ترنم شعر

براي آمدنت انتظار كافي نيست دعا و اشك و دل بي‌قرار كافي نيست چنين كه يخ زده ايمان من، اگر هر روز هزار بار ببارد بهار كافي نيست تمام هر چه شراب است غير چشمانت
شنبه، 21 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ترنم شعر
ترنم شعر
ترنم شعر

انتظار كافي نيست

ابوالفضل نظري
براي آمدنت انتظار كافي نيست
دعا و اشك و دل بي‌قرار كافي نيست
چنين كه يخ زده ايمان من، اگر هر روز
هزار بار ببارد بهار كافي نيست
تمام هر چه شراب است غير چشمانت
براي مستي چشم خمار كافي نيست
به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
براي كشتن حلاج، دار كافي نيست
خودت دعا بكن اي نازنين كه برگردي
دعاي اين همه شب‌زنده‌دار كافي نيست!

*******
تيتر جهاني

سينا علي محمدي
آبي‌ترين باراني‌ام را مي‌پوشم
و به «فرودگاه» مي‌روم
حقيقتش اين است
جمعه‌ها
ابرها سبك‌ترند
آدم‌ها
اسب‌ها
حتي مورچه‌ها
خوشحال‌ترند
مي‌گويند:
امروز صبح زود
از بلندترين نقطة فرود مي‌آييد
لبخند مي‌زنيد
و جهاني‌ترين تيتر دنيا را
منتشر مي‌كنيد:
«جاء الحق»

*******
در اشراق ترنم‌ها

صالح محمدي امين
صدايت مي‌كنم، عالم شميم عود مي‌گيرد
و چشمانم به ياد تو، غمي مشهود مي‌گيرد
شبي در خلوت لاهوتي روحم تجلي كن
كه دارد شعرهايم رنگي از بدرود مي‌گيرد
سواحل در سواحل، خاك سرگرم گل افشاني‌ست
كه روزي رنگ و بو از آن گل موعود مي‌گيرد
در اشراق ترنم‌ها و آفاق تغزّل‌ها
زمين را نغمة جادويي داوود مي‌گيرد
هلا! اي قدسيِ سرچشمة انفاس جالينوس
به دشت زخم‌هامان، نقشي از بهبود مي‌گيرد
ببين مولا! به محض اينكه از عشق تو مي‌گويم
جهان را، شوق يك فرداي نامحدود مي‌گيرد

*******
هنوز منتظرم... !

خديجه پنجي
و كاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زير بارش باران شهر برگردد
كسي شبيه خدا، نيست هيچ كس، اي كاش
كمال مطلق انسان شهر برگردد
چه خوب مي‌شد اگر مرد آسماني ما
به جمع خاكي خوبان شهر برگردد
خدا كند بركت، اين خيال دور از ذهن
شبي به سفرة بي‌نان شهر برگردد
شبيه خانة ارواح، ساكت و سرديم
خداي خوب! بگو جان شهر برگردد
و گفته‌اند كه آقاي عشق، خوش قدم است
به يُمن مقدمش، ايمان شهر برگردد
هنوز منتظرم يك نفر خبر بدهد
كه باز يوسف كنعان شهر برگردد

*******
آفتاب

محسن صالحی حاجی آبادی
ابرها بوی تو را می دهند
بوی گل آفتاب
بوی زلالی آب
می چکد از سینه شان
بر دل تب دار خاک
نم نم باران پاک
کاش خودت
آفتاب
جان آب
می زدی
لحظه ای
سر به ما
تا شکفد
خندة گل های سرخ
خنده سرسبز دشت
از دل نرم زمین
تا بدهی شادی این خنده را
هم به آن هم به این

*******
انتظار

رحيم زريان
بتي راز جمالش در نگين است
نهان در آفتاب آستين است
سحر در انتظار طلعت اوست
صداي گام‌هايش بر زمين است
بهاران مي‌تراود از نگاهش
معطر از مشامش فرودين است
دلش آيينه‌اي مانند خورشيد
عدالت از نگاهش خوشه‌چين است
گل نرگس كجا جويم رخت را؟
كمان ديده‌ام روي نگين است
«همه عالم گواه عصمت اوست»
جهان در انتظار واپسين است

*******
جشن قرآن

غلام رضا بکتاش
چشمه با قل قل نوشت:
قل هو الله احد
دانه ای از زیر سنگ
گفت: الله الصمد
دانه بوی گل گرفت
زیر آن سنگ کبود
لم یلد تکرار شد
بر لب زاینده رود
هست قرآن چشمه ای
از خدای اطلسی
قل قل آن جاری است
در میان جزء سی

*******
سایه سبز درخت

غلام رضا بکتاش
خاک خشک
تشنه دیدار آب
آسمان
منتظر آفتاب
پنجره
چشم به راه عبور
دوربین
منتظر یک ظهور
چشمه ها
تشنه دیدار رود
رودها
چشم به راه سرود
ما ولی
در دل گرمای سخت
منتظر سایه سبز درخت

*******
سلام بر ماه

مرتضی دانشمند
میان روز و شب روی تو ماه است
تو می آیی و چشم ما به راه است
نمی دانم که می بینم دوباره
تو را ای ماه سرشار از ستاره
تمام لحظه هایت زندگی هست
در آن باغی که عطر بندگی هست
شدی همسایه با قلب و دل و جان
شدی همسایه با آیات قرآن
فرشته با تو شد هم عهد و پیوند
به لطفت دیوها ماندند در بند
دعاها در سحرهایت شکفتند
و دل ها حرف دل را با تو گفتند
خدا دارد هزاران ماه و خورشید
ولی عکس تو در دل ها درخشید
خدا زد با تو بر هر بنده لبخند
سلام ما به تو ماه خداوند

*******
گر بيايي...!

مبتلا كرده است دل‌ها را به درد دوري‌اش
نرگس پنهان من با مستي‌اش مستوري‌اش
آه مي‌دانم كه ماه من سرك خواهد كشيد
كلبة درويشي‌ام را با همه كم‌نوري‌اش
آسماني سر به سر فيروزه دارد در دلش
گوش‌ها مست تغزل‌هاي نيشابوري‌اش
يك دم اي سرسبزي يك دست در صورت بدم
تا بهاران دم بگيرد با گل شيپوري‌اش
ماه مي‌گردد به دنبال تو هر شب سو به سو
آسمان را با چراغ كوچك زنبوري‌اش
آنك آنك روح خنجر خوردة فردوسي است
لابه‌لاي نسخة سرخ ابومنصوري‌اش
بوسه نه جمع نقيضين است در لب‌هاي او
روزگار تلخ من شيرين شده است از شوري‌اش
گر بيايي خانه‌اي مي‌سازم از باران و شعر
ابرهاي آسمان‌ها پرده‌هاي توري‌اش

*******
در دوردست

بوعلي سينا
در ديده‌ام نگاهي و آهي هنوز هست
باران اشك گاه به گاهي هنوز هست
هان اي شب فلك‌زده در مشت خالي‌ات
شكر خدا كه سكة ماهي هنوز هست
يك شب بكوب كوبة در را و باز شو
اينجا چراغ چشم به راهي هنوز هست
عريان كنيد جام مي هفت ساله را
تا در من اشتياق گناهي هنوز هست!
در چشم كهربايي‌ات اي روشناترين
ميل ربودن پر كاهي هنوز هست؟
شكر خدا به ميمنت روي و موي دوست
روز و شب سپيد و سياهي هنوز هست
از شش جهت اگر چه قفس مانده است و بس
فكر فرار باش كه راهي هنوز هست
با يك دروغ كهنه به خونم در افكنيد
در دوردست گرگي و چاهي هنوز هست!
تا بادة عشق، در قدح ريخته‌اند
و اندر پي عشق، عاشق انگيخته‌اند
با جان و روان «بوعلي»، مهر علي
چون شير و شكر، به هم درآميخته‌اند

*******
نشاط و غم

صغير اصفهاني
عمري است كه دم به دم، علي مي‌گويم
در حال نشاط و غم، علي مي‌گويم
يك عمر علي گفته‌ام، إن‌شاءالله
تا آخر عمر هم علي مي‌گويم

*******
دل من

بابا افضل كاشاني
دائم دل من «ناد علي» مي‌گويد
جان در بدنم «سينجلي» مي‌گويد
هر مو و رگي كه او بر اعضاي من است
الله و محمد و علي مي‌گويد

*******
«علي» سؤال من است!

فاطمه راكعي
سرودن تو همان آرزوي كال من است
اگرچه دغدغة روز و ماه و سال من است
تمام آنچه كه مي‌دانم از تو يك نام است:
«علي»! و مشكل فهميدنت، محال من است
تو شطّ درد و من آن چاه سرد و خاموشم
كه درك عمق غمت، بغض ديرسال من است
اگرچه هيچ ندارم كه در خورَت باشد
ولي چه غم كه تمام غمِ تو، مال من است
براي مسئلة من چه پاسخي داريد؟
آهاي عشق‌پژوهان! علي، سؤال من است؟!

*******
نور فلك

شيخ بهايي
نور فلك از جبين تابندة اوست
سرداري كائنات، زيبندة اوست
در وصف علي بس، كه بُوَد دست خدا
در وصف خدا بس، كه علي بندة اوست

*******
شعر یعنی مادر

فاضل ترکمن
آسمان ابری بود
مثل هر شب
باز سرگرم نوشتن بودم
مادرم،
آرام آمد پیشم
گفت: «سلام!
چایی داغ بریزم، پسرم!»
عصبانی شدم و گفتم: «نه!
وقت ندارم، الان!
ابر اندیشه شعرم گم شد
دوست دارم قدری
توی تنهایی خود غرق شوم، مادر جان!
می روی، بعد پیایی، لطفاً؟!»
مادرم رفت ولی
طبع شعرم را برد
زود برخاستم از جای خودم
زود رفتم به حیاط
مادرم،
لب حوض
داشت با ماهی ها
گله از من می کرد
دست در گردنش انداختم و داد زدم:
«مادرم! گریه کن!
معذرت می خواهم
جان من گریه نکن!
چون که تو روح اشعار منی
تو برای تن اشعار قشنگ
بهترین پیرهنی»

*******
قلب غزل

محسن صالحی حاجی آبادی
قافیه ها بی تو به هم ریختند
شکل غزل ها همه در هم شده
میخک و مریم همه بی عطر و رنگ
قلب غزل مملو از غم شده
صورت سرسبز چمن زرد شد
تا که شنید آمدنت با خداست
قل و قل چشمه برای تو گل
دست به دامان خدا و دعاست
کاش بیایی که پر شاپرک
حوصله رقص ندارد دگر
کاش بیایی بزنی آفتاب
سر به همه، بی غم و بی دردسر

*******
گلهای لیوانی

عبدالله عهدی
من دوست دارم تا بکارم گل
در آب حاصل خیز یک لیوان
بگذارم آن را در اتاقی گرم
دور از طبیعت، دور از باران
من دوست دارم دوستم باشد
لیوان گل هر لحظه و هر روز
باشد همیشه پیش چشمانم
هر روز او، زیباتر از دیروز
اما همیشه مادرم می گفت
گل های لیوانی نمی مانند
گل برگ هایش زود می میرند
شعر طراوت را نمی خوانند
من نیز می دانم که در لیوان
شادابی گل هیچ ممکن نیست
گل های لیوانی نمی دانند
سرمشق گل در استقامت کیست

*******
چشم‌انتظار

سعيد بيابانكي
خدا كند كه بهار رسيدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته‌ام شب و روز
به اين اميد كه دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
كه آن انارترين روز چيدنش برسد
چه سال‌ها كه در اين دشت خوشه‌چين ماندم
كه دست خالي شوقم به خرمنش برسد
بر اين مشام و بر اين جان چه مي‌شود يا رب
نسيمي از چمنش بويي از تنش برسد
خداي من دل چشم انتظار من تا چند
به دوردست فلك بانگ شيونش برسد؟
چقدر بر لب اين جاده منتظر ماندن
خدا كند كه از آن دور توسنش برسد

*******
كي مي‌رسي از راه...؟

از چشم‌هايت مي‌روم آهو بچينم
يا نه چراغستاني از جادو بچينم
بايد پي تكرار تو تا بي‌نهايت
آيينه‌ها را با تو رو در رو بچينم
فانوس‌هاي روشن دلتنگي‌ام را
تا كي در اين دالان تو در تو بچينم؟
يا كوزه‌هاي تشنه كامم را شبانه
پُر مِي كنم پنهان و در پستو بچينم
كي مي‌رسي از راه اي خورشيد اي پير
كز دست تو كشكول‌ها ياهو بچينم
كي مي‌رسي تا من هزاران گوشه آواز
از مسجد آدينه تا خواجو بچينم
لب‌هاي شور من به هم مي‌چسبد آرام
گر بوسه‌اي شيرين از آن كندو بچينم
يك شب در اين دالان قدم بگذار تا من
يك عمر نرگس بو كنم شب‌بو بچينم
امشب مهيا كن شراب و شعر حافظ
تا سفره‌اي رنگي براي او بچينم
منابع:
ماهنامه موعود شماره 90 ،89
ماهنامه ا نتظار نوجوان.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط