شاعر: مهدی رحیمی
نکند باد بیاید سر نی خم بشود
و از این باغچه یک شاخۀ گل کم بشود
نکند ابر بخواهد همۀ بغضش را
در غزل خوانی یک گریۀ نم نم بشود
نکند ... (آه پدر جان) به خشونت امشب
سر زلفین تو در باد منظم بشود
کهکشان آمده پایین سر هفده نیزه
که شب گمشدگان، صبح دمادم بشود
باز کن لب که روایت بکنم قرآن را
که دلیل تو برای همه محکم بشود
تا تو بالای نی ای، مرهم پایم زخم است
اگر این دشت سراسر گل مریم بشود
چشم کوبیده به نی، هی، می نه ساله تو
وای! اگر چهره خندان تو در هم بشود!
مکه تا کوفه، چهل سال بر این می رفته
که خروشان شده راوی محرم بشود