نویسنده: منوچهر مرتضوی
اصول حکمت و جهان بینی فردوسی:
آرمان مبارزهی دائم نیکی و بدی بزرگترین رشتهی حکمتآمیز سرتاسر شاهنامه، بخصوص قسمت اساطیری و پهلوانی آنست. البته در قسمت اساطیری چنین مبارزهای براساس اعتقادات باستانی طراحی شده و دخالت نبوغ فردوسی در این قسمت ناگزیر بسیار محدود بوده ولی در بخش پهلوانی، که داستانهای حماسی منبع آنها بوده، ضمن حفظ طرح کلی داستانها دست فردوسی در پرداختن عالیترین صورت حماسه و نمایش آن آرمان در والاترین صورت ممکن باز بوده است. این را هم نباید فراموش کرد که اگرچه در قسمت پهلوانی نیز عناصر اساطیری ابتدایی با عناصر داستانی آمیختگی دارد، ولی پهلوانان این بخش شاید در میان تمام آثار حماسی جهان از نظر «نمودار کوشش و مبارزه و توانایی و اخلاق انسانی بودن» بینظیر باشند.در کنار آرمان مبارزهی نیکی و بدی، باید قانون ازلی و ابدی فنای ناگزیر انسانها و دولتها، جریان و نفاذ اجتناب ناپذیر تقدیر ازلی در قالب کوشش انسانها و مسیر این کوششها و کیفر ناگزیر و بیگریز و بیاستثنای پندار و کردار بد و بالاخره آمیزش خیر و شر و بختیاری و تیرهبختی حتی در وجود و سرنوشت استوارترین و خدشه ناپذیرترین شخصیتها را اصول حکمت و جهانبینی منعکس در شاهنامه دانست.
لازم به یادآوری است که مبارزهی خیر و شر و نیکی و بدی، به عنوان منظور اساسی فردوسی، که مکرراً در مقالات و نوشتههای نویسندگان و محققان جدید منعکس شده، از دیرباز مورد توجه اغلب دانشمندان بوده و بخصوص برتلس (در خطابهی آن دانشمند در جشن هزارهی فردوسی، سال 1313 خورشیدی) و استاریکف، نویسندهی مقدمهی ترجمهی روسی شاهنامه، مفصلاً و مشروحاً به این مسألهی مهم اشاره کردهاند.
«فر»:
«فر» که در فرهنگ ایرانی از دو اصطلاح آیینی «فر کیانی» و «فر ایرانی» تا مفهوم عادی و معمول آن در ادبیات فارسی با مظاهر گوناگون خود، مانند شاهباز و همای و آهو و درخت عظیم و پرشاخ و برگ سایه گستر و قوچ و بره و هالهی نورانی در تمثالهای شهریاران ساسانی مراحل تحول و نمودهای زمانی و مکانی گوناگونی را پیموده است، در شاهنامه به عنوان یک اصل اساسی هم در مورد فرمانروایان و هم سرزمین ایران (با حفظ مفهوم و مدلول بسیار قدیمی و باستانی خود) مطرح شده و دربارهی آن نکات زیر قابل توجه است:1) «فر» گذشته از یک اعتقاد اساطیری باستانی نمایندهی اصل «امید» در ضمیر ناآگاه ایرانیان نسبت به پایداری ایران و خلل ناپذیری این سرزمین اهورایی است.
2) «فر کیانی» اگرچه طبق سنت ظاهراً به شهریاران تعلق داشته و ادعای انتساب انساب فرمانروایان دورهی اسلامی، از شهریاران مازندران گرفته تا غزنویان، و همین ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یادگار ادامهی این سنت است، ولی به عنوان یک موهبت اهورایی گاهی برحسب سعادت و شقاوت مقدر و گاهی بر حسب لیاقت و شایستگی اختصاص به هیچ شخص معینی ندارد و پنداری حقیقت مسأله این است که «فر» به تبار کیومرث و کیقباد و اردشیر اختصاص ندارد، بلکه هر کس که «فر» به او تعلق گیرد از تبار معنوی و روحانی این چهرههای اساطیری محسوب میگردد. البته این استنباط منطقی و فلسفی و تا حدی معرفهالنفسی، ارتباطی با صورت ظاهر روایات ندارد.
3) پهلوانان بزرگی که به مراتب بیش از شهریاران نمایندگی نجات بخشی ایران و پایداری این سرزمین را دارند، مثل سام و گرشاسب (یا سام گرشاسپ) و رستم، حتی اگر از موهبت «فر» به طور رسمی برخوردار نبوده باشند از همهی مزایا و مواهب این موهبت الهی برخوردار بودهاند و در حقیقت پهلوانی و شکست ناپذیری آنان تجلی فر بزرگتر یعنی «فر ایرانی» در برابر «فر کیانی» بوده است (چنانکه در داستان رستم و اسفندیار و داستان جنگ هماون به وضوح و تأکید انعکاس دارد).
4) در همهی شاهنامه شاید «ضحاک» یا اژدهاک تنها فرمانروای بیبهره از «فر» است و یا به عبارت روشنتر شهریاری است برخوردار از «ضد فر» اهریمنی. انتقال فر را به علل گوناگون، یعنی برگشتن بخت یا از دست دادن شایستگی که توجیه منطقی و علت معقول آشکاری برای آنها نباید جست، در سرنوشت جمشید و کیکاووس و اردوان و غیره میتوان مشاهده کرد. شخصیت عظیم و منفی افراسیاب نمایندهی کوشش خارقالعاده برای به دست آوردن «فر» است که طبعاً به جایی نمیرسد، زیرا «فر کیانی»، که ناگزیر محاط در دایرهی «فر ایرانی» است، نمیتواند نصیب تورانیان و ترکان گردد. برجستهترین نمونهی منفی شهریاری از لحاظ فر کیکاووس است که فردوسی دربارهی او صریح میگوید:
که کاووس بی فر و بی پر و پای***نشسته است بر تخت بیرهنمای
5) مسلماً فردوسی به عنوان یک مسلمان راستین و ثناگوی پیغمبر و حیدر نمیتوانسته دربارهی استیلای تازیان بر ایران و توجیه این واقعهی تاریخی نظر روشن و مشخصی داشته باشد (در این مورد فقط مسألهی ترس و بیم از بیان احساسات مطرح نبوده، بلکه اصلاً وجدان و ضمیر فردوسی در این باره آشفته و درمانده بوده است). ولی آیا آنچه دربارهی ضحاک گفته و ظاهراً هیچ ارتباطی با روزگار یزدگرد سوم و رستم سپهسالار در آن زمان ندارد و ارتباط سنتی و مبهم ضحاک با تازیان تجلی صریح احساس او در این باره نبوده است؟!
روح رمزی داستان رستم و سهراب:
داستان رستم و سهراب ظاهراً در شاهنامهی منثور ابومنصوری (منبع اصلی شاهنامه) وجود نداشته و فردوسی آن را از قول دهقانی دانا نقل کرده است. این احتمال نیز بعید نیست که استناد به قول دهقان (مثل دیگر مواردی که به منابع شفاهی اشاره شده) عیناً مقتبس و منقول از شاهنامهی ابومنصوری باشد، نه حاکی از استفاده مستقیم فردوسی از منابع شفاهی.سهراب و قیام او در برابر ایران و رستم که تمهیدی دیگر از طرف اهریمن و قوای اهریمنی بوده ظاهراً حاکی از یک نکتهی باریک اساطیری / فلسفی است، بدین صورت که روح مقاوم ایرانی، که رستم تجسم کامل و پایدار آن بودده (و شاید برای این پایداری ضرورت داشته رستم اصولاً در عین نجات بخشی، دور از جریانهای عادی و احیاناً متزلزل و فاسد کارستان شاهان و حوادث مبتذل صحنهی ایران باشد)، پس از همهی تجربههای مستمر و ناموفق اهریمن، فقط از اهریمن، فقط از درون خود و به دست خود و با به وجود آمدن تضاد در روح ایرانی میتوانسته نابود گردد، ولی این توطئه با دخالت عوامل مافوق بشری (نیروی مافوق طبیعی و بشری، که در تاروپود پیچیده و باریک حوادث و سرنوشت متجلی است) نقش بر آب میشود؛ و کشته شدن سهراب به دست رستم، اگرچه از دیدگاه حماسی و تراژیک داستانی توجیه ناپذیر و غمانگیز است، از نظر روح اساطیری شاید نمایندهی قربانی کردن خود یا گرامیترین گرامیها برای دفع خطر اضمحلال ملی و نابودی سرزمین اهورایی و یا از دیدگاهی سادهتر سرانجام شرم پاکترین و تواناترین و شایستهترین عنصر ایرانی به عنوان پادافراه آگاهانه یا ناآگاه در برابر اقدام و وقوع در صف نیروهای اهریمنی است. گمان نمیکنم فردوسی خود به این نکات توجهی روشن داشته، ولی روح منابع و آرمان نهایی حماسهی ملی نمیتوانست جریانی جز این به وجود بیاورد.
نظری که عرض شد نظر شخصی بنده و مربوط به مصداق خاص زمانی و مکانی داستان رستم و سهراب در سلسلهی حماسهها و تاریخ سنتی ایران است و گرنه طرح کلی افسانه یا اسطوره، یعنی پیکار پدر و پسر یا دو منسوب نزدیک، و کشته شدن یکی به دست دیگری با مقدمات و نتایج کمابیش متفاوت در میان اقوام مختلف وجود داشته و از مایههای اصلی تراژدی بر پایهی بازی سرنوشت و شگفتیهای اجتناب ناپذیر زندگی انسان بوده است. برای آگاهی از تحقیقات «پاتر» Potter، محقق انگلیسی در این باره رجوع شود به مقدمهی مرحوم مینوی بر داستان رستم و سهراب.
- از دیدگاه تاریخی و آرمان ملی سه نکتهی مهم در شاهنامه مشهود است:
1) تأثیر تاریخ دورهی ساسانی تا دورهی غزنوی که به طور طبیعی تصور «ترکان» را جانشین «توانیان» کرده است و در امانت فردوسی همین بس که این جانشینی طبیعی و ناشی از تحولات تاریخی مطلقاً در نامها و حوادث اساسی داستانها و اساطیر باستانی، که به ایران و توران مربوط میشود، اثر نگذاشته و صورت قدیم خود را حفظ کرده است. البته بعضی مسائل مبهم مینماید، مثلاً به نظر میآید در شرایط دورهی سامانی و غزنوی، دولت افراسیاب نمایندهی ترکستان و خانان ترک بوده و خاقان چین متحد افراسیاب با پیلان و دستگاه عظیم خود رایان و شاهان هند را نیز ز اذهان متداعی بوده است، اگرچه روابط ساسانیان بخصوص در اواخر دوران این سلسله با چین یا مناطق مربوط به چین و خاطرهی حوادث پایان کار این سلسله و سرگذشت فیروز پسر یزدگرد نیز قطعاً تا روزگار دولت محمودی در اذهان باقی بوده و نسب نامهای که برای سبکتکین و محمود تراشیدهاند از اهمی خاطره سرچشمه میگیرد.2) غلبهی تازیان که مفهوم و اثری کاملاً متفاوت با مسألهی کیش اسلام در اذهان ایرانیان داشته، تا حد امکان و آگاهانه و غالباً ناخودآگاه در شاهنامه مطرح شده و از استیلای اژدهاک تازی تا رستم هرمزد سپهسالار ایران در پایان شاهنامه، و بعضی اشارات دیگر چیرگی خود را بر روح و احساسات سخنور بزرگ طوس نشان میدهد.
3) طرح کلی و ترتیب ترکیب اجزای شاهنامه، که با صرف نظر از نکات مذکور در بالا، تاریخ و داستانهای اساطیری و پهلوانی و تاریخی ایران را با نظم و تدوین شایسته از آغاز تا انجام دربرمیگیرد.
منبع مقاله :
مرتضوی، منوچهر؛ (1382)، فردوسی و شاهنامه، تهران: توس، چاپ چهارم