شاعر: سید مهدی جلیلی
سبز شد سری بر نی، رو به روی چشمانش
جان گرفته شعری تر، در گلوی چشمانش
شیههای کشید و تاخت، روی شانههای دشت
ذوالجناح خونین از، جستجوی چشمانش
تیرخورد مشک و چشم، غنچه غنچه جاری شد
توی دشتها پیچید، عطر و بوی چشمانش
آیه آیه میخوانی با لبان خونینت
خطبه خطبه میگوید قصه گویی چشمانش
نی ز عشق تو دیریست شروه خوان شیدایی ست
از شکفتنش آن روز رو به روی چشمانش
از بهار داغ توست شعلهور گل خورشید
رسم و راه دریاهاست خلق و خوی چشمانش
تا همیشه مینوشند با عطش زلالی را
چکه چکه دریاها از سبوی چشمانش