امام خمینى (ره) و غرب

پس از ظهور تمدن جدید غرب و نفوذ و گسترش روز افزون مظاهر جهان شمول آن در جوامع شرقى، یکى از مسائل مهم و اساسى این ملتها از جمله ایرانیان، چگونگى برخورد با این تمدن جهان شمول غرب بوده است. چه اینکه، آنان در این مواجهه،
شنبه، 21 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام خمینى (ره) و غرب
امام خمینى (ره) و غرب (قسمت اول)
 

نویسنده: على خالقى افکند
 
 
 
 

مقدمه:

پس از ظهور تمدن جدید غرب و نفوذ و گسترش روز افزون مظاهر جهان شمول آن در جوامع شرقى، یکى از مسائل مهم و اساسى این ملتها از جمله ایرانیان، چگونگى برخورد با این تمدن جهان شمول غرب بوده است. چه اینکه، آنان در این مواجهه، با دو رویه متفاوت از تمدن جدید غرب روبه رو شده بودند. در حالى که رویه کارشناسى و دانش تمدن جدید غرب، شامل نوآورى در زمینه دانشهاى گوناگون; مانند: پزشکى، نجوم، دریانوردى، فیزیک، شیمى، دانشهاى نظامى و نواندیشى در زمینه تاریخ، حقوق طبیعى و شیوه‏هاى حکومتى و دیگر مسائل اجتماعى و سیاسى بود; رویه دیگر آن، ملل شرقى را در معرض سلطه جوئى‏هاى استعمارى قرار داده بود و از این رو، آنان در این مواجهه بر سر دو راهى انتخابى دشوار قرار گرفته بودند; زیرا که از یک سو، به دلیل عقب ماندگى در زمینه دانش و فن آورى، خود را نیازمند تمدن جدید غرب و دستاوردهاى پیشرفته آن مى‏دیدند و از سوى دیگر، خواهان حفظ هویت فرهنگى، ملى و دینى خود بوده و حاضر به پذیرش سلطه استعمارى غرب نبودند.
در ایران نیز، این کشمکش فکرى، از زمانى که آنها به طور جدى با فرودستى خود در جنگ ایران و روس و پیشرفتهاى جهان غرب آشنا شدند، بروز یافت و به زودى چندین دیدگاه کلى در باره چگونگى برخورد با تمدن جدید غرب شکل گرفت. در حالى که برخى از آنان، بدون توجه به رویه سلطه جویانه و استعمارى غرب، به پذیرش همه جانبه تمدن جدید غرب تاکید مى‏ورزیدند و تنها راه رهایى از عقب ماندگى خود را در پیوند با غرب و تردید در هر آنچه خود بود، مى‏دیدند; عده‏اى دیگر، به داعیه دفاع از سنت دینى و هویت‏خودى، مقابله با غرب را در تمامى وجوه آن توصیه کرده و به بستن درها به روى هر آنچه غربى بود، باور داشتند. اما در این میان، کسانى نیز بوده‏اند که راه مواجهه با تمدن دو رویه جدید غرب را نه در نفى کامل آن و نه در پذیرش مطلق آن; بلکه در بازگشت‏به هویت اصیل اسلامى خود و برخوردى انتخاب گر با اندیشه و تمدن جدید غرب مى‏دانستند.
به اعتقاد ما، امام خمینى، از جمله کسانى است که چنین گفتمان مستقلى را در مواجهه با تمدن جدید غرب و بازیابى هویت اصیل اسلامى تحقق بخشیده است. در این گفتمان جدید، امام آثار تمدن جدید غرب را یکدست نگرفته، بلکه آنها را قابل انفکاک از هم دانسته‏اند.
و لذا در مواجهه با آن نیز از کلى نگرى اجتناب کرده و براى مواجهه با دو رویه متفاوت غرب، راه حل‏هاى خاص ارائه مى‏کند. به عبارت دیگر، وى نه همچون غرب زدگان، در صدد پیوند همه جانبه باغرب است و نه همچون غرب گریزان، در صدد طرد و نفى کامل هر آنچه غربى است; بلکه راه حل خاص با ویژگیهاى خاص دارد که در بررسى حاضر درصدد بیان آن هستیم:
محورى‏ترین ایده ما در بررسى حاضر، این است که امام تنها راهکار مواجهه مسلمانان از جمله ملت ایران با دو رویه غرب را در بازگشت‏به اسلام جست وجو مى‏نماید; چرا که در قرائت و تفسیر ایشان از اسلام، مبانى دینى در عین سازگارى با نو اندیشى و دستاوردهاى پیشرفته و مدرن انسان در هر جا و هر زمان و تلاش در جهت توسعه و ترقى اندیشه و عمل بشر در ابعاد مادى و معنوى، با هر گونه انحراف و انحطاط انسان در جامعه مخالف بوده و از این رو، با تمام قدرتهایى که به دنبال استثمار و بهره کشى از انسانها در جهات نادرست و انحرافى مى‏باشند، مقابله مى‏نماید. و این، همان چیزى است که مسلمانان در مواجهه با غرب بدان نیازمندند تا بتوانند در عین بهره مندى از دستاوردهاى پیشرفته و متمدن انسانى، از سلطه و هژمونى، قدرت مداران غربى نیز در امان باشند. لذا ایشان، مسلمان و بویژه ملت مسلمان ایران را به بازگشت‏به خود اسلامى آنان فرا خوانده و معتقد است این بازگشت‏به اسلام، آنها را از سلطه جوئى‏هاى غرب رهانیده و زندگى پیشرفته‏اى را براى آنان ممکن خواهد ساخت; چرا که «اسلام یگانه کفیل آزادى و استقلال‏» (1) و یگانه راه رهایى هر ملتى از چنگال استعمار» (2) است; همچنان که «یگانه، کفیل نجات بشریت از همه عقب ماندگى هاست.» (3) بنابراین، در مواجهه با دو رویه غرب، امام نیر بر دو رویه از خود اسلامى، یعنى رویه استقلال‏طلبى و آزادى خواهى آن (که مخالف هر گونه سلطه جوئى است) از یک سو و رویه مترقیانه آن که متضمن برنامه‏اى جامع در تمام زمینه‏هاى زندگى انسانهاست، از سوى دیگر، تاکید نموده است. براى تبیین این ایده لازم است ابتدا نوع بازگشت مورد نظر امام به اسلام را از دیدگاه ایشان بررسى نموده و آنگاه به قرائت ایشان از اسلام و دو چهره پاسخگوى آن در مواجهه با غرب و راهکارهاى مستنبط از آنها بپردازیم.

الف - مفهوم بازگشت‏به اسلام از منظر امام:

اگر چه مساله «بازگشت‏به خود اسلامى‏» یا به تعبیر مرحوم دکتر عنایت «احیاى اسلام‏» (4) از همان ابتداى مواجهه مسلمانان با غرب جدید به نوعى در میان اندیشمندان اصلاح گراى مسلمان مطرح شده بود; ولى به تعبیر برخى از نویسندگان این مساله در نظر آنها بیشتر حالتى تدافعى به خود گرفته و به مقاومت در برابر استبداد سیاسى و استعمار فرهنگى بسنده مى‏کرد; به طورى که حتى برخى از آنها حالتى «پوزش‏طلبى‏» یا «اعتذارى‏» مى‏گرفتند. (5) اما به دنبال رشد خودآگاهى مسلمانان در دوران پس از جنگ جهانى دوم که به تعبیرى نتیجه فورى سرخوردگى آنها از غرب بود (6) ، مساله بازگشت‏به خود اسلامى یا احیاى اسلام از سوى اندیشمندان فرهیخته‏اى چون امام خمینى مطرح گردید. امام با آگاهى از تاریخ تحولات سیاسى و اجتماعى ایران و فرایند نفوذ سلطه غرب در ایران و اعتقاد به جامعیت دین اسلام و پاسخگوئى آن به تمام نیازهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى مسلمانان در همه اعصار، تنها راه رهایى مسلمانان از هژمونى و سلطه غرب و عقب ماندگى ناشى از آن را «در بازگشت‏به خود اسلامى‏» و احیاى اسلام یافته و در این جهت، تلاش فکرى و عملى خود را آغاز کرد.
بنابر این، نگرش بازگشتى امام به اسلام و دعوت ملت مسلمان ایران به این بازگشت، برخلاف آنچه پهلوى و حامیان خارجى آن تبلیغ مى‏کردند، به معناى قهقرا گرایى نبود، و همان طور که امام خود تصریح مى‏نمودند، قرائت ایشان از «بازگشت‏به خود اسلامى‏» نه به معناى قهقراگرایى و ارتجاع; بلکه به عنوان یک راهکار عملى براى رهایى از وابستگى به غیر و بى هویتى و بازیابى یک هویت اصیل اسلامى با اندیشه هایى مترقیانه بوده است. از این روست که ایشان در پاسخ به این گفته شاه که: «اینها مى‏گویند که ما مى‏خواهیم برگردیم به زمان هزارو چهارصد سال پیش از این‏»، مى‏فرمایند:
«ما مى‏خواهیم به عدالت هزار و چهارصد سال پیش از این برگردیم نه اینکه زندگى مان زندگى آن وقت‏شود. نه همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم، لکن اینهایى که اینها دارند، مظاهر تمدن نیست.» (7)
در پاسخ به خبرنگارى نیز که در باره حکومت اسلامى مورد نظر امام، پرسیده بود:
«آیا حکومت اسلامى حکومت قهقرا گراست؟» مى‏گویند: «دولت اسلامى قهقرا گرا نیست و با همه مظاهر تمدن موافق است، مگر آنچه که به آسایش ملت لطمه وارد ساخته و با عفت عمومى منافات داشته باشد.» (8)
براین اساس، بازگشت‏به اسلام از نظر امام با آنچه که امروزه نیز از آن به بنیاد گرایى اسلامى تعبیر مى‏شود، متفاوت است، چون همچنان که ایشان در پاسخ به یک خبرنگار آلمانى توضیح داده‏اند، این بازگشت‏به معناى چشم پوشى از زندگى جدید و برگشت‏به زندگى ما قبل مدرنیته نمى‏باشد; بلکه به معناى احیاى ارزشهاى ثابت دینى است که به اعتقاد امام، با همه اعصار سازگار مى‏باشد. از این رو، ایشان در پاسخ به این سؤال که: «شما که کوشش مى‏کنید جامعه‏اى برقرار کنید که نمونه ارزشهایى باشد که در صدر اسلام دیده‏ایم، در زمان پیغمبر اسلام در مدینه و جامعه کوفه در زمان حضرت امیر دیده شده است، شما تصور مى‏کنید که این ارزشها که در آن جامعه بوده، قابل انطباق با دنیاى جدید قرن بیستم هست‏یا خیر؟ چگونه؟»، مى‏گویند:
«ارزشها در عالم دو قسم است; یک قسم ارزشهاى معنوى از قبیل ارزش توحید و جهاد مربوط به الوهیت و از قبیل عدالت اجتماعى، حکومت عدل و رفتار عادلانه حکومتها با ملتها و بسط عدالت اجتماعى در بین ملتها و امثال اینها که در صدر یا قبل از اسلام، از آن وقتى که انبیاء مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغییر نیست. عدالت معنایى نیست که تغییر بکند، یک وقت صحیح و زمانى غیر صحیح باشد. ارزشهاى معنوى، ارزشهاى همیشگى هستند که قبل از صنعتى شدن کشورها، ضمن و بعدا، در آن نیز وجود داشته و دارد، عدالت ارتباطى به این امور ندارد. قسم دیگر، امورى است مادى که به مقتضاى زمان فرق مى‏کند. در زمان سابق یک طور بوده است و بعد رو به ترقى رفته است تا به مرحله کنونى رسیده است و بعد از این هم بالاتر خواهد رفت. آنچه میزان حکومت و مربوط به اجتماع و سیاست است، ارزشهاى معنوى است. در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقق شد، یک زمان رسول الله (ص) و دیگر وقتى که در کوفه على بن ابى طالب سلام الله علیه حکومت مى‏کرد... و ما حالا آرزوى این را داریم که حکومت ما شباهتى به حکومت صدر اسلام پیدا کند.» (9)
نتیجه اینکه بازگشت مورد نظر امام به هیچ وجه به معناى انزواطلبى از تمدن جدید و قهقرا گرایى نیست; بلکه راه حلى است‏براى احیاى ارزشهاى معنوى اسلام که به اعتقاد ایشان، قادر است مسلمانان را از تمامى بدبختیها و عقب ماندگیها از جمله سلطه هژمورنى غرب نجات داده و زندگى پیشرفته‏اى را براى آنها فراهم نماید و لذاست که کرارا تاکید مى‏کنند که «ما وقتى از اسلام صحبت مى‏کنیم، به معناى پشت کردن به ترقى و پیشرفت نیست; بلکه برعکس، به عقیده ما اساسا اسلام یک مذهب ترقى خواه است.» (10)
اما به اعتقاد امام‏«وقتى که کشورهاى استعمارگر با پیشرفت علمى و صنعتى یا به حساب استعمار و غارت ملل آسیا و آفریقا، ثروت و تجملاتى فراهم آوردند»، «مسلمانان با مشاهده این وضعیت آنان خود را باختند و فکر کردند راه پیشرفت صنعتى این است که قوانین و عقاید خود را کنار بگذارند.» (11)
و در نتیجه، هویت‏خودشان را فراموش کردند و «قرآن کریم را کنار گذاشته و تحت لواى دیگران درآمدند.» (12) .
قدرتهاى استعمارگر نیز «با تبلیغات بسیار زیاد... طورى کردند که ملت‏شرق، خود را به کلى در مقابل غرب و ابرقدرتها باخت و گم کرد خودش را، مکتبش را گم کرد.» (13) و نتیجه این شد که مسلمانان در مواجهه با غرب خود را نیازمند به آن ببیند و «از آنان یارى بخواهند و گمان کنند که ترقیات این کشورهاى ضعیف در گرایش به یکى از این دو ابر قدرت است.» (14) . پس روز به روز بر وابستگى کشورهاى اسلامى به غرب افزوده شد; در حالى که تمایل به آنها و یارى جستن از آنان جز مسلط کردن غرب بر مقدرات مسلمین، حاصلى نداشت.
بنابر این، از این جهت است که امام براى رهایى مسلمانان بخصوص ملت ایران از حصار عقب ماندگى و سلطله هژمونى غرب، بازگشت‏به هویت و شخصیت اولیه اسلامى آنها را تنها راه چاره دانسته و معتقد است; تا زمانى که ملتهاى شرقى‏«مکتب بزرگ اسلام که [در] راس همه مکاتب است و در شرق است و او را گم کرده شرق، پیدا نکند و نفهمد مکتبش چه است و خودش چه است و خودش هم یک موجودى است و کشورش هم یک کشورى است، نمى‏تواند مقابله کند با غرب.» (15)
و نمى‏تواند وضع خود را اصلاح نماید.
بنابراین، در دیدگاه امام «بازگشت و احیاى اسلام‏» به معناى جست و جوى یک هویت اصیل اسلامى براى مسلمانان است تا بتوانند در سایه آن وضعیتى برابر با سایر ملل پیشرفته و حتى بهتر از آنها پیدا کنند. به اعتقاد امام، شرق چنین استعدادى را دارد; چرا که «شرق همه چیز دارد... و همه چیزش از غرب بهتر است [منتها] اینها ما را از خومان تهى کرده‏اند; به طورى که خیال مى‏کنیم هر چیز هست از آنجاست.» (16) و لذا ایشان به مسلمانان توصیه نموده و مى‏گویند: «باید مسلمانان خودشان را پیدا کنند; یعنى بفهمند که خودشان یک فرهنگى دارند، خودشان یک کشورى دارند، خودشان یک شخصیت دارند.» (17) و بدانند که آنها مکتبى دارند که اگر بتوانند آن را بازیابند، «تمام آرزوهاى بشر را به طور شایسته در دسترس آنها خواهد گذاشت.» (18) .
با اعتقاد به چنین امرى است که امام در آخرین خطاب خویش به مسلمین نیز انسان را به خودیابى، فرا خوانده و مى‏گویند:
«بدانید نژاد آریا و عرب از نژاد اروپا و امریکا و شوروى کم ندارد و اگر خودى خود را بیابد و یاس را از خود دور کند و چشم داشت‏به غیر خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارد.» (19)
نیتجه اینکه، بازگشت مورد نظر امام به اسلام با بنیادگرایى اسلامى به مفهوم سلفى‏گرى و بازگشت قهقرایى و بریدن از تمدن جدید، کاملا متفاوت است.

ب - قرائت و تفسیر امام از اسلام

اینک پس از تبیین نوع بازگشت مورد نظر امام، به بررسى این نکته مى‏پردازیم که امام، مسلمانان را به چه نوع قرائتى از اسلام فرا مى‏خواند؟ به عبارت دیگر، چه قرائتى از اسلام قادر است که مسلمانان را در مواجهه با غرب یارى رسانده و آنها را از سلطه و هژمونى غرب که به اعتقاد امام ریشه همه بدبختى مسلمین بوده است، رها ساخته و آنها را از حصار عقب ماندگیها نجات بدهد؟
مسلما از نظر ایشان بازگشت‏به هر نوع تفسیر و قرائت از اسلام، نمى‏توانست مسلمانان را در مواجهه با دو رویه تمدن جدید غرب یارى رساند; چرا که همه این قرائتها از نظر امام، بیانگر چهره واقعى اسلام نمى‏باشد.
«اسلام حقیقى همواره در پرده مانده و آن چیزى که برنامه اسلام در میان مسلمانان بود، هیچ گاه پیاده نشده و گفته نشده است (20) ; در حالى که اگر اسلام در میان مسلمانان به آن صورت که هست، پیاده شده بود، هم زندگى مادى آنها را به بهترین طرز و بزرگترین اساس تمدن و تعاى اداره مى‏کرد، و هم زندگى معنوى آنها را به نیکوترین و سعادت مندترین طور تامین مى‏نمود.» (21)
امام در اشاره به ناقص بودن این چهره‏هاى معرفى شده از اسلام است که قرائتهاى موجود از اسلام را مورد نقد قرار داده و مى‏گویند:
«ما در دو زمان، مبتلاى به دو طائفه بودیم: در یک زمان ما مبتلا بودیم به یک جمعیتى که قرآن را وقتى که نگاه مى‏کردند و تفسیر مى‏کردند، تاویل مى‏کردند، اصلا راجع به آن جهت مادیش [به] بعد دنیایى‏اش توجه نداشتند، تمام را برمى گرداندند به یک معنویاتى... چیزهایى که مربوط به زندگى دنیایى بود تاویل مى‏کردند به معنویات. اینها یک بعد از قرآن را ادراک کرده بودند و آن بعد معنوى‏اش البته به طریق ناقص، و همه جهات را به همین بعد برمى‏گرداندند. و ما بعدها مبتلا شدیم به یک عکس العملى در مقابل آن که فعلا الان هست و از مدتى پیش این معنا تحقق پیدا کرده که در مقابل آن طائفه‏اى که قرآن را و احادیث را تاویل مى‏کردند به ماوراى طبیعت و به این زندگى دنیا اصلا توجه نداشتند، به حکومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى که مربوط به زندگى است، توجه نداشتند. این طائفه دوم، عکس کردند، معنویات را فداى مادیات کردند، آنها مادیات را فداى معنویات کرده بودند و اینها معنویات را فداى مادیات کردند، هر آیه‏اى که دستشان مى‏رسد و بتوانند، تعبیر مى‏کنند به یک امر دنیایى، کانه ماوراى دنیا چیزى نیست.» (22) .
در حالى که در قرائت امام، «اسلام همان طورى که به جهات مادى این عالم و جهات حکومتى این عالم، قضا این عالم توجه دارد، به جهات معنوى هم توجه دارد» (23) و مى‏خواهد این انسان را که نسخه کوچک هستى و همه عالم است و همه چیز در او هست ولى برخى از آنها در او به فعل نرسیده، به فعل برساند و او را به نور برساند و از ظلمات نجات دهد.
یا آنچنان که از گفتارهاى امام برمى آید، در مرکز قرائت امام، اسلام به تعبیر امروزى یک دال متعالى (Master Signifier ) است و غناى مفهومى و محتوایى آن، تمامى زوایا و زمینه‏هاى زندگى آدمى را در برمى‏گیرد (24) . و به تعبیر ایشان، «براى تمام زندگى انسان از روزى که متولد مى‏شود تا موقعى که وارد قبر شود، دستور و حکم دارد.» (25)
در واقع، در قرائت امام، دین اسلام یک آئین جامع و کاملى است که بر تمامى جنبه‏هاى وجودى انسان توجه دارد و«جامع تمام جهات مادى و معنوى و غیبى و ظاهرى هست; براى اینکه انسان داراى همه مراتب است و قرآن کتاب انسان سازى است. انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، کتاب خدا آمده است که انسان را انسان کند و همان‏طورى که جامعه‏اش را اصلاح بکند، خودش را هم کامل کند تا برسد به مرتبه عالى.» (26)
امام با اعتقاد به جامعیت این چنینى اسلام، نتیجه مى‏گیرند که اگر ما درست نگاه کنیم مى‏بینیم که‏«تمام قوانین اسلام داراى دو جنبه است که هم نظر به حیات مادى و فراهم ساختن ساز و برگ آن دارد و هم نظر به حیات معنوى و ساز و برگ آن; مثلا دعوت به توحید و تقوا که بزرگترین دعوتهاست در اسلام، چنانچه تهیه ساز و برگ زندگانى معنوى را مى‏کند، در زندگانى مادى و کمک کارى به نظم کشور و حیات اجتماعى و اساس تمدن [هم] دخالت کامل دارد. یک توده اگر با توحید و تقوا بودند، چنانکه روح آنها بزرگ و کامل مى‏شود; کشور آنها نیز با عظمت و زندگى اجتماعى و سیاسى آنها نیز با عظمت مى‏شود. و همینطور است قوانین اسلامى.» (27)
و چون احکام و قوانین اسلام از چنین ویژگى برخوردار است، به اعتقاد امام، قادر است‏براى تمام نیازهاى زندگى مادى و معنوى انسانها برنامه ریزى نماید و در همه زمانها، پاسخگوى آنها باشد. اسلام به اعتقاد امام، «مثل سایر ادیانى که حالا در دست هست...خصوصا مسیحیت که هیچ ندارد جز چند کلمه اخلاقى.» نیست; بلکه‏«اسلام از قبل تولد انسان شالوده حیات فردى را ریخته است تا آن وقت که در عائله زندگى مى‏کند. شالوده اجتماع عائله‏اى را ریخته است و تکلیف معین فرموده است تا آن وقت که در تعلیم وارد مى‏شود، تا آن وقت که در اجتماع وارد مى‏شود، تا آن وقت که روابطش با سایر ممالک و سایر دول و سایر ملل هست، تمام اینها برنامه دارد، تمام اینها تکلیف دارد در شرع مطهر، این طور نیست که فقط دعا و زیارت است. فقط نماز و دعا و زیارت، احکام اسلام نیست. یک باب از احکام اسلام است. دعا و زیارت یک باب از ابواب اسلام [است]; لکن سیاست دارد، اداره مملکتى دارد اسلام، ممالک بزرگ را اداره مى‏کند اسلام.» (28)
از این روست که امام معتقد بوده‏اند که اگر«قوانین اسلام در همین مملکت کوچک ما جریان پیدا کند، روزى بر او مى‏آید که پیش قدم در تمدن جهان باشد ولى «شهوترانى و خیانت کارى‏هاى زمامداران و اغفال و حیله گرى‏هاى اجانب احکام اسلام را نگذاشته است از میانه ورقها بیرون بیاید.» (29) ،
تا همه ببینند که «خداى محمد(ص) که قانون گذار است، تکلیف... هر جزیى از جزئیات احتیاج بشر را براى همه دوره‏ها معین کرده است.» (30)
اسلام به اعتقاد امام، در قرنهاى گذشته مظلوم واقع شده است; چرا که آن چیزى که اسلام مى‏خواست، در پرده مانده و آن چیزى که برنامه اسلام بوده، هیچ وقت پیاده نشده و گفته نشده و ملتها از آن بى‏خبر مانده‏اند. و در طول تاریخ آن را در حجاب گذاشته‏اند و نگذاشته‏اند که آنچنان که هست، معرفى شود. بخصوص در قرن اخیر که به اعتقاد امام، «کارشناسان استعمار با کمال تزویر و حیله، با اسم اسلام دوستى و شرق‏شناسى، پرده‏هاى ضخیمى بر چهره نورانى اسلام کشیده‏اند و اسلام را با معماریها و نقاشیها ابنیه عالیه و هنرهاى زیبا معرفى نموده و حکومتهاى جائرانه ضد اسلامى اموى و عباسى و عثمانى را به اسم خلافت اسلامى به جامعه‏ها تحویل داده‏اند و چهره واقعى اسلام را در پشت این پرده‏ها پنهان نگاه داشته‏اند; به طورى که امروز مشکل است ما بتوانیم حکومت اسلام و تشکیلات اساسى و سیاسى و اقتصادى و اجتماعى آن را بر جوامع بشرى، حتى مسلمین بفهمانیم.» (31)
در حالى که اسلام در تمام این زمینه‏ها برنامه داشته و دارد و تنها نیازمند این است که از سوى مسلمانان مورد توجه قرار گرفته و احیا گردد و آن طورى که بوده است معرفى شود، که اگر چنین معرفى شود و مسلمانان «آن طورى که هست [به آن] عمل بکنند، سیادت با آنها خواهد بود، بزرگى با آنها خواهد بود، العزة لله و لرسوله و للمؤمنین.» (32)
ویژگى دیگر اسلام در قرائت امام پیوستگى آن با سیاست مى‏باشد. تا حدودى مى‏توان گفت این برداشت او، نتیجه منطقى اعتقاد به جامعیت اسلام بوده است. به هر حال در گفتمان سیاسى امام، همواره بر همنشینى سیاست و دیانت اسلام تاکید شده است. «اسلام‏» از دیدگاه وى «دین سیاست‏» است و این، یک حقیقتى است که به اعتقاد ایشان، براى کسى که کوچکترین نظرى در احکام حکومتى اجتماعى و اقتصادى اسلام نماید، به خوبى روشن مى‏شود. بنابراین، کسى که تصور کند که دین اسلام از سیاست جداست، نادانى است که نه اسلام را شناخته و نه سیاست را دریافته است. (33)
دین اسلام به اعتقاد امام، «همزمان با اینکه به انسان مى‏گوید که خدا را عبادت کن و چگونه عبادت کن، به او مى‏گوید چگونه زندگى کن و روابط خود را با سایر انسانها باید چگونه تنظیم کنى و حتى جامعه اسلامى با سایر جوامع باید چگونه روابطى را برقرار نماید.» (34)
بنابراین، حتى مى‏توان ادعا کرد که «قرآن کریم و سنت رسول الله (ص) آن قدر که در حکومت و سیاست احکام دارند، در سایر چیزها ندارند» و فراتر از این، مى‏توان گفت: «بسیارى از احکام عبادى اسلام عبادى سیاسى است‏». (35)
در نتیجه، در گفتمان سیاسى امام «نه تنها دین اسلام از سیاست جدا نیست; بلکه «اسلام دین سیاست است... و یک دینى است که احکام عبادى‏اش هم سیاسى است، سیاستش هم عبادت است.» (36) به تعبیرى دیگر، «اسلام، تمامش سیاست و اسلام از این نظر یک نظام اجتماعى و حکومتى است‏» (38) و اینکه گفته مى‏شود،«انبیا به معنویات کار دارند و حکومت و سررشته دارى دنیایى [از نظر آنها] مطرود است و انبیا و بزرگان از آن احتراز مى‏کردند و ما نیز باید چنین کنیم، اشتباه تاسف آورى است که نتیجه آن، به تباهى کشیدن ملتهاى اسلامى و بازکردن راه براى استعمارگران خون خوار است; زیرا آنچه مردود است‏حکومتهاى شیطانى و دیکتاتورى و ستمگرى است که براى سلطه جویى و انگیزه‏هاى منحرف و دنیایى که از آن تحذیر نموده‏اند، جمع آورى ثروت و مال و قدرت‏طلبى و طاغوت گرایى است و بالاخره دنیایى است که انسان را از حق تعالى غافل مى‏کند. و اما حکومت‏حق براى نفع مستضعفان و جلوگیرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى، همان است که مثل سلیمان ابن داوود و پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و اوصیاى بزرگوارش براى آن کوشش مى‏کردند. [چنین حکومتى] از بزرگترین واجبات و اقامه آن، از والاترین عبادات است، چنانچه سیاست‏سالم که در این حکومتها بوده، از امور لازمه است.» (39) .
سیاست‏سالم از دیدگاه امام «این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزى که صلاحشان هست‏».
و این هیچ مباینتى با دیانت ندارد; چرا که «دیانت نیز همان سیاستى است که مردم را از اینجا حرکت مى‏دهد و تمام چیزهایى که به صلاح ملت است و به صلاح مردم است، آنها را از آن راه مى‏برد که صلاح مردم است که همان صراط مستقیم است » (40) بله آنچه با دین اسلام ناسازگار است، سیاست‏شیطانى است; یعنى سیاستى که به معناى «دروغگویى، چپاول مردم با حیله و تزویر و سایر چیزها، تسلط بر اموال و نفوس مردم‏» باشد. و «این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد.» (41) اما سیاست‏به معناى هدایت جامعه به سوى صلاح و رستگارى همان دیانت است و لذاست که مى‏گوئیم چنین سیاستى تنها از عهده دین و دینداران برمى‏آید و بس. و «دیگران این سیاست را نمى‏توانند اداره کنند، این مختص به انبیا و اولیاست و به تبع آنها به علماى بیدار اسلام‏» (42) ; چرا که هدف سیاست، هدایت همه جانبه بشر و تامین سعادت دنیایى و اخروى اوست و این تنها از عهده مکتبهاى توحیدى و متولیان آن برمى‏آید. و«مکتب‏هاى توحیدى [هستند] مردم را تربیت مى‏کنند و آنها را از ظلمات خارج مى‏کنند و هدایت‏به جانب نور مى‏کنند. تمام مکتبهایى که مکتب غیر توحیدى هستند، مکتبهاى مادى هستند و این مکتبهاى مادى مردم را از عالم نور برمى‏گردانند و به سوى عالم ظلمت و دعوت مى‏کنند، به مادى گرى و ماده و از عالم نور منصرف و منحرفشان مى‏کنند یا آنها را دعوت به همان ماده مى‏کنند و دیگر آن طرفش را کار ندارند. نسبت‏به عالم نور و در ارجاع مردم به عالم نور بى‏طرف هستند و على اى حال هر دو مکتب، چه آن، مکتبهاى ضدتوحیدى و چه آن مکتبهایى که نسبت‏به توحید کارى ندارند، بى‏طرفند نسبت‏به توحید، اینها کارهایى که مى‏کنند، تعلیم و تعلم هایى که دارند، تعلیم و تعلم هایى است که مربوط به ماده است و مردم را در مادیات و در ظلمات منغمس مى‏کنند و از توحید و نور بازمى دارند; لکن مکتبهاى توحیدى که در راس آنها مکتب اسلام است، در عین حال که به مادیات و با مادیات سر و کار دارند; لکن قصد این است که مردم را طورى تربیت کنند که مادیات، حجاب آنها براى معنویات نباشد.» (43) چرا که «اسلام یک مکتب مادى نیست; یک و «همچنان که تربیت‏باطنى مى‏کند، حفظ مصالح دنیوى را نیز مى‏کند» (45) و چنین مکتبى است که مى‏تواند سیاست‏به معناى واقعى را در جامعه متحقق سازد. دلیل دیگر اینکه، مراتب سیر انسان، از طبیعت تا مافوق طبیعت است. لذا احتیاجاتش نیز تا مافوق طبیعت است; یعنى انسان مثل سایر حیوانات نیست که احتیاجاتش فقط خوردن و خوابیدن باشد بلکه او موجودى است که تمام جهات در او بالقوه وجود دارد.» از طبیعت گرفته تا رسیدن به قرب الهى و مقام مافوق ملائکه، و این استعداد و قوه در او باید فعلیت پیدا کند; ولى چون تمامى رژیمهاى غیر الهى که به دست غیر انبیا تحقق پیدا کرده است، حدود دیدشان همین طبیعت است، احتیاجات طبیعى انسان را فقط مى‏توانند برآورند; ولى از عالم ماوراى طبیعت آنها دستشان کوتاه است و لذا تربیت و سیاست آنها نیز در طبیعت محدود خواهد بود. و تنها در طبیعت او را پیش خواهد برد. و تنها مکتبى که در تمام مراحل انسان راهنماى اوست، مکتب انبیاست و مکتب انبیا که اسلام بالاترین آنهاست، از آنجا که علمش از راه وحى به ماوراى طبیعت هم مى‏رسد، قادر است در تمام مراحل زندگى راهنماى عمل انسان باشد. (46)
اگر اسلام در قرائت امام، چنین جامعیتى را در تامین سعادت همه جانبه بشر داراست و یک نمونه ایده آل برنامه زندگى و حکومتى است، باید دید تکیه بر کدام یک از عناصر آن است که مى‏تواند مسلمانان را در مواجهه با تمدن دورویه غرب یارى رسانده و ضمن رهایى آنان از سلطه هژمونى غرب، در عین حال زندگى مترقى و همسنگ با تمدنهاى پیشرفته برایشان فراهم سازد. به نظر ما از دیدگاه امام با تکیه بر عنصر ظلم ستیزى و استقلال‏طلبى و آزادى خواهانه اسلام از یک سو و اصول مترقى آن براى زندگى مادى و معنوى انسانها و سازگارى آن با دستاوردهاى پیشرفته انسانى از سوى دیگر، مى‏توان راهکارهایى را براى مواجهه با غرب در هر دو رویه آن، استنباط نمود، که به راهکارهاى مستنبط امام از مبانى و اصول اسلامى در مواجهه با رویه سلطه جویانه غرب و رویه متمدن و پیشرفته آن مى‏پردازیم:
ج - راهکارهاى مستنبط امام از اسلام در مواجهه با رویه سلطه‏جویانه غرب:
اسلامى که امام خمینى بازگشت‏به آن را تنها راه مسلمانان در مواجهه با سلطه جویى غرب مى‏دانست، دینى است که نفى کننده سلطه بیگانه بر امور مسلمین است. دینى است که «در پناه آن، آزادى و استقلال است، رفع ایادى اجانب است، هدم پایگاه ظلم و فساد است، قطع کردن دستهاى خیانتکار و جنایتکار است‏». (47)
«دینى است که اگر دول اسلامى و ملل مسلمان به جاى تکیه بر بلوک غرب و شرق، به آن تکیه مى‏کردند و تعالیم نورانى و رهایى بخش قرآن کریم را نصب عین خود قرار داده و به کار مى‏بستند، سرنوشتشان دستخوش سیاستهاى سلطه جویانه استعمار غرب و شرق نمى‏گردید.» (48)
دینى است که مى‏گوید: «هیچ قدرتى حق ندارد، هیچ قدرتى نمى‏تواند بیاید به مسلمین تحمیل بشود.» (49)
و بالاخره اسلامى که در قرائت امام، بازگشت‏به آن توصیه مى‏شود، دینى است که به تعبیر وى در مقابل اسلام آمریکایى که وسیله‏اى است «تا سرمایه‏هاى مادى و معنوى کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى در اختیار ابرقدرتها و قدرتها قرار گیرد. » (50) قرار دارد; در حالى که اسلام واقعى تنها راه رهایى هر ملتى از چنگال استعمار «و یگانه کفیل آزادى و استقلال ملتهاى مستضعف است.» (51) و لذاست که امام آن را «تنها مکتب نجات بخش بشر» دانسته و مسلمانان را به بازگشت‏به آن فرا خوانده و مى‏گویند: «بدانید که با اسلام مى‏توانید مستقل باشید و با اسلام مى‏توانید آزاده باشید. قرآن شما را آزاد قرار داده است و قرآن استقلال شما را بیمه کرده است‏» (52)




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.