بيعت و روش سياسي حكومت علوي (علیه السلام)

پس از آشفتگي خلافت اسلامي در زمان عثمان و برقراري نظام طبقاتي جاهلي (1) روز به روز بر مشكلات امر افزوده شد تا عثمان كشته شد؛ مردم مدينه، آنهايي كه از دست مظالم عمّال و حكّام گذشته به تنگ آمده بودند(2) بالاتّفاق از كوچك و بزرگ؛ زن و مرد؛ پير و جوان؛ عرب و غيرعرب، به در خانه علي عليه السلام هجوم آوردند و يك صدا اعلام كردند يگانه شخصيّت لايق خلافت اسلامي، اوست و او بايد خلافت را بپذيرد.(3) به قدري اصرار و ازدحام و اظهار رضايت كردند كه خودش مي
پنجشنبه، 3 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بيعت و روش سياسي حكومت علوي (علیه السلام)
بيعت و روش سياسي حكومت علوي (علیه السلام)
بيعت و روش سياسي حكومت علوي (علیه السلام)

نويسنده: سيد سعيد روحاني

الف) بيعت با علي عليه السلام*

پس از آشفتگي خلافت اسلامي در زمان عثمان و برقراري نظام طبقاتي جاهلي (1) روز به روز بر مشكلات امر افزوده شد تا عثمان كشته شد؛ مردم مدينه، آنهايي كه از دست مظالم عمّال و حكّام گذشته به تنگ آمده بودند(2) بالاتّفاق از كوچك و بزرگ؛ زن و مرد؛ پير و جوان؛ عرب و غيرعرب، به در خانه علي عليه السلام هجوم آوردند و يك صدا اعلام كردند يگانه شخصيّت لايق خلافت اسلامي، اوست و او بايد خلافت را بپذيرد.(3) به قدري اصرار و ازدحام و اظهار رضايت كردند كه خودش مي فرمايد: «چيزي نمانده بود فرزندانم زير دست و پاي مردم پامال شوند...»:
«وَ بَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُها، وَ مَدَدْتُموها فَقَبَضْتُها، ثُمَّ تَداكَكْتُمْ عَلَيَّ تَداكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلي حِياضِها يَوْمَ وِرْدِها، حَتَّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّداءُ، وَ وُطِئَ الضَّعيفُ، وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ النّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ اِيّايَ اَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغيرُ، وَ هَدَجَ اِلَيْهَا الْكَبيرُ، وَ تَحامَلَ نَحْوَها الْعَليلُ، وَ حَسَرَتْ اِلَيْها الْكِعابُ.(4)؛ شما دست خود را براي بيعت باز مي كرديد و من به عكس، به علامت امتناع از قبول، دست خود را مي بستم. ولع و تشنگي نشان داديد مانند شتران تشنه كه به آب مي رسند. ازدحام به قدري بود كه كفش ها از پاها و رداها از دوش ها افتاد. ضعفا، پامال شدند. مردم مدينه و كساني كه حاضر به بيعت بودند آن قدر اظهار خوشحالي و بهجت كردند تا آنجا كه كودكان به پيروي از بزرگان غرق در شادي بودند. پيران شكسته و سالخورده با كمال ضعف و ناتواني آمدند كه بيعت كنند. بيماران با مشقّت فراوان از بستر بيماري به خاطر بيعت حركت كردند و آمدند. حتّي زنان و دختران براي بيعت كردن سر از پا نمي شناختند.»(5)
برخي از عواملي كه حضرت از پذيرش خلافت امتناع مي ورزيد، عبارتند از:
الف) از بين رفتن زمينه براي اصلاحات و سامان بخشيدن به نظام فرو پاشيده سياسي؛
ب) نامناسب بودن جوّ عمومي پس از قتل عثمان؛
ج) عدم آمادگي مردم براي پذيرش آرمان هاي اصيل اسلامي؛
د) فقدان امكانات و نيروهاي كافي براي اداره امور كشور.

فلسفه پذيرفتن خلافت

علي عليه السلام فلسفه پذيرفتن خلافت را بعد از عثمان، به هم خوردن عدالت اجتماعي و منقسم شدن مردم به دو طبقه سيرِ سير و گرسنه گرسنه ذكر مي كند و مي فرمايد:
«لَوْلا حُضورُ الْحاضِرِ، وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَاللهُ عَلَي الْعُلَماءِ اَنْ لايُقارُّوا عَلي كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لاسَغَبِ مَظْلُومٍ، لألْقَيْتُ حَبْلَها عَلي غارِبِها، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أوَّلِها...(6)؛ اگر نبود كه عدّه اي به عنوان يار و ياور به درِ خانه ام آمدند و بر من اتمام حجّت شد؛ ديگر اين كه خداوند از دانايان و روشن ضميران عهد و پيمان گرفته كه هر وقت اوضاعي پيش آيد كه گروهي آن قدر اموال و ثروت ها و موهبت هاي الهي را به خودشان اختصاص بدهند و آن قدر بخورند كه از پرخوري بيمار شوند و عدّه اي آن قدر حقوقشان پايمال شود كه مايه سدّ جوعي هم نداشته باشند؛ در همچو اوضاع و احوال، اين دانايان و روشن ضميران نمي توانند بنشينند و تماشاچي و حدّاكثر متأسّف باشند. اگر همچو وظيفه اي را در حال حاضر احساس نمي كردم، كنار مي رفتم و افسار خلافت را در دست نمي گرفتم و مانند روز اوّل، پهلو تهي مي كردم...»
و چون اين طور برنامه اي در دوران حكومتش داشت ...(7) مي دانست كه چه جنجالي به پا خواهد شد؛ لذا با ترديد و نگراني زير بار خلافت رفت و به مردمي كه آمدند بيعت كنند، گفت:
«دَعوني وَالْتَمِسُوا غَيْري، فَإنّا مُسْتَقْبِلونَ أَمْراً لَهُ وُجوهٌ وَ أَلْوانٌ، لاتَقومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاتَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ...(8)؛ مرا رها كنيد، سراغ كسي ديگر برويد. آينده اي رنگارنگ و نا ثابت در پيش است. اطميناني به موفقيّت در اجراي آنچه وظيفه اسلامي من به عهده من گذاشته نيست. آشفتگي ها در جلو است كه دل ها ثابت نمي ماند و افكار متزلزل مي گردد و همين شماها كه امروز آمده ايد، وقتي كه ديديد راه بسيار دشواري است، از وسط راه ممكن است برگرديد. ...
بدانيد اگر من اين دعوت را پذيرفتم، آن طور كه خودم مي دانم و مي فهمم و طبق برنامه اي كه خودم دارم، عمل مي كنم و به حرف و توصيه احدي هم گوش نخواهم كرد. بلي اگر مرا به حال خود واگذاريد و مسؤوليّت حكومت و خلافت را بر عهده من نگذاريد، من معذورم و مثل گذشته، حكم يك مشاور خواهم داشت.»(9)

ب) روش سياسي حكومت علوي عليه السلام

1) مبارزه با تبعيضات اجتماعي
در يك جريان بحراني عظيم، در كشور اسلامي بود كه اميرالمؤمنين زمام امور را به دست گرفت. تخم هاي فتنه و آشوب از سال ها پيش كاشته شده بود. روزگار، آبستن حوادث ناگواري بود كه نوبت خلافت به علي عليه السلام رسيد. اميرالمؤمنين با كرامت و توجّه به سختي ها، زمامداري را قبول كرد(10) و پس از عهده دارشدن مسؤوليّت، دو كار را وجهه همّت و در رأس برنامه خود قرار داد:
يكي پند و اندرز و اصلاح روحيّه و اخلاق مردم و بيان معارف الهي كه نمونه اش «نهج البلاغه» است. و ديگر مبارزه با تبعيضات اجتماعي.(11)
علي عليه السلام راجع به قطايع عثمان، يعني اراضي اي كه متعلّق به عامّه مسلمين است و عثمان آنها را در تيول اشخاص قرار داده بود، فرمود:
«وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِه النِّساءُ، وَ مُلِكَ بِه الْإماءُ لَرَدَدْتُهُ.(12)؛ به خدا قسم! زمين هايي كه متعلّق به عامّه مسلمين است و عثمان به اين و آن داده، پس خواهم گرفت؛ هرچند آنها را مِهر زنانشان قرار داده باشند يا با آنها كنيزكاني خريده باشند.»(13)

2) صراحت و صداقت در سياست

اميرالمؤمنين در دوران خلافتش صراحت به خرج داد. سياست او صريح بود. نمي خواست كاري را كه مي خواهد بكند، در دلش مخفي نگه دارد... با اعلام اين برنامه از همان روزهاي اوّل، مخالفت با حكومت علي عليه السلام آغاز شد.
اوّلين مخالفت رسمي در شكل «جنگ جمل» متجلّي گرديد. طلحه و زبير، دو شخصيّت خدمتگزار اسلام در زمان پيامبر بودند، ولي در دوره عثمان به دليل وضع مخصوص دستگاه خلافت و رشوه هاي كلاني كه عثمان به آنها مي داد، به صورت ثروتمندان بزرگي در آمده بودند و حالا مي ديدند كه علي عليه السلام قصد مصادره اموالشان را دارد...(14)
به دنبال جنگ جمل، «جنگ صفّين» به پا شد. معاويه كه از بستگان عثمان بود، حدود بيست سال فعّال مايشاء و حاكم مطلق منطقه سوريه بود و در اين مدّت توانسته بود پايه هاي حكومتش را به اندازه كافي مستحكم كند. علي عليه السلام بعد از بيعت، فرموده بود: «من به هيچ وجه حاضر نيستم پاي ابلاغ معاويه را امضا كنم ...» به دنبال اين پاسخ، معاويه جنگ صفّين را به راه انداخت.
به دنبال جنگ صفّين، «جنگ خوارج» بر پا شد، كه ماجرايش را همه كم و بيش مي دانيد. نتيجه اين شد كه در مدّت چهار سال و چند ماه خلافت علي عليه السلام به علّت حسّاسيّتي كه حضرت در امر عدالت داشت، دائماً در حال مبارزه بود و آني راحتش نمي گذاشتند.

3) انعطاف ناپذيري در امر عدالت

او حكومت را براي اجراي عدالت مي خواست و همين شدّت عدالت خواهي بالأخره منجر به شهادتش در محراب شد.(15) درست است كه «وَ قُتِلَ فِي مِحْرابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ» آن تصلّب و انعطاف ناپذيري در امر عدالت برايش دشمن ها درست كرد؛ جنگ جمل و جنگ صفّين به پا كرد؛ امّا در نهايت، دست جهالت و جمود و ركود فكري از آستين مردمي كه به نام «خوارج» ناميده مي شدند، بيرون آمد و علي عليه السلام را شهيد كرد.(16)
دوره خلافت براي علي عليه السلام از تلخ ترين ايّام زندگي او به حساب مي آيد. امّا از نظر مكتبش، او موفّق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامي بكارد. ...
روش علي عليه السلام به وضوح به ما مي آموزد كه تغيير رژيم سياسي و تغيير و تعويض پست ها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاي آنها، بدون دست زدن به بنيادهاي اجتماع از نظر نظامات اقتصادي و عدالت اجتماعي، فايده اي ندارد و اثربخش نخواهد بود.(17)

4) عدم گذشت در مسايل اجتماعي

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام - طبق عادتي كه در ايّام خلافت داشت كه خود تنها مي رفت و حتّي در جاهاي خلوت مي رفت و شخصاً اوضاع و احوال را تفتيش مي كرد (18) - در يكي از كوچه باغ هاي كوفه راه مي رفت؛ يك وقت فريادي شنيد:... [معلوم شد ]جنگ و دعوايي... بين دو نفر [كه ]با هم رفيق هستند [در گرفته بود]. وقتي امام خواست ضارب را جلب كند و ببرد، مضروب گفت: من از او گذشتم. امام فرمود: بسيار خوب... از حقّ خودت گذشتي؛ امّا يك حقّي هم سلطان... و حكومت دارد و يك مجازاتي هم حكومت بايد بكند؛ اين را ديگر تو نمي تواني بگذري [زيرا] به تو مربوط نيست. غرضم اين است كه از حقّ عمومي نمي توان گذشت و در موارد حقّ عمومي، اسلام هم نمي گذرد.(19) اسلام در مسائل اجتماعي نمي گذرد. چون اين گذشت مربوط به شخص نيست، مربوط به فرد نيست؛ مربوط به اجتماع است.(20)

5) وفاي به عهد و پيمان

از كلمات علي عليه السلام [ اين است كه ]: «وفاي به عهد و پيمان و صداقت و راستي، قرين يكديگرند. من سپري بهتر از وفا سراغ ندارم. كسي كه به بازگشت به سوي خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فريب رفتار نمي كند.»(21)
از نظر علي عليه السلام مسئله وفاي به پيمان، يك مسئله عمومي و انساني است. در فرمان معروفي (22 ) كه به فرماندار خود... مالك اشتر مي نويسد، يكي از دستورهايش اين است كه: «مبادا با مردمي عهد و پيمان برقرار كني و بعد هرجا كه ديدي منفعت اين است كه عهد و پيمان را نقض كني، آن را نقض نمايي.» بعد حضرت استناد مي كند به جنبه عمومي و بشري عهد و پيمان، كه اگر بنا شود پيمان در ميان بشر احترام نداشته باشد، ديگر سنگ روي سنگ نمي ايستد.
«وَ اِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ لَكَ عُقْدَةً، اَوْ اَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوفاءِ.(23)؛ اگر با دشمن خودت پيماني بستي يا آنها را با شرايط ذمّه قبول كردي (به پيمانت وفادار باش)».
«وَارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْاَمانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دونَ ما اَعْطَيْتَ؛ عهده خودت را كه پيمان بستي به امانت رعايت كن و خودت را سپر قولي كه داده اي قرار بده.»
«فَاِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرائِضِ الله شَي ءٌ، النّاسُ اَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِماعاً، مَعَ تَفَرُّقِ اَهْوائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرائِهِمْ، مِنْ تَعْظيمِ الْوَفاءِ بِالْعُهود؛ از فرائض الهي هيچ فريضه اي نيست كه مردم با همه اختلاف سليقه ها و اختلاف عقيده ها، در آن به اندازه اين فريضه متّفق باشد (حالا عمل بكنند يا نكنند، مسئله ديگري است) و آن، اين است كه پيمان را بايد وفا كرد.»(24)

6) ديدگاه علي عليه السلام نسبت به خواص

علي عليه السلام درباره طبقه خاصّه در فرمان معروف مالك اشتر مي نويسد:
«وَ لَيْسَ أحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أثْقَلَ عَلَي الْوالي مَؤونَةً فِي الرَّخاءِ، وَ أَقَلَّ مَعونَةً لَه فِي الْبَلاءِ، وَ أكرَهَ لِلْإِنْصافِ، وَ أسْألَ بالْإِلْحافِ، وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَالْإِعْطاءِ، وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ،وَ أضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمّاتِ الدَّهْر، مِنْ أهْلِ الْخاصَّةِ. وَ انَّما عَمُودُ الدّينِ وَ جِماعُ الْمُسْلِمينَ وَ الْعُدَّةُ لِلأَعْداءِ، الْعامَّةُ مِنَ الاُمَّةِ. فَلْيَكُنْ صَغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ؛(25) براي والي هيچ كس پرخرج تر در هنگام سستي، كم كمك تر در هنگام سختي، متنفّرتر از عدالت و انصاف، پرتوقّع تر، ناسپاس تر، عذر ناپذيرتر و كم طاقت تر در شدايد، از طبقه خاصّه نيست. همانا استوانه دين و نقطه مركزي واقعي مسلمين و مايه پيروزي بر دشمن، عامّه مردم مي باشند. توجّه تو همواره به عامّه مردم معطوف باشد نه به خاصّه.»
علي عليه السلام چقدر خوب روحيّه خاصّه، يعني طبقه ممتاز را كه عزيزهاي بي جهت اجتماع اند، توصيف و تشريح كرده است!(26)

7) مساوات در تقسيم بيت المال

از همان ابتدا كه علي عليه السلام زمام امور را به دست گرفت، بعضي از دوستان و علاقه مندان آن حضرت راجع به دو موضوع پيشنهادهايي داشتند و در حقيقت به سياست آن حضرت اعتراض داشتند...
يكي، خون عثمان كه مستمسك اصحاب جمل و اصحاب صفّين بود؛ در صورتي كه خودِ آنها در آن كار دست داشتند. و يكي داستان حَكَمَين كه مستمسك خوارج بود و خود آنها به وجود آورنده آن داستان بودند.
اكنون عرض مي كنم كه دو موضوع ديگر هم بود كه بعضي ديگر از راه خيرخواهي و كمك به اميرالمؤمنين پيشنهاد مي كردند ولي براي آن حضرت اخلاقاً مقدور نبود كه بپذيرد. آن دو موضوع؛ يكي، تقسيم بيت المال بود كه آن حضرت امتيازي براي بعضي نسبت به بعضي قائل نمي شد. فرقي ميان عرب و عجم، ارباب و غلام، قريشي و غيرقريشي نمي گذاشت. و يكي ديگر، به كار بردن اصل صراحت و امانت و صداقت در سياست بود كه به هيچ وجه حاضر نبود ذرّه اي از آن منحرف شود و تا حدّي اصول تزوير و فريب و نيرنگ را به كار ببرد...
راجع به تقسيم علي السّويّه و رعايت اصل مساوات و تبعيض قائل نشدن، مي فرمايد:
«أتَأْمُرونّي اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ؟ وَالله لااَطورُبِهِ ما سَمَرَ سَميرٌ؛(27) به من پيشنهاد مي كنيد موفّقيت را از راه جور و ستم بر مردمي كه رعيّت من هستند، تأمين كنم؟ به خدا قسم كه تا دنيا، دنياست چنين چيزي براي من ممكن نيست.»
«لَوْ كانَ الْمالُ لي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ، فَكَيْفَ وَ اِنَّمَاالْمالُ مالُ الله؛(28) اگر اينها مال شخصي خودم مي بود و مي خواستم بر مردم تقسيم كنم، تبعيضي قائل نمي شدم تا چه رسد به اين كه بيت المال است. مال خداست و ملك شخصي كسي نيست.»
«أَلا وَ اِنَّ اِعْطاءَ الْمالِ في غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذيرٌ وَ اِسْرافٌ، وَ هُوَ يَرفَعُ صاحِبَهُ فِي الدُّنْيا وَ يَضَعُهُ فِي الْاخِرَةِ، وَ يُكْرِمُهُ فِي النّاسِ وَ يُهينُهُ عِندَالله؛(29) مال را در غير مورد، مصرف كردن و به غير مستحقّ دادن، اسراف و تضييع است؛ اين كار، كننده خود را در دنيا بالا مي برد امّا در آخرت پايين مي آورد. در نزد مردم دنيا و اهل طمع، عزيز و محترم مي كند ولي در نزد خدا خوار و بي مقدار مي سازد»؛ «... و از شكرگزاري و سپاسگزاري آنها محروم مي كند.»(30)

8) هشدار و نهيب به فرمانداران

علي عليه السلام وقتي خبردار مي شود كه عامل او ... در يك مهماني شركت كرده است، نامه عتاب آميزي به او مي نويسد و مي گويد:
«وَ ما ظَنَنْتُ انَّكَ تُجيبُ اِلي طَعامِ قَوْمٍ، عائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَ غَنِيُّهمْ مَدْعُوّ.»(31) گناه فرماندارش اين بوده كه بر سر سفره اي شركت كرده است كه صرفاً اشرافي بوده، يعني طبقه اغنيا در آنجا شركت داشته و فقرا محروم بوده اند. علي عليه السلام مي گويد: من باور نمي كردم كه فرماندار من، نماينده من، پاي در مجلسي بگذارد كه صرفاً از اشراف تشكيل شده است.(32)

9) رسيدگي به احوال مردم

علي عليه السلام در نامه اي به قثم بن عبّاس، والي حجاز، مي نويسد:
«وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ، فأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ، وَ عَلِّمِ الْجاهِلَ، وَ ذاكِرِ الْعالِمَ، وَ لايَكُنْ لَكَ اِلَي النَّاسِ سَفيرٌ إلّا لِسانُكَ، وَلاحاجِبٌ إلّا وَجْهُكَ؛(33) در هر بامداد و شام، ساعتي براي رسيدگي به امورِ رعيّت معيّن كن و به سؤالات آنها شخصاً جواب ده و نادان و گمراهشان را متوجّه ساز. با دانشمندان در تماس باش. جز زبانت واسطه اي بين خود و مردم قرار مده و جز چهره ات حاجبي.»

10) ارتباط مستقيم با مردم

علي عليه السلام در نامه اي به مالك اشتر مي نويسد:
«وَاجْعَلْ لِذَوِي الْحاجاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ، وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عامّاً فَتَتَواضَعْ فيه لِلّهِ الَّذي خَلَقَكَ، وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوانَكَ مِنْ أَحْراسِكَ وَ شُرَطِكَ، حَتّي يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ، فإِنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عليه و آلِه يَقُولُ في غَيْرِمَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ حَتَّي يُؤْخَذَ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ؛(34) براي ارباب رجوع، وقتي مقرّر كن و خود شخصاً به گرفتاري هايشان برس و براي اين موضوع، مجلسي عمومي تشكيل ده و در آن مجلس براي خدايت كه تو را آفريده و اين مقام داده، فروتني كن. و در اين موقع، ارتش و مأموران و پاسبانان را از جلوي چشم مردم دور كن تا بدون پروا و هراس، با تو سخن گويند؛ زيرا مكرّر از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مي فرمود: هرگز ملّتي به قداست و پاكي نخواهد رسيد مگر آنكه در ميان آنها حقّ ضعفا از اقويا و نيرومندان بدون لكنت و پروا گرفته شود.»(35)

پي نوشت :

*. كلّيه مطالب مقاله حاضر عيناً از كتب استاد شهيد مرتضي مطهّري (ره) استخراج شده است. به جهت حفظ امانت در نقل، در صورت حذف مطلب، با علامت «...» و افزودن مطلب، با علامت كروشه مشخّص شده است. در ضمن كلّيه عناوين و پاورقي ها - به غير از پاورقي شماره 7، 24، 34 و 35 - از گردآورنده است.
1. مجموعه آثار، شهيد مطهري، ج 2، ص 111 و جهان بيني توحيدي، شهيد مطهري، ص 52 .
2. حكمت ها و اندرزها، ص 129.
3. پيرامون انقلاب اسلامي، ص 145.
4. نهج البلاغه، ترجمه دكتر شهيدي، خ 229، ص 262.
5. حكمت ها و اندرزها، ص 129 و 130
6. نهج البلاغه، خ 3، ص 11.
7. براي اطّلاع بيش تر از برنامه هاي علي(ع) در اين دوران، ر.ك: سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 - 24.
8. نهج البلاغه، خ 92، ص 85 .
9. بيست گفتار، ص 19 - 21 و در اين زمينه، ر.ك: جهان بيني توحيدي، ص 52 و 53 و حماسه حسيني، ج 2، ص 275 و 276 و سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 22 - 24.
10. حكمت ها و اندرزها، ص 126 و 127 و در اين زمينه ر.ك: بيست گفتار، ص 23 - 28.
11. مجموعه آثار، ج 2، ص 112 و جهان بيني توحيدي، ص 53. و ر.ك: داستان راستان، ج 2 - 1، ش 110، ص 328 - 333.
12. نهج البلاغه، خ 15، ص 16.
13. بيست گفتار، ص 21.
14. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، خ 90، ص 271 - 273.
15. پيرامون انقلاب اسلامي، ص 146 - 148.
16. بيست گفتار، ص 51 .
17. پيرامون انقلاب اسلامي، ص 148 و 149.
18. علي(ع) در روزهاي گرم، بيرون دارالاماره مي آمد تا مبادا مراجعه كننده اي در آن هواي گرم به او دسترسي پيدا نكند. (بيست گفتار، ص 29 و 30. با اندكي تغيير و تلخيص)
19. آشنايي با قرآن، ج 4، ص 62 و 63 .
20. همان.
21. حكمت ها و اندرزها، ص 130 - 132 و 151؛ پيرامون انقلاب اسلامي، ص 44.
22. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 338 و 339.
23. مسئله اي است كه اهل كتاب را گاهي با شرايط ذمّه مي پذيرد و گاهي با آنها قرارداد صلح مي بندد. در اينجا كلمه دشمن به كار رفته كه اعمّ (اهل كتاب و غيره) است.
24. آشنايي با قرآن، ج 3، ص 151 و 152.
25. نهج البلاغه، نامه 53 ، ص 327.
26. بيست گفتار، ص 106.
27 - 29. نهج البلاغه، خ 126، ص 124.
30. حكمت ها و اندرزها، ص 152 و 153.
31. نهج البلاغه، نامه 45، ص 302.
32. گفتارهاي معنوي، ص 229 و در اين زمينه ر.ك: انسان كامل، ص 83 - 85 .
33. نهج البلاغه، نامه 67 ، ص 351 و 352.
34. همان، نامه 53 ، ص 336.
35. بيست گفتار، ص 30 و 31.

منبع: سراج




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط