روابط خارجي ايران عصر صفوي

تاريخ روابط قدرتهاي تاثيرگذار در عرصه جهاني همواره عبرت‌آموز بوده است. ايران و عثماني هرچند از دامنه نفوذ متفاوتي برخوردار بوده‌اند، بررسي روابط آنها خصوصا اگر وجه ديني ساختار قدرت سياسي‌شان را در نظر بگيريم، مي‌تواند براي جهان اسلام نكات و درسهاي مهمي را يادآور شود. مقالة پيش‌رو، روابط ايران و عثماني را با در نظر گرفتن خصيصه پيش‌گفته، از زمان شاه‌اسماعيل تا پايان دوره شاه‌عباس اول بررسي كرده است.
يکشنبه، 29 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روابط خارجي ايران عصر صفوي
روابط خارجي ايران عصر صفوي
روابط خارجي ايران عصر صفوي

نويسنده: دكتر علي بيگدلي*

از زمان شاه‌اسماعيل اول تا پايان دوره شاه‌عباس اول

تاريخ روابط قدرتهاي تاثيرگذار در عرصه جهاني همواره عبرت‌آموز بوده است. ايران و عثماني هرچند از دامنه نفوذ متفاوتي برخوردار بوده‌اند، بررسي روابط آنها خصوصا اگر وجه ديني ساختار قدرت سياسي‌شان را در نظر بگيريم، مي‌تواند براي جهان اسلام نكات و درسهاي مهمي را يادآور شود. مقالة پيش‌رو، روابط ايران و عثماني را با در نظر گرفتن خصيصه پيش‌گفته، از زمان شاه‌اسماعيل تا پايان دوره شاه‌عباس اول بررسي كرده است.
پس از استيلاي مغولان بر ايران، اين سرزمين با امپراتوري بيزانس همسايه شد و دو امپراتوري بزرگ با يكديگر روابط دوستانه و حتي خانوادگي برقرار كردند. اين همسايگي موجب شد روابط ايران با اروپا تسهيل شود. مغولان با مردم ايران و برخي سرزمينهاي ديگر اسلامي به‌گونه‌اي خشن و گاه غيرانساني رفتار مي‌كردند و نيز با آيين و آداب و رسومي بر سرزمينهاي اسلامي حكومت مي‌كردند كه كاملا با دين و فرهنگ مسلمانان تفاوت داشت. چنين رفتارهايي باعث شد اين احساس در مغولان به‌وجود آيد كه در آينده نزديك، قدرت و انسجام اوليه خود را از دست خواهند داد و به‌علاوه ناخشنودي مسلمانان از رفتار وحشيانه آنان ممكن است اتحاد و وحدت آنان را عليه مغولان موجب شود. بنابراين مغولان تشخيص دادند براي پيشگيري از يكپارچگي مسلمانان بهتر است با مسيحيان اروپا متحد شوند، زيرا هم مغولان رگه‌هايي از مسيحيت داشتند و هم مسيحيان، به‌دليل ناكامي در جنگهاي صليبي، دشمني خود را عليه مسلمانان هنوز حفظ كرده بودند.
كليساي كاتوليك رم پس از دويست‌سال جنگ با مسلمانان، به‌دليل تشنجات داخلي اروپا ــ كه در پي اختلاف بين پاپها و امپراتوران مسيحي به‌وجود آمده بود ــ و نيز سركشي‌هاي مردم عليه كليسا ــ به جهت ثروت‌اندوزي روحانيت كاتوليك و روي‌گرداني توده‌هاي مسيحي از ديانت كليسا كه وعده قطعي پيروزي را به پيروان خود داده بود ــ در آن مقطع زماني حاضر نبود يكبار ديگر اروپا را به جنگ و خونريزي جديدي گرفتار كند؛ جنگي كه به نفع مغولان بود. بنابراين پاپ پيشنهاد اتحاد مغولان و كليساي كاتوليك عليه مسلمانان را رد كرد. در اين زمان مغولان دو راه بيشتر نداشتند: يا بايستي در جامعه، دين و فرهنگ مسلمانان مستحيل مي‌شدند يا شرق اسلامي را ترك مي‌كردند كه قطعا براي ماندگاري بايستي گزينه اول را انتخاب مي‌نمودند. به‌ اين ترتيب مغولان اسلام را پذيرفتند. اين پذيرش به دليل اعتقاد به جوهره دين نبود، بلكه آنها براي هم‌رنگ‌شدن با مردم در جهت تداوم فرمانروايي خود به چنين كاري دست زدند. انتخاب اسلام براي مغولان يك تاكتيك سياسي بود، زيرا گاهي به تسنّن روي مي‌آوردند و زماني به شيعه‌‌بودن تظاهر مي‌كردند.
در سال 763.ق با فتح ادرنه به دست مراد اول، ‌مقدمه ظهور امپراتوري عظيم عثماني فراهم شد. اين امپراتوري توانست قسمتهايي از اروپا را تصرف كند. اما زماني‌كه جهان مسيحيت در معرض خطر نابودي قرار گرفته بود، فردي به‌نام تيمور در آسيا ظاهر شد. وي پس از تسخير ايران، هند، ارمنستان و قسمتي از روسيه و بين‌النهرين، در سال 802.ق در آنكارا با بايزيد عثماني روبرو شد و توانست كسي كه سراسر اروپا را به وحشت انداخته بود، اسير كند. تيمور، پس از اين پيروزي، روابط خود را با اروپا ادامه داد و بدين‌ترتيب قراردادهايي بين طرفين منعقد شد.
رفتار عثمانيان، نزديكي ايران و اروپا و روابط ميان آن دو را موجب شده بود، اما بعد از رفع خطر عثماني و انقراض تيموريان، اين روابط مدتي به سردي گراييد. [1] پس از خروج تيمور از صحنه، خاندانهاي كهن سربرآوردند و حدود نيم‌قرن پس از تيمور، بر ايالات غربي تسلط يافتند، ولي اين سلطه با قتل و غارت همراه بود. «بيكهاي» آناطولي كه توسط تيمور پس از جنگ «آنقره» در سال 805.ق جاني گرفته بودند، بار ديگر تحت سلطه عثمانيان درآمدند. سلطان محمد دوم نيز به نواحي واقع در شرق امپراتوري خود فشار آورد. ازسوي‌ديگر در قرن پانزدهم ميلادي در ايران و عراق حدود يك قرن تركمانان تحت اتحاديه قبايل تركمان «قره‌قويونلو» و «آق‌قويونلو» [2] سلطه داشتند. [3]
در سال 857.ق سلطان‌محمد فاتح، پادشاه عثماني، قسطنطنيه را تصرف و امپراتوري روم شرقي را منقرض نمود و اين امر دول اروپايي را متوجه كرد كه خطر بزرگي حيات آنان را تهديد مي‌كند. اروپاييان كه قدرت مقابله با عثماني را نداشتند، سعي كردند هرچه بيشتر دوستي باب عالي (دربار عثماني) را به‌دست آورند و خود را از چنگ آنان نجات دهند.
سلطان‌محمد در سال 866.ق موفق شد دولت مسيحي «طرابوزان» را براندازد. پس از آن توانست تراس، مقدونيه، بوسني، آلباني و... را تصرف كند. [4]
سلطان‌محمد با پيروزي بر اوزون‌حسن آق‌قويونلو و تسخير ديار بكر، توانست بر سراسر آسياي صغير و آناطولي شرقي مسلط شود. اين امر از گسترش دولت عثماني به سوي شرق و ايران خبر مي‌داد. ظاهرا مانعي معنوي و سياسي براي اين گسترش ديده نمي‌شد و حتي تركان عثماني، سراسر ايران را به‌عنوان ارث خليفه بغداد مطالبه مي‌كردند. ايرانيان نيز كه اكثرا سني بودند، مانعي در راه اطاعت از يك مركز سياسي كه خود را پرچمدار اسلام و حامي حرمين شريفين مي‌خواند، نمي‌ديدند و حكومت قوي يك دولت بزرگ اسلامي را بهتر از حكام قبيله‌اي مي‌دانستند كه اهدافشان از حد جمع مال و غصب اموال مردم تجاوز نمي‌كرد.
اما ظهور دولت صفوي اين وضعيت را ناگهان تغيير داد و دولتي با آرمانها و عقايد شيعي بر سر كار آمد. [5] موسسان نخستين دولت صفوي از عقايد شيعي و علاقه مردم ايران به خاندان پيامبر و اهل بيت او زيركانه استفاده كردند و درواقع مي‌توان گفت براي حفظ ايران از خطر استيلاي تركان عثماني و برانداختن حكومتهاي ملوك‌الطوايفي دين را به خدمت گرفتند و حتي شيخ‌جنيد و شيخ‌حيدر كه بيشتر در پي كسب قدرت بودند، از مذهب تسنن كه مذهب اجدادي آنان بود، دست برداشتند و شيعه شدند و اين امر به‌زعم آن بود كه نخستين حامي آنان «آق‌قويونلوها» اهل تسنن بودند.
شيخ‌جنيد با نقشه‌هاي سياسي ماهرانه خود توانست نظر اوزون‌حسن را كه در آن موقع صاحب حكومت قدرتمندي بود، جلب كند و از حمايت او بهره‌مند شود. او با اقامت در قلمرو اوزون‌حسن، در نهان، به تبليغ عقايد شيعي دست زد و توانست هزاران مريد را با خود همراه كند، البته در كنار تبليغات در زمينه مادي و جمع‌آوري نيرو نيز فعاليت كرد. اين اقدامات باعث شد پس از چندي شيخ جنيد در نظر حاميان و خويشاوندان گذشته خود (آق‌قويونلوها)، به صورت دشمني قدرتمند جلوه كند. شيخ‌‌جنيد مقام ارشد معنوي را با رهبري سياسي ــ نظامي درهم آميخت و توانست ميان شيعيان آسياي صغير و اردبيل پيوستگي استواري برقرار كند. [6]

اوضاع ايران در عصر آق‌قويونلوها

پس از مرگ تيمور و ضعيف‌شدن جانشينانش، قبايل تركمن درصدد برآمدند از خود در برابر همسايگان حفاظت كنند. در اين زمان در غرب منطقه آنها، دولت عثماني به‌سرعت در حال افزايش قدرت و نفوذ بود، درصورتي‌كه در شرق، در سمرقند و هرات، تيموريان به سختي مي‌توانستند قدرت خود را بر اين قبايل اعمال كنند.
بين دو دولت عثماني و تيموري، دو گروه از قبايل تركمن به‌تدريج در حال قوي‌شدن بودند: قراقويونلوها در شمال درياچه وان و آق‌قويونلوها در ديار بكر. مشهورترين فرمانرواي سلسله قراقويونلو، جهانشاه قرايوسف [7] بود كه پس از تنفيذ قدرتش در عراق و آذربايجان، به مناطق تحت سلطه تيموريان تعرض كرد. قدرت و نفوذ تركمانان آق‌قويونلو نيز از زماني شروع شد كه يكي از سرداران اين طايفه به‌نام عثمان‌بيك توانست بعضي از سرزمينهاي قلمرو قراقويونلوها را تصرف كند و قلمرو خود را گسترش دهد. او در جنگ آنقره كه بين تيمور و بايزيد روي داد، به تيمور پيوست. در ازاي اين خدمت، تيمور ديار بكر را به او واگذار كرد و از همين مكان بود كه آق‌قويونلوها قدرت و نفوذ خود را به اطراف افزايش دادند.
حكومت آق‌قويونلو را بزرگ‌ترين شخصيت اين سلسله، يعني اوزون‌حسن، پي‌ريزي كرد. [8] اوزون‌حسن توانست با زيركي برادرش، جهانگير، را از رياست آق‌قويونلوها بركنار كند و خود به فرمانروايي اين طايفه برسد. شجاعت و تهور او در جنگ، اقبال بلند و گشاده‌دستي‌اش موجب شد كه فرمانروايي قدرتمند و بانفوذ شود. درگيريهاي اوزون‌حسن در جبهه‌هاي محلي، شرقي، غربي و بين‌المللي، او را به شخصيتي مورد ‌اعتماد در محافل اروپايي، به‌ويژه در برابر عثماني، تبديل كرده بود.

روابط و منازعات اوزون‌حسن در جبهه‌هاي مختلف

1ــ ارتباط اوزون‌حسن با طرابوزان
اوزون‌حسن در سطح محلي روابط حسنه‌اي با سلسله‌ «طرا‌بوزان» برقرار كرده بود. با فتح قسطنطنيه و سقوط امپراتوري بيزانس به دست سلطان محمد فاتح، عثمانيان به فكر تصرف طرابوزان و براندازي سلسله حاكم بر اين منطقه، يعني كومنن‌ها، افتادند. در همان زمان، سلطان‌محمد فاتح به خضربيك، فرمانده عثماني كه در «آماسيه» اداره امور مرزي را به عهده داشت، فرمان داد كه به طرابوزان حمله كند. خضربيك همراه سپاهيانش به اين منطقه حمله كرد و چون حاكم طرابوزان، كالويوآنس، [9] در نتيجه حمله شيخ‌جنيد ضعيف شده بود، بدون قشون و آذوقه نمي‌توانست مقاومت كند، بنابراين كار به مذاكره كشيد و قرار شد كالويوآنس هر سال سه‌هزار سكه طلا به‌عنوان باج به سلطان عثماني تقديم كند. مدتي بعد امپراتور طرابوزان با برقراري پيوندهاي زناشويي با روساي تركمان اطراف خود، آخرين و ضعيف‌ترين تلاش خود را براي حفظ موقعيت خويش انجام داد. كالويوآنس همواره از اين مساله نگران بود كه سلطان‌محمد بلافاصله پس از اتمام نبردهاي آلباني و بلغار، متوجه سرزمينهاي شرقي شود و باجي هم كه به عثماني مي‌پردازد، تنها بهاي مدتي باشد كه سلطان به جنگ مشغول است. [10] وي در اين اوضاع آشفته تنها مي‌توانست به كمك اوزون‌حسن متكي باشد كه در حال افزايش اقتدار خود بود و مي‌توانست براي او متحد مناسبي باشد. امپراتور طرابوزان اين مساله را نيز در نظر داشت كه سرانجام تلاش دولت عثماني، براي به‌دست‌آوردن سرزمينهاي آسياي صغير، به درگيري او با اوزون‌حسن منجر خواهد شد، درصورتي‌كه حكومت طرابوزان براي آق‌قويونلوها در شمال غرب به‌صورت حائل عمل مي‌كرد. بنابراين در سال 861.ق كالويوآنس نماينده‌اي به دربار اوزون‌حسن فرستاد تا با دشمنِ دشمن خود دوست شود.
مذاكرات سياسي با پيشنهاد ازدواج اوزون‌حسن با دختر امپراتور و واگذاري ايالت كاپادوكيه به‌عنوان جهيزيه خاتمه يافت و كالويوآنس با ازدواج دخترش با اوزون‌حسن موافقت كرد، زيرا به‌تنهايي قادر نبود با عثمانيان مقابله كند.
اوزون‌حسن به‌منظور يارگيري در مقابل سلطان عثماني به خانواده شيخ‌صفي‌الدين اردبيلي نزديك شد و با شيخ‌جنيد پيمان دوستي بست. [11] اين پيمان در پيشرفت آينده خاندان صفوي موثر افتاد.
اوزون‌حسن در جبهه شرق نيز به‌تدريج با تيموريان درگيري پيدا كرد. درواقع او نيز مانند قراقويونلوها، به منظور گسترش قدرت خود در شرق، با تيموريان درگير شد و ابوسعيد، آخرين فرمانرواي تيموري، كه از جهانشاه قراقويونلو شكست خورده بود، اين‌بار از اوزون‌حسن شكست خورد و كشته شد. به‌اين‌ترتيب قلمرو حكومت اوزون‌حسن از خراسان و خليج‌فارس، در شرق، تا آناطولي و متصرفات عثماني، در غرب، كشيده شد. [12]
2ــ برخورد اوزون‌حسن با عثمانيان
تلاشهاي اوزون‌حسن در گسترش مرزهاي شمالي‌اش موجب شد او با ارمنيان و گرجيان در ناحيه قفقاز درگير شود و از سويي در جهت غرب نيز اقدامات او سرانجام به جنگ با سلطان محمد فاتح منتهي گشت. علت به‌وجودآمدن اين خصومت را مي‌توان تلاشهاي امپراتور عثماني براي مطيع‌كردن غرب اروپا و جمهوري ونيز دانست. فتح قسطنطنيه و سقوط امپراتوري روم به دست عثمانيان اروپاييان را وحشت‌زده كرده بود و اميد دولتهاي مسيحي به‌ اينكه بتوانند به تنهايي در برابر دشمن خطرناكي چون سلطان‌محمد فاتح مقاومت كنند، بيهوده بود. بنابراين در سال 857.ق، پاپ كاليكست سوم (Calicast III) يكي از راهبان «فرانسيسكن» (Franciscain) به‌نام لودويكو دابولونيا (Ludovico da Boulognia) را به طرابوزان و گرجستان فرستاد تا امراي آن نواحي را عليه تركان عثماني تحريك كند. هدف پاپ ايجاد كانونهاي درگيري در شرق بود تا از اين طريق از فشار تركان بر اروپا (غرب) بكاهد. اين راهب در بازگشت از ماموريت خود نزد اوزون‌حسن رفت و او را از نظرهاي داودشاه، [13] نايب‌السلطنه طرابوزان، آگاه ساخت. داودشاه كه فكر مي‌كرد اوزون‌حسن به تنهايي قادر نيست با عثماني مقابله كند، كوشيد همه قبايل و ملل ميان قفقاز و دجله را به مبارزه با عثمانيان تشويق كند. [14]
اوزون‌حسن نيز به تشويق همسرش دسپيناخاتون، دختر كالويوانس امپراتور طرابوزان، كه او را به كمك به هم‌كيشان خود و جنگ با عثماني ترغيب مي‌كرد، حاضر شد نمايند‌اي به شهر رم و دربار پاپ بفرستد. سرانجام در زمستان سال 864.ق نمايندگاني از كليه اين متحدان آينده به دربار پاپ فرستاده شدند. اين نمايندگان كه مذاكرات متعددشان چندين‌بار و در چند نوبت در فاصله‌هاي مختلف انجام گرفت، در اين تصميم متحد شدند كه همگي، به‌طور همزمان، با عثماني كه دشمن مسيحيت است، جنگ كنند؛ به اين شرط كه همزمان با لشكركشي آنها مغرب‌زمين نيز به اين امر اقدام كند و عثماني از دو سو درگير جنگ شود.
ازسوي‌ديگر، داودشاه با اعزام سفيري نزد اوزون‌حسن از وي خواست با توسل به اقدامات سياسي، سلطان‌محمد فاتح را از مطالبه سالانه سه‌هزار سكه طلا منصرف كند. اوزون‌حسن اين تقاضا را پذيرفت. علاوه‌براين او خود خواهان آن بود كه سلطان عثماني كاپادوكيه را ــ كه به‌عنوان جهيزيه همسرش از پادشاه طرابوزان گرفته بود ــ بازگرداند. اوزون‌حسن فكر مي‌كرد به اين ترتيب مي‌توان به بخشي از خواسته‌هاي خود برسد، اما اشتباه مي‌كرد و پاسخ سلطان‌محمد فاتح اين بود كه خود شخصا خواهد آمد و موضوع باج را حل خواهد كرد.
سلطان‌محمد فاتح، سرانجام توانست «سينوب» را تصرف كند و آخرين سلسله امراي طرابوزان را در آسياي صغير كه آشكارا تحت حمايت اوزون‌حسن بودند، براندازد. [15] اما اوزون‌حسن پس از درهم‌شكستن قراقويونلوها فرمانرواي بزرگ شرق شد و تقريبا بر تمام ايران، ارمنستان و بين‌النهرين فرمان مي‌راند (بجز خراسان). [16]
3ــ رابطه اوزون‌حسن با دولت بيزانس
با وجود پايان جنگهاي صليبي، در علاقه اروپاييان به داشتن روابط تجاري با مشرق‌زمين تغييري ايجاد نشد و حتي در اين دوره بر فعاليت بازرگاني ميان شهرهاي ايتاليايي و نيز جنوا و سواحل درياي مديترانه و سياه افزوده شد و سوريه، ايران و عراق هنوز راههاي اصلي تجارت شرق محسوب مي‌شد. اما با ظهور امپراتوري عثماني خطري جدي در برابر فعاليت تجاري و همچنين مسائل سياسي اروپا به‌وجود آمد و ازآنجاكه دولتهاي مسيحي به تنهايي نمي‌توانستند در برابر اين خطر عظيم مقاومت كنند، براي مقابله با اين تهديد در جستجوي متحداني بودند.
در ميان دولتهاي مسيحي اروپا، اهميت دولت ونيز به دليل روابط تجاري‌اش با شرق، با محوريت مديترانه، بيشتر بود. ونيزيها قبلا تلاش كردند مجارستان و لهستان را كه در مسير تجاوزات بعدي عثماني بودند، عليه عثمانيان با خود همراه كنند، ولي اين دولتها پيشنهاد ونيز را رد كردند. ونيزيها پس از نااميدي از دولتهاي اروپايي متوجه اوزون حسن شدند، زيرا اوزون‌حسن در نتيجه ازدواج با شاهزاده خانم دسپينا محبوبيتي در اروپا كسب كرده بود. بنابراين ونيزيها سفرايي به دربار اوزون‌حسن اعزام كردند. اوزون‌حسن زماني‌كه سلطان‌محمد فاتح مشغول سركوب شورشهاي داخلي بود، از فرصت استفاده كرد، به خاك عثماني وارد شد، شهرهاي آماسيه و توقات را غارت كرد و شهر قويلو حصار، در مرز مشترك قلمرو خود و عثماني، را فتح نمود. اما سلطان محمد پس از آنكه شورشهاي داخلي را سركوب كرد، به سراغ اوزون‌حسن رفت و او كه توان مقابله با سلطان را نداشت، هياتي تحت رياست مادرش، ساراخاتون، براي مصالحه به خدمت سلطان‌محمد فرستاد. [17]
در اين زمان، ونيزيها كه خود قبلا در جنگ با عثماني‌ها، بر سر بندر «پلوپونز»، [18] شكست خورده بودند، [19] سفيري به‌نام كاترينو زنو (Cathrino Zeno) را به تبريز فرستادند تا با اوزون‌حسن مذاكره كند (876.ق). اوزون‌حسن با اصل پيشنهاد كه حمله به عثماني بود، موافقت كرد و متقابلا سفيري به‌نام حاج‌محمد را همراه كاترينو به ونيز فرستاد تا حمايت دولتهاي اروپايي را در جنگ با عثماني جلب نمايد. اوزون‌حسن از ونيزيها توپ و ديگر ادوات جنگي تقاضا كرد و همچنين خواستار اين بود كه آنها همزمان از طريق دريا به قسطنطنيه و مصر حمله كنند.
ونيزيها دويست تفنگدار و افسر را با شش توپ بزرگ، ششصد طپانچه و مقدار زيادي تفنگ و مهمات از طريق دريا براي اوزون‌حسن فرستادند. اما اين محموله تسليحاتي فقط تا جزيره قبرس آمد، زيرا در اين جزيره ونيزيها با عثماني درگير جنگ بودند و به‌همين‌دليل كشتي‌هاي عثماني اين محموله را توقيف كردند. [20]
اندك زماني بعد، عثمانيها از روابط پنهان اوزون‌حسن و ونيزيها آگاه شدند. به همين دليل سلطان‌محمد در سال 877.ق به قصد سركوب‌كردن اوزون‌حسن به آسياي صغير لشكركشي كرد. در آغاز حمله، اوزون‌حسن توانست تركان را شكست دهد. اما هنگامي‌كه سپاه عثماني به سوي طرابوزان عقب‌نشيني كرد، اوزون‌حسن آنان را تعقيب نمود، اما در ارزنجان با نظاميان بيشتر عثماني روبرو شد و اين‌بار شكست خورد.
اوزون‌حسن كه از بي‌اعتنايي دولتهاي اروپايي و حتي ونيزيها شديدا عصباني بود، با سردي سفراي لهستان و مجارستان را از دربارش مرخص كرد. او كاترينو زنو را با نامه‌هايي به دربارهاي اروپايي فرستاد و با گله‌مندي اعلام كرد كه وي به تحريك پادشاهان اروپا به جنگ با عثماني اقدام كرده است. اوزون‌حسن بار ديگر از آنان خواست تا جنگي در اروپا عليه عثمانيان آغاز كنند، ولي هيچ‌گاه اين آرزويش عملي نشد. [21] (همچنان‌كه در زمان صفويان تحقق نيافت.)
پس از اين شكست اوزون‌حسن گرفتار شورشهاي داخلي از جمله طغيان برادرش اويس شد و در سال 882.ق فوت كرد.
پيروزي سلطان‌محمد بر اوزون‌حسن دو نتيجه داشت: اول اينكه ونيزيها فهميدند كه قادر نيستند با باب عالي بجنگند و به صلحي با عثماني تن دادند كه چندان شرافتمندانه نبود، زيرا پايگاههاي تجاري خود را، از جمله آلباني، قبرس و ساير بنادر مديترانه شرقي، به عثماني واگذار كردند و اين صلح پايان ماجراجويي‌هاي دريايي ونيزيها بود. دوم اينكه پس از اوزون‌حسن قلمرو آق‌قويونلوها شديدا دچار هرج و مرج شد و زمينه ظهور قدرت صفويان فراهم آمد.

تشكيل دولت صفوي

ظهور دولت صفوي يكي از وقايع مهم تاريخ ايران است، زيرا پس از اسلام نخستين دولت قدرتمند و متمركزي كه تركيبي از ديانت و سياست بود، در ايران تاسيس شد.
شاه‌اسماعيل به‌خوبي درك كرد كه در ايران به دليل تكثر قدرتهاي محلي و اقوام گوناگون و شكلي از نظام ملوك‌الطوايفي امكان تمركز قدرت وجود ندارد، مگر اينكه با اعمال يك سياست مذهبي بتوان به نوعي وحدت ملي دست يافت. اين هدف بالاخره با يك رفتار سياسي خشونت‌آميز تحقق يافت.
صفويه مثل بمبي بود كه منفجر شد و پيرامون خود را تخريب كرد تا فضا را براي استقرار دولتي جديد با مذهبي نو فراهم كند، ولي نقاط دورافتاده همچنان دست‌نخورده باقي ماندند. صفويان در ايالات شمالي و مركزي به هدف خود دست يافتند، ولي گروهي از قوميتها در حاشيه مرزهاي ايران با مذهبي متفاوت از مذهب دولتي به حيات خود ادامه دادند و اين ميراثي بود كه صفويان به‌عنوان كانون هميشه بحراني براي دولتهاي آينده باقي گذاشتند.
البته در آن زمان به دليل غلبه ديانت بر علقه مليت، تامين وحدت و استقلال سياسي ايران جز از طريق ايجاد مذهبي مستقل امكان‌پذير نبود. چه‌بسا اگر ايرانيان به ادامه مذهب غالب مي‌پرداختند، كشورشان در زمره متصرفات عثماني درمي‌آمد.
در طي فرمانروايي صفويان، تعرضات و تجاوزهايي كه عثماني عليه ايران مرتكب مي‌شد، دلايل مذهبي داشت. در عصر صفويه ايران در كانون مثلث تحريك و تهديد قرار داشت. مثلثي از قدرتهاي مذهبي متفاوت از مذهب صفويان كه عبارت بودند از عثمانيان، ازبكان و مغولان هند. اين وضعيت هم براي اعمال قدرت صفويان سخت بود و هم هزينه سنگيني را بر اين حكومت تحميل مي‌كرد.
آنچه اهميت داشت اين‌ بود كه همه حكومتهاي منطقه (مثلث و كانونش) مسلمان بودند، اما نگرشهاي متفاوت به دين و تعصبات شديد، آنان را به جان هم انداخته بود و به جاي آنكه اين قدرت در داخل صرف عمران و آبادي و در خارج موجب جهاني‌شدن اسلام شود، صرف سركوب يكديگر شد و مسلما مسيحيان اروپا بودند كه از كشت و كشتار مسلمانان به دست خود لذت مي‌بردند، زيرا نتيجه اين شد كه هند به دست انگليس، آسياي مركزي (ازبكان) به تصرف روسيه و عثماني دو قرن وجه‌المصالحه مرافعات و رقابتهاي اروپاييان قرار گرفت و بالاخره تجزيه شد. جنگهاي متوالي و طولاني ميان صفويان و عثمانيان غالبا با تحريك صفويان اتفاق مي‌افتاد، زيرا صفويه با به‌راه‌انداختن جنگ با يك دشمن ديني مباني مشروعيت خود را تحكيم مي‌كرد، بر قدرت و افتخار خود براي ادامه حكومت مي‌افزود و نيز در پناه جنگ سركشي‌هاي داخل را سركوب مي‌كرد. شكست چالدران نتيجه تحريكات مذهبي شاه‌اسماعيل در داخل خاك عثماني و ماحصل علائق نظامي قزلباشها بود كه بقا و حقانيت خود را در به‌راه‌انداختن جنگ احساس مي‌كردند. عثماني پس از گذشت مدت‌زماني از تاسيس دولت صفوي، به‌خصوص بعد از جنگ چالدران، گويا سياست تغيير مذهب در ايران را به نفع تصرف اهدافي بزرگ‌تر در اروپا رها كرد، هدف اصلي عثماني ايران نبود، بلكه او به‌عنوان يكي از قدرتهاي بزرگ آن زمان، اهداف خود را در امپراتوريهايي مثل اتريش، فرانسه، روسيه در اروپا جستجو مي‌كرد.
در جنگ ميان اتريش (خانواده هابسبورگ) و فرانسه (فرانسواي اول) در سال 1535، فرانسه شكست خورد و فرانسواي اول اسير گشت. متعاقب آن فرانسه عليه اتريش كه دشمن سنتي و منطقه‌اي عثماني بود، به باب عالي نزديك شد و اتحاد نظامي عليه اتريش بين دو كشور امضا گرديد. ناوگان نظامي عثماني براي كمك به فرانسه تا بندر مارسي پيش رفت. بعيد است چنين دولتي اهداف خود را به ايران محدود كرده باشد؛ دولتي كه بخش وسيعي از اروپاي شرقي را به تصرف خود درآورده و كل اروپا را دچار وحشت كرده بود.
اما تاسيس حكومت شيعي در قلب امپراتوري اسلامي عثماني به نفع اروپا نيز بود، زيرا جنگ ميان صفويان و تركان مي‌توانست بخشي از فشار عثماني بر اروپا را كاهش دهد. اروپا هياتهاي سياسي، مذهبي و تجاري به ايران اعزام مي‌كرد و وعده و وعيدهاي توخالي به شاهان صفوي مي‌داد. اين اعمال ظاهرا از نزديكي اروپا به ايران حكايت مي‌كرد و به علاوه نوعي مانور قدرت در برابر عثماني بود؛ اگر عثماني اروپا را تهديد كند، اروپا نيز به تقويت ايران دست خواهد زد، در ضمن اروپا از اين طريق از بازار تجاري ايران بهره‌مند مي‌شد. اروپا به‌عنوان بازيگري ماهر كوشش مي‌كرد بين ايران و عثماني موازنه قدرت را برقرار كند؛ پيروزي شاه‌عباس بر عثماني و بازپس‌گيري سرزمينهاي ازدست‌رفته ازيك‌طرف و پيروزي شاه‌عباس با مساعدت انگليسيها بر پرتغاليها و استقرار انگليس به جاي پرتغال در خليج‌فارس ازسوي‌ديگر، ايجاد نوعي تعادل قدرت بود.
اروپا حاضر نبود براي تحت فشار قرار دادن عثماني، ايران را تقويت كند، زيرا در اين صورت ايران در آينده به يك قدرت منطقه‌اي تبديل مي‌شد. انگليس از اين سياست حمايت مي‌كرد، زيرا يك ايران قدرتمند مي‌توانست تهديدي براي هند باشد. به‌همين دليل هيچ‌گاه هيچ كشور اروپايي حاضر نشد با ايران قرارداد نظامي جدي امضا كند. همين سياست در دوره قاجار نيز تداوم يافت.
در سال 916.ق شاه‌اسماعيل انديشه نزديكي و اتحاد با اروپا عليه عثماني را در مذاكره با آلفونسو دو آلبوكرك در پيش گرفت. شكست شاه‌اسماعيل در جنگ چالدران باعث شد او از اين سياست نااميد شود. پس از شاه‌اسماعيل، با انعقاد قرارداد آماسيه در سال 962.ق بين شاه‌طهماسب و سلطان سليمان، ايران سياست نزديكي به اروپا را شكست‌خورده تلقي كرد و به‌نوعي اطاعت از عثماني را پذيرفت. در زمان شاه‌عباس، يكبار ديگر اين سياست احيا و تعقيب شد، ولي باز هم نتيجه‌اي نداشت. احتمالا شاه‌عباس پي برده بود كه اروپا از مسلح‌كردن ايران طفره مي‌رود، ولي دليل آن را متوجه نمي‌شد.

سياست خارجي شاه‌اسماعيل

تسلط عثماني بر شهر بندري قسطنطنيه اهميت بيشتري از سقوط امپراتوري روم شرقي داشت. زيرا ازيك‌سو امپراتوري خشن اسلامي به‌عنوان حلقه واسطه شرق و غرب بر اين شهر حاكم شد، به‌طوري‌كه عثماني در بالكان، غرب آسيا در سواحل مديترانه، و شمال آفريقا ديواره‌اي متشكل از متصرفات خود كشيد و كليه روابط ميان اروپا و سرزمين‌هاي اسلامي را (به جز ايران) تحت كنترل خود درآورد. [22]
در حقيقت عثماني سرزمينهاي اسلامي را به ‌نوعي ايزولاسيون سياسي، تجاري و تعصب شديد مذهبي دچار كرد. اين امر يكي از دلايلي بود كه باعث شد ركود و فطرت بر سرزمين‌هاي اسلامي حاكم شود، زيرا جنگهاي مذهبي و منازعات فرقه‌اي گسترش يافت، درحالي‌كه قبلا روابط تجاري ميان سرزمينهاي اسلامي و اروپا از رونق برخوردار بود و مردمي كه سرگرم تجارت بودند كمتر خود را اسير تشنجات مذهبي و قومي مي‌كردند. اين عمل عثماني خيانت بزرگي به جهان اسلام بود. مضافا اينكه به دليل ورود تركان به اروپا و رفتار خشني كه با مسيحيان داشتند، اروپا مدتها در مورد احكام و مباني اسلام براساس رفتار تركان با مسيحيان اروپاي شرقي قضاوت مي‌كرد. دشمني اسلام و مسيحيت كه از جنگهاي صليبي شكل گرفته بود، با اقدامات غيراسلامي عثمانيان در اروپا شدت گرفت.
هر دو دولت صفوي و عثماني براساس مذهب تاسيس و تشكيل شده بودند، هركدام بر حقانيت خود تاكيد داشتند و از همان ابتدا خشم، نفرت و دشمني بر روابط آنان حاكم بود. شاه‌اسماعيل دولت خود را به كمك قبايل قزلباش تشكيل داد. اين قبايل از آسياي صغير به ايران آمده بودند و از شاه به‌عنوان مرشد بزرگ و ظل‌الله اطاعت مي‌كردند. دولت عثماني كه متعصبانه از مذهب حنفي حمايت مي‌كرد، با علويان آسياي صغير رفتاري ستمگرانه داشت و گروهي از آنان را مجبور كرد به ايران مهاجرت كنند. البته عده‌اي از علويان در آسياي صغير باقي ماندند و رابطه خود را با دولت صفوي حفظ كردند. براي رهبري آنان در هر ناحيه، افرادي از ايران فرستاده مي‌شدند كه «خليفه» نام داشتند. در سالهاي اوليه تشكيل دولت صفوي، صدها نفر از اين خليفه‌ها اوامر مرشد بزرگ را در درون امپراتوري عثماني اجرا مي‌كردند و خواب راحت را از چشم زمامداران آن دولت ربوده بودند. [23]
شاه‌اسماعيل در ايران با اهل سنت رفتار خوشايندي نداشت. سلطان عثماني، بايزيد دوم، به منظور كاهش خصومت ميان دو دولت، در سال 910.ق، سفيري به نام محمد چاوش را براي عرض تبريك پيروزيهاي شاه‌اسماعيل و استقرار دولت صفوي به تبريز فرستاد. سفير از شاه خواست از ظلم و ستم به اهل سنت بپرهيزد. شاه ظاهرا تقاضاي محمد چاوش را پذيرفت. ولي به سياست آزار سنيان ادامه داد. سلطان عثماني نيز متقابلا از سفر زائران ايراني به عراق جلوگيري كرد. شاه‌اسماعيل با فرستادن سفرايي به استانبول (912.ق) اجازه سفر مجدد زائران را اخذ كرد. اما زماني‌كه شاه، شيبك‌خان ازبك را كشت، بايزيد به علت اشتراك مذهب و روابط دوستانه‌اي كه با او داشت، از اين عمل رنجيده‌خاطر شد. درهمين‌حال، شاه‌اسماعيل صوفيان و مريدان خود را به قتل سنيان قلمروي عثماني تحريك كرد. [24] شيعيان آسياي صغير به تشويق و هزينه شاه‌اسماعيل و تحت رهبري فردي به نام شاه‌قلي در اين منطقه دست به شورش زدند. اين درحالي بود كه بايزيد دوم در داخل با مشكلاتي روبرو بود. [25]
شاه‌اسماعيل، پس از گسترش دامنه تحريكات خود عليه عثماني، چون جنگ با عثماني را قريب‌الوقوع مي‌دانست، سفرايي به دربار سلطان مصر و پادشاه گرجستان فرستاد و از آنان خواست با سپاهي مشترك به تركان حمله كنند. از اقبال بد شاه‌اسماعيل، در اين زمان، سلطان‌سليم، يكي از سلاطين قدرتمند عثماني، به جاي بايزيد به حكومت رسيد. شاه‌اسماعيل ضمن ارسال هدايايي براي او اتمام حجت جنگ را كرد، ضمنا سفيري را نيز به دربار ونيز فرستاد تا خواستار اين شود كه دولت ونيز، همزمان با حمله زميني صفويان به خاك عثماني، از طريق دريا به عثمانيان حمله كند.
سلطان‌سليم با صدور فرمان بسيج عمومي و انعقاد پيمانهاي صلح با دولتهاي اروپايي و اخذ فتوا از شيخ‌الاسلام استانبول براي قتل‌عام شيعيان آسياي صغير و اعزام هياتهايي به تركستان براي آماده‌سازي ازبكان و حمله همزمان به ايران، زمينه را براي جنگ عليه شاه‌اسماعيل كاملا فراهم كرد. [26]
البته شاه‌اسماعيل هم شورشهايي در خاك عثماني ترتيب داد و ضمنا سفرايي به دربارهاي مجارستان و لهستان فرستاد تا همزمان به خاك عثماني حمله كنند. اما هيچ‌كدام از تقاضاهاي همكاري برآورده نشد. زمان براي شاه بسيار تنگ و محدود بود و سلطان‌سليم هم با تمام قوا مي‌خواست يكبار و براي هميشه جلوي تحريكات شاه‌ ايران را بگيرد. آنچه سلطان‌ عثماني و پيروان مذهب تسنن را خشمگين كرد، صدور فرمان شاه‌اسماعيل داير بر لعن سه خليفه اول راشدين در ملاء‌عام بود كه با روش خشونت‌آميزي متاسفانه به‌صورت سنت در ميان توده رواج يافت.
سرانجام سلطان‌سليم در سال 920.ق با سپاهي عظيم عازم ايران شد. بين راه پيامهايي ميان دو سلطان ردوبدل شد كه حاكي از تهديد و توهين و رجزخواني بود. بالاخره در دشت چالدران، [27] نزديكي شهر خوي، جنگي بين طرفين اتفاق افتاد و به شكست شاه صفوي منجر شد. سلطان سليم پس از هشت روز اقامت در تبريز، چون آثار شورش در سپاهش آشكار شده بود، به استانبول مراجعت كرد. [28]

پرتغاليها در خليج‌فارس

در سال 893.ق از سواحل خليج‌فارس به شاه‌اسماعيل خبر رسيد كه گروهي پرتغالي با كشتي‌هاي جنگي به حدود لار و جزيره هرمز وارد شده و با حاكم هرمز پيمان بسته و آنجا را زير نفوذ خود درآورده‌اند. هرمز بزرگ‌ترين مركز تجارت بين‌ ايران، عراق، هند و آفريقا بود. شاه‌اسماعيل، به دليل فقدان نيروي دريايي و درگيري با ازبكان، حضور پرتغاليها را ناديده گرفت، ولي براي اثبات قدرت خود بر اين منطقه باج و خراج سالانه را از حاكم مطالبه كرد كه با مخالفت آلبوكرك روبرو شد. در مقابل، اين ماجراجوي خشن پرتغالي اظهار آمادگي كرد تا به شاه در جنگ با عثماني كمك كند. در سال 921.ق (يك‌سال پس از شكست چالدران) قراردادي ميان شاه و آلبوكرك امضا شد تا سپاهيان ايران با مساعدت نيروي دريايي پرتغال به بحرين و قطيف لشكركشي كنند و دو دولت مقدمات حمله به عثماني را نيز فراهم آورند. در مقابل ايران از جزيره هرمز چشم پوشيد و موافقت كرد امير آن جزيره تابع پرتغال باشد. [29]
چند‌ماه پس از اين قرارداد، آلبوكرك درگذشت و اجراي قرارداد مسكوت ماند و پرتغاليها حدود يك قرن در خليج‌فارس باقي ماندند. يكي از نتايج قرارداد واگذاري تعدادي از وسايل جنگي جديد از سوي پرتغال به ايران بود. پرتغالي‌ها پذيرفته بودند كه نحوه كاربرد آنها را نيز به ايرانيان آموزش دهند. همين موضوع باعث شد عثمانيان با پرتغالي‌ها خصومت پيدا كنند. [30]

روابط ايران و آلمان

در سال 929.ق و در دوره شاه‌اسماعيل، نخستين تماس بين ايران و آلمان برقرار شد. شاه تمام تلاش خود را براي به‌دست آوردن متحد اروپايي و خريد اسلحه براي جنگ با عثماني و جبران حيثيت ازدست‌رفته به‌كار برد، ولي هيچ‌گاه به نتيجه نرسيد.
يك‌سال پس از جنگ چالدران، پادشاه مجارستان، لودويك دوم (Loudevic II)، راهبي به‌نام پطروس دومونت ليبانو (Petros de Mont Libano) را با نامه‌اي روانه ايران كرد. وي پس از بازگشت نامه‌اي از طرف شاه براي امپراتور آلمان، شارل پنجم (شارل كن)، برد. شاه در اين نامه، پيشنهاد حمله همزمان آلمان از شمال و ايران از جنوب به عثماني را مطرح كرد. ازآنجاكه در آن زمان شارل كن با فرانسه در حال جنگ بود، شاه‌اسماعيل به اين نكته نيز اشاره كرد كه جنگ ميان امپراتوران اروپا موجب جسارت و قدرت بيشتر سلطان خواهد شد. شارل به شاه اعلام كرد كه نقشه مسير حمله به عثماني را تهيه كند تا متفقاً جنگ عليه عثماني را آغاز كنند.
پاسخ شارل‌كن زماني به ايران رسيد كه شاه‌اسماعيل فوت كرده بود و شاه‌طهماسب نيز پاسخي به آن نداد. [31] هيچ‌گونه امكاني وجود نداشت كه اولا شارل كن با شاه‌اسماعيل قرارداد امضا كند، ثانيا هيچ‌گاه شارل خود را اسير آرزوهاي شاه نمي‌كرد، ثالثا با توجه به مسدودبودن مسير و قرارگرفتن عثماني در وسط راه ارتباطي ايران و اروپا امكان كمك‌رساني به ايران وجود نداشت و رابعا شارل نمي‌خواست به‌خاطر ايران، عثماني را به‌عنوان يك قدرت بزرگ عليه خود خشمگين كند. زيرا عثماني از مجارستان گذشته و امپراتوري بزرگ شارل را تهديد كرده بود. شارل قصد داشت، با نمايش نزديك‌شدن به ايران، عثماني را تحت فشار قرار دهد كه اين اقدام نيز بي‌اثر بود. زيرا عثماني به تنهايي قادر بود ايران را شكست دهد، ولي براي ايران پيروزي بر عثماني مقدور نبود.

شاه‌طهماسب و عثماني

پس از سلطان‌سليم، سلطان‌سليمان قانوني به امپراتوري رسيد. وي موفق شد پيروزيهايي در اروپا به‌دست آورد. او سرانجام در سال 940.ق پيمان صلحي با اتريش ــ مجارستان امضا كرد. در مدتي كه سليمان مشغول جنگ در اروپا بود، شيعيان آسياي صغير به تحريك قزلباشها شورشها و ناآرامي‌هايي در خاك عثماني ايجاد كردند. در پي اين اقدام سلطان‌سليمان تصميم گرفت به ايران لشكركشي كند. بنابراين او ابتدا جاسوساني به تركستان و ماوراءالنهر فرستاد تا از وضع ازبكان و تركان تركستان اطلاعاتي به‌دست آورند و آنها را به حمله از سه طرف به ايران ترغيب كنند.
در سال 940.ق عثمانيان به ايران حمله كردند و بخش وسيعي از شمال غرب كشور را تصرف نمودند. القاص‌ميرزا، برادر شاه‌طهماسب، به عثماني پناهنده شد و بهانه جنگ ديگر را فراهم آورد. بالاخره سليمان چهار بار به ايران لشكركشي كرد. در اين دوره، عثماني در اوج پيروزي و قدرت در اروپا بود و مجارستان و بخشي از لهستان را تصرف كرده و تا پنجاه‌كيلومتري دروازه شهر وين پيشرفته بود. در حمله‌هاي مكرر عثماني، شاه‌طهماسب با آتش‌زدن مزارع، تخريب راهها و منابع آب و غذا، دستور عقب‌نشيني مي‌داد، چون توان مقابله با سليمان را نداشت. سرانجام شاه ايران در سال 962.ق به امضاي قرارداد معروف «آماسيه» تن داد. در سال 967.ق بايزيد، پسر سليمان، به ايران پناهنده شد و يكبار ديگر خطر جنگ بالا گرفت. اما به دستور باب عالي و با حضور هيات اعزامي از استانبول شاهزاده عثماني را در قزوين كشتند.
در اين موقع سفير ونيز براي ترغيب شاه‌طهماسب به حمله به تركان وارد قزوين شد، ولي شاه پاسخ منفي داد. اين در حالي بود كه هم‌زمان تركان در اروپا با شكستهايي روبرو شده بودند، اما شاه از درگيركردن خود در مخاصمات عثماني و اروپا خودداري كرد. فرزند او، اسماعيل دوم كه در آتش انتقام از تركان مي‌سوخت، بارها باعث تحريكاتي عليه عثماني شد تا جنگي ديگر را به راه اندازد، اما به دستور شاه‌طهماسب، زنداني شد. صلح آماسيه بيست‌سال صلح را ميان دو طرف برقرار كرد.

شاه‌طهماسب و انگليس

در زمان حكومت شاه‌طهماسب براي نخستين‌بار روابط تجاري بين ايران و بريتانيا برقرار شد. نخستين سفير انگليس، آنتوني جينكينسون (Antonie Jinkinson) رئيس شركت «مسكوي»، [32] به ايران آمد. او از سوي ملكه اليزابت اول (Elizabet I) ماموريت داشت كه راه تجارت با ايران را بگشايد. سفير زماني به قزوين رسيد كه طهماسب با سليمان بر سر استرداد بايزيد مشغول چانه‌زني بود و توجهي به مسائل تجاري نداشت. آنتوني در اين سفر موفقيتي به‌دست نياورد، اما توانست مقدمات سفر هيات تجاري بعدي را فراهم آورد. در سفر بعدي، شركت مسكو موفق شد فرماني از شاه طهماسب بگيرد كه به موجب آن كارگزاران شركت مي‌توانستند بدون دادن عوارض، كالاهاي خود را به ايران وارد و ابريشم خام را از آنجا صادر كنند، اما به دليل رقابت شديد دلّالهاي عثماني، ارمني و ونيزي، انگليس در زمينه تجارت با ايران موفقيت چنداني به دست نياورد. [33]
در زمان سلطان‌محمد خدابنده، به‌ويژه در روابط خارجي اتفاق مهمي رخ نداد. منتها عثماني از آشفتگي اوضاع داخلي ايران كه ناشي از بحران جانشيني بود، استفاده كرد؛ سلطان‌مراد در سال 993.ق تبريز را تصرف كرد و بر شهرهاي شيروان، شماخي، بادكوبه و دربند نيز مسلط شد. خدابنده سفيري به نزد خليفه فرستاد تا مفاد پيمان آماسيه را يادآوري كند. ازبكان نيز از درگيري عثماني با ايران استفاده كردند و هرات را اشغال نمودند. [34]
ضعف حكومت در ايران كاملا به زيان اروپاييان بود، زيرا عثماني با خاطري آسوده اروپا را تحت فشار قرار مي‌داد. در اين زمان پاپ به «گراندوك مسكو» (Grand Duc Moscovich) و كاردينال لهستان نامه‌هاي رمزي نوشت و از آنان خواست در برابر عثماني به ايران كمك كنند. ميان دربار قزوين (پايتخت صفويان) و واتيكان سفرايي مبادله شد و پاپ تعهد كرد تا زماني‌كه شاه ايران با عثماني در حال جنگ است، هرساله صدهزار سكه سلطاني به او كمك كند. سلطان‌محمد خدابنده حتي شش‌هزار قبضه تفنگ و پانزده تا بيست‌ عراده توپ صحرايي از پاپ تقاضا كرد، ولي شواهدي دال بر عملي‌شدن اين تقاضا وجود ندارد. در اين دوره مذاكرات ايران و دولتهاي اروپايي و اعزام سفير از هر دو طرف نسبتا وسعت پيدا كرد، ولي نتيجه عملي نداشت. اين درحالي بود كه عثماني نيز هر روز اروپا را با تهديدي جديد روبرو مي‌كرد.

شاه‌عباس اول و عثماني

زماني‌كه استقلال و موجوديت ايران در معرض نابودي قرار داشت، شاه‌عباس كبير قدرت را به‌دست گرفت. او پس از سركوب مدعيان حكومت و ساماندهي اوضاع داخلي، روابط سياسي ايران را با كشورهاي خارجي گسترش داد و تمام توان خود را در جهت نزديكي سياسي ــ نظامي با اروپا عليه عثماني به‌كار برد تا اين دشمن قدرتمند را شكست دهد. اما او نيز هيچ‌گاه به اين آرزو نرسيد.
شاه‌عباس در سياست خارجي متوجه شد كه به تنهايي قادر نيست همزمان با عثماني و ازبكان جنگ كند، لذا به جانب مغولها عليه ازبكان و به طرف روسها در مقابل عثماني رفت. شاه به خوبي اين سياست را طراحي كرد. اما از جانب هند پاسخ مساعد دريافت نكرد و روسيه نيز تاحدودي اظهار تمايل كرد، ولي چون خود در مثلث بحران بالكان (روسيه، اتريش، عثماني) درگير بود، نمي‌توانست با ظرفيت كامل در كنار صفويه باشد.
شاه‌عباس نخستين هيات ديپلماتيك ايران را به دربار تزار فرستاد. تزار استقرار دائمي سفير را در دربارهاي دو كشور خواستار شد و از دولت ايران خواست كه يك اتحاد سه‌جانبه ميان ايران، روسيه و آلمان امضا شود، زيرا رودلف دوم (Rodolph II)، امپراتور آلمان، نيز از تهديدهاي عثماني شديدا نگران بود. در همين زمان نخستين هيات ديپلماتيك ايراني عازم آلمان شد. [35] اين هيات تحت رهبري حسين‌ علي‌بيك در سال 1007.ق به دربار رودلف رفت. [36]
در همين زمان كه شاه‌عباس مشغول مذاكره با روسيه و آلمان بود، عثماني از اين مذاكرات اطلاع يافت و به‌منظور نمايش قدرت و متنبه‌كردن ايران به ايران حمله كرد و مناطقي از شمال غربي ايران را تصرف نمود. شاه‌عباس كه از همكاري جدي اروپاييان مايوس شده بود و از طرفي تاكنون نتوانسته بود قزلباشها را سروسامان دهد و قدرتشان را محدود كند، از عثماني تقاضاي صلح كرد. به‌اين‌ترتيب قرارداد 999 استانبول بين طرفين امضا شد و عثماني همچنان بر مناطق متصرفي تسلط داشت.
شاه‌عباس در سال 1004.ق با لشكري منظم عازم خراسان شد و ازبكان را كه هم مناطق شرقي را تهديد مي‌كردند و هم با عثماني رابطه داشتند، شكست داد. [37]
شاه‌عباس يا متوجه نشده بود كه اروپاييان او را در مقابل عثماني به بازي گرفته‌اند يا مي‌دانست، ولي چاره‌اي نداشت. اگر راه ارتباط اروپاييان با ايران سهل بود، امكان داشت اروپا جبهه جديدي عليه عثماني بگشايد، ولي تقريبا هيچ راه امني ميان ايران و اروپا وجود نداشت.
اروپا قصد نداشت خود را درگير خصومتهاي بي‌ارزش ايران و عثماني كند. همچنان‌كه عثماني ميل نداشت نيروي خود را به جنگ با ايران گرفتار كند، ولي ازيك‌سو تحريكات قزلباشها در عثماني، سلطان را مجبور مي‌كرد به ايران حمله كند و ازسوي‌ديگر عثماني مي‌خواست به اروپا بفهماند كه ايران كشور قدرتمندي نيست كه شما بخواهيد روي آن سرمايه‌گذاري كنيد و ما هرگاه تصميم گرفته‌ايم، توانسته‌ايم ايران را تنبيه كنيم. از جانب ديگر مسيحيان نسبت به كشورهاي اسلامي اطمينان سياسي عميقي نداشتند. در حمله مسلمانان به اروپا در سال 711.م، در جنگهاي صليبي 1095.م و از همه مهم‌تر در ظلم و ستم تركان مسلمان عليه مسيحيان بالكان، ثابت شد كه نوعي خصومت عميق ميان مسيحيان و مسلمانان وجود دارد. بنابراين مسيحيان بر اين اعتقاد بودند كه كمك به ايران مي‌تواند اين كشور را در آينده به قدرتي عليه اروپا تبديل كند. ازسوي‌ديگر هرقدر جنگ و خونريزي ميان مسلمانان ترك و صفوي رخ مي‌داد، به نفع اروپا بود، زيرا هر دو دشمنِ مسيحيان بودند. هرچند شاه‌عباس كوشش كرد با اعطاي امتيازات تجاري، آزاديهاي مذهبي و معافيتهاي گمركي به اروپاييان، نظر مثبت آنان را نسبت به ايران جلب كند، ولي فايده‌اي نداشت.
اروپا اگر مي‌توانست با عثماني كنار آيد، اين كار را مي‌كرد، زيرا به نفع او بود. به‌همين‌دليل به‌رغم اعلام تمايل رودلف دوم، امپراتور آلمان، به برقراري روابط نزديكي با ايران عليه عثماني، به مجرد اينكه عثماني پيشنهاد آتش‌بس به آلمان را داد، رودلف پذيرفت و صلح ميان طرفين برقرار شد و امپراتوري آلمان ايران را فراموش كرد؛ دقيقا همان عملي كه ناپلئون با ايران عصر فتحعلي‌شاه كرد.
شاه عباس كه از تاكتيكهاي سياسي غافل بود، از آنتونيو دوگوا، سفير اسپانيا در اصفهان، خواست با سفر به واتيكان از پاپ بخواهد كه قرارداد صلح ميان عثماني و آلمان را لغو كند.

شاه‌عباس و انگليس

شاه‌عباس از شكست مذاكرات با آلمان و پاپ نااميد نشد و جستجوي راههاي اتحاد با ساير دولتهاي اروپايي را ادامه داد. اين‌بار انگلستان به دليل استقلال ديني از كليساي رم و نزديكي ايران به هند و به‌عنوان بازيگر جديد در خليج‌فارس به ايران نزديك شد.
در پي رفتار خشن و ظلم و ستم پرتغاليان در منطقه خليج‌فارس و شكايت مردم به شاه‌عباس از استعمارگران، شاه به الله‌ورديخان دستور داد بندر گمبرون را از تصرف آنان خارج كند. با وجود رابطه صميمانه‌ ميان شاه‌عباس و فيليپ سوم، پادشاه اسپانيا، شاه از وعده‌هاي دروغين او عصباني بود و به‌رغم اصرار فيليپ به اجازه در ماندگاري پرتغاليها در گمبرون، بالاخره در سال 1022.ق اين بندر به‌دست ايرانيان افتاد.
با تشديد رقابتهاي انگليس و پرتغال در حوزه اقيانوس هند و نيز شكست نيروي دريايي اسپانيا در مقابل بريتانيا (نبرد آرماداي در سال 1588.م در زمان فيليپ دوم) و همچنين صلح شاه‌عباس با دولت عثماني، ديگر زمان آن رسيده بود كه ايران خود را از تسلط پرتغال برهاند. شاه‌عباس به امامقلي‌خان، بيگلربيگي فارس، دستور داد با تمام قوا به سواحل خليج‌فارس برود و كشتي‌هاي پرتغال را توقيف كند. سپاه ايران ابتدا به راس‌الخيمه و قشم حمله كرد و سپس جزيره هرمز را محاصره نمود.
در اواخر سال 1029.ق ايران به انگليسيها پيشنهاد كرد عليه پرتغال متحد شوند. در سال بعد انگليس به سواحل ايران رسيد. بين ايران و هيات انگليسي توافق شد كه در صورت نبرد و پيروزي اين تعهدات انجام شود: 1ــ غنائم جنگي به‌طور تساوي بين ايران و انگليس تقسيم شود 2ــ قلعه هرمز با تمام تجهيزات به انگليس واگذار شود 3ــ درآمد گمركي بين ايران و انگليس تقسيم شود 4ــ هزينه جنگ نيز به‌طور مساوي تامين شود.
سرانجام در سال 1031.ق كشتي‌هاي انگليس به طرف هرمز حركت كردند و سپاه امامقلي نيز از خشكي حمله كرد. پرتغال تقاضاي صلح كرد و بالاخره جزيره هرمز و قلعه از تصرف پرتغال آزاد شد. [38] انگليس، به جاي پرتغال، در قلعه هرمز پايگاه تجاري تاسيس كرد و تجارت خليج‌فارس را در دست گرفت.
انگليس به‌منظور تحكيم مباني تجاري خود در ايران، دو تن از مستشاران نظامي خود را با نامهاي آنتولي شرلي (Antonie Sherlly) و رابرت شرلي (Robert Sherlly) با مقداري اسلحه سبك به خدمت شاه فرستاد. شاه‌عباس از اين پيشامد براي نزديكي به پادشاهان عيسوي استفاده كرد. ابتدا براي اعلام مراتب حق‌شناسي و اخلاص خود نسبت به اين دو، آنتوني شرلي را با دست‌خطي از خود به دربار جيمز اول، پادشاه انگلستان، فرستاد تا راههاي گسترش تجارت ميان دو كشور را بررسي كنند. ايران تاكنون ابريشم خود را كه كالاي انحصاري در جهان بود، از طريق خاك عثماني و به‌وسيله دلّالهاي ترك، ارمني و ونيزي به اروپا مي‌فروخت. در صورت انعقاد قرارداد تجاري با انگليس مي‌توانست از اين زمان به بعد اين كالاي ارزشمند و پرمشتري را با كشتي‌هاي انگليسي و از طريق خليج‌فارس به اروپا بفرستد. در اين صورت عمّال عثماني از سود سرشاري محروم مي‌شدند كه از واسطگي تجارت ابريشم به‌دست مي‌آوردند.
درواقع شاه‌عباس قصد داشت با دادن امتيازات سخاوتمندانه به انگليس، ساير دولتهاي اروپايي را به نزديكي به ايران در مقابل عثماني تشويق كند كه باز اين سياست هم موفقيت‌آميز نبود. انگليس تا آنجا ايران را تسليح كرد كه آرزوهاي شاه‌عباس را كنترل كند نه آنقدر كه ايران به يك قدرت نظامي حتي در برابر عثماني تبديل شود.
انگليس از اين دوره تا جنگ جهاني اول دوگانگي نظامي خود را در مورد ايران و عثماني همچنان ادامه داد. بريتانيا از نيمه دوم قرن نوزدهم استراتژي مهار را درخصوص عثماني به‌كار بست. اين كشور ازيك‌سو عثماني را تقويت مي‌كرد براي اينكه بتواند در مقابل روسيه ــ كه رقيب اروپايي لندن در سرزمينهاي شرقي مثل ايران، افغانستان، چين و تركستان بود ــ ايستادگي كند. به‌طوري‌كه هرگاه روسيه در سرزمينهاي يادشده انگليس را تحت فشار قرار مي‌داد، اين كشور نيز عثماني را عليه روسيه وارد يك جنگ ساختگي مي‌كرد. ازسوي‌ديگر بريتانيا همچنان نمي‌خواست عثماني به‌ يك قدرت منطقه‌اي به‌ويژه در خاورميانه تبديل شود، زيرا در اين صورت، امكان دستيابي انگليس به تجارت بصره و نفوذ در بازارهاي عرب مشكل مي‌شد. بريتانيا در مورد ايران نيز همين استراتژي دوپهلوي را به كار بست. براساس سياست كلي اروپا در دوره صفوي، اروپاييان نمي‌خواستند با نزديك‌شدن به ايران خشم عثماني را موجب شوند، زيرا ايران از جهت ژئواستراتژيك جايگاه مهمي نداشت و خليج‌فارس به دليل دوري به اروپا اهميت بالايي به‌دست نياورده بود. خليج‌فارس در اين دوره از بابت مرواريد اهميت داشت، ولي با شروع قرن بيستم و با فوران نفت، به يك منطقه فوق ژئواكونوميك تبديل گرديد.
استراتژي دوپهلوي انگليس نيز در مورد ايران اين بود كه اولا تماميت ارضي و استقلال ايران را حفظ كند، به‌ويژه پس از استقرار كمپاني هند شرقي، انگليس به هيچ‌وجه اجازه نمي‌داد ايران تجزيه شود، زيرا به‌دليل نفوذ بيشتر روسيه در دربار و مناطق شمالي و ميان نيروهاي قزاق و احتمالا آرزوي دستيابي روسيه به آبهاي گرم خليج‌فارس، تجزيه ايران به نفع روسيه بود. ثانيا تجزيه ايران و واگذاري بخشهاي جنوبي كشور به انگليس به‌دليل وجود منابع نفتي (در ماه مه 1908.م نخستين چاه نفت خاورميانه در مسجدسليمان فوران كرد. اين حادثه ناشي از قرارداد دارسي در سال 1901.م بود و انگليس از آن بهره‌برداري مي‌كرد) و تجارت خليج‌فارس و به‌خصوص وجود هند، ترجيح مي‌داد يك دولت مستقل در واسطگي هند و اروپا (به‌ويژه روسيه) وجود داشته باشد. ثالثا اگر ايران تجزيه مي‌شد، انگليس بايستي هزينه‌هاي نگهداري، امنيت و تامين نيازهاي اقتصادي مردم را به عهده مي‌گرفت. رابعا يك ايران مستقل مي‌توانست يك منطقه حائل ميان انگليس و روسيه باشد و همچنين بريتانيا قادر بود براي فشارآوردن بر روسيه در لحظه‌هاي ناسازگاري در تقسيم منافع، ايران را به تحريكات نظامي عليه او وادار كند. بريتانيا در دو جنگ ايران و روس در دوره قاجار نقش واسطگي را در خاتمه جنگ به نفع روسيه بازي كرد و با انعقاد دو پيمان گلستان و تركمنچاي، بخش وسيعي از سرزمينهاي ارزشمند ايران نيز به‌عنوان مناطق حائل به روسيه واگذار شد. آنچه طي سلطنت صفويان تا پايان قاجار و حتي پس از آن بر سر ايران آمد، احتمالا همگي ناشي از بي‌خيالي و ناداني پادشاهان نبود، بلكه نتيجه فقدان قدرت بود. اين فقدان نيز قطعا ناشي از جدايي دولت و ملت و بي‌تعهدي مردم نسبت به دولتمردان و عدم احساس وظيفه ملي مردم بود. در ايران هميشه دولت حكومت مي‌كرد و مردم زندگي مي‌نمودند. منتها چگونه زندگي‌كردن مهم نيست.
از آنجاكه قدرت هر دولتي به ميزان دلبستگي ملت به دولت بستگي دارد، چنانچه دولت مردم را در تصميم‌گيريهاي سياسي ــ اقتصادي مشاركت مي‌داد، قطعا حس فداكاري و احساسات ملي مي‌توانست مردم را به ساخت اسلحه تشويق كند، همان‌گونه كه ژاپن در انقلاب مئيجي (1867.م) به تقليد از اروپا صاحب تسليحات نظامي شد. اين انقلاب از شخص امپراتور هيروهيتو شروع شد كه خود را از پشت پرده‌هاي پندار و افسانه بيرون آورد و پيوندهاي همبستگي ملي را تقويت نمود. قبل از مئيجي، امپراتور فرزند خورشيد و يگانه منشأ قدرت بود، اما پس از انقلاب مردم از كنج زندگي خصوصي به ميدان اجتماعي آمدند و با تبليغ حس ‌وطن‌پرستي روز به روز سطح مسئوليت‌پذيري مردم افزايش يافت.
شاه عباس، نقدعلي بيك را به‌عنوان نخستين سفير ايران روانه لندن كرد، ولي هيچ‌كدام از اقدامات شاه‌عباس حتي سفارت شرلي به نتيجه نرسيد. شاه هيات ديگري را با هدايا تحت سرپرستي آنتولي شرلي و حسينعلي بيك روانه دربار دوك ونيز كرد. دوك اعلام كرد چون با هيات ديپلماتيك ترك مشغول مذاكره و انعقاد پيمان صلح مي‌باشد، از پذيرفتن هيات ايراني معذور است. طبيعي بود، زيرا وقتي ونيز مي‌توانست مشكل خود را با عثماني، يعني عامل اصلي بحران، حل كند، ديگر نيازي به نزديكي به ايران نداشت. هيات ايراني عازم دربار پاپ و سپس دربار فيليپ سوم شدند. امپراتور اسپانيا از پيشنهاد هيات ايراني استقبال كرد و قرار شد خيلي ‌زود سفيراني به اصفهان اعزام كند.
فيليپ سوم هياتي تحت رهبري آنتونيو دوگوآ، براي احيا و تقويت روابط تجاري با ايران در خليج‌فارس، به اصفهان فرستاد. منتها شرط فيليپ قطع هرگونه ارتباط ايران با انگليس بود. (همان شرطي كه ناپلئون براي فتحعلي‌شاه گذاشت.) يكي ديگر از پيشنهادهاي امپراتور اجازه آزادي عمل و تبليغ دين به كاتوليكها بود. در مقابل، اسپانيا متعهد شد كه با ايران عليه عثماني همكاري نظامي داشته باشد. شاه تمام پيشنهادها را به عشق شكست عثماني و بيرون‌كردن تركان از ايران پذيرفت، ولي پس از مدتي امپراتور نيز تصميم گرفت براي برقراري صلح با عثماني مذاكره كند. [39] شاه كه كاملا از اين سياست اروپاييان عصباني و نااميد شده بود، تصميم گرفت به تنهايي با عثماني روبرو شود.

صفويان و فرانسه

روابط ميان ايران و فرانسه در اين دوره با اعزام ميسيونهاي كاتوليكي از دربار فرانسه به ايران آغاز مي‌شود. زيرا پس از خاتمه جنگهاي صليبي فرانسه همچنان از مسيحيان در شرق حمايت مي‌كرد. فرانسه هميشه و حتي امروز خود را حامي مسيحيان جهان مي‌داند، به‌طوري‌كه با اين ادعا به منافع بزرگي دست يافته است.
در سال 1036.ق و در زمان لويي سيزدهم، پادشاه فرانسه، نخستين هيات ميسيوني كاتوليك به رهبري پاسيفيك دوپروونس (Pacifique de Province) در اصفهان به حضور شاه‌عباس رسيد. شاه كه سياست اغماض ديني‌اش در اروپا شهرت يافته بود، به اين هيات اجازه داد در اصفهان و برخي شهرهاي ديگر به ساخت كليسا و تبليغ مسيحيت اقدام كند.
در سال 1073.ق، هيات ديگري از روحانيون فرانسوي همراه يك هيات بازرگاني به امر لويي چهاردهم و به رياست دو نفر به‌نامهاي لالن (Lalin) و لابولاي (Labolay) به خدمت شاه‌صفي رسيدند. اما هيات تجاري موفق نشد امتياز بازرگاني اخذ كند. كمي بعد سفيري به‌نام ژون سر (Jean Ser) از طرف لويي چهاردهم به دربار شاه سليمان آمد و اولين قرارداد متقابل تجاري ميان طرفين امضا شد. [40]
در سال 1113.ق سفير ديگري به‌نام ژان باپتيست فابر (Jean Baptiste fabre) همراه همسرش ماري پتي (Marie Pety) عازم ايران شد. فابر در ايروان فوت كرد، ولي همسرش با مدارك و هداياي لوي چهاردهم وارد اصفهان شد، اما پس از مدتي اقامت نتيجه مطلوب حاصل نشد و او به فرانسه بازگشت. لويي چهاردهم كنسول خود در شهر حلب سوريه را به نام پير ويكتور ميشل (Pierre Victeur Michel) به اصفهان و به دربار شاه‌سلطان‌حسين فرستاد (1116.ق). ميشل موفق شد قراردادي با سي‌ويك ماده بر سر تجارت بين دو كشور با دربار ايران منعقد كند (1707.م). ولي كارشكني‌هاي انگليس، هلند، تجار ارمني، يهودي و ترك، اجراي قرارداد را به تاخير انداخت. ضمنا شاه‌سلطان‌حسين در برابر تعهدات خود، شرطي گذارده بود مبني بر اينكه فرانسه با نيروي دريايي خود در سركوب شورشهاي مسقط، عمان و تصرف مجدد آن توسط ايران به سپاهيان صفوي كمك كند. مذاكره در اين مورد هم اجراي قرارداد را با تاخير روبرو كرد. تا اينكه لويي چهاردهم به تقاضاي ايران پاسخ مثبت داد. يكي از مواد اين قرارداد سي‌ويك ماده‌اي مربوط به مناسبات قضايي بود. زيرا موافقت شد كه ايران نيز در بندر مارسي در سواحل مديترانه تجارتخانه‌اي تاسيس كند. بنابراين حق قضاوت كنسولي (كاپيتولاسيون) متقابل ميان دو كشور به امضا رسيد. فرانسويان نخستين كشور اروپايي بودند كه در ايران صاحب حق قضاوت كنسولي شدند. [41] بعد از صفويه موضوع كاپيتولاسيون عملا لغو شد، زيرا جنگ و درگيريهاي خارجي و داخلي تجارت را از رونق انداخت. اما در شكست دوم ايران از روس در دوره قاجار يكي از مواد مهم عهدنامه تركمنچاي اخذ امتياز كاپيتولاسيون از طرف روسيه بود. با اين تفاوت كه امتياز يكجانبه به نفع روسيه بود.

اخراج عثماني از ايران

پس از آنكه پانزده سال از سلطنت شاه‌عباس گذشت، شاه خود را آنقدر قوي ديد كه بتواند به تنهايي با سلطان‌ عثماني جنگ كند. با روي‌كارآمدن سلطان‌محمد دوم، قدرت تركان به علت جنگهاي پي‌درپي با اتريش و درگيريهاي ديگر با اروپاييان و بالاگرفتن شورشهاي قومي ــ مذهبي در آسياي صغير رو به ضعف گذاشته بود، به‌همين‌دليل شاه موقعيت ايران را براي حمله مناسب ديد و در سال 1012.ق عازم تبريز شد و علي‌پاشا، فرمانده ترك مقيم تبريز، را غافلگير كرد و توانست به‌سرعت اين شهر را كه هيجده‌سال در اشغال عثمانيان بود، آزاد كند. در همين زمان سلطان‌‌محمد دوم درگذشت و جانشين او سلطان‌احمد اول با سپاه عظيم عازم آذربايجان شد، ولي شكست خورد.
به‌اين‌ترتيب سراسر آذربايجان، قفقاز، كردستان و شمال بين‌النهرين به دست ايرانيان افتاد. در اين زمان، شاه به سلطان عثماني پيغام داد چون قصد تصرف خاك عثماني را ندارد، در صورتي‌كه دولت عثماني از ادعاي خود نسبت به ايالات‌ ايران دست بردارد، حاضر به امضاي قرارداد صلح مي‌باشد. اما چون تركان اين پيشنهاد را كه جنبه تهديد داشت، نپذيرفتند و به همين دليل بار ديگر جنگ ميان دو كشور درگرفت. اين جنگ با شكست عثماني خاتمه يافت و سرانجام عهدنامه دوم استانبول ميان دو طرف منعقد شد. [42]
با وجود اين عهدنامه درگيريهاي پراكنده مرزي ميان طرفين ادامه يافت تا اينكه جنگ ديگري در زمان سلطان عثمان دوم اتفاق افتاد كه به امضاي عهدنامه ايروان منتهي شد. تا پايان سلطنت شاه‌عباس در سال 1038.ق ديگر جنگي ميان طرفين رخ نداد. اما فضاي ميان طرفين كاملا متشنج بود و هر زمان احتمال درگيري وجود داشت. به‌طوري كه پس از مرگ شاه‌عباس، جانشين او، شاه‌صفي، سفيري به نام مقصودبيك را به دربار عثماني فرستاد و تقاضاي ترك مخاصمه و برقراري صلح كرد، ولي اختلاف و درگيري همچنان ميان تركان عثماني و صفوي ادامه يافت.

نتيجه

به‌عنوان نتيجه‌گيري مي‌توان اظهار داشت كه با تاسيس دولت صفوي دوران جديد تاريخي ايران آغاز شد، زيرا اولا صفويه نخستين دولت متمركز و قدرتمندي بود كه پس از اسلام در ايران تاسيس شد؛ دولتي كه به هويت ايراني جان تازه‌اي بخشيد و بدين‌ترتيب براي اولين‌بار، پديده مرز در مناسبات خارجي ايران شكل گرفت. ثانيا پس از اسلام نخستين نظام سياسي با تركيب دين و دولت ايجاد شد و شاهان صفوي با رسميت‌بخشيدن به مذهب شيعه به‌عنوان آيين دولتي، از آن براي تحكيم مباني قدرت استفاده كردند، به‌طوري‌كه در طي حيات سياسي اين سلسله قدرت سياست بر ديانت مسلط بود. ثالثا در اين دوره ايران به‌عنوان يك بازيگر عمده سياست منطقه‌اي ظاهر شد و اروپاييان ايران را به‌عنوان يك واحد سياسي مستقل شناختند كه البته در اين خصوص وجود امپراتوري عثماني موثر بود، زيرا هرقدر عثماني دنياي مسيحيت را تحت فشار و تهديد قرار مي‌داد، ازيك‌سو اروپا به ياد ايران مي‌افتاد، به‌طوري‌كه براي اروپا نام عثماني، ايران را تداعي مي‌كرد و ازسوي‌ديگر ايران عصر صفوي درهاي محبت خود را به سوي مسيحيان مي‌گشود. به‌گونه‌اي كه اغماض مذهبي ايران براي اروپاييان يك افسانه بود، زيرا در ايران مسلمان، مسيحي و كليمي از شرايط نسبتا برابري برخوردار بودند، به‌ويژه مسيحيان اروپا مورد لطف ويژه شاهانه قرار داشتند؛ امتيازي كه نه در اروپا وجود داشت و نه در عثماني.

پي نوشت :

* استاد دانشگاه شهيد بهشتي.
[1]ــ نجفقلي حسام مفرّي، تاريخ روابط سياسي ايران با دنيا، تهران،‌ علم، 1366، صص154ــ151
[2]ــ اصطلاحات تركي آق‌قويونلو و قراقويونلو را كه به معني تركمن‌هاي سپيد و سياه گوسفند است، غالبا مأخوذ از نشانهايي مي‌دانستند كه بر بيرقهاي جنگي آنها نقش بسته بود. اما مينورسكي مي‌گويد وجه تسميه اين دو قبيله بر حسب نژاد احشام آنان بوده است.
[3]ــ ميشل فراوي، پيدايش دولت صفوي، ترجمه: يعقوب آژند، تهران، گسترده، 1368، صص45ــ44
[4]ــ عبدالرضا هوشنگ ‌مهدوي، تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، اميركبير، 1369، ص9
[5]ــ والتر هينس، تشكيل دولت ملي در ايران، ترجمه: كيكاووس جهانداري، تهران، خوارزمي، 1361، ص7
[6]ــ نصرالله فلسفي، تاريخ روابط ايران و اروپا در دوره صفويه، تهران، دانشگاه تهران، 1316، مقدمه.
[7ــ قرايوسف قوي‌ترين و تواناترين فرمانرواي سلسله قراقويونلو در عراق و آذربايجان بود كه سرانجام به دست اوزون‌حسن در سال 872.ق به قتل رسيد.
[8]ــ والتر هنيس، همان، صص32ــ31
[9]ــ برخي منابع نام او را كايوهانس‌، كالوجونز و كالويومنا نيز ذكر كرده‌اند.
[10]ــ ميشل فراوي، همان، ص49
[11]ــ رحيم‌زاده صفوي، زندگي شاه‌اسماعيل، تهران، نشر خيام، 1341، ص104
[12]ــ ميشل فراوي، همان، ص47
[13]ــ او در طرابوزان نيابت سلطنت را از طرف فرزند صغير كالويوانس (الكسيس پنجم Alexis V) به عهده داشت.
[14]ــ كارل بروكلمان، تاريخ ملل و دول اسلامي، ترجمه: هادي جزايري، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346، ص398
[15]ــ اين حادثه در سال 865.ق برابر با 1461.م اتفاق افتاد. (كارل بروكلمان، همان، ص398)
[16]ــ حسن‌بيك روملو، همان، صص120ــ110
[17]ــ كنتاريني باربارو، همان، ص185
[18] - Péloponnèse
پلوپونز يكي از بنادر تجاري مديترانه بود كه جنگ اسپارت و آتن در سال 404ــ431 قبل از ميلاد بر سر تصرف آن رخ داد.
[19]ــ اين جنگ در سال 1470.م اتفاق افتاد (كارل بروكلمان، همان، ص399)
[20]ــ اين نخستين‌بار در تاريخ ايران بود كه نوعي اعطاي كمك نظامي ميان ايران و اروپا انجام مي‌شد.
[21]ــ مجارستان، لهستان و ساير كشورهاي اروپايي نمي‌خواستند با نزديك‌شدن به ايران، عثماني را عليه خود تحريك كنند.
[22]ــ عثماني تا سال 1715.م سلطه خود را بر تمام كشورهاي عربي قطعي كرد و سلطان به‌عنوان خليفه مورد احترام و اطاعت اهل سنت بود.
[23]ــ محمد امين رياحي، سفارتنامه‌هاي ايران، تهران، طوس، 1368، ص26
[24]ــ رحيم‌زاده صفوي، همان، ص302
[25]ــ پيگولوسكايا، تاريخ ايران، ترجمه: كريم كشاورز، تهران، پيام، 1354، ص475
[26]ــ يدالله شكري (به كوشش)، عالم آراي صفوي، بنياد فرهنگ ايران، 1350، صص456ــ454
[27]ــ دشتي كه حدود هشتاد كيلومترمربع است و در بيست فرسخي تبريز و شمال‌غربي شهر خوي قرار دارد و از توابع چغور سعد است.
[28]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوي، همان، صص25ــ19
[29]ــ همچنين مقرر شد كه نيروي دريايي پرتغال در فرونشاندن طغيانهاي سواحل بلوچستان و مكران به ايران كمك كند.
[30]ــ منطقه خليج‌فارس با توجه به اهميت بازرگاني، چندان براي شاه مهم نبود. چون او فقط به جنگ با عثماني فكر مي‌كرد. نصرالله فلسفي، همان، ص20
[31]ــ ابوالقاسم طاهري، تاريخ سياسي ــ اجتماعي ايران، تهران، كتابهاي جيبي، 1349، صص170ــ169
[32]ــ مركز تجاري انگليس در مسكو.
[33]ــ ابوالقاسم طاهري، همان، ص48
[34]ــ احمد تاجبخش، ايران در زمان صفويه، تبريز، 1340، ص95
[35]ــ آدام اولئاريوس، سفرنامه، ترجمه: حسين كردبچه، نشر كتاب، 1369، ص8
[36]ــ اسكندربيك تركمان، همان، ج2، ص836
[37]ــ پيگو لوسكايا، همان، ص514
[38]ــ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوي، همان، ص93
[39]ــ شوستر واسل سيبلا، همان، ص84
[40]ــ نخستين تماسهاي ايران و فرانسه مربوط به دوره ايلخانان مغول است. در اين زمان دو نامه از طرف ايلخانان يكي به دربار فيليپ لوبل (Philippe Le Bel)در سال 1289.م و ديگري در سال 1305.م به دربار فيليپ آگوست (Philippe August) فرستاده شد. هدف از ارسال اين نامه‌ها تقاضاي ايلخانان نيمه‌مسيحي از پادشاه فرانسه متحد‌شدن با يكديگر عليه مسلمانان بود. زيرا جنگهاي صليبي با ناكامي مسيحيان به پايان رسيده بود. اما فرانسويان به اين نامه‌ها پاسخ ندادند. براي مطالعه بيشتر رك: «مقاله فرايند شكل‌گيري كاپيتولاسيون و لغو آن در ايران»، مجله روابط خارجي وزارت امورخارجه، شماره 18، مهر 1383
[41]ــ فرانسويان در سال 1535.م براي نخستين‌بار كاپيتولاسيون را به عثماني تحميل كردند. به دنبال شكست فرانسواي اول، امپراتور فرانسه، از شارل كن، امپراتور هابسبورگ، فرانسه با عثماني عليه اتريش متحد شد. نظاميان فرانسه براي نوسازي سپاه وارد استانبول شدند.
[42]ــ معاهده اول استانبول در سال 998.ق ميان شاه‌عباس و عثماني امضا شد و اين زماني بود كه شاه براي سركوبي ازبكان ترجيح داد با دادن امتيازاتي به عثماني با آنان قرارداد صلح امضا كند. غير از ازبكان و عثمانيان مدعيان، حكومت در داخل نيز شاه را با مشكلات زيادي روبرو كردند. سلطان‌محمد خدابنده در سال 996.ق به دست خود تاج سلطنت را به سر فرزند هيجده‌ساله‌اش گذاشت.

منبع: ماهنامه زمانه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط