نویسنده: منوچهر مرتضوی
تضادهای ناشی از تعدد منابع:
تضادهای کلی و غیر قابل اغماض در شاهنامه بزرگترین قرینهی پیروی بیچون و چرای فردوسی از منابع و اسناد و وفاداری و امانت او در نقل روایات است. به نظر ما از جملهی این تضادها مسائلی از قبیل وجود دو سیمرغ اهورایی و اهریمنی در داستانهای رستم و هفت خوان اسفندیار را بیش از آنکه نمایندهی اعتقاد به ثنویت و همزادی خیر و شر و دو چهرهی روشن و تیرهی وجود بدانیم (چنانکه بعضی مستشرقان و محققان دانستهاند) باید از مقولهی تفاوت و استقلال منبع یا منابع فردوسی در دو داستان، و امانت او به شمار بیاوریم.ارزشها و منابع شاهنامه:
فردوسی، در عین حال پیروی غیر مستقیم از «خداینامه»، از منابع و مطالب اضافی استفاده کرده که نظم آرمانی منظومه را تأمین میکند. به نظر میرسد ارزش شاهنامهی فردوسی در درجهی اول از چند نقطه نظر باید مورد مطالعه و توجه قرار بگیرد:1) زبان شاهنامه و مسألهی زبان ملی، در مفهوم وسیع آن (کلمهی ملی را در مفهوم فرهنگی / تاریخی و گستردهتر از مفهوم قومی و سیاسی آن به کار میبریم.) و بررسی جهات گوناگون ارزش شاهنامه در این مورد.
2) شیوهی بیان و وزن و آهنگ شاهنامه و ویژگیهای هنری و نبوغ خلاقهی فردوسی.
3) ارزش حماسی و داستانی و روائی و غنائی محتویات شاهنامه و سنجش آن با معیارهای حماسی و روائی و غنائی جهانی.
4) کوشش برای پیگیری ردپای منابع شاهنامه، اعم از اساطیری و پهلوانی و تاریخی و داستانهای ضمنی و فرعی، با تطبیق مطالب شاهنامه با همهی آثاری که مقدم بر شاهنامه یا همزمان با آن در دسترس داریم (اعم از فارسی و عربی و مستقل و غیر مستقل و ادبی و تاریخی و غیره) و همچنان آثار متأخر از شاهنامه که توافقها و تفاوتهایی با مطالب شاهنامه، حاکی از وجود منابع دیگری جز منابع شاهنامه، دارند البته مسألهی خداینامه و شاهنامهی نثر ابومنصوری موضوع مستقلی در این باره نیست زیرا به هر حال این آثار فراموش شده خود مجموعهای از منابع پراکندهی کتبی و شفاهی بودهاند. مقصود از شفاهی اینست که گردآورندگان آن مجموعهها گذشته از مآخذ کتبی از روایات شفاهی راویان و دانندگان نیز استفاده برده بودند.
5) تحقیق در مسائل راجع به سرچشمههای اساطیری و داستانی و تاریخی شاهنامه از دیدگاه وسیع اساطیر و داستانهای ملل ایرانی و به طور کلی آسیای مرکزی و غربی از نظر اساطیر تطبیقی و تاریخی و روایات و داستانهای مستقل و مشخص و اختلاط بعضی داستانها و انتقال عناصر داستانی و حماسی و تغییرات نام و عنوان و هویت شخصیتهای اساطیری و داستانی، از قدیمترین ایام تاکنون، براساس اسناد موجود. متأسفانه توفیق در چنین تحقیقاتی بسیار محدود و مشهود و نیازمند زمان طولانی و یافتههای جدید است.
در مورد دشواری چنین پژوهشهایی اشاره میکنیم که مثلاً داستان رستم و سهراب ظاهراً در شاهنامهی ابومنصوری وجود نداشته و فردوسی آن را از قول دهقانی دانا نقل کرده است. این قبیل موارد احتمالاً حاکی از استفادهی فردوسی از منابع شفاهی و داستانهای مستقل پهلوانی است.
روایان بزرگ، منابع شفاهی:
توجه به این نکته اهمیت دارد که فردوسی مصرحاً هم در مورد گردآوری تمام شاهنامه و هم در مورد بعضی داستانهای مستقل، از دانندگان و روایان بزرگی یاد کرده است. این مسأله موضوع مهمی است و درخور توجه و حاکی از وجود منابع شفاهی و روایات سینه به سینه تا اواخر دورهی سامانیان و آغاز دولت غزنویان.طنین نامهای ایرانی خوش آهنگی که ظاهراً در گردآوری شاهنامهی ابومنصوری شرکت داشته و طبعاً روایاتی مستقل و ممتاز از اخبار مندرج در خداینامه و دیگر منابع کتبی بیان کردهاند، مانند بهرام و ماخ و شادان برزین و شاهوی پیر و آزاد سرو و یزدان دادپسر شاپور (البته این نام در شاهنامه نیامده بلکه در مقدمهی قدیم شاهنانه ذکر شده)از تار و پود شاهنامهی فردوسی به گوش میرسد. نقل و نظم همین روایات و داستانها و داستانهای دیگری که منقول از دانایان و پیران است، میتواند اهمیت خدمت تاریخی فردوسی و اثر بزرگ او را در حفظ داستانها و روایات کهن ایرانی آشکار سازد.
امانت فردوسی در استفادهی از منابع:
فردوسی خود کاملاً و به صورت حقیقی و واقعی (نه صوری و از باب خودستائی شعرا) به ارزش و اهمیت تاریخی و ادبی و زبانی و ملی اثر خود واقف بوده، حتی میتوان گفت ارزش حقیقی اثر او به مراتب بیش از آن بوده که خود وی تصور میکرده و آرزو داشته است. نکات زیر دربارهی ارزش و بعضی ویژگیهای کلی شاهنامه قابل توجه است:1) شاهنامه به طور کلی مجموعهی بینظیری از «اساطیر ایرانی» و «حماسهی پهلوانی» و «روایات تاریخی و نیمه تاریخی» و «افسانهها و داستانهای مستقل بلند و کوتاه حماسی و غنائی و روائی» است که با تعادل و توازن فوقالعاده و دقیق در چهارچوب سرگذشت و تاریخ سنتی و داستانی قوم ایرانی از آغاز آفرینش تا شکست قادسیه با بیان شاعرانهی نبوغآمیز و منحصر به فردی که شایستهی تخلید و تثبیت چنین سند ملی گرانقدری است، به رشتهی نظم کشیده شده. تصور میکنم، با در نظر گرفتن همهی نکاتی که گفته شد، جامعترین عنوان برای شاهنامه همان «حماسهی ملی ایران» باشد که «نلدکه» و «هانری ماسه» و «برتلس» و دیگران پذیرفتهاند و مورد قبول جامعهی فرهنگی ایران و همهی محافل ایران شناسی قرار گرفته است.
2) هنر بزرگ فردوسی تنها گردآوری یا به نظم درآوردن همه یا اغلب اسناد و داستانهای بازماندهی از روزگار باستان نبوده، بلکه کوشش و توانائی و توفیق سخنور بزرگ طوس در دمیدن روح واحد در کالبد اجزاء و اعضای پراکندهی این اثر بزرگ و ارائهی چنین مجموعهی منظوم متنوع و عظیمی با انسجام کامل و حفظ «وحدت موضوع در عالیترین شکل و صورت قابل تصور» و رعایت هدف مشخصی که در سرتاسر منظومه داشته بزرگترین ویژگی شاهنامه و آشکارترین دلیل نبوغ فردوسی به شمار میرود.
3) ارزش شاعرانه و هنری شاهنامه بخصوص نباید دست کم گرفته بشود، زیرا تنها از پرتو چنین ارزش هنری فوقالعادهای فردوسی و اثر او میتوانسته چنین پایگاه والائی در فرهنگ ایران زمین احراز بکند و تقریباً کل جریان زبانی و فرهنگی و ادبی و اجتماعی این مرزوبوم را تا این حد زیر تأثیر قرار بدهد و شاید جریان فرهنگی و ادبی و زبانی را در مسیر حفظ هویت ایرانی تثبیت بکند.
4) آنچه گفته شد نشان میدهد که نمیتوان اثر فردوسی را صرفاً مجموعهی بزرگی از روایات و اسناد و حکایات و منبعی در ردیف دیگر منابع روایات ایرانی از قبیل کتب سیر و غرر اخبار و دیگر تواریخ و منابع مهم دورهی اسلامی تلقی کرد. بخصوص باید توجه داشته باشیم که هر یک از منابع معتبر تاریخ و اخبار ایران پیش از اسلام حاصل تحقیق و تتبع مؤلف واحدی بوده و اکثر این مورخان و مؤلفان به منابع رسمی و مدارک مکتوب توجه داشته، از روایات سینه به سینه و گنجینههای محفوظ در سینهی دانندگان کمتر استفاده کردهاند و تقریباً به روایات داستان و قصص ایرانی، که بیرون از حیطهی اسناد تاریخی در جامعهی ایران رایج و مشهور بوده، توجه و اعتنائی نداشتهاند. با این همه هرگز نمیتوان کوشش بعضی مورخان و محققان و دانشمندان دورهی اسلامی را در استفاده از همهی مکتوبات و مسموعات، که موثق به نظر میرسیده، نادیده گرفت. شیوهی کار ابوریحان بیروین از دلایل آشکار این مدعاست.
بدیهی است هدف بزرگ فردوسی ایجاب میکرده که از همهی منابع کتبی و شفاهی و تاریخی و داستانی و افسانههای ملی برای تنظیم اثر خود استفاده بکند و شواهد مکرری در شاهنامه نشان میدهد که منابع فردوسی لااقل شامل سه دسته بوده:
اولاً، منابع رسمی تاریخ ملوک فرس که مورد استفادهی مورخان و نویسندگان سدههای نخستین اسلامی مانند طبری و صاحب غرر اخبار ملوک فرس و مسعودی و ابنالندیم نیز بوده است. (طبعاً از امثال ابنمقفع و ابوالمؤید و ابوعلی به علت در دست نبودن آثار آنان در اینجا یاد نکردیم).
ثانیاً: منابع مستقل داستانی مثل داستانهایی راجع به رستم و داستان سام گرشاسب و داستان اسفندیار و کین سیاوش و بیژن و منیژه.
ثالثاً: روایات و داستانهای پراکندهی شفاهی که در خلال شاهنامه برای تکمیل یا تزیین تلطیف داستانهای اصلی یا به صورت داستانهای مستقل گنجانیده شده.
ترکیب مطالب مأخوذ از منابع دستهی دوم و دستهی سوم غالباً چنان با مهارت صورت پذیرفته که با فقدان منابع اصلی تفکیک و تشخیص آنها غیر ممکن است و هرگونه اظهار نظری در این مورد نمیتواند از حدود حدسیات و احتمالات تجاوز بکند. واقعاً تشخیص این نکته که داستانهایی مثل رستم و سهراب و کین سیاوش و رزم رستم و اسفندیار و بیژن و منیژه و جنگ دوازده رخ و هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار یا داستانهای راجع به اردشیر و بهرام گور و انوشروان و خسروپرویز برگرفته از کدام دسته از این منابع است، بسیار دشوار مینماید.
ظاهراً تلفیق و ترکیب روایات مختلف و مستقل، مشکل اصلی فردوسی بوده و فردوسی که به حفظ امانت در نقل روایات تعهدی خدشه ناپذیر داشته، برای ایجاد انسجام کافی در نقل این ریوایات و داستانهای در چارچوب حماسهی ملی ایران و حفظ وحدت موضوع و وحدت هدف رنجی فراوان برده است.
از بررسی جامع شاهنامه میتوان استنباط کرد که دخالت فردوسی در محتوای اصلی داستانها و روایات از حدود آرایش و پیرایش شاعرانه و حماسی در جهت ایجاد شاهکاری حماسی و ملی و کوشش برای پیوستن داستانهای مستقل و متنوع در چهارچوبی واحد و دمیدن روح حکیمانه و جهانبینی خود در کل منظومه فراتر نرفته است.
با وجود همهی کوششی که فردوسی در جهت ایجاد وحدت موضوع و انسجام و رفع تناقضات معمول داشته، وجود بعضی نتاقضات و اشکالات اساسی در شاهنامه قابل توجه است. به نظر ما وجود چنین موارد و اشکالاتی نه تنها نقطهی ضعف شاهنامه محسوب نمیشود، بلکه از امانت سخنور بزرگ و اجتناب ناپذیر بودن آن تناقضها با توجه به تفاوت روایات و منابع حکایت میکند.
تناقضات مربوط به شخصیت سام و گرشاسب و دوگانگی شخصیت گرشاسپ در جاهای مختلف، و وجود دو سیمرغ اهورایی و اهریمنی در ماجراهای رستم و هفتخوان اسفندیار و حفظ سنت پیوند شخصیت اسکندر با خاندان بهمن بن اسفندیار و چشم پوشی از افسانه تراشی برای جعل تاریخ جانشینان اسکندر و اشکانیان و اکتفای فردوسی به اشاراتی مختصر در این مورد و پذیرش نسب افسانهای ساسانیان همراه با بیطرفی ستایش انگیز در موارد باریک و مبهم و خطرناکی مانند ظهور مانی و به خصوص آئین مزدک، تعهد و امانت فوقالعاده در پیروی از منابع و روایات و پرهیز از جعل و ابداع و تأویل به رأی را به روشنی نشان میدهد.
به احتمال قوی اغلب نکاتی که دربارهی منباع شاهنامه و تنوع مآخذ کتبی و شفاهی ذکر کردیم، راجع به شاهنامهی نثر ابومنصوری است که به ظن غالب منبع اساسی فردوسی بوده ولی نمیتوان در مورد آفرینش چنین اثر عظیمی در چنان روزگاری که منابع کتبی و شفاهی متعدد و متنوعی در زمینهی داستانهای ملی ایران وجود داشته احتمال استفادهی فردوسی از منابعی جز شاهنامهی ابومنصوری را برای تکمیل و آرایش آن منبع اصلی از نظر دور داشت. یکی از کارهای مهمی که در قلمرو شاهنامه شناسی باید انجام بگیرد تطبیق و مقایسهی جامع و دقیق کلیهی منابع اخبار و روایات و اشارات راجع به ایران باستان (اعم از عربی و فارسی و پهلوی و اوستایی و اعم از منابع مقدم و مؤخر بر شاهنامه) با شاهنامهی فردوسی و استخراج و یادداشت همهی موارد مشابهت و مغایرت و مخالفت به همان روش و ترتیبی است که «زوتنبرگ» در مقدمهی فرانسوی طبع متن و ترجمهی «غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم» ثعالبی انجام داده است. تحقق این مهم روزنههای سودمند بسیاری به سوی منابع و مآخذ مستقیم و غیرمستقیم شاهنامه و منابع مشترک و مختلف حماسهها و اساطیر و داستانهای ایرانی خواهد گشود و چشم انداز پهناورتر و روشنتری از تأثیر و تأثر و جایگاه مطالب و مواد شاهنامه در میان منابع دیگر به وجود خواهد آورد.
5) شاید بیان این حقیقت که اثر بزرگ و جاودان فردوسی والاترین پایگاه و تعیین کنندهترین سهم را در تثبیت صورت پایدار زبان فارسی دری و توانا ساختن این زبان برای تحول در مسیر تکامل نهایی و احراز ظرفیت و آمادگی برای به وجود آوردن شاهکارهای ادبی و عرفانی تقلیدناپذیر، چون آثار ناصرخسرو خاقانی و نظامی و مولانا و سعدی و حافظ، داشته است مبالغه آمیز به نظر برسد و حمل برنادیده انگاشتن سهم سخنورانی بشود که از بارگاه یعقوب لیث تا دستگاه سامانیان و غزنویان گامهای نخستین و اساسی را در طریق بارور و بالنده شاختن زبان ملی ایران در دورهی اسلامی برداشتند. هرگز چنین نیست و چنین نظری نداریم و منکر این حقیقت نیز نیستیم که خود فردوسی هم تا حدی مولود شرایط مساعد روزگار آل سامان بوده کیست که بتواند جریان گسترده و عظیم ظهور شعر و ادب فارسی را با قلههای رفیعی چون رودکی و عنصری و فرخی که زاییدهی تمایل وجدان ناخودآگاه جامعهی ایران در شرایط مساعد اجتماعی و سیاسی عصر صفاریان و سامانیان بوده، نادیده بگیرد یا کم اهمیت بپندارد؟
اما توجه به این حقایق نباید باعث غفلت از سه امتیاز منحصر به فرد فردوسی بشود؛ نخست: ایجاد شاهکاری با همان زبان فارسی که در طول نزدیک به هزار سال تا روزگار فتحعلی خان صبا پایگاه والای خود را نه به عنوان نخستین یا یکی از نخستین آثار مهم ادبی بلکه به عنوان برترین اثر ادبی در نوع خود حفظ کرد و در مدت هزار سال همانند مثنوی مولوی و گلستان سعدی و دیوان حافظ در نوع خود همچنان بینظیر و تقلیدناپذیر ماند.
دوم: به کار گرفتن چنین زبان ادبی توانایی برای بیان اساسیترین موضوع و مطلب فرهنگی و ملی و آفریدن بزرگترین و کاملترین منظومهی حماسی تاریخی.
سوم: برخورداری از اقبال و توجه بیسابقهی مردم ایران و همهی مردم فارسی زبان و نفوذ در فرهنگ اقوام مجاور که نه تنها از ارزش عینی و ذاتی اثر فردوسی، بلکه از بازتاب و پذیرش وجدان اجتماعی مردم ایران سرچشمه گرفته بود.
این هر سه امتیاز را میتوان در عبارت «نظم و ابداع بایستهترین موضوع و مطلب با شایستهترین شیوهی بیان و برخورداری از موهبت اقبال عوام و خواص در مدت یک هزاره» خلاصه کرد:
بناهای آباد گردد خراب***ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند***که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامه بر سالها بگذرد***بخواند همی هر که دارد خرد
و...
بسی رنج بردم درین سال سی***عجم زنده کردم بدین پارسی
(ظاهراً بیت اخیر در شاهنامه وجود ندارد و در هجویهی مشکوک سلطان محمود آمده است ولی بیتردید از خود فردوسی است).
منبع مقاله :
مرتضوی، منوچهر؛ (1382)، فردوسی و شاهنامه، تهران: توس، چاپ چهارم