شاعر: سعیده خلیل نژاد
هنگامه برپا کرده طوفان میخروشد
خون میزند، موج بیابان میخروشد
هرگوشه نخلی زخمی دست تبرها
گلها لگد کوب هجوم نیشترها
افتاده بر سجادهها، سرهای خونین
پیوسته میرقصند، پیکرهای خونین
اینجا زمین، فصل عطش، روز قیامت
میعادگاه رزم و ایثار و شهادت
درهر نگاهی انقلابی می توان دید
هرگوشه ای تصویر نابی می توان دید:
تلفیقی از موسیقی و شعر و غزل را
یا طرحی از حی علی خیرالعمل را
در هر طرف دلدادهای با حس نیت
مشغول فتح قلههای آدمیت
یک سو، زنی آرام و عاشق، حرف میزد
با عاشقی درعشق، صادق حرف میزد:
ای آسمانی مرد نام آور، برادر!
تنها پناه محکم خواهر، برادر!
میآیی از سمت گل و آیینه، آری
همواره ما را یار و یاریگر، برادر!
حسن ختام این غم همواره شیری
همراه من تا لحظهی آخر برادر!
میبینمت بی سر که در رقص جنونی
میبوسمت ای لاله ی پرپر، برادر!
خم کرده دستی ساقهی یاس علی را
بالا بلندی مثل عباس علی را
افکنده بر دوش زمین، عرش برین را
از هرچه در اندیشه آید بهترین را
وقتی فلق خود را به شب پیوند میزد
خورشیدی از بالای نی لبخند میزد