شاعر: مهرداد علی پور
لگام دشت در چنگ سکوتی وحشت آور بود
عقاب حادثه، سردر کمین یک کبوتر بود
صدای زوزهی پائیز و غربت بود؟ نه، انگار
صدای آشنای هق هق یک اسب دیگر بود
زمین ، سیلی به گوش آسمان، کای سنگدل رحمی!
چه چشمی خون نگرید کو، گواه جسم بی سر بود
نه بارانی، نه طوفانی، نه ابری، نه هیاهویی
تو پنداری زمین لال و دو گوش آسمان کر بود
شهادت، سوگوار و دست و پا گم کرده میآمد
تو گویی میزبان آخرین سردار، اکبر بود
فغان از علقمه، فریاد از آب روان برخاست
دوچشم آبی، آب روان نینوا تو بود
کسی از کنج گودال بلا شیون به پا میکرد
صدای رودم ای رود و غریبم رود مادر بود
هزاران حنجر تفتیده و یک تیر رعد آسا
ولی راه گلوی دیگری را تیر، از بر بود
صدای رعد، از قوس کمان بر آسمان برخاست
سپردارش، گلوی نازک ششماهه اصغر بود
و اینک این منم، یک اسب تنها، ذوالجناح درد
برایم این سکوت آری، سکوتی وحشت آور بود