نویسنده: منوچهر مرتضوی
قضاوت دربارهی ارزشهای اثری که در یک هزاره بزرگترین اثر ملی ایرانیان و مورد علاقه و ستایش همگان بوده، برعکس آنچه در نظر اول تصور میشود، بسیار دشوار است؛ زیرا احتمالاً هرگونه قضاوت ستایش آمیزی در این قبیل موارد حمل بر مبالغه و تعصب خواهد شد.
شاهنامه که قرنها مورد عنایت و محفل آرای عوام و خواص بوده، امروز بکلی از دایرهی توجه و اشتغال فکری و ذوقی عموم بیرون رفته است و بنابراین هرگونه بحث جدی دربارهی این حماسهی بزرگ ارزش و مفهومی فراتر از مرزهای پژوهش ادبی پیدا میکند و با یک «مسألهی مهم فرهنگی و اجتماعی و ملی» ارتباط مییابد.
فردوسی منادی عزت و شرف ملت ایران و شاهنامه معتبرترین و موثقترین سند هویت تاریخی و ملی ایران است.
اگر کسانی شاهنامه را مجموعهی افسانهها و داستانهای پهلوانی یا مجموعهی داستانها و سرگذشت پادشاهان بپندارند، قطعاً اشتباه میکنند. شاهنامه مجموعهی منسجمی از اساطیر باستانی و روایات تاریخی سنتی و داستانهای پهلوانی است که سرگذشت اقوام ایرانی را در چهارچوب آرمان ملی منعکس میسازد و شهریاران و پهلوانان شاهنامه (تا پایان داستان اسکندر) نمایندهی ادوار و حوادث فراموش شده و نمودار ازلی شخصیت انسان ایرانی و ایستادگی و پیکار و غم و شادی و بهروزی و تیرهروزی و صلاح و فساد او به شمار میروند.
شاهنامه داستان رویارویی خصلتهای نیکان و بدان و پهلوانان و جباران و ایران و انیران و عناصر اهورایی و اهریمنی و جلوهگاه آرمانها و امیدها و ناامیدیها و روزهای تاریک و روشن مردم ایران و از این لحاظ در عرصهی پهناور فرهنگ و ادبیات ایران منحصر به فرد و به نظر بسیاری از دانایان و پژوهندگان در ادب و فرهنگ سایر اقوام و ملل جهان بینظیر است.
جهانبینی ژرف و حکمت والای فردوسی در سراسر شاهنامه متجلی است ولی، پیام اساسی شاهنامه بدون آگاهی از روح مجموعهی منسجم روایات قابل فهم و درک نخواهد بود. در واقع شاهنامه در اجزاء، پیام مشخصی ندارد ولی در نهایت تمام شاهنامه تبدیل به پیامی کلی میشود. راز سرگذشت و سرنوشت بشر، مبارزهی بیپایان خیر و شر، حاکمیت متعادل قانون جبر سهمگین آفرینش و اختیار محدود انسان، ارتباط مستقیم تأیید الهی با کیفیت پندار و کردار انسان، تداوم هویت ایرانی و پیکار ایران و انیران و بالاخره ضرورت آگاهی ایرانیان از نشیب و فراز سرگذشت و هوشیاری نسبت به سرنوشت خود، پیام اساسی و کلی شاهنامه محسوب میشود.
روایت شاهنامه، برخلاف اغلب داستانها و منظومههای ادبی و شاعرانه و افسانههای متأخر و عامیانه، به جای نظم صوری منطقی و اخلاقی دارای نظم طبیعی و فلسفی و احیاناً فاقد شعار اخلاقی و جریان مطلوب و خشنود کننده است و طبیعت راستین زندگی انسان را با نشیب و فرازها و سرانجام غمافزا، نشان میدهد و در عین حال اعتقاد ژرف به پاداش و پادافراه کردار و پندار انسان از شگفتیهای راز سر به مهر سرنوشت حکایت میکند. مرگ سهراب که دلنازک را از رستم به خشم میآورد و کشته شدن اسفندیار و نتایج طبیعی این واقعه که منجر به نابودی خفتبار خاندان زال و رستم (پهلوان محبوب فردوسی) میشود مثال آشکاری در این مورد است.
فردوسی میگوید:
تو این را دروغ و فسانه مدان***به یکسان روش در زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد***وگر بر ره رمز معنی برد
فردوسی در این دو بیت به صراحت به چند نکته اشاره میکند:
نخست، اینکه داستانهای ملی با افسانه و دروغ فرق دارد. دوم، اینکه صحت این داستانها را در دایرهی حقیقت و امکان باید جستجو کرد نه در عرصهی واقعیت تاریخی. سوم اینکه مطالب شاهنامه رمز و تمثیل است و قابل حمل بر مصادیق کلیه. عمر دراز شخصیتهای شاهنامه و چهرهی شکست ناپذیر و صفات منحصر به فرد رستم و نجات بخشی و تبار و نژاد شگفتآور او و اتصال و انتطاع فر کیانی و ایرانی و سیمرغ اهورایی و اژدها و دیو و رویینتنی اسفندیار و کشته شدن آن رویینتن به دست رستم و علل و عواقب ناگزیر این سرنوشت شوم، هیچ یک گویای یک واقعهی جزئیهی تاریخی نیست، بلکه هر یک تمثیلی است و همانگیز از آرمانها و سرنوشتها و سرگذشتها و ادوار مه آلود تاریخ و امیدها و اعتقادات مردم ایران.
میتوان گفت شاهنامهی فردوسی یک تمثیل بزرگ است. ممکن است کسی سؤال بکند این چه نوع تمثیلی است و با انواع مشهور تمثیل، مثلاً تمثیلات مولانا، چه شباهتی دارد؟ در پاسخ باید گفت فردوسی و مولوی هر دو از تمثیل استفاده و با فاصلهی دو قرن و نیم هر دو مؤثرترین شیوه را اختیار کردهاند. البته مقصود فردوسی با مقصود مولانا فرق دارد، یعنی تمثل مولوی وسیلهی بیان مقاصد خارج از تمثیل است ولی مقصود فردوسی تمثیل و داستان نه برای داستان، بلگه برای القاء روح داستان است. مولانا تمثیلات را خود انتخاب میکند ولی داستان ملی ایران که فردوسی به نظم درآورده، تمثیلی است بزرگ که ضمیر ناآگاه جمعی ایرانیان در هزارهها و سدهها آفریده است. در هر صورت مقصود نهایی و منظور غایی فردوسی قصهسرایی نبوده.
منابع شاهنامه (اعم از شاهنامهی ابومنصوری و داستانهای مستقل و همچنین منابع کتبی و شفاهی شاهنامهی ابومنصوری) متعدد و پراکنده بوده ولی فردوسی با نبوغ و خلاقیت خود مطالب اضافی و حوادث تکراری را دارای «دینامیسم» متنوع کرده و داستانهای مستقل و پراکنده را وحدت و انسجام بخشیده است.
ماهیت مطالب شاهنامه حماسهی ملی ایران و زبان شاهنامه زبان ملی ایران و اقوام فارسی زبان در دورهی اسلامی است.
تأثیر شاهنامه در ایجاد و تثبیت زبان ملی ایران فقط با تأثیر دانته و کمدی الهی در ایجاد و تثبیت زبان ملی ایتالیا قابل مقایسه است.
یکی از مشخصات کمنظیر شاهنامه اینست که فردوسی در سرودن این اثر عظیم به هیچ وجه اصول مورد قبول فرمانروایان روزگار اعم از سامانیان و غزنویان را رعایت نکرده. وجود رستم به تنهایی نوعی تأیید و تجویز در مورد استقلال شخصیت اخلاقی و انسانی و پهلوانی و حق اعتراض فرمانبران در برابر ظلم و بیداد و استبداد و فساد فرمانروایان محسوب میشود. طبعاً چنین دیدگاهی برای سامانیان که با خانان ترک و سیمجوریان و البتکین مواجه بودند و محمود و مسعود، که جز تسلیم محض و اطاعت مطلق تحمل رفتاری دیگر نداشتند، نمیتوانست قابل قبول باشد. استقلال و عظمت شخصیت رستم و جاهطلبی و نامجویی اسفندیار و چهرهی منتقد و معترض پیران نسبت به افراسیاب چنین تضاد استثنایی و آشکاری را نشان میدهد. نمیتوان تصور کرد تنها این سه بیت که فردوسی از زبان رستم گفته است برای امیر سامانی و سلطان غزنوی و هر فرمانروای دیگری قابل تحمل بوده باشد:
چو خشم آورم شاه کاووس کیست؟***چرا دست یازد به من، طوس کیست؟
مرا زور و فیروزی از داور است***نه از پادشاه و نه از لشکر است
که آزاد زادم نه من بندهام***یکی بندهی آفرینندهام
شاید بتوان گفت همهی این دلیریها و صلابتها مقتبس از داستانهای کهن و ناشی از امانت فردوسی در نقل روایات بوده است؛ ولی هرگز نمیتوان باور کرد فردوسی متوجه این تضاد و نتایج نامطلوب آن نبوده و با وجود امکان تغییر و تعدیل بعضی جزئیات عمداً (برحسب سلیقهی استوار و خصلت یک دهقان ایرانی) در حفظ روایات کهن به صورت اصلی نکوشیده است.
امروز پس از گذشت هزار سال تجسم زندگی و شخصیت فردوسی بسیار دشوار است و در واقع، جز افسانههای فراوان که همه از روی علاقه به فردوسی و بر پایهی تصورات و قرائن ساخته و پرداخته شده، هیچ چیز در این زمینه نمیدانیم جز اینکه وی مردی ایرانی بوده و یکی از بزرگترین و باشکوهترین آثار ادبی و حماسی و اساطیری و تاریخی جهان را به وجود آورده است. اگرچه پیبردن به روح پاک و اندیشهی بلند و طبع منیع و ذوق لطیف و نبوغ و دانش و بینش و جهانبینی ژرف فردوسی، از روی مطالب شاهنانه کار دشواری نیست.
یک اثر هنگامی جاودانه و اثر ملی میشود که به نحوی از انحاء راضی کننده و پاسخگوی «آمال» و «آلام» ضمیر آگاه و ناآگاه فردی و جمعی باشد و این ویژگی مسألهای ژرفتر و فراتر از ارزش ادبی و زیبائی هنری است. ارزش ادبی و هنری میتواند اثری را در دفتر و فهرست میراث ادبی و فرهنگی ثبت بکند، ولی نمیتواند اثری را بدون احراز آن ویژگی وصفناپذیر بر اریکهی آثار جاودان ملی بنشاند.
از میان ده تا دوازده اثر جاودان ملی و «کلاسیک» ایران، بیتردید میتوان آثار چهار شخصیت بزرگ یعنی فردوسی و سعدی و حافظ و مولوی را با شکوهترین آثار ملی و در ردیف بزرگترین آثار ادبی و فرهنگی جهان به شمار آورد.
هرگاه، چنانکه بعضی دانایان معتقدند، به سه نوع آگاهی، یعنی «خودآگاهی» و «ناخودآگاهی» و «زبرآگاهی» باور داشته باشیم، میتوانیم سعدی را مظهر خودآگاهی و حافظ را جلوهگاه ناخودآگاهی و مولانا را تجلی زبرآگاهی و فردوسی را تجلی ناخودآگاهی جامعهی ایرانی بدانیم. به عبارت روشنتر:
فردوسی، منادی عزت و اصل و نسب ملت ایران و مظهر ضمیر ناآگاه جامعهی ایرانی است.
سعدی، شخصیت مصلحتگرا و معلم و اندرزگوی جامعه و تجلی ضمیر آگاه و غریزهی طبیعی و بیآلایش مردم ایران است.
حافظ، انیس و مونس و غمگسار و شهرزاد قصه پرداز و پاسخگوی آمال و آلام انسان ایرانی و همزاد ضمیر ناآگاه او محسوب میشود.
مولانا، کاروانسالار هجرت و رجعت انسان از غربت به وطن و از «من جزیی» به «من کلی» و مبشر بیباک قیام و انقلاب روحانی و عرفانی و بازگشت از طلسم نیستی هستی نما به سرزمین مألوف، ولی فراموش شده و عیار نقبزن و دیوانهی زنجیر گسل زندان شکن و بختی حمال کوس و طوطی محبوس و فیل مست دور از هندوستان و طوفان و انفجار زبر آگاهی انسان است.
فرهنگ ایران و سند بزرگ هویت ملی، یعنی حماسهی فردوسی، که در بحبوحهی غلبهی عناصر ترک و عرب روئید و بالید و در مدت هزار سال در برابر سیل تهاجمات ترک و مغول و تیمور و عثمانی و روس همچنان پایدار و پاسدار فرهنگ ایران بود، از آغاز سدهی چهاردهم هجری شمسی با خطر نفوذ و استیلای بی حد و مرز فرهنگ غربی روبرو شد، و پس از جنگ دوم جهانی آسیب دیگری که خطر روشنفکرمآبان بود، به آفت نخستین پیوست.
از این دو آسیب بزرگ، آسیب نخستین، آفتی مزمن و گسترده و پنهان بود که همچون موریانه ریشه و تنه و شاخسار فرهنگ کهنسال ایرانی را فرسوده و پوسیده کرد و اکثر مظاهر فرهنگ ملی را از عرصهی زندگی مردم به محافل علمی و مدارس و دانشگاهها و نمایشگاهها و بالأخره موزهها منتقل ساخت.
آسیب دوم، که معجونی از ادعای تجدد و نوآوری و انسان دوستی و چپگرایی و آزادیخواهی و سنتشکنی بود، بیمحابا و بدون تأمل و ترحم، سنن و عناصر فرهنگی و اجتماعی، حتی آرمانها و اخلاق ایرانی را محکوم و منزوی کرد و در اذهان پیروان معصوم و ناآگاه خود، بخصوص جوانان، این تصور را به وجود آورد که همهی سنتها و عناصر دیرین اجتماعی و فرهنگی باید در ردیف ارتجاع و استبداد تلقی گردد و از عرصهی زندگی و فرهنگ و هنر رانده بشود.
این هر دو آسیب و خطر هرگز با دشمنی آشکار به میدان نمیآیند و به همین علت خطرناکترند و زیانبارتر. آسیب نخست حتی از تعظیم و ستایش فرهنگ و سنن ایرانی خودداری نمیکند، منتها جای آنها را بیرون از متن زندگی مردم و در کتابخانهها و دانشگاهها و موزهها میپسندد و آفت دوم از طریق بحث و استدلال و مقاله و کتاب و سخنرانی بر مبنای ایدئولوژی و مرام مورد علاقهی خود پایهها و ریشههای فرهنگ ملی را فرومیریزد و ریشهکن میسازد و سرچشمهی اعتقادات و علایق گذشته را میخشکاند و با ایجاد بدبینی و عناد و تحقیر نسبت به اصول فرهنگی و هویت ملی عملاً به آسیب نخست، یعنی استیلای بیحد و مرز فرهنگ بیگانه و نسیان بلکه تحقیر هویت و سنن و آرمانهای ایرانی، کمک میکند.
این نکته باید دقیقاً مورد توجه باشد که فرهنگ ملی، ارتباطی با افکار و عقاید بیهوده و بعضی عادات منفی و مانع پیشرفت و ترقی مادی و معنوی ندارد و با استفاده از همین ابهام است که آسیبهای دوگانه توانسته است اساس فرهنگ ایرانی را به عنوان افکار و عادات منفی و مانع پیشرفت متزلزل بسازد.
شاهنامه با توجه به ماهیت خود، بیش از دیگر آثار و مواریث ایرانی از تاخت و تاز غربزدگان و روشنفکرمآبان و هویت باختگان آسیب دیده و امروز بندرت میتوان کودکی پیدا کرد که با داستانهای ملی ایران و سیماهای حماسهی ملی آشنایی و انس داشته باشد. سالهاست در مدارس و انتشارات و رادیو و تلویزیون و سینما جای فردوسی و شاهامه تقریباً بکلی خالی است. در سینما و تلویزیون پرچم پهلوانان کشور آفتاب تابان به جای درفش اژدها پیکر رستم در اهتزاز است و بازیگران و پهلوانان و قهرمانان یونانی و رومی و سامی و مغول و اروپائی و آمریکائی و ژاپنی و... خاطرهی رستم و سهراب و اسفندیار را از خاطرها زدودهاند.
ناگفته نگذاریم که در کنار مساعی علمی معتبری که درباری فردوسی و اثر بزرگ او - از مول تا وولرس و مینوی و سعید نفیسی و از نلدکه تا ولف و برتلس و مار و قزوینی و استاریکف و از مجموعهی خطابهها و مقالات مربوط به هزارهی فردوسی تا مجموعهی انستیتوی خاورشناسی اتحاد جماهیر شوروی - صورت گرفته از نظر کیفی و کمی یکی از اساسیترین سلسهی مطالعات و تحقیقات و کارهای علمی در زمینهی ادبیات و فرهنگ ایران به شمار میرود، از سالها پیش مباحثات بیثمری نیز بعمل آمده که به جای حرف حساب و بحث جدی دربارهی شاهنامه، جنبهی حمله و دفاع و بخصوص دفاع داشته و حماسهی بزرگ ایرانی از کشمکش این دو دیدگاه تنگ و تیره یعنی «دیدگاه جاهلانهی حمله به فردوسی و شاهنامه» و «دیدگاه ترحمآمیز دفاع از حیثیت فردوسی و شاهنامه» آسیبها دیده و تقدس ملی و حثیت خدشه ناپذیر خود را از دست داده است.
اشتباه است اگر تصور بکنیم شاهنامه در بعضی ادوار متأخر مورد توجه خاص بوده، و فردوسی و شاهنامه را بزرگ کردهاند. توجه صوری به شاهامه نه تنها بر شأن آن نیفزوده، بلکه حماسهی ملی ایران را خفیف کرده و آن را از خانه و قهوهخانه و زورخانه و میدانهای شهرها و روستاها به صحنهی تنگ و محدود دانشگاهها و عرصهی کاذب تبلیغات کشانده و حرمت و همگانی بودن آن را از میان برده است. باید بدانیم هرآنچه از متن زندگی جامعه با حرمت و عزت در تابوت بلورین به موزهها سپرده شود، مرده است.
منبع مقاله :
مرتضوی، منوچهر؛ (1382)، فردوسی و شاهنامه، تهران: توس، چاپ چهارم