نويسنده: آیت الله محمد تقی مصباح یزدی( دامت برکاته)
بحث ما درباره نصاب توحيد در اسلام به اين جا رسيد كه حداقل توحيدى كه از نظر اسلام و قرآن براى يك فرد مسلمان ضرورت دارد. توحيد در الوهيت و معبوديت است، همان كه مفاد كلمه طيبه «لا اِلهَ اِلاّ اللّه» است و اين توحيد در الوهيت قبل تحليل به توحيد واجب الوجود و توحيد خالق و توحيد رب (هم به معناى ربوبيت در تكوين و هم به معناى ربوبيت در تشريع است) يعنى هيچ موجودى جز الله نيست كه وجودش از خودش باشد و كسى او را نيافريده باشد و هيچ موجودى جز «اللّه» نيست كه جهان و انسان را آفريده باشد و هيچ موجودى جز الله نيست كه اختيار وجود جهان در دست قدرت او باشد، و او جهان را تدبير كند و هيچ موجودى جز الله حق فرمان دادن و قانون گذارى ندارد مگر به اجازه او و در نهايت هيچ موجودى جز الله سزاوار پرستش نيست.
در اينجا سؤالى مطرح مى شود كه: آيا منظور از اين كه خدا را در وجوب وجود و خالقيت و ربوبيت يگانه بدانيم اين است كه براى هيچ موجودى هيچ نحو تأثيرى در ايجاد يا تدبير جهان قائل نباشيم؟ و هر گونه تأثيرى براى هر موجودى قائل شديم نوعى شرك است؟ يا منظور از توحيد اين نيست؟ كه حتى خلق و تدبير، زنده كردن مردگان به غير خدا نسبت داده شده ولى همه اين ها منوط به اجازه اهلى است كه بعداً درباره اين اذن توضيح بيشترى خواهيم داد. براى نمونه آيه هايى هست درباره عيسى(عليه السلام) كه چند تا از اين امور در اين آيه ها ذكر شده و به آن حضرت نسبت داده شده است، از طرف خداى متعال خطاب هست به عيسى بن مريم كه شما چنين كارهايى را انجام مى دهى، در سوره 110 مى فرمايد: وَ اِذا تَخلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ بِاذِنىِ فَتَنفُخ فِيها فَتكُون طَيراً بِاذِنى وَ تبرى الاَكمَهَ وَ الاَبرَصَ بِاذِنى وَ اِذ تَخرُجُ المَوتى باذنى ...; هنگامى كه تو از گِل به صورت پرنده موجودى مى سازى، سپس در آن مى دمى و به اذن من موجودى زنده و پرنده اى حقيقى مى شود: فَتَكُون طَيراً بِاذنىْ; و هنگامى كه كه كور مادرزاد را به اذن من شفا مى دهى، (اَعمى مطلق نبابيناست) و (اَكْمه كسى است كه نابينا، از مادر متولد شده است) حتى تو چنين كسى را به اذن من بينا مى كنى و كسى كه مبتلا به مرض برص و پيسى هست (در آن زمانها مبتلا به مرض برص قابل علاج نبوده، الان نمى دانم چه جور است) چنين كسى را هم تو شفا مى دهى، كسانى كه روى بدنشان لكه هاى سفيدى هست و بالاتر از اينها مرده ها را زنده مى كنى از قبر بيرون مى آورى: وَ اِذ تَخرُجُ المَوتى بِاذْنى; سپس عيسى بن مريم(عليه السلام) نه تنها مريض ها را شفا مى داد كه مرده ها را زنده مى كرد و بالاتر، يك مشت گل را به صورت يك پرنده مى ساخت و در آن مى دميد و - پرنده حقيقى مى شد و پرواز مى كرد - اين ها معجزاتى بود كه حضرت عيسى(عليه السلام) براى اثبات نبوت خودش، به مرم ارائه مى كرد - هر كدام از انبيا معجزاتى داشتند، معجزات آن حضرت هم اين ها بود در آيه ديگر به جاى: وَ اِذْ تَخرُجُ المَوتى وَ اَحيى المَوتى از قول خود حضرت عيسى (عليه السلام) آمده است كه مى فرمايد: من مردگان را زنده مى كنم. در بعضى از تفسيرها كه صاحبان آنها منكر معجزات هستند و مى خواهند معجزات را بر طبق قوانين طبيعى تفسير و تأويل كنند، مسأله شفاى مرضى را به نبوغ در طبابت تفسير كرده اند كه عيسى(عليه السلام) يك طبيب برجسته اى بود كه مرضى را به آسانى معالجه مى كرد و اين يك نوع اعجاز تلقى مى شد و چيزى برخلاف قوانين طبيعت انجام نمى داد تا رسيدند به اين قسمت از آيه كه: وَ اِذ تُخرج الموتى; مى فرمايند: قرآن مى گويد كه تو مرده ها را بيرون مى آورى و حضرت عيسى (عليه السلام) مثلاً مرده را از قبر بيرون مى اورده و - نبش قبر مى كرده است! اين معنا با اينكه بسيار خنده دار است و جز كسى كه مبتلا به يك مرض قلبى باشد (البته منظور قلب، اين قلب صنوبرى كه در طرف چپ سينه است نيست، بلكه قلبى روحى، همان كه قرآن هم مى فرمايد فى قلوبهم مرضٌ) چز چنين كسانى، ديگران تفسير به اين معانى نمى كنند، اين هم شد حرف كه خدا منت بگذار بر عيسى(عليه السلام) كه تو آن كسى هستى كه نبش قبر مى كنى و مرده ها را از قبر بيرون مى آورى؟ اِ خوب اين هم هنر است؟ علاوه بر اين در آيه ديگرى از قول خود حضرت عيسى(عليه السلام) مى فرمايد: وَ احيى الموتى; من مردگان را زنده مى كنم - بهرحال اين ها نوعى مرضهايى است كه براى بعضى از منتحلين و منتسبين به اسلام پيدا شده در اثر آزادگى و غربزدگى ـ و هر چيز ديگرى كه اسمش را بگذاريد ـ و بالاخره بر اثر ضعف ايمان كه فكر مى كنند تمام قوانين منحصر است در قوانين طبيعت و چيزى ماوراى طبيعت و حاكم بر طبيعت نيست، بنابر اين آنچه در اين جهان ... مى شود فقط بايد از مجراى قوانين طبيعى باشد و معجزات و كرامات را نفى مى كنند دچار اين تناقضگوييها مى شوند و در تنگنا قرار مى گيرند و چنين حرفهاى بيهوده و كودكانه بزبان مى آورند.
حال قرآن تصريح مى كند به اين كه حضرت عيسى(عليه السلام) خلق مى كرد: وَ اِذ تُخلَقْ مِن الطّيِنِ كَهَيئةِ الطَيرْ كه زنده مى كرد، مرضها را شفا مى داد و بنده اى از بندگان خدا بود و همين كارها باعث شده بود كه بعضى از دوستان و پيروانشان درباره او غلو كنند و او را فرزند خدا، بلكه خود خدا بدانند. قرآن از طرفى شديداً با چنين اعتقاداتى مبارزه مى كند:«اِنَّما اللّه اِله واحِد لا تَقُوُلوا ثَلاثَة يا انَّما اللّه اله واحد; از طرفى هم اين ... را اثبات مى فرمايد و تأكيد دارد كه بله حضرت عيسى چنين كارهايى را مى كرد، اما ملاحظه مى فرماييد هر دعايى را كه ادا مى كند يك كلمه «باذنى» هم پهلويش مى آورد، يك دفعه ديگر هم آيه را مى خوانم توجه فرماييد: وَ اِذ تخلق مِن الطّين بِاذِنى فَتَنفُخ فيها فَتكُون طَيراً بِاذنىِ وَ اِذ تَبَرَ الاَكمَهَ وَ الاَبرَصِ بِاذنى وَ اِذا يُحيى المَوتى بِاذِنى» كافى بود كه يك مرتبه براى همه اين ها قيد «باذنى» را ذكر نمايد ولى جمله جمله درباره موضوعى كه ذكر مى كند فوراً مى فرمايد «باذنى» پس اعتقاد به صدور چنين امورى از انسانى يا مخلوق ديگرى موجب شرك است كه انسان معتقد باشد او اين كارها را به طور مستقل و با اجازه خودش انجام مى دهد، اما اگر اين طور باشد كه خدا به كسى چنين قدرتى را مى دهد كه در عالم طبيعت تصرف بكند و برخلاف قوانين طبيعت، را بوجود بياورد اين اعتقاد نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است و حتى، انكار كردن آن انكار رسالت پيامبر اكرم (صلوات الله عليه و على آله) و انكار توحيد به معناى كاملش است.
ما بايد معتقد باشيم از غير خدا سر مى زند، اما باذن خدا - اما حقيقت اين اذن چيست؟ انشاءالله در آينده توضيح خواهم داد. اين مطلب همان است كه در فرهنگ ما «ولايت تكوينى» ناميده شده است. آيا پيامبر اكرم و ائمه اطهار (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) ولايت تكوينى دارند يا ندارند؟
بعضى از برادران اهل تسنن گمان كرده اند كه چنين اعتقادى شرك است و اگر كسى معتقد باشد كه پيغمبر ولايت تكوينى دارد، يعنى خودش مى تواند مرده زنده كند يا مى تواند مريضى را شفا بدهد و اين شكر است چون اين كارهاى خدايى است و اين افراد، ساير طوايف مسلمانان را كه بيش از 95 درصد مسلمين هستند - مشرك مى دانند و از جمله شيعيان را، كه معتقدند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) داراى ولايت تكوينى هستند - اين گونه اتّهامات در واقع به نادانى برمى گردد ( اگر از روى غرض ورزى و اغراض سياسى نباشد) كسى كه قرآن را خوانده و اين آيه ها را خوانده است، چگونه به خودش حق مى دهد كه چنين اعتقاداتى را شرك بداند؟ خود قرآن مى فرمايد عيسى (عليه السلام) خلق مى كرد، مرده زنده مى كرد و مريضها را شفا مى داد، چگونه اينها مى شود شرك! گاهى يك حرف بچه گانه ديگرى به آن ضميمه مى كنند و مى گويند آن جا كه خود قرآن فرموده، آن جا شرك نيست اما اگر نسبت به كس ديگرى كه قرآن نفرموده ما بگوييم، اين شرك مى شود و چه اندازه اين حرف بى مايه و بى اساس است. اگر يك امرى شرك باشد حتى اگر خود قرآن هم نگويد، شرك است. اگر خود قرآن هم مى گفت دو تا خدا هست يا دو تا خدا عالم را آفريده اند، مى شد توحيد؟ مگر حقيقت توحيد چيزى است كه با گفتن و بيان كردن تغيير بكند؟ چيزى كه شرك است، شرك است، چه قرآن بگويد، چه نگويد . چيزى كه توحيد است، توحيد است، چه قرآن بگويد، چه نگويد. چطور وقتى قرآن به عيسى(عليه السلام) مى فرمايد: تو خلق مى كنى، مرده را زنده مى كنى اين مى شود «توحيد» تا نگفته بود، شرك بود وقتى گفت، بله عيسى(عليه السلام) اين كار را مى كند، مى شود توحيد؟ و عجيب است كه اين فرهنگ و اين بينش، اين بينش خام در اثر عواملى مانند ضعف اقتصادى و سياسى در ميان بسيارى از مسلمان دارد رواج پيدا مى كند، و الان در كشورهاى پاكستان و هندوستان به وسيله پولِ بعضى از كشورهاى عربى، اين تفكرات و انديشه ها دارد بر مردم فقير و بيچاره تحميل مى شود. بگذريم.
... اين مطلب درباره ربوبيت تشريعى هم هست يعنى ما كه مى گوييم جز الله (تبارك و تعالى) كسى حق قانون گذارى و فرمان دادن و اطاعت شدن بى چون و چرا ندارد، معنايش اين نيست كه از هيچ كس ديگر به هيچ صورت نبايد اطاعت كرد، يا هيچ كس به هيچ صورتى حق فرمان دادن ندارد، بلكه در آن جا هم منظور اين است كه هيچ كس مستقلاً از ناحيه خودش حق فرمان دادن ندارد مگر اين كه خدا براى او ... قرار بدهد كه در واقع اطاعت چنين كسى بازگشتش به اطاعت خداست در قرآن آمده است: وَ ما اَرسَلنا رَسُولٌ الاّ لَيُطاع بِاذنِ اللّه; هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر براى اين كه مردم به اذن خدا از او اطاعت كنند:ـ لَيُطاعَ بِاذنِ اللّه ـ پس آن اطاعتى كه باذن الله است يعنى پشتوانه اش اطاعت خداست. چنين اطاعتى با توحيد منافات ندارد بلكه از شئون توحيد است. آنچه با ربوبيّت تشريعى منافات دارد، اين است كه كسى معتقد باشد غير از الله تبارك و تعالى و در عرض او، كسانى هستند كه همان گونه كه خدا قانون وضع مى كند، آنها حق دارند خودشان ـ بدون اتكا به اوـ قانون وضع كنند و اطاعت چنين كسانى هم مثل اطاعت خدا واجب باشد. شرك است. اما اگر كسى گفت خدا كسانى را تعيين فرموده كه در شئون مردم دخالت بكنند، امورشان را تدبير كنند و امر و نهى بكنند و بر مردم هم واجب باشد آنها را اطاعت كنند چنين اعتقادى به هيچ وجه شرك نيست. در قرآن به اين مطالب تصريح شده است. در سوره نازعات مى فرمايد: فَالمُدَّبِراتِ اَمراً; با اين كه تدبير را مخصوص خدا مى داند و در يك جا مى فرمايد: يُدَبِّرُ الاَمَر مِنَ السَّماءِ اِلىَ الاَرْضِ; اوست كه تدبير مى كند امر جهان را، ولى در عين حال مى فرمايد: فَالمُدّبِراتِ اَمراً; هم آفرينش و هم تدبير جهان مخصوص الله است. اين مدبرات هر كس باشند (اكثر مفسرين معتقدند كه اين ها فرشتگان هستند). بهر حال كسانى هستند كه باذن الله تدبيراتى مى كنند و اين تدبيراتشان مودر قبول قرآن است.
قرآن امر مى فرمايد به اينكه از پيغمبران اطاعت كنيد: اَطيِعُواللّهَ وَ اَطيِعُوالرَّسولِ; بلكه بالاتر، نه تنها از پيامبر كه از جانشينان معصوم پيامبر هم بايد اطاعت كنيد: اَطيِعُوااللّه وَ اَطيِعُوا الرَّسُولِ وَ اُولِى الاَمرِ مِنْكُم; كه بر حسب تفسيرى كه از پيامبر اكرم(صلوات الله و سلامه عليه) نقل شده اين «اولى الامر» دوازده امام معصوم(عليهم السلام) هستند و البته اطاعت پيغمبر و اولى الامر شامل اطاعت كسانى مى شود كه از طرف پيامبر يا امام بطور عمومى يا بطور خصوصى نصب مى شوند. وقتى پيامبر براى منطقه اى يا ناحيه اى يك والى بفرستد اطاعتش بر مردم لازم است اين اطاعت پيامبر است. همين طور است كه اطاعت ولى فقيه كه از طرف امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشريف) براى رسيدگى امور مردم در زمان غيبتش تعيين شده و اين هم در واقع اطاعت امام زمان است كه اطاعت امام زمان هم اطاعت خداست: وَاَنَّهُم حُجَّتى عَلَيكُم وَ اَنا حُجَّتُ اللّه; پس اعتقاد به ولايت تشريعى براى پيغمبر و امام و براى منصوبين
آنها و از جمله فقهاى عظام در زمان غيبت ولى عصر(عجل الله تعالى فرجه الشريف) نه تنها منافاتى با توحيد ندارد بلكه اينها از شئون توحيد هستند يعنى اطاعت خدا، شامل اطاعت رسول خدا هم مى شود و چون او فرموده كه اطاعت رسول كنيد و همين طور تا برسد به فقهاء - اين نكته اى بود كه مى بايست در دنبال مسأله توحيد عرض كنيم تا بعضى شبهاتى كه در اين زمينه هست و از طرف نادانان يا غرض ورزان القاء شد رفع شود.
عين همين مسأله درباره شفاعت هم هست. در جلسه قبل هم اشاره كردم كه مشركين مكه معتقد بودند كه ملائكه (العياذ بالله) دختران خدا هستند و خدا روى حرفشان خيلى حساب مى كند و هر چه اين ها بخواهند به گردن خدا مى گذارند ولو بر خلاف اراده خودش باشد و مى گفتند ما اين ملائكه را پرستش مى كنيم و حالا كه خودشان را نمى بينيم، مجسمه هايشان را مى سازيم،بنابراين بت هايى را مى ساختند و پرستش مى كردند تا باعث اين بشود كه ارواح بت ها ـ كه همان دختران خدا هستند ـ به اين پرستش گران، نظر عنايتى پيدا كنند و پيش خدا شفاعت كنند كه حتماً بايد اين ها را مورد رحمت قرار بدهى. وقتى از آنها سئوال مى شد كه چرا اين بت ها را مى پرستيد، مى گفتند: نَعْبُدُوهُمْ لِيَقْربونااِلَى اللّه زُلفاً; ما اين ها را مى پرستيم تا اين ها ما را به خدا نزديك كنند و گاهى مى گفتند: هوُلاء شُفعاؤُنا عِندَ اللّه; اين ها شفيعان مانزد خدا هستند، اين مسأله باعث شده كه باز «و هابى ها» و كسان ديگرى امثال آنها در پاره اى از موارد معتقدين به شفاعت را مشرك بشناسند. البته سردمدار وهابيت معتقد است كه شفاعت براى پيامبر اكرم در روز قيامت هست، اما شفاعت ديگران، از جمله ائمه شيعه سلام الله عليهم مخصوصاً اگر گسترش پيدا كند بطورى كه شامل امور دنيوى هم بشود اين ها را شرك مى دانند بعضى ـكاسه از آش داغترهاـ پيدا شدند كه مى گويند نه اصلاً مطلق شفاعت دروغ است و شفاعت يعنى رهبرى كردن و راه نشان دادن و آموزش دادن وبيش از اين نيست. اين ها ديگر از وهابيت هم جلو افتاده اند! آنها مى گويند كه شفاعت شرك است و همان اعتقادى است كه بت پرستها نسبت به بت ها داشتند. جوابش اين است كه در خود قرآن تصريح شده با اين كه شفاعت براى ملائكه و انبيا و اولياى خدا هست ولى از يك سو بااجازه خداوند است و از طرف ديگر شامل اشخاصى مى شود كه داراى ضوابط خاصى باشند و بى ضابطه نيست، از قبيل پارتى بازى و بى اساس نيست بلكه خود اين هم يكى از قانونهاى الهى است كه انشاءالله اگر فرصتى شد در جاى خودش توضيحات بيشترى درباره آن خواهيم داد. قرآن مى فرمايد: مَن الَّذى يَشفَعُ عِندَ اللّه الّا بِاذنِهِ; كيست كه نزد خدا شفاعت كند (مگر به اذن او)؟ پس آنچه را نفى مى كند شفاعت استقلالى است، يعنى كسى (همان طور كه مشركين قائل بودند) نخواهد اراده خودش را بر خدا تحميل كند و بگويد تو مى خواهى اين فرد را ببرى جهنم ولى من مى گويم به خاطر اين كه با هم رو دربايستى داريم بايد اين را ببرى بهشت، خدا هم چون با او رو دربايستى دارد و از اين ها حساب مى برد مى گويد حرف شما را زمين نمى گذارم، چَشم اين ها را مى برم بهشت. اين شرك است چون شفاعت استقلالى است، اما اگر خود خدا چنين قانونى را قرار داده باشد و كسانى را معين كرده باشد كه در موارد معينى، نسبت به اشخاص معينى براى رحمت، وساطت كنند و باعث شوند بيش از آنچه خودشان ابتداءً استحقاق دارند از رحمت هاى خدا استفاده كنند، اين مورد تأييد قرآن است. رحمت هاى خدا از تفضلات است و خدا حق دارد كه به بعضى از بندگانش يا به همه ايشان بيش از استحقاق خودشان رحمت كند. ولى براى اين هم يك كانالى قرار داده، ضوابطى قائل شده است. كسانى كه فقط از راه اعمالى كه انجام دادند مستقيماً مورد پاداش قرار مى گيرند يك حساب دارند، كسانى هم هستند كه به واسطه بعضى اعمال، استحقاق اين را پيدا مى كنند ميهمان هم بشوند، اما ليقات ميهمان شدن را بايد كسب كنند. بى علت و گتره اى كسى را ميهمان نمى كنند ميهمان شدن نسبت به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) و اوليا ديگر خدا، در روز قيامت حق است، اما هر كس هم حق چنين ميمهانى را ندارد. بهر حال، قرآن مى فرمايد: وَ لا يُشفُعونَ الّا لِمَن ارتضى; ملائكه شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه خدا بپسندد. و اين بدان معنى است كه شرايطى كه قائل شده، در آن شخص باشد، آنوقت آنها شفاعتش مى كنند و مانند اين ها در قرآن زياد است كه شفاعت را از طرفى منوط به اذن الهى كرده و از طرفى دايره اش را به كسانى محدود كرده كه مورد رضايت الهى باشند. پس اعتقاد به شفاعت هم با توحيد منافات ندارد، بلكه باز از شئون توحيد است روى اين چند نكته تكيه كردم چون در اثر عوامل شناخته شده يا ناشناخته اى، در دهه هاى اخير روى اين مسائل خيلى تبليغ شده كه البته در خيلى موارد مداركش معلوم شده كه اين ها با پولهاى دولت عربستان ترويج و تبليغ شده است و شايد بعضى از آن ها هنوز براى بنده معلوم نشده، شايد براى ديگران معلوم شده باشد و شايد بعضى از آنها هم از نادانى و حماقت خود كسانى باشد كه آنها را مطرح و تبليغ مى كنند. بهرحال روى اين مسائل خيلى تكيه شده و اعتقاد به اين كه پيغمبر و امام شفاعت مى كنند يا مرده را زنده مى كنند يا اين كه شفاعت مى كنند، توسلات و مانند اين ها، شرك است! خيال اين كه مردم را از اعتقاد به امور معنوى و غيبى جدا بكنند و لياقت مددهاى غيبى را از آنها بگيرند. اما خوشبختانه يكى از بركات بزرگ انقلاب ما اين بود كه اين مسايل را عينى كرد و ديگر احتياجى ندارد به اين كه ما توى مدرسه بنشينيم و بحث كنيم و يا آيه ها و روايت ها را اثبات كنيم كه چنين چيزهايى هست، مردم ما و رزمندگان ما هر روز در صحنه هاى جنگ، چنين چيزها را با چشم خود مى بينند، آن قدر اين مسائل تكرار شده كه هر كس پا در جبهه مى گذارد، مطمئن مى شود كه چنين حوادثى هست و چنين حقايقى در پشت پرده طبيعت وجود دارد و چنين مددهايى غيبى در كار است، دستهايى هست كه فوق عوامل طبيعت در جهان كار مى كند، دعاها، توسل ها، گريه ها و زارى ها، در جذب اين عوامل و رحمتها و مددهاى غيبى فوق العاده مؤثر هستند. بحمدالله اين بركت هم در سايه انقلاب نصيب ملت ما شده و اين اعتقاد بطور رايج در همه جوانهاى ما بعد از انقلاب و به خصوص بعد از شروع جنگ تحميلى شيوع پيدا كرده و اعجاز و كرامت اولياى خدا را مردم به راى العين ديدند و والحمدلله اولا و آخر.
منبع:پایگاه آیت الله محمد تقی مصباح یزدی( دامت برکاته)
در اينجا سؤالى مطرح مى شود كه: آيا منظور از اين كه خدا را در وجوب وجود و خالقيت و ربوبيت يگانه بدانيم اين است كه براى هيچ موجودى هيچ نحو تأثيرى در ايجاد يا تدبير جهان قائل نباشيم؟ و هر گونه تأثيرى براى هر موجودى قائل شديم نوعى شرك است؟ يا منظور از توحيد اين نيست؟ كه حتى خلق و تدبير، زنده كردن مردگان به غير خدا نسبت داده شده ولى همه اين ها منوط به اجازه اهلى است كه بعداً درباره اين اذن توضيح بيشترى خواهيم داد. براى نمونه آيه هايى هست درباره عيسى(عليه السلام) كه چند تا از اين امور در اين آيه ها ذكر شده و به آن حضرت نسبت داده شده است، از طرف خداى متعال خطاب هست به عيسى بن مريم كه شما چنين كارهايى را انجام مى دهى، در سوره 110 مى فرمايد: وَ اِذا تَخلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ بِاذِنىِ فَتَنفُخ فِيها فَتكُون طَيراً بِاذِنى وَ تبرى الاَكمَهَ وَ الاَبرَصَ بِاذِنى وَ اِذ تَخرُجُ المَوتى باذنى ...; هنگامى كه تو از گِل به صورت پرنده موجودى مى سازى، سپس در آن مى دمى و به اذن من موجودى زنده و پرنده اى حقيقى مى شود: فَتَكُون طَيراً بِاذنىْ; و هنگامى كه كه كور مادرزاد را به اذن من شفا مى دهى، (اَعمى مطلق نبابيناست) و (اَكْمه كسى است كه نابينا، از مادر متولد شده است) حتى تو چنين كسى را به اذن من بينا مى كنى و كسى كه مبتلا به مرض برص و پيسى هست (در آن زمانها مبتلا به مرض برص قابل علاج نبوده، الان نمى دانم چه جور است) چنين كسى را هم تو شفا مى دهى، كسانى كه روى بدنشان لكه هاى سفيدى هست و بالاتر از اينها مرده ها را زنده مى كنى از قبر بيرون مى آورى: وَ اِذ تَخرُجُ المَوتى بِاذْنى; سپس عيسى بن مريم(عليه السلام) نه تنها مريض ها را شفا مى داد كه مرده ها را زنده مى كرد و بالاتر، يك مشت گل را به صورت يك پرنده مى ساخت و در آن مى دميد و - پرنده حقيقى مى شد و پرواز مى كرد - اين ها معجزاتى بود كه حضرت عيسى(عليه السلام) براى اثبات نبوت خودش، به مرم ارائه مى كرد - هر كدام از انبيا معجزاتى داشتند، معجزات آن حضرت هم اين ها بود در آيه ديگر به جاى: وَ اِذْ تَخرُجُ المَوتى وَ اَحيى المَوتى از قول خود حضرت عيسى (عليه السلام) آمده است كه مى فرمايد: من مردگان را زنده مى كنم. در بعضى از تفسيرها كه صاحبان آنها منكر معجزات هستند و مى خواهند معجزات را بر طبق قوانين طبيعى تفسير و تأويل كنند، مسأله شفاى مرضى را به نبوغ در طبابت تفسير كرده اند كه عيسى(عليه السلام) يك طبيب برجسته اى بود كه مرضى را به آسانى معالجه مى كرد و اين يك نوع اعجاز تلقى مى شد و چيزى برخلاف قوانين طبيعت انجام نمى داد تا رسيدند به اين قسمت از آيه كه: وَ اِذ تُخرج الموتى; مى فرمايند: قرآن مى گويد كه تو مرده ها را بيرون مى آورى و حضرت عيسى (عليه السلام) مثلاً مرده را از قبر بيرون مى اورده و - نبش قبر مى كرده است! اين معنا با اينكه بسيار خنده دار است و جز كسى كه مبتلا به يك مرض قلبى باشد (البته منظور قلب، اين قلب صنوبرى كه در طرف چپ سينه است نيست، بلكه قلبى روحى، همان كه قرآن هم مى فرمايد فى قلوبهم مرضٌ) چز چنين كسانى، ديگران تفسير به اين معانى نمى كنند، اين هم شد حرف كه خدا منت بگذار بر عيسى(عليه السلام) كه تو آن كسى هستى كه نبش قبر مى كنى و مرده ها را از قبر بيرون مى آورى؟ اِ خوب اين هم هنر است؟ علاوه بر اين در آيه ديگرى از قول خود حضرت عيسى(عليه السلام) مى فرمايد: وَ احيى الموتى; من مردگان را زنده مى كنم - بهرحال اين ها نوعى مرضهايى است كه براى بعضى از منتحلين و منتسبين به اسلام پيدا شده در اثر آزادگى و غربزدگى ـ و هر چيز ديگرى كه اسمش را بگذاريد ـ و بالاخره بر اثر ضعف ايمان كه فكر مى كنند تمام قوانين منحصر است در قوانين طبيعت و چيزى ماوراى طبيعت و حاكم بر طبيعت نيست، بنابر اين آنچه در اين جهان ... مى شود فقط بايد از مجراى قوانين طبيعى باشد و معجزات و كرامات را نفى مى كنند دچار اين تناقضگوييها مى شوند و در تنگنا قرار مى گيرند و چنين حرفهاى بيهوده و كودكانه بزبان مى آورند.
حال قرآن تصريح مى كند به اين كه حضرت عيسى(عليه السلام) خلق مى كرد: وَ اِذ تُخلَقْ مِن الطّيِنِ كَهَيئةِ الطَيرْ كه زنده مى كرد، مرضها را شفا مى داد و بنده اى از بندگان خدا بود و همين كارها باعث شده بود كه بعضى از دوستان و پيروانشان درباره او غلو كنند و او را فرزند خدا، بلكه خود خدا بدانند. قرآن از طرفى شديداً با چنين اعتقاداتى مبارزه مى كند:«اِنَّما اللّه اِله واحِد لا تَقُوُلوا ثَلاثَة يا انَّما اللّه اله واحد; از طرفى هم اين ... را اثبات مى فرمايد و تأكيد دارد كه بله حضرت عيسى چنين كارهايى را مى كرد، اما ملاحظه مى فرماييد هر دعايى را كه ادا مى كند يك كلمه «باذنى» هم پهلويش مى آورد، يك دفعه ديگر هم آيه را مى خوانم توجه فرماييد: وَ اِذ تخلق مِن الطّين بِاذِنى فَتَنفُخ فيها فَتكُون طَيراً بِاذنىِ وَ اِذ تَبَرَ الاَكمَهَ وَ الاَبرَصِ بِاذنى وَ اِذا يُحيى المَوتى بِاذِنى» كافى بود كه يك مرتبه براى همه اين ها قيد «باذنى» را ذكر نمايد ولى جمله جمله درباره موضوعى كه ذكر مى كند فوراً مى فرمايد «باذنى» پس اعتقاد به صدور چنين امورى از انسانى يا مخلوق ديگرى موجب شرك است كه انسان معتقد باشد او اين كارها را به طور مستقل و با اجازه خودش انجام مى دهد، اما اگر اين طور باشد كه خدا به كسى چنين قدرتى را مى دهد كه در عالم طبيعت تصرف بكند و برخلاف قوانين طبيعت، را بوجود بياورد اين اعتقاد نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است و حتى، انكار كردن آن انكار رسالت پيامبر اكرم (صلوات الله عليه و على آله) و انكار توحيد به معناى كاملش است.
ما بايد معتقد باشيم از غير خدا سر مى زند، اما باذن خدا - اما حقيقت اين اذن چيست؟ انشاءالله در آينده توضيح خواهم داد. اين مطلب همان است كه در فرهنگ ما «ولايت تكوينى» ناميده شده است. آيا پيامبر اكرم و ائمه اطهار (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) ولايت تكوينى دارند يا ندارند؟
بعضى از برادران اهل تسنن گمان كرده اند كه چنين اعتقادى شرك است و اگر كسى معتقد باشد كه پيغمبر ولايت تكوينى دارد، يعنى خودش مى تواند مرده زنده كند يا مى تواند مريضى را شفا بدهد و اين شكر است چون اين كارهاى خدايى است و اين افراد، ساير طوايف مسلمانان را كه بيش از 95 درصد مسلمين هستند - مشرك مى دانند و از جمله شيعيان را، كه معتقدند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) داراى ولايت تكوينى هستند - اين گونه اتّهامات در واقع به نادانى برمى گردد ( اگر از روى غرض ورزى و اغراض سياسى نباشد) كسى كه قرآن را خوانده و اين آيه ها را خوانده است، چگونه به خودش حق مى دهد كه چنين اعتقاداتى را شرك بداند؟ خود قرآن مى فرمايد عيسى (عليه السلام) خلق مى كرد، مرده زنده مى كرد و مريضها را شفا مى داد، چگونه اينها مى شود شرك! گاهى يك حرف بچه گانه ديگرى به آن ضميمه مى كنند و مى گويند آن جا كه خود قرآن فرموده، آن جا شرك نيست اما اگر نسبت به كس ديگرى كه قرآن نفرموده ما بگوييم، اين شرك مى شود و چه اندازه اين حرف بى مايه و بى اساس است. اگر يك امرى شرك باشد حتى اگر خود قرآن هم نگويد، شرك است. اگر خود قرآن هم مى گفت دو تا خدا هست يا دو تا خدا عالم را آفريده اند، مى شد توحيد؟ مگر حقيقت توحيد چيزى است كه با گفتن و بيان كردن تغيير بكند؟ چيزى كه شرك است، شرك است، چه قرآن بگويد، چه نگويد . چيزى كه توحيد است، توحيد است، چه قرآن بگويد، چه نگويد. چطور وقتى قرآن به عيسى(عليه السلام) مى فرمايد: تو خلق مى كنى، مرده را زنده مى كنى اين مى شود «توحيد» تا نگفته بود، شرك بود وقتى گفت، بله عيسى(عليه السلام) اين كار را مى كند، مى شود توحيد؟ و عجيب است كه اين فرهنگ و اين بينش، اين بينش خام در اثر عواملى مانند ضعف اقتصادى و سياسى در ميان بسيارى از مسلمان دارد رواج پيدا مى كند، و الان در كشورهاى پاكستان و هندوستان به وسيله پولِ بعضى از كشورهاى عربى، اين تفكرات و انديشه ها دارد بر مردم فقير و بيچاره تحميل مى شود. بگذريم.
... اين مطلب درباره ربوبيت تشريعى هم هست يعنى ما كه مى گوييم جز الله (تبارك و تعالى) كسى حق قانون گذارى و فرمان دادن و اطاعت شدن بى چون و چرا ندارد، معنايش اين نيست كه از هيچ كس ديگر به هيچ صورت نبايد اطاعت كرد، يا هيچ كس به هيچ صورتى حق فرمان دادن ندارد، بلكه در آن جا هم منظور اين است كه هيچ كس مستقلاً از ناحيه خودش حق فرمان دادن ندارد مگر اين كه خدا براى او ... قرار بدهد كه در واقع اطاعت چنين كسى بازگشتش به اطاعت خداست در قرآن آمده است: وَ ما اَرسَلنا رَسُولٌ الاّ لَيُطاع بِاذنِ اللّه; هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر براى اين كه مردم به اذن خدا از او اطاعت كنند:ـ لَيُطاعَ بِاذنِ اللّه ـ پس آن اطاعتى كه باذن الله است يعنى پشتوانه اش اطاعت خداست. چنين اطاعتى با توحيد منافات ندارد بلكه از شئون توحيد است. آنچه با ربوبيّت تشريعى منافات دارد، اين است كه كسى معتقد باشد غير از الله تبارك و تعالى و در عرض او، كسانى هستند كه همان گونه كه خدا قانون وضع مى كند، آنها حق دارند خودشان ـ بدون اتكا به اوـ قانون وضع كنند و اطاعت چنين كسانى هم مثل اطاعت خدا واجب باشد. شرك است. اما اگر كسى گفت خدا كسانى را تعيين فرموده كه در شئون مردم دخالت بكنند، امورشان را تدبير كنند و امر و نهى بكنند و بر مردم هم واجب باشد آنها را اطاعت كنند چنين اعتقادى به هيچ وجه شرك نيست. در قرآن به اين مطالب تصريح شده است. در سوره نازعات مى فرمايد: فَالمُدَّبِراتِ اَمراً; با اين كه تدبير را مخصوص خدا مى داند و در يك جا مى فرمايد: يُدَبِّرُ الاَمَر مِنَ السَّماءِ اِلىَ الاَرْضِ; اوست كه تدبير مى كند امر جهان را، ولى در عين حال مى فرمايد: فَالمُدّبِراتِ اَمراً; هم آفرينش و هم تدبير جهان مخصوص الله است. اين مدبرات هر كس باشند (اكثر مفسرين معتقدند كه اين ها فرشتگان هستند). بهر حال كسانى هستند كه باذن الله تدبيراتى مى كنند و اين تدبيراتشان مودر قبول قرآن است.
قرآن امر مى فرمايد به اينكه از پيغمبران اطاعت كنيد: اَطيِعُواللّهَ وَ اَطيِعُوالرَّسولِ; بلكه بالاتر، نه تنها از پيامبر كه از جانشينان معصوم پيامبر هم بايد اطاعت كنيد: اَطيِعُوااللّه وَ اَطيِعُوا الرَّسُولِ وَ اُولِى الاَمرِ مِنْكُم; كه بر حسب تفسيرى كه از پيامبر اكرم(صلوات الله و سلامه عليه) نقل شده اين «اولى الامر» دوازده امام معصوم(عليهم السلام) هستند و البته اطاعت پيغمبر و اولى الامر شامل اطاعت كسانى مى شود كه از طرف پيامبر يا امام بطور عمومى يا بطور خصوصى نصب مى شوند. وقتى پيامبر براى منطقه اى يا ناحيه اى يك والى بفرستد اطاعتش بر مردم لازم است اين اطاعت پيامبر است. همين طور است كه اطاعت ولى فقيه كه از طرف امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشريف) براى رسيدگى امور مردم در زمان غيبتش تعيين شده و اين هم در واقع اطاعت امام زمان است كه اطاعت امام زمان هم اطاعت خداست: وَاَنَّهُم حُجَّتى عَلَيكُم وَ اَنا حُجَّتُ اللّه; پس اعتقاد به ولايت تشريعى براى پيغمبر و امام و براى منصوبين
آنها و از جمله فقهاى عظام در زمان غيبت ولى عصر(عجل الله تعالى فرجه الشريف) نه تنها منافاتى با توحيد ندارد بلكه اينها از شئون توحيد هستند يعنى اطاعت خدا، شامل اطاعت رسول خدا هم مى شود و چون او فرموده كه اطاعت رسول كنيد و همين طور تا برسد به فقهاء - اين نكته اى بود كه مى بايست در دنبال مسأله توحيد عرض كنيم تا بعضى شبهاتى كه در اين زمينه هست و از طرف نادانان يا غرض ورزان القاء شد رفع شود.
عين همين مسأله درباره شفاعت هم هست. در جلسه قبل هم اشاره كردم كه مشركين مكه معتقد بودند كه ملائكه (العياذ بالله) دختران خدا هستند و خدا روى حرفشان خيلى حساب مى كند و هر چه اين ها بخواهند به گردن خدا مى گذارند ولو بر خلاف اراده خودش باشد و مى گفتند ما اين ملائكه را پرستش مى كنيم و حالا كه خودشان را نمى بينيم، مجسمه هايشان را مى سازيم،بنابراين بت هايى را مى ساختند و پرستش مى كردند تا باعث اين بشود كه ارواح بت ها ـ كه همان دختران خدا هستند ـ به اين پرستش گران، نظر عنايتى پيدا كنند و پيش خدا شفاعت كنند كه حتماً بايد اين ها را مورد رحمت قرار بدهى. وقتى از آنها سئوال مى شد كه چرا اين بت ها را مى پرستيد، مى گفتند: نَعْبُدُوهُمْ لِيَقْربونااِلَى اللّه زُلفاً; ما اين ها را مى پرستيم تا اين ها ما را به خدا نزديك كنند و گاهى مى گفتند: هوُلاء شُفعاؤُنا عِندَ اللّه; اين ها شفيعان مانزد خدا هستند، اين مسأله باعث شده كه باز «و هابى ها» و كسان ديگرى امثال آنها در پاره اى از موارد معتقدين به شفاعت را مشرك بشناسند. البته سردمدار وهابيت معتقد است كه شفاعت براى پيامبر اكرم در روز قيامت هست، اما شفاعت ديگران، از جمله ائمه شيعه سلام الله عليهم مخصوصاً اگر گسترش پيدا كند بطورى كه شامل امور دنيوى هم بشود اين ها را شرك مى دانند بعضى ـكاسه از آش داغترهاـ پيدا شدند كه مى گويند نه اصلاً مطلق شفاعت دروغ است و شفاعت يعنى رهبرى كردن و راه نشان دادن و آموزش دادن وبيش از اين نيست. اين ها ديگر از وهابيت هم جلو افتاده اند! آنها مى گويند كه شفاعت شرك است و همان اعتقادى است كه بت پرستها نسبت به بت ها داشتند. جوابش اين است كه در خود قرآن تصريح شده با اين كه شفاعت براى ملائكه و انبيا و اولياى خدا هست ولى از يك سو بااجازه خداوند است و از طرف ديگر شامل اشخاصى مى شود كه داراى ضوابط خاصى باشند و بى ضابطه نيست، از قبيل پارتى بازى و بى اساس نيست بلكه خود اين هم يكى از قانونهاى الهى است كه انشاءالله اگر فرصتى شد در جاى خودش توضيحات بيشترى درباره آن خواهيم داد. قرآن مى فرمايد: مَن الَّذى يَشفَعُ عِندَ اللّه الّا بِاذنِهِ; كيست كه نزد خدا شفاعت كند (مگر به اذن او)؟ پس آنچه را نفى مى كند شفاعت استقلالى است، يعنى كسى (همان طور كه مشركين قائل بودند) نخواهد اراده خودش را بر خدا تحميل كند و بگويد تو مى خواهى اين فرد را ببرى جهنم ولى من مى گويم به خاطر اين كه با هم رو دربايستى داريم بايد اين را ببرى بهشت، خدا هم چون با او رو دربايستى دارد و از اين ها حساب مى برد مى گويد حرف شما را زمين نمى گذارم، چَشم اين ها را مى برم بهشت. اين شرك است چون شفاعت استقلالى است، اما اگر خود خدا چنين قانونى را قرار داده باشد و كسانى را معين كرده باشد كه در موارد معينى، نسبت به اشخاص معينى براى رحمت، وساطت كنند و باعث شوند بيش از آنچه خودشان ابتداءً استحقاق دارند از رحمت هاى خدا استفاده كنند، اين مورد تأييد قرآن است. رحمت هاى خدا از تفضلات است و خدا حق دارد كه به بعضى از بندگانش يا به همه ايشان بيش از استحقاق خودشان رحمت كند. ولى براى اين هم يك كانالى قرار داده، ضوابطى قائل شده است. كسانى كه فقط از راه اعمالى كه انجام دادند مستقيماً مورد پاداش قرار مى گيرند يك حساب دارند، كسانى هم هستند كه به واسطه بعضى اعمال، استحقاق اين را پيدا مى كنند ميهمان هم بشوند، اما ليقات ميهمان شدن را بايد كسب كنند. بى علت و گتره اى كسى را ميهمان نمى كنند ميهمان شدن نسبت به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) و اوليا ديگر خدا، در روز قيامت حق است، اما هر كس هم حق چنين ميمهانى را ندارد. بهر حال، قرآن مى فرمايد: وَ لا يُشفُعونَ الّا لِمَن ارتضى; ملائكه شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه خدا بپسندد. و اين بدان معنى است كه شرايطى كه قائل شده، در آن شخص باشد، آنوقت آنها شفاعتش مى كنند و مانند اين ها در قرآن زياد است كه شفاعت را از طرفى منوط به اذن الهى كرده و از طرفى دايره اش را به كسانى محدود كرده كه مورد رضايت الهى باشند. پس اعتقاد به شفاعت هم با توحيد منافات ندارد، بلكه باز از شئون توحيد است روى اين چند نكته تكيه كردم چون در اثر عوامل شناخته شده يا ناشناخته اى، در دهه هاى اخير روى اين مسائل خيلى تبليغ شده كه البته در خيلى موارد مداركش معلوم شده كه اين ها با پولهاى دولت عربستان ترويج و تبليغ شده است و شايد بعضى از آن ها هنوز براى بنده معلوم نشده، شايد براى ديگران معلوم شده باشد و شايد بعضى از آنها هم از نادانى و حماقت خود كسانى باشد كه آنها را مطرح و تبليغ مى كنند. بهرحال روى اين مسائل خيلى تكيه شده و اعتقاد به اين كه پيغمبر و امام شفاعت مى كنند يا مرده را زنده مى كنند يا اين كه شفاعت مى كنند، توسلات و مانند اين ها، شرك است! خيال اين كه مردم را از اعتقاد به امور معنوى و غيبى جدا بكنند و لياقت مددهاى غيبى را از آنها بگيرند. اما خوشبختانه يكى از بركات بزرگ انقلاب ما اين بود كه اين مسايل را عينى كرد و ديگر احتياجى ندارد به اين كه ما توى مدرسه بنشينيم و بحث كنيم و يا آيه ها و روايت ها را اثبات كنيم كه چنين چيزهايى هست، مردم ما و رزمندگان ما هر روز در صحنه هاى جنگ، چنين چيزها را با چشم خود مى بينند، آن قدر اين مسائل تكرار شده كه هر كس پا در جبهه مى گذارد، مطمئن مى شود كه چنين حوادثى هست و چنين حقايقى در پشت پرده طبيعت وجود دارد و چنين مددهايى غيبى در كار است، دستهايى هست كه فوق عوامل طبيعت در جهان كار مى كند، دعاها، توسل ها، گريه ها و زارى ها، در جذب اين عوامل و رحمتها و مددهاى غيبى فوق العاده مؤثر هستند. بحمدالله اين بركت هم در سايه انقلاب نصيب ملت ما شده و اين اعتقاد بطور رايج در همه جوانهاى ما بعد از انقلاب و به خصوص بعد از شروع جنگ تحميلى شيوع پيدا كرده و اعجاز و كرامت اولياى خدا را مردم به راى العين ديدند و والحمدلله اولا و آخر.
منبع:پایگاه آیت الله محمد تقی مصباح یزدی( دامت برکاته)