برگهايى ازتاريخ روم (مادر امام زمان عليه السلام)
ترجمه: عبدالله امينى
در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله اين گونه آمده است:
مهدى ازفرزندان من است. صورتش مانند ماه منير مىدرخشد. رنگ رخسارش عربى و قد و قامتش اسرائيلى است. (1)
دراين حديث، اشارهاى ضمنى هست كه مهدى عليه السلام ازمادرش، ويژگىهاى قد و امتبنىاسرائيل رابه ارث مىبرد.
نگاشتههاى اماميه، تاكيد دارد كه مادر امام مهدى عليه السلام، بانو «مليكا» است كه نام حقيقىاش راپنهان كرد و به اسم «نرجس» شناخته وخوانده شد.اويكى ازشاهزادگان قصر امپراتورى قسطنطنيه در روم بود.
در اين قسمت از بحث، آن چه را استاد سعيد ايوب در كتاب ارزشمندش «عقيدة المسيح الدجال» نوشته و مربوط به موضوع است، بيان مىكنيم:
جبههاى كه رو در روى دجال و پيروان و مردان مرتد كليسا مىايستد، اسلام است. فرمانده اين جبهه، مهدى منتظر است.
پيامبر مىفرمايد: «مهدى، همنام من است» . آيا صاحب اين نام كه در انجيل كنونى است، با نشانههايى كه برايش گفتهاند، همخوان است؟
در سفر رؤيا آمده است: «نام فرماندهاى كه جنگهاى آخر زمان را رهبرى مىكند، امين صادق است» . (2)
در منابع اسلامى است كه شيوه مهدى، بدان گونه است كه «پس از آن كه زمين پراز ستم و جور شد، آن را پراز عدل و داد مىكند» . در عرض و همسنگ اين نشانهها [در مصادر اسلامى] در سفر رؤيا است: «او، عادلانه حكم مىكند و براى برقرارى عدالت مىجنگد» . (3)
در منابع اسلامى درباره اصل و نسب مهدى آمده است: «مهدى، از خاندان من، از فرزندان فاطمه است...» . (4)
در اين باره، در سفر رؤيا ذكر شده: «بانويى كه نور خورشيد و ماه وجودش را فرا گرفته است و پايين پا و بر سر او تاجى از دوازده ستاره است. بانو، پسرى نيرومند زاييده كه با قدرتى آهنين، تمامى ملتها را سرپرستى مىكند» . (5)
در تفسير گفتهاند: «او، بانويى فاضله وبا وقاراست و نسل [مهدى] از او به وجود مىآيد» . (6)
نسل اين بانو، با مخاطرات و مشكلاتى مواجه مىشود و نيروىهاى شيطانى با باقىمانده نسل او - كه به سفارشهاى خداوند عمل مىكنند - مىجنگد. تاجى كه بر سر بانو است، نشانه رهبرى است و دوازده ستاره، نامهاى رسولان است.
به نظرم اگر مهدى از فرزندان فاطمه، و آخرين رهبر باشد، طبيعى است كه تمامى برادرانش، نزد اهل كتاب شناخته شده باشند. اينان، شاخ و برگ يك درختاند كه ازبانوى آفتاب و مهتاب به بار آمدهاند. (7)
روايت تاجر بردگان بشربن سليمان نخاس روايتى در كتابهاى معتبر اماميه در «كمال الدين» شيخ صدوق و «الغيبة» شيخ طوسى است كه به مهمترين مطالب آن اشاره مىكنيم:
بشربن سليمان نخاس، از اصل و ريشه انصار مدينه و ساكن سامرا است. وى، همسايه امام هادى عليه السلام است و نزد ايشان، نيز مسائل فقهى تجارت بردگان را مىآموخت.
امام، مباشر خود «كافور» را هنگام پسين، به دنبال تاجر مىفرستد. او در وقت مناسب حاضر مىشود. امام، به وى ماموريت مىدهد كنيزى را با مشخصات معين بخرد.
رواياتى كه به اين موضوع اشاره دارد، مىگويد، امام هادى كمى پس از پايان جنگ محلى بغداد (سال 251- 252) دستبه اين اقدام زد. كه احتمالا، اقدام حضرت، ميان سالهاى 253- 254 هجرى است; يعنى، هنگامى كه بغداد فعاليت عادىاش را پس از جنگ خانمان برانداز داخلى، از سرگرفت.
خريد كنيز، در جايى نزديك «معبر الصراة» كه نهرى منشعب از دجله در بغداد است، انجام شد. دخترك داستان هيجان انگيزش را براى «نخاس» چنين بازگو مىكند:
نام حقيقى اش، «مليكه» دختر يشوعا فرزند قيصر روم است و مادرش از نسل حواريون و مشخصا از نسل شمعون، (وصى مسيح) است. جدش مىخواست او را به ازدواج يكى از شاهزادگان و اميران قصر درآورد كه پيشامدى مانع آن شد.
دخترك، در رؤياى شگفتى مىبيند كه پيامبر عرب، (محمد صلى الله عليه و آله) او را نامزد يكى از فرزندانش از نسل مسيح مىكند. به سبب اين رؤياى هيجانآميز و علاقهاش به جوان سبزهاى كه نامزد وى شده، دچار تب مىشود.
او، دخترى عاقل و آگاه است كه زبان عربى مىداند و با اسيران مسلمان، مهربان و خوشرفتار است.
دختر، براى سفر به بغداد نقشه مىكشد. وى، در جنگ شركت مىكند و جزء اسيران مىشود.
اين است آن چه اتفاق افتاده. وقتى نامش راپرسيدند، گفت: «نرجس است» . اين، نام كنيزان بود، و اين گونه به بازار كنيزان - كه آن زمان رواج داشت - برده شد.
در اين قسمت، برخى از تفاصيل و توضيحات را درباره جبهه نبرد شمالى و شمالى - شرقى، جايى كه ارتش اسلام و روم به كشمكش و نبرد پرداختهاند، ذكر مىكنيم. مىتوان مجموعه هجومها و نبردها را از هنگام فتح «عموريه» پى گرفت كه به شكل سختى، در زمان امپراتريس تئودورا، در آمد. وى نائب السلطنه فرزند كوچكش، «ميخائيل سوم» بود.
ما، بحث را بر درگيرىهاى سالهاى 249- 253 كه در تاريخ اسلامى و رومى ثبت است، متمركز مىكنيم. در سال 253 هجرى (867 ميلادى) حادثه مهمى رخ داد كه از ديگر حوادث روشنتر است. كودتاى «باسيليوس» با تلاشى سرنوشتساز و انقلابى پيش آمد كه حكومتخاندان عموريه را برانداخت و خاندان جديد مقدونيه را برسركارآورد. اين صفحات را از تاريخ روم مىخوانيم.
اين چنين به «نيكفوروساول» (802-811) و جنگش با هارون الرشيد بر مىخوريم و ميخائيل اول (811- 813) كه به سبب شكست از بلغارها، تخت و تاجش سرنگون شد و سرش را تراشيدند و به زمره راهبانش درآوردند، و لئوى پنجم، مشهور به «ارمنى» (813- 820) كه بار ديگر تمثال پرستى را قدغن كرد و در حالى كه در كليسا به ترنم سرودى مشغول بود، ترور شد و ميخائيل دوم (820-829) امپراتورى الكن بىسوادى كه عاشق راهبهاى شد و مجلس سنا را واداشت از وى خواهش كند كه آن زن را به ازدواج درآورد، و تئوفيلوس (829- 842) مصلح قوانين و سردار سازندگى و مدير با وجدانى كه شيوه تمثال شكنى را زنده گرداند و بر اثر ابتلا به اسهال خونى در گذشت و بيوهاش «تئودورا» كه به عنوان نائبالسطنهاى توانا بر شهرها حكومت مىكرد (842- 856) به آزار و اذيت مردم پايان داد، و ميخائيل سوم، ملقب به دائمالخمر (842- 867) كه بر اثر بى كفايتى مقرون به مهربانى، امور حكومت را ابتدا به مادرش سپرد و چون وى فاضل و لايقش سزار بارداس واگذار كرد (9) . آن گاه ناگهان مردى بى مانند، غير منتظرانه، بر صفحه ظاهر شد و به هر چيزى كه از پيشينيان مانده بود، به جز خشونت، پشت پا زد و سلسله نيرومند مقدونيان را بنياد افكند.
باسيليوس اول مقدونى در نزديكى شهر آدريانوپل در دامان يك خانواده برزگر ارمنى، قدم به عرصه وجود نهاد (سال 862) . هنگام كودكى به دستبلغارها اسير شد و ايام جوانىاش را در آن سوى دانوب، يعنى خطهاى كه در آن زمان به مقدونيه شهرت داشت، در ميان بلغارها گذراند. در بيست و پنجسالگى گريخت و رو به قسطنطنيه نهاد. سر بزرگ و نيروى جسمانى وى نظر مردى را كه به خدمتسياسى اشتغال داشت، جلب كرد. به همين سبب وى باسيليوس را به مهترى خود اجير كرد. باسيليوس، به اتفاق ولى نعمتخويش - كه مامور يونان شده بود - ، به آن سرزمين رفت و در آن جا نظر زن بيوهاى به اسم دانيليس، و نيز اندكى از ثروت او را به خود جلب كرد. چون به پايتختبازگشت، اسب سركشى را براى ميخائيل سوم رام كرد، پس به خدمت امپراتور اجير شد، و هر چند مردى كاملا عامى بود، به مقام رياست تشريفات دربار ارتقاء يافت.
باسيليوس، هميشه مناسب و شايسته بود و هر كار را بدو مىسپردند، به خوبى از پس آن بر مىآمد و به شتاب آن را انجام مىداد. وقتى ميخائيل در صدد پيدا كردن شوهرى براى همخوابه خويش بر آمد، باسيليوس زن دهاتى خويش را طلاق گفت و او را با مهريه هنگفتى به تراكيا فرستاد و ائودوكيا، همخوابه امپراتور را به ازدواج درآورد، و آن زن همچنان به خدمتبه امپراتور ادامه داد. ميخائيل، همخوابهاى براى باسيليوس معين كرد، اما باسيليوس مقدونى فكر مىكرد كه پاداش عمل وى تاج و تخت است. وى ميخائيل را قانع ساخت كه دايىاش (سزار بارداس) مشغول توطئه براى خلع او است، و سپس بارداس را با دستهاى بسيار بزرگ خود خفه كرد (866) . ميخائيل سوم، كه سالهاى دراز عادت كرده بود سلطنت كند، نه حكومت، اينك باسيليوس را در امپراتورى شريك خود كرد و تمامى امور حكومت را به دست وى سپرد. هنگامى كه ميخائيل اورا به كنار گذاشتن تهديد كرد، باسيليوس، نقشه قتل ميخائيل را كشيد و خودش در اين امر نظارت كرد و سرانجام بدون رقيب، امپراتور شد (867) . (10)
ذكر برخى مطالب مفيد ديگر «تئوفيلوس» در 227 هجرى (841 ميلادى)، همان سالى كه معتصم عباسى مرد، در گذشت. وى، در عموريه كه در 223 هجرى (837 ميلادى) به دست لشكر اسلام افتاد، زاده شد. فرزند كوچكش، ميخائيل سوم، شش سال حكمرانى كرد و شوراى نائب السلطنه را به سرپرستى مادرش «تئودورا» و دايىاش قيصر بارداس تشكيل داد. مادرش، چهارده سال به تنهايى حكومت كرد و جنگهاى سختى ضد دولت اسلامى، در اين مدت به راه انداخت و دوازده هزار اسير مسلمان را هولناك به قتل رساند (11) . در 856 ميلادى، برادرش (قيصر بارداس) وى را كتبسته، مجبور به اقامت در ديرى كرد. تاريخ سال درگذشت وى را 867 م. ذكر مىكند، سالى كه كودتاى نظامى به رهبرى باسيليوس رخ داد. تاريخ روم مختصرى از اخلاق و رفتار وى را ذكر كرده است. آيا مرگ تئودورا در همين سال، طبيعى و به طور اتفاقى بوده است؟ !
بارداس، پس از دستگيرى و اقامت اجبارى خواهرش در دير، حاكم امپراتورى شد و قيصر گرديد. نبايد فراموش كرد كه تاريخ از وى با اين لقب ياد مىكند.
مىتوان اين اطلاعات و محتواى سخنان بانو نرجس را باهم تطبيق داد. (12)
وجود شخصيتى به نام قيصر بارداس كه امپراتور كشور باشد، درگزارش بانو، به روشنى بيان مىشود. در سال 867 ميلادى (253 هجرى) باسيليوس مقدونى، قيصربارداس را مىكشد، سپس ميخائيل سوم را به قتل مىرساند و خود را امپراتور جديد اعلام مىكند و به حكومتخاندان عموريه پايان مىدهد. آن گونه كه در تاريخ ثبت است، باسيليوس، شخصى بى سواد و خشن و خون آشام بود.
تار و مار شدن خاندان عموريه، گزارش فرار و آوارگى شاهزادگان قصر را تقويت مىكند. پيدايش بانو نرجس در سال كودتاى نظامى و به هنگامى كه برخوردهاى آسيبزا رخ مىنمايد و گزارش «بشربن سليمان نخاس» بدان اشاره مىكند، نيز آشنايى امام حسن عسكرى عليه السلام با كنيزى در منزل عمهاش، شاهد و گواه ادعاى بانو نرجس است كه از بانوان و شاهزادگان قصر مىباشد و دستسرنوشت، او رابه بغداد رسانده است.
داستان امام مهدى عليه السلام عادى نيست، بلكه به اقتضاى ادبيات اين مسئله، خلاصه داستان پيامبران، با تمامى معجزات و شورانگيزى آن است. حاديثبسيارى به همانندى امام مهدى و گروهى از انبيا اشاره دارد. رؤياى بانو نرجس رابا قصههاى بسيار جالبى كه در قرآن آمده و رؤيا، ركن مهم آن است، مىتوان مقايسه كرد، كه گوياتر از سوره يوسف وجود ندارد و رؤيا، نقطه محورى تمام قصه بوده است. داستان، با رؤيايى از ستارگان شروع مىشود و با تفسير و تعبير آن پايان مىپذيرد و در ميان رؤيا، خواب پادشاه بازگو مىشود كه وضع را جالبتر مىكند.
اگر رؤياى بانو نرجس، در فضاى كلى چهارچوب حركت الهى رسالت قرار گيرد، روشن مىشود كه بسيار همخوانى و انسجام دارد. قرآن كريم، پر از شواهد درخشان در اين باره است. موسى عليه السلام دروضعى هيجان آور به دنيا آمد و زيست و رشد كرد - كه از شرح آن بى نيازيم - و بانو مريم با لطف الهى به دنيا آمد و فرزندش عيسى عليه السلام با معجزهاى در آفرينش زير شاخه درخت، زاده شد و سرورمان محمد صلى الله عليه و آله زاده دو ذبيح (ابنالذبيحين) است; زيرا، ميان اسماعيل و ذبحش، لحظاتى فاصله نبود كه آسمان گشوده شد. نزديك بود پدر پيامبر صلى الله عليه و آله ذبح شود و خود پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام هجرت به قتل برسد، در حالى كه ميان او و شمشيرهاى قريش، جز چند تار عنكبوت نبود. پيشتر، ابراهيم (پدر پيامبران) در دل آتش افتاد، اما خدا آن را سرد وسلامت كردو خدا خواست مليكه يا نرجس، مادر مصلح جهان شود... خداوند از وى مردى را كه نرجس بدو رغبت و ميلى نداشت، راند و شوهرى ديگر در زمان ديگر تقدير وى كرد. خدا مىخواست در حوادث كودتاى نظامى كه قربانيان آن، خاندان حاكمه عموريه بودند، وى از كشتن نجات يابد و در سفرى هيجان آور - كه تفصيلش را نمىدانيم - به بغداد، و سپس به سامرا برسد.
امام هادى عليه السلام براى فرزندش، دخترى خردمند از سلاله حواريون را برگزيد، اما مىبايست فرزند موعود، دايىهاى نداشته باشد كه سراغ وى را بگيرند، از اين رو، دختر، مانند هر كنيز بيگانه ديگرى، در هالهاى از گمنامى مىزيست، گرچه وى - همچنان كه در روايت گفتهاند - سيدة الاماء (خاتون كنيزكان) بود.
پي نوشت :
1-البيان، گنجى، ص 118.
2) سفر رؤيا، 19/11، كتاب حيات، چ 1982.
3) همان.
4) سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1268.
5)سفر رؤيا، 12/1، 5 (كتاب مقدس، چ 1983) 6) يوم الدين، استيفنس، ص 87 و 109; تفسير الرؤيا، ص 277; آخرالساعة، جين داكسون، 1984.
7) سعيد ايوب، عقيدة المسيح الدجال، ص 98- 101.
8) در متن عربى، «عم» (عمو) آمده كه درست آن، «دايى» است، به دليل چند سطر بعد.
9) در تاريخ طبرى، در حوادث سال 246 است: نصر بن الازهر شيعى، (فرستاده متوكل به روم براى پرداخت فديه به منظور آزاد كردن اسيران) مىگويد: «وقتى به قسطنطنيه رسيدم، با همان لباس و شمشير و خنجر و كلاهى كه داشتم، به سراى قيصر ميخائيل رفتم. بين من و دايى قيصر كه سرپرست وى بود، مناظرهاى در گرفت»
10) تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 4 (عصرايمان) ص 550- 551 (فصل 18).
11) شايد همين رخداد هول ناك، قيصر بارداس را واداشت چند ماه بعد، خواهرش را زندانى كند. طبرى، در حوادث سال 241 هجرى فاجعه كشتار اسيران را ذكر كرده است.
12) مستشرق «دونالدسون» ، بعيد مىداند يكى از شاهزادگان روم دختر يشوع فرزند امپراتور روم همسر امام حسن عسكرى باشد، او، معتقد است كه اين قصه از هر يثبراى تاكيد بر پاكى اصل و نسب امام مهدى عليه السلام بافته شد، اما همين مستشرق بعيد نمىداند شاهزاده رومى در ميان اسيران جنگى، از جبهه امپراتورى بيزانس باشد كه پس از فروش در بازار نخاسه، به عنوان كنيز به خانواده مسلمان والايى رفت. (موسوعة العتبات المقدسة: سامرا، ص 276).
نگاشتههاى شيعى در شرح حال مادران امامان كه اغلب كنيز بودند، مطلب فوق را جز براى امام سجاد عليه السلام و امام مهدى عليه السلام گزارش نكرده است. مادر امام زين العابدين عليه السلام، شهربانو دختر يزدگرد، آخرين كسراى ايران، و مادر امام مهدى عليه السلام، شاهزادهاى رومى بود. نوشتههاى شيعى بر آن نبوده كه ائمه را با اصل و نسبهاى ساختگى به شرافت و بزرگى برساند!