شاعر: عبدالحمید رحمانیان
ماه روزه بود و ماه پارهای از ورای ابرها پدید شد
آفریگار عشق و عقل نیز شادمان از آنچه آفرید شد
آسمانیان فراز آمدند، روزهای رفته بازآمدند
دستها به اهتزاز آمدند، خانه علی پر از امید شد
مجتبی که شیعه رسول بود، اولین ودیعه بتول بود
از نهاد مرتضی حلول کرد، بعد از مدینه رو سپید شد
دوستان نارشید آمدند، لشکر ابایزید آمدند
بادهای هرزگی به هم رسید، حق در این غبار ناپدید شد
مردهای موسمی علم شدند، هم صدا شدند هم قسم شدند
از میانشان ابوشقیترین، ناگهان تری ابوسعید شد
شعلهها بلند، خطبهها بلند، پشت در، خدا خدا خدا بلند
آه! چشم مادرم سیاه رفت، مادرم شکست، نا امید شد
جنگ، جنگ عقده و عقیده بود، این صدای قامتی خمیده بود
وای وای محسنم ز دست رفت، آه! مجتبی حسن شهید شد