگوییم، نقص تلقی نمیشد. چنان که قبلاً متذکر شدهام، هیچ «سخنان استاد» فراموش نشدنی و هیچ «کلمات قصار» از شبتای صبی وجود ندارد، و به نظر میرسد که هیچ کس انتظار آن را نداشته است. تنها در اواخر جنبش شبتای شما در یعقوب فرانک (14) شخصیت عجیبی مییابید که سخنانش گیرایی قابل توجهی، هرچند شیطانی دارد. اما این مسیح که زمانی در هر تار و پود وجودش یک شخصیت تأثیرگذار است، همچنین شخصیتی بسیار هولناک و عجیب در کل تاریخ مسیحاباوری یهودی است.
در بازگشت به مقایسهی خودمان باید گفت که سرنوشت شخصیتهای مسیحگونه کاملاً متفاوت بوده و تناقض دینی آنها نیز این چنین است. با این همه تناقض مصلوبسازی و تناقض ارتداد در دو سطح کاملاً متفاوت قرار دارند. ارتداد مستقیماً به درون دوزخ ژرف و بیانتها رهنمون میشود؛ خود اندیشهی آن تقریباً هر چیزی را قابل تصور میسازد. شوک و ضربهی روحی که باید در هر دو مورد پشت سر گذاشته شود در مورد آیین شبتای بیشتر است. انسان مؤمن مجبور است که جهت غالب آمدن بر پارادوکس مخوف منجی مرتد (15) انرژی عاطفی بیشتری صرف کند. احتمالاً مرگ و ارتداد نمیتواند همان احساسات مشابه را برانگیزد، تنها به خاطر اینکه اندیشهی خیانت حتی شامل کمتر از آن میزان چیزی است که حکم آن قطعی است. برخلاف مرگ مسیح، عمل (یا به بیان دقیقتر آلام) سرنوشتساز شبتای صبی هیچ اصول ارزشی بنیادی جدیدی فراهم نیاورد. خیانت او تنها ارزشهای کهن را ویران ساخت. و از این رو میتوان فهمید که چرا جذابیت عمیقی که مفهوم مسیحای بیدفاع و ناتوان به جا گذاشت و خود را تسلیم شیاطین کرد، اگر به نهایت حدّ خود برسد، مستقیماً منجر به نتایج نیستانگارانه میشود.
چنان که دیدهایم، نقطهی شروع آیین شبتای، تلاش جهت دفاع از رسالت شبتای صبی است. شاید چیزی تناقضآمیزتر از تلاش برای تجلیل از این عمل نفرتانگیز یعنی خیانت و ارتدادا در ذهن یهود نباشد. در ضمن این مطلب به چیزی دربارهی ماهیت انفجاری این دگرگونی و آشوب معنوی اشاره میکند که انسانها را قادر ساخت به چنین دیدگاهی اعتقاد پیدا کنند.
اینکه جنبش مبتنی بر چنین بنیادهایی توانسته باشد این تعداد زیاد افراد را تحت تأثیر قرار دهد، تقریباً غیرقابل بارو به نظر میرسد. اما، ما باید وجود یک عامل خارجی بسیار مهم را مورد توجه قرار دهیم؛ و آن عامل نقشی است که جوامع سفاردی در این جنبش ایفا کردند. برای نسلهای متمادی، مارانوها در شبه جزیرهی ایبری، (16) یعنی اعقاب آن یهودیانی که در اثر شکنجه و آزارهای بین سالهای 1391 و 1498 در گروههای سه هزار نفری به مسیحیت گرویدند، مجبور بودهاند که زندگی دوگانهای را در پیش گیرند. دینی که به آن اعتراف میکردند مورد اعتقاد آنها نبود. این دوگانگی تنها وحدت احساس و اندیشهی یهود را، اگر در واقع نگوییم تخریب کرد، آن را به خطر انداخت، و حتی کسانی که خودشان یا فرزندانشان به ویژه در قرن هفدهم، از اسپانیا گریخته بودند، و به سوی همکیشان خود بازگشتند چیزی از این خلق و خوی معنوی خاص را حفظ کردند. اندیشهی یک مسیح مرتد میتوانست به عنوان تجلیل دینی از همان عملی به آنها ارائه شود که همچنان وجدان خود آنها را عذاب میداد. مارانوهایی بودهاند که سعی میکردند توجیهی برای ارتداد خود بیابند، و مهم این است که تمام استدلالهایی که عادتاً در دفاع از یهودیت پنهانشان ارائه میکردند، بعداً در ایدئولوژی آیین شبتای تکرار میشود، و مخصوصاً در اشارهی دائمی به سرنوشت ملکه اِسْتِرْ (17) است که تصور بر این بود که یک نوع زندگانی مارانی را در دربار خشایارشاه گذرانده، که «چیزی نه دربارهی تبار خود و نه دربارهی تولد خود میگوید»، با وجود این هنوز به دین پدرانش مؤمن و وفادار باقی ماند. (18)
اینکه مسیح بنا بر ماهیت مأموریتش به اجبار به تراژدی گریزناپذیر ارتداد تن دردهد نظریهای بود که به طور ایدهآل جهت ایجاد مفرّی عاطفی برای وجدان معذّب مارانوها ارائه شد. من تردید دارم که آیا بدون این گرایش معنوی از سوی بسیاری از جوامع سفاردی، این نظریهی جدید به اندازهی کافی ریشه دوانیده بود تا به صورت عاملی مهم در فروپاشی این گتو درآید. شباهت میان سرنوشت مارانوها و مسیحای مرتد تنها اندک زمانی پس از ارتداد شبتای صبی مورد توجه قرار گرفت، و اتفاقی نیست که مبلّغ پیشرو این مکتب، ابراهیم میگوئل کاردوزو (وفات 1706)، خود در خانوادهای مارانو متولد شد و کارش را با مطالعهی الاهیات مسیحی آغاز کرد. (19) کاردوزو و ناتان اهل غزه، پیامبر جدید، اولین افرادی در فهرست بدعتگذاران بزرگ قبالایی هستند، که در نزد ذهن ساده در نظریاتشان ویژگی متناقض و اهانتآمیز اصول اصلیشان وجوه مشترک داشتند. هر دو نفر در فعالیت ادبی و تبلیغی افرادی خستگیناپذیر بودند، و هر دو جهت بسط اندیشههای جدید خود با همهی تفاصیل آنها رنجهای بسیار بردهاند. شاهکار ناتان سفر هَبِریئا (20) «نظریهی آفرینش» در سال 1670 نوشته شد، در حالی که کاردوزو نوشتههای کاملی در باب نظریهی جدید شبتای دربارهی خدا در دهههای بعد به رشته تحریر درآورد.
پینوشتها
1. ارتفاع شخینا از تراب نیز بنگرید به رسالهی بلند «مگید (Maggid)»، یکی از ارواح مقدس، خطاب به مردخای اشکنازی در اثر من رؤیاهای شبتای ربی مردخای اشکنازی، ص 79-100.
2. apostasy
3. Geulah
4. heresy
5. Hullin, 70.
6. مقایسه کنید با بحث پیشین در ص 80 [متن انگلیسی].
7. savior
8. incarnation
9. Marranos
10. Ghetto
11. Isaac Aarbanel
12. ben Bezalel of Prage
13. در ادبیات مربوط به منجی موعود توجه بسیار اندکی به کتاب بزرگ او ابدیت اسرائیل (Pragve, 1599) مبذول شده است.
14. Jacob Frank
15. apostate
16. Iberian Peninsula
17. Queen Esther
18. Cf. Cecil Roth, "The Religion of the Marranos", in JOR, n. s. vol.22, p.26 (1931).
19. مقایسه کنید با گفتارهایی به یادبود حاخام صوی پرص حیوت، ص 344 (1933).
20. Sefer Ha-Beriah
شولم، گرشوم گرهارد؛ (1392)، گرایشها و مکاتب اصلی عرفان یهودی، برگردان: علیرضا فهیم، قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول