نبودم، ولی...

همانا که شب‌ها قلم می‌زدند و تقدیرها را به هم می‌زدند چه می شد اگر با قضا و قدر مرا خاک پایت رقم می‌زدند؟
پنجشنبه، 9 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نبودم، ولی...

نبودم، ولی

شاعر: ایوب پرند آور


همانا که شب‌ها قلم می‌زدند
و تقدیرها را به هم می‌زدند
چه می شد اگر با قضا و قدر
مرا خاک پایت رقم می‌زدند؟
چه می‌شد که می‌شد دل پرچمی
که آن را فراز حرم می‌زدند؟
نبودم، ولی گوییا تیغ‌ها
زمین و زمان را به هم می‌زدند
نبودم، ولی تاول و زخم‌ها
ز طعم لبان تو دم می‌زدند
دو دستی که بر خاک افتاده بود
به چشمان دریاچه غم می‌زدند
«چه ناساز و چپ کوک آن کوفیان
به هنگامه‌ی زیر، بم می‌زدند»
چه می‌شد اگر ابر احساس‌ها
به لب‌های خشکیده دم می‌زدند؟
به جای همان خیمه‌هایی که سوخت
چه می‌شد اگر آتشم می‌زدند؟



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما