هدایت یافتگان

در يك ظهر گرم به قصد مصاحبه به منزلشان رفتيم و اسلام واقعى را از زبان خودشان شنيديم؛ در حالى كه 2 دختر 9 و 7 ساله ايشان با چادرهاى زيبايى كه بر سر داشتند در كنار مادر بودند و پسر 6 ماهه وى نيز در گوشه و كنار اتاق مشغول بازيگوشى بود. خانم مريم احمدى (ماريا ويرجينياوى) متولد كره و ساكن آمريكا را در تهران ملاقات كرديم. او اينك سالهاست كه در ايران مى‏باشد
چهارشنبه، 2 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هدایت یافتگان
هدایت یافتگان
هدایت یافتگان

نويسنده: مريم حقيقت‏گو، سوسن صفاوردی وحسین مسلمی
در این مقاله به گفتگوی ماهنامه پیام زن با زنان هدایت یافته ای که قبلا غیر مسلمان بودند، می پردازیم.

گفتگو با خانم مريم احمدى (ماريا ويرجينياوى)

در يك ظهر گرم به قصد مصاحبه به منزلشان رفتيم و اسلام واقعى را از زبان خودشان شنيديم؛ در حالى كه 2 دختر 9 و 7 ساله ايشان با چادرهاى زيبايى كه بر سر داشتند در كنار مادر بودند و پسر 6 ماهه وى نيز در گوشه و كنار اتاق مشغول بازيگوشى بود.
خانم مريم احمدى (ماريا ويرجينياوى) متولد كره و ساكن آمريكا را در تهران ملاقات كرديم. او اينك سالهاست كه در ايران مى‏باشد
ـ خانم احمدى از گذشته خود بگوييد واينكه چطور مسلمان شديد؟
ـ من متولد كره هستم اما ساكن در آمريكا بوديم كه با همسرم آقاى احمدى در دانشگاه آشنا شدم و در همان سال 1356 بود كه ازدواج كردم؛ در آن زمان، من با اين سمت دنيا يعنى شرق اصلاً آشنا نبودم. ضمن اينكه خودم قبلاً مسيحى بودم اما روى بيشتر اديان كار كرده بودم به جز دين اسلام. وقتى همسرم با من در مورد توحيد و تاريخ اسلام صحبت كرد و به من گفت برو در مورد اسلام تحقيق كن كارم را شروع كردم و بالاخره 20 ساله بودم كه مسلمان شدم در حالى كه يك سال از ازدواجم مى‏گذشت و من در طول اين يك سال اسلام را تقريبا شناختم.
ـ چه چيزى در اسلام ديديد كه شما راجذب كرد؟
ـ اسلام اصولاً كاملترين دين است. زن مسلمان مى‏تواند كار كند اما اولويت با واجبات است. در اسلام، زن مجبور نيست كه اين كار را بكند و يا در منزل بماند براى كار كردن، در اسلام اطاعت از شوهر واجب و مهم است و زن به واسطه ظرافتى كه دارد بايد به خانواده اهميت بيشترى بدهد تا كار بيرون از خانه.
من در اسلام حقيقتهاى زيادى ديدم. مثلاً در غرب همواره مى‏گويند زن و مرد از هر نظر برابرند اما در اسلام آمده است كه زن و مرد دو جنس متفاوتند يكى ظريف و لطيف و ديگرى خشن.
ـ از چه زمانى به ايران آمديد و پس از ورودتان چه نوع حجابى را انتخاب كرديد؟
ـ در سال 1358 يعنى پس از انقلاب شوهرم براى تعطيلات به ايران آمده بود و من هم با او آمدم. او ايران را براى من توضيح داده بود. من تا سال 59 با مانتو و روسرى بودم اما بعدا ديدم كه چادر كاملترين حجاب است و از سال 59 به بعد چادر را انتخاب كردم. من باطن حجاب را درك كردم و بعد آن را انتخاب كردم.
ـ تحصيلات شما چقدر است؟
ـ در حال حاضر، فوق‏ليسانس زبان‏شناسى از دانشگاه تربيت مدرس را تمام كرده‏ام.
ـ بيشتر در چه زمينه‏اى مطالعه مى‏كنيد؟
- بيشتر در زمينه كتابهايى كه از عمق اسلام گفته‏اند مطالعه مى‏كنم.
ـ خانم احمدى، چرا اسلام را پذيرفتيد؟
در اين دين چه ديديد كه باعث شد به آن روى آوريد؟
ـ آنچه از همه مهمتر بوده و هست ولايت مولا على(ع) است كه در دينهاى ديگر نيست و حتى همين مسأله باعث شد كه ايران را براى زندگى انتخاب كنم. در حالى كه شهرهاى آمريكا به مراتب بهتر، تميزتر و جذاب‏تر از شهرهاى ايران است اما از همه مهمتر حكومت اسلامى شيعيان و ولايت مولا على(ع) است كه مرا در ايران نگهداشت.
ـ وقتى كه شما وارد ايران شديد؛ خانواده همسرتان با شما چگونه برخورد داشتند؟
ـ مادرشوهرم مرا كه يك خارجى بودم بسيار خوب پذيرفت و من اين را يك لطف الهى مى‏دانم و متأسفانه در ميان زنان خارجى كه با يك ايرانى ازدواج كرده‏اند و مشكلى برايشان پيش آمده مثل بتى محمودى، تمام مشكلات از عدم پذيرش خوب خانواده همسر ناشى مى‏شود. در اين‏گونه ازدواجها خانواده همسر نقش مؤثرى دارد. مثلاً براى عروسشان كه يك خارجى است بايد كاملاً اسلام را توضيح دهند. اگر قربانى مى‏كنند علت آن را كاملاً توضيح دهند. در كل، اسلام واقعى را معرفى كنند. نبايد عروسشان را مجبور به انجام كارى كنند نبايد به او دستور دهند.
ـ خانم احمدى، از همسر و فرزندانتان براى ما بگوييد.
ـ همسرم مشاور مهندسى است. 5 فرزند دارم. 2 تا دختر و 3 تا پسر كه از بچگى با آنها در مورد اسلام صحبت كردم و اطاعت از ادامه در صفحه 43
خداوند را از كودكى در ذهن آنان به خوبى جا انداخته‏ام. آنان مى‏دانند كه اطاعت از اوامر الهى جواز ورود به بهشت است و خودشان به خوبى دستورات اسلامى را پذيرفته و به آن عمل مى‏كنند.
ـ چه پيامى براى زنان مسلمان داريد؟
ـ فقط يك پيام وآن اينكه خود را بشناسيد و با خدا معامله كنيد. فرهنگ اسلامى را پياده كنيد. ما بايد اول خود را بشناسيم بعد ديگران را. خودم بعد از 20 سالى كه مسلمان شده‏ام هنوز كاملاً به همه مسايل اسلام نرسيده‏ام و همواره دوست دارم مطالعاتم را در زمينه عمق اسلام افزايش دهم. در پايان هم به آنچه كه حضرت امام خمينى(ره) مدّنظرشان بود اشاره مى‏كنم: جهاد اكبر كنيد. به اسلام واقعى عمل كنيد.
ـ به عنوان آخرين سؤال، بفرماييد در حال حاضر به چه كارى مشغول هستيد؟
ـ در حال حاضر، عضو هيأت علمى زبان انگليسى دانشكده الهيات دانشگاه الزهرا هستم و در آن دانشگاه تدريس مى‏كنم. بسيار خوشحالم كه سر كلاسهاى دانشگاه مى‏توانم چندين پيام را به دانشجويانم منتقل كنم. اول اينكه يك خارجى هستم كه اول غير مسلمان بودم و حالا به اينجا رسيده‏ام. يعنى هر كس كه بخواهد حقيقت را بشناسد در هر كجا باشد مى‏تواند دوم اينكه توانسته‏ام از محيط آمريكا كه 20 سال در آن زندگى كرده‏ام دل بكنم به دليل اينكه در اسلام واقعى چيزى ديدم كه بيش از فضاى آمريكا و ظواهر دنيوى مرا جذب كرد. سوم اينكه سر كلاس علاوه بر تدريس رشته تحصيلى خودم، مى‏توانم پيرامون بسيارى از مسايل ديگر بحث كنم و به سؤالات دانشجويان در زمينه‏هاى گوناگون جواب دهم.

گفتگو باخانم «هایکی»

سلامت خانواده و جامعه در گرو حجاب است.
خواهر Heike « هایکی» از شهر Oldenbury«اولدنبورگ» آلمان فارغ‏التحصیل رشته اقتصاد و علوم اجتماعی از دانشگاه Oldenbury می‏باشد. در جلسه هفتگی خواهران اروپایی مسلمان در شهر برمن که اعضای جمعیت راه اسلامی می‏باشند، با او آشنا می‏شوم و از او خواهش می‏کنم تا چگونگی مسلمان شدن خویش را برایم بازگو می‏کند و او این طور شروع می‏کند:
در طول دوران دانشگاه و دوران تحصیل یک سری پروژه‏های درسی و تحقیقی در خصوص مسایل زنان و اسلام با کشور ترکیه داشتیم. البته در واقع این پروژه‏ها رشته کاری من نبودند. اما از آنجایی که یک تعداد از این پروژه‏ها به صورت گروهی انجام می‏شد، باعث ارتباط با این موضوعات شد و این اولین تجربه و آگاهی من از اسلام و مسلمین بود. البته من با این مطلب صرفا از جنبه کاری برخورد کرده و احساسم نیز نسبت به اسلام دقیقا به یک پروژه کاری ختم می‏شد. در این زمان تصویری که از اسلام داشتم، همان تصویری بود که اکثر اروپاییها و غربیها از اسلام دارند. تصویری کاملاً منفی از مذهبی که خصوصا زنان در آن بسیار تحت ستم و حقیر می‏باشند و از حق انسانی برخوردار نمی‏باشند! البته ناگفته نماند که کلاً از نظر مذهبی من نیز همانند بسیاری از غربیها بودم. یعنی غسل تعمید شده بودم و در کوچکی به کلیسا نیز می‏رفتم، اما رفته رفته که بزرگتر شدم، احساسم نسبت به کلیسا و مذهب تغییر کرد و وقتی بزرگ شدم دیگر اصلاً به کلیسا نرفتم. البته در باطن اعتقاد به خدا داشتم آن هم به دلیل اینکه می‏ترسیدم اگر وجود او را انکار کنم و بعد ببینم که او وجود داشته است، چه خواهد شد و به همین خاطر سعی می‏کردم اصلاً به او فکر نکنم. ضمن اینکه بایستی اقرار کنم همیشه احساس می‏کردم گمشده‏ای دارم و همین حس مرا وا می‏داشت که به مسایل کنجکاوانه نگاه کنم و بعضا نیز نقادانه نسبت به مسایل اجتماعی و محیط اطراف خود برخورد کنم. به طور مثال پدر من یک انسانی است که شدیدا بر ضد خارجیها است و همیشه با لحنی توهین‏آمیز و با بی‏احترامی از آنان حرف می‏زند. من همیشه از این حالت او متنفر بودم و اعتراض خود را نیز نسبت به این حالت او ابراز می‏کردم. ادب و مهربانی انسانها همیشه مرا تحت تأثیر قرار می‏داد و انسانهای مهربان و باادب را بسیار دوست می‏داشتم. بعدها که متوجه شدم مهربانی یکی از صفات خداست مهربانی انسانها را نیز با این صفت خداوند ارتباط دادم، که انسانهای مهربان در واقع صفتی از خداوند را در خود دارند.
به هر صورت این حس جستجوگری به دنبال گمشده‏ای نامعلوم، مرا بر آن داشت تا مطالعات وسیعی را شروع کنم، هرچند که نمی‏دانستم به دنبال چه چیز بایستی بگردم، لذا هر مطلبی که با تفکر و عقل انسان مرتبط می‏خواندم از کتابهایی همانند «هنر دوست داشتن» اثر «اریک فرم» یا کتابهای «روش تمرکز حواس Meditation» تا کتب مذاهب مختلف. از سوی دیگر علاقه من به طبیعت باعث می‏شد که به مسایل خیلی عمیق‏تر فکر کرده و کلاً راجع به همه چیز تفکر کنم. حتی در دوران کودکی و نوجوانی نیز هرگاه مسأله‏ای مرا ناراحت می‏کرد، به جنگل و پارک پناه می‏بردم و بالای یک درخت به مسایل فکر می‏کردم و این کار آرامش عجیبی به من می‏داد. درست در همین دوران که شدیدا به دنبال گمشده‏ام می‏گشتم و انواع و اقسام کتابها را مطالعه می‏کردم، مجبور شدم به خاطر تأمین هزینه‏های دانشگاه و زندگی‏ام مشغول به کاری نیم وقت شوم. و بدین صورت در رستوران «مک دونالد» که بیشتر از دانشجویان استفاده می‏کند، مشغول به کار شدم. در اینجا بود که اولین بار با همسرم آشنا شدم. او نیز دانشجو بود و در همانجا مشغول به کار بود. پس از مدتی به علت اینکه در درس انگلیسی ضعیف بود قرار شد که برایش کلاس تقویتی بگذارم. یکی از روزها به طور اتفاقی او را سر سجاده نماز و در حال نماز خواندن دیدم. حالت او و این نماز که برای اولین بار در زندگی می‏دیدم شدیدا مرا تحت تأثیر قرار داد و بدین ترتیب احساس کردم از او می‏توانم شبهات و سؤالهایی که در ذهن دارم ببرم. حس عجیبی داشتم، گویی به پیدا کردن گمشده‏ام نزدیک می‏شدم. من و همسرم در مورد مسایل مختلف زیادی با هم صحبت می‏کردیم. از مسایل اجتماعی سیاسی تا مسایل مذهبی. و من خوشحال بودم از اینکه بالاخره می‏توانستم با شخصی راجع به این مسایل صحبت کنم. طبیعتا دیدن حالت همکارم در آن زمان مرا به سوی مباحث اسلامی نیز کشاند. تا آنجا که ساعتها بحث و گفتگو می‏کردم و من برای صحبتی که با او می‏کردم اول سند حرف را از او درخواست می‏کردم. من همیشه عادت داشتم که در مورد هر مسأله‏ای که می‏شنوم اول تحقیق کنم. سندش را بیابم و بعد آن را بپذیرم و بدین ترتیب مدتها به این نحو سپری شد که من سؤال می‏کردم و او که حالا همسرم است با دلیل و منطق و ارائه سند در صدد پاسخگویی برمی‏آمد. لازم به ذکر است که نقش زن در اسلام یکی از داغترین بحثهای ما بود. من هرچه می‏گذشت احساس می‏کردم به گمشده‏ام نزدیک‏تر شدم، تا یک روز که احساس کردم کاملاً اشباع شده‏ام و در میان تمام مطالعاتم راجع به مذاهب و گروههای مختلف عرفانی و مذهبی از هند تا آفریقای جنوبی، اسلام تنها مکتب و مذهبی بود که با کلیه مسایل با دید بسیار منطقی برخورد کرده بود و شاید بتوان گفت برخورد علمی اسلام نسبت به یک سری از مسایل برای شخصی مثل من که همه چیز را از بعد علوم اجتماعی نگاه می‏کرد، عاملی قوی برای مسلمان شدن بود. و بدین شکل من اسلام آوردم و وقتی خبر مسلمان شدن خود را به او دادم او بلافاصله از من خواستگاری کرد. من خیلی سریع شروع به انجام فرایض دینی از قبیل نماز و روزه کردم و از آنجایی که هنوز در «مک دونالد» کار می‏کردم، زندگی‏ام کاملاً دستخوش تغییرات شد. وقتی شروع به نماز می‏کردم، اتاق استراحت ما فضای خدایی به خود می‏گرفت، و من کاملاً احساس رضایت و خوشحالی می‏کردم، علی‏رغم اینکه رفته رفته دوستانم را از دست می‏دادم، اگرچه هنوز نیز حجاب نداشتم، اما عدم برخوردهای سطحی و مادی با مسایل و تغییر حالت انسانهای متحول شده، خود ظاهرا فاصله‏ای را به وجود می‏آورد. من تلاش می‏کردم که در خصوص اسلام با تمام فامیل، آشنایان و دوستانم کاملاً منطقی صحبت کنم، اما آنها نمی‏توانستند مسایل را درک کنند. شاید یکی از دلایلی که من راحت‏تر مسایل را درک کرده و مسلمان شدم، ارتباط به رشته تحصیلی‏ام که اقتصاد در جهان سوم بود، نیز داشته باشد. من بدین وسیله قبل از مسلمان شدنم با خیلی از مسایل و مشکلات جامعه سرمایه‏داری آشنا شده بودم و می‏دانستم نتیجه زندگی سرمایه‏داری خلاصه شدن همه چیز در پول بود. به طور کلی ارزش انسانها در پول خلاصه می‏شد و من همیشه با این تفکر مبارزه می‏کردم. پیش از این بر این باور بودم که انسانهای تحصیلکرده، انسانهایی با خلق نیکو و پای‏بند به ارزشها هستند، اما متأسفانه به واسطه کارهای متعدد و مسافرتهای زیاد به هنگام تحصیل دریافتم که تصوری کاملاً غلط داشته‏ام. و چه بسیار انسانهایی که تحصیلکرده هستند، اما بویی از ارزشهای اخلاقی نبرده‏اند. و تمسک به ارزشهای اخلاقی برای من حتی پیش از مسلمان شدنم نیز بسیار اهمیت داشت و همان طوری که گفتم مسایلی مانند مصرف‏گرایی، سرمایه‏داری، نژادپرستی و غیره شدیدا مرا ناراحت می‏کرد و من همیشه راجع به این مسایل با اطرافیانم بحث و جدل داشتم.
ـ به نظر شما اشخاص تازه مسلمان با چه مشکلاتی می‏بایستی دست و پنجه نرم کنند؟
ـ وقتی یک اروپایی به اسلام روی می‏آورد در واقع به اسلام پناه می‏آورد و تصویری کاملاً مثبت دارد. متأسفانه مسلمانانی که از کشورهای دیگر می‏آیند، بیشترین آنها یا پناهنده سیاسی یا مهاجرند که غالبا نیز اطلاعات خاصی راجع به اسلام ندارند. تعدد گروههای مختلف مذهبی و عدم اتحاد بین گروههای مسلمان در خصوص مسایل مذهبی نیز از جمله مسایلی است که مشکلات عدیده‏ای را برای تازه مسلمانان به همراه دارد. به طور مثال عقاید مختلف راجع به نوع گرفتن وضو و یا نگرشهایی که راجع به مسایل وجود دارد، شدیدا باعث سردرگمی و سرگردانی تازه مسلمانها می‏شود. شما باید در نظر داشته باشید که یک تازه مسلمان به دنبال صحیح انجام دادن کارهایش است و بعد در این کثرت اختلافات، انسان کاملاً گیج می‏شود که چه کسی درست می‏گوید و صحیح‏ترین عمل کدام است. از سوی دیگر وجود کتب مختلف در مورد اسلام که از دیدهای مختلف مطرح شده است و یا کتبی که از سوی تازه مسلمانها نوشته می‏شود و بعضا مسایل غلط از دین را انتقال می‏دهند نیز از جمله این مشکلات است. و از تمامی این مسایل می‏شود این نتیجه را گرفت که عدم رهبری واحد و وجود گروههای مختلف و قرائتهای متعدد جو ناخوشایندی را به وجود آورده است و ای کاش ما از دشمنان خویش می‏آموختیم که در یک سری از مسایل با یکدیگر متحد شویم و چقدر زیبا بود که رهبری واحد برمی‏گزیدیم که به نفع خودمان بود.
ـ به نظر شما این رهبری واحد می‏باید چه خصوصیاتی دارا باشد و کلاً چه کسی می‏تواند نقش رهبری واحد را به عهده داشته باشد؟
ـ به نظر من ما بایستی از دشمنان خود بیاموزیم. ببینید آنها ممکن است در خیلی از مسایل با یکدیگر اختلاف داشته باشند، اما در یک سری از مسایل که به نفع آنها است اتفاق نظر دارند. تازه بایستی در نظر داشت که الگوهای آنها چه کسانی هستند. به طور مثال شما بیایید تمامی رهبران سیاسی غرب و اروپا را در نظر بگیرید، کدام یک دارای خصوصیات اخلاقی انسانی هستند؟ کلینتون یا کهل، انسانهایی که خود دچار هزاران مشکل اخلاقی، خانوادگی و غیره هستند و هر روز سر و صدای یک کار خلافشان بلند می‏شود. انسانهایی می‏توانند الگویی واحد برای دیگران باشند که در درجه اول از بعد اخلاقی سالم باشند و بعد هم دانش همه چیز را داشته باشند و خود با وجود تمامی امکانات، زندگی ساده‏ای داشته و آنچه را که می‏گویند در درجه اول خود پیاده کنند، به طور مثال بیایید زندگی امام خمینی و یا آیت‏اللّه‏ خامنه‏ای را با این افراد مقایسه کنیم، خود به این نتیجه می‏رسیم که تنها افرادی مثل امام خمینی و آیت‏اللّه‏ خامنه‏ای می‏توانند این نقش را دارا باشند. این خیلی مهم است که یک الگو به لحاظ ارزشهای اخلاقی و معنوی کامل باشد.
ـ شما گفتید اوایل بدون حجاب بوده‏اید،چه شد که قانون حجاب را نیز در اسلام پذیرفتید؟
ـ همان طور که گفتم من مطالعات زیادی داشتم. در این خصوص با مطالعات دوره‏ای به این نتیجه رسیدم که سلامت خانواده و جامعه در گرو پیدا شدن قانون یا اصل حجاب است. ترویج مصرف‏گرایی و مسایل جنسی و سکسی و عرضه زیباییهای زن در این راستا منجر به انحراف انسان از مسیر اصلی زندگی‏اش می‏شود. در جوامع به اصطلاح آزاد که تبلیغات مداوم، زنان را به سوی جلوه‏گری و عرضه و نمایش خویش می‏کشد و زیباییهای زن مرتب از طریق رسانه‏ها به جامعه عرضه می‏شود، در مردان که از احساس جنسی قوی‏تر برخوردار هستند یک نوع احساس عدم رضایت نسبت به همسر خودشان به وجود می‏آورد و همسرشان نمی‏تواند آنان را ارضا کند. عرضه انواع مختلف جلوه‏های زنان، آنان را از همسران خویش سیر کرده و در نتیجه به دنبال شخص دیگری می‏روند. حجاب محدودیتی در زمینه سلامت روانی جامعه و خانواده بوجود می‏آورد. البته حجاب، هم بایستی در لباس باشد و هم در رفتار. تغییر صفات بد گذشته و یادگیری صفات اسلامی و ارزشهای اخلاقی و انسان‏دوستی، کمک به دیگران و هزاران نکته اخلاقی دیگر از این قبیل هستند.
ـ ضمن تشکر در خاتمه اگر پیامی برای خوانندگان ما دارید بفرمایید.
ـ به نظر من اسلام و خصوصا تشیّع مظلوم واقع شده است. ما مسلمان هستیم اما به اسلام عمل نمی‏کنیم، ما شاید بیش از دیگرانی که نام مسلمان ندارند در قبال این مذهب بایستی پاسخگو باشیم. این نعمت مسلمان بودن و اسلام را بایستی شاکر بوده و نسبت به آن با عملکردهایی که مخالف روح اسلام است، جفا نکنیم. ایرانیان خصوصا قدر رهبرانی چون امام خمینی و آیت‏اللّه‏ خامنه‏ای را بدانند و با پای‏بندی هرچه بیشتر به انقلاب اسلامی و رهبران این انقلاب شاکر این نعمت باشند. امید ما این نظام است. از خداوند پیروزی همیشگی را برای همه مسلمانان خواستارم و با تشکر از شما.

گفتگو باخانم فاطمه سیفی (سونک اون‏هی)

آن روز که وارد ایران شد عاشق اسلام نیز شد و از آن روز که عشق به اسلام در وجودش جا گرفت به دنبال اسلام و قرآن رفت، با عشق و علاقه به فراگیری قرآن و نماز پرداخت، در ماه مبارک رمضان روزه گرفت. و از آن موقع به بعد بود که خود را مسلمان نامید. خانم فاطمه سیفی (سونک‏اون‏هی) از کشور کره یکی دیگر از خواهرانی است که حدود 2 سال است به دین مبین اسلام مشرف شده است. وی در گفتگوی خود با پیام زن می‏گوید: من در ژاپن مشغول تحصیل در کالج بودم و در آنجا با همسرم آشنا شدم. پس از چند وقت تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم اما من باید اول مسلمان می‏شدم. برای همین تصمیم گرفتم به ایران سفر کنم. اتفاقا وقتی به ایران آمدم ماه محرم بود و نزدیک عاشورا، همه جا سیاه‏پوش بود. من آن موقع که تازه وارد ایران شدم هنوز اسلام را نمی‏شناختم خلاصه در خدمت یک روحانی نزدیک منزلمان شهادتین را گفتم و مسلمان شدم و از آن به بعد بود که همسرم راه را نشانم داد تا به دنبال اسلام بروم و خودم اسلام حقیقی را بشناسم.
ـ خانم سیفی، اسلام حقیقی را چگونه دیدید و آیا با تصوراتی که از قبل در ذهن داشتید یکسان بود یا خیر؟
من ابتدا که خانمهای چادری را می‏دیدم پیش خود فکر می‏کردم مردها خیلی آنها را اذیت می‏کنند! به هر حال، موقع ورودم به ایران هم خیلی می‏ترسیدم. وقتی که وارد ایران شدم گریه می‏کردم و ناراحت بودم، حتی می‏ترسیدم به دوستانم بگویم که می‏خواهم در مورد اسلام تحقیق کنم اما وقتی دیدم زنان در ایران سر کار می‏روند، درس می‏خوانند و خلاصه فعالیت می‏کنند، فهمیدم اشتباه می‏کرده‏ام. وقتی دیدم که امام خمینی حتی در لحظات آخر زندگی‏اش نماز می‏خواند، درس بزرگی گرفتم چون می‏دیدم که روحانیون ایران خودشان پای‏بند هستند و با آدمهای معمولی در کنار هم نماز می‏خوانند و به عبادت می‏پردازند. خلاصه همه اینها باعث شد که تفکرات اشتباه در مورد اسلام، از ذهنم پاک شود و خودم مشتاقانه به دنبال اسلام رفتم. با راهنمایی شوهرم و دو تن از دوستانم که خودشان نیز کره‏ای و ژاپنی بودند و مسلمان شدند، در مورد اسلام، نماز، حجاب و ... تحقیق کردم و آنها را از عمق وجودم قبول کردم.
ـ آیا به خواسته‏های قلبی خود رسیده‏اید؟
بله، تا حدودی حجاب را به خوبی پذیرفته‏ام و الآن خیلی راحت و با حجاب کامل اسلامی در جامعه رفت و آمد می‏کنم. وقتی همسرم بلند اذان می‏گوید و یا نماز می‏خواند به قدری لذت می‏برم که دست از هر کاری برمی‏دارم و می‏نشینم و با دقت گوش می‏کنم چون خودم هنوز در قرائت نماز مشکل دارم و تنها ناراحتیم این است که هنوز نمی‏توانم نماز بخوانم اما تلاش می‏کنم که سریعتر یاد بگیرم. در ماه مبارک رمضان با اینکه بدنم آمادگی نداشت و تا به حال روزه‏داری را تجربه نکرده بودم، اما توانستم به راحتی روزه بگیرم و ماه مبارک رمضان یکی از زیباترین ماهها بعد از مسلمان شدن برایم بود.
ـ خانم سیفی، لطفا بین موقعیت زنان درایران و ژاپن یا کره مقایسه کنید.
زنان در کره همپای مردان کار می‏کنند و درس می‏خوانند اما به وظیفه اصلی خود یعنی مادری و همسرداری نمی‏رسند. آنان در واقع خانه و خانواده را رها می‏کنند. برای همین جامعه برای تربیت بچه‏ها اقدام می‏کند و آن هم بسیار خطرناک است، چون بچه‏ها دچار انحراف می‏شوند اما در ایران یک زن تمام تلاش خود را حتی کار کردن بیرون از خانه و درس خواندن را برای تربیت صحیح فرزندان به کار می‏گیرد و این مهمترین تفاوت زن مسلمان ایرانی و زن غیر مسلمان کره‏ای یا ژاپنی است.
وقتی همسرم بلند اذان می‏گوید و یا نماز می‏خواند به قدری لذت می‏برم که دست از هر کاری برمی‏دارم و می‏نشینم و با دقت گوش می‏کنم.
ـ آیا دوست دارید در ایران بمانید؟
بله، با این همه اوصاف، عاشق و شیفته اسلام و ایران شده‏ام و هر چند خانواده‏ام در کره هستند اما هرگز دوست ندارم به کره برگردم. اینجا مشکل رفت و آمد در جامعه و تربیت فرزندان خیلی کمتر از کشور کره است.
ـ حالا به چه کاری مشغول هستید؟
در حال حاضر علاوه بر تحقیق در مورد اسلام، ترم سوم آزفا را به پایان رسانده‏ام.
ـ شما در ابتداء ورود به ایران از طرف خانواده همسرتان چه عکس‏العملی دیدید؟
پدر و مادر همسرم بسیار مهربان هستند و خیلی صمیمانه از من استقبال کردند. اینجا روابط در میان فامیل، اقوام، دوستان و آشنایان خیلی گرم است و من از این بابت بسیار خوشحالم حتی در کوچه هم که می‏روم با همسایه‏ها، با پیرمردها سلام علیک می‏کنم. ما اول ازدواجمان با مادرشوهرم زندگی می‏کردیم.
ـ در حال حاضر چه مشکلی دارید؟
مشکل اول این است که منابع در مورد اسلام به زبان کره‏ای یا ژاپنی خیلی کم است. مسأله بعدی هم چیزی است که در برنامه تولدی دوباره دیدم. در آن برنامه می‏گفتند ایران پس از انقلاب رشد کرده است. اما سؤال من این است که اگر ایران رشد کرده پس ایرانیها باید درک کنند و قدر اسلام و مسلمانی خود را بدانند اما متأسفانه عدم رعایت حجاب کامل در جامعه اسلامی ایران از طرف برخی افراد مشکل شخصی و اجتماعی است که باید حل شود.
ـ آقای سیفی، شما در ژاپن چه کار می‏کردید و چطور شد که با همسرتان آشنا شدید؟
من حدود 5/5 سال در ژاپن بودم و در کارخانه صحافی کار می‏کردم که عموما تقویم یا کتابهای مذهبی مسیحیت و غیره را به زبانهای مختلف چاپ می‏کرد. برایم سؤال بود که چرا قرآن به زبانهای مختلف ترجمه نمی‏شود و برای همین به سفارت مراجعه کردم و اعتراض کردم اما جواب درستی نشنیدم و با توجه به اینکه اسلام در ژاپن کاملاً اشتباه و غلط جا افتاده، مثلاً دو گروه از به اصطلاح مسلمانان بر سر اینکه طبقه پایین یک مسجد را به مشروب‏فروشی تبدیل کنند همیشه با هم درگیری داشتند، حتی مسلمانان آنجا قبله را نمی‏دانستند. به هرحال فکر کردم اگر نتوانم به این وسعت در یک کشور کار کنم و بخواهم اسلام حقیقی را به آنان بشناسانم، کار سختی است. بنابراین تصمیم گرفتم با یک دختر ژاپنی یا کره‏ای ازدواج کنم و لااقل وظیفه و دین خود را نسبت به دین اسلام ادا کنم و این کار را کردم. امیدوارم که بتوانم موفق باشم و همسرم را به خوبی با دین اسلام آشنا کنم. من او را مجبور نمی‏کنم. او را آزاد گذاشته‏ام تا باور قلبی نسبت به همه عبادات و اعتقادات اسلامی پیدا کند و بعد به آنها عمل کند.
ـ همسرتان را به کدام مکانهای زیارتی برده‏اید؟
به امامزاده داوود، شاهچراغ، حضرت عبدالعظیم، قم و چند جای دیگر.
ـ همسرتان موقع ورود به این زیارتگاهها چه احساسی داشتند؟
او از اینکه حاجت گرفته بودند و این قدر پول در ضریح امامزاده‏ها ریخته بودند به اعتقادات قلبی مردم نسبت به این عزیزان که واسطه بین آنان و خداوند هستند پی برد.
ـ آقای سیفی، به عنوان کسی که خود را در قبال اسلام مسؤول می‏دانید چه درخواستی دارید؟
درخواست من بیشتر در زمینه تبلیغات با جاذبه است به دلیل اینکه مسلمانان همیشه به بُعد دافعه اسلام توجه می‏کنند. درخواست دومم این است که انجمنی تشکیل شود از افراد خارجی که مسلمان شده‏اند و با کمک آنها جزواتی در مورد اسلام و به زبانهای مختلف منتشر شود.

گفتگو باخواهر خانم ناتالی لوبر

طبق قرار قبلی سر ساعت 5 زنگ در را می‏زنم و خواهر ناتالی لوبر «Nathaliele leBerre» خودش در را بر رویم می‏گشاید. لبخندی بر لبانش نقش می‏بندد و می‏گوید: همین الآن می‏آیم. از اینکه دیگر بار توفیق آشنایی با یک خواهر تازه مسلمان برایم به دست آمده بود خدا را شکر کردم و برای برادری که آمدن ناتالی را به من خبر داده بود از خداوند منان آرزوی سلامتی و سعادت کردم. خواهر ناتالی لوبر یک سال بود که مسلمان شده بود. فرانسوی الاصل، و در مدت اقامتش در آمریکا از طریق حضور در یکی از کنفرانسهای مجمع جهانی اهل‏بیت(ع) در شهر کلمبیا با چند تن از خواهران و برادران ایرانی آشنا شده بود، همان عزیزانی که مرا نیز با ناتالی آشنا کردند. با ظاهر شدن «ناتالی» بر پاشنه در او را به طرف ماشین هدایت کرده و بلافاصله حرکت کردیم. ضمن خوشامدگویی به ایشان از چگونگی سفرش به ایران سؤال می‏کنم و او این طور جواب می‏دهد:
در پی دعوت یکی از دوستان ایرانی‏ام که در نیویورک با آنها آشنا شده بودم به ایران آمدم. این دعوت خیلی بجا بود چون از نظر روحی شدیدا به آن نیاز داشتم. پس از مسلمان شدنم با مشکلات زیادی روبه‏رو شدم و ایمان دارم که این دعوت، کار خدا بود. از اینکه به ایران آمدم خیلی خوشحال هستم. در مدت این یک ماه تجربه‏های خیلی خوبی به دست آوردم.
ـ از او خواهش می‏کنم کمی راجع به خودش و نحوه مسلمان شدنش برایمان تعریف کند.
لبخندی می‏زند و ادامه می‏دهد:
من در یک خانواده مذهبی کاتولیک بزرگ شده‏ام که به علت مذهبی بودن والدینم، مدت 12 سال در مدرسه کاتولیکها درس خواندم. در دوران تحصیل آنچه شدیدا مرا رنج می‏داد تضاد بین گفتار و عمل اولیاء مذهبی مدرسه بود و همین امر باعث شد تا از ایمان خود برگردم. البته اعتقاد به خدا همیشه در وجودم بود و آرزویم این بود که یک فرد مذهبی باشم. چون معتقد هستم مذهب انسان را حفظ می‏کند ولی دیگر اعتقادی به آیین مذهب کاتولیک نداشتم. لذا مدت زیادی در خصوص مذاهب بودا، پروتستان تحقیق کردم که البته آن مذاهب نیز جذابیتی برایم نداشت. آن موقع هیچ علاقه‏ای نسبت به اسلام نداشتم، از آنجایی که اخبار منفی در این مورد خیلی زیاد بود، و من اصلاً یک نوع ترسی از این مذهب داشتم. تا اینکه برای تحصیل راهی آلمان شدم. در مدت تحصیلم در آلمان با عده‏ای از مسلمانان آشنا شدم که البته به سبب رشته تحصیلی‏ام که علوم سیاسی و زبانشناسی است معتقد بودم بایستی قبل از سیاست با فرهنگ مذهبی یک ملت آشنا شد تا بتوان در این رشته به موفقیت رسید. از طرف دیگر علاقه من به آسیای مرکزی که شامل ایران، هندوستان و جاده ابریشم می‏شد را نیز می‏توان از دلایلی محسوب کرد که علاقه مرا به مطالعه و تحقیق در باره اسلام دامن زدند. قبل از هر چیز این توضیح لازم است که مسلمانانی که من در آلمان با آنان آشنا شدم، فقط به اسم مسلمان بودند و عمل آنان با اسلام در تضاد کامل بود. در خوابگاه دانشجویی می‏دانید که امکان تماس بیشتر و نزدیک برای انسان وجود دارد و من شاهد بودم که آنان فقط نام مسلمان دارند. خصوصا مسأله‏ای که بسیار منفی بود طرز تلقی دانشجویان مسلمان پسر نسبت به زنان اروپایی بود که آنان برای خوش‏گذرانی با زنان اروپایی دوست می‏شدند و کلاً بر این عقیده بودند که اینان برای خوش‏گذرانی این حضرات وجود دارند و اما هنگام تشکیل زندگی و برای ازدواج معمولاً به کشور خودشان برمی‏گشتند و زنی از دیار خود می‏گرفتند و این تجربه تلخی بود که من در آلمان شاهد آن بودم. اما همین عوامل باعث شد که پس از پایان تحصیلاتم و بازگشت به فرانسه، مطالعات خود را راجع به اسلام شروع کنم و شاید برایتان جالب باشد بدانید که یکی از اولین کتابهایی که خواندم کتابی بود به نام عاشورا از یک نویسنده تانزانیایی. کتاب در واقع کتاب مثبتی نبود اما داستان زندگی امام حسین و خانواده‏اش، تصور صحبتهایی که بین امام حسین و دخترش سکینه رد و بدل شده بود چنان قلب مرا به لرزه درآورد و تحت تأثیر قرار داد که احساس می‏کردم تنها بر زبان آوردن نام سکینه آرامشی خاص در درون من ایجاد می‏کند و خارج از تحقیقاتی که همزمان داشتم می‏توانم بگویم داستان کربلا، امام حسین و سکینه نقطه شروع تحول زندگی من شد؛ به طوری که پس از مسلمان شدن نام سکینه را برای خود انتخاب کردم. و این نام در اوج دورانی که من در مشکلات غوطه‏ور بودم، به من آرامشی عجیب هدیه می‏کرد که مشکلات را از یاد می‏بردم. من در این زمان برای دیدن دوره‏ای به نیویورک سفر کرده بودم و مسلمان شدن من همزمان بود با اقامت من در آمریکا. شهادتین را در جمع روحانی مسجد و یک مسلمان سیاهپوست و دوستان ایرانی‏ام، که مهربانی آنان نیز یکی دیگر از عوامل علاقه من به اسلام و ایران شد، به جا آوردم؛ روزی فراموش نشدنی در صفحه کتاب زندگی‏ام. بلافاصله با مسلمان شدنم موجی از مشکلات به سوی من سرازیر شد. کلیه دوستانم مرا طرد کردند و جنگی بزرگ در خانواده شروع شد. من از سن 17 سالگی برای تحصیل از خانه بیرون آمده بودم و والدینم اعتماد زیادی به من داشتند زیرا می‏دیدند که من از اطمینان و اعتماد آنها نسبت به خودم کمال استفاده را می‏برم و به راه خطا نمی‏روم. مادر من همیشه یکی از مخالفان سرسخت اسلام بود. روزی که از نیویورک با فرانسه تماس گرفتم و خبر مسلمان شدنم را به آهستگی و احتیاط به مادرم دادم مادرم چنان فریادی کشید که شوکه شدم. داد و فریادی که مادرم پشت تلفن به راه انداخت به کلی مرا دستپاچه کرده بود؛ بعد هم گوشی را قطع کرد. تقریبا ده روز از آنها خبر نداشتم. یک روز وقتی وارد آپارتمانم شدم با کمال تعجب دیدم پدر و مادرم توی خانه هستند. به کلی گیج شده بودم، آنها بدون خبر دادن، آدرس مرا پیدا کرده بودند و با هماهنگی با هم‏اتاقی‏ام از پاریس به نیویورک آمده بودند. به محض دیدن من، مادرم گریه را شروع کرد و در تمام مدتی که در نیویورک بود یعنی 10 روز، گریه او قطع نشد. آنان فکر می‏کردند مسلمان شدن من مساوی است با تروریست شدن من! و اینکه حتما با گروههای به اصطلاح تروریستی همکاری دارم و جزء گروههای تروریستی الجزایر و ایران هستم. از دید پدر و مادرم اسلام مساوی بود با تروریست، البته این همان چیزی است که از طریق نشریات به اذهان عمومی انتقال داده می‏شود. از نظر آنان حجاب به منزله وسیله‏ای برای ظلم و ستم به زن بود و اینکه حجاب سمبلی است برای به تصویر کشیدن عدم وجودی زن و من با این انتخاب نابودی خود را برگزیده‏ام. تمام تلاش من جهت روشن کردن آنها هیچ فایده‏ای نداشت و گریه مادرم قطع نمی‏شد. آنها تهدید کردند مرا از ارث محروم خواهند کرد و دیگر هزینه تحصیل مرا به عهده نخواهند گرفت. جهت روشن شدن آنها و اینکه تصور آنان از زنان مسلمان خصوصا ایرانیان اشتباه است، دوست ایرانی‏ام را که در رشته پزشکی مشغول به تحصیل بود به خانه‏امان دعوت کردم، تا شاید با دیدن او مادرم کمی آرام شود. اما متأسفانه کوچکترین کمکی به وضعیت موجود نشد و مادرم از هیچ‏گونه توهین و تحقیری نسبت به دوستم کوتاهی نکرد که برایم خیلی دردآور بود. در این زمان پدرم کمی آرام‏تر با مسأله برخورد می‏کرد و فقط می‏گفت: این روسری را از سرت بردار. خوب به یاد دارم یک روز دستشویی منزل خراب شده بود و مادرم احتیاج به دستشویی داشت. برای این می‏بایستی همراه من به رستوران کنار خیابان بیاید، اما قبول نمی‏کرد که من با روسری همراه او باشم! بالاخره با پادرمیانی پدر و پیشنهاد او، کلاهی بر سر گذاشتم و یقه لباسم را بالا کشیدم تا بتوانم حجابم را حفظ کنم و به این ترتیب مادرم رضایت داد تا از خانه خارج شود. شاید این مسایل شنیدنش آسان باشد اما در آن اوان فشار عجیبی بر رویم بود و اگر انسان در آن موقعیت باشد می‏فهمد و لمس می‏کند که چقدر این مسایل غیر قابل تحمل است و چه فشار روحی برای امثال ما دارد. مجسم کنید در عرض یک شب. تمامی آشنایان و دوستان شما، شما را طرد کنند و هیچ کس حاضر نباشد حتی جواب سلام شما را بدهد؛ همان افرادی که تا چندی پیش ادعا می‏کردند شما را دوست دارند و شما به واسطه دوستی با آنان احساس می‏کردید که خانه و پناهی برای خود دارید و به یکباره همه چیز را از دست بدهید. اگر نیروی ایمان و کمک الهی نباشد خیلی مشکل است که انسان بتواند از پس اینگونه فشارهای روحی برآید. پدر و مادرم شنیده بودند که والدین در دین اسلام از ارج و قرب خاصی بهره‏مند هستند و فرزندان بایستی حرف آنان را اطاعت کنند. لذا مطرح کردند بر طبق این اصل من بایستی حرف آنان را گوش کنم و به دنبال آنان به فرانسه بازگردم و همان طوری که تهدید کرده بودند، مرا از هزینه تحصیل محروم کردند و برای اینکه مرا مجبور به بازگشت کنند دیگر هیچ گونه کمک مالی به من نکردند. با برگشت پدر و مادرم به فرانسه سعی کردم از طریق مرکز اسلامی نیویورک کاری برای خودم دست و پا کنم تا محتاج والدینم نباشم، اما متأسفانه حقوقی که به من داده می‏شد برای یک زندگی متعادل کافی نبود و فشار زندگی باعث شد تا درسم را نیمه‏تمام گذاشته و به فرانسه بازگردم. با بازگشت به فرانسه یک سری مشکلات دیگر به سویم سرازیر شد. به هر حال، به علت وابستگی مالی مجبور بودم با والدینم زندگی کنم. آنها که از وجود من، آن هم با روسری احساس شرم و خجالت در مقابل آشنایان، وابستگان و همسایه می‏کردند، شرایط سختی را برایم مقرر کرده بودند و کمتر اجازه می‏دادند از خانه خارج شوم. سعی می‏کردند با این نوع فشارهای روحی مرا وادار کنند تا دست از اعتقاداتم خصوصا روسری بردارم. عرصه زندگی خیلی برایم سخت شده بود. کلیه تلفنهای مرا کنترل می‏کردند و به محض شنیدن نام یک مسلمان، به آن شخص توهین می‏کردند و گوشی را قطع می‏کردند. از طرف دیگر، به علت اینکه گوشت غیر ذبح نمی‏خوردم شدیدا دچار کم‏خونی شده بودم، تا اینکه مادرم گفت مغازه‏ای پیدا کرده که گوشت حلال دارد. بعدها متوجه شدم چند نوبت بیشتر آنجا خرید نکرده بوده و همین طوری به من می‏گفته که از مغازه مسلمانها خرید کرده است. جریانات آنقدر مرا تحت فشار گذاشته بود که بالاخره یک روز به اداره تأمین اجتماعی مراجعه کردم و از آنها کمک خواستم. مسؤول آنجا یک خانمی بود که وقتی وضع روحی مرا دید و از اوضاع زندگی‏ام باخبر شد خیلی ناراحت شد. تأمین اجتماعی یک اتاق در اختیارم گذاشت با مبلغی جهت هزینه مایحتاج زندگی و بدین‏ترتیب مجددا از والدینم جدا شدم و تحت مراقبت پزشک به درمان فشارهای عصبی پرداختم. در این میان برادرم مجددا با من ارتباط برقرار کرد؛ همچنین خاله‏ام و بدین‏ترتیب کمی از تنهایی شدیدی که دچار آن شده بودم کاسته شد. و سفر به ایران نیز سرفصلی جدید در زندگی‏ام را دامن زد.
s ـ شما از طریق نشریات غربی تصورهای مختلفی نسبت به ایران به دست آوردید، حال که خود در ایران هستید چه احساس دارید و اگر بخواهید واقعیت آن را به تصویر بکشید این تصویر چگونه خواهد بود؟
راستش من در مدت اقامت یکماهه‏ام، چیزهای بسیاری دیدم و مسایل را از جنبه‏های مختلف بررسی کردم. در درجه اول، امنیتی که در ایران وجود دارد خصوصا برای خانمها، امری است که نمی‏شود آن را انکار کرد. خیلی از مواردی که به نام مذهب در میان دیگر مسلمانان وجود ندارد در اینجا به چشم نمی‏خورد و یا بهتر بگویم کمتر وجود دارد، تا آنجا که من دیدم. به طور مثال تبعیض تربیتی بین دختر و پسر که منجر به سوءاستفاده جنس مذکر در طول سالها شده است. باید اضافه کنم من تجربه‏های تلخی را با دیگر مسلمانان پشت سر گذاشته‏ام و جای تأسف است که در عمل به اسلام مسلمانان با هم تفاوت فاحشی، حداقل در یک سری مسایل، دارند و بسیاری از قضاوتهای نادرست به علت همین تناقضها و کج‏فهمیها به وجود آمده است. در ایران نقش زنان برخلاف تبلیغات سوئی که وجود دارد اولین چیزی است که توجه انسان را به خود جلب می‏کند. اینکه زنان برای به دست آوردن موقعیت مجبور نیستند ظاهری زیبا و اندامی خوب داشته باشند، بیانگر مقام والایی است که زنان به واسطه تواناییهایشان دارا هستند و نه به خاطر قیافه ظاهری‏اشان. اما آنچه که خیلی مایه تأسف است، طرز تلقی عده‏ای از افراد، از جامعه غرب و اروپاست. نمی‏دانم چرا در رؤیاهای یک سری از مردم، زندگی در غرب و یا اروپا اینقدر اهمیت دارد و چرا اینان تمام مدت در تصورات و رؤیاهای خودشان غرب‏پرست هستند. یا نوع آرایش و تقلید عده‏ای از زنان از روش غربی واقعا دردآور است. من خیلی سعی کردم با افرادی که با یک حسرتی از غرب و اروپا حرف می‏زدند و برایشان جای سؤال بود که چرا من به ایران آمده‏ام، بفهمانم که تصور آنان فقط ناشی از رؤیاها و خیالبافیهای آنهاست و واقعیت غرب چیز دیگری است. نمی‏دانم شاید اگر می‏شد که همیشه از طریق یک پنجره باز، حقایق زندگی غربی را به مردم نشان داد، مردم طور دیگری فکر می‏کردند، حیف که این امکان وجود ندارد. مسأله دوم که برایم جای سؤال داشت و تأسف‏آور است. تنبلی بعضی از افراد و یا بهتر بگویم ایرانیان است. تعجب کردید؟ جدا می‏گویم. در این مدت با صحبتهایی که با اقشار مختلف مردم داشتم، فهمیدم که ایرانیان فکر می‏کنند بدون زحمت کشیدن، بایستی پول به دست بیاورند. عدم احساس مسؤولیت بعضی‏ها در مقابل پیشرفت و سازندگی و نظافت کشورشان خیلی عجیب است. شما باید توجه داشته باشید این اروپا و یا غربی که این قدر برای دیگران جاذبه دارد حاصل و دست‏رنج تلاش مردم آن کشورهاست. ما اروپاییان خیلی کار می‏کنیم و به واسطه علاقه به کشورمان باعث پیشرفت آن شدیم و این همه نظم و غیره بدون تلاش به دست نیامده است. ایرانیان بایستی یاد بگیرند که برای آبادی کشورشان باید کار کنند و این همان حسی است که اروپاییان برای کشورشان دارند. ایرانیان بایستی قدر کشورشان را بدانند. در صحبتهایی که با همسر آینده‏ام داشتیم، تصمیم گرفتیم، در صورت بچه‏دار شدن، فرزندانمان را جهت پرورش اسلامی به ایران بیاوریم. زندگی در سایه اسلام و در یک کشور اسلامی چه نعمت بزرگی است. امید که با آگاهی بیشتر مردم، روز به روز شاهد پیشرفت و آبادی بیشتر این کشور باشیم.

گفتگو با خانم ماسایو یاماگوچی« فاطمه پاسبان»

ماسایو، حالا دیگر نام فاطمه رابرگزیده است
خانم «ماسایو یاماگوچی» (فاطمه پاسبان) یکی از فارغ‏التحصیلان رشته ادبیات فارسی از دانشگاه «مطالعات خارجی توکیو» (بخش زبان فارسی و ایران‏شناسی) است. او از زمره زنانی است که در سرزمین بیگانه و در مرکز بی‏اعتقادی اخلاقی و اجتماعی که در آن بینش معنوی و اسلامگرایی با توجه به سیطره شوم فرهنگ غربی، جایگاه شایسته‏ای ندارد، متوجه ارزشها و معنویتهای انسانی نهفته در درون خود شده و با پی‏گیری و تحقیق و تفحّص در زمینه ادیان، و بویژه دین مبین اسلام را یگانه راه نجات انسان از منجلاب پوچی و نیستی یافته و به آن گرایش پیدا نموده است. او که در محضر حضرت آیت‏اللّه‏ گلپایگانی رضوان‏اللّه‏ علیه در قم شرفیابی خود را به دین اسلام اعلام داشته نام «فاطمه» را برای خود برگزیده است. آنچه می‏خوانید، حاصل گفتگویی است با ایشان که در ژاپن در دفتر کار همسرشان آقای محمد پاسبان، (دفتر مجله پارس، چاپ توکیو) انجام شده است.
وقتی در دبیرستان مشغول تحصیل بودم، به جغرافیای ممالک خاورمیانه علاقه وافری داشتم و عکسهایی که در باره این ممالک می‏دیدم، این علاقه را در من دو چندان می‏نمود. در این میان عکسهایی از مساجد با آن معماری خاص و کاشیکاریهای برجسته و چشم‏نواز، بیشتر مرا به سوی خود جلب می‏کرد و مرا آماده می‏ساخت تا در جهت رفع حس کنجکاوی‏ام در زمینه دین و مذهب، مطالعه و تحقیقاتی را به مرور شروع نمایم. برای من دیدن این بناهای تاریخی، رؤیاهایی بود که هیچگاه تصور نمی‏کردم، روزی به واقعیت بپیوندند.
در اواخر دوران دبیرستان روزی یکی از دبیران من راجع به انتخاب رشته با من صحبت نمود که در این میان اشاره‏ای نیز به ادبیات کشور فارس نمود و با ذکر این مطلب که بیشتر دانشجویان در دانشکده زبان و مطالعات خارجی، انگلیسی را انتخاب می‏کنند، از من درخواست نمود تا در صورت تمایل و علاقه شخصی، زبان فارسی را به عنوان رشته تحصیلی در مقطع دانشگاه انتخاب کرده و بر اساس آن سیر مطالعات خود را شکل دهم. این صحبتها و راهنماییها علاوه بر آنکه مرا از نوعی سردرگمی در انتخاب رشته نجات داد، زمینه شکل‏گیری علاقه مرا که بخشی از آن همان علاقه به کندوکاو در جغرافیای ممالک خاورمیانه بود، فراهم نمود. وقتی که دوره دبیرستان را به اتمام رسانیدم، پدرم پیشنهاد نمود که سعی کنم در امتحان ورودی یکی از دانشگاههای دولتی ژاپن پذیرفته شوم، چون تأمین هزینه دانشگاههای خصوصی برای خانواده ما مشکل بود.
من با تلاش فراوان و پشتوانه و علاقه‏ای که در دوران دبیرستان در وجود من جوشش داشت، در امتحان ورودی دانشگاه مطالعات خارجی توکیو بخش زبان فارسی و ایران‏شناسی پذیرفته شده و رشته ادبیات فارسی را انتخاب نمودم. هنگامی که مشغول تحصیل بودم تمام سعی و تلاش خود را به کار برده تا زودتر از موعد مقرر، محاوره زبان فارسی را یاد بگیرم. در سالهای آخر دانشگاه، یکی از اساتید من با یک فرد ایرانی همکاری فرهنگی داشت و بیشتر روزها را با هم می‏گذراندند و من نیز از طریق استاد با او آشنا شدم و این آشنایی زمینه تبادل فکری و فرهنگی را برایم فراهم ساخت.
ایشان در خلال صحبتهای خود راجع به هدف از زندگی انسان و دین با من صحبت نمودند، که این عنوان یعنی مسأله دین برای من تازگی داشت، چون ما مردم ژاپن اطلاعات چندانی راجع به دین و به ویژه دین اسلام نداریم. در طی ارتباطهای پی در پی و مستمر و از طریق مطالعه کتابهایی که در باره دین و بینش اسلامی از طریق ایشان در اختیار من قرار می‏گرفت، من روز به روز به این مباحث علاقه و توجه بیشتری پیدا نموده و تا اتمام دوره دانشگاه توانستم ادیان مختلف را مورد بررسی قرار داده و هدف آنها را بشناسم. بعد از مدتها مطالعه به این نتیجه رسیدم که دین مقدس اسلام بهترین دین و ناجی انسانها می‏باشد.
من از زمانی که مطالعه رشته زبان فارسی را در دانشگاه شروع کردم، به درسهایم روز به روز علاقه بیشتری پیدا می‏کردم و ایرانیانی که به عنوان استاد مهمان به دانشگاه ما می‏آمدند، خیلی مرا کمک می‏کردند تا زبان فارسی را یاد بگیرم. با فراگیری هر چه بیشتر زبان فارسی، دوست داشتم که آنچه را در باره ایران خوانده و یا از اساتید مهمان ایرانی شنیده بودم، از نزدیک مشاهده نمایم. بعد از اتمام تحصیلات با همان شخصی که مرا در دو سال آخر دانشگاه کمک کرده و مرا در مسائل دینی راهنمایی و ارشاد نموده بود، با مشورت و همفکری دو طرفه، طی ارتباطهای مستمر تصمیم به ازدواج گرفتیم و سپس به ایران آمدم و در شهر مذهبی قم در محضر یکی از مراجع تقلید وقت مرحوم آیت‏اللّه‏ العظمی گلپایگانی به دین مقدس اسلام گرویدم و نام فاطمه را برای خود برگزیده و ازدواج نمودیم. محل زندگی من در تهران قسمت متوسط شهر بود و به راحتی می‏توانستم با مردم ارتباط داشته باشم و بیشتر و بهتر مردم مهربان و مسلمان ایران را بشناسم. شنیدن کی بود مانند دیدن؟ براستی که این ضرب‏المثل خوبی در فرهنگ شما است. در ایران به واقعیت مردم ایران تا حد قوه و توانایی شناخت خود پی بردم. تا هنگامی که به ایران نیامده بودم، فکر می‏کردم ایرانیان بیشترشان فروشندگان کارت جعلی تلفن و خلافکاران هستند که در ژاپن نمونه آنها را می‏دیدم، به ویژه اینکه تبلیغات بلندگوهای غربی علیه ایران بسیار گسترده و فراگیر بود. ولی وقتی به ایران آمدم، فهمیدم واقعیت همانی نیست که دیده‏ام و یا باندهای غربی به ما نشان می‏دهند و همچنین دریافتم عده‏ای که با عنوان ایرانی در ژاپن خلاف می‏کنند، در کشور خودشان هم جایگاهی ندارند و منفور و مطرود هستند.
بین فرهنگ ایران و ژاپن جنبه‏های مشترکی وجود دارد، از جمله احترام خانمها به شوهرشان و حفظ نظام خانوادگی. البته متأسفانه در دنیای امروز و نفوذ شتاب‏برانگیز و تبلیغات وسیع غرب به ویژه آمریکا از طریق وسایل ارتباط جمعی و خصوصا ماهواره و تأثیرپذیری مخرب اثر مردم ژاپن به ویژه جوانان، جامعه ژاپن در حال فروپاشی خانوادگی است که این امر را می‏توان با کمی تعمق در ارتباطات اجتماعی و خانوادگی مردم ژاپن شاهد بود. و این برای من به عنوان یک فردی که ملیّت ژاپنی را در شناسنامه‏اش دارد و شاهد فروپاشی ارزشهای اصیل سنتی و دیرینه حاکم بر روابط اجتماعی و خانوادگی در سنت و فرهنگ قدیم ژاپن است، غیر قابل تحمل است. پدرم با گرایش من به دین، میانه خوبی نداشت ولی چون مردم ژاپن طوری تربیت یافته‏اند که کاری به کار همدیگر ندارند و هر کسی در انتخاب مسلک و مرام خاصی، آزادی عمل کامل دارد، من نیز در انتخاب دین اسلام مشکل آنچنانی نداشتم. در امور خانواده و تربیت فرزندمان نیز مشکلی ندارم و برنامه‏ریزیها و تصمیم‏گیریها با مشورت طرفین و در محیط صفا و صمیمیت صورت می‏گیرد. البته در تصمیم‏گیریها اگر شوهرم اطلاعاتش از من بیشتر باشد، تصمیم نهایی را به عهده وی می‏گذارم. تاکنون نیز وابستگان شوهرم به من محبت زیادی کرده و احترام می‏گذارند و در مدت اقامت در ایران با رفتارهای شیرین و دوست‏داشتنی خود اجازه نمی‏دادند من احساس غربت نمایم. در ایران خداوند فرزندی به ما داد که اسمش را نیلوفر گذاشتیم. برای انتخاب اسم فرزندمان به رأی مادرشوهرم عمل کردیم و وی این اسم را انتخاب نمود.
در بدو ورود به ایران از نظر خوردن اغذیه ایران و آداب و رسوم خاص آن، مشکلاتی داشتم که بعدها به مرور زمان به آنها عادت نمودم. همسرم در کودکی پدرش را از دست داده بود، ولی مادرش در قید حیات بود و با ما زندگی می‏کرد. وی زبان فارسی را چند کلمه‏ای بیش نمی‏دانست و به همین خاطر من مجبور شدم برای اینکه بتوانم با وی صحبت کنم و حرفهایش را متوجه شوم، تا حدی زبان ترکی آذربایجانی را یاد بگیرم. ایشان حدود یک سال و اندی با من زندگی کرد و بعد دار فانی را وداع گفت. وقتی که تازه به ایران رفته بودم از آمدن میهمانان زیاد دست و پا گم می‏کردم، چون این رسم مهمان‏نوازی با جامعه فعلی ژاپن متفاوت است، ولی بعدها عادت کردم. اکثر روزها برای ناهار و شام میهمان داشتیم و من شخصا غذا می‏پختم که متأسفانه اکثر میهمانان نمی‏توانستند بخورند و من و همسرم میل می‏کردیم! من حدود دو سال و نیم در ایران زندگی کردم و خیلی چیزها در زندگی آموختم. ایرانیان خیلی مهمان‏نواز هستند و مخصوصا مردم ژاپن را دوست دارند. در کنار تمام این خوبیها و نکات مثبت و به یادماندنی که از ایران در خاطره‏ام مانده است، شخصیت بزرگوار حضرت امام(ره) را هیچگاه فراموش نخواهم کرد و احترام خاص و ویژه‏ای برای ایشان قائل هستم، چرا که ایشان یکی از مردان بزرگ جهان بشری هستند. هر چند که نتوانستم در طی اقامت در ایران ایشان را از خلال کتابها و دست‏نوشته‏هایشان بشناسم. یکی از کتابهای ایشان را نیز به زبان ژاپنی ترجمه کرده‏ام که هنوز چاپ نشده است. در حال حاضر در قسمت کنسولی سفارت ایران در توکیو کار می‏کنم و با همسرم آقای محمد پاسبان مشغول تهیه کتابی به زبان ژاپنی جهت استفاده توریستهای ژاپنی که به ایران سفر می‏کنند هستیم و در کنار اینها در تربیت بچه سه ساله‏ام نیز تلاش می‏نمایم تا بتوانم در آینده فرد مفیدی به جامعه بشری تحویل دهم.
اینک که مسلمان شده‏ام، موظف هستم احکام دین را شخصا اجرا کنم و دیگران را به این کار ترغیب و تشویق نمایم. البته این وظیفه، کار چندان آسانی نیست، و به مرور و با تأمل و حوصله فراوان باید انجام گیرد، چرا که مردم ژاپن از بدو زندگی با دین به معنای خاص آن بیگانه بوده و هستند. امیدوارم که خدای بزرگ مرا در این راه سخت و طاقت‏فرسا یاری دهد. در پایان از شما و همچنین از شوهرم، آقای محمد پاسبان که بسیار اخلاق و رفتارشان را می‏پسندم، تشکر و قدردانی می‏نمایم که زمینه گفتگو با مجله شما را با من فراهم کرده‏اند، هر چند که خود را چندان شایسته این معرفی نمی‏بینم. برای مجله شما نیز آرزوی موفقیت و پیشرفت فرهنگی در جهت شناخت و شناساندن دین نجات‏بخش اسلام به تمام جهانیان بیگانه با دین را دارم.

منابع:

ماهنامه پیام زن ، شماره 71
ماهنامه پیام زن، شماره 72
ماهنامه پیام زن ، شماره 83
ماهنامه پیام زن ، شماره 85
ماهنامه پیام زن، شماره 119





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما