شاعر: عبدالرضا کوهمال جهرمی
باد میرقصاند آرام و متین زلفی رها را
بر سر نی میبرند امروز قرآن پارهها را
آسمان دلتنگ و تاریک غم خورشید خونین
میکشد بر گردن خود شال سنگین عزا را
میکشد خورشید روی صورتش ابر سیاهی
تا نبیند پارههای آفتابی آشنا را
زیر سم اسبها افتاده قرآنهای پرپر
لرزه افتاده است ارکان همه ارض و سما را
پرچم خون خدا پر میزند بر دست زینب
تا فرا گیرد زمین پیغام سرخ کربلا را
قامت هفت آسمان خم میشود از داغهایش
سوز آهش میزند آتش تمام نینوا را
حنجرش آتشفشانیتر خدا را میسراید
شعله شعله میکند تکثیر روح ماجرا را
میبرد هفتاد و دو خورشید را تا شام ظلمت
تا بیفروزد چراغ جاده خون خدا را
کربلا میفهمد این زینب چه داغی داشت بر دل
تا ابد در سینه دارد این غم بی انتها را