شاعر: امیر مرزبان
سلام زهرا جان! خون شده چرا جگرت؟
مدینه پر شده از کربلای دور و برت
برای مادر عباس چیست بهتر از این
خبر بیاوری از لالههای در سفرت
خدا کند که نگویی و نشنوم چه شده است
که آتشم زده است آن چشمهای سرخ و ترت
برای این زن تنهای شهر قصه بگو
ز غیرت پسرم، نه درست تر! پسرت!
چهار پاره جگر داشتم که توفان برد
فدای بازوی در خون نشسته و کمرت
هنوز بانوی آب و شکوفه، دل خون است
ز هرم آتش و آن کربلای پشت درت!
دو بازوی قلم آوردهای نه! بانو جان؟!
دو چشم ناز اباالفضل هم فدای سرت!
سرت سلامت... ای کاش مرده بودم من!
نمیرسید به منداغ آخرین خبرت
سر حسین؟ سر نیزه؟ خیزران و تنور
چقدر خون شده بانوی خسته دل، جگرت!
نگو و آتش این سینه را زیاد نکن
چگونه بشنوم از داغهای بیشترت