احتجاجات و براهین امام باقر(علیه السلام)
احتجاج آن حضرت با محمد بن منكدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خويش
مىخواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد. ماجرا چنين بود كه من به اطراف مدينه رفته بودم ساعتبسيار گرم مىبود. در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم. او هيكلمند بود و به دو نفر از غلامانش تكيه داده بود. من با خودم گفتم: يكى از شيوخ قريش در اين گرما و با اين حال در طلب دنيا كوشش مىكند. به خدا او را اندرز خواهم گفت. پس نزديك او شدم و سلامش دادم او نيز در حالى كه عرق مىريختبا گشادهرويى جوابم گفت. به وى عرض كردم: خداوند كار ترا اصلاح كناد!يكى از شيوخ قريش در اين ساعت و با اين حال براى دنيا كوشش مىكند!به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در اين حال باشى چه مىكنى؟او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تكيه كرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در اين حالت فرا رسد مرگم فرا رسيده در حالى كه من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم. در حقيقت من با اين طاعت مىخواهم خود را از تو و از ديگران بىنياز كنم. بلكه من هنگامى از مرگ باك دارم كه از راه برسد در حالى كه من مشغول به يكى از معاصى الهى باشم.
محمد بن مكندر گويد: گفتم: «خدا ترا رحمت كند!مىخواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى».
كلينى در كافى، مانند همين روايت را از على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل كردهاند.
نگارنده: معناى سخن محمد بن منكدر كه گفته بود: «مىخواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى»اين است كه وى همچون طاووس يمانى و ابراهيم ادهم و. . . از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مىكرد و دست از كسب و كار شسته بود و بدين سبب خود را سربار مردم كرده بود. و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مىخواست امام باقر (ع) را نصيحت كند كه مثلا شايسته نيست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنيا برود. امام (ع) نيز بدو پاسخ مىدهد كه: بيرون آمدن وى براى يافتن رزق و روزى است تا احتياج خود را از مردمان ببرد كه اين خود از برترين عبادات است. اندرزى كه اين سخن براى ابن منكدر داشت اين بود كه وى در ترك كسب و كار و انداختن بار زندگيش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پيش گرفته است. به همين جهتبود كه ابن منكدر گفت: «مىخواستم اندرزت گفته باشم. . . » بنابر همين اصل است كه از صادقين (ع) دستور اشتغال به كسب و كار و نهى از افكندن بار زندگى بر دوش ديگران صادر شده است. از آنان همچنين روايتشده است كه اگر كسى به عبادت خداى پردازد و شخص ديگرى در پى كسب و كار روانه شود، عبادت اين شخص اخير بالاتر و برتر از آن ديگرى است. امام صادق (ع) از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: «ملعون است ملعون است كسى كه خود را سربار مردمان قرار دهد».
احتجاج آن حضرت با نافع بن ازرق يكى از سران خوارج
احتجاج آن حضرت با عبد الله بن نافع بن ازرق يكى ديگر از خوارج
عبد الله بن نافع گفت: من اين مناقب را بهتر از ايشان مىدانم اما على پس از پذيرش حكميت، كافر شد. نقل مناقب تا آنجا ادامه يافت كه به حديثخيبر رسيدند كه رسول خدا (ص) در آن فرموده بود: «فردا پرچم را به دست مردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست مىدارد و خدا و رسول نيز او را دوست مىدارند او هجوم آورندهاى است كه هيچگاه نمىگريزد و از ميدان عقب نمىنشيند مگر آنكه خداوند به دست او پيروزى را نصيب ما كند».
امام باقر (ع) از عبد الله بن نافع پرسيد: درباره اين حديث چه مىگويى؟پاسخ داد: اين حديث درست است و در آن ترديدى نيست اما على پس از اين به كفر گراييد. امام (ع) فرمود: مادرت به عزايت نشيند به من بگو آيا خداوند عز و جل در روزى كه على را دوست مىداشت مىدانست كه او نهروانيان را مىكشد يا نه؟عبد الله گفت: اگر بگويم نه، كافر شدهام، پس پاسخ داد: آرى مىدانسته است. امام (ع) فرمود: آيا خداوند على را بدان خاطر كه اطاعتش را مىكرده دوست داشته استيا به خاطر نافرمانيش؟عبد الله بن نافع گفت: به خاطر فرمانبرداريش. پس امام باقر (ع) به او فرمود: پس برخيز كه شكستخوردى. عبد الله برخاست در حالى كه اين آيه را تلاوت مىكرد: تا وقتى كه رشته سپيد از رشته سياه، شب از صبح براى شما نمايان گردد (2) . به درستى خداوند مىداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد.
احتجاج امام باقر (ع) با قتادة بن دعامه بصرى
احتجاج آن حضرت با عبد الله بن معمر ليثى درباره متعه
دوم، حلم: در كتاب مناقب آمده است: مردى از اهل كتاب به آن حضرت گفت: تو بقر (گاو) هستى؟امام گفت: خير من باقر هستم. گفت: تو فرزند زنى آشپز هستى. امام گفت: آشپزى حرفه او بوده است. مرد گفت: تو فرزند زنى سياه چرده زنگى و بدكارى هستى. امام پاسخ داد: اگر چنين كه تو مىگويى بوده، خداوند او را بيامرزد اگر تو دروغ مىگويى خداوند ترا بيامرزد.
سوم، تسليم امر خدا بودن: ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء نقل كرده است: «محمد بن على (امام باقر) (ع) مىگفت: از خداوند آنچه را كه دوست داريم درخواست مىكنيم پس هنگامى كه چيزى را كه نمىپسنديم حادث مىشود با خداوند عزوجل در آنچه كه او دوست داشته است مخالفت نمىكنيم».
چهارم، جود و بخشش: شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: آن حضرت با آن ويژگيهاى علمى و بزرگى و رياست و اقامت كه توصيف كرديم به جود در ميان خاصه و عامه مشهور بود و با وجود كثرت عيال و وضعيت متوسط ماليش در كرم و بزرگوارى و احسان به همگان معروف بود. شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از ابو نصر از محمد بن حسين، از اسود بن عامر، از حنان بن على از حسن بن كثير روايت كرده است كه گفت: از نيازمندى خود و بىوفايى دوستانم در نزد آن حضرت گلايه كردم، امام (ع) فرمود: چه بد برادرى است كسى كه در هنگام توانگرى تو را در نظر دارد و به هنگام تنگدستى رابطهاش را با تو قطع مىكند. آنگاه به غلامش فرمود: كيسهاى بياور. در آن كيسه هفتصد درهم بود و فرمود: اين را خرج كن و چون تمام شد مرا آگاه كن.
شيخ مفيد همچنين مىنويسد: محمد بن حسين از عبد الله بن زبير از عمرو بن دينار و عبد الله بن عمير روايت كرده است كه آن دو گفتند: ما هيچ گاه به ديدار محمد بن على نرفتيم جز آنكه نفقه و صله و پوشش ما را مىداد و مىگفت: اين را پيش از آنكه به ملاقات من آييد براى شما آماده كرده بودم.
شيخ مفيد مىگويد: ابو نعيم نخعى از معاويه بن هشام، از سليمان بن دمدم روايت كرده است كه گفت: ابو جعفر محمد بن على، پانصد تا ششصد و تا هزار درهم به ما مىداد و هيچ گاه از دادن صله به برادران و اميدواران و كسانى كه به نزدش مىآمدند، خسته نمىشد.
در كتاب مطالب السؤول به نقل از حافظ عبد العزيز بن اخضر جنابذى در كتاب معالم العترة آمده است: سلمى كنيز امام باقر (ع) روايت كرده است كه برادران و دوستان امام باقر (ع) وقتى به نزد آن حضرت مىآمدند از پيش وى خارج نمىشدند مگر آنكه به آنان غذايى گوارا مىخوراند و لباسى نيكو بديشان مىپوشانيد و پولى به آنان مىبخشيد. من درباره برخى از اين كارها به او تذكر مىدادم اما آن حضرت مىفرمود: اى سلمى!بعد از انجام خوبىها و وجود دوستان، در دنيا اميدى نيست. در روايت مطالب السؤول چنين آمده است: من به آن حضرت سخنانى مىگفتم تا از اين رفتارش بكاهد اما ايشان مىفرمود: اى سلمى!دنيا جز به ديدار برادران و بخشش به آنها و انجام خوبيها، نيكو و خوشايند نيست.
پنجم، كثرت صدقات: صدوق در كتاب ثواب الاعمال از امام صادق (ع) روايت كرده است: پدرم از ديگر افراد خانوادهاش مال كمتر و در مقابل، مخارج بيشترى داشت. او در هر جمعه يك دينار صدقه مىداد و مىگفت: صدقه در روز جمعه دو چندان مىشود همان گونه كه خود روز جمعه بر روزهاى ديگر فضيلتبيشترى دارد.
ششم، شكوه و هيبت در دلها: در مناقب از ابو حمزه ثمالى نقل شده است: «چون سالى كه ابو جعفر محمد بن على (ع) در آن حج كرد، فرا رسيد. هشام بن عبد الملك او را ديد كه مردم به سويش مىشتافتند. عكرمه پرسيد: اين مرد كيست؟بر چهرهاش نشان درخشان علم و دانش نقش بسته است. بايد او را امتحان كنم. اما وقتى رو به روى امام قرار گرفت از ترس به لرزه افتاد و از عمل خود پشيمان شد و گفت: اى فرزند رسول خدا (ص) من در مجالس بسيارى، روياروى كسانى مانند ابن عباس و غير او نشستهام، اما هيچ گاه حالتى كه اكنون مرا فرا گرفته است، درنيافته بود. امام باقر (ع) به او فرمود: واى بر تو اى بنده شاميان!تو پيشاروى خانههايى هستى كه خداوند اجازه داده در آنها نام پاكش بلندى گيرد و ياد شود.
احتجاج با اسقف مسیحی :
طولى نكشيد اسقف بزرگ كه فوق العاده پير و سالخورده بود، وارد شد و با شكوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعيت انداخت، و چون سيماى امام باقر-عليه السلام-توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام كرد و پرسيد:
-از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟
-از مسلمانان.
-از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟
-از افراد نادان نيستم!
-اول من سؤال كنم يا شما مىپرسيد؟
-اگر مايليد شما سؤال كنيد. -به چه دليل شما مسلمانان ادعا مىكنيد كه اهل بهشت غذا مىخورند و مىآشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آيا براى اين موضوع، نمونه و نظير روشنى در اين جهان وجود دارد؟
-بلى، نمونه روشن آن در اين جهان جنين است كه در رحم مادر تغذيه مىكند ولى مدفوعى ندارد!
-عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟ !
-من چنين نگفتم، بلكه گفتم از نادانان نيستم!
-سؤال ديگرى دارم.
-بفرماييد.
-به چه دليل عقيده داريد كه ميوهها و نعمتهاى بهشتى كم نمىشود و هر چه از آنها مصرف شود ، باز به حال خود باقى بوده كاهش پيدا نمىكنند؟ آيا نمونه روشنى از پديدههاى اين جهان مىتوان براى اين موضوع ذكر كرد؟
-آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن كنيد، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هيچ وجه كاسته نمىشود! ...
... اسقف هر سؤال مشكلى به نظرش مىرسيد، همه را پرسيد و جواب قانع كننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: «مردم! دانشمند والامقامى را كه مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بيشتر است، به اينجا آوردهايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر و داناترند؟ ! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد! » اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت.
اتهام ناجوانمردانه
«محمد بن على، پسر ابو تراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى آنان را به مدينه باز گرداندم، نزد كشيشان رفتند و با گرايش به نصرانيت! ! به مسيحيان تقرب جستند. ولى من به خاطر خويشاوندىاى كه با من دارند، از كيفر آنان چشم پوشيدم! وقتى كه اين دو نفر به شهر شما رسيدند، به مردم اعلام كنيد كه من از آنان بيزارم» !
ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقيقت به جايى نرسيد و مردم شهر مزبور كه ابتداءا تحت تاثير تبليغات هشام قرار گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانههاى امامت كه از آن حضرت ديده شد، به عظمت و مقام واقعى پيشواى پنجم پى بردند، و بدين ترتيب سفرى كه شروع آن با اجبار و تهديد بود، به يكى از سفرهاى ثمر بخش و آموزنده تبديل شد! (3)
مناظره امام باقر علیه السلام با طاووس یمانی
امام فرمود:«بله، بپرس!»
طاووس پرسید:«چه زمانی بود که یک سوّم مردم دنیا هلاک شدند؟»
امام فرمود:«اشتباه کردی! باید میگفتی یک چهارم مردم؛ و آن وقتی بود که قابیل برادرش هابیل را کشت. در آن زمان مردم دنیا فقط چهار نفر بودند: آدم و حوا و هابیل و قابیل. پس یکچهارم اهل دنیا هلاک شدند.»
طاووس گفت:« بله، شما درست فرمودید. من اشتباه کردم.»
بعد پرسید:«کدامیک ازآن دو برادر، پدر جهانیانند که فرزندانشان تا امروز زیاد شده؟»
امام فرمود:«هیچ یک. مردم جهان نسل فرزند دیگر حضرت آدم یعنی« شیث» هستند.»
طاووس پرسید:«چرا حضرت آدم، « آدم» نامیده شده؟»
امام فرمود:«چون گِل او را از« ادیم» (پوستهی رویی) زمین برداشتهاند. »
طاووس پرسید:«چرا به حضرت حوّا ،«حوا» گفته میشود؟»
امام فرمود:«چون حوّا از پهلوی موجود «حیّ» خلق شد.» (یعنی پس از اینکه حضرت آدم، دارای روح شد، از کنار گِل او حوا آفریده شد.»
طاووس پرسید:«ابلیس به چه دلیلی، به این نام خوانده می شود؟»
امام فرمود:«ابلیس به معنای ناامید است و چون شیطان از رحمت خدای عزّوجل نا امید شد، او را به این نام میخوانند.»
پرسید:«جن را چرا به این نامه میخوانند؟»
فرمود:«جن یعنی پنهان؛ و چون جنها از دیدهها پنهانند، به این نام خوانده میشوند.»
پرسید:«چه کسی اوّلین دروغ را گفت؟»
فرمود:«اولین دروغ را « ابلیس» گفت، وقتی که گفت: من بهتر از آدم هستم. (سوره اعراف آیه. 12)»
پرسید:«کدام گروهند که شهادت به حق دادهاند، ولی دروغگویند؟»
فرمود:«منافقینی که به رسول الله گفتند: « ما شهادت میدهیم که تو رسول خدایی.» سپس آیه نازل شد که: وقتی منافقین میآیند و میگویند ما شهادت میدهیم که تو رسول خدایی...، خداوند شهادت میدهد که آنان دروغ میگویند.» (سوره منافقون، آیهی 1)
طاووس پرسید:« کدام پرنده بود که فقط یک بار پرواز کرد؟»
فرمود:« آن پرنده، «کوه طور » بود که خداوند آن را با بالهایی از انواع عذاب به پرواز درآورد تا بنی اسرائیل ، تورات را قبول کنند؛ چرا که در قرآن چنین آمده است:« ما کوه را بر سر آنها مانند سایبانی بلند کردیم و آنها گمان کردند که روی سر آنها خواهد افتاد. » (سوره اعراف، آیه 171)
طاووس پرسید:« فرستادهی خدا که نه از جنّ است و نه از انس و نه از ملائکه کیست؟»
امام فرمود:« کلاغی است که خداوند آن را فرستاد تا به قابیل نشان دهد جنازهی برادرش را چگونه در خاک پنهان کند؛ چرا که در قرآن چنین آمده است:« پس خداوند کلاغی را فرستاد تا زمین را کنار بزند و به او نشان دهد چگونه برادرش را به خاک بسپارد.» (سوره مائده، آیه31)
طاووس پرسید:« موجودی که به قوم خود هشدار داد ولی نه از جنس جن بود، نه انسان و نه ملائکه؟»
امام فرمود:« مورچه بود. خداوند در قرآن میفرماید:« آن مورچه گفت: ای مورچگان، داخل خانههای خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را لگد نکنند، چرا که آنها شما را نمیبینند.» (سوره نمل، آیه 18)
پرسید:« کیست که به او دروغ بستند ولی از جنس جن و انس و ملک نیست؟»
حضرت باقر علیه السلام فرمود:« گرگی است که برادران یوسف به او دروغ بستند و گفتند: گرگ او را خورد. (سوره یوسف آیه 17)»
طاووس پرسید:« آن چیست که کمش حلال بود و زیادش حرام؟»
امام فرمود:« آب نهر طالوت است که در قرآن چنین آمده:« طالوت فرمود هر کس از این نهر بیاشامد از من نیست. . . مگر به اندازه یک کف دست.»(سوره بقره آیه 249)»
پرسید:« کدام نماز واجب است که وضو ندارد و کدام روزه است که مانع خوردن و آشامیدن نمیشود؟»
امام فرمود:« آن نماز همان صلوات بر محمد و آل اوست (صلوة به معنای دعا است)؛ و آن روزه همان روزه از سخنگفتن است که روزهی حضرت مریم بود و خدا در قرآن میفرماید:« بگو من نذر کردهام برای خدای مهربان که روزه باشم؛ پس امروز با هیچکس سخن نمیگویم.» (سوره مریم،آیه 26)
طاووس پرسید:« آن چیست که کم و زیاد میشود؟ و آن چیست که زیاد میشود ولی کم نمیشود؟ و آن چیست که کم میشود ولی زیاد نمیشود؟»
حضرت باقر علیه السلام فرمود:« آنچه کم و زیاد میشود، ماه آسمان است و آنچه کم نمیشود دریاست و آنکه کم میشود ولی زیاد نمیشود، عمر است.»
مناظره امام باقر علیه السلام با عبدالله معمّر لیثی
امام فرمود:« خداوند آن را در کتابش حلال کرده، رسول خدا سنّت فرمود و اصحاب او هم عمل کردند.»
عبدالله گفت: « اما عمر بن خطاب آنرا حرام کرد.»
امام فرمود:« ما به قول خدا و رسول هستیم و تو بر قول رفیقت باش.»
عبدالله گفت:« آیا برای خود شما خوشایند است زنانتان متعه شوند؟»
امام فرمود:« این چه سؤالی است،احمق؟ همان خدایی که متعه را در کتابش برای بندگانش مباح دانسته، از تو و از آن کسی که بیدلیل آن را نهی کرده، غیرتمندتر است. مگر برای تو خوشآیند است که دخترانت به نکاح یکی از بافندههای یثرب درآیند؟»
گفت: « نه.»
امام فرمود: « چرا حرام میدانی آنچه را که خداوند حلال فرمود؟ نکاح که دیگر حلال است!»
گفت:« من آن را حرام نمیدانم، بلکه میگویم یک بافنده همشأن ما نیست؛ با شئون اجتماعی ما تناسب ندارد.»
امام فرمود:« مگر بافنده چه اشکالی دارد؟ کسی را که خداوند از عملش راضی است و حوریان بهشتی را به همسری او در میآورد، تو حاضر نمیشوی او را بپذیری؟»
(یعنی ای مسکین! آنچه خداوند راضی است خوب است و صحیح، نه آنچه تو میپنداری!)
عبدالله خندید و گفت:« راست گفتید. باید گفت سینههای شما محل پرورش درختان علم است. شما از میوههای آنها استفاده میکنید و مردم از برگهایشان.»
مناظره امام باقر علیه السلام با حسن بصری
امام فرمود:« مگر تو فقیه اهالی بصره نیستی؟»
گفت:« چنین میگویند.»
امام فرمود:« امر بزرگی را به عهده گرفتهای. شنیدهام که میگویی خداوند مردم را به خودشان واگذار کرده است!»
حسن بصری ساکت شد. امام فرمود:« اگر خداوند به کسی وعدهی امن و امان دهد، آیا او دیگر باید از چیزی بترسد؟»
گفت:« نه»
امام فرمود:« من آیهای میخوانم که تو آن را به اشتباه تفسیر کردهای.»
پرسید:« کدام آیه؟»
فرمود:«و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها قریً ظاهرةً وقدرنافیها الّّسیر سیروا فیها لیالی و ایّاماً آمنین. » (سوره سبا آیه 18)
شنیدهام که جای امن را به مکّه تفسیر کردهای؟ وای بر تو! این چه امنیتی است که اموال اهالی آنجا به سرقت میرود و همواره عدهای کشته میشوند؟!»
سپس امام باقر علیه السلام به سینه مبارک خود اشاره کرد و فرمود:« آن قریههای مبارک ماییم.»
حسن بصری گفت:« فدایت شوم! آیا در قرآن آیهای هست که به انسانها بگوید قریه؟»
امام فرمود:«بله، آیه 8 سوره طلاق:« و کاین من قریه عتت عن امر ربها ورسله فحاسبناها حسابا شدیدا و عذبناهاعذابا نُّکرا" (و چه بسیار قریههایی که از امر پروردگاروپیامبرانش سرپیچی کردند ،وماحسابسختی از آنان کشیدیم و به عذاب بدی مجازاتشان کردیم.)
بعد فرمود:«آیا سرپیچیکننده در و دیوار است یا انسانها؟»
حسن بصری گفت:«بله؛ منظور همان انسانهاست.»
امام فرمود:« در آیهی « واسأل القریه التی کنافیها»» _سوره یوسف،آیه 82_ (از قریه ای که ما بودیم بپرس.) از قریه و دهستان سؤال میشود یا از اشخاص؟!»
سپس فرمود:« قری یعنی علمای شیعیان ما و مقصود از سیر، علم است. یعنی هر کس به سوی ما آمد و حلال و حرام را از ما آموخت، دیگر از شک و گمراهی در امان است؛ زیرا احکام را از آنجا که باید بیاموزد، آموخته است؛ چون اهل بیت وارثان علم و فرزندان برگزیدهاند و آن فرزندان ما هستیم، نه تو و امثال تو. و مبادا بگویی خداوند بندگان را به خودشان واگذاشته زیرا خداوند عزوجل، دچار سستی و ضعف نیست تا کاری را به مردم واگذار کند. آنها را هم به چیزی مجبور نمیکند که در این صورت به آنها ظلم میشود؛ خدا با بندگانش نه با جبر رفتار میکند نه با تفویض؛ بلکه با امری بین آن دو رفتار میکند.»
مناظره امام باقر علیه السلام با سالم
امام فرمود:«به روایاتی که در نظر تو کاملاً صحیح است، توجه کن. آیا این حدیث را شنیدهای؟ رسول خدا در جنگ خیبر ، پرچم انصار را به دست سعدبن عباده داد، و او رفت ولی شکست خورد و برگشت. سپس رسول خدا پرچم مهاجرین و انصار را به عمربن خطاب داد؛ او هم پس از مدتی هراسان برگشت. رسول خدا سه بار فرمود:« آیا مهاجر و انصار باید این چنین باشند؟» بعد فرمود:« فردا پرچم را به دست مردی میدهم که همواره حمد خدا را میگوید، هرگز فرار نمیکند، خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست دارد.» مگر آن مرد امیرالمومنین علی بن ابیطالب نبود؟»
سالم گفت:«بله؛ همه میگویند.»
حضرت باقر علیه السلام فرمود:« ای سالم! اگر بگویی خداوند علی علیه السلام را دوست داشته، ولی نمیدانسته در آینده چه اعمالی از او صادر میشود که در این صورت کافر هستی؛ چون نسبت دادن جهل به خداوند کفر است؛و اگر بگویی او را دوست داشته و میدانسته چه می کند، پس از کدام کار او میتوانی اشکال بگیری، در حالی که خداوند او را با همان عملش دوشت داشته؟»
سالم گفت:« دوباره استدلال خود را تکرار کنید.»
حضرت باقر دو مرتبه آن را بیان کرد.
سالم گفت:«هفتاد سال است که خدا را با گمراهی عبادت کردهام.»
پىنوشتها:
1 - نساء / 35: . . . از طرف كسان مرد و كسان زن داورى برگزينيد كه اگر خواستار اصلاح باشند خدا ايشان را بر آن موفقيتبخشد.
2 - بقره / 187: حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر.
3- تفصيل جريان سفر حضرت باقر عليه السلام به شام را «محمد بن جرير بن رستم الطبرى» در كتاب «دلائل الامامة» (ص 105-107) بيان نموده است و سپس مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «امان الاخطار» (ص 62) و علامه مجلسى در بحار الانوار (ج 46، ص 307-313) و تاليفات ديگر خود از ابن جرير نقل كردهاند، ولى در جزئيات قضيه اندكى اختلاف به چشم مىخورد.
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 19 نويسنده: سيد محسن امين ترجمه: على حجتى كرمانى
كتاب: سيره پيشوايان ، ص. 341 مهدی پیشوایی
بحارالانوار، ج 46 ، دانشنامه رشد
احتجاج طبرسی، ج 2