انقلاب اسلامي ايران و تأثير آن بر نظريههاي علوم اجتماعي
چكيده
اسكاچپول، نظريه پرداز برجسته انقلاب، پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي با عنوان «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» منتشر كرد و اعتراف نمود: انقلاب ايران نظرياتش را در خصوص علل انقلابات اجتماعي زير سؤال برده است.
مكتب ماركسيسم هم در تحليل پديدههاي اجتماعي، به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحوّلات را برخاسته از يك علت به نام «اقتصاد» مي دانست. ولي ماهيت ديني انقلاب ايران انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سؤال برد و موجب تجديدنظر جدّي در آن شد; زيرا انقلاب ايران اولا، داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود. ثانياً، طبقه بورژوا پرولتارياي صنعتي نداشت. ثالثاً، انقلاب از ماهيت اقتصادي برخوردار نبود. رابعاً، ايدئولوژي و فرهنگ شيعي به رهبري روحانيت در شكل گيري آن نقش مهمي داشت. در نتيجه، رهيافتهاي جديدي براي تحليل اين پديده به وجود آمد كه از جمله، «ماركسيسم فلسفي»، «ماركسيسم ساختارگرا» و «فراماركسيسم» بود.
از اين رو، پس از وقوع انقلاب اسلامي و انقلابهاي آمريكاي لاتين، گروه جديدي از نظريهها شكل گرفتند كه ويژگي مشترك همه آنها اذعان به ناكارامدي نظريههاي موجود بود. انقلاب اسلامي آنها را واداشت تا به نقش مؤلّفه غيرقابل انكار فرهنگ و ايدئولوژي توجه كنند. جان فوران مهم ترين نظريه پرداز اين نسل است.
مقدّمه
از اين رو، مطالعه اين مسئله كه انقلاب اسلامي در زمينههاي گوناگون چه تأثيراتي بر نظريات علوم اجتماعي داشته است، ضروري به نظر مي رسد.
ساختارگرايان
انقلاب اسلامي ايران نظريههاي ساختاري را به چالش كشيد; همان گونه كه افرادي مانند اسكاچپول، اين مسئله را اذعان كرده اند. اين چالش موجب شد آنان در نظريههاي خود عقب نشيني كنند; سپس با تمسّك به نظريه ساختاري خود، به تفسير مجدّد نظريه هايشان پرداختند1 و در نهايت، انقلاب اسلامي باعث تحوّل در اين نظريهها گرديد; همان گونه كه جانسون مي گويد: ابتدا تحوّل فرهنگي ايجاد مي شود. تحوّل فرهنگي موجب نوسازي و دگرگوني سياسي مي گردد و اين دگرگوني به جنبش نوين اجتماعي منجر مي شود.2
انقلاب اسلامي ايران و نقش غيرقابل انكار مؤلّفه هايي همانند فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري در صورت بندي تحوّل انقلابي ايران، ساختارگرايان را به تجديدنظر در ديدگاههاي خود واداشت. فقدان عنصر روستايي در انقلاب ايران، براي الگوهاي ساختاري و سازماني ولف، پيك و اسكاچپول چالشي عمده محسوب مي شد. فرهنگ و ايدئولوژي، به ويژه در قالب مذهبي، در پيروزي انقلاب ايران نقشي بسيار فراتر از توجه ناچيزي كه نظريه پردازان ساختارگرا به آن مبذول داشته اند، ايفا كرد.3
همچنين فقدان نسبي نيروهاي مسلّح و استراتژي اعتصابهاي عمومي و تظاهرات گسترده و آرام از جمله ويژگيهاي انقلاب اسلامي ايران است كه با پيش فرضهاي هيچ يك از نظريه پردازان ساختاري در خصوص چگونگي پيروزي انقلاب ما همخواني ندارد.
در نتيجه، همان گونه كه جان فوران توضيح داده است، موضوع «نظريه اجتماعي» در دهه 1980 ميلادي اين شد كه آيا انقلاب ايران را بايد به عنوان يك پديده منحصر به فرد بر خلاف ساير انقلابها مورد بررسي قرار داد، يا اينكه علت انقلابها را بايد در پرتو شواهد ايران مجدّداً مورد مداقّه قرار داد؟ در واقع، انقلاب ايران عنصر «ايدئولوژي» را، كه در نظريههاي انقلاب به آن توجه نشده است، به كانون نظريه پردازي بازگرداند و نياز به بازنگري جدّي در نظريههاي انقلاب را در پرتو واقعيت خود مطرح ساخت.4
ماركسيسم و انقلاب اسلامي
انقلاب اسلامي ايران حدّ فاصل دوره مدرنيته و پست مدرنيسم به وقوع پيوست. در رهيافت بسياري از نويسندگان و گروههاي سياسي، اين انقلاب در گفتمان ماركسيسم مي گنجيد. از ميان متفكّران خارجي مايكل فيشر، ريچارد كاتم، نيكي كدي و از جمع مبارزان سياسي دوره پهلوي، گروههاي چپ ايراني، همچون حزب «توده» و «سازمان مجاهدين خلق ايران»، «اقتصاد» را عامل سرنگوني رژيم پهلوي مي دانستند، با اين تفاوت كه برخي از نويسندگان خارجي اقتصاد را در ارتباط با مسائل ديگري مطرح مي كردند، اما چپهاي ايراني آن را مطلق مي پنداشتند. با اين همه، ماهيت ديني انقلاب ايران، انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سؤال برد و با ردّ آن، موجب نسبيت و تجديدنظر جدّي در آن گرديد; زيرا انقلاب ايران در حالي به وقوع پيوست كه:
اولا، اين كشور داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود.
ثانياً، طبقه اي به نام «بورژوا» و «پرولتارياي صنعتي» نداشت.
ثالثاً، انقلاب ايران از ماهيتي اقتصادي برخوردار نبود و هر كس با هر عقيده و هر منفعتي در آن شركت جست.5
رابعاً، ايدئولوژي و فرهنگ شيعي به رهبري روحانيت در شكل گيري آن، نقش مهمي داشت.
ناكام ماندن و بن بست نظريه «ماركسيسم ارتدوكس» در تحليل پديدههاي اجتماعي ـ سياسي به ويژه انقلاب اسلامي ايران، موجب گشت تا طرف داران چپ (داخلي و خارجي) با رهيافتهاي جديدي به مطالعه اين پديده شگرف بپردازند. ماركسيسم فلسفي، ماركسيسم ساختارگرا و فراماركسيسم، از جمله گرايشهاي عمده اي بودند كه از اين دوران به بعد كوشيدند تا انقلاب در ايران را با نگرشي نو تحليل كنند.6
در گرايش اول، عده اي كوشيدند با استفاده از بحثهاي «گرامشي»، به عنصر ايدئولوژي در بررسي انقلاب اسلامي توجه كنند.7
در ماركسيسم ساختارگرا، كه يكي از رايج ترين ديدگاهها در عرصه جامعه شناسي انقلاب است، عقيده بر اين بود كه اين ساخت داراي پتانسيل علّي است و مي تواند علت تغيير و تحوّلات اجتماعي قرار گيرد. البته اين ساخت، انحصاري در اقتصاد ندارد و مي تواند هويّتي سياسي يا فرهنگي به خود گيرد. در اين زمينه، اثر خانم تدا اسكاچپول درخور توجه است.
در گرايش فراماركسيستي، رابطه طولي و علّي به هم ريخت و با زير سؤال رفتن دولت و طبقه پيشتاز انقلاب، بحث از ايدههاي مختلف، هويّتهاي متمايز و گروهي متفاوت با ارزشهاي گوناگون و نيز همزيستي مسالمت آميز آنها به ميان آمدند.8
نظريه اسكاچپول
از نظر اسكاچپول، جوامع مقابل انقلاب در صورت ورود به رقابتهاي تسليحاتي بين المللي، با سه بحران اساسي در حكومت خود مواجه مي شوند:10
1. عدم توانايي دولت مركزي براي اداره امور كشور;
2. طغيان طبقات پايين جامعه، به ويژه روستاييان و كشاورزان;
3. اتحاد رهبران و گروههاي سياسي مختلف به منظور پديد آوردن نظامهاي انقلابي.
اسكاچپول معتقد است: نقطه شروع انقلاب، ورود يك كشور داراي ساخت اجتماعي ديوان سالار كشاورز به رقابتهاي نظامي و تسليحاتي بين المللي است.11
تأثير انقلاب اسلامي بر نظريه اسكاچپول
اول. جامعه ايران قبل و هنگام وقوع انقلاب يك جامعه كشاورزي نبود; زيرا كشاورزي اهميت خود را از دست داده بود و شيوه توليد از اواسط قرن بيستم بيشتر بر مبناي اصول سرمايه داري بود.
دوم. دولت ايران از جانب دولتهاي قوي تر و سرمايه داري جهاني، آن قدر تحت فشار نبود كه مجبور به آغاز سريع نوسازي و مدرنيزاسيون باشد. ارتش ايران در هيچ فعاليت نظامي درگير نبود و بنابراين، از شكست نظامي تجربه اي نداشت. در عين حال، ارتش در هيچ گونه فعاليت نظامي كه بتواند قدرت آن را به عنوان دستگاه سركوب كاهش دهد، درگير نبود.
سوم. وضعيت روستاها و نقش دهقانان با آنچه اسكاچپول توضيح داده است كاملا متفاوت بود; زيرا «اصلاحات ارضي» ساخت و بافت روستايي جامعه ايران و اقتدار زمين داران را كاملا تحت تأثير قرار داده بود.
چهارم. انقلاب اسلامي ايران نظريه اسكاچپول و به صورت عام، همه نظريات ساختگرا را، كه بر غيرارادي بودن وقوع انقلاب تأكيد دارند، با چالش اساسي مواجه ساخت.12
و بالطبع، اين چالش اساسي، تحليل اسكاچپول ـ و به طور كلي، همه نظريه پردازان ساختگرا در خصوص نقش ناچيز عواملي مانند فرهنگ، ايدئولوژي، رهبري و به طور كلي، نقش كارگزاران و عنصر آگاهي آنها در شكل دهي به تحوّل انقلابي ـ را زير سؤال برد.13
اسكاچپول پس از وقوع انقلاب اسلامي ايران، مقاله اي با عنوان «حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» در سال 1982، منتشر ساخت. وي در اين مقاله اعتراف كرد كه انقلاب ايران نظرياتش را در خصوص علل انقلاب اجتماعي، زير سؤال برده است.14
اين مقاله از يك سو، مشكلات الگوي ساختاري اسكاچپول را براي تبيين انقلاب نشان مي دهد و از سوي ديگر، از اين حكايت دارد كه با وجود تفاوت فاحش واقعيات انقلاب ايران و ديدگاههاي نظري اسكاچپول، وي همچنان به چارچوب ساختار خود وفادار مانده است.
از مقايسه آنچه اسكاچپول در اين مقاله در خصوص انقلاب ايران گفته و ديدگاههاي او در كتاب مهمش، دولت و انقلابهاي اجتماعي، كه پيش از انقلاب ايران نوشته است، مي توان سه تغيير و تحوّل عمده در ديدگاههاي ساختاري او مشاهده كرد; تغييراتي كه تحت تأثير مستقيم واقعيات انقلاب ايران ايجاد شده اند:
اول. ماهيت رژيم شاه و موقعيت اين رژيم در جامعه ايران و نيز جايگاهش در جامعه بين المللي موجب شد اسكاچپول نظريه اش را در خصوص ساختار جوامع مستعد انقلاب تصحيح كند; زيرا او در كتاب خود، صرفاً جوامع ديوان سالار كشاورز را زمينه ساز بروز انقلاب مي دانست، در حالي كه در مقاله اخير خود، دولتهاي تحصيلدار را نيز به جوامع ديوان سالار كشاورز، به عنوان رژيم هايي كه در مقابل شورشهاي اجتماعي آسيب پذير و مستعد انقلاب اجتماعي هستند، اضافه مي كند.15 او در واقع، كوشيده است تا وقوع انقلاب ايران را، كه از لحاظ نظري در نظريه اش نمي گنجد، نيز تبيين كند.16
دوم. نقش اساسي طبقات متوسط شهري و نيز مراكز عمده شهري در شكل دهي به مخالفتها عليه رژيم شاه، او را وادار كرد تا در نظريه خود در خصوص «طبقات انقلابي و مراكز اساسي شورش و انقلاب» تجديدنظر كند. وي در نظريه اش، شورش و طغيان وسيع طبقات پايين جامعه و به ويژه روستاييان و كشاورزان را از عوامل اصلي ايجاد انقلاب معرفي كرده است، در حالي كه پس از انقلاب اسلامي، اعتراف مي كند كه در انقلاب ايران، اجتماعات روستايي و دهقاني پايه قيام مردمي را تشكيل نمي دادند، بلكه به جاي آن، مخالفت عليه شاه در مراكز عمده شهري متمركز بود.17
سوم. انقلاب ايران اسكاچپول را مجبور مي كند كه از موضع ساختاري و جبرگرايانه خود در خصوص وقوع انقلابات اجتماعي، تا حدي عقب نشيني كند و برخي تجديدنظرها در آن صورت دهد. او در كتاب خود تأكيد مي نمايد: «انقلابها ساخته نمي شوند; آنها به وجود مي آيند.»18 ولي وي اعتراف مي كند كه انقلاب ايران در چارچوب نظريه جبري او جاي نمي گيرد. «اگر در واقع بتوان گفت كه يك انقلاب در دنيا وجود داشته كه به طور عمده و آگاهانه توسط يك نهضت اجتماعي توده اي "ساخته" شده است تا نظام پيشين را سرنگون سازد، به طور قطع، آن انقلاب، انقلاب ايران عليه شاه است... انقلاب آنها (مردم ايران) صرفاً نيامده، بلكه به صورت آگاهانه و منطقي ساخته شده، علي الخصوص در مراحل اوليه آن; يعني: سرنگون ساختن رژيم سياسي قبل.»19
اعتراف اسكاچپول به ارادي و آگاهانه بودن وقوع انقلاب اسلامي ايران، او را مجبور مي كند كه عوامل ديگري را براي تبيين انقلاب ايران مطرح كند. اين عوامل عبارتند از: مؤلّفه هايي همچون فرهنگ، ايدئولوژي و رهبري; يعني دقيقاً همان عواملي كه اسكاچپول و همه نظريه پردازان ساختارگرا تلاش مي كنند تا با تأكيد بر غيرارادي و جبري بودن وقوع انقلابات اجتماعي، نقش آنها را در صورت بندي و ايجاد وضعيت انقلابي، بسيار ناچيز جلوه دهند.
اسكاچپول مي گويد: «اين انقلاب قابل توجه، همچنين مرا وادار مي سازد تا به درك خود در قبال نقش بالقوّه و محتمل سيستمهاي عقايد و ادراكهاي فرهنگي، در شكل بخشيدن به كنشهاي سياسي، عمق و وسعت بيشتري ببخشم.»20
در نتيجه، انقلاب ايران، اسكاچپول را به سوي تفكر مجدّد در مفاهيم اساسي انقلاب اجتماعي و بررسي نقش عناصر «ايدئولوژي» و «فرهنگ» در كنار عناصر ساختاري، همانند «ساخت دولت» و «طبقات اجتماعي» و نيز «فشارهاي بين المللي» سوق داد.21
«به طور كلي، اسكاچپول در بررسي انقلاب ايران، از الگوي خويش در مورد انقلابهاي اجتماعي فاصله زيادي مي گيرد، اما هم چنان تلاش مي كند كه روش ساختارگرايانه خود را در بررسي تحوّلات اجتماعي حفظ كند»;22 بدين صورت كه با وجود نقش اراده و آگاهي و نيز «عناصري چون ايدئولوژي، رهبري، فرهنگ و به ويژه فرهنگ مذهبي در مورد انقلاب اسلامي ايران، در ايجاد جنبشهاي انقلابي، مي كوشد كه اين عوامل را در چهارچوب عوامل ساختاري خاصي قرار دهد. در واقع، او معتقد است: اين عوامل غيرساختاري هنگامي مي توانند موجد حركتهاي انقلابي و تنشها و قيامهاي وسيع مردمي باشند كه در درون چارچوبها و ساختارهاي از پيش موجود اجتماعي قرار گيرند.»23
در مجموع، رهيافت اسكاچپول به انقلاب ايران، به شيوه ماركسيست ها، همچنان اقتصادي است و مهم ترين علت انقلاب را نوسازي و تلاش براي مدرنيزه كردن جامعه ايران مي داند: «انقلاب ايران ماحصل روند نوسازي بيش از حد سريع در دهههاي 60 و 70 م است. انقلاب مستقيماً ماحصل ناهنجاري و ناآرامي در اجتماع، يأس، از خودبيگانگي اجتماعي، عجز و ناتواني فراگير در قبال شتاب تغييرات و تحوّلات بود.»24
شكلگيري نسل چهارم نظريههاي انقلاب
جريان جديد از ديدگاههاي مكتب «وابستگي» و به ويژه نظريه پردازان آمريكاي لاتين در خصوص توسعه نيافتگي، كاملا متأثر بود. آنها مسئله «توسعه» به ويژه ايجاد توسعه وابسته در جوامع جهان سوم را در كانون تحليل خود قرار دادند. البته نقش غيرقابل انكار «فرهنگ» و «ايدئولوژي اسلامي» در انقلاب ايران اين دسته از نويسندگان را بر آن داشت تا به مؤلّفههاي فرهنگي، به ويژه فرهنگي مذهبي، توجه داشته باشند و آن را در كانون تحليلهاي خود قرار دهند.25
در مجموع، بايد گفت: شكل گيري نسل چهارم نظريه پردازان انقلاب، كه به ساختار اجتماعي و نيز جايگاه كشورهاي جهان سوم در نظام جهاني توجه خاص دارند، از جمله تأثيرات مشترك انقلاب ايران و انقلابهاي آمريكاي لاتين در اواخر دهه 1970 م است.
در نتيجه، با تأكيد بر انقلاب ايران و تحوّلات انقلابي در آمريكاي لاتين، يك جريان جديد فكري در حوزه تبيين انقلابات اجتماعي جهان سوم شكل گرفت. جان والتون، فريده فرهي، ويكهام كرولر و جان فوران از جمله مهم ترين نويسندگان هستند كه انقلابهاي جهان سوم را در اواخر دهه 1970 و اوال دهه 1980 م مبناي نظريههاي خود قرار داده اند.26
به نظر مي رسد جان فوران مشهورترين و پركارترين نويسنده در ميان نسل چهارم نظريه پردازان انقلاب است كه به ويژه از انقلاب ايران، تأثيرات زيادي پذيرفته است.
جان فوران و نظريهاي درباره انقلابهاي جهان سوم
1. ساختار اجتماعي كه وجه مشخص آن جابه جايي و اختلاف ملازم با توسعه وابسته است;
2. دولتي شخصي گرا، سركوبگر و وابسته (انحصارگر) در كنار عدم همكاري نخبگان سياسي و اقتصادي;
3. بيان پالايش يافته طبيعي از فرهنگهاي سياسي مخالفت و مقاومت كه قادر به بسيج نيروهاي اجتماعي گوناگون باشند;
4. بحران ناشي از يك تلاقي تاريخي كه دو وجه دارد: زوال اقتصادي داخلي همراه با گشايش در نظام جهاني.27
فوران معتقد است: براي ايجاد وضعيت انقلابي، همزمان با زوال اقتصاد داخلي، بايد پديده «گشايش در نظام جهاني» نيز به نوعي پديد آيد. او معتقد است: كشورهاي جهان سوم در شرايط عادي با فشارهاي بيروني اقتصادي، سياسي و نظامي از جانب كشورهاي مركز روبه رو هستند. در واقع، گشايش در نظام جهاني، عبارت است از: تضعيف اين فشارها و كنترلهاي بيروني و خارجي بر جوامع جهان سوم.28
در صورتي كه كشورهاي مركز و سرمايه دار از كنترل و حمايت دولتهاي سركوبگر و انحصارگرا، كه با فشار جهاني، براي ايجاد توسعه وابسته به وجود آمده اند، دست بردارند، مخالفان نظام سياسي موجود فرصت مي يابند با توجه به نارضايتيهاي ايجاد شده در اثر ايجاد توسعه وابسته و نيز توان خود در سازمان دهي و گسترش بسيج سياسي تودههاي مردم بر ضد دولت مركز، ائتلافهاي گسترده اي براي ساقط كردن نظام سياسي و صورت بندي يك انقلاب اجتماعي ايجاد كنند.29
جان فوران و انقلاب اسلامي
در نظريه فوران به طور خاص و در مجموعه تحليلهاي نظريه پردازان نسل چهارم به طور عام، تأثير عوامل فرهنگي نيز مورد توجه قرار گرفته است. فوران ضمن توجه به عوامل ساختاري، همانند توسعه وابسته و دولت سركوبگر، عوامل جانبي و بحران ساز ديگري همچون «فرهنگ» را نيز مطرح مي كند. به عبارت ديگر، وي با توجه به فرهنگهاي سياسي نهضتهاي مقاومت و مخالفت، عنصر «فرهنگ» را در تحليل خود از انقلابهاي اجتماعي جهان سوم وارد مي كند.
به طور خلاصه، هرچند فوران تا حدي به نقش «فرهنگ» و «ايدئولوژي اسلامي» در ايجاد انقلاب توجه كرد، اما اين توجه اولا به صورت خاص بر فرهنگ اسلام و «تشيّع» متمركز نيست، بلكه به صورت عام و كلي، معطوف به فرهنگهاي سياسي مخالفت است و مشخص نمي كند كه هر يك از اين فرهنگهاي سياسي متفاوت مخالفت، در ايجاد انقلاب چه نقشي داشته اند و تا چه ميزان، مؤثر بوده اند. ثانياً، در الگوي فوران، توجه به عنصر «فرهنگ» بيشتر با استناد به مسئله «توسعه وابسته» صورت مي گيرد و نه به صورت مستقل. در واقع، نقش فرهنگ در ايجاد انقلاب اسلامي، نقشي فرعي و حاشيه اي است.
بر اين اساس، تحليل فوران از انقلاب اسلامي ايران و به صورت عام، نظريه او در خصوص انقلابهاي اجتماعي جوامع جهان سوم را نمي توان تحليلي فرهنگي دانست; زيرا تحليلهاي فرهنگي از انقلاب ايران، فرهنگ و ايدئولوژي اسلامي را در مركز تحليل خود قرار مي دهند و مهم ترين علت ايجاد انقلاب را فرهنگ سياسي تشيّع مي دانند.
در خصوص تأثير انقلاب اسلامي ايران بر نسل چهارم نظريه پردازان انقلاب در قرن بيستم، مي توان دو محور اساسي ذكر كرد:
اول. انقلاب اسلامي ايران و نيز برخي از انقلابهاي آمريكاي لاتين موجب شدند شماري از نظريه پردازان انقلاب از ارائه نظريههاي عام و جهان شمول در مورد تمام انقلابها دست بردارند و با اعتراف به منحصر به فرد بودن انقلابهاي اجتماعي كشورهاي جهان سوم و ناكارامدي نظريات موجود انقلاب براي تبيين انقلابهاي جهان سوم، تلاش كنند نظريات جديدي با توجه به تحوّلات اجتماعي جهان سوم و به ويژه انقلابهاي دهه 1970 ميلادي ارائه دهند.
دوم. ايران يكي از مهم ترين تحوّلات اجتماعي و مواد تاريخي براي نسل چهارم نظريه پردازان، به منظور صورت بندي تحليل هايشان از انقلابهاي جهان سوم بوده است. ورود عنصر «فرهنگ» در تحليلهاي مجموعه نظريه پردازان نسل چهارم نشان دهنده تأثير انكارناشدني انقلاب ايران است، هرچند ـ همان گونه كه ذكر شد ـ عنصر «فرهنگ» در تحليلهاي آن ها، تحت تأثير توجه اساسي و بنياديني كه اين نظريه پردازان به ديدگاههاي نظري مكتب «وابستگي» و نظام اقتصاد جهاني داشته اند، نقشي فرعي و حاشيه اي است و در واقع، بازتاب ايجاد توسعه وابسته در جوامع جهان سوم است.30
نظريات پست مدرن درباره انقلاب اسلامي
براي نمونه، ميشل فوكو، كه از مهم ترين نظريه پردازان پست مدرن است، انقلاب اسلامي را مؤيّد نظريه خود درباره قدرت و چهره نويني كه از قدرت ترسيم مي كند، مي داند. وي «قدرت» را پديده اي مي داند كه از پايين به بالا اعمال مي شود و در همه عوامل اجتماعي منتشر است و بموقع، خود را نشان مي دهد. به نظر فوكو، روشن فكران يا احزاب سياسي در براندازي رژيم شاه هيچ نقشي نداشتند، بلكه در واقع، اين تودههاي مردم بودند كه روشن فكران را به دنبال خود مي كشيدند و نقشي پيشتاز، در انقلاب ايران ايفا كردند.31
اكبر احمد، از ديگر نويسندگان پست مدرن، انقلاب ايران را اولين انقلاب پست مدرن در جهان مي داند كه به شدت، ساختارشكن است و به هيچ وجه، نمي توان آن را به شيوه ساختاري تحليل كرد.32
ميشل فوكو و انقلاب اسلامي
در خصوص قدرت نيز فوكو قدرت را نه يك مالكيت و مايملك، بلكه يك استراتژي مي داند; زيرا به نظر او قدرت نه يك نهاد و نه يك ساختار، بلكه وضعيت استراتژيكي پيچيده است. در ديدگاه وي، قدرت، نه از مقوله مالكيت و تعلّق، بلكه از مقوله استراتژي و تبادل است. هرجا «قدرت» يافت شود، «مقاومت» نيز وجود دارد و به طور اساسي، شبكه روابط قدرت، همراه و قرين با اشكال مقاومت و ايستادگي است. در نتيجه، شرط وجود قدرت رابطه آن با مقاومت و آزادي است.34
فوكو در چارچوب اين مباني نظري خاص، به بررسي و تحليل انقلاب اسلامي مي پردازد. به نظر وي، حركت انقلابي مردم ايران، جنبشي كاملا بديع، بي سابقه و متفاوت با حركتهاي انقلابي كلاسيك است. انقلاب ايران، فاقد دو ويژگي مهم است كه معمولا انديشمندان غربي، آنها را نشانههاي اساسي پديده انقلاب مي دانند: در انقلاب ايران، نه از مبارزه طبقاتي و روياروييهاي بزرگ اجتماعي اثري هست و نه از يك طبقه، حزب و يا ايدئولوژي سياسي كه حكم نيروي پيشبرد را داشته باشد و همه ملت را به دنبال خود بكشد.35 اين مسئله موجب تمايز انقلاب ايران از انقلابهاي نوين مي شود. در نتيجه، نظرياتي كه با استناد به قيامها و شورش هايي كه در جريان مدرنيسم و مدرنيته اتفاق افتاده و صورت بندي شده اند، نمي توانند انقلاب پست مدرنيستي مردم ايران را تحليل كند.
فوكو همچنين تحليلهاي اقتصادي از انقلاب ايران را، كه علت جنبش را به ويژه در مسائل اقتصادي «نوسازي» مي دانند، نمي پذيرد و معتقد است: «مشكلات اقتصادي ايران در اين دوران، آن قدرها بزرگ نيست كه مردم در دستههاي صدهزار نفري و ميليوني، به خيابانها بريزند و در مقابل مسلسلها سينه سپر كنند.»36
از نظر فوكو، طرح نوسازي ايران در دوران پهلوي موجب «ريشه كن شدن» بسياري از طبقات اجتماعي شد. در نتيجه، اين طبقات در پي يافتن هويّت واقعي خود بودند. فوكو معتقد است: چنين خواسته اي كه از رهگذر نفي رژيم و شخص شاه متجلّي و به اراده جمعي مردم ايران تبديل شد، تنها با رجوع به اسلام، كه براي قرنهاي متمادي، زندگي روزانه، پيوندهاي خانوادگي و روابط اجتماعي مردم ايران را سامان داده بود، برآورده مي شد.37
در نتيجه، در تحليل وي از انقلاب اسلامي ايران، نقش «اسلام» و مكتب «تشيّع»، دقيقاً در اين موضوع آشكار مي شود; يعني زماني كه مردم ايران رژيم شاه و همه تلاش هايش را براي مدرنيزه كردن ايران نفي كردند و در پي يافتن هويّت واقعي خويش برآمدند. اسلام درست در همين نقطه بود كه در جنبش انقلابي مردم ايران، نقش بسيار مهمي ايفا كرد.
از ديدگاه فوكو زبان و محتواي مذهبي انقلاب ايران امري اتفاقي نيست، بلكه مكتب تشيّع، با تكيه بر موضوع مقاومت، جايگاه انتقادي هميشگي خود را در برابر قدرتهاي سياسي حاكم، و نفوذ عميق و تعيين كننده در مردم، توانست ملت ايران را در مقابل رژيم شاه بسيج كند.38 فوكو حكومت اسلامي را «خواست سياسي» مردم ايران مي داند.
در مجموع، بر اساس آنچه درباره تحليل فوكو از انقلاب اسلامي ايران ذكر شد، علت اصلي انقلاب را بايد در «نفي رژيم شاه از جانب مردم ايران» در نظر گرفت. روگرداني از رژيم شاه، كه به خواست اصلي مردم تبديل شده بود و در واقع، اراده جمعي مردم به آن تعلّق گرفته بود، نتيجه دو عامل اساسي بود: «ماهيت رژيم شاه» (چگونگي ايجاد سلسله پهلوي) و «فساد مالي حاكمان و انحصارات و امتيازهاي اقتصادي وابستگان به رژيم» كه موجب شده بود مردم آن را رژيمي اشغالگر بدانند; همچنين اجراي طرح نوسازي و مدرنيزاسيون در ايران موجب بي هويّتي بسياري از طبقات اجتماعي و نارضايتي آنها شده بود. به عبارت ديگر، فوكو بين علت انقلاب ايران و هدف از انقلاب ايران، تمايز قايل است و علت انقلاب را ماهيت رژيم شاه و اجراي طرح نوسازي مي داند و هدف از انقلاب را ايجاد «حكومت اسلامي» با ويژگيها و خصوصياتي كه پيش تر توضيح داده شد. بر اين اساس، وي به نقش فرهنگ و ايدئولوژي اسلامي و در واقع، مكتب تشيّع با توجه به تأثير و نفوذي كه در باورهاي مردم و نيز ساختار اجتماعي جامعه ايران دارد، چندان توجهي نمي كند.
همين مسئله موجب مي شود كه ديدگاه فوكو درباره انقلاب اسلامي و تحليل او از جنبش اجتماعي انقلابي مردم ايران با آنچه «رهيافت فرهنگي درباره انقلاب اسلامي» ناميده مي شود، متفاوت باشد; زيرا رهيافتهاي فرهنگي علت اصلي انقلاب و سرنگوني رژيم شاه را «ويژگيهاي مكتب تشيّع و مخالفت رژيم با اصول اسلامي» مي دانند.
درباره قسمت ديگر تحليل فوكو از انقلاب ـ كه همان هدف از انقلاب باشد ـ وي نقش اسلام و ويژگيهاي مكتب تشيّع را در جهت دهي به جنبش و چگونگي سازمان دهي به انقلاب و مسئله رهبري، كاملا مورد توجه قرار مي دهد.
در واقع، در اين قسمت، همانند تحليلهاي فرهنگي از انقلاب، فوكو نيز معتقد است: زبان، محتوا و هدف مذهبي انقلاب ايران، مسئله اي تصادفي نيست، بلكه برآمده از نقش اساسي اسلام در ساختار اجتماعي جامعه ايران، ريشههاي عميق تاريخي آن و نيز هدف انقلاب ايران است.39 به طور خلاصه، فوكو نقش فرهنگ مذهبي را در ايران، در هويّت بخشي به مردم و طبقات اجتماعي، كه در جريان نوسازي، هويّت و جايگاه طبقاتي خويش را از دست داده بودند، مورد توجه مي دهد. همچنين بر اساس تحليل وي، به راحتي مي توان علت اين موضوع را كه روحانيت رهبري انقلاب را به عهده داشت و نيز شيوه سازمان دهي و بسيج سياسي مردم در جريان حركت انقلابي، توضيح داد; اينكه اسلام ايدئولوژي انقلاب شد و اينكه پس از انقلاب، يك نظام سياسي خاص مبتني بر آموزههاي ديني تشكيل شد، بر اساس ديدگاه فوكو قابل تبيين هستند، اما او به نقش اسلام در ايجاد نارضايتي مردم و طبقات اجتماعي از رژيم شاه و در واقع، نفي اين رژيم چندان توجهي نمي كند.
نقد سخن فوكو در پست مدرنيستي دانستن انقلاب ايران
هانتينگتون انقلاب را جنبه اي از نوسازي مي داند و انقلاب را اسلامي كردن مدرنيسم مي داند. تحليل هانتينگتون در ذيل رهيافتهاي سياسي ساخت گرايانه قرار داد كه وقوع تحوّل در حوزه اقتصادي و اجتماعي و عقب ماندگي بخش سياست را ناشي از پيشرفت منبع اصلي انقلاب اسلامي مي داند و تحت عنوان نظريه «شكاف»42 به بررسي انقلاب اسلامي مي پردازد و انقلاب را محصول نوسازي مي داند.43
در مورد ادعاي فوكو كه مي گويد انقلاب ايران از نوع پست مدرنيستي است، به رغم تفاوتهاي اساسي هر دو جريان ـ يعني انقلاب اسلامي و پست مدرنيسم ـ هر دو در فضاي نقد مدرنيته شكل گرفته اند، اما انقلاب اسلامي بر خلاف پست مدرنيسم، كه در فضاي خود (مدرن) شكل گرفته، كاملا بيرون از دنياي مدرن شكل گرفته و به همين دليل است كه پست مدرن براي تعريف و بازشناسي خود، از همان ادبيات مدرن استفاده مي كند و با همان ادبيات به نقد مدرن مي رود. اما انقلاب اسلامي نه در بازشناسي و تعريف خود و نه در نقد مدرن، متكي بر ادبيات مدرن نيست، بلكه خود ادبياتي بيرون از ادبيات مدرن دارد.44
نتيجهگيري
پي نوشت :
1ـ محمد شجاعيان، انقلاب اسلامي و رهيافت فرهنگي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383، ص 110.
2ـ مهدي مطهّرنيا، نظريههاي انقلاب، جزوه درسي، دانشگاه آزاد اسلامي، بهمن 1379.
3ـ محمّد شجاعيان، پيشين، 1382، ص 98.
4ـ همان، ص 99.
5ـ عبدالوّهاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377، ص 18 و 19.
6ـ همو، انقلاب اسلامي و بازتاب آن، قم، زلال كوثر، 1381، ص 18 و 19.
7ـ همان، ص 18ـ20.
8ـ همان، ص 22 و 23.
9ـ ر.ك: محمّد شجاعيان، پيشين، ص 60، به نقل از: تدا اسكاچپول، دولتها و انقلابهاي اجتماعي، ترجمه سيدمجيد روئين تن، تهران، سروش، 1376، ج 1.
10ـ همان، ص 100.
11ـ همان، ص 101.
12ـ همان، ص 105ـ 107.
13ـ عبدالوهاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي، ص 317ـ319.
14ـ عبدالوهاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377، ص 320، به نقل از: تدا اسكاچپول، حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده.
15ـ ناصر هاديان، «نظريه اسكاچپول و انقلاب اسلامي ايران»، فصلنامه راهبرد، ش 9 (بهار 1375)، ص 3.
16ـ همان، ص 15.
17ـ تدا اسكاچپول، دولتها و انقلابهاي اجتماعي، ص 60.
18ـ همان.
19ـ همان، ص 191.
20ـ همان، ص 192 و 193.
21ـ جان فوران، انقلاب 79ـ1977; چالشي بر تئوري اجتماعي، ص 191.
22ـ جان فوران، مقاومت شكننده: تاريخ تحوّلات اجتماعي ايران از سال 1500 م مطابق 879 شمسي تا انقلاب اسلامي، ترجمه احمد تديّن، تهران، رسا، 1377، ج 1، ص 531.
23ـ همان، ص 521.
24ـ عبدالوّهاب فراتي، رهيافت نظري بر انقلاب اسلامي، به نقل از: تدا اسكاچپول، حكومت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ص 188ـ189.
25ـ محمّد شجاعيان، پيشين، ص 114 و 115.
26ـ همان.
27ـ جان فوران، «نظريه اي در خصوص انقلابهاي جهان سوم; مقايسه اي بين ايران، نيكاراگوئه و السالوادور»، ترجمه مينو آقايي خوزاني، فصلنامه راهبرد، ش 9 (بهار 1375)، ص 229 ـ230.
28ـ همان، ص 231ـ233.
29ـ همان، ص 231ـ233.
30ـ محمّد شجاعيان، پيشين، ص 128و129.
31ـ همان، ص 130.
32ـ همان، ص 131، به نقل از: سعيد حجّاريان، «تأثير انقلاب اسلامي ايران بر نظريات علوم اجتماعي»، فصلنامه حضور، ش 18 (زمستان 1375)، ص 144.
33ـ همان.
34ـ محمّدباقر خرّمشاد، «فوكو و انقلاب اسلامي ايران: معنويت گرايي در سياست»، فصلنامه متين، ش 1 (زمستان 1377)، ص 211ـ213.
35ـ ميشل فوكو، ايرانيها چه رؤيايي در سر دارند؟، ترجمه حسين معصومي همداني، تهران، هرمس، 1377، ج 3، ص 20ـ22.
36ـ همو، ايران روح يك جهان بي روح، ترجمه نيلو سرخوش و افشين جهانديده، تهران، نشر ني، 1379، ص 60.
37ـ همو، ايرانيها چه رؤيايي در سر دارند؟، ص 25.
38ـ محمّدباقر خرّمشاد، پيشين، ص 214.
39ـ محمّد شجاعيان، پيشين ص 138 و 139.
40ـ ساموئل هانتينگتون، سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، علم، 1370، ص 358.
41ـ محمّد شجاعيان، پيشين، ص 137ـ138.
42. Captheory.
43ـ مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريههاي انقلاب، تهران، قومس، 1376، ص 134.
44ـ گروه تاريخ و انديشه معاصر، آموزه، كتاب هفتم «شرق شناسي و انقلاب اسلامي»، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1384، ص 289.