نویسنده: منوچهر مرتضوی
تراژدی و حماسه در شاهنامه:
در شاهنامه در چهارچوب حماسهای بزرگ چند تراژدی و چند اثر غنایی و چند حماسهی تمام عیار روایت شده که هر یک به تنهایی با حماسههای مشهور جهانی برابری میکنند. زال و رستم و اسفندیار و سیاوش و سهراب و افراسیاب و کیخسرو و چند تن دیگر، که محور اصلی حماسهها و تراژدیها و آثار غنایی به شمار میروند، هر یک نمایندهی سرشت خاصی هستند.قسمتهای اساطیری شاهنامه تا منوچهر و سام و قسمت پهلوانی تا بهمن و اسکندر (رستم و اسفندیار و رستم و سهراب نقطهی اوج این قسمت به شمار میروند) و قسمت تاریخی راجع به دورهی ساسانیان است. رستم ثلث شاهنامه را دربرمیگیرد (تقریباً تمام قسمت پهلوانی را) و انوشیروان بیش از چهار هزار بیت یعنی مفصلترین بخش راجع به شهریاری و قسمت تاریخی شاهنامه را به خود تخصیص داده است.
در صورت امعان نظر در تراژدیهای شاهنامه که آفریدهی نبوغ خلاقهی فردوسی است، مجادلهی بر سر تعریف تراژدی را بیمورد مییابیم. هری که از تعاریف معتبر تراژدی از ارسطو تا هگل و هوراس و پل والری، یعنی «افتادن مرد نیک سرشت یا مرد عادی از نیک بختی به بدبختی» و «تقابل و تصادف دو حق» و «انگیزهی عشق» در شاهنامه در حد اعلای تأثیر منعکس شده و سعی میکنیم نظری بسیار اجمالی به هر یک از این موارد بیفکنیم:
سرنوشت جمشید و بدبختی رستم در ماجرای رستم و سهراب هر یک به نحوی متمایز تجلی برجستهای از تعریف اول تراژدی به شمار میرود.
داستان کیکاووس ظاهراً تراژدی به نظر میرسد ولی تراژدی نیست؛ بلکه سرنوشت شوم و خوی و خصلت زشت است و اگرچه با تراژدی بینظیر اتللو مشابهت گونهای دارد ولی سرشت کیکاووس معکوس سرشت و گوهر اتللوست و تراژدی محسوب نمیشود. با اینهمه نتیجهی این سرشت و سرنوشت نفرتانگیز و مبتذل (خون سیاوش) از بطن غیر تراژدی بزرگترین تراژدی و در بطن بزرگترین تراژدی، بزرگترین حماسه را از پرتو دخالت رستم و ماجرای کین سیاوش به وجود میآورد و چنین ترکیب شایسته و عظیمی واقعاً حیرتانگیز است.
داستان رستم و سهراب با «ادیپوس»، تراژدی بینظیر جهانی، شباهت دارد با تفاوتهایی. مهمترین آن تفاوتها اینست که داستان «ادیپ» جنبهی تراژدی نیمه اساطیری و نیمه سمبولیک دارد؛ ولی داستان رستم و سهراب داستان زندگی و اشتباه و نقطهی ضعف انسان واقعی است و در نتیجه نابخشودنیتر. بنابراین از عوامل تراژدی (ترحم و ترس) کمتر ترحم برمیانگیزد و رستم تقریباً نابخشودنی جلوه میکند. ولی عظمت رنج و بدبختی و محکومیت رستم تا حدی از نفرت شنونده میکاهد. البته شخصیت منحصر به فرد و خدشه ناپذیر رستم نیز در تعدیل این بدکرداری و نامردی رستم و تغافل و نسیان آگاه یا ناخودآگاه شنونده مؤثر است.
رستم و اسفندیار با وجود دخالت عناصر اساطیری و مواد افسانهای، که غالباً مرزهای فراتر از حیثیت تراژدی دارند، از پرتو نبوغ و توانائی سخنور طوس یکی از بزرگترین و مؤثرترین تراژدیهای جهان است و از نتیجهی اجتنابناپذیر و غمانگیز «تقابل و تصادف دو حق» حکایت دارد. در این داستان شگفت انگیز دو سیمای محبوب و ارجمند پهلوانی و حماسی ایران، ناخواسته و به حکم سرنوشت شوم، در برابر هم قرار میگیرند و تصادم سهمگین تعهد و خصلت و حیثیت دو پهلوان سترگ، که درک دقایق آنها بدون آگاهی از سنن و خصائل و رسوم اساطیری و تاریخی و پهلوانی و مسائل متعدد دیگر امکانپذیر نیست، تیر دوپیکانهی رستم، پهلوان نامی ایران، را در چشم روشن اسفندیار مینشاند. فراموش نباید کرد که در این مورد که «یکی داستان است پر آب چشم» با وجود چارهگری و حیلت آموزی رستم از سیمرغ، دل نازک به مراتب کمتر از تراژدی سهراب از رستم به خشم میآید، زیرا: اولاً، مبارزهی دو پهلوان بزرگ که بکلی با کشته شدن پسر به دست پدر تفاوت دارد؛ ثانیاً، علت وقوع تراژدی در دو داستان کاملاً متفاوت است، یعنی در داستان رستم و اسفندیار انگیزهی مبارزه و کشته شدن اسفندیار، آرمانهای اساسی دو پهلوان و پافشاری نامعقول اسفندیار در استخفاف تحمل ناپذیر و بستن دست رستم، و در داستان رستم و سهراب ابرام و اصرار کودکانهی رستم در پوشیده داشتن هویت خود و نامردی اوست؛ ثالثاً، در مقام مقایسهی نقطهی ضعف اصلی رستم در دو تراژدی، یعنی نامردی در داستان سهراب و استفاده از چارهگری سیمرغ در داستان اسفندیار به سادگی میتوان دریافت که هیچگونه توجیهی برای نامردی رستم در داستان رستم و سهراب وجود ندارد، ولی حیلیت آموزی از سیمرغ جادویی و اساطیری در برابر روئینتنی اسفندیار معادلهای برقرار میکند و اهمیت خود را از دست میدهد.
داستانهای عشقی در شاهنامه:
در شاهنامه به عنوان حماسه ملی سرزمین ما، جریان کامل زندگی آرمانی انسان از رزم و بزم و عشق و پند و اندرز و حکمت و تعلیم و تربیت و مبارزه با دشواریها و مبارزهی خیر و شر و تعادل واقعگرایانهی جبر و سرنوشت و کوشش و مجاهدت و شادی و غم تصویر شده است. در این میان «عشق» نیز جایگاهی سزاوار دارد، با انواع تجلیات و آثار و نتایج مترتب بر آنها. داستات «زال و رودابه» و «رستم و تهمینه» نوع اصلی و طبیعی عشق انسانی را نشان میدهد که ظاهراً خود مقدمهای است ضروری برای آفرینش حماسهی بینظیر رستم و غمنامهی «پرآب چشم» سهراب. داستان «بیژن و منیژه» نیز، اگرچه از داستانی عشقی تمام عیار حکایت میکند، ولی به هر حال بیرون از انسجام کلی طرح حوادث نیست. داستان «سهراب و گردآفرید»، که چاشنی شبه عاشقانهای بیش نیست، جزئی از حوادث گوناگون طبیعی و شامل نکاتی در چهارچوب طرح کلی از قبیل روابط ایرانیان و ترکان (تورانیان) و تأکید شجاعت و شهامت ایرانیان و خصلت زن ایرانی و نظایر این نکات است.ماجرای عشق و هوس «سودابه» در داستان «سیاوش» که شباهت گونهای به عشق زلیخا دارد (با رنگ و بوی واقعیتر و انطباق بیشتر با طبیعت عشق و هوس و کینهی زن) از یک سوی تمهیدی بایسته برای حماسهی غمانگیز «کین سیاوش» و از سویی نمایشی شایسته از تضاد شخصیتها (کیکاووس، سودابه، سیاوش، رستم) و بخصوص تشخص اخلاقی و استقلال شخصیت رستم در برابر شهریاری ایران و رابطهی ویژه و پیچیدهی رستم و فرمانروایان رسمی ایران از جهات گوناگون یعنی نجات بخش ایران و تاجبخش بودن و استقلال قدرت و شخصیت در عین حال وابستگی و فرمانبرداری صوری) به شمار میرود.
ظاهراً ماجراهای «لیریک» دروهی ساسانی شاهنامه، بخصوص بهرام گور و خسرو پرویز، را باید نمایندهی تعهد سخنور بزرگ ایران به دو اصل دانست: نخست، تعهد به پیروی کامل از روایات مستند؛ دوم، تعهد آگاهانه یا ناخودآگاه به رعایت جامعیت مظاهر حیات انسانی و اجتماعی در قالب یک حماسهی بزرگ.
خواستاری «فریبرز» برادر سیاوش از «فرنگیس» مادر کیخسرو، به وساطت رستم، داستان دیگری است که جوهر عشقی و لمح غنائی را در پردهی شرم و آزرم و ستر و عفاف (شیوهی معمول و معهود فردوسی) نهفته دارد.
در مجموع میتوان چند نکته را در مورد داستانهای شاهنامه ذکر کرد:
اولاً، وحدت روحی حماسی/تاریخی شاهنامه و پایبند بودن به روایات و داستانهای کهن مقتضی بیان داستانهای عشقی در هماهنگی با روح کلی شاهنامه بوده و مجالی برای داستان پردازی شورانگیز عاشقانه و مستقل از چهارچوب سبکی و موضوعی حماسهی ملی باقی نگذاشته است.
ثانیاً، ویژگیهای شاهنامه، که علیالاصول ناظر به مطابقت در حد امکان با روایات و اسناد و رعایت وحدت روح و انسجام کلی در سرتاسر حماسه است، اجازه نمیدهد از چنین اثری انتظار افسانههای عاشقانهی ابداعی و شاعرانه و عشقهای افلاطونی و عشقهای اساطیری نامعقول داشته باشیم.
گرایش فطری فردوسی به واقعگرایی و آزرم اخلاقی و عفت بیان وی - که ظاهراً انعکاس مشخص از همین ویژگیها در فرهنگ باستانی ایران است - نیز در پرداختن و سرودن داستانهای عشقی شاهنامه، با مختصاتی که برشمردیم، بیتأثیر نبوده است.
داستان خسرو و شیرین، که شورانگیزترین روایت آن را در اثر جاودان نظامی میبینیم، در شاهنامه جریانی معقول و طبیعی دارد و نمونهی بارز همین متانت و آزرم و پیروی فردوسی از روایت منابع است. این قصه که جزئی از سرگذشت خسرو پرویز و با توصیف مهر و وفای خسرو و شیرین به جای افسانهسرایی شاعرانه دارای جاذبهی خاص غنایی و اخلاقی است با چاشنی داستان مستقل باربد و مویه گری و شیون او بر خسرو به اوج لطف و تأثیر میرسد. پایان داستان و خودکشی شیرین با زهر هلاهل در دخمهی پرویز یادآور بعضی تراژدیهای عشقی مشهور جهان است. ظاهراً نظامی و شاید وحشی در سرودن منظومههای خود گذشته از تصرفات و ابداعات نامحدود شاعرانه به بعضی افسانهها و روایات شفاهی و احتمالاً کتبی دیگر نیز دسترسی داشته و با وارد کردن حوادث و عوامل اضافی، بخصوص اسطورهی عشقی فرهاد، یکی از بزرگترین داستانهای عشقی ایران را به وجود آوردهاند.
شاید تنها مورد بارز عشق و شیدایی جنونآمیز در شاهنامه مربوط به سودابه باشد، که در حقیقت عشق نیست، بلکه هوس و شهوتی است منجر به کینه و نفرت و با سرانجام و سرنوشتی سزاوار برای سودابه.
منبع مقاله :
مرتضوی، منوچهر؛ (1382)، فردوسی و شاهنامه، تهران: توس، چاپ چهارم