هدایت یافتگان
نويسنده: مريم حقيقتگو، سوسن صفاوردی وحسین مسلمی
در این مقاله به گفتگوی ماهنامه پیام زن با زنان هدایت یافته ای که قبلا غیر مسلمان بودند، می پردازیم.
خانم مريم احمدى (ماريا ويرجينياوى) متولد كره و ساكن آمريكا را در تهران ملاقات كرديم. او اينك سالهاست كه در ايران مىباشد
ـ خانم احمدى از گذشته خود بگوييد واينكه چطور مسلمان شديد؟
ـ من متولد كره هستم اما ساكن در آمريكا بوديم كه با همسرم آقاى احمدى در دانشگاه آشنا شدم و در همان سال 1356 بود كه ازدواج كردم؛ در آن زمان، من با اين سمت دنيا يعنى شرق اصلاً آشنا نبودم. ضمن اينكه خودم قبلاً مسيحى بودم اما روى بيشتر اديان كار كرده بودم به جز دين اسلام. وقتى همسرم با من در مورد توحيد و تاريخ اسلام صحبت كرد و به من گفت برو در مورد اسلام تحقيق كن كارم را شروع كردم و بالاخره 20 ساله بودم كه مسلمان شدم در حالى كه يك سال از ازدواجم مىگذشت و من در طول اين يك سال اسلام را تقريبا شناختم.
ـ چه چيزى در اسلام ديديد كه شما راجذب كرد؟
ـ اسلام اصولاً كاملترين دين است. زن مسلمان مىتواند كار كند اما اولويت با واجبات است. در اسلام، زن مجبور نيست كه اين كار را بكند و يا در منزل بماند براى كار كردن، در اسلام اطاعت از شوهر واجب و مهم است و زن به واسطه ظرافتى كه دارد بايد به خانواده اهميت بيشترى بدهد تا كار بيرون از خانه.
من در اسلام حقيقتهاى زيادى ديدم. مثلاً در غرب همواره مىگويند زن و مرد از هر نظر برابرند اما در اسلام آمده است كه زن و مرد دو جنس متفاوتند يكى ظريف و لطيف و ديگرى خشن.
ـ از چه زمانى به ايران آمديد و پس از ورودتان چه نوع حجابى را انتخاب كرديد؟
ـ در سال 1358 يعنى پس از انقلاب شوهرم براى تعطيلات به ايران آمده بود و من هم با او آمدم. او ايران را براى من توضيح داده بود. من تا سال 59 با مانتو و روسرى بودم اما بعدا ديدم كه چادر كاملترين حجاب است و از سال 59 به بعد چادر را انتخاب كردم. من باطن حجاب را درك كردم و بعد آن را انتخاب كردم.
ـ تحصيلات شما چقدر است؟
ـ در حال حاضر، فوقليسانس زبانشناسى از دانشگاه تربيت مدرس را تمام كردهام.
ـ بيشتر در چه زمينهاى مطالعه مىكنيد؟
- بيشتر در زمينه كتابهايى كه از عمق اسلام گفتهاند مطالعه مىكنم.
ـ خانم احمدى، چرا اسلام را پذيرفتيد؟
در اين دين چه ديديد كه باعث شد به آن روى آوريد؟
ـ آنچه از همه مهمتر بوده و هست ولايت مولا على(ع) است كه در دينهاى ديگر نيست و حتى همين مسأله باعث شد كه ايران را براى زندگى انتخاب كنم. در حالى كه شهرهاى آمريكا به مراتب بهتر، تميزتر و جذابتر از شهرهاى ايران است اما از همه مهمتر حكومت اسلامى شيعيان و ولايت مولا على(ع) است كه مرا در ايران نگهداشت.
ـ وقتى كه شما وارد ايران شديد؛ خانواده همسرتان با شما چگونه برخورد داشتند؟
ـ مادرشوهرم مرا كه يك خارجى بودم بسيار خوب پذيرفت و من اين را يك لطف الهى مىدانم و متأسفانه در ميان زنان خارجى كه با يك ايرانى ازدواج كردهاند و مشكلى برايشان پيش آمده مثل بتى محمودى، تمام مشكلات از عدم پذيرش خوب خانواده همسر ناشى مىشود. در اينگونه ازدواجها خانواده همسر نقش مؤثرى دارد. مثلاً براى عروسشان كه يك خارجى است بايد كاملاً اسلام را توضيح دهند. اگر قربانى مىكنند علت آن را كاملاً توضيح دهند. در كل، اسلام واقعى را معرفى كنند. نبايد عروسشان را مجبور به انجام كارى كنند نبايد به او دستور دهند.
ـ خانم احمدى، از همسر و فرزندانتان براى ما بگوييد.
ـ همسرم مشاور مهندسى است. 5 فرزند دارم. 2 تا دختر و 3 تا پسر كه از بچگى با آنها در مورد اسلام صحبت كردم و اطاعت از ادامه در صفحه 43
خداوند را از كودكى در ذهن آنان به خوبى جا انداختهام. آنان مىدانند كه اطاعت از اوامر الهى جواز ورود به بهشت است و خودشان به خوبى دستورات اسلامى را پذيرفته و به آن عمل مىكنند.
ـ چه پيامى براى زنان مسلمان داريد؟
ـ فقط يك پيام وآن اينكه خود را بشناسيد و با خدا معامله كنيد. فرهنگ اسلامى را پياده كنيد. ما بايد اول خود را بشناسيم بعد ديگران را. خودم بعد از 20 سالى كه مسلمان شدهام هنوز كاملاً به همه مسايل اسلام نرسيدهام و همواره دوست دارم مطالعاتم را در زمينه عمق اسلام افزايش دهم. در پايان هم به آنچه كه حضرت امام خمينى(ره) مدّنظرشان بود اشاره مىكنم: جهاد اكبر كنيد. به اسلام واقعى عمل كنيد.
ـ به عنوان آخرين سؤال، بفرماييد در حال حاضر به چه كارى مشغول هستيد؟
ـ در حال حاضر، عضو هيأت علمى زبان انگليسى دانشكده الهيات دانشگاه الزهرا هستم و در آن دانشگاه تدريس مىكنم. بسيار خوشحالم كه سر كلاسهاى دانشگاه مىتوانم چندين پيام را به دانشجويانم منتقل كنم. اول اينكه يك خارجى هستم كه اول غير مسلمان بودم و حالا به اينجا رسيدهام. يعنى هر كس كه بخواهد حقيقت را بشناسد در هر كجا باشد مىتواند دوم اينكه توانستهام از محيط آمريكا كه 20 سال در آن زندگى كردهام دل بكنم به دليل اينكه در اسلام واقعى چيزى ديدم كه بيش از فضاى آمريكا و ظواهر دنيوى مرا جذب كرد. سوم اينكه سر كلاس علاوه بر تدريس رشته تحصيلى خودم، مىتوانم پيرامون بسيارى از مسايل ديگر بحث كنم و به سؤالات دانشجويان در زمينههاى گوناگون جواب دهم.
خواهر Heike « هایکی» از شهر Oldenbury«اولدنبورگ» آلمان فارغالتحصیل رشته اقتصاد و علوم اجتماعی از دانشگاه Oldenbury میباشد. در جلسه هفتگی خواهران اروپایی مسلمان در شهر برمن که اعضای جمعیت راه اسلامی میباشند، با او آشنا میشوم و از او خواهش میکنم تا چگونگی مسلمان شدن خویش را برایم بازگو میکند و او این طور شروع میکند:
در طول دوران دانشگاه و دوران تحصیل یک سری پروژههای درسی و تحقیقی در خصوص مسایل زنان و اسلام با کشور ترکیه داشتیم. البته در واقع این پروژهها رشته کاری من نبودند. اما از آنجایی که یک تعداد از این پروژهها به صورت گروهی انجام میشد، باعث ارتباط با این موضوعات شد و این اولین تجربه و آگاهی من از اسلام و مسلمین بود. البته من با این مطلب صرفا از جنبه کاری برخورد کرده و احساسم نیز نسبت به اسلام دقیقا به یک پروژه کاری ختم میشد. در این زمان تصویری که از اسلام داشتم، همان تصویری بود که اکثر اروپاییها و غربیها از اسلام دارند. تصویری کاملاً منفی از مذهبی که خصوصا زنان در آن بسیار تحت ستم و حقیر میباشند و از حق انسانی برخوردار نمیباشند! البته ناگفته نماند که کلاً از نظر مذهبی من نیز همانند بسیاری از غربیها بودم. یعنی غسل تعمید شده بودم و در کوچکی به کلیسا نیز میرفتم، اما رفته رفته که بزرگتر شدم، احساسم نسبت به کلیسا و مذهب تغییر کرد و وقتی بزرگ شدم دیگر اصلاً به کلیسا نرفتم. البته در باطن اعتقاد به خدا داشتم آن هم به دلیل اینکه میترسیدم اگر وجود او را انکار کنم و بعد ببینم که او وجود داشته است، چه خواهد شد و به همین خاطر سعی میکردم اصلاً به او فکر نکنم. ضمن اینکه بایستی اقرار کنم همیشه احساس میکردم گمشدهای دارم و همین حس مرا وا میداشت که به مسایل کنجکاوانه نگاه کنم و بعضا نیز نقادانه نسبت به مسایل اجتماعی و محیط اطراف خود برخورد کنم. به طور مثال پدر من یک انسانی است که شدیدا بر ضد خارجیها است و همیشه با لحنی توهینآمیز و با بیاحترامی از آنان حرف میزند. من همیشه از این حالت او متنفر بودم و اعتراض خود را نیز نسبت به این حالت او ابراز میکردم. ادب و مهربانی انسانها همیشه مرا تحت تأثیر قرار میداد و انسانهای مهربان و باادب را بسیار دوست میداشتم. بعدها که متوجه شدم مهربانی یکی از صفات خداست مهربانی انسانها را نیز با این صفت خداوند ارتباط دادم، که انسانهای مهربان در واقع صفتی از خداوند را در خود دارند.
به هر صورت این حس جستجوگری به دنبال گمشدهای نامعلوم، مرا بر آن داشت تا مطالعات وسیعی را شروع کنم، هرچند که نمیدانستم به دنبال چه چیز بایستی بگردم، لذا هر مطلبی که با تفکر و عقل انسان مرتبط میخواندم از کتابهایی همانند «هنر دوست داشتن» اثر «اریک فرم» یا کتابهای «روش تمرکز حواس Meditation» تا کتب مذاهب مختلف. از سوی دیگر علاقه من به طبیعت باعث میشد که به مسایل خیلی عمیقتر فکر کرده و کلاً راجع به همه چیز تفکر کنم. حتی در دوران کودکی و نوجوانی نیز هرگاه مسألهای مرا ناراحت میکرد، به جنگل و پارک پناه میبردم و بالای یک درخت به مسایل فکر میکردم و این کار آرامش عجیبی به من میداد. درست در همین دوران که شدیدا به دنبال گمشدهام میگشتم و انواع و اقسام کتابها را مطالعه میکردم، مجبور شدم به خاطر تأمین هزینههای دانشگاه و زندگیام مشغول به کاری نیم وقت شوم. و بدین صورت در رستوران «مک دونالد» که بیشتر از دانشجویان استفاده میکند، مشغول به کار شدم. در اینجا بود که اولین بار با همسرم آشنا شدم. او نیز دانشجو بود و در همانجا مشغول به کار بود. پس از مدتی به علت اینکه در درس انگلیسی ضعیف بود قرار شد که برایش کلاس تقویتی بگذارم. یکی از روزها به طور اتفاقی او را سر سجاده نماز و در حال نماز خواندن دیدم. حالت او و این نماز که برای اولین بار در زندگی میدیدم شدیدا مرا تحت تأثیر قرار داد و بدین ترتیب احساس کردم از او میتوانم شبهات و سؤالهایی که در ذهن دارم ببرم. حس عجیبی داشتم، گویی به پیدا کردن گمشدهام نزدیک میشدم. من و همسرم در مورد مسایل مختلف زیادی با هم صحبت میکردیم. از مسایل اجتماعی سیاسی تا مسایل مذهبی. و من خوشحال بودم از اینکه بالاخره میتوانستم با شخصی راجع به این مسایل صحبت کنم. طبیعتا دیدن حالت همکارم در آن زمان مرا به سوی مباحث اسلامی نیز کشاند. تا آنجا که ساعتها بحث و گفتگو میکردم و من برای صحبتی که با او میکردم اول سند حرف را از او درخواست میکردم. من همیشه عادت داشتم که در مورد هر مسألهای که میشنوم اول تحقیق کنم. سندش را بیابم و بعد آن را بپذیرم و بدین ترتیب مدتها به این نحو سپری شد که من سؤال میکردم و او که حالا همسرم است با دلیل و منطق و ارائه سند در صدد پاسخگویی برمیآمد. لازم به ذکر است که نقش زن در اسلام یکی از داغترین بحثهای ما بود. من هرچه میگذشت احساس میکردم به گمشدهام نزدیکتر شدم، تا یک روز که احساس کردم کاملاً اشباع شدهام و در میان تمام مطالعاتم راجع به مذاهب و گروههای مختلف عرفانی و مذهبی از هند تا آفریقای جنوبی، اسلام تنها مکتب و مذهبی بود که با کلیه مسایل با دید بسیار منطقی برخورد کرده بود و شاید بتوان گفت برخورد علمی اسلام نسبت به یک سری از مسایل برای شخصی مثل من که همه چیز را از بعد علوم اجتماعی نگاه میکرد، عاملی قوی برای مسلمان شدن بود. و بدین شکل من اسلام آوردم و وقتی خبر مسلمان شدن خود را به او دادم او بلافاصله از من خواستگاری کرد. من خیلی سریع شروع به انجام فرایض دینی از قبیل نماز و روزه کردم و از آنجایی که هنوز در «مک دونالد» کار میکردم، زندگیام کاملاً دستخوش تغییرات شد. وقتی شروع به نماز میکردم، اتاق استراحت ما فضای خدایی به خود میگرفت، و من کاملاً احساس رضایت و خوشحالی میکردم، علیرغم اینکه رفته رفته دوستانم را از دست میدادم، اگرچه هنوز نیز حجاب نداشتم، اما عدم برخوردهای سطحی و مادی با مسایل و تغییر حالت انسانهای متحول شده، خود ظاهرا فاصلهای را به وجود میآورد. من تلاش میکردم که در خصوص اسلام با تمام فامیل، آشنایان و دوستانم کاملاً منطقی صحبت کنم، اما آنها نمیتوانستند مسایل را درک کنند. شاید یکی از دلایلی که من راحتتر مسایل را درک کرده و مسلمان شدم، ارتباط به رشته تحصیلیام که اقتصاد در جهان سوم بود، نیز داشته باشد. من بدین وسیله قبل از مسلمان شدنم با خیلی از مسایل و مشکلات جامعه سرمایهداری آشنا شده بودم و میدانستم نتیجه زندگی سرمایهداری خلاصه شدن همه چیز در پول بود. به طور کلی ارزش انسانها در پول خلاصه میشد و من همیشه با این تفکر مبارزه میکردم. پیش از این بر این باور بودم که انسانهای تحصیلکرده، انسانهایی با خلق نیکو و پایبند به ارزشها هستند، اما متأسفانه به واسطه کارهای متعدد و مسافرتهای زیاد به هنگام تحصیل دریافتم که تصوری کاملاً غلط داشتهام. و چه بسیار انسانهایی که تحصیلکرده هستند، اما بویی از ارزشهای اخلاقی نبردهاند. و تمسک به ارزشهای اخلاقی برای من حتی پیش از مسلمان شدنم نیز بسیار اهمیت داشت و همان طوری که گفتم مسایلی مانند مصرفگرایی، سرمایهداری، نژادپرستی و غیره شدیدا مرا ناراحت میکرد و من همیشه راجع به این مسایل با اطرافیانم بحث و جدل داشتم.
ـ به نظر شما اشخاص تازه مسلمان با چه مشکلاتی میبایستی دست و پنجه نرم کنند؟
ـ وقتی یک اروپایی به اسلام روی میآورد در واقع به اسلام پناه میآورد و تصویری کاملاً مثبت دارد. متأسفانه مسلمانانی که از کشورهای دیگر میآیند، بیشترین آنها یا پناهنده سیاسی یا مهاجرند که غالبا نیز اطلاعات خاصی راجع به اسلام ندارند. تعدد گروههای مختلف مذهبی و عدم اتحاد بین گروههای مسلمان در خصوص مسایل مذهبی نیز از جمله مسایلی است که مشکلات عدیدهای را برای تازه مسلمانان به همراه دارد. به طور مثال عقاید مختلف راجع به نوع گرفتن وضو و یا نگرشهایی که راجع به مسایل وجود دارد، شدیدا باعث سردرگمی و سرگردانی تازه مسلمانها میشود. شما باید در نظر داشته باشید که یک تازه مسلمان به دنبال صحیح انجام دادن کارهایش است و بعد در این کثرت اختلافات، انسان کاملاً گیج میشود که چه کسی درست میگوید و صحیحترین عمل کدام است. از سوی دیگر وجود کتب مختلف در مورد اسلام که از دیدهای مختلف مطرح شده است و یا کتبی که از سوی تازه مسلمانها نوشته میشود و بعضا مسایل غلط از دین را انتقال میدهند نیز از جمله این مشکلات است. و از تمامی این مسایل میشود این نتیجه را گرفت که عدم رهبری واحد و وجود گروههای مختلف و قرائتهای متعدد جو ناخوشایندی را به وجود آورده است و ای کاش ما از دشمنان خویش میآموختیم که در یک سری از مسایل با یکدیگر متحد شویم و چقدر زیبا بود که رهبری واحد برمیگزیدیم که به نفع خودمان بود.
ـ به نظر شما این رهبری واحد میباید چه خصوصیاتی دارا باشد و کلاً چه کسی میتواند نقش رهبری واحد را به عهده داشته باشد؟
ـ به نظر من ما بایستی از دشمنان خود بیاموزیم. ببینید آنها ممکن است در خیلی از مسایل با یکدیگر اختلاف داشته باشند، اما در یک سری از مسایل که به نفع آنها است اتفاق نظر دارند. تازه بایستی در نظر داشت که الگوهای آنها چه کسانی هستند. به طور مثال شما بیایید تمامی رهبران سیاسی غرب و اروپا را در نظر بگیرید، کدام یک دارای خصوصیات اخلاقی انسانی هستند؟ کلینتون یا کهل، انسانهایی که خود دچار هزاران مشکل اخلاقی، خانوادگی و غیره هستند و هر روز سر و صدای یک کار خلافشان بلند میشود. انسانهایی میتوانند الگویی واحد برای دیگران باشند که در درجه اول از بعد اخلاقی سالم باشند و بعد هم دانش همه چیز را داشته باشند و خود با وجود تمامی امکانات، زندگی سادهای داشته و آنچه را که میگویند در درجه اول خود پیاده کنند، به طور مثال بیایید زندگی امام خمینی و یا آیتاللّه خامنهای را با این افراد مقایسه کنیم، خود به این نتیجه میرسیم که تنها افرادی مثل امام خمینی و آیتاللّه خامنهای میتوانند این نقش را دارا باشند. این خیلی مهم است که یک الگو به لحاظ ارزشهای اخلاقی و معنوی کامل باشد.
ـ شما گفتید اوایل بدون حجاب بودهاید،چه شد که قانون حجاب را نیز در اسلام پذیرفتید؟
ـ همان طور که گفتم من مطالعات زیادی داشتم. در این خصوص با مطالعات دورهای به این نتیجه رسیدم که سلامت خانواده و جامعه در گرو پیدا شدن قانون یا اصل حجاب است. ترویج مصرفگرایی و مسایل جنسی و سکسی و عرضه زیباییهای زن در این راستا منجر به انحراف انسان از مسیر اصلی زندگیاش میشود. در جوامع به اصطلاح آزاد که تبلیغات مداوم، زنان را به سوی جلوهگری و عرضه و نمایش خویش میکشد و زیباییهای زن مرتب از طریق رسانهها به جامعه عرضه میشود، در مردان که از احساس جنسی قویتر برخوردار هستند یک نوع احساس عدم رضایت نسبت به همسر خودشان به وجود میآورد و همسرشان نمیتواند آنان را ارضا کند. عرضه انواع مختلف جلوههای زنان، آنان را از همسران خویش سیر کرده و در نتیجه به دنبال شخص دیگری میروند. حجاب محدودیتی در زمینه سلامت روانی جامعه و خانواده بوجود میآورد. البته حجاب، هم بایستی در لباس باشد و هم در رفتار. تغییر صفات بد گذشته و یادگیری صفات اسلامی و ارزشهای اخلاقی و انساندوستی، کمک به دیگران و هزاران نکته اخلاقی دیگر از این قبیل هستند.
ـ ضمن تشکر در خاتمه اگر پیامی برای خوانندگان ما دارید بفرمایید.
ـ به نظر من اسلام و خصوصا تشیّع مظلوم واقع شده است. ما مسلمان هستیم اما به اسلام عمل نمیکنیم، ما شاید بیش از دیگرانی که نام مسلمان ندارند در قبال این مذهب بایستی پاسخگو باشیم. این نعمت مسلمان بودن و اسلام را بایستی شاکر بوده و نسبت به آن با عملکردهایی که مخالف روح اسلام است، جفا نکنیم. ایرانیان خصوصا قدر رهبرانی چون امام خمینی و آیتاللّه خامنهای را بدانند و با پایبندی هرچه بیشتر به انقلاب اسلامی و رهبران این انقلاب شاکر این نعمت باشند. امید ما این نظام است. از خداوند پیروزی همیشگی را برای همه مسلمانان خواستارم و با تشکر از شما.
ـ خانم سیفی، اسلام حقیقی را چگونه دیدید و آیا با تصوراتی که از قبل در ذهن داشتید یکسان بود یا خیر؟
من ابتدا که خانمهای چادری را میدیدم پیش خود فکر میکردم مردها خیلی آنها را اذیت میکنند! به هر حال، موقع ورودم به ایران هم خیلی میترسیدم. وقتی که وارد ایران شدم گریه میکردم و ناراحت بودم، حتی میترسیدم به دوستانم بگویم که میخواهم در مورد اسلام تحقیق کنم اما وقتی دیدم زنان در ایران سر کار میروند، درس میخوانند و خلاصه فعالیت میکنند، فهمیدم اشتباه میکردهام. وقتی دیدم که امام خمینی حتی در لحظات آخر زندگیاش نماز میخواند، درس بزرگی گرفتم چون میدیدم که روحانیون ایران خودشان پایبند هستند و با آدمهای معمولی در کنار هم نماز میخوانند و به عبادت میپردازند. خلاصه همه اینها باعث شد که تفکرات اشتباه در مورد اسلام، از ذهنم پاک شود و خودم مشتاقانه به دنبال اسلام رفتم. با راهنمایی شوهرم و دو تن از دوستانم که خودشان نیز کرهای و ژاپنی بودند و مسلمان شدند، در مورد اسلام، نماز، حجاب و ... تحقیق کردم و آنها را از عمق وجودم قبول کردم.
ـ آیا به خواستههای قلبی خود رسیدهاید؟
بله، تا حدودی حجاب را به خوبی پذیرفتهام و الآن خیلی راحت و با حجاب کامل اسلامی در جامعه رفت و آمد میکنم. وقتی همسرم بلند اذان میگوید و یا نماز میخواند به قدری لذت میبرم که دست از هر کاری برمیدارم و مینشینم و با دقت گوش میکنم چون خودم هنوز در قرائت نماز مشکل دارم و تنها ناراحتیم این است که هنوز نمیتوانم نماز بخوانم اما تلاش میکنم که سریعتر یاد بگیرم. در ماه مبارک رمضان با اینکه بدنم آمادگی نداشت و تا به حال روزهداری را تجربه نکرده بودم، اما توانستم به راحتی روزه بگیرم و ماه مبارک رمضان یکی از زیباترین ماهها بعد از مسلمان شدن برایم بود.
ـ خانم سیفی، لطفا بین موقعیت زنان درایران و ژاپن یا کره مقایسه کنید.
زنان در کره همپای مردان کار میکنند و درس میخوانند اما به وظیفه اصلی خود یعنی مادری و همسرداری نمیرسند. آنان در واقع خانه و خانواده را رها میکنند. برای همین جامعه برای تربیت بچهها اقدام میکند و آن هم بسیار خطرناک است، چون بچهها دچار انحراف میشوند اما در ایران یک زن تمام تلاش خود را حتی کار کردن بیرون از خانه و درس خواندن را برای تربیت صحیح فرزندان به کار میگیرد و این مهمترین تفاوت زن مسلمان ایرانی و زن غیر مسلمان کرهای یا ژاپنی است.
وقتی همسرم بلند اذان میگوید و یا نماز میخواند به قدری لذت میبرم که دست از هر کاری برمیدارم و مینشینم و با دقت گوش میکنم.
ـ آیا دوست دارید در ایران بمانید؟
بله، با این همه اوصاف، عاشق و شیفته اسلام و ایران شدهام و هر چند خانوادهام در کره هستند اما هرگز دوست ندارم به کره برگردم. اینجا مشکل رفت و آمد در جامعه و تربیت فرزندان خیلی کمتر از کشور کره است.
ـ حالا به چه کاری مشغول هستید؟
در حال حاضر علاوه بر تحقیق در مورد اسلام، ترم سوم آزفا را به پایان رساندهام.
ـ شما در ابتداء ورود به ایران از طرف خانواده همسرتان چه عکسالعملی دیدید؟
پدر و مادر همسرم بسیار مهربان هستند و خیلی صمیمانه از من استقبال کردند. اینجا روابط در میان فامیل، اقوام، دوستان و آشنایان خیلی گرم است و من از این بابت بسیار خوشحالم حتی در کوچه هم که میروم با همسایهها، با پیرمردها سلام علیک میکنم. ما اول ازدواجمان با مادرشوهرم زندگی میکردیم.
ـ در حال حاضر چه مشکلی دارید؟
مشکل اول این است که منابع در مورد اسلام به زبان کرهای یا ژاپنی خیلی کم است. مسأله بعدی هم چیزی است که در برنامه تولدی دوباره دیدم. در آن برنامه میگفتند ایران پس از انقلاب رشد کرده است. اما سؤال من این است که اگر ایران رشد کرده پس ایرانیها باید درک کنند و قدر اسلام و مسلمانی خود را بدانند اما متأسفانه عدم رعایت حجاب کامل در جامعه اسلامی ایران از طرف برخی افراد مشکل شخصی و اجتماعی است که باید حل شود.
ـ آقای سیفی، شما در ژاپن چه کار میکردید و چطور شد که با همسرتان آشنا شدید؟
من حدود 5/5 سال در ژاپن بودم و در کارخانه صحافی کار میکردم که عموما تقویم یا کتابهای مذهبی مسیحیت و غیره را به زبانهای مختلف چاپ میکرد. برایم سؤال بود که چرا قرآن به زبانهای مختلف ترجمه نمیشود و برای همین به سفارت مراجعه کردم و اعتراض کردم اما جواب درستی نشنیدم و با توجه به اینکه اسلام در ژاپن کاملاً اشتباه و غلط جا افتاده، مثلاً دو گروه از به اصطلاح مسلمانان بر سر اینکه طبقه پایین یک مسجد را به مشروبفروشی تبدیل کنند همیشه با هم درگیری داشتند، حتی مسلمانان آنجا قبله را نمیدانستند. به هرحال فکر کردم اگر نتوانم به این وسعت در یک کشور کار کنم و بخواهم اسلام حقیقی را به آنان بشناسانم، کار سختی است. بنابراین تصمیم گرفتم با یک دختر ژاپنی یا کرهای ازدواج کنم و لااقل وظیفه و دین خود را نسبت به دین اسلام ادا کنم و این کار را کردم. امیدوارم که بتوانم موفق باشم و همسرم را به خوبی با دین اسلام آشنا کنم. من او را مجبور نمیکنم. او را آزاد گذاشتهام تا باور قلبی نسبت به همه عبادات و اعتقادات اسلامی پیدا کند و بعد به آنها عمل کند.
ـ همسرتان را به کدام مکانهای زیارتی بردهاید؟
به امامزاده داوود، شاهچراغ، حضرت عبدالعظیم، قم و چند جای دیگر.
ـ همسرتان موقع ورود به این زیارتگاهها چه احساسی داشتند؟
او از اینکه حاجت گرفته بودند و این قدر پول در ضریح امامزادهها ریخته بودند به اعتقادات قلبی مردم نسبت به این عزیزان که واسطه بین آنان و خداوند هستند پی برد.
ـ آقای سیفی، به عنوان کسی که خود را در قبال اسلام مسؤول میدانید چه درخواستی دارید؟
درخواست من بیشتر در زمینه تبلیغات با جاذبه است به دلیل اینکه مسلمانان همیشه به بُعد دافعه اسلام توجه میکنند. درخواست دومم این است که انجمنی تشکیل شود از افراد خارجی که مسلمان شدهاند و با کمک آنها جزواتی در مورد اسلام و به زبانهای مختلف منتشر شود.
در پی دعوت یکی از دوستان ایرانیام که در نیویورک با آنها آشنا شده بودم به ایران آمدم. این دعوت خیلی بجا بود چون از نظر روحی شدیدا به آن نیاز داشتم. پس از مسلمان شدنم با مشکلات زیادی روبهرو شدم و ایمان دارم که این دعوت، کار خدا بود. از اینکه به ایران آمدم خیلی خوشحال هستم. در مدت این یک ماه تجربههای خیلی خوبی به دست آوردم.
ـ از او خواهش میکنم کمی راجع به خودش و نحوه مسلمان شدنش برایمان تعریف کند.
لبخندی میزند و ادامه میدهد:
من در یک خانواده مذهبی کاتولیک بزرگ شدهام که به علت مذهبی بودن والدینم، مدت 12 سال در مدرسه کاتولیکها درس خواندم. در دوران تحصیل آنچه شدیدا مرا رنج میداد تضاد بین گفتار و عمل اولیاء مذهبی مدرسه بود و همین امر باعث شد تا از ایمان خود برگردم. البته اعتقاد به خدا همیشه در وجودم بود و آرزویم این بود که یک فرد مذهبی باشم. چون معتقد هستم مذهب انسان را حفظ میکند ولی دیگر اعتقادی به آیین مذهب کاتولیک نداشتم. لذا مدت زیادی در خصوص مذاهب بودا، پروتستان تحقیق کردم که البته آن مذاهب نیز جذابیتی برایم نداشت. آن موقع هیچ علاقهای نسبت به اسلام نداشتم، از آنجایی که اخبار منفی در این مورد خیلی زیاد بود، و من اصلاً یک نوع ترسی از این مذهب داشتم. تا اینکه برای تحصیل راهی آلمان شدم. در مدت تحصیلم در آلمان با عدهای از مسلمانان آشنا شدم که البته به سبب رشته تحصیلیام که علوم سیاسی و زبانشناسی است معتقد بودم بایستی قبل از سیاست با فرهنگ مذهبی یک ملت آشنا شد تا بتوان در این رشته به موفقیت رسید. از طرف دیگر علاقه من به آسیای مرکزی که شامل ایران، هندوستان و جاده ابریشم میشد را نیز میتوان از دلایلی محسوب کرد که علاقه مرا به مطالعه و تحقیق در باره اسلام دامن زدند. قبل از هر چیز این توضیح لازم است که مسلمانانی که من در آلمان با آنان آشنا شدم، فقط به اسم مسلمان بودند و عمل آنان با اسلام در تضاد کامل بود. در خوابگاه دانشجویی میدانید که امکان تماس بیشتر و نزدیک برای انسان وجود دارد و من شاهد بودم که آنان فقط نام مسلمان دارند. خصوصا مسألهای که بسیار منفی بود طرز تلقی دانشجویان مسلمان پسر نسبت به زنان اروپایی بود که آنان برای خوشگذرانی با زنان اروپایی دوست میشدند و کلاً بر این عقیده بودند که اینان برای خوشگذرانی این حضرات وجود دارند و اما هنگام تشکیل زندگی و برای ازدواج معمولاً به کشور خودشان برمیگشتند و زنی از دیار خود میگرفتند و این تجربه تلخی بود که من در آلمان شاهد آن بودم. اما همین عوامل باعث شد که پس از پایان تحصیلاتم و بازگشت به فرانسه، مطالعات خود را راجع به اسلام شروع کنم و شاید برایتان جالب باشد بدانید که یکی از اولین کتابهایی که خواندم کتابی بود به نام عاشورا از یک نویسنده تانزانیایی. کتاب در واقع کتاب مثبتی نبود اما داستان زندگی امام حسین و خانوادهاش، تصور صحبتهایی که بین امام حسین و دخترش سکینه رد و بدل شده بود چنان قلب مرا به لرزه درآورد و تحت تأثیر قرار داد که احساس میکردم تنها بر زبان آوردن نام سکینه آرامشی خاص در درون من ایجاد میکند و خارج از تحقیقاتی که همزمان داشتم میتوانم بگویم داستان کربلا، امام حسین و سکینه نقطه شروع تحول زندگی من شد؛ به طوری که پس از مسلمان شدن نام سکینه را برای خود انتخاب کردم. و این نام در اوج دورانی که من در مشکلات غوطهور بودم، به من آرامشی عجیب هدیه میکرد که مشکلات را از یاد میبردم. من در این زمان برای دیدن دورهای به نیویورک سفر کرده بودم و مسلمان شدن من همزمان بود با اقامت من در آمریکا. شهادتین را در جمع روحانی مسجد و یک مسلمان سیاهپوست و دوستان ایرانیام، که مهربانی آنان نیز یکی دیگر از عوامل علاقه من به اسلام و ایران شد، به جا آوردم؛ روزی فراموش نشدنی در صفحه کتاب زندگیام. بلافاصله با مسلمان شدنم موجی از مشکلات به سوی من سرازیر شد. کلیه دوستانم مرا طرد کردند و جنگی بزرگ در خانواده شروع شد. من از سن 17 سالگی برای تحصیل از خانه بیرون آمده بودم و والدینم اعتماد زیادی به من داشتند زیرا میدیدند که من از اطمینان و اعتماد آنها نسبت به خودم کمال استفاده را میبرم و به راه خطا نمیروم. مادر من همیشه یکی از مخالفان سرسخت اسلام بود. روزی که از نیویورک با فرانسه تماس گرفتم و خبر مسلمان شدنم را به آهستگی و احتیاط به مادرم دادم مادرم چنان فریادی کشید که شوکه شدم. داد و فریادی که مادرم پشت تلفن به راه انداخت به کلی مرا دستپاچه کرده بود؛ بعد هم گوشی را قطع کرد. تقریبا ده روز از آنها خبر نداشتم. یک روز وقتی وارد آپارتمانم شدم با کمال تعجب دیدم پدر و مادرم توی خانه هستند. به کلی گیج شده بودم، آنها بدون خبر دادن، آدرس مرا پیدا کرده بودند و با هماهنگی با هماتاقیام از پاریس به نیویورک آمده بودند. به محض دیدن من، مادرم گریه را شروع کرد و در تمام مدتی که در نیویورک بود یعنی 10 روز، گریه او قطع نشد. آنان فکر میکردند مسلمان شدن من مساوی است با تروریست شدن من! و اینکه حتما با گروههای به اصطلاح تروریستی همکاری دارم و جزء گروههای تروریستی الجزایر و ایران هستم. از دید پدر و مادرم اسلام مساوی بود با تروریست، البته این همان چیزی است که از طریق نشریات به اذهان عمومی انتقال داده میشود. از نظر آنان حجاب به منزله وسیلهای برای ظلم و ستم به زن بود و اینکه حجاب سمبلی است برای به تصویر کشیدن عدم وجودی زن و من با این انتخاب نابودی خود را برگزیدهام. تمام تلاش من جهت روشن کردن آنها هیچ فایدهای نداشت و گریه مادرم قطع نمیشد. آنها تهدید کردند مرا از ارث محروم خواهند کرد و دیگر هزینه تحصیل مرا به عهده نخواهند گرفت. جهت روشن شدن آنها و اینکه تصور آنان از زنان مسلمان خصوصا ایرانیان اشتباه است، دوست ایرانیام را که در رشته پزشکی مشغول به تحصیل بود به خانهامان دعوت کردم، تا شاید با دیدن او مادرم کمی آرام شود. اما متأسفانه کوچکترین کمکی به وضعیت موجود نشد و مادرم از هیچگونه توهین و تحقیری نسبت به دوستم کوتاهی نکرد که برایم خیلی دردآور بود. در این زمان پدرم کمی آرامتر با مسأله برخورد میکرد و فقط میگفت: این روسری را از سرت بردار. خوب به یاد دارم یک روز دستشویی منزل خراب شده بود و مادرم احتیاج به دستشویی داشت. برای این میبایستی همراه من به رستوران کنار خیابان بیاید، اما قبول نمیکرد که من با روسری همراه او باشم! بالاخره با پادرمیانی پدر و پیشنهاد او، کلاهی بر سر گذاشتم و یقه لباسم را بالا کشیدم تا بتوانم حجابم را حفظ کنم و به این ترتیب مادرم رضایت داد تا از خانه خارج شود. شاید این مسایل شنیدنش آسان باشد اما در آن اوان فشار عجیبی بر رویم بود و اگر انسان در آن موقعیت باشد میفهمد و لمس میکند که چقدر این مسایل غیر قابل تحمل است و چه فشار روحی برای امثال ما دارد. مجسم کنید در عرض یک شب. تمامی آشنایان و دوستان شما، شما را طرد کنند و هیچ کس حاضر نباشد حتی جواب سلام شما را بدهد؛ همان افرادی که تا چندی پیش ادعا میکردند شما را دوست دارند و شما به واسطه دوستی با آنان احساس میکردید که خانه و پناهی برای خود دارید و به یکباره همه چیز را از دست بدهید. اگر نیروی ایمان و کمک الهی نباشد خیلی مشکل است که انسان بتواند از پس اینگونه فشارهای روحی برآید. پدر و مادرم شنیده بودند که والدین در دین اسلام از ارج و قرب خاصی بهرهمند هستند و فرزندان بایستی حرف آنان را اطاعت کنند. لذا مطرح کردند بر طبق این اصل من بایستی حرف آنان را گوش کنم و به دنبال آنان به فرانسه بازگردم و همان طوری که تهدید کرده بودند، مرا از هزینه تحصیل محروم کردند و برای اینکه مرا مجبور به بازگشت کنند دیگر هیچ گونه کمک مالی به من نکردند. با برگشت پدر و مادرم به فرانسه سعی کردم از طریق مرکز اسلامی نیویورک کاری برای خودم دست و پا کنم تا محتاج والدینم نباشم، اما متأسفانه حقوقی که به من داده میشد برای یک زندگی متعادل کافی نبود و فشار زندگی باعث شد تا درسم را نیمهتمام گذاشته و به فرانسه بازگردم. با بازگشت به فرانسه یک سری مشکلات دیگر به سویم سرازیر شد. به هر حال، به علت وابستگی مالی مجبور بودم با والدینم زندگی کنم. آنها که از وجود من، آن هم با روسری احساس شرم و خجالت در مقابل آشنایان، وابستگان و همسایه میکردند، شرایط سختی را برایم مقرر کرده بودند و کمتر اجازه میدادند از خانه خارج شوم. سعی میکردند با این نوع فشارهای روحی مرا وادار کنند تا دست از اعتقاداتم خصوصا روسری بردارم. عرصه زندگی خیلی برایم سخت شده بود. کلیه تلفنهای مرا کنترل میکردند و به محض شنیدن نام یک مسلمان، به آن شخص توهین میکردند و گوشی را قطع میکردند. از طرف دیگر، به علت اینکه گوشت غیر ذبح نمیخوردم شدیدا دچار کمخونی شده بودم، تا اینکه مادرم گفت مغازهای پیدا کرده که گوشت حلال دارد. بعدها متوجه شدم چند نوبت بیشتر آنجا خرید نکرده بوده و همین طوری به من میگفته که از مغازه مسلمانها خرید کرده است. جریانات آنقدر مرا تحت فشار گذاشته بود که بالاخره یک روز به اداره تأمین اجتماعی مراجعه کردم و از آنها کمک خواستم. مسؤول آنجا یک خانمی بود که وقتی وضع روحی مرا دید و از اوضاع زندگیام باخبر شد خیلی ناراحت شد. تأمین اجتماعی یک اتاق در اختیارم گذاشت با مبلغی جهت هزینه مایحتاج زندگی و بدینترتیب مجددا از والدینم جدا شدم و تحت مراقبت پزشک به درمان فشارهای عصبی پرداختم. در این میان برادرم مجددا با من ارتباط برقرار کرد؛ همچنین خالهام و بدینترتیب کمی از تنهایی شدیدی که دچار آن شده بودم کاسته شد. و سفر به ایران نیز سرفصلی جدید در زندگیام را دامن زد.
s ـ شما از طریق نشریات غربی تصورهای مختلفی نسبت به ایران به دست آوردید، حال که خود در ایران هستید چه احساس دارید و اگر بخواهید واقعیت آن را به تصویر بکشید این تصویر چگونه خواهد بود؟
راستش من در مدت اقامت یکماههام، چیزهای بسیاری دیدم و مسایل را از جنبههای مختلف بررسی کردم. در درجه اول، امنیتی که در ایران وجود دارد خصوصا برای خانمها، امری است که نمیشود آن را انکار کرد. خیلی از مواردی که به نام مذهب در میان دیگر مسلمانان وجود ندارد در اینجا به چشم نمیخورد و یا بهتر بگویم کمتر وجود دارد، تا آنجا که من دیدم. به طور مثال تبعیض تربیتی بین دختر و پسر که منجر به سوءاستفاده جنس مذکر در طول سالها شده است. باید اضافه کنم من تجربههای تلخی را با دیگر مسلمانان پشت سر گذاشتهام و جای تأسف است که در عمل به اسلام مسلمانان با هم تفاوت فاحشی، حداقل در یک سری مسایل، دارند و بسیاری از قضاوتهای نادرست به علت همین تناقضها و کجفهمیها به وجود آمده است. در ایران نقش زنان برخلاف تبلیغات سوئی که وجود دارد اولین چیزی است که توجه انسان را به خود جلب میکند. اینکه زنان برای به دست آوردن موقعیت مجبور نیستند ظاهری زیبا و اندامی خوب داشته باشند، بیانگر مقام والایی است که زنان به واسطه تواناییهایشان دارا هستند و نه به خاطر قیافه ظاهریاشان. اما آنچه که خیلی مایه تأسف است، طرز تلقی عدهای از افراد، از جامعه غرب و اروپاست. نمیدانم چرا در رؤیاهای یک سری از مردم، زندگی در غرب و یا اروپا اینقدر اهمیت دارد و چرا اینان تمام مدت در تصورات و رؤیاهای خودشان غربپرست هستند. یا نوع آرایش و تقلید عدهای از زنان از روش غربی واقعا دردآور است. من خیلی سعی کردم با افرادی که با یک حسرتی از غرب و اروپا حرف میزدند و برایشان جای سؤال بود که چرا من به ایران آمدهام، بفهمانم که تصور آنان فقط ناشی از رؤیاها و خیالبافیهای آنهاست و واقعیت غرب چیز دیگری است. نمیدانم شاید اگر میشد که همیشه از طریق یک پنجره باز، حقایق زندگی غربی را به مردم نشان داد، مردم طور دیگری فکر میکردند، حیف که این امکان وجود ندارد. مسأله دوم که برایم جای سؤال داشت و تأسفآور است. تنبلی بعضی از افراد و یا بهتر بگویم ایرانیان است. تعجب کردید؟ جدا میگویم. در این مدت با صحبتهایی که با اقشار مختلف مردم داشتم، فهمیدم که ایرانیان فکر میکنند بدون زحمت کشیدن، بایستی پول به دست بیاورند. عدم احساس مسؤولیت بعضیها در مقابل پیشرفت و سازندگی و نظافت کشورشان خیلی عجیب است. شما باید توجه داشته باشید این اروپا و یا غربی که این قدر برای دیگران جاذبه دارد حاصل و دسترنج تلاش مردم آن کشورهاست. ما اروپاییان خیلی کار میکنیم و به واسطه علاقه به کشورمان باعث پیشرفت آن شدیم و این همه نظم و غیره بدون تلاش به دست نیامده است. ایرانیان بایستی یاد بگیرند که برای آبادی کشورشان باید کار کنند و این همان حسی است که اروپاییان برای کشورشان دارند. ایرانیان بایستی قدر کشورشان را بدانند. در صحبتهایی که با همسر آیندهام داشتیم، تصمیم گرفتیم، در صورت بچهدار شدن، فرزندانمان را جهت پرورش اسلامی به ایران بیاوریم. زندگی در سایه اسلام و در یک کشور اسلامی چه نعمت بزرگی است. امید که با آگاهی بیشتر مردم، روز به روز شاهد پیشرفت و آبادی بیشتر این کشور باشیم.
خانم «ماسایو یاماگوچی» (فاطمه پاسبان) یکی از فارغالتحصیلان رشته ادبیات فارسی از دانشگاه «مطالعات خارجی توکیو» (بخش زبان فارسی و ایرانشناسی) است. او از زمره زنانی است که در سرزمین بیگانه و در مرکز بیاعتقادی اخلاقی و اجتماعی که در آن بینش معنوی و اسلامگرایی با توجه به سیطره شوم فرهنگ غربی، جایگاه شایستهای ندارد، متوجه ارزشها و معنویتهای انسانی نهفته در درون خود شده و با پیگیری و تحقیق و تفحّص در زمینه ادیان، و بویژه دین مبین اسلام را یگانه راه نجات انسان از منجلاب پوچی و نیستی یافته و به آن گرایش پیدا نموده است. او که در محضر حضرت آیتاللّه گلپایگانی رضواناللّه علیه در قم شرفیابی خود را به دین اسلام اعلام داشته نام «فاطمه» را برای خود برگزیده است. آنچه میخوانید، حاصل گفتگویی است با ایشان که در ژاپن در دفتر کار همسرشان آقای محمد پاسبان، (دفتر مجله پارس، چاپ توکیو) انجام شده است.
وقتی در دبیرستان مشغول تحصیل بودم، به جغرافیای ممالک خاورمیانه علاقه وافری داشتم و عکسهایی که در باره این ممالک میدیدم، این علاقه را در من دو چندان مینمود. در این میان عکسهایی از مساجد با آن معماری خاص و کاشیکاریهای برجسته و چشمنواز، بیشتر مرا به سوی خود جلب میکرد و مرا آماده میساخت تا در جهت رفع حس کنجکاویام در زمینه دین و مذهب، مطالعه و تحقیقاتی را به مرور شروع نمایم. برای من دیدن این بناهای تاریخی، رؤیاهایی بود که هیچگاه تصور نمیکردم، روزی به واقعیت بپیوندند.
در اواخر دوران دبیرستان روزی یکی از دبیران من راجع به انتخاب رشته با من صحبت نمود که در این میان اشارهای نیز به ادبیات کشور فارس نمود و با ذکر این مطلب که بیشتر دانشجویان در دانشکده زبان و مطالعات خارجی، انگلیسی را انتخاب میکنند، از من درخواست نمود تا در صورت تمایل و علاقه شخصی، زبان فارسی را به عنوان رشته تحصیلی در مقطع دانشگاه انتخاب کرده و بر اساس آن سیر مطالعات خود را شکل دهم. این صحبتها و راهنماییها علاوه بر آنکه مرا از نوعی سردرگمی در انتخاب رشته نجات داد، زمینه شکلگیری علاقه مرا که بخشی از آن همان علاقه به کندوکاو در جغرافیای ممالک خاورمیانه بود، فراهم نمود. وقتی که دوره دبیرستان را به اتمام رسانیدم، پدرم پیشنهاد نمود که سعی کنم در امتحان ورودی یکی از دانشگاههای دولتی ژاپن پذیرفته شوم، چون تأمین هزینه دانشگاههای خصوصی برای خانواده ما مشکل بود.
من با تلاش فراوان و پشتوانه و علاقهای که در دوران دبیرستان در وجود من جوشش داشت، در امتحان ورودی دانشگاه مطالعات خارجی توکیو بخش زبان فارسی و ایرانشناسی پذیرفته شده و رشته ادبیات فارسی را انتخاب نمودم. هنگامی که مشغول تحصیل بودم تمام سعی و تلاش خود را به کار برده تا زودتر از موعد مقرر، محاوره زبان فارسی را یاد بگیرم. در سالهای آخر دانشگاه، یکی از اساتید من با یک فرد ایرانی همکاری فرهنگی داشت و بیشتر روزها را با هم میگذراندند و من نیز از طریق استاد با او آشنا شدم و این آشنایی زمینه تبادل فکری و فرهنگی را برایم فراهم ساخت.
ایشان در خلال صحبتهای خود راجع به هدف از زندگی انسان و دین با من صحبت نمودند، که این عنوان یعنی مسأله دین برای من تازگی داشت، چون ما مردم ژاپن اطلاعات چندانی راجع به دین و به ویژه دین اسلام نداریم. در طی ارتباطهای پی در پی و مستمر و از طریق مطالعه کتابهایی که در باره دین و بینش اسلامی از طریق ایشان در اختیار من قرار میگرفت، من روز به روز به این مباحث علاقه و توجه بیشتری پیدا نموده و تا اتمام دوره دانشگاه توانستم ادیان مختلف را مورد بررسی قرار داده و هدف آنها را بشناسم. بعد از مدتها مطالعه به این نتیجه رسیدم که دین مقدس اسلام بهترین دین و ناجی انسانها میباشد.
من از زمانی که مطالعه رشته زبان فارسی را در دانشگاه شروع کردم، به درسهایم روز به روز علاقه بیشتری پیدا میکردم و ایرانیانی که به عنوان استاد مهمان به دانشگاه ما میآمدند، خیلی مرا کمک میکردند تا زبان فارسی را یاد بگیرم. با فراگیری هر چه بیشتر زبان فارسی، دوست داشتم که آنچه را در باره ایران خوانده و یا از اساتید مهمان ایرانی شنیده بودم، از نزدیک مشاهده نمایم. بعد از اتمام تحصیلات با همان شخصی که مرا در دو سال آخر دانشگاه کمک کرده و مرا در مسائل دینی راهنمایی و ارشاد نموده بود، با مشورت و همفکری دو طرفه، طی ارتباطهای مستمر تصمیم به ازدواج گرفتیم و سپس به ایران آمدم و در شهر مذهبی قم در محضر یکی از مراجع تقلید وقت مرحوم آیتاللّه العظمی گلپایگانی به دین مقدس اسلام گرویدم و نام فاطمه را برای خود برگزیده و ازدواج نمودیم. محل زندگی من در تهران قسمت متوسط شهر بود و به راحتی میتوانستم با مردم ارتباط داشته باشم و بیشتر و بهتر مردم مهربان و مسلمان ایران را بشناسم. شنیدن کی بود مانند دیدن؟ براستی که این ضربالمثل خوبی در فرهنگ شما است. در ایران به واقعیت مردم ایران تا حد قوه و توانایی شناخت خود پی بردم. تا هنگامی که به ایران نیامده بودم، فکر میکردم ایرانیان بیشترشان فروشندگان کارت جعلی تلفن و خلافکاران هستند که در ژاپن نمونه آنها را میدیدم، به ویژه اینکه تبلیغات بلندگوهای غربی علیه ایران بسیار گسترده و فراگیر بود. ولی وقتی به ایران آمدم، فهمیدم واقعیت همانی نیست که دیدهام و یا باندهای غربی به ما نشان میدهند و همچنین دریافتم عدهای که با عنوان ایرانی در ژاپن خلاف میکنند، در کشور خودشان هم جایگاهی ندارند و منفور و مطرود هستند.
بین فرهنگ ایران و ژاپن جنبههای مشترکی وجود دارد، از جمله احترام خانمها به شوهرشان و حفظ نظام خانوادگی. البته متأسفانه در دنیای امروز و نفوذ شتاببرانگیز و تبلیغات وسیع غرب به ویژه آمریکا از طریق وسایل ارتباط جمعی و خصوصا ماهواره و تأثیرپذیری مخرب اثر مردم ژاپن به ویژه جوانان، جامعه ژاپن در حال فروپاشی خانوادگی است که این امر را میتوان با کمی تعمق در ارتباطات اجتماعی و خانوادگی مردم ژاپن شاهد بود. و این برای من به عنوان یک فردی که ملیّت ژاپنی را در شناسنامهاش دارد و شاهد فروپاشی ارزشهای اصیل سنتی و دیرینه حاکم بر روابط اجتماعی و خانوادگی در سنت و فرهنگ قدیم ژاپن است، غیر قابل تحمل است. پدرم با گرایش من به دین، میانه خوبی نداشت ولی چون مردم ژاپن طوری تربیت یافتهاند که کاری به کار همدیگر ندارند و هر کسی در انتخاب مسلک و مرام خاصی، آزادی عمل کامل دارد، من نیز در انتخاب دین اسلام مشکل آنچنانی نداشتم. در امور خانواده و تربیت فرزندمان نیز مشکلی ندارم و برنامهریزیها و تصمیمگیریها با مشورت طرفین و در محیط صفا و صمیمیت صورت میگیرد. البته در تصمیمگیریها اگر شوهرم اطلاعاتش از من بیشتر باشد، تصمیم نهایی را به عهده وی میگذارم. تاکنون نیز وابستگان شوهرم به من محبت زیادی کرده و احترام میگذارند و در مدت اقامت در ایران با رفتارهای شیرین و دوستداشتنی خود اجازه نمیدادند من احساس غربت نمایم. در ایران خداوند فرزندی به ما داد که اسمش را نیلوفر گذاشتیم. برای انتخاب اسم فرزندمان به رأی مادرشوهرم عمل کردیم و وی این اسم را انتخاب نمود.
در بدو ورود به ایران از نظر خوردن اغذیه ایران و آداب و رسوم خاص آن، مشکلاتی داشتم که بعدها به مرور زمان به آنها عادت نمودم. همسرم در کودکی پدرش را از دست داده بود، ولی مادرش در قید حیات بود و با ما زندگی میکرد. وی زبان فارسی را چند کلمهای بیش نمیدانست و به همین خاطر من مجبور شدم برای اینکه بتوانم با وی صحبت کنم و حرفهایش را متوجه شوم، تا حدی زبان ترکی آذربایجانی را یاد بگیرم. ایشان حدود یک سال و اندی با من زندگی کرد و بعد دار فانی را وداع گفت. وقتی که تازه به ایران رفته بودم از آمدن میهمانان زیاد دست و پا گم میکردم، چون این رسم مهماننوازی با جامعه فعلی ژاپن متفاوت است، ولی بعدها عادت کردم. اکثر روزها برای ناهار و شام میهمان داشتیم و من شخصا غذا میپختم که متأسفانه اکثر میهمانان نمیتوانستند بخورند و من و همسرم میل میکردیم! من حدود دو سال و نیم در ایران زندگی کردم و خیلی چیزها در زندگی آموختم. ایرانیان خیلی مهماننواز هستند و مخصوصا مردم ژاپن را دوست دارند. در کنار تمام این خوبیها و نکات مثبت و به یادماندنی که از ایران در خاطرهام مانده است، شخصیت بزرگوار حضرت امام(ره) را هیچگاه فراموش نخواهم کرد و احترام خاص و ویژهای برای ایشان قائل هستم، چرا که ایشان یکی از مردان بزرگ جهان بشری هستند. هر چند که نتوانستم در طی اقامت در ایران ایشان را از خلال کتابها و دستنوشتههایشان بشناسم. یکی از کتابهای ایشان را نیز به زبان ژاپنی ترجمه کردهام که هنوز چاپ نشده است. در حال حاضر در قسمت کنسولی سفارت ایران در توکیو کار میکنم و با همسرم آقای محمد پاسبان مشغول تهیه کتابی به زبان ژاپنی جهت استفاده توریستهای ژاپنی که به ایران سفر میکنند هستیم و در کنار اینها در تربیت بچه سه سالهام نیز تلاش مینمایم تا بتوانم در آینده فرد مفیدی به جامعه بشری تحویل دهم.
اینک که مسلمان شدهام، موظف هستم احکام دین را شخصا اجرا کنم و دیگران را به این کار ترغیب و تشویق نمایم. البته این وظیفه، کار چندان آسانی نیست، و به مرور و با تأمل و حوصله فراوان باید انجام گیرد، چرا که مردم ژاپن از بدو زندگی با دین به معنای خاص آن بیگانه بوده و هستند. امیدوارم که خدای بزرگ مرا در این راه سخت و طاقتفرسا یاری دهد. در پایان از شما و همچنین از شوهرم، آقای محمد پاسبان که بسیار اخلاق و رفتارشان را میپسندم، تشکر و قدردانی مینمایم که زمینه گفتگو با مجله شما را با من فراهم کردهاند، هر چند که خود را چندان شایسته این معرفی نمیبینم. برای مجله شما نیز آرزوی موفقیت و پیشرفت فرهنگی در جهت شناخت و شناساندن دین نجاتبخش اسلام به تمام جهانیان بیگانه با دین را دارم.
گفتگو با خانم مريم احمدى (ماريا ويرجينياوى)
خانم مريم احمدى (ماريا ويرجينياوى) متولد كره و ساكن آمريكا را در تهران ملاقات كرديم. او اينك سالهاست كه در ايران مىباشد
ـ خانم احمدى از گذشته خود بگوييد واينكه چطور مسلمان شديد؟
ـ من متولد كره هستم اما ساكن در آمريكا بوديم كه با همسرم آقاى احمدى در دانشگاه آشنا شدم و در همان سال 1356 بود كه ازدواج كردم؛ در آن زمان، من با اين سمت دنيا يعنى شرق اصلاً آشنا نبودم. ضمن اينكه خودم قبلاً مسيحى بودم اما روى بيشتر اديان كار كرده بودم به جز دين اسلام. وقتى همسرم با من در مورد توحيد و تاريخ اسلام صحبت كرد و به من گفت برو در مورد اسلام تحقيق كن كارم را شروع كردم و بالاخره 20 ساله بودم كه مسلمان شدم در حالى كه يك سال از ازدواجم مىگذشت و من در طول اين يك سال اسلام را تقريبا شناختم.
ـ چه چيزى در اسلام ديديد كه شما راجذب كرد؟
ـ اسلام اصولاً كاملترين دين است. زن مسلمان مىتواند كار كند اما اولويت با واجبات است. در اسلام، زن مجبور نيست كه اين كار را بكند و يا در منزل بماند براى كار كردن، در اسلام اطاعت از شوهر واجب و مهم است و زن به واسطه ظرافتى كه دارد بايد به خانواده اهميت بيشترى بدهد تا كار بيرون از خانه.
من در اسلام حقيقتهاى زيادى ديدم. مثلاً در غرب همواره مىگويند زن و مرد از هر نظر برابرند اما در اسلام آمده است كه زن و مرد دو جنس متفاوتند يكى ظريف و لطيف و ديگرى خشن.
ـ از چه زمانى به ايران آمديد و پس از ورودتان چه نوع حجابى را انتخاب كرديد؟
ـ در سال 1358 يعنى پس از انقلاب شوهرم براى تعطيلات به ايران آمده بود و من هم با او آمدم. او ايران را براى من توضيح داده بود. من تا سال 59 با مانتو و روسرى بودم اما بعدا ديدم كه چادر كاملترين حجاب است و از سال 59 به بعد چادر را انتخاب كردم. من باطن حجاب را درك كردم و بعد آن را انتخاب كردم.
ـ تحصيلات شما چقدر است؟
ـ در حال حاضر، فوقليسانس زبانشناسى از دانشگاه تربيت مدرس را تمام كردهام.
ـ بيشتر در چه زمينهاى مطالعه مىكنيد؟
- بيشتر در زمينه كتابهايى كه از عمق اسلام گفتهاند مطالعه مىكنم.
ـ خانم احمدى، چرا اسلام را پذيرفتيد؟
در اين دين چه ديديد كه باعث شد به آن روى آوريد؟
ـ آنچه از همه مهمتر بوده و هست ولايت مولا على(ع) است كه در دينهاى ديگر نيست و حتى همين مسأله باعث شد كه ايران را براى زندگى انتخاب كنم. در حالى كه شهرهاى آمريكا به مراتب بهتر، تميزتر و جذابتر از شهرهاى ايران است اما از همه مهمتر حكومت اسلامى شيعيان و ولايت مولا على(ع) است كه مرا در ايران نگهداشت.
ـ وقتى كه شما وارد ايران شديد؛ خانواده همسرتان با شما چگونه برخورد داشتند؟
ـ مادرشوهرم مرا كه يك خارجى بودم بسيار خوب پذيرفت و من اين را يك لطف الهى مىدانم و متأسفانه در ميان زنان خارجى كه با يك ايرانى ازدواج كردهاند و مشكلى برايشان پيش آمده مثل بتى محمودى، تمام مشكلات از عدم پذيرش خوب خانواده همسر ناشى مىشود. در اينگونه ازدواجها خانواده همسر نقش مؤثرى دارد. مثلاً براى عروسشان كه يك خارجى است بايد كاملاً اسلام را توضيح دهند. اگر قربانى مىكنند علت آن را كاملاً توضيح دهند. در كل، اسلام واقعى را معرفى كنند. نبايد عروسشان را مجبور به انجام كارى كنند نبايد به او دستور دهند.
ـ خانم احمدى، از همسر و فرزندانتان براى ما بگوييد.
ـ همسرم مشاور مهندسى است. 5 فرزند دارم. 2 تا دختر و 3 تا پسر كه از بچگى با آنها در مورد اسلام صحبت كردم و اطاعت از ادامه در صفحه 43
خداوند را از كودكى در ذهن آنان به خوبى جا انداختهام. آنان مىدانند كه اطاعت از اوامر الهى جواز ورود به بهشت است و خودشان به خوبى دستورات اسلامى را پذيرفته و به آن عمل مىكنند.
ـ چه پيامى براى زنان مسلمان داريد؟
ـ فقط يك پيام وآن اينكه خود را بشناسيد و با خدا معامله كنيد. فرهنگ اسلامى را پياده كنيد. ما بايد اول خود را بشناسيم بعد ديگران را. خودم بعد از 20 سالى كه مسلمان شدهام هنوز كاملاً به همه مسايل اسلام نرسيدهام و همواره دوست دارم مطالعاتم را در زمينه عمق اسلام افزايش دهم. در پايان هم به آنچه كه حضرت امام خمينى(ره) مدّنظرشان بود اشاره مىكنم: جهاد اكبر كنيد. به اسلام واقعى عمل كنيد.
ـ به عنوان آخرين سؤال، بفرماييد در حال حاضر به چه كارى مشغول هستيد؟
ـ در حال حاضر، عضو هيأت علمى زبان انگليسى دانشكده الهيات دانشگاه الزهرا هستم و در آن دانشگاه تدريس مىكنم. بسيار خوشحالم كه سر كلاسهاى دانشگاه مىتوانم چندين پيام را به دانشجويانم منتقل كنم. اول اينكه يك خارجى هستم كه اول غير مسلمان بودم و حالا به اينجا رسيدهام. يعنى هر كس كه بخواهد حقيقت را بشناسد در هر كجا باشد مىتواند دوم اينكه توانستهام از محيط آمريكا كه 20 سال در آن زندگى كردهام دل بكنم به دليل اينكه در اسلام واقعى چيزى ديدم كه بيش از فضاى آمريكا و ظواهر دنيوى مرا جذب كرد. سوم اينكه سر كلاس علاوه بر تدريس رشته تحصيلى خودم، مىتوانم پيرامون بسيارى از مسايل ديگر بحث كنم و به سؤالات دانشجويان در زمينههاى گوناگون جواب دهم.
گفتگو باخانم «هایکی»
خواهر Heike « هایکی» از شهر Oldenbury«اولدنبورگ» آلمان فارغالتحصیل رشته اقتصاد و علوم اجتماعی از دانشگاه Oldenbury میباشد. در جلسه هفتگی خواهران اروپایی مسلمان در شهر برمن که اعضای جمعیت راه اسلامی میباشند، با او آشنا میشوم و از او خواهش میکنم تا چگونگی مسلمان شدن خویش را برایم بازگو میکند و او این طور شروع میکند:
در طول دوران دانشگاه و دوران تحصیل یک سری پروژههای درسی و تحقیقی در خصوص مسایل زنان و اسلام با کشور ترکیه داشتیم. البته در واقع این پروژهها رشته کاری من نبودند. اما از آنجایی که یک تعداد از این پروژهها به صورت گروهی انجام میشد، باعث ارتباط با این موضوعات شد و این اولین تجربه و آگاهی من از اسلام و مسلمین بود. البته من با این مطلب صرفا از جنبه کاری برخورد کرده و احساسم نیز نسبت به اسلام دقیقا به یک پروژه کاری ختم میشد. در این زمان تصویری که از اسلام داشتم، همان تصویری بود که اکثر اروپاییها و غربیها از اسلام دارند. تصویری کاملاً منفی از مذهبی که خصوصا زنان در آن بسیار تحت ستم و حقیر میباشند و از حق انسانی برخوردار نمیباشند! البته ناگفته نماند که کلاً از نظر مذهبی من نیز همانند بسیاری از غربیها بودم. یعنی غسل تعمید شده بودم و در کوچکی به کلیسا نیز میرفتم، اما رفته رفته که بزرگتر شدم، احساسم نسبت به کلیسا و مذهب تغییر کرد و وقتی بزرگ شدم دیگر اصلاً به کلیسا نرفتم. البته در باطن اعتقاد به خدا داشتم آن هم به دلیل اینکه میترسیدم اگر وجود او را انکار کنم و بعد ببینم که او وجود داشته است، چه خواهد شد و به همین خاطر سعی میکردم اصلاً به او فکر نکنم. ضمن اینکه بایستی اقرار کنم همیشه احساس میکردم گمشدهای دارم و همین حس مرا وا میداشت که به مسایل کنجکاوانه نگاه کنم و بعضا نیز نقادانه نسبت به مسایل اجتماعی و محیط اطراف خود برخورد کنم. به طور مثال پدر من یک انسانی است که شدیدا بر ضد خارجیها است و همیشه با لحنی توهینآمیز و با بیاحترامی از آنان حرف میزند. من همیشه از این حالت او متنفر بودم و اعتراض خود را نیز نسبت به این حالت او ابراز میکردم. ادب و مهربانی انسانها همیشه مرا تحت تأثیر قرار میداد و انسانهای مهربان و باادب را بسیار دوست میداشتم. بعدها که متوجه شدم مهربانی یکی از صفات خداست مهربانی انسانها را نیز با این صفت خداوند ارتباط دادم، که انسانهای مهربان در واقع صفتی از خداوند را در خود دارند.
به هر صورت این حس جستجوگری به دنبال گمشدهای نامعلوم، مرا بر آن داشت تا مطالعات وسیعی را شروع کنم، هرچند که نمیدانستم به دنبال چه چیز بایستی بگردم، لذا هر مطلبی که با تفکر و عقل انسان مرتبط میخواندم از کتابهایی همانند «هنر دوست داشتن» اثر «اریک فرم» یا کتابهای «روش تمرکز حواس Meditation» تا کتب مذاهب مختلف. از سوی دیگر علاقه من به طبیعت باعث میشد که به مسایل خیلی عمیقتر فکر کرده و کلاً راجع به همه چیز تفکر کنم. حتی در دوران کودکی و نوجوانی نیز هرگاه مسألهای مرا ناراحت میکرد، به جنگل و پارک پناه میبردم و بالای یک درخت به مسایل فکر میکردم و این کار آرامش عجیبی به من میداد. درست در همین دوران که شدیدا به دنبال گمشدهام میگشتم و انواع و اقسام کتابها را مطالعه میکردم، مجبور شدم به خاطر تأمین هزینههای دانشگاه و زندگیام مشغول به کاری نیم وقت شوم. و بدین صورت در رستوران «مک دونالد» که بیشتر از دانشجویان استفاده میکند، مشغول به کار شدم. در اینجا بود که اولین بار با همسرم آشنا شدم. او نیز دانشجو بود و در همانجا مشغول به کار بود. پس از مدتی به علت اینکه در درس انگلیسی ضعیف بود قرار شد که برایش کلاس تقویتی بگذارم. یکی از روزها به طور اتفاقی او را سر سجاده نماز و در حال نماز خواندن دیدم. حالت او و این نماز که برای اولین بار در زندگی میدیدم شدیدا مرا تحت تأثیر قرار داد و بدین ترتیب احساس کردم از او میتوانم شبهات و سؤالهایی که در ذهن دارم ببرم. حس عجیبی داشتم، گویی به پیدا کردن گمشدهام نزدیک میشدم. من و همسرم در مورد مسایل مختلف زیادی با هم صحبت میکردیم. از مسایل اجتماعی سیاسی تا مسایل مذهبی. و من خوشحال بودم از اینکه بالاخره میتوانستم با شخصی راجع به این مسایل صحبت کنم. طبیعتا دیدن حالت همکارم در آن زمان مرا به سوی مباحث اسلامی نیز کشاند. تا آنجا که ساعتها بحث و گفتگو میکردم و من برای صحبتی که با او میکردم اول سند حرف را از او درخواست میکردم. من همیشه عادت داشتم که در مورد هر مسألهای که میشنوم اول تحقیق کنم. سندش را بیابم و بعد آن را بپذیرم و بدین ترتیب مدتها به این نحو سپری شد که من سؤال میکردم و او که حالا همسرم است با دلیل و منطق و ارائه سند در صدد پاسخگویی برمیآمد. لازم به ذکر است که نقش زن در اسلام یکی از داغترین بحثهای ما بود. من هرچه میگذشت احساس میکردم به گمشدهام نزدیکتر شدم، تا یک روز که احساس کردم کاملاً اشباع شدهام و در میان تمام مطالعاتم راجع به مذاهب و گروههای مختلف عرفانی و مذهبی از هند تا آفریقای جنوبی، اسلام تنها مکتب و مذهبی بود که با کلیه مسایل با دید بسیار منطقی برخورد کرده بود و شاید بتوان گفت برخورد علمی اسلام نسبت به یک سری از مسایل برای شخصی مثل من که همه چیز را از بعد علوم اجتماعی نگاه میکرد، عاملی قوی برای مسلمان شدن بود. و بدین شکل من اسلام آوردم و وقتی خبر مسلمان شدن خود را به او دادم او بلافاصله از من خواستگاری کرد. من خیلی سریع شروع به انجام فرایض دینی از قبیل نماز و روزه کردم و از آنجایی که هنوز در «مک دونالد» کار میکردم، زندگیام کاملاً دستخوش تغییرات شد. وقتی شروع به نماز میکردم، اتاق استراحت ما فضای خدایی به خود میگرفت، و من کاملاً احساس رضایت و خوشحالی میکردم، علیرغم اینکه رفته رفته دوستانم را از دست میدادم، اگرچه هنوز نیز حجاب نداشتم، اما عدم برخوردهای سطحی و مادی با مسایل و تغییر حالت انسانهای متحول شده، خود ظاهرا فاصلهای را به وجود میآورد. من تلاش میکردم که در خصوص اسلام با تمام فامیل، آشنایان و دوستانم کاملاً منطقی صحبت کنم، اما آنها نمیتوانستند مسایل را درک کنند. شاید یکی از دلایلی که من راحتتر مسایل را درک کرده و مسلمان شدم، ارتباط به رشته تحصیلیام که اقتصاد در جهان سوم بود، نیز داشته باشد. من بدین وسیله قبل از مسلمان شدنم با خیلی از مسایل و مشکلات جامعه سرمایهداری آشنا شده بودم و میدانستم نتیجه زندگی سرمایهداری خلاصه شدن همه چیز در پول بود. به طور کلی ارزش انسانها در پول خلاصه میشد و من همیشه با این تفکر مبارزه میکردم. پیش از این بر این باور بودم که انسانهای تحصیلکرده، انسانهایی با خلق نیکو و پایبند به ارزشها هستند، اما متأسفانه به واسطه کارهای متعدد و مسافرتهای زیاد به هنگام تحصیل دریافتم که تصوری کاملاً غلط داشتهام. و چه بسیار انسانهایی که تحصیلکرده هستند، اما بویی از ارزشهای اخلاقی نبردهاند. و تمسک به ارزشهای اخلاقی برای من حتی پیش از مسلمان شدنم نیز بسیار اهمیت داشت و همان طوری که گفتم مسایلی مانند مصرفگرایی، سرمایهداری، نژادپرستی و غیره شدیدا مرا ناراحت میکرد و من همیشه راجع به این مسایل با اطرافیانم بحث و جدل داشتم.
ـ به نظر شما اشخاص تازه مسلمان با چه مشکلاتی میبایستی دست و پنجه نرم کنند؟
ـ وقتی یک اروپایی به اسلام روی میآورد در واقع به اسلام پناه میآورد و تصویری کاملاً مثبت دارد. متأسفانه مسلمانانی که از کشورهای دیگر میآیند، بیشترین آنها یا پناهنده سیاسی یا مهاجرند که غالبا نیز اطلاعات خاصی راجع به اسلام ندارند. تعدد گروههای مختلف مذهبی و عدم اتحاد بین گروههای مسلمان در خصوص مسایل مذهبی نیز از جمله مسایلی است که مشکلات عدیدهای را برای تازه مسلمانان به همراه دارد. به طور مثال عقاید مختلف راجع به نوع گرفتن وضو و یا نگرشهایی که راجع به مسایل وجود دارد، شدیدا باعث سردرگمی و سرگردانی تازه مسلمانها میشود. شما باید در نظر داشته باشید که یک تازه مسلمان به دنبال صحیح انجام دادن کارهایش است و بعد در این کثرت اختلافات، انسان کاملاً گیج میشود که چه کسی درست میگوید و صحیحترین عمل کدام است. از سوی دیگر وجود کتب مختلف در مورد اسلام که از دیدهای مختلف مطرح شده است و یا کتبی که از سوی تازه مسلمانها نوشته میشود و بعضا مسایل غلط از دین را انتقال میدهند نیز از جمله این مشکلات است. و از تمامی این مسایل میشود این نتیجه را گرفت که عدم رهبری واحد و وجود گروههای مختلف و قرائتهای متعدد جو ناخوشایندی را به وجود آورده است و ای کاش ما از دشمنان خویش میآموختیم که در یک سری از مسایل با یکدیگر متحد شویم و چقدر زیبا بود که رهبری واحد برمیگزیدیم که به نفع خودمان بود.
ـ به نظر شما این رهبری واحد میباید چه خصوصیاتی دارا باشد و کلاً چه کسی میتواند نقش رهبری واحد را به عهده داشته باشد؟
ـ به نظر من ما بایستی از دشمنان خود بیاموزیم. ببینید آنها ممکن است در خیلی از مسایل با یکدیگر اختلاف داشته باشند، اما در یک سری از مسایل که به نفع آنها است اتفاق نظر دارند. تازه بایستی در نظر داشت که الگوهای آنها چه کسانی هستند. به طور مثال شما بیایید تمامی رهبران سیاسی غرب و اروپا را در نظر بگیرید، کدام یک دارای خصوصیات اخلاقی انسانی هستند؟ کلینتون یا کهل، انسانهایی که خود دچار هزاران مشکل اخلاقی، خانوادگی و غیره هستند و هر روز سر و صدای یک کار خلافشان بلند میشود. انسانهایی میتوانند الگویی واحد برای دیگران باشند که در درجه اول از بعد اخلاقی سالم باشند و بعد هم دانش همه چیز را داشته باشند و خود با وجود تمامی امکانات، زندگی سادهای داشته و آنچه را که میگویند در درجه اول خود پیاده کنند، به طور مثال بیایید زندگی امام خمینی و یا آیتاللّه خامنهای را با این افراد مقایسه کنیم، خود به این نتیجه میرسیم که تنها افرادی مثل امام خمینی و آیتاللّه خامنهای میتوانند این نقش را دارا باشند. این خیلی مهم است که یک الگو به لحاظ ارزشهای اخلاقی و معنوی کامل باشد.
ـ شما گفتید اوایل بدون حجاب بودهاید،چه شد که قانون حجاب را نیز در اسلام پذیرفتید؟
ـ همان طور که گفتم من مطالعات زیادی داشتم. در این خصوص با مطالعات دورهای به این نتیجه رسیدم که سلامت خانواده و جامعه در گرو پیدا شدن قانون یا اصل حجاب است. ترویج مصرفگرایی و مسایل جنسی و سکسی و عرضه زیباییهای زن در این راستا منجر به انحراف انسان از مسیر اصلی زندگیاش میشود. در جوامع به اصطلاح آزاد که تبلیغات مداوم، زنان را به سوی جلوهگری و عرضه و نمایش خویش میکشد و زیباییهای زن مرتب از طریق رسانهها به جامعه عرضه میشود، در مردان که از احساس جنسی قویتر برخوردار هستند یک نوع احساس عدم رضایت نسبت به همسر خودشان به وجود میآورد و همسرشان نمیتواند آنان را ارضا کند. عرضه انواع مختلف جلوههای زنان، آنان را از همسران خویش سیر کرده و در نتیجه به دنبال شخص دیگری میروند. حجاب محدودیتی در زمینه سلامت روانی جامعه و خانواده بوجود میآورد. البته حجاب، هم بایستی در لباس باشد و هم در رفتار. تغییر صفات بد گذشته و یادگیری صفات اسلامی و ارزشهای اخلاقی و انساندوستی، کمک به دیگران و هزاران نکته اخلاقی دیگر از این قبیل هستند.
ـ ضمن تشکر در خاتمه اگر پیامی برای خوانندگان ما دارید بفرمایید.
ـ به نظر من اسلام و خصوصا تشیّع مظلوم واقع شده است. ما مسلمان هستیم اما به اسلام عمل نمیکنیم، ما شاید بیش از دیگرانی که نام مسلمان ندارند در قبال این مذهب بایستی پاسخگو باشیم. این نعمت مسلمان بودن و اسلام را بایستی شاکر بوده و نسبت به آن با عملکردهایی که مخالف روح اسلام است، جفا نکنیم. ایرانیان خصوصا قدر رهبرانی چون امام خمینی و آیتاللّه خامنهای را بدانند و با پایبندی هرچه بیشتر به انقلاب اسلامی و رهبران این انقلاب شاکر این نعمت باشند. امید ما این نظام است. از خداوند پیروزی همیشگی را برای همه مسلمانان خواستارم و با تشکر از شما.
گفتگو باخانم فاطمه سیفی (سونک اونهی)
ـ خانم سیفی، اسلام حقیقی را چگونه دیدید و آیا با تصوراتی که از قبل در ذهن داشتید یکسان بود یا خیر؟
من ابتدا که خانمهای چادری را میدیدم پیش خود فکر میکردم مردها خیلی آنها را اذیت میکنند! به هر حال، موقع ورودم به ایران هم خیلی میترسیدم. وقتی که وارد ایران شدم گریه میکردم و ناراحت بودم، حتی میترسیدم به دوستانم بگویم که میخواهم در مورد اسلام تحقیق کنم اما وقتی دیدم زنان در ایران سر کار میروند، درس میخوانند و خلاصه فعالیت میکنند، فهمیدم اشتباه میکردهام. وقتی دیدم که امام خمینی حتی در لحظات آخر زندگیاش نماز میخواند، درس بزرگی گرفتم چون میدیدم که روحانیون ایران خودشان پایبند هستند و با آدمهای معمولی در کنار هم نماز میخوانند و به عبادت میپردازند. خلاصه همه اینها باعث شد که تفکرات اشتباه در مورد اسلام، از ذهنم پاک شود و خودم مشتاقانه به دنبال اسلام رفتم. با راهنمایی شوهرم و دو تن از دوستانم که خودشان نیز کرهای و ژاپنی بودند و مسلمان شدند، در مورد اسلام، نماز، حجاب و ... تحقیق کردم و آنها را از عمق وجودم قبول کردم.
ـ آیا به خواستههای قلبی خود رسیدهاید؟
بله، تا حدودی حجاب را به خوبی پذیرفتهام و الآن خیلی راحت و با حجاب کامل اسلامی در جامعه رفت و آمد میکنم. وقتی همسرم بلند اذان میگوید و یا نماز میخواند به قدری لذت میبرم که دست از هر کاری برمیدارم و مینشینم و با دقت گوش میکنم چون خودم هنوز در قرائت نماز مشکل دارم و تنها ناراحتیم این است که هنوز نمیتوانم نماز بخوانم اما تلاش میکنم که سریعتر یاد بگیرم. در ماه مبارک رمضان با اینکه بدنم آمادگی نداشت و تا به حال روزهداری را تجربه نکرده بودم، اما توانستم به راحتی روزه بگیرم و ماه مبارک رمضان یکی از زیباترین ماهها بعد از مسلمان شدن برایم بود.
ـ خانم سیفی، لطفا بین موقعیت زنان درایران و ژاپن یا کره مقایسه کنید.
زنان در کره همپای مردان کار میکنند و درس میخوانند اما به وظیفه اصلی خود یعنی مادری و همسرداری نمیرسند. آنان در واقع خانه و خانواده را رها میکنند. برای همین جامعه برای تربیت بچهها اقدام میکند و آن هم بسیار خطرناک است، چون بچهها دچار انحراف میشوند اما در ایران یک زن تمام تلاش خود را حتی کار کردن بیرون از خانه و درس خواندن را برای تربیت صحیح فرزندان به کار میگیرد و این مهمترین تفاوت زن مسلمان ایرانی و زن غیر مسلمان کرهای یا ژاپنی است.
وقتی همسرم بلند اذان میگوید و یا نماز میخواند به قدری لذت میبرم که دست از هر کاری برمیدارم و مینشینم و با دقت گوش میکنم.
ـ آیا دوست دارید در ایران بمانید؟
بله، با این همه اوصاف، عاشق و شیفته اسلام و ایران شدهام و هر چند خانوادهام در کره هستند اما هرگز دوست ندارم به کره برگردم. اینجا مشکل رفت و آمد در جامعه و تربیت فرزندان خیلی کمتر از کشور کره است.
ـ حالا به چه کاری مشغول هستید؟
در حال حاضر علاوه بر تحقیق در مورد اسلام، ترم سوم آزفا را به پایان رساندهام.
ـ شما در ابتداء ورود به ایران از طرف خانواده همسرتان چه عکسالعملی دیدید؟
پدر و مادر همسرم بسیار مهربان هستند و خیلی صمیمانه از من استقبال کردند. اینجا روابط در میان فامیل، اقوام، دوستان و آشنایان خیلی گرم است و من از این بابت بسیار خوشحالم حتی در کوچه هم که میروم با همسایهها، با پیرمردها سلام علیک میکنم. ما اول ازدواجمان با مادرشوهرم زندگی میکردیم.
ـ در حال حاضر چه مشکلی دارید؟
مشکل اول این است که منابع در مورد اسلام به زبان کرهای یا ژاپنی خیلی کم است. مسأله بعدی هم چیزی است که در برنامه تولدی دوباره دیدم. در آن برنامه میگفتند ایران پس از انقلاب رشد کرده است. اما سؤال من این است که اگر ایران رشد کرده پس ایرانیها باید درک کنند و قدر اسلام و مسلمانی خود را بدانند اما متأسفانه عدم رعایت حجاب کامل در جامعه اسلامی ایران از طرف برخی افراد مشکل شخصی و اجتماعی است که باید حل شود.
ـ آقای سیفی، شما در ژاپن چه کار میکردید و چطور شد که با همسرتان آشنا شدید؟
من حدود 5/5 سال در ژاپن بودم و در کارخانه صحافی کار میکردم که عموما تقویم یا کتابهای مذهبی مسیحیت و غیره را به زبانهای مختلف چاپ میکرد. برایم سؤال بود که چرا قرآن به زبانهای مختلف ترجمه نمیشود و برای همین به سفارت مراجعه کردم و اعتراض کردم اما جواب درستی نشنیدم و با توجه به اینکه اسلام در ژاپن کاملاً اشتباه و غلط جا افتاده، مثلاً دو گروه از به اصطلاح مسلمانان بر سر اینکه طبقه پایین یک مسجد را به مشروبفروشی تبدیل کنند همیشه با هم درگیری داشتند، حتی مسلمانان آنجا قبله را نمیدانستند. به هرحال فکر کردم اگر نتوانم به این وسعت در یک کشور کار کنم و بخواهم اسلام حقیقی را به آنان بشناسانم، کار سختی است. بنابراین تصمیم گرفتم با یک دختر ژاپنی یا کرهای ازدواج کنم و لااقل وظیفه و دین خود را نسبت به دین اسلام ادا کنم و این کار را کردم. امیدوارم که بتوانم موفق باشم و همسرم را به خوبی با دین اسلام آشنا کنم. من او را مجبور نمیکنم. او را آزاد گذاشتهام تا باور قلبی نسبت به همه عبادات و اعتقادات اسلامی پیدا کند و بعد به آنها عمل کند.
ـ همسرتان را به کدام مکانهای زیارتی بردهاید؟
به امامزاده داوود، شاهچراغ، حضرت عبدالعظیم، قم و چند جای دیگر.
ـ همسرتان موقع ورود به این زیارتگاهها چه احساسی داشتند؟
او از اینکه حاجت گرفته بودند و این قدر پول در ضریح امامزادهها ریخته بودند به اعتقادات قلبی مردم نسبت به این عزیزان که واسطه بین آنان و خداوند هستند پی برد.
ـ آقای سیفی، به عنوان کسی که خود را در قبال اسلام مسؤول میدانید چه درخواستی دارید؟
درخواست من بیشتر در زمینه تبلیغات با جاذبه است به دلیل اینکه مسلمانان همیشه به بُعد دافعه اسلام توجه میکنند. درخواست دومم این است که انجمنی تشکیل شود از افراد خارجی که مسلمان شدهاند و با کمک آنها جزواتی در مورد اسلام و به زبانهای مختلف منتشر شود.
گفتگو باخواهر خانم ناتالی لوبر
در پی دعوت یکی از دوستان ایرانیام که در نیویورک با آنها آشنا شده بودم به ایران آمدم. این دعوت خیلی بجا بود چون از نظر روحی شدیدا به آن نیاز داشتم. پس از مسلمان شدنم با مشکلات زیادی روبهرو شدم و ایمان دارم که این دعوت، کار خدا بود. از اینکه به ایران آمدم خیلی خوشحال هستم. در مدت این یک ماه تجربههای خیلی خوبی به دست آوردم.
ـ از او خواهش میکنم کمی راجع به خودش و نحوه مسلمان شدنش برایمان تعریف کند.
لبخندی میزند و ادامه میدهد:
من در یک خانواده مذهبی کاتولیک بزرگ شدهام که به علت مذهبی بودن والدینم، مدت 12 سال در مدرسه کاتولیکها درس خواندم. در دوران تحصیل آنچه شدیدا مرا رنج میداد تضاد بین گفتار و عمل اولیاء مذهبی مدرسه بود و همین امر باعث شد تا از ایمان خود برگردم. البته اعتقاد به خدا همیشه در وجودم بود و آرزویم این بود که یک فرد مذهبی باشم. چون معتقد هستم مذهب انسان را حفظ میکند ولی دیگر اعتقادی به آیین مذهب کاتولیک نداشتم. لذا مدت زیادی در خصوص مذاهب بودا، پروتستان تحقیق کردم که البته آن مذاهب نیز جذابیتی برایم نداشت. آن موقع هیچ علاقهای نسبت به اسلام نداشتم، از آنجایی که اخبار منفی در این مورد خیلی زیاد بود، و من اصلاً یک نوع ترسی از این مذهب داشتم. تا اینکه برای تحصیل راهی آلمان شدم. در مدت تحصیلم در آلمان با عدهای از مسلمانان آشنا شدم که البته به سبب رشته تحصیلیام که علوم سیاسی و زبانشناسی است معتقد بودم بایستی قبل از سیاست با فرهنگ مذهبی یک ملت آشنا شد تا بتوان در این رشته به موفقیت رسید. از طرف دیگر علاقه من به آسیای مرکزی که شامل ایران، هندوستان و جاده ابریشم میشد را نیز میتوان از دلایلی محسوب کرد که علاقه مرا به مطالعه و تحقیق در باره اسلام دامن زدند. قبل از هر چیز این توضیح لازم است که مسلمانانی که من در آلمان با آنان آشنا شدم، فقط به اسم مسلمان بودند و عمل آنان با اسلام در تضاد کامل بود. در خوابگاه دانشجویی میدانید که امکان تماس بیشتر و نزدیک برای انسان وجود دارد و من شاهد بودم که آنان فقط نام مسلمان دارند. خصوصا مسألهای که بسیار منفی بود طرز تلقی دانشجویان مسلمان پسر نسبت به زنان اروپایی بود که آنان برای خوشگذرانی با زنان اروپایی دوست میشدند و کلاً بر این عقیده بودند که اینان برای خوشگذرانی این حضرات وجود دارند و اما هنگام تشکیل زندگی و برای ازدواج معمولاً به کشور خودشان برمیگشتند و زنی از دیار خود میگرفتند و این تجربه تلخی بود که من در آلمان شاهد آن بودم. اما همین عوامل باعث شد که پس از پایان تحصیلاتم و بازگشت به فرانسه، مطالعات خود را راجع به اسلام شروع کنم و شاید برایتان جالب باشد بدانید که یکی از اولین کتابهایی که خواندم کتابی بود به نام عاشورا از یک نویسنده تانزانیایی. کتاب در واقع کتاب مثبتی نبود اما داستان زندگی امام حسین و خانوادهاش، تصور صحبتهایی که بین امام حسین و دخترش سکینه رد و بدل شده بود چنان قلب مرا به لرزه درآورد و تحت تأثیر قرار داد که احساس میکردم تنها بر زبان آوردن نام سکینه آرامشی خاص در درون من ایجاد میکند و خارج از تحقیقاتی که همزمان داشتم میتوانم بگویم داستان کربلا، امام حسین و سکینه نقطه شروع تحول زندگی من شد؛ به طوری که پس از مسلمان شدن نام سکینه را برای خود انتخاب کردم. و این نام در اوج دورانی که من در مشکلات غوطهور بودم، به من آرامشی عجیب هدیه میکرد که مشکلات را از یاد میبردم. من در این زمان برای دیدن دورهای به نیویورک سفر کرده بودم و مسلمان شدن من همزمان بود با اقامت من در آمریکا. شهادتین را در جمع روحانی مسجد و یک مسلمان سیاهپوست و دوستان ایرانیام، که مهربانی آنان نیز یکی دیگر از عوامل علاقه من به اسلام و ایران شد، به جا آوردم؛ روزی فراموش نشدنی در صفحه کتاب زندگیام. بلافاصله با مسلمان شدنم موجی از مشکلات به سوی من سرازیر شد. کلیه دوستانم مرا طرد کردند و جنگی بزرگ در خانواده شروع شد. من از سن 17 سالگی برای تحصیل از خانه بیرون آمده بودم و والدینم اعتماد زیادی به من داشتند زیرا میدیدند که من از اطمینان و اعتماد آنها نسبت به خودم کمال استفاده را میبرم و به راه خطا نمیروم. مادر من همیشه یکی از مخالفان سرسخت اسلام بود. روزی که از نیویورک با فرانسه تماس گرفتم و خبر مسلمان شدنم را به آهستگی و احتیاط به مادرم دادم مادرم چنان فریادی کشید که شوکه شدم. داد و فریادی که مادرم پشت تلفن به راه انداخت به کلی مرا دستپاچه کرده بود؛ بعد هم گوشی را قطع کرد. تقریبا ده روز از آنها خبر نداشتم. یک روز وقتی وارد آپارتمانم شدم با کمال تعجب دیدم پدر و مادرم توی خانه هستند. به کلی گیج شده بودم، آنها بدون خبر دادن، آدرس مرا پیدا کرده بودند و با هماهنگی با هماتاقیام از پاریس به نیویورک آمده بودند. به محض دیدن من، مادرم گریه را شروع کرد و در تمام مدتی که در نیویورک بود یعنی 10 روز، گریه او قطع نشد. آنان فکر میکردند مسلمان شدن من مساوی است با تروریست شدن من! و اینکه حتما با گروههای به اصطلاح تروریستی همکاری دارم و جزء گروههای تروریستی الجزایر و ایران هستم. از دید پدر و مادرم اسلام مساوی بود با تروریست، البته این همان چیزی است که از طریق نشریات به اذهان عمومی انتقال داده میشود. از نظر آنان حجاب به منزله وسیلهای برای ظلم و ستم به زن بود و اینکه حجاب سمبلی است برای به تصویر کشیدن عدم وجودی زن و من با این انتخاب نابودی خود را برگزیدهام. تمام تلاش من جهت روشن کردن آنها هیچ فایدهای نداشت و گریه مادرم قطع نمیشد. آنها تهدید کردند مرا از ارث محروم خواهند کرد و دیگر هزینه تحصیل مرا به عهده نخواهند گرفت. جهت روشن شدن آنها و اینکه تصور آنان از زنان مسلمان خصوصا ایرانیان اشتباه است، دوست ایرانیام را که در رشته پزشکی مشغول به تحصیل بود به خانهامان دعوت کردم، تا شاید با دیدن او مادرم کمی آرام شود. اما متأسفانه کوچکترین کمکی به وضعیت موجود نشد و مادرم از هیچگونه توهین و تحقیری نسبت به دوستم کوتاهی نکرد که برایم خیلی دردآور بود. در این زمان پدرم کمی آرامتر با مسأله برخورد میکرد و فقط میگفت: این روسری را از سرت بردار. خوب به یاد دارم یک روز دستشویی منزل خراب شده بود و مادرم احتیاج به دستشویی داشت. برای این میبایستی همراه من به رستوران کنار خیابان بیاید، اما قبول نمیکرد که من با روسری همراه او باشم! بالاخره با پادرمیانی پدر و پیشنهاد او، کلاهی بر سر گذاشتم و یقه لباسم را بالا کشیدم تا بتوانم حجابم را حفظ کنم و به این ترتیب مادرم رضایت داد تا از خانه خارج شود. شاید این مسایل شنیدنش آسان باشد اما در آن اوان فشار عجیبی بر رویم بود و اگر انسان در آن موقعیت باشد میفهمد و لمس میکند که چقدر این مسایل غیر قابل تحمل است و چه فشار روحی برای امثال ما دارد. مجسم کنید در عرض یک شب. تمامی آشنایان و دوستان شما، شما را طرد کنند و هیچ کس حاضر نباشد حتی جواب سلام شما را بدهد؛ همان افرادی که تا چندی پیش ادعا میکردند شما را دوست دارند و شما به واسطه دوستی با آنان احساس میکردید که خانه و پناهی برای خود دارید و به یکباره همه چیز را از دست بدهید. اگر نیروی ایمان و کمک الهی نباشد خیلی مشکل است که انسان بتواند از پس اینگونه فشارهای روحی برآید. پدر و مادرم شنیده بودند که والدین در دین اسلام از ارج و قرب خاصی بهرهمند هستند و فرزندان بایستی حرف آنان را اطاعت کنند. لذا مطرح کردند بر طبق این اصل من بایستی حرف آنان را گوش کنم و به دنبال آنان به فرانسه بازگردم و همان طوری که تهدید کرده بودند، مرا از هزینه تحصیل محروم کردند و برای اینکه مرا مجبور به بازگشت کنند دیگر هیچ گونه کمک مالی به من نکردند. با برگشت پدر و مادرم به فرانسه سعی کردم از طریق مرکز اسلامی نیویورک کاری برای خودم دست و پا کنم تا محتاج والدینم نباشم، اما متأسفانه حقوقی که به من داده میشد برای یک زندگی متعادل کافی نبود و فشار زندگی باعث شد تا درسم را نیمهتمام گذاشته و به فرانسه بازگردم. با بازگشت به فرانسه یک سری مشکلات دیگر به سویم سرازیر شد. به هر حال، به علت وابستگی مالی مجبور بودم با والدینم زندگی کنم. آنها که از وجود من، آن هم با روسری احساس شرم و خجالت در مقابل آشنایان، وابستگان و همسایه میکردند، شرایط سختی را برایم مقرر کرده بودند و کمتر اجازه میدادند از خانه خارج شوم. سعی میکردند با این نوع فشارهای روحی مرا وادار کنند تا دست از اعتقاداتم خصوصا روسری بردارم. عرصه زندگی خیلی برایم سخت شده بود. کلیه تلفنهای مرا کنترل میکردند و به محض شنیدن نام یک مسلمان، به آن شخص توهین میکردند و گوشی را قطع میکردند. از طرف دیگر، به علت اینکه گوشت غیر ذبح نمیخوردم شدیدا دچار کمخونی شده بودم، تا اینکه مادرم گفت مغازهای پیدا کرده که گوشت حلال دارد. بعدها متوجه شدم چند نوبت بیشتر آنجا خرید نکرده بوده و همین طوری به من میگفته که از مغازه مسلمانها خرید کرده است. جریانات آنقدر مرا تحت فشار گذاشته بود که بالاخره یک روز به اداره تأمین اجتماعی مراجعه کردم و از آنها کمک خواستم. مسؤول آنجا یک خانمی بود که وقتی وضع روحی مرا دید و از اوضاع زندگیام باخبر شد خیلی ناراحت شد. تأمین اجتماعی یک اتاق در اختیارم گذاشت با مبلغی جهت هزینه مایحتاج زندگی و بدینترتیب مجددا از والدینم جدا شدم و تحت مراقبت پزشک به درمان فشارهای عصبی پرداختم. در این میان برادرم مجددا با من ارتباط برقرار کرد؛ همچنین خالهام و بدینترتیب کمی از تنهایی شدیدی که دچار آن شده بودم کاسته شد. و سفر به ایران نیز سرفصلی جدید در زندگیام را دامن زد.
s ـ شما از طریق نشریات غربی تصورهای مختلفی نسبت به ایران به دست آوردید، حال که خود در ایران هستید چه احساس دارید و اگر بخواهید واقعیت آن را به تصویر بکشید این تصویر چگونه خواهد بود؟
راستش من در مدت اقامت یکماههام، چیزهای بسیاری دیدم و مسایل را از جنبههای مختلف بررسی کردم. در درجه اول، امنیتی که در ایران وجود دارد خصوصا برای خانمها، امری است که نمیشود آن را انکار کرد. خیلی از مواردی که به نام مذهب در میان دیگر مسلمانان وجود ندارد در اینجا به چشم نمیخورد و یا بهتر بگویم کمتر وجود دارد، تا آنجا که من دیدم. به طور مثال تبعیض تربیتی بین دختر و پسر که منجر به سوءاستفاده جنس مذکر در طول سالها شده است. باید اضافه کنم من تجربههای تلخی را با دیگر مسلمانان پشت سر گذاشتهام و جای تأسف است که در عمل به اسلام مسلمانان با هم تفاوت فاحشی، حداقل در یک سری مسایل، دارند و بسیاری از قضاوتهای نادرست به علت همین تناقضها و کجفهمیها به وجود آمده است. در ایران نقش زنان برخلاف تبلیغات سوئی که وجود دارد اولین چیزی است که توجه انسان را به خود جلب میکند. اینکه زنان برای به دست آوردن موقعیت مجبور نیستند ظاهری زیبا و اندامی خوب داشته باشند، بیانگر مقام والایی است که زنان به واسطه تواناییهایشان دارا هستند و نه به خاطر قیافه ظاهریاشان. اما آنچه که خیلی مایه تأسف است، طرز تلقی عدهای از افراد، از جامعه غرب و اروپاست. نمیدانم چرا در رؤیاهای یک سری از مردم، زندگی در غرب و یا اروپا اینقدر اهمیت دارد و چرا اینان تمام مدت در تصورات و رؤیاهای خودشان غربپرست هستند. یا نوع آرایش و تقلید عدهای از زنان از روش غربی واقعا دردآور است. من خیلی سعی کردم با افرادی که با یک حسرتی از غرب و اروپا حرف میزدند و برایشان جای سؤال بود که چرا من به ایران آمدهام، بفهمانم که تصور آنان فقط ناشی از رؤیاها و خیالبافیهای آنهاست و واقعیت غرب چیز دیگری است. نمیدانم شاید اگر میشد که همیشه از طریق یک پنجره باز، حقایق زندگی غربی را به مردم نشان داد، مردم طور دیگری فکر میکردند، حیف که این امکان وجود ندارد. مسأله دوم که برایم جای سؤال داشت و تأسفآور است. تنبلی بعضی از افراد و یا بهتر بگویم ایرانیان است. تعجب کردید؟ جدا میگویم. در این مدت با صحبتهایی که با اقشار مختلف مردم داشتم، فهمیدم که ایرانیان فکر میکنند بدون زحمت کشیدن، بایستی پول به دست بیاورند. عدم احساس مسؤولیت بعضیها در مقابل پیشرفت و سازندگی و نظافت کشورشان خیلی عجیب است. شما باید توجه داشته باشید این اروپا و یا غربی که این قدر برای دیگران جاذبه دارد حاصل و دسترنج تلاش مردم آن کشورهاست. ما اروپاییان خیلی کار میکنیم و به واسطه علاقه به کشورمان باعث پیشرفت آن شدیم و این همه نظم و غیره بدون تلاش به دست نیامده است. ایرانیان بایستی یاد بگیرند که برای آبادی کشورشان باید کار کنند و این همان حسی است که اروپاییان برای کشورشان دارند. ایرانیان بایستی قدر کشورشان را بدانند. در صحبتهایی که با همسر آیندهام داشتیم، تصمیم گرفتیم، در صورت بچهدار شدن، فرزندانمان را جهت پرورش اسلامی به ایران بیاوریم. زندگی در سایه اسلام و در یک کشور اسلامی چه نعمت بزرگی است. امید که با آگاهی بیشتر مردم، روز به روز شاهد پیشرفت و آبادی بیشتر این کشور باشیم.
گفتگو با خانم ماسایو یاماگوچی« فاطمه پاسبان»
خانم «ماسایو یاماگوچی» (فاطمه پاسبان) یکی از فارغالتحصیلان رشته ادبیات فارسی از دانشگاه «مطالعات خارجی توکیو» (بخش زبان فارسی و ایرانشناسی) است. او از زمره زنانی است که در سرزمین بیگانه و در مرکز بیاعتقادی اخلاقی و اجتماعی که در آن بینش معنوی و اسلامگرایی با توجه به سیطره شوم فرهنگ غربی، جایگاه شایستهای ندارد، متوجه ارزشها و معنویتهای انسانی نهفته در درون خود شده و با پیگیری و تحقیق و تفحّص در زمینه ادیان، و بویژه دین مبین اسلام را یگانه راه نجات انسان از منجلاب پوچی و نیستی یافته و به آن گرایش پیدا نموده است. او که در محضر حضرت آیتاللّه گلپایگانی رضواناللّه علیه در قم شرفیابی خود را به دین اسلام اعلام داشته نام «فاطمه» را برای خود برگزیده است. آنچه میخوانید، حاصل گفتگویی است با ایشان که در ژاپن در دفتر کار همسرشان آقای محمد پاسبان، (دفتر مجله پارس، چاپ توکیو) انجام شده است.
وقتی در دبیرستان مشغول تحصیل بودم، به جغرافیای ممالک خاورمیانه علاقه وافری داشتم و عکسهایی که در باره این ممالک میدیدم، این علاقه را در من دو چندان مینمود. در این میان عکسهایی از مساجد با آن معماری خاص و کاشیکاریهای برجسته و چشمنواز، بیشتر مرا به سوی خود جلب میکرد و مرا آماده میساخت تا در جهت رفع حس کنجکاویام در زمینه دین و مذهب، مطالعه و تحقیقاتی را به مرور شروع نمایم. برای من دیدن این بناهای تاریخی، رؤیاهایی بود که هیچگاه تصور نمیکردم، روزی به واقعیت بپیوندند.
در اواخر دوران دبیرستان روزی یکی از دبیران من راجع به انتخاب رشته با من صحبت نمود که در این میان اشارهای نیز به ادبیات کشور فارس نمود و با ذکر این مطلب که بیشتر دانشجویان در دانشکده زبان و مطالعات خارجی، انگلیسی را انتخاب میکنند، از من درخواست نمود تا در صورت تمایل و علاقه شخصی، زبان فارسی را به عنوان رشته تحصیلی در مقطع دانشگاه انتخاب کرده و بر اساس آن سیر مطالعات خود را شکل دهم. این صحبتها و راهنماییها علاوه بر آنکه مرا از نوعی سردرگمی در انتخاب رشته نجات داد، زمینه شکلگیری علاقه مرا که بخشی از آن همان علاقه به کندوکاو در جغرافیای ممالک خاورمیانه بود، فراهم نمود. وقتی که دوره دبیرستان را به اتمام رسانیدم، پدرم پیشنهاد نمود که سعی کنم در امتحان ورودی یکی از دانشگاههای دولتی ژاپن پذیرفته شوم، چون تأمین هزینه دانشگاههای خصوصی برای خانواده ما مشکل بود.
من با تلاش فراوان و پشتوانه و علاقهای که در دوران دبیرستان در وجود من جوشش داشت، در امتحان ورودی دانشگاه مطالعات خارجی توکیو بخش زبان فارسی و ایرانشناسی پذیرفته شده و رشته ادبیات فارسی را انتخاب نمودم. هنگامی که مشغول تحصیل بودم تمام سعی و تلاش خود را به کار برده تا زودتر از موعد مقرر، محاوره زبان فارسی را یاد بگیرم. در سالهای آخر دانشگاه، یکی از اساتید من با یک فرد ایرانی همکاری فرهنگی داشت و بیشتر روزها را با هم میگذراندند و من نیز از طریق استاد با او آشنا شدم و این آشنایی زمینه تبادل فکری و فرهنگی را برایم فراهم ساخت.
ایشان در خلال صحبتهای خود راجع به هدف از زندگی انسان و دین با من صحبت نمودند، که این عنوان یعنی مسأله دین برای من تازگی داشت، چون ما مردم ژاپن اطلاعات چندانی راجع به دین و به ویژه دین اسلام نداریم. در طی ارتباطهای پی در پی و مستمر و از طریق مطالعه کتابهایی که در باره دین و بینش اسلامی از طریق ایشان در اختیار من قرار میگرفت، من روز به روز به این مباحث علاقه و توجه بیشتری پیدا نموده و تا اتمام دوره دانشگاه توانستم ادیان مختلف را مورد بررسی قرار داده و هدف آنها را بشناسم. بعد از مدتها مطالعه به این نتیجه رسیدم که دین مقدس اسلام بهترین دین و ناجی انسانها میباشد.
من از زمانی که مطالعه رشته زبان فارسی را در دانشگاه شروع کردم، به درسهایم روز به روز علاقه بیشتری پیدا میکردم و ایرانیانی که به عنوان استاد مهمان به دانشگاه ما میآمدند، خیلی مرا کمک میکردند تا زبان فارسی را یاد بگیرم. با فراگیری هر چه بیشتر زبان فارسی، دوست داشتم که آنچه را در باره ایران خوانده و یا از اساتید مهمان ایرانی شنیده بودم، از نزدیک مشاهده نمایم. بعد از اتمام تحصیلات با همان شخصی که مرا در دو سال آخر دانشگاه کمک کرده و مرا در مسائل دینی راهنمایی و ارشاد نموده بود، با مشورت و همفکری دو طرفه، طی ارتباطهای مستمر تصمیم به ازدواج گرفتیم و سپس به ایران آمدم و در شهر مذهبی قم در محضر یکی از مراجع تقلید وقت مرحوم آیتاللّه العظمی گلپایگانی به دین مقدس اسلام گرویدم و نام فاطمه را برای خود برگزیده و ازدواج نمودیم. محل زندگی من در تهران قسمت متوسط شهر بود و به راحتی میتوانستم با مردم ارتباط داشته باشم و بیشتر و بهتر مردم مهربان و مسلمان ایران را بشناسم. شنیدن کی بود مانند دیدن؟ براستی که این ضربالمثل خوبی در فرهنگ شما است. در ایران به واقعیت مردم ایران تا حد قوه و توانایی شناخت خود پی بردم. تا هنگامی که به ایران نیامده بودم، فکر میکردم ایرانیان بیشترشان فروشندگان کارت جعلی تلفن و خلافکاران هستند که در ژاپن نمونه آنها را میدیدم، به ویژه اینکه تبلیغات بلندگوهای غربی علیه ایران بسیار گسترده و فراگیر بود. ولی وقتی به ایران آمدم، فهمیدم واقعیت همانی نیست که دیدهام و یا باندهای غربی به ما نشان میدهند و همچنین دریافتم عدهای که با عنوان ایرانی در ژاپن خلاف میکنند، در کشور خودشان هم جایگاهی ندارند و منفور و مطرود هستند.
بین فرهنگ ایران و ژاپن جنبههای مشترکی وجود دارد، از جمله احترام خانمها به شوهرشان و حفظ نظام خانوادگی. البته متأسفانه در دنیای امروز و نفوذ شتاببرانگیز و تبلیغات وسیع غرب به ویژه آمریکا از طریق وسایل ارتباط جمعی و خصوصا ماهواره و تأثیرپذیری مخرب اثر مردم ژاپن به ویژه جوانان، جامعه ژاپن در حال فروپاشی خانوادگی است که این امر را میتوان با کمی تعمق در ارتباطات اجتماعی و خانوادگی مردم ژاپن شاهد بود. و این برای من به عنوان یک فردی که ملیّت ژاپنی را در شناسنامهاش دارد و شاهد فروپاشی ارزشهای اصیل سنتی و دیرینه حاکم بر روابط اجتماعی و خانوادگی در سنت و فرهنگ قدیم ژاپن است، غیر قابل تحمل است. پدرم با گرایش من به دین، میانه خوبی نداشت ولی چون مردم ژاپن طوری تربیت یافتهاند که کاری به کار همدیگر ندارند و هر کسی در انتخاب مسلک و مرام خاصی، آزادی عمل کامل دارد، من نیز در انتخاب دین اسلام مشکل آنچنانی نداشتم. در امور خانواده و تربیت فرزندمان نیز مشکلی ندارم و برنامهریزیها و تصمیمگیریها با مشورت طرفین و در محیط صفا و صمیمیت صورت میگیرد. البته در تصمیمگیریها اگر شوهرم اطلاعاتش از من بیشتر باشد، تصمیم نهایی را به عهده وی میگذارم. تاکنون نیز وابستگان شوهرم به من محبت زیادی کرده و احترام میگذارند و در مدت اقامت در ایران با رفتارهای شیرین و دوستداشتنی خود اجازه نمیدادند من احساس غربت نمایم. در ایران خداوند فرزندی به ما داد که اسمش را نیلوفر گذاشتیم. برای انتخاب اسم فرزندمان به رأی مادرشوهرم عمل کردیم و وی این اسم را انتخاب نمود.
در بدو ورود به ایران از نظر خوردن اغذیه ایران و آداب و رسوم خاص آن، مشکلاتی داشتم که بعدها به مرور زمان به آنها عادت نمودم. همسرم در کودکی پدرش را از دست داده بود، ولی مادرش در قید حیات بود و با ما زندگی میکرد. وی زبان فارسی را چند کلمهای بیش نمیدانست و به همین خاطر من مجبور شدم برای اینکه بتوانم با وی صحبت کنم و حرفهایش را متوجه شوم، تا حدی زبان ترکی آذربایجانی را یاد بگیرم. ایشان حدود یک سال و اندی با من زندگی کرد و بعد دار فانی را وداع گفت. وقتی که تازه به ایران رفته بودم از آمدن میهمانان زیاد دست و پا گم میکردم، چون این رسم مهماننوازی با جامعه فعلی ژاپن متفاوت است، ولی بعدها عادت کردم. اکثر روزها برای ناهار و شام میهمان داشتیم و من شخصا غذا میپختم که متأسفانه اکثر میهمانان نمیتوانستند بخورند و من و همسرم میل میکردیم! من حدود دو سال و نیم در ایران زندگی کردم و خیلی چیزها در زندگی آموختم. ایرانیان خیلی مهماننواز هستند و مخصوصا مردم ژاپن را دوست دارند. در کنار تمام این خوبیها و نکات مثبت و به یادماندنی که از ایران در خاطرهام مانده است، شخصیت بزرگوار حضرت امام(ره) را هیچگاه فراموش نخواهم کرد و احترام خاص و ویژهای برای ایشان قائل هستم، چرا که ایشان یکی از مردان بزرگ جهان بشری هستند. هر چند که نتوانستم در طی اقامت در ایران ایشان را از خلال کتابها و دستنوشتههایشان بشناسم. یکی از کتابهای ایشان را نیز به زبان ژاپنی ترجمه کردهام که هنوز چاپ نشده است. در حال حاضر در قسمت کنسولی سفارت ایران در توکیو کار میکنم و با همسرم آقای محمد پاسبان مشغول تهیه کتابی به زبان ژاپنی جهت استفاده توریستهای ژاپنی که به ایران سفر میکنند هستیم و در کنار اینها در تربیت بچه سه سالهام نیز تلاش مینمایم تا بتوانم در آینده فرد مفیدی به جامعه بشری تحویل دهم.
اینک که مسلمان شدهام، موظف هستم احکام دین را شخصا اجرا کنم و دیگران را به این کار ترغیب و تشویق نمایم. البته این وظیفه، کار چندان آسانی نیست، و به مرور و با تأمل و حوصله فراوان باید انجام گیرد، چرا که مردم ژاپن از بدو زندگی با دین به معنای خاص آن بیگانه بوده و هستند. امیدوارم که خدای بزرگ مرا در این راه سخت و طاقتفرسا یاری دهد. در پایان از شما و همچنین از شوهرم، آقای محمد پاسبان که بسیار اخلاق و رفتارشان را میپسندم، تشکر و قدردانی مینمایم که زمینه گفتگو با مجله شما را با من فراهم کردهاند، هر چند که خود را چندان شایسته این معرفی نمیبینم. برای مجله شما نیز آرزوی موفقیت و پیشرفت فرهنگی در جهت شناخت و شناساندن دین نجاتبخش اسلام به تمام جهانیان بیگانه با دین را دارم.
منابع:
ماهنامه پیام زن ، شماره 71
ماهنامه پیام زن، شماره 72
ماهنامه پیام زن ، شماره 83
ماهنامه پیام زن ، شماره 85
ماهنامه پیام زن، شماره 119