مقايسه‌ي اهداف مبارزاتي امام رضا (ع) و انبياي الهي

در اين مقاله، ميزان تطبيق اهداف مبارزاتي امام رضا (عليه السلام) با انبيا (عليهم السلام) پيگيري مي‌شود. مبارزه‌هاي پيامبران (عليهم السلام) عليه چهار عامل اصلي طاغوت، جهل، خرافه و بي‌عدالتي و ستم بود. اين مطالعه نشان مي‌دهد که
جمعه، 17 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مقايسه‌ي اهداف مبارزاتي امام رضا (ع) و انبياي الهي
 مقايسه‌ي اهداف مبارزاتي امام رضا (ع) و انبياي الهي

 

نويسندگان: معصومه رودي (1)
مرتضي حسيني شاهرودي (2)

چکيده

در اين مقاله، ميزان تطبيق اهداف مبارزاتي امام رضا (عليه السلام) با انبيا (عليهم السلام) پيگيري مي‌شود. مبارزه‌هاي پيامبران (عليهم السلام) عليه چهار عامل اصلي طاغوت، جهل، خرافه و بي‌عدالتي و ستم بود. اين مطالعه نشان مي‌دهد که جهت‌گيري‌هاي امام رضا (عليه السلام) نيز دقيقاً در راستاي مبارزه با اين عوامل است. نشر معارف دين و مبارزه در سکوت، افشاگري عليه حکومت و پيشنهاد راهکار خلاصي براي شيعيان زنداني، از شيوه‌هاي مبارزه‌ي ايشان عليه حکومت هارون و مأمون بود. امام هشتم (عليه السلام) همچنين با پرهيز از پذيرش خلافت و برخورد قاطع و صبورانه در تدوين شرايط پذيرش ولايتعهدي و شرکت در مناظره‌ها، نماز عيدفطر و طلب باران، ضمن دخالت نکردن در کشورداري، با حکومت مأمون جنگيدند. همچنين افشاگري نسبت به ظلم‌هاي هارون و مأمون و تلاش در آزادسازي شيعياني که بي‌گناه اسير بودند و تدوين شرايطي خاص براي پذيرش ولايتعهدي نمايانگر مبارزه‌هاي ايشان با بي‌عدالتي است. حضور در مناظره‌هاي علمي، راه‌اندازي کلاس‌هاي معارف، تربيت شاگردان و نشر تعاليم اسلامي، از تلاش‌هاي امام رضا (عليه السلام) در مبارزه با جهل بود. ارائه‌ي استدلال‌هاي عقلي محکم عليه الوهيت عيسي (عليه السلام) و مبارزه با غالياني که اهل بيت (عليهم السلام) را همتاي خدا مي‌دانستند، نمونه‌هايي از مبارزه‌ي ايشان با خرافه و موهوم است.

مقدمه

مبارزه، امري کلي و به معناي قيام يا مقاومت در برابر دشمن و تلاش براي دستيابي به هدفي مادي يا معنوي يا براي حاکميت يک تفکر است. مبارزه، به خودي خود اصالت ندارد و انسان با نوع جهت‌گيري خود معناي حق يا باطل بودن آن را مشخص مي‌کند (بندريگي، 1374: 23) و تنها وقتي که در مسير حق باشد، ممدوح است. مبارزه، گستره‌اي از جهاد اصغر تا اکبر (مبارزه با نفس) دارد.
انبياي الهي در دعوت مردم به خداپرستي، ناگزير از ايجاد انقلاب در نگرش آنها بودند. امّا هميشه عده‌اي در برابر انقلاب‌هاي فکري آنان مقاومت کرده و به انکار و مبارزه مي‌پرداختند.
بنابراين پيامبران (عليهم السلام) نيز در صحنه‌هاي مختلف جهاد اکبر و اصغر نقش‌آفريني کرده‌اند. از اين‌رو مبارزه‌ي ابراهيم (عليه السلام) با نمرود و ستاره‌پرستان و کسب مقام خُلَّت، تفوق موسي (عليه السلام) بر فرعون و ميقات ايشان با خداوند، تلاش‌هاي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در غلبه بر تمام عادت‌ها و عقايد جاهليت و مقام «قاب قوسين او ادني»، همه نتيجه‌ي مبارزه بودند. از مطالعه‌ي مبارزه‌هاي مختلف پيامبران (عليهم السلام) مي‌توان دريافت که با وجود تفاوت در زمان برانگيخته‌شدن، مخاطب و رذائلي که با آنها روبرو بودند، اهداف مبارزه‌اي مشترکي داشتند. پيامبران (عليهم السلام) در برابر طاغوت و استبداد، جهل و غفلت، ستم و بي‌عدالتي، خرافه‌ها و موهوم‌ها ايستادند.
ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز دنباله‌رو انبياء (عليهم السلام) بودند و عمر خويش را به مبارزه در راه حق سپري کردند. ائمه (عليهم السلام) بر مبناي متن صريح زيارت امين‌الله که از زيارت‌هاي مستند است، حق جهاد در راه خدا را احقاق کردند (أشهَدُ أنَّ جاهَدتَ فِي اللهِ حقَّ جِهادِهِ). با وجود بحران‌هاي خاص فکري و اعتقادي جهان امروز، مبارزه‌ي علمي اين رهبران ديني راهگشاست.
امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) در دوره‌اي که اسلام آماج شبهه‌هاي تمدن‌هاي مختلف قرار گرفت، با راه‌اندازي نهضت مناظره و دفع شبهه‌ها، دين را بيمه کردند. مطالعه‌ي زندگي اجتماعي حضرت رضا (عليه السلام) نيز نشان مي‌دهد با وجودي که در لواي تکريم ظاهري دشمن تحت کنترل بودند امّا با ارائه‌ي اسلام‌شناسي صحيح، مسير هدايت مردم را هموار و با بازگويي حقيقت معارف دين، شرکت در مناظره‌ها و تکفير بعضي اعتقادهاي شرک‌آلود، عليه جهل و خرافه قيام کردند.
به همين منظور در اين نوشتار با گذري بر شيوه‌ي مبارزه‌ي انبيا (عليهم السلام)، در پي تطبيق مبارزه‌هاي امام رضا (عليه السلام) با انبياي کرام (عليه السلام) برآمديم.

مبارزه با طاغوت

در همه‌ي اديان الهي، طاغوت‌ها و مستبدان جامعه، از اولين گروه‌هاي معارض با انبيا (عليهم السلام) بودند که به دليل فرعونيت و منافع يک‌طرفه، تبعيت از انبيا (عليهم السلام) را نمي‌پسنديدند. از اين‌رو همه‌ي کتاب‌هاي آسماني، اطاعت الهي را در نفي ولايت طاغوت معنا کردند:
لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ در دين هيچ اجباري نيست و راه از بيراهه به خوبي آشکار شده است. پس هرکس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ايمان آورد به يقين به دستاويزي استوار که آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوند، شنواي داناست (بقره/ 256).
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا؛ آيا نديده‌اي کساني را که مي‌پندارند به آنچه به سوي تو نازل شده و [به] آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده‌اند [با اين همه] مي‌خواهند داوري ميان خود را به سوي طاغوت ببرند با آنکه قطعاً فرمان يافته‌اند که بدان کفر ورزند و[لي] شيطان مي‌خواهد آنان را به گمراهي دوري دراندازد (نساء/ 60).
نفي ولايت طاغوت به حدي اهميت دارد که از اهداف بعثت انبيا (عليهم السلام) بيان شده و مبارزه با مظاهر طغيان از اساسي‌ترين وظايف پيامبران بوده است.
کلمه‌ي طاغوت در هفت جاي قرآن ذکر شده است و به کسي اطلاق مي‌شود که از مقام خود تجاوز کند و به مقام ديگري که حق او نيست، تعرض کند (راغب اصفهاني، 1374، ج2: 488).
بنابراين به جادوگر، کافر، کاهن و جن سرکش و بازدارنده از حق هم طاغوت گفته مي‌شود. قرآن، کفر و عدم اقرار به وجود خداوند را زمينه‌ساز پذيرش ولايت طاغوت در نتيجه انحراف فرد و جامعه از حقيقت و سير به سوي گمراهي و شقاوت مي‌داند:
اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛ خداوند سرور کساني است که ايمان آورده‌اند آنان را از تاريکي‌ها به سوي روشنايي به در مي‌برد و[لي] کساني که کفر ورزيده‌اند سرورانشان [همان عصيانگران=] طاغوتند که آنان را از روشنايي به سوي تاريکي‌ها به در مي‌برند آنان اهل آتشند که خود در آن جاودانند (بقره/ 257).
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا*الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا؛ آيا نديده‌اي کساني را که مي‌پندارند به آنچه به سوي تو نازل شده و [به] آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده‌اند [با اين همه] مي‌خواهند داوري ميان خود را به سوي طاغوت ببرند با آنکه قطعاً فرمان يافته‌اند که بدان کفر ورزند و[لي] شيطان مي‌خواهد آنان را به گمراهي دوري دراندازد* کساني که ايمان آورده‌اند، در راه خدا کارزار مي‌کنند و کساني که کافر شده‌اند، در راه طاغوت مي‌جنگند. پس با ياران شيطان بجنگيد که نيرنگ شيطان [در نهايت] ضعيف است. (نساء/ 60 و 76).
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ*قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَئِكَ شَرٌّ مَّكَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِيلِ؛ بگو اي اهل کتاب آيا جز اين بر ما عيب مي‌گيريد که ما به خدا و به آنچه به سوي ما نازل شده و به آنچه پيش از اين فرود آمده است ايمان آورده‌ايم و اينکه بيشتر شما فاسقيد* آيا شما را به بدتر از [صاحبان] اين کيفر در پيشگاه خدا خبر دهم همانا که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزينگان و خوکان پديد آورده و آنان که طاغوت را پرستش کرده‌اند اينانند که از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراه‌ترند (مائده/ 59-60).
پذيرش فرهنگ و حکومت طاغوت علاوه بر آنکه انسان را از مقام والاي خود بازمي‌دارد، باعث ايجاد رذائل اخلاقي و انجام اعمال شنيع مي‌شود و در نتيجه ايجاد هرج و مرج و نابودي نسل و خلق را به بار مي‌آورد. امام رضا (عليه السلام) در حديثي اقرار نکردن به وجود خداوند را زمينه‌ساز ايجاد بسياري از معضلات جامعه‌ي انساني و حتي نابودي کشت و زرع معرفي فرموده‌اند:
"کسي که به خداوند اقرار نکند، از گناهان و محرمات الهي دوري نمي‌گزيند و از ارتکاب گناهان بزرگ، اجتناب نمي‌ورزد و در خواسته‌هاي شهواني، لذت‌هاي حيواني، فسادبرانگيز و ستمگرانه، کسي را مراقب خود نمي‌داند. اگر مردمان، اين اعمال شنيع را انجام دهند و هر انساني هر آنچه مي‌خواهد و به ميل اوست انجام دهد، بي‌آنکه کسي را مراقب احوال خود ببيند، قطعاً همه‌ي خلق تباه مي‌شوند و هرج و مرج پديد مي‌آيد و هرکس به جان ديگري مي‌افتد که نتيجه‌اش غصب اموال و ناموس‌ها، اباحه‌گري در خون‌ها و زنان و قتل بي‌گناهان و کشتار بي‌جرم و تقصير و به ناحق است. پيامد اين کار، خراب شدن دنيا، نابودي خلق و تباهي نسل و کشت و زرع است ... مردم گاهي مرتکب گناهاني مي‌شوند که از خلق پنهان است. اگر اقرار به پروردگار و ترس از جهان غيب او نباشد، هيچ‌کس هنگام خلوت با شهوت‌ها، هواي نفس و اراده‌ي گناه، مراقب احدي نيست تا او را از گناه بازدارد و از انجام حرمت و ارتکاب گناه منع کند؛ ... فرآيند اين کار، تباهي و نابودي همه‌ي مردم است. از اين رو، استواري، برپايي و مصلحت مردم، جز در اقرار به خداي آگاه و بسيار دانا نيست (مجلسي، 1403ق، ج6: 59).
قرآن کريم علاوه بر تصريح مبارزه‌ي طبقه‌ي مستبد با پيامبران (عليهم السلام) به طور عام (نحل/ 36) (3) نمونه‌هايي از آنها را نيز خاطرنشان ساخته است (طباطبايي، 1374، ج8: 74 و 238). قوم شعيب، عاد و ثمود (فجر/ 10-6) (4) از اقوامي بودند که به انحاي مختلف مردم را از پيامبر خود گريزان کرده و راه ايمان و يکتاپرستي را سد کردند. نمرود و فرعون نيز از جمله طاغوت‌هاي سياسي معرفي شدند که علاوه بر طغيان، ادعاي الوهيت و «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» داشتند (همان، ج2: 74 و 535- 534).
در مذموميت دعوي ربوبيت و برتري‌طلبي همين بس که مطابق فرموده‌ي امام صادق (عليه السلام)، اولين معصيتي است که از سوي ابليس در مقابل خداوند انجام پذيرفت (قمي، 1367، ج1: 42؛ مجلسي، 1403ق، ج11: 141).
قرآن از محاجات ابراهيم (عليه السلام) عليه نمرود که تا سردشدن آتش بر ايشان ادامه يافت، مبارزه‌هاي موسي (عليه السلام) در برابر فرعون که به غرق شدن فرعون در نيل ختم شد، مبارزه‌هاي ايشان در برابر قارون، طاغوت اقتصادي آن دوران ياد کرده و مردم را از پيروي طاغوت برحذر داشته است (طباطبايي، 1374، ج2: 74 و 230).
از برجسته‌ترين فرازهاي زندگي عيسي (عليه السلام) نيز تصديق مبارزه‌ي موسي (عليه السلام) با فرعون و طاغوت‌زدايي ايشان است. علاوه بر اينکه آن بزرگوار به طور آشکار با طاغوت و تابعان آن مخالفت مي‌کردند، حواريون را امر به نصرت دين خدا مي‌فرمودند:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُونوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآَمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ؛ اي کساني که ايمان آورده‌ايد ياران خدا باشيد همان‌گونه که عيسي‌بن مريم به حواريون گفت: ياران من در راه خدا چه کساني‌اند؟ حواريون گفتند: ما ياران خداييم. پس طايفه‌اي کفر ورزيدند و کساني را که گرويده بودند بر دشمنانشان ياري کرديم تا چيره شدند (صف/ 14).
فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛ چون عيسي از آنان احساس کفر کرد گفت: ياران من در راه خدا چه کساني هستند. حواريون گفتند: ما ياران [دين] خداييم، به خدا ايمان آورده‌ايم و گواه باش که ما تسليم [او] هستيم (آل عمران/ 52).
ساير انبيا (عليهم السلام) نيز هر يک عليه سران عصر خود قيام کردند. در جاي‌جاي قرآن به رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و مؤمنان نيز تأکيد شده است که فساد و طغيان را نپذيرند. آيات مختلفي که مؤمنان را به جنگ با مشرکان و دشمنان خدا فرامي‌خواند، از آن جمله‌اند. قرآن حتي با حکومت استبدادي انبيا (عليهم السلام) نيز مخالف بوده و ضمن تأکيد بر اينکه عيسي (عليه السلام) و پيامبر بزرگ اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، بنده‌ي خداوند هستند، انسان‌ها را از پرستش و غلو در مقام آنان بازداشته است. در جايي نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به شور با مسلمين فراخوانده تا مردم را در امر حکومتي دخيل کنند. اين شيوه‌ي رفتاري، نفي حکومت‌هاي ديکتاتوري را بيان مي‌کند:
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ؛ پس به [برکت] رحمت الهي با آنان نرم‌خو [و پرمهر] شدي و اگر تندخو و سخت‌دل بودي قطعاً از پيرامون تو پراکنده مي‌شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه. در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصميم گرفتي، بر خدا توکل کن، زيرا خداوند توکل‌کنندگان را دوست مي‌دارد (آل عمران/ 159).
مقابله با طاغوت به روش‌هاي مختلف آگاهي‌بخشي، امر به معروف و نهي از منکر و جهاد، امکان‌پذير است. خداوند، پيامبران (عليهم السلام) را به سلاح «کتاب» مجهز کرد تا آنها هدايت جامعه را به کمک آگاهي‌بخشي امکان‌پذير کنند:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ*وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُن فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ؛ و کيست بيدادگرتر از آن کس که به آيات پروردگارش پند داده شود [و] آنگاه از آن روي بگرداند، قطعاً ما از مجرمان انتقام کشيده‌ايم* و به راستي [ما] به موسي کتاب داديم پس در لقاي او [با خدا] ترديد مکن و آن [کتاب] را براي فرزندان اسرائيل [مايه‌ي] هدايت قرار داديم (سجده/ 23-22).
قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ*قَالُواْ أُوذِينَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِينَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ؛ موسي به قوم خود گفت: از خدا ياري جوييد و پايداري ورزيد که زمين از آن خداست، آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد مي‌دهد و فرجام [نيک] براي پرهيزگاران است* [قوم موسي] گفتند: پيش از آنکه تو نزد ما بيايي و [حتي] بعد از آنکه به سوي ما آمدي مورد آزار قرار گرفتيم. اميد است که پروردگارتان، دشمن شما را هلاک کند و شما را روي زمين جانشين [آنان] سازد، آنگاه بنگرد تا چگونه عمل مي‌کنيد (اعراف/ 129-128).
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ؛ و [به خاطر بياور] هنگامي را که موسي به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد آنگاه که شما را از فرعونيان رهانيد [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مي‌داشتند، پسرانتان را سرمي‌بريدند، زنانتان را زنده مي‌گذاشتند و در اين [امر] براي شما از جانب پروردگارتان آزمايشي بزرگ بود (ابراهيم/ 6).
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاء وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا وَآتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِّن الْعَالَمِينَ*يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ؛ و [يادکن] زماني را که موسي به قوم خود گفت: اي قوم من نعمت خدا را بر خود ياد کنيد آنگاه که در ميان شما پيامبراني قرار داد و شما را پادشاهاني ساخت و آنچه را که به هيچ کس از جهانيان نداده بود به شما داد* اي قوم من به سرزمين مقدسي که خداوند براي شما مقرر داشته است درآييد و به عقب بازنگرديد که زيانکار خواهيد شد (مائده/ 21-20).
امر به معروف و نهي از منکر نيز از راه‌هايي است که قرآن براي مبارزه با طاغوت توصيه کرده است: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى*فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى؛ به سوي فرعون برويد که او به سرکشي برخاسته* و با او سخني نرم گوييد شايد که پند پذيرد يا بترسد» (طه/ 44-43).
حضرت علي (عليه السلام) مي‌فرمايند: «امر به معروف و نهي از منکر را وامگذاريد که اشرارتان بر شما حاکم خواهند شد و آنگاه دعا کنيد و از شما پذيرفته نشود» (ابن ابي جمهور، 1405ق، ج3: 191).
اگر آگاهي‌بخشي و امر به معروف و نهي از منکر ثمربخش نبود و حکومت طاغوت به طغيان خويش ادامه داد، فريضه‌ي جهاد بر مؤمنان واجب مي‌شود:
«اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى؛ به سوي فرعون برو که او به سرکشي برخاسته است» (طه/ 24).
«فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛ پس اگر توبه کنند، نماز برپا دارند و زکات دهند، در اين صورت برادران ديني شما هستند و ما آيات [خود] را براي گروهي که مي‌دانند به تفصيل بيان مي‌کنيم» (توبه/ 11).
در نهايت، در مواردي که زمينه براي جهاد نيز فراهم نباشد، سکوت و رضا بر حکومت طاغوت توصيه نمي‌شود. بلکه در اين موقعيت، هجرت به عنوان راهي براي رد حکومت طاغوت، پيشنهاد شده است:
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا؛ کساني که بر خويشتن ستمکار بودند [وقتي] فرشتگان، جانشان را مي‌گيرند، مي‌گويند: در چه [حال] بوديد. پاسخ مي‌دهند: ما در زمين از مستضعفان بوديم. مي‌گويند: مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت کنيد. پس آنان جايگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامي است (نساء/ 97).
در قرآن کريم، هجرت همراه با جهاد و قيام ذکر شده و فضيلت و جايگاه هجرت مانند جايگاه جهاد مقدس است:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِّن شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ*وَالَّذينَ كَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ*وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌوَالَّذِينَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَئِكَ مِنكُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ؛ کساني که ايمان آورده، هجرت کرده‌اند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نموده‌اند و کساني که [مهاجران را] پناه داده‌اند و ياري کرده‌اند، آنان ياران يکديگرند و کساني که ايمان آورده‌اند، ولي مهاجرت نکرده‎‌اند هيچ‌گونه خويشاوندي [ديني] با شما ندارند مگر آنکه [در راه خدا] هجرت کنند و اگر در [کار] دين از شما ياري جويند، ياري آنان بر شما [واجب] است مگر بر عليه گروهي اشد که ميان شما و ميان آنان پيماني [منعقد شده] است و خدا به آنچه انجام مي‌دهيد بيناست* و کساني که کفر ورزيدند، ياران يکديگرند، اگر اين [دستور] را به کار نبنديد در زمين فتنه و فسادي بزرگ پديد خواهد آمد* و کساني که ايمان آورده، هجرت کرده و در راه خدا به جهاد پرداخته و کساني که [مهاجران را] پناه داده و ياري کرده‌اند، آنان همان مؤمنان واقعي‌اند، براي آنان بخشايش و روزي شايسته‌اي خواهد بود* و کساني که بعداً ايمان آورده، هجرت نموده و همراه شما جهاد کرده‌اند، اينان از زمره‌ي شمايند و خويشاوندان نسبت به يکديگر [از ديگران] در کتاب خدا سزاوارترند. آري خدا به هر چيزي داناست (انفال/ 75- 72).
حضرت موسي (عليه السلام) در جواني براي خلاصي از حکومت فرعون به مدين مهاجرت کردند: «وَجَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ؛ و از دورافتاده‌ترين [نقطه‌ي] شهر مردي دوان‌داون آمد [و] گفت: اي موسي، سران قوم درباره‌ي تو مشورت مي‌کنند تا تو را بکشند، پس [از شهر] خارج شو، من جدا از خيرخواهان توأم» (قصص/ 20).
هجرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به مدينه نيز نپذيرفتن حکومت طاغوت را در ميان داشت.
تشابه و يگانگي خاصي در نحوه‌ي برخورد امام رضا (عليه السلام) نسبت به طاغوت‌هاي معاصر، با پيامبران (عليهم السلام) ديده مي‌شود. ايشان، هم‌عصر هارون و مأمون عباسي بودند. جرجي زيدان درباره‌ي عباسين مي‌نويسد: «آنان از اينکه خاندان علي (عليه السلام) نتوانستند با پرهيزکاري بر معاويه فائق آيند، نتيجه گرفته بودند که هيچ دولتي با دين و تقوا پايدار نمي‌ماند. از اين‌رو از کليه‌ي اصول اخلاقي صرف‌نظر کرده و به تمام معنا سياستمدار شدند» (1372، ج1: 755).
از دعبل خزاعي نقل ست: «50 سال از عمرم را مي‌گذرانم، آن‌چنان‌که گويي چوبه‌ي دار خود را بر دوش گذاشته‌ام و در سير و گردشم تا روزي که آن را برافرازند و مرا بدان بياويزند» (قائمي، 1378: 61).
هارون که در سال اول حکومت خود، علويان را از بغداد اخراج و به مدينه تبعيد کرد، از هيچ تلاشي براي نابودي تشيع فروگذار نکرد. از بزرگ‌ترين ظلم‌هاي او به تشيع، حبس امام کاظم (عليه السلام) بود که پس از سال‌ها با قتل آن حضرت پايان يافت. پس از شهادت امام موسي (عليه السلام)، هارون برخورد آشکار با علي‌بن موسي (عليه السلام) را مصلحت نمي‌ديد؛ امّا به عمالش دستور داد تا ايشان را همواره تحت نظر و مورد مزاحمت قرار دهند. بنابراين 10 سال اول امامت امام رضا (عليه السلام) با محدودسازي و مبارزه با کشتار فردي و گروهي شيعيان سپري شد. عباسيان با محدودسازي ائمه (عليهم السلام)، دسترسي مردم را به آنها کم مي‌کردند تا از شورش احتمالي ممانعت کنند؛ امّا اين امر باعث مي‌شد تا مردم در فراگيري اعتقادهاي صحيح نيز با مشکل مواجه شوند. همين امر باعث شد پس از شهادت امام کاظم (عليه السلام)، عده‌اي از شيعيان به امامت امام رضا (عليه السلام) گردن ننهند و گروه‌هاي واقفيه و ممطوره را تشکيل دهند (رک؛ شهرستاني، 1404ق؛ ج1: 198؛ فخر رازي، 1402ق: 53؛ عفيفي، 1420ق، ج1: 135).
خلفاي هاروني گهگاه امام رضا (عليه السلام) را احضار مي‌کردند تا هم قدرت خود را گوشزد کنند و هم ايشان را تحت کنترل خود نگاه دارند. امّا امام (عليه السلام) ضمن انجام فريضه‌ي امر به معروف و نهي از منکر، هر بار بدون تقيه اعلام مي‌فرمودند که خلافت، حقي در خور ائمه (عليهم السلام) است و بس. حضرت در اين دوران، با اتخاذ شيوه‌ي مبارزه در سکوت، به آموزش و نشر معارف دين، تربيت شاگردان و پيشنهاد راهکارهاي مختلف به شيعيان براي خلاصي از جور هارون پرداختند و در انتشار معارف چنان همت گماشتند که برخي، نشر معارف اسلامي و قرآني ايشان را عمدتاً مربوط به همين دوران مي‌دانند (پيشوايي، 1375: 129).
اين اقدام‌ها، هارون را به تنگنا کشيد و باعث افزايش سختگيري وي شد. حتي با توصيه‌ي اطرافيان تا توطئه‌ي قتل امام (عليه السلام) نيز پيش رفت؛ امّا در انجام آن موفق نشد. روشنگري‌هاي حضرت رضا (عليه السلام) باعث شد تا در سال‌هاي آخر زمامداري هارون، شورش‌هاي متعددي در نقاط مختلف ممالک اسلامي سرگيرد. اين قيام‌ها که عموماً توسط يکي از علويان رهبري مي‌شد، در عصر مأمون از کوفه تا يمن را فراگرفت.
پس از هارون، کشمکش سه ساله ميان امين و مأمون، آنها را به هم مشغول کرد و به امام (عليه السلام) فرصت داد تا به گسترش معارف اسلامي و تحکيم پايگاه‌هاي مردمي ادامه دهند. ايشان به حدي در اين مسير موفق بودند که روزي به مأمون که دم از گذشت خود در اعطاي ولايتعهدي مي‌زد، فرمودند: «اين امر هرگز نعمتي برايم نيفزوده است. در مدينه که بودم دست‌خطم در شرق و غرب اجرا مي‌شد. در آن موقع، استر خود را سوار مي‌شدم، آرام کوچه‌هاي مدينه را مي‌پيمودم و اين از همه چيز برايم مطلوب‌تر بود» (مجلسي، 1983م، ج49: 155).
شيعيان نيز در اين زمان فرصت يافتند تا با امام (عليه السلام) خود در تماس باشند و از راهنمايي‌هاي ايشان بهره جويند. پس از کشته شدن امين، پنج سال از امامت حضرت رضا (عليه السلام) هم‌زمان با مأمون عباسي بود. مأمون، زيرک‌ترين خليفه‌ي عباسي، چنان سياستي از خدعه در کشورداري اعمال کرد که يادآور خلافتي همچون خلافت معاويه بود. وي پس از عهده‌داري خلافت، به فضل‌بن سهل دستور داد تا مطالبي درباره‌ي تقوا و ديانت خليفه نشر دهد (رک؛ حسيني عاملي، 1362: 151).
دورويي و نفاق مأمون وقتي روشن مي‌شود که از نکوهش همه‌ي صحابه حتي معاويه خودداري مي‌کرد (رک؛ فريد رفاعي، 1343ق، ج1: 371)، امّا بسياري از علويان و در رأس آنان امام رضا (عليه السلام) را به قتل مي‌رساند و به کارگزار خود در مصر مي‌نوشت منبرهايي را که حضرت رضا (عليه السلام) بر آنها دعوت شده است، شستشو دهد (رک؛ حسيني عاملي، 1362: 197).
بزرگ‌ترين نيرنگ مأمون، پيشنهاد خلافت به امام (عليه السلام) بود که در پي انديشه و مشورت با سياست‌مداران براي خروج از بحران سياسي، نابساماني‌هاي فرهنگي و قومي و ساکت کردن شورش‌هاي مکتبي شيعه و سني شکل گرفت. او، اين تصميم را چنان ماهرانه عملي کرد که در بحث از هدفش، تمايل‌هاي شيعي و حق‌گرايي‌اش را مطرح مي‌کنند و معتقدند وي براي احقاق حق ناحق‌شده‌ي اولياءالله اين پيشنهاد را به امام (عليه السلام) کرد. او خود نيز مدعي بود که نذر کرده است در صورت تفوق بر برادر، خلافت را به اهل‌اش واگذار کند (رک؛ صدوق، 1404ق، ج2: 117).
طبري و شيخ صدوق مهم‌ترين انگيزه‌هاي سياسي مأمون را جلب رضايت ايرانيان که اکثراً به تشيع رو آورده بودند، فرونشاندن قيام‌هاي علويان، خالي کردن صحنه از وجود امام رضا (عليه السلام)، بهره‌برداري از نفوذ کلمه‌ي ايشان و مشروعيت بخشيدن به حکومت خود دانسته‌اند (رک؛ همان: 174؛ طبري، بي‌تا: 565).
مأمون در سخني به اين انگيزه اشاره کرده است: «ما او را وليعهد خود کرديم تا دعايش براي ما باشد و به حکومت و خلافت ما اعتراف کند... و بداند که امر خلافت از آن ماست نه او» (صدوق، 1404ق، ج2: 181).
به اعتقاد اکثر تاريخ‌نويسان، مأمون قصد داشت پس از کسب مشروعيت، امام (عليه السلام) را از بين ببرد.
امام هشتم (عليه السلام) با وجود نقل مکان اجباري از مدينه به مرو، ماه‌ها از پذيرش پيشنهاد مأمون براي خلافت و ولايتعهدي خودداري کردند و تا تهديد ايشان از سوي مأمون به طول انجاميد. حال، حضرت يا بايد اقدام به حرکت مسلحانه مي‌کردند که منجر به نابودي جنبش مي‌شد يا با پذيرش ولايتعهدي و حضور در صحنه‌ي سياسي (رک؛ کليني، بي‌تا، ج2: 65؛ پيشوايي، 1375: 141- 136) و استفاده از مناظره‌ها براي رفع شبهه‌هايي ديني (رک؛ همان: 141) و حفظ مکتب از نابودي، آن را به عنوان جنبشي مخالف به مأمون مي‌قبولاندند. اين اقدام شبيه درخواست يوسف (عليه السلام) از عزيز مصر براي تحويل خزانه بود تا نظام را به صلاحديد خود اصلاح کنند يا به گونه‌ي حضرت علي (عليه السلام) در شوراي شش نفره‌ي خليفه‌ي دوم. گرچه امام (عليه السلام) ولايتعهدي را پذيرفتند، امّا عملکرد ايشان قابل تأمّل است.
نخست آنکه علت نپذيرفتن را بي‌توجهي به دنيا معرفي فرمودند: «مي‌خواهم کاري کنم که مردم نگويند علي‌بن موسي (عليه السلام) به دنيا چسبيده، بلکه اين دنياست که از پي او روان شده است» (حسيني عاملي، 1387: 254).
امام (عليه السلام) پس از پذيرش ولايتعهدي نيز در موقعيت‌هاي مختلف برتري خود را براي خلافت نشان مي‌دادند. شيوه‌ي بيعت‌گيري يکي از اين روشنگري‌ها بود. وقتي مردم براي بيعت آمدند، ايشان دست خود را به گونه‌اي نگاه داشتند که پشت دست در برابر صورت و روي دست رو به مردم قرار گرفت. مأمون به ايشان گفت: «چرا دستت را براي بيعت پيش نمي‌آوري؟» امام (عليه السلام) فرمودند: «تو نمي‌داني که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به همين شيوه از مردم بيعت مي‌گرفتند؟» (همان).
در مجلس بيعت نيز امام (عليه السلام) از مأمون سپاسگزاري نفرمودند تا همگان بدانند که اين تصميم نه به ميل ايشان و نه از روي خيرخواهي بوده است. سخنراني آن بزرگوار در اين مجلس نيز به اين خلاصه شد که رهبري مردم حقي وابسته به پذيرش آنهاست: «ما به خاطر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر شما حقي داريم و شما نيز به خاطر ايشان بر ما حقي. هرگاه شما حق ما را در نظر بگيريد، بر ما نيز واجب است که حق شما را منظور بداريم» (ابوالفرج اصفهاني، 1385ق: 376).
امام (عليه السلام) در نگارش سند ولايتعهدي نيز نکاتي را برملا ساختند: «او (مأمون) ولايتعهدي خود را به من واگذار کرد، البته اگر پس از وي زنده باشم» (حسيني عاملي، 1387: 257).
اين جمله، هم ناظر به توجه ايشان به تفاوت سني خود و مأمون و هم ناظر به ظن امام (عليه السلام) به مأمون براي اقدام به قتل است.
در ادامه نيز نوشتند: «هرکس ريسماني که خدا استواريش را پسنديده، قطع کند، به حريم خداوند تجاوز کرده است. چه او با اين عمل، امام (عليه السلام) را تحقير نموده و حُرمت اسلام را دريده است» (همان).
مي‌توان اذعان کرد که حضرت در اينجا به حق رهبري ائمه (عليهم السلام) اشاره داشتند که توسط مأمون و پدرانش غصب شده بود.
با پذيرش ولايتعهدي، سياست جديد مأمون که همانا سعي در دخيل کردن امام (عليه السلام) در امور مملکت‌داري بود، رخ نشان داد. ايشان آگاهانه اين درخواست‌ها را رد کردند. بنابراين مأمون، امام رضا (عليه السلام) را به مبارزه‌ي علمي کشاند. آن بزرگوار امّا از اين فرصت براي گسترش فرهنگ وحي سود جستند و جلسه‌ها با جايگاه ويژه‌ي علما، به مرجع حل اختلاف‌هاي مذهبي تبديل شد. اهميت اين مناظره‌ها وقتي روشن‌تر مي‌شود که بدانيم علما با پذيرش عقايد امام (عليه السلام)، به عنوان مبلّغ آن عقايد عمل مي‌کردند و در نقطه‌ي مقابل، رفع نکردن شبهه‌هاي آنان، با ايجاد شک در ميان مقلّدان، خطر بزرگي براي عالم اسلام محسوب مي‌شد. مأمون همه‌ي تلاش خود را کرد تا زبده‌ترين علما را براي شکست امام (عليه السلام) بسيج کند.
در مقابل، حضرت با پاسخ به تمامي سؤال‌ها و به سکوت وادارکردن تمامي متخاصمان، مأمون را به هتک حرمت و برهم زدن مجالس کشاندند. مناظره با يحيي‌بن ضحاک، يکي از اين مجالس است. پاسخ‌هاي امام (عليه السلام) چنان مأمون را به خشم آورد که با فرياد خود همه‌ي حاضران را از مجلس متفرق کرد.
در جايي ديگر، وقتي مأمون از موفقيت امام (عليه السلام) در مجالس کلامي اطلاع يافت، به محمدبن عمرو طوسي دستور داد تا مردم را از حضور حضرت طرد کند و با احضار امام (عليه السلام)، ايشان را مورد اهانت قرار داد، علي‌بن موسي‌الرضا (عليه السلام) از اين برخورد خشمگين شده و مجلس را ترک کردند. او حتي از هم‌سفر ايشان خواست تا درباره‌ي صفات نيکوي امام رئوف (عليه السلام) که در سفر ديده بود با کسي صحبت نکند (حسيني عاملي، 1362: 372).
در جريان اقامه‌ي نماز عيد فطر نيز شيوه‌اي خاص از مبارزه‌ي آن امام همام (عليه السلام) با طاغوت نمايش داده شده است. ايشان ابتدا با درخواست مأمون مبني بر اقامه‌ي نماز مخالفت و بر شرط خود براي دخالت نکردن در مملکت‌داري مأمون تأکيد کردند. مأمون، اين درخواست را عبادي و به دور از صحنه‌ي سياست معرفي کرد. امام هشتم (عليه السلام) شرط کردند که نماز را به شيوه‌ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) برگزار کنند. در روز عيد، با ظاهري ساده، پاي برهنه و تکبيرگويان راهي مصلي شدند. اين فعل، چنان انقلابي در نمازگزاران ايجاد کرد که مأمون، حضرت را از ادامه‌ي مراسم بازداشت (ابن شهرآشوب مازندراني، 1335، ج3: 480- 479).
نماز باران نيز نوعي مبارزه با طاغوت بود. مأمون، به قول منجمان اطمينان داشت که در آن زمان باران نمي‌بارد و سپس براي تخريب شخصيت امام (عليه السلام) خواست تا نماز باران برگزار کند. نزول باران پس از نماز حضرت رضا (عليه السلام) روحانيت بي‌بديل ايشان را بر مردم آشکار کرد. بدين‌ترتيب مأمون بر نادرستي تصميم خود براي انتقال امام (عليه السلام) به مردو اذعان کرد و به فکر حذف ايشان افتاد. ابتدا پيشنهاد اقامت در عراق را داد؛ امّا امام (عليه السلام) فرمودند با علم لدني مي‌دانند که ايشان تا شهادت در مرو مي‌مانند (همان).
شبهه‌ي لحظه‌اي سازش وقتي به تمامي از بين رفت که مأمون با وجود همه‌ي ترفندهاي ناموفق (ترور امام (عليه السلام)، زنداني کردن ايشان در سرخس و توطئه‌ي قتل در حمام) کمر بر قتل امام (عليه السلام) بست و ايشان را مجبور به خوردن زهر در حضور خود کرد.

مبارزه با جهل و غفلت

نقش علم در تربيت انسان و اهميت آن در پيشگاه خداوند بر کسي پوشيده نيست. علم، انسان را از ساير موجودات تمايز کرده و تعيين مي‌کند که خليفه‌ي خداوند و مستحق سجده‌ي ملائک باشد. اين تعبير زيبا که مقام خلافت الهي تنها با تسمک به اسم «عليم» خداوند امکان‌پذير است و ساير اسماء نقش اِعدادي دارند (رک؛ جوادي آملي، 1388، ج3: 193- 192). نشانگر اهميت علم در سرنوشت موجودات است. پس براي هدايت انسان بايد شناخت او را تقويت کرد. نقش شناخت در هدايت بشر آن‌چنان مهم است که امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه‌ي «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛ و جن و انس را نيافريدم جز براي آنکه مرا بپرستند» (5)، منظور از «لِيَعْبُدُونِ» را «لِيَعرِفُون» معرفي فرمودند (رک؛ رازي، 1407ق، ج18: 115؛ مراغي، بي‌تا، ج27: 14؛ شيرازي، 1366، ج4: 386).
علاوه بر اين، تنها آگاهي انسان است که او را قادر مي‌سازد تا رذائل را کنار گذارده و فضائل را تقويت کند. از اين‌رو در قرآن کريم، رهايي از ظلمت جهل، از اهداف نبوت پيامبران (عليهم السلام) بوده است (جوادي آملي، 1389، ج3: 175). امام رضا (عليه السلام) در ادامه‌ي حديث بالا، آگاهي‌بخشي را از علل بعثت پيامبران (عليهم السلام) معرفي فرمودند:
"حق تعالي برتر از آن است که با چشم ظاهري ديده شود. از طرفي ضعف و ناتواني مردم از درک خداوند، بسي روشن است. پس، چاره‌اي جز وساطت پيامبري معصوم به عنوان واسطه‌ي بين خدا و مردم نيست تا امر و نهي و آداب و دستورهاي خداوند را به مردم برساند و به آنچه در سود و زيان آنان نقش دارد آگاه کند، زيرا در آفرينش ابتدايي مردم، دانشي قرار داده نشده است که به وسيله‌ي آن، منافع و ضررهاي خويش را بشناسند (مجلسي، 1403ق، ج6: 59)."
پس، وجود انبياء (عليهم السلام) براي جهل‌زدايي در حوزه‌هاي مختلف خداشناسي، معارف ديني، اخلاق و علم بدان ضروري است. قرآن، حکمت و موعظه را راه هدايت مردم معرفي کرده است:
ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ؛ با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شيوه‌اي] که نيکوتر است، مجادله نماي. در حقيقت پروردگار تو به [حال] کسي که از راه او منحرف شد، داناتر و او به [حال] راه‌يافتگان [نيز] داناتر است (نحل/ 125).
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ؛ و کيست بيدادگرتر از آن کس که به آيات پروردگارش پند داده شود [و] آنگاه از آن روي بگرداند، قطعاً ما از مجرمان انتقام کشنده‌ايم» (سجده/ 22).
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ؛ و [به خاطر بياور] هنگامي را که موسي به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگه که شما را از فرعونيان رهانيد [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مي‌داشتند، پسرانتان را سرمي‌بريدند و زنانتان را زنده مي‌گذاشتند. در اين [امر] براي شما از جانب پروردگارتان آزمايشي بزرگ بود (ابراهيم/ 6).
همچنين قرآن تأکيد مي‌کند که پيامبران (عليهم السلام)، جهل علمي را با آموختن کتاب و حکمت و جهل علمي را با تهذيب نفس رفع مي‌کردند:
«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ؛ اوست آن کس که در ميان بي‌سوادان، فرستاده‌اي از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند، پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بديشان بياموزد. [آنان] قطعاً پيش از آن در گمراهي آشکاري بودند» (جمعه/ 2).
بت‌پرستي و تقليد از رسوم گذشتگان به عنوان بزرگ‌ترين مظهر جهل، از سوي همه‌ي پيامبران طرد شده است:
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ؛ و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پيروي کنيد، مي‌گويند: نه بلکه از چيزي که پدران خود را بر آن يافته‌ايم پيروي مي‌کنيم، آيا هر چند پدرانشان چيزي را درک نمي‌کرده و به راه صواب نمي‌رفته‌اند [باز هم در خور پيروي هستند] (بقره/ 170).
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلاَ يَهْتَدُونَ؛ و چون به آنان گفته شود به سوي آنچه خدا نازل کرده و به سوي پيامبر[ش] بياييد، مي‌گويند: آنچه پدران خود را بر آن يافته‌ايم ما را بس است. آيا هرچند پدرانشان چيزي نمي‌دانسته و هدايت نيافته بودند (مائده/ 104).
«وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ و چون کار زشتي کنند، مي‌گويند: پدران خود را بر آن يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است. بگو قطعاً خدا به کار زشت فرمان نمي‌دهد. آيا چيزي را که نمي‌دانيد به خدا نسبت مي‌دهيد» (اعراف/ 28).
مثلاً قوم نوح (عليه السلام) به حدي به بت‌پرستي گرايش داشتند که ايشان مدت‌ها از مدفن حضرت آدم (عليه السلام) محافظت مي‌کردند تا مردم به گرد آن طواف نکنند. ابراهيم (عليه السلام) نيز براي هدايت پدر، او را از تبعيت شيطاني که بر خداوند عصيان کرد، برحذر داشتند:
يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا* يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا؛ اي پدر به راستي مرا از دانش [وحي حقايقي به دست] آمده که تو را نيامده است. پس، از من پيروي کن تا تو را به راهي راست هدايت نمايم* پدر جان شيطان را مپرست که شيطان [خداي] رحمان را عصيانگر است (مريم/ 44-43).
در مقاطع مختلف نيز به احتجاج و اثبات حقانيت توحيد پرداختند (طبرسي، بي‌تا، ج6: 344).
يوسف (عليه السلام) نيز در مقابل پيشنهاد زليخا، او را متوجه کرد که بايد از خداوند واحد و قهار حيا کند (همان: 344). در زندان نيز در گفتگو با فردي در اثبات وجود خداوند فرمودند:
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ*مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ؛ اي دو رفيق زندانيم آيا خدايان پراکنده بهترند يا خداي يگانه‌ي مقتدر* شما به جاي او جز نام‌هايي [چند] را نمي‌پرستيد که شما و پدرانتان آنها را نام‌گذاري کرده‌ايد و خدا دليلي بر [حقانيت] آنها نازل نکرده است. فرمان جز براي خدا نيست. دستور داده که جز او را نپرستيد، اين است دين درست، ولي بيشتر مردم نمي‌دانند (يوسف/ 40-39).
روشنگري حضرت عيسي (عليه السلام) از لحظه‌ي تولد شروع شد که براي اثبات موارد زير به ايراد سخن پرداختند:

عنايت خداوند

قَالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذَلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاء إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ*وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ؛ [مريم] گفت: پروردگارا چگونه مرا فرزندي خواهد داد با آنکه بشري به من دست نزده است. گفت: چنين است [کار] پروردگار، خدا هر چه بخواهد مي‌آفريند، چون به کاري فرمان دهد فقط به آن مي‌گويد باش پس مي‌باشد* و به او کتاب، حکمت، تورات، و انجيل مي‌آموزد (آل عمران/ 47-48).

پيامبري از سوي خدا

«وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ؛ در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالي [به وحي] با مردم سخن مي‌گويد و از شايستگان است» (آل عمران/ 46).

ابطال خيال‌هاي قوم يهود درباره‌ي مريم (سلام الله عليها)

قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا*وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا*وَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا*وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا؛ [کودک] گفت: منم بنده، خدا به من کتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است* و هر جا که باشم مرا با برکت ساخته و تا زنده‌ام به نماز و زکات سفارش کرده است* و مرا نسبت به مادرم نيکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است* و درود بر من روزي که زاده شدم، روزي که مي‌ميرم و روزي که زنده برانگيخته مي‌شوم (مريم/ 30-33).
ايشان در همان بدو تولد، خود را عبدالله ناميدند و اين، مهر ابطالي بر عقيده‌ي مسيحياني بود که او را خدا خواندند. قرآن تصريح مي‌کند که در مقاطع بعدي زندگي نيز عيسي (عليه السلام) از اين اعتقاد تبرّي جسته و خود را بنده‌ي خداوند معرفي کرده است:
«وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؛ و در حقيقت خداست که پروردگار من و پروردگار شماست. پس او را بپرستيد اين است راه راست» (مريم/ 36).
وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ*مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ؛ و [ياد کن] هنگامي را که خدا فرمود: اي عيسي، پسر مريم آيا تو به مردم گفتي من و مادرم را همچون دو خدا به جاي خداوند بپرستيد. گفت: منزهي تو، مرا نزيبد که [درباره‌ي خويشتن] چيزي را که حق من نيست بگويم، اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مي‌دانستي. آنچه در نفس من است تو مي‌داني و آنچه در ذات توست من نمي‌دانم؛ چرا که تو خود داناي رازهاي نهاني* جز آنچه مرا بدان فرمان دادي [چيزي] به آنان نگفتم [گفته‌ام] که خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنيد تا وقتي در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم. پس چون روح مرا گرفتي تو خود بر آنان نگهبان بودي و تو بر هر چيزي گواهي (مائده/ 117-116).
شيوه‌ي عملي رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز جهل‌زدايي بود. ايشان با تجهيز به سلاح انشراح صدر، اعراب مشهور به جاهليت را به افرادي آگاه، فداکار و حقيقت‌جو مبدل کردند. ابوذرها و مقدادها، بلال‌ها و ابن‌مسعودها در سايه‌ي مکتب ضد جهل ايشان به کمال دست يافتند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي کسب علم چنان اهميتي قائل بودند که در جنگ بدر، فديه‌ي اسيران را علم‌آموزي به 10 نفر از اطفال تعيين فرمودند. در مسجد از دو حلقه‌ي جمعيت که در يکي، مردم مشغول عبادت بودند و در ديگري، مشغول تعليم و تعلّم، به حلقه‌ي دوم پيوستند فرمودند: «هر دو گروه به خير هستند ولي من براي تعليم فرستاده شده‎ام» (مجلسي، 1403ق: ج1: 206).
مطالعه‌ي شيوه‌ي رفتاري امام رضا (عليه السلام) نيز نشان مي‌دهد که ايشان جهل را به عنوان مهم‌ترين دشمن هدايت بشر دانسته‌اند. دوران ايشان که عصر هجوم فرهنگ‌هاي مختلف، ترجمه‌ي کتاب‌هاي فلسفي يونان، دستيابي به خلاصه‌ي علوم کشورهاي جهان و رسوخ نظريه‌هاي افلاطون و ارسطو در مباحث اسلام (رک؛ موحدي ساوجي، 1350: 38) و برگزاري مناظره‌هاي علمي بود، بينشي عميق مي‌طلبد تا اسلام را حفظ کند. وسعت سلطنت اسلامي که به گفته‌ي گوستاولوبون در زمان هارون و مأمون به اوج خود رسيده بود، اهميت اين مسئله را روشن‌تر مي‌کند (رک؛ زيدان، 1372، ج1: 211).
يکي از بزرگ‌ترين خدمات امام رضا (عليه السلام) به اسلام شرکت در مناظره‌ها و معرفي اسلام ناب محمدي بود. موضوع اين مناظره‌ها، سخت‌ترين معضل‎‌هاي علمي علماي مسلمان و غيرمسلمان انتخاب شد. گرچه پوشش ظاهري اين جلسه‌ها، رفع اشکال و اثبات مقام علمي امام (عليه السلام) به نظر مي‌رسد؛ امّا قصد اصلي مأمون، نمايش عجز ايشان و در نتيجه، انهدام اعتقادهاي شيعه بود (رک؛ شريف قرشي، 1382، ج1: 171- 170).
شاهد اين مدعا در گفتار مأمون پيداست که در حين پيشنهاد به سليمان مروزي براي مناظره با امام رضا (عليه السلام)، هدف از مناظره را چنين بيان کرد: «هدف من چيزي جز اين نيست که راه را بر او ببندي، چرا که مي‌دانم تو در علم و مناظره توانا هستي» (مجلسي، 1983م: 177). فراخوان مأمون مانند اقدام فرعون براي شکست موسي (عليه السلام) بود که زبده‌ترين ساحران زمان را فراخواند.
امام (عليه السلام) حقايق بي‌شماري از آفرينش عالم، آسمان‌ها و زمين، حرکت آنها، پيدايش ماه، سال و فصل و حساب آن، آفرينش جماد، نبات، حيوان و عناصر، خواص مفردات و ترکيب‌ها، وجود واجب‌الوجود و صفات جلال، جمال و خلاقيت او، همه را به اهل علم ارائه کردند. اندلسي مالکي يکي از علماي تسنن مي‌نويسد: «در يکي از مجالس، مأمون 40 سؤال بر امام رضا (عليه السلام) مطرح کردند، حضرت همه را بدون تأمّل پاسخ دادند. آنان از اين همه شکوه و عظمت علمي و دانش سرشار شگفت‌زده شده، به اعلميت و برتري آن گرامي اقرار کرده و در مقابل عظمت علمي حضرت سرتعظيم فرود آوردند» (1331ق، ج3: 42).
از اين نوع اعتراف‌ها موارد متعددي ذکر شده است. اين تعاليم علتي شد براي اينکه امام رضا (عليه السلام) را ثامن‌الحجج و عالِم آل محمد لقب نهادند. حتي مأمون در توضيح علت انتخاب امام (عليه السلام) براي ولايتعهدي، به عباسيان نوشت:
"من هرگز با علي‌بن موسي (عليه السلام) بيعت نکردم مگر با داشتن علم کامل به اينکه کسي در زمين باقي نمانده که به لحاظ فضيلت و پاک‌دامني از او وضع روشن‌تري داشته يا به لحاظ پارسايي، زهد در دنيا و آزادگي بر او افزوني گرفته باشد. کسي از او بهتر جلب خشنودي خاص و عام را نمي‌کند و کسي استوارتر از وي در برابر خدا يافت نمي‌شود (مجلسي، 1983م: 214- 208)."
اين سخنان از زبان دشمن امام رضا (عليه السلام) گواه روشني بر علم والاي ايشان است.

مبارزه با خرافه

از ديگر ويژگي‌هاي دعوت رسولان (عليه السلام)، مبارزه با خرافه و رسوم غلط قومي است. خرافه، مانع تعالي بشر و مايه‌ي انحطاط انديشه‌‌ي انسان است که مخفيانه بر عقيده و رفتار انسان تأثير مي‌گذارد و جايگزين روش‌هاي منطقي، عقلي و غيبي مستند مانند دعا مي‌شود. از طرفي خرافه، رابطه‌ي بسيار نزديکي با باورهاي مذهبي دارد و گاهي جزئي از مناسک مذهبي مي‌شود. بزرگ‌نمايي و هاله‌سازي و داستان‌هايي محيرالعقول درباره‌ي شخصيت‌هاي ديني نوعي از خرافه بوده که به غلو مشهور است.
چون خاستگاه بسياري از خرافه‌ها جهل است، علامه طباطبايي دايره‌ي آن را به چيزي که اعتقاد انسان به آن از روي ناداني و جهل باشد، توسعه داده است (1417ق، ج1: 421).
امّا اين مسائل به حدي در عقايد مردم ريشه دارد که به اعتقاد علم روان‌شناسي تمايل به خرافه را نمي‌توان از بين برد. بنابراين مبارزه با آن، از معضل‌هاي مصلحان اجتماعي بوده و تنها در مکاتب توحيدي آن هم با اتکا به عالِميت خداوند، از وظايف انبياء بوده است. مبارزه با خرافه و غلو، جامعه را از افراط و تفريط نجات داده، زمينه‌ي آزادانديشي و خلاصي از بندهاي غيرمنطقي را فراهم مي‌آورد و راه رسيدن به حق را هموار مي‌سازد:
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ همانان که از اين فرستاده، پيامبر درس‌نخوانده که [نام] او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مي‌يابند، پيروي مي‌کنند. [همان پيامبري که] آنان را به کار پسنديده فرمان مي‌دهد، از کار ناپسند بازمي‌دارد و براي آنان چيزهاي پاکيزه را حلال و چيزهاي ناپاک را برايشان حرام مي‌گرداند. از [دوش] آنان قيد و بندهايي را که برايشان بوده است برمي‌دارد. پس کساني که به او ايمان آوردند، بزرگش داشتند، ياريش کردند و نوري را که با او نازل شده است پيروي کردند،آنان همان رستگارانند (اعراف/ 157).
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ اي پيامبر چرا براي خشنودي همسرانت آنچه را خدا براي تو حلال گردانيده حرام مي‌کني خدا [ست که] آمرزنده‌ي مهربان است» (تحريم/ 1).
مهم‌ترين بخش مبارزه با خرافه‌ي ديني، مبارزه در حيطه‌ي معرفت‌شناسي نظام هستي، پيدايش جهان و آفريدگار و شيوه‌ي صحيح عبادت است. در مقابل، يکي از شگردهاي حاکمان استثمارگر براي ايجاد غفلت، ساخت خدايان دروغين و آمون‌ها، انجام مراسم مذهبي بي‌محتوا و دامن‌زدن به خرافه‌ها بود. فرمان فرعون مبني بر ساخت برجي بلند براي رؤيت خداوندي که موسي (عليه السلام) به آن معتقد بود، يکي از اين موارد است:
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّي صَرْحًا لَّعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ؛ و فرعون گفت: اي بزرگان قوم من جز خويشتن براي شما خدايي نمي‌شناسم، پس اي هامان برايم بر گل آتش بيفروز و برجي [بلند] براي من بساز شايد به [حال] خداي موسي اطلاع يابم و من جدّاً او را از دروغ‌گويان مي‌پندارم (قصص/ 38).
نمرود نيز با ايجاد وحشت، مردم را از بت‌ها ترسانده و چنين وانمود مي‌کرد که اگر بت‌ها را نپرستيد، بت‌ها آنان را نابود مي‌کنند. او همچنين خود را در احتجاج با ابراهيم (عليه السلام)، خدايي معرفي کرد که قادر است، انسان‌ها را زنده نگه دارد يا بميراند. ابراهيم (عليه السلام) براي شکستن بت خودپرستي نمرود، از او خواست، خورشيد را از مغرب به مشرق سير دهد:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛ آيا از (حال) آن کس که چون خدا به او پادشاهي داده بود (و بدان مي‌نازيد و) درباره‌ي پروردگار خود با ابراهيم محاج (مي) کرد، خبر نيافتي؟ آنگاه که ابراهيم گفت: پروردگار من همان کسي است که زنده مي‌کند و مي‌ميراند. گفت: من (هم) زنده مي‌کنم و (هم) مي‌ميرانم. ابراهيم گفت: خدا (ي من) خورشيد را از خاور برمي‌آورد، تو آن را از باختر برآور. پس آن کس که کفر ورزيده بود مبهوت ماند. خداوند قوم ستمکار را هدايت نمي‌کند (بقره/ 258).
سخنان غلوآميز عده‌اي از مسيحيان و يهوديان که عيسي (عليه السلام)، عزيز، ملائک، جنيان و دانشمندان خود را تا مقام ربوبيت بالا بردند نيز نمونه‌هاي ديگري از خرافه‌هاي اُمم قبلي است:
وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ؛ و قوم تو آن [= قرآن] را دروغ شمردند در حالي که آن برحق است. بگو: من بر شما نگهبان نيستم» (انعام/66).
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً؛ اي اهل کتاب در دين خود غلو مکنيد و درباره‌ي خدا جز [سخن] درست مگوييد. مسيح عيسي‌بن مريم فقط پيامبر خدا و کلمه‌ي اوست که آن را به سوي مريم افکنده و روحي از جانب اوست. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد [خدا] سه گانه است. بازايستيد که براي شما بهتر است. خدا فقط معبودي يگانه است. منزه از آن است که براي او فرزندي باشد. آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است از آن اوست و خداوند بس کارساز است (نساء/ 171).
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ؛ بگو: من فقط به شما يک اندرز مي‌دهم که دو دو و به تنهايي براي خدا به پا خيزيد. سپس بينديشيد که رفيق شما هيچ‌گونه ديوانگي ندارد. او شما را از عذاب سختي که در پيش است جز هشداردهنده‌اي [بيش] نيست (سبأ/ 46).
«وَلاَ يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِكَةَ وَالنِّبِيِّيْنَ أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ؛ و [نيز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پيامبران را به خدايي بگيريد. آيا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهاده‌ايد [باز] شما را به کفر وامي‌دارد» (آل عمران/ 80).
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ*لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ کساني که گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، قطعاً کافر شده‌اند و حال آنکه مسيح مي‌گفت: اي فرزندان اسرائيل، پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد که هرکس به خدا شرک آورد قطعاً خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است و براي ستمکاران ياوراني نيست* کساني که [به تثليث قائل شده و] گفتند: خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است قطعاً کافر شده‌اند و حال آنکه هيچ معبودي جز خداي يکتا نيست و اگر از آنچه مي‎گويند بازنايستند به کافران ايشان عذابي دردناک خواهد رسيد (مائده/ 73-72).
اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ؛ اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاي خدا به الوهيت گرفتند. با آنکه مأمور نبودند، جز اينکه خدايي يگانه را بپرستند که هيچ معبودي جز او نيست، منزه است او از آنچه [با وي] شريک مي‌گردانند (توبه/ 31).
همه‌ي پيامبران (عليهم السلام) با حق هرگونه وکالت، ربوبيت و قيموميت براي خود، ملائک و ساير موجودات مخالف بودند:
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ*وَلاَ يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِكَةَ وَالنِّبِيِّيْنَ أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ؛ بگو: اي اهل کتاب بياييد بر سر سخني که ميان شما و ما يکسان است بايستيم که جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريک او نگردانيم و بعضي از ما بعضي ديگر را به جاي خدا به خدايي نگيرد. پس اگر [از اين پيشنهاد] اعراض کردند بگوييد شاهد باشيد که ما مسلمانيم [نه شما]* و [نيز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پيامبران را به خدايي بگيريد. آيا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهاده‌ايد [باز] شما را به کفر وامي‌دارد (آل عمران/ 64 و 80).
«وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ؛ و قوم تو آن [= قرآن] را دروغ شمردند در حالي که آن برحق است بگو من بر شما نگهبان نيستم» (انعام/ 66).
در ادامه اشاره خواهد شد که حضرت عيسي (عليه السلام) در مقاطع مختلف بر انسان بودن و عدم ربوبيت خويش تأکيد فرموده‌اند. در قرآن نيز بارها بر اين تأکيد شده است. يکي از رموز شهادت به عبدبودن رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در نماز همين مسئله است. در همين راستا، مسيحيان و يهوديان پس از تحريف تورات و انجيل، خود را قوم برتر و فرزندان خدا ناميدند:
وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ؛ و يهوديان و ترسايان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستيم. بگو: پس چرا شما را به [کيفر] گناهانتان عذاب مي‌کند [نه] بلکه شما [هم] بشريد، از جمله کساني که آفريده است، هرکه را بخواهد مي‌آمرزد و هرکه را بخواهد عذاب مي‌کند. فرمانروايي آسمان‌ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از آن خداست و بازگشت [همه] به سوي اوست (مائده/18).
همچنين مصونيت خود را از عذاب الهي قطعي دانستند:
وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْدًا فَلَن يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ و گفتند: جز روزهايي چند، هرگز آتش به ما نخواهد رسيد. بگو: مگر پيماني که از خدا گرفته‌ايد که خدا پيمان خود را هرگز خلاف نخواهد کرد يا آنچه را نمي‌دانيد به دروغ به خدا نسبت مي‌دهيد (بقره/ 80).
در جاي ديگر، رسالت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را شامل حال خود ندانستند. قرآن اشاره مي‌کند که اگر کتاب آسماني خود را دقيقاً خوانده و عمل مي‌کرديد اين سخن را نمي‌گفتيد:
مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛ مثل کساني که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلف گرديدند] آنگاه آن را به کار نبستند، همچون مَثَل خري است که کتاب‌هايي را بر پشت مي‌کشد [وه] چه زشت است وصف آن قومي که آيات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمي‌نمايد (جمعه/ 5).
قرآن، خرافه‌هاي متعددي از اهل کتاب را باطل مي‌داند. نسبت بدشگوني به پيامبران أمم (صلي الله عليه و آله و سلم) قبلي از اين نوع خرافه‌ها بود.

صالح (عليه السلام)

«قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ؛ گفتند: ما به تو و به هر کس که همراه توست شگون بد زديم. گفت: سرنوشت خوب و بدتان پيش خداست بلکه شما مردمي هستيد که مورد آزمايش قرار گرفته‌ايد» (نمل/ 47).

پيامبران اصحاب قريه

«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‌ايم، اگر دست برنداريد سنگسارتان مي‌کنيم و قطعاً عذاب دردناکي از ما به شما خواهد رسيد» (يس/ 18).

موسي (عليه السلام)

فَإِذَا جَاءتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَذِهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللّهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ؛ پس هنگامي که نيکي [و نعمت] به آنان روي مي‌آورد، مي‌گفتند: اين براي [شايستگي] خود ماست و چون گزندي به آنان مي‌رسيد به موسي و همراهانش شگون بد مي‌زدند. آگاه باشيد که [سرچشمه‌ي] بدشگوني آنان تنها نزد خداست [که آنان را به بدي اعمالشان کيفر مي‌دهد] ليکن بيشترشان نمي‌دانستند (اعراف/ 131).
نمونه‌هاي يادشده، از کساني هستند که مردم به آنها نسبت بدشگوني دادند.
گروهي خداوند را داراي فرزندان ذکور و عده‌اي او را داراي فرزندان اناث مي‌دانستند:
«وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا*لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا؛ و گفتند: [خداي] رحمان فرزندي اختيار کرده است* واقعاً چيز زشتي را [بر زبان] آورديد» (مريم/ 89-88).
«أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلآئِكَةِ إِنَاثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيمًا؛ آيا [پنداشتيد که] پروردگارتان شما را به [داشتن] پسران اختصاص داده و خود از فرشتگان، دختراني برگرفته است حقاً که شما سخني بس بزرگ مي‌گوييد» (اسراء/ 40).
اعتقاد يهود در مورد روزهاي هفته نيز از سوي قرآن باطل اعلام شده است. عده‌اي يهودي معتقد بودند، خدا، آسمان و زمين را در شش روز آفريد و سپس روز شنبه به استراحت پرداخت. قرآن هرگونه خستگي را از خداوند به دور مي‌داند (طبرسي، بي‌تا: ج9: 249):
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ؛ و در حقيقت آسمان‌ها و زمين و آنچه را که ميان آن دو است در شش هنگام آفريديم و احساس ماندگي نکرديم» (ق/ 38).
استفاده از سحر نيز که از عقايد خرافي است، در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته است. در داستان هاروت و ماروت، استفاده از سحر باعث ايجاد جدايي يک زوج شد:
وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ؛ و آنچه را که شيطان [صفت]ها در سلطنت سليمان خوانده [و درس گرفته] بودند پيروي کردند و سليمان کفر نورزيد، ليکن آن شيطان [صفت]ها به کفر گراييدند که به مردم سحر مي‌آموختند و [نيز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود (پيروي کردند). با اينکه آن دو [فرشته] هيچ‌کس را تعليم [سحر] نمي‌کردند مگر آنکه [قبلاً به او] مي‌گفتند ما [وسيله‌ي] آزمايشي [براي شما] هستيم، پس زنهار کافر نشوي و[لي] آنها از آن دو [فرشته] چيزهايي مي‌آموختند که به وسيله‌ي آن ميان مرد و همسرش جدايي بيفکنند. هرچند بدون فرمان خدا نمي‌توانستند به وسيله‌ي آن به احدي زيان برسانند و [خلاصه] چيزي مي‌آموختند که برايشان زيان داشت، سودي بديشان نمي‌رساند و قطعاً [يهوديان] دريافته بودند که هر کس خريدار اين [متاع] باشد در آخرت بهره‌اي ندارد. وه که چه بد بود آنچه به جان خريدند اگر مي‌دانستند (بقره/ 102).
پيامبران (عليهم السلام) با بيان آثار منفي خرافه، به تقليد نکردن کورکورانه و پيروي از عقل و علم و برهان توصيه مي‌کردند.
رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز در مقاطع مختلف با خرافه برخورد داشتند. در عصر ايشان، درمان بعضي از بيماري‌ها با آويزه‌ي جادويي، قلاده‌ي سنگ و استخوان انجام مي‌شد. پيامبر فرمودند: «بر هر فرد بيمار لازم است سراغ دارو رود» (سبحاني تبريزي، 1386: 24).
در آن زمان رسم بود قسمتي از شتران را براي احترام به بت‌ها اختصاص مي‌دادند و زنان از خوردن گوشت آن محروم بودند. قسمتي از محصول کشت را نيز به بت‌ها هديه مي‌کردند (رک: طبري، 1412: 35- 33؛ مغنيه، 1424ق، ج3: 270).
حضرت با روشن کردن حقايق با همه‌ي اين رسوم مبارزه کردند. زينب، دختر عمه‌ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، در دو ازدواج خود باعث شکسته شدن دو سنّت قديمي غلط شد. از سنن جاهلي اين بود که دختران اشراف نبايد به ازدواج طبقه‌ي فقير درآيند. پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) ابتدا زينب را که از طبقه‌ي اشراف جامعه بود به عقد زيدبن حارثه که غلام آزادشده‌اي بود، درآوردند. سپس به دستور خداوند، او را پس از جدايي از زيد به عقد خويش درآوردند تا با سنّت غلط تحريم همسر فرزندخوانده بر فرد مبارزه کنند:
وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا؛ و آنگاه که به کسي که خدا بر او نعمت ارزاني داشته بود و تو [نيز] به او نعمت داده بودي مي‌گفتي همسرت را پيش خود نگاه دار، از خدا پروا بدار و آنچه را که خدا آشکارکننده‌ي آن بود، در دل خود نهان مي‌کردي و از مردم مي‌ترسيدي با آنکه خدا سزاوارتر بود که از او بترسي، پس چون زيد از آن [زن] کام برگرفت [او را ترک گفت] وي را به نکاح تو درآورديم تا [در آينده] در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان چون آنان را طلاق گفتند گناهي نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذيرد (احزاب/ 37).
ماجراي هم‌زماني کسوف و مرگ ابراهيم، فرزند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، نيز از سوي عده‌اي حزن خورشيد تعبير شد که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اذعان کردند ماه و خورشيد به خاطر مرگ کسي نمي‌گيرند.
در عصر امام رضا (عليه السلام) با ورود فلسفه‌هاي زرتشت، صابئي، نسطوري، روم و برهمن، راه خرافه به ايده‌هاي صحيح ديني باز شد. دکتر طه حسين همين عامل را علت راهيابي عقايد و افکار خرافي و غيراسلامي به محيط اسلام دانسته است (رک: 1339: 266).
امام (عليه السلام) علاوه بر بيان علوم بر مبناي توحيد، حکمت بخشي از پديده‌هاي هستي و باورهاي ديني را بيان فرمودند. اعتقاد به تناسخ، از اين دسته خرافه‌ها بود که در آن زمان عده‌اي را دچار خود کرد. حضرت اين اعتقاد را همپاي کفر دانستند و فرمودند: «هرکس به تناسخ قائل شود، به خداوند بزرگ کفر ورزيده و بهشت و دوزخ را تکذيب کرده است» (مجلسي، 1403ق، ج4: 320).
امام رضا (عليه السلام) در متن سند بيعت با مأمون نوشتند: «اگر چيزي از پيش خود آوردم يا در حکم خدا تغيير و دگرگوني کردم، شايسته‌ي اين مقام نبوده و خود را مستحق کيفر کرده‌ام» (حسيني عاملي، 1387: 258).
طرح جمله‌ي بيان شده، مبارزه با اين عقيده بود که خليفه با هر حکمراني، مصون از هرگونه کيفر و بازخواستي است.
مناظره‌هاي آن امام همام (عليه السلام) نيز شاهد مبارزه‌ي ايشان با خرافه است. در مناظره با جاثليق، به شيوه‌هاي مختلف باورهاي غلوآميز درباره‌ي عيسي (عليه السلام) و ربوبيت ايشان را مردود دانستند. ابتدا ايشان به اقوال متي، مرقابوس و لوقا در مورد ابناء حضرت عيسي (عليه السلام) اشاره فرمودند (رک؛ طبرسي، 1386ق، ج2: 208). اين سخنان نشان دهنده‌ي انسان بودن و عدم استقلال عيسي (عليه السلام) و وابستگي به ابناء به عنوان علل مُعِدّ، بوده و غنا و وجوب ايشان را باطل مي‌سازد. سپس امام (عليه السلام) سخناني از قول عيسي (عليه السلام) مبني بر معرفي خود به عنوان يک انسان را شاهد عدم الوهيت ايشان دانستند (همان). عيسي (عليه السلام) فرمودند: «کسي به آسمان صعود نمي‌کند مگر کسي که از آسمان نازل شده باشد، مگر راکب بعير خاتم‌الانبيا (صلي الله عليه و آله و سلم)» (همان).
عيسي (عليه السلام) در اين سخن، علاوه بر اعلام شباهت خود به ساير انسان‌ها، عدم توانايي خود را براي صعود به آسمان مطرح مي‌سازند. امام رضا (عليه السلام) عدم قدرت عيسي (عليه السلام) را با قدرت لايزال و بي‌حد الهي در ربوبيت آسمان‌ها و زمين در تضاد دانستند. سپس با اشاره به يکي از مسلمات مسيحيت يعني عبادت‌هاي مسيح (عليه السلام)، به ويژه روزه‌هاي مداوم و شب‌زنده‌داري‌هاي طولاني‌اش، الوهيت ايشان را نفي کردند (رک؛ متي، 46: 17؛ مرقس، 15: 34).
عبادت از وظايف بنده‌ي فقير در مقابل رب غني است که به دليل همان فقر، عبادت بر او واجب مي‌شود. پس، جمع عبوديت و الوهيت، جمع فقير و غني و اجتماع نقيضين است که به بداهت عقل، محال است. در انتها وقتي جاثليق به معجزه‌هايي از عيسي (عليه السلام) چون زنده کردن مردگان به عنوان فعلي مختص خداوند اشاره کرد، امام (عليه السلام) با گواه گرفتن معجزه‌هاي انبيايي غير از عيسي (عليه السلام)، اثبات ربوبيت ايشان را از طريق انجام معجزه‌ها و کارهاي خارق‌العاده عقيم دانستند. سخنان امام (عليه السلام) روشن ساخت که معجزه نيز چون ساير اعمال انسان، زيرمجموعه‌اي از قدرت خداوند بوده و انسان موجود فقيري است که تنها با اذن آن رب غني، اجازه‌ي انجام آن را دارد.
امام رضا (عليه السلام) در مناظره با عمران صابي، وي را از انسان‌هايي که معتقد بودند خداوند در دنيا وجود ندارد؛ بلکه فقط در آخرت است، برحذر داشتند و فرمودند: «از آن گروه نباش، همانا اگر در وجود خداوند نقصي امکان داشت، هرگز در آخرت هم پديدار نمي‌شد» (صدوق، 1416ق: 440- 430).
اعتقاد به عدم وجود خداوند در دنيا از عقايدي است که انسان را در سير قهقرايي قرار مي‌دهد. از مهم‌ترين علل بعثت انبيا (عليهم السلام)، بي‌اعتقادي به وجود خداوند و اولين مسئله‌ي تبليغاتي آنان اقرار به وجود خداوند بوده است. امام (عليه السلام) در اين سخنان با دلايل عقلي به تصحيح اين اعتقاد پرداختند و وجود او را همچنان‌که براي آخرت ضروري معرفي کردند، در دنيا نيز واجب دانستند.
در مناظره با سليمان مروزي نيز با خرافه‌ي مشهور ضرار مخالفت فرمودند. ضرار و يارانش معتقد بودند که اشيا همان اراده‌ي خداوند است. يعني اراده‌ي خداوند زنده مي‌شود، مي‌ميرد، راه مي‌رود و ... سليمان در مرحله‌اي از مناظره، اين اعتقاد را صحيح دانست و امام (عليه السلام) به طور صريح او را از اين اعتقاد برحذر داشتند (طبرسي، 1386ق، ج2: 183).
از ديگر خرافه‌هايي که امام رضا (عليه السلام) با آن مبارزه کردند، لغو در مقام ائمه (عليهم السلام) بود. از شيوه‌هاي مبارزه‌ي عباسيان اين بود که شايع کردند علويان آن‌چنان حقي براي خود قائلند که ساير مردم را «عبيد» و برده‌ي خود مي‌دانند. امام (عليه السلام) پس از شنيدن اين سخنان فرمودند:
"خبر رسيده که مردم مي‌گويند ما آنها را بردگان خود مي‌پنداريم، قسم به قرابتي که با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دارم، نه من خود چنين چيزي نگفته‌ام و نه از يکي از اجدادم شنيده‌ام که چنين بگويد و نه از يکي از پدرانم به من چنين روايتي رسيده، ولي من مي‌گويم مردم در اينکه اطاعت ما بر آنها واجب است، فرمان‌بردار ما و از نظر ديني، مواليان و دوستان ما هستند. اين مطلب را حاضران به غايبان برسانند (کليني، بي‌تا، ج2: 187؛ طوسي، 1414ق، ج1: 22؛ مفيد، بي‌تا: 253؛ عطاردي قوچاني، بي‌تا، ج1: 96)."
در روايت ديگري از ابوصلت آمده است:
"به امام (عليه السلام) عرض کردم: مي‎گويند شما ادعا داريد مردم بردگان شما هستند. امام (عليه السلام) فرمودند: اي پروردگاري که آسمان‌ها و زمين را گستردي و داناي پنهان و آشکاري، تو شاهدي که من چنين نگفته‌ام، از پدران خود نيز هرگز نشنيده‌ام چنين بگويند، تو آگاهي از ستم‎‌هايي که از اين مردم به ما رواداشته مي‌شود که اين هم يکي از آنهاست. پس از آن به من رو کردند و فرمودند: اگر چنان‌که از ما حکايت مي‌کنند ما همه‌ي مردم را بردگان خود مي‌دانيم، پس به چه کسي آنها را مي‌فروشيم؟ (همان: 96؛ صدوق، 1404ق، ج2: 183؛ طوسي، 1414ق، ج1: 22)."
همچنين در مذمت غاليان فرمودند:
خداوند غلات را از رحمتش دور گرداند، کاش يهودي بودند، کاش مجوس بودند، کاش نصراني بودند؛ کاش قدري‌مذهب بودند، کاش از مرجئه بودند، کاش حروري بودند، با غلات همنشيني، رفاقت و دوستي نکنيد و از آنان بيزاري جوييد؛ خداوند از آنان بيزاري جسته است (صدوق، 1404ق، ج1: 219).
امام رضا (عليه السلام) با احاديث جعلي نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) برخورد فرمودند. جعل حديث و نسبت دادن آن به ائمه اهل بيت (عليهم السلام) به منظور تخريب شخصيت آنها، نوعي از تبليغات بود که عباسيان همچون بني‌اميه، در آن نقش فعالي داشتند. امام هشتم (عليه السلام) در روايتي فرمودند:
"مخالفان ما احاديثي درباره‌ي فضائل ما از پيش خود ساخته و به ما نسبت مي‌دهند که از اين کار نظر خاصي دارند. اينها سه دسته‌اند: روايت‌هاي غلوآميز که ما را بالاتر از آنچه هستيم نشان مي‌دهند. روايت‌هاي تقصير که ما را پايين‌تر از آنچه هستيم نشان مي‌دهند و روايت‌هايي که به عيوب دشمنان ما تصريح شده است. مردم وقتي روايت‌هاي غلوآميز را مي‌بينند، شيعيان ما را تکفير کرده و عقيده به ربوبيت ما را بدان‌ها نسبت مي‌دهند. وقتي روايت‌هاي دسته‌ي دوم را مي‌بينند، به ما در حد همان‌ها اعتقاد پيدا مي‌کنند و وقتي عيوب دشمنان ما را مي‌شوند، به ما همان نسبت‌ها را مي‌دهند (مجلسي، 1983م: 239)."

مبارزه با بي‌عدالتي

ايجاد عدل و قسط نيز از دلايل بعثت پيامبران (عليهم السلام) شمرده شده است. بعضي آيات قرآن کريم، هدف اصلي از دعوت پيامبران (عليهم السلام) را برپايي و اجراي عدالت دانسته‌اند:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ؛ به راستي [ما] پيامبران خود را با دلايل آشکار روانه کرديم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را که در آن براي مردم خطري سخت و سودهايي است پديد آورديم تا خدا معلوم بدارد چه کسي در نهان، او و پيامبرانش را ياري مي‌کند. آري خدا نيرومند شکست‌ناپذير است (حديد/ 25).
علت اهميت برقراري عدل اين است که تنها در پناه عدل، انسان به غايت کمال و عبوديت نائل مي‌شود. امام حسين (عليه السلام) در اهميت قيام عليه ظلم از قول رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
"هرکس از شما مردم، سلطان ستمگري را ببيند که حرام خدا را حلال مي‌شمارد، پيمان خدا را مي‌شکند، با سنّت رسول خدا مخالفت مي‌ورزد، در ميان بندگان خدا با گناهکاري و دشمني رفتار مي‌کند و بر او اعتراض نکند يا با گفتار و رفتار، او را از اين امور بازندارد، شايسته است که خداوند او را به همان جايگاهي وارد کند که ستمگر وارد است (حسيني تهراني، بي‌تا: 54 و 115)."
عدل به معناي دادن حق هر صاحب حقي است و عدالت، قرار گرفتن هرکس و هر چيز در جايگاه خود است (امام علي (عليه السلام)، 1377: 1017؛ افلاطون، 1360: 78).
بعضي از انديشمندان اسلامي، عدالت را مساوات (طباطبايي، 1374، ج18: 54) و برخي آن را رفتار مطابق با قوانين اجتماعي خوانده‌اند (جعفري، 1358: 255).
با توجه به اينکه طاغوت، جهل و خرافه نيز مردم را از اعتدال خارج مي‌سازند (مطهري، 1385: 28) ارتباط آنها با ظلم نمايان مي‌شود (جوادي آملي، 1387، ج4: 461) و مبارزه با اين امور نيز مبارزه براي عدالت خواهد بود. خداوند پس از آنکه به حضرت داوود (عليه السلام) حکومت داد حکم کردن به حق را وظيفه‌ي ايشان قرار داد:
يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ؛ اي داوود ما تو را در زمين خليفه [و جانشين] گردانيديم پس ميان مردم به حق داوري کن و زنهار از هوس پيروي مکن که تو را از راه خدا به در کند. در حقيقت کساني که از راه خدا به در مي‎‌روند به [سزاي] آنکه روز حساب را فراموش کرده‌اند عذابي سخت خواهند داشت (ص/ 26).
در تاريخ انبيا (عليهم السلام) موارد بي‌شماري از مبارزه عليه بي‌عدالتي مطرح شده است. اولين برنامه‌ي ذوالقرنين، مبارزه با ظلم بود که فرمودند: «قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا؛ گفت امّا هرکه ستم ورزد، عذابش خواهيم کرد سپس به سوي پروردگارش بازگردانيده مي‌شود، آنگاه او را عذابي سخت خواهد کرد» (کهف/ 87).
ادريس (عليه السلام) نيز در مقابل پادشاهي که براي تصاحب مرزعه‌ي فردي، با اتهام خروج از دين، او را به قتل رساند، ايستادگي کردند و فرمودند: «اگر توبه نکني، به زودي عذاب الهي تو را فراخواهد گرفت» (almawwood.alhakeem.com,lib.eshia.ir).
شعيب (عليه السلام)به حدي قوم مدين را که گرفتار کم‌فروشي و ظلم در اموال و خيانت بودند، به سوي توحيد، کيل، توزيع عادلانه، ترک فساد در زمين و تبشير و انذار دعوت کردند که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: «شعيب (عليه السلام) خطيب انبيا (عليهم السلام) بود» (طباطبايي، 1374، ج10: 540).
قرآن، منشأ همه‌ي رذائلي که از اسرائيليان سرزد، مثل گرايش به سامري و گوساله‌اش (بقره/ 54) (6) و عدم رعايت حرمت شنبه را ظلم فاحش و ستم فاجع مي‌داند (جوادي آملي، 1388: 545).
قرآن، علاوه بر فرعون، آل فرعون را نيز ظالم مي‌داند. کارگزاران، فرعون را در ذبح و استحياء بني‌اسرائيل ياري مي‌رساندند و همين امر باعث شمول آنان در جرگه‌ي ظالمان شد:
وَإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ؛ و [به ياد آريد] آنگاه که شما را از [چنگ] فرعونيان رهانيديم [آنان] شما را سخت شکنجه مي‌کردند، پسران شما را سرمي‌بريدند، زن‌هايتان را زنده مي‌گذاشتند و در آن [امر بلا و] آزمايش بزرگي از جانب پروردگارتان بود (بقره/ 49).
غرق شدن فرعون و آل فرعون هشداري براي مردم اين عصر است که اگر در جرگه‌ي ظالمان باشيد، خداوند قادر است در طرفةالعيني بلايي همانند قوم فرعون بر شما نازل کند و اگر در جرگه‌ي مظلومان باشيد نيز خداوند قادر است در طرفةالعيني شر دشمنان شما را کم کند (جوادي آملي، 1387، ج4: 380).
امام رضا (عليه السلام) در عصر هارون به طور دائم براي نجات شيعيان از زندان تلاش و راهکارهاي مختلف به آنها پيشنهاد فرمودند. امام (عليه السلام) در اين مسير چنان قاطعانه و همه‌جانبه عمل کردند که وقتي مأمون به عامل خود در مدينه دستور داد تا مردم را براي خلافت ايشان تهييج سازد، او، ثامن‌الحجج (عليه السلام) را عدلي معرفي کرد که مردم منتظرش بودند (اندلسي مالکي، 1404ق، ج5: 359).
در عصر مأمون نيز افشاگري‌هاي ايشان نمونه‌هاي روشني از مبارزه با بي‌عدالتي را رقم زد. بي‌عدالتي‌هاي دستگاه مأمون، يکي از عللي است که امام (عليه السلام) خلافت مأمون را نپذيرفتند و سپس ولايتعهدي را به شرط دخالت نکردن در شئون حکومتي پذيرفتند. ايشان در اين پيمان، خود را از جنگ، صلح و عزل و نصب و تدبير امور معاف داشتند تا علاوه بر شرکت نکردن در بي‌عدالتي‌هاي مأمون، راه انتقاد و مبارزه با ظلم باز باشد. اين در حالي است که سياست مأمون همان سياست خشن شيعه‌کُشي ساير خلفاي عباسي بود که دستور داد يک‌شبه 60 تن از سادات را سر ببرند (رک؛ قائمي، 1378: 62) و امام رضا (عليه السلام) رهبر جنبش ضد ستم مأمون بودند که به شيوه‌هاي مختلف سکوت، افشا و مقابله، پرده از ظلم‌هاي مأمون کنار مي‌زدند تا به درد سادات و علويان رسيدگي فرمايند و آنها را از ريشه‌کن شدن حفظ کنند.
امام هشتم (عليه السلام) در کلام و عمل عليه بي‌عدالتي ايستادگي کردند. در کلامي فرمودند: «به کارگيري عدل و احسان، عامل پايداري نعمت‌هاست» (صدوق، 1404ق، ج2: 24).
در جايي ديگر، قصد، سنّت، روش و مرکب خاندان خود را اعتدال معرفي فرمودند. در جواب صوفيان خراسان که به زندگي ايشان در دستگاه مأمون اعتراض داشتند، فرمودند: «آنچه از امام انتظار مي‌رود قصد و عدل است و اينکه وقتي سخن مي‌گويد راست بگويد. وقتي حکم مي‌کند به عدالت رفتار کند و وقتي وعده مي‌دهد عمل کند» (مجلسي، 1403ق، ج10: 351).
ايشان در متن بيعت براي ولايتعهدي خويش نوشتند:
"خدا را بر خويشتن گواه مي‌گيرم که اگر رهبري مسلمانان را به دستم دهد، با همه به ويژه بني‌عباس به مقتضاي اطاعت از خدا و سنّت پيامبرش عمل کنم. هرگز خوني را به ناحق نريزم و ناموس و ثروتي را از چنگ دارنده‌اش به در نياورم، مگر در آنجا که حدود الهي مرا دستور داده است. اينها همه کنايه و تعرض به جنايت‌هاي بني‌عباس است (حسيني عاملي، 1387: 258)."

نتيجه‌گيري

اين مطالعه نشان داد:
1. امام رضا (عليه السلام) با اتخاذ روش‌هايي مانند نشر معارف دين و تربيت شاگردان و در عين حال پيشنهاد راهکارهاي مختلف براي حفظ و آزادسازي شيعيان زنداني، عليه حکومت طاغوتي هارون به مبارزه برخاستند. در زمان مأمون نيز پذيرش خلافت را با برخوردهايي قاطعانه منتفي کردند و در پذيرش ولايتعهدي تحميلي، با لحاظ شرط دخالت نکردن در امور کشورداري و عزل و نصب، مأمون را در انجام قصدش ناکام گذاردند. همچنين در برابر فراميني چون اجراي نماز طلب باران و نماز عيد، با مبارزه در سکوت صبر کردند تا رسوايي مأمون از سوي خود او رقم زده شود.
2. مبارزه با جهل نيز در رفتارهاي امام رضا (عليه السلام) واضح است. شرکت در مناظره‌هاي علمي، راه‌اندازي کلاس‌هاي معارف، تربيت شاگردان بسيار و تلاش در نشر تعاليم اسلامي در انظار و اجتماع مردمي، از جمله تلاش‌هاي ايشان براي مبارزه با جهل بود.
3. امام رضا (عليه السلام) با خرافه نيز برخورد کردند. در مناظره با جاثليق، استدلال‌هاي عقلي محکمي عليه الوهيت عيسي (عليه السلام) ارائه فرمودند. در مناظره با سليمان مروزي اعتقاد ضرار مبني بر برابري اشيا و اراده‌ي خداوند را نفي و در مناظره با عمران صابي يکي از موهوم‌ها يعني اعتقاد به عدم وجود خدا در دنيا و وجود او در آخرت را نفي فرمودند. همچنين ايشان در اعتقاد غاليان را که اهل بيت (عليهم السلام) را همتاي خدا مي‌دانستند، نادرست شمردند و خدا را بر نادرستي اين اعتقاد گواه گرفتند.
4. بي‌عدالتي‌هاي هارون و مأمون، امام (عليه السلام) را به افشاگري واداشت و اين مبارزه نيز در راستاي مبارزه‌ي انبيا (عليهم السلام) بود. تلاش در آزادسازي شيعياني که بي‌گناه اسير شده بودند، پيشنهاد راه چاره به آنان که در معرض دستگيري بودند و شرايطي که براي پذيرش ولايتعهدي مطرح فرمودند، نمايانگر عدم پذيرش حکومت مأمون به عنوان حکومتي عادل، نمونه‌هايي از مبارزه‌ي ايشان با بي‌عدالتي است.
پس اهداف مبارزاتي امام رضا (عليه السلام) دقيقاً منطبق بر اهداف مبارزاتي انبيا (عليهم السلام) است. اين حقيقت، وارث بودن امام (عليه السلام) براي همه‌ي انبياي کرام (عليه السلام) را پررنگ‌تر و وجوب اطاعت از ايشان را متقن‌تر مي‌کند.

پي‌نوشت‌ها:

1. کارشناس ارشد فلسفه و حکمت اسلامي، دانشگاه فردوسي مشهد 2. استاد فلسفه و حکمت اسلامي دانشکده الهيات دانشگاه فردوسي مشهد 3. وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ؛ در حقيقت در ميان هر امتي فرستاده‌اي برانگيختيم [تا بگويد] خدا را بپرستيد و از طاغوت [=فريبگر] بپرهيزيد پس از ايشان کسي است که خدا [او را] هدايت کرده و از ايشان کسي است که گمراهي بر او سزاوار است. بنابراين در زمين بگرديد و ببينيد فرجام تکذيب‌کنندگان چگونه بوده است.
4. أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ*إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ*الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ*وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ*وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ؛ مگر ندانسته‌اي که پروردگارت با عاد چه کرد* با عمارات ستون‌دار ارم* که مانندش در شهرها ساخته نشده بود* و با ثمود همانان که در دره تخته سنگ‌ها را مي‌بريدند* و با فرعون صاحب خرگاه‌ها [و بناهاي بلند].
5. آيه‌ي 56 سوره‌ي ذاريات.
6. وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ؛ و چون موسي به قوم خود گفت: اي قوم من شما با [به پرستش] گرفتن گوساله برخود ستم کرديد، پس به درگاه آفريننده‌ي خود توبه کنيد و [خطاکاران] خودتان را به قتل برسانيد که اين [کار] نزد آفريدگارتان براي شما بهتر است. پس [خدا] توبه‌ي شما را پذيرفت که او توبه‌پذير مهربان است.

منابع تحقيق :
قرآن مجيد.
ابن ابي‌جمهور، (1362/ 1403ق). عوالي‌اللئالي، قم: سيدالشهدا (عليه السلام)، آخرين بازديد در کتابخانه‌ي مدرسه فقاهت: http://lib.eshia.ir/11013/1/1
ابن شهرآشوب مازندراني، ابوجعفرمحمدبن علي، (1335)، مناقب، نجف: مطبعةالحيدرية. آخرين بازديد در کتابخانه‌ي مدرسه فقاهت:
http://lib.eshia.ir/16066/3/480
ابوالفرج اصفهاني، علي‌بن حسين، (1385ق)، مقاتل الطالبين، قم: دارالکتاب.
افلاطون، (1360)، جمهور، مترجم فؤاد روحاني، تهران: کتاب.
امام علي (عليه السلام)، (1377)، نهج‌البلاغه، مترجم عبدالمحمد آيتي، تهران: فرهنگ اسلامي.
انجيل متي، 17:46
انجيل مرقس، 34: 15.
اندلسي مالکي، احمدبن عبدالله، (1404ق)، عقدالفريد، بيروت: دارالمکتبةالعلمية.
بندرريگي، محمد، (1374)، فرهنگ عربي- فارسي، مترجم منجدالطلاب، قم: فروردين.
بهشتي، محمد، (1373/4/4). «عدالت در جامعه‌ي اسلامي». روزنامه‌ي جمهوري اسلامي.
پيشوايي، مهدي، (1375)، سيماي پيشوايان در آيينه تاريخ. قم: توحيد.
جاهودا، گوستاو، (1363). روان‌شناسي خرافات. مترجم محمدتقي براهني، تهران: نو.
جعفري، محمدتقي، (1358). ترجمه و تفسير نهج‌البلاغه، تهران: فرهنگ اسلامي.
جوادي آملي، عبدالله، (1387). تفسير تسنيم، قم: اسراء.
جوادي آملي، عبدالله، (1389)، تفسير موضوعي قرآن، قم: اسراء.
حسين، طه، (1339). آيينه اسلام. مترجم محمدابراهيم آيتي، تهران: بي‌نا.
حسين اصفهاني، عمادالدين (1361). زندگاني حضرت علي‌بن موسي‌الرضا (عليه السلام). تهران: گنجينه‌ي محمد.
حسيني‌تهراني، محمدحسين، (بي‌تا)، لمعات الحسين (عليه السلام)، مشهدمقدس: علامه طباطبايي.
حسيني عاملي، جعفر مرتضي، (1387). زندگي سياسي هشتمين امام (عليه السلام). مترجم خليل خليليان. قم: نشر الکترونيکي مؤسسه‌ي فرهنگي تبيان.
رازي، ابوالفتوح، (1408ق). روض‌الجنان و روح‌الجنان في تفسيرالقرآن، مشهد: آستان قدس رضوي.
راغب اصفهاني، حسين‌بن محمد، (1374). مفردات الفاظ قرآن. مترجم غلامرضا خسروي، چاپ دوم، تهران: مرتضوي.
زيدان، جرجي. (1372). تاريخ تمدن اسلام. مترجم علي جواهرکلام، تهران: اميرکبير.
زيدان، جرجي، گوستاو لوبون و غيره. (1358). تاريخ تمدن اسلام و عرب. مترجم حسيني، تهران: اسلاميه.
سبحاني‌تبريزي، جعفر، (1386). فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم). تهران: مشعر.
شريف‌قرشي، محمدباقر، (1382). پژوهشي دقيق در زندگاني امام علي‌بن موسي‌الرضا (عليه السلام). مترجم محمد صالحي، تهران: الاسلامية.
شهرستاني، عبدالکريم، (1404ق)، الملل و النحل، بيروت: دارالمعرفة.
شيرازي، صدرالدين محمد، (1366). تفسير القرآن الکريم. قم: دارالهجره.
صدوق، محمدبن علي‌بن حسين بابويه، (1404ق)، عيون اخبارالرضا (عليه السلام). بيروت: للمطبوعات.
صدوق، محمدبن علي‌بن حسين‌بن بابويه، (1416ق). التوحيد: قم: جامعةالمدرسين في الحوزةالعلمية.
طباطبايي، محمدحسين، (1417ق). الميزان. قم: جامعه‌ي مدرسين حوزه‌ي علميه‌ي قم:
http://lib.eshia.ir/50081/18/54/%D8%B9%D8%AF%D9%84%D8%AA_%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA
طبرسي، فضل‌بن حسن، (1408)، مجمع‌البيان في تفسيرالقرآن، بيروت: دارالمعرفه.
طبرسي، احمدبن علي، (1386ق)، الاحتجاج، تعليق سيدمحمدباقر خرسان، نجف، دارالنعمان.
طبري، محمدبن جرير، (1412ق)، تاريخ طبري، بي‌جا: بي‌نا.
طوسي، محمدبن حسن، (1414ق)، الامالي، محقق مؤسسه‌ي البعثة، چاپ اول، قم: دارالثقافة.
عطاردي قوچاني، عزيزالله، (بي‌تا)، مسندالامام الرضا، بيروت: دارالصفوه.
عفيفي، عبدالرزاق، (1420ق)، مذکرةالتوحيد، السعودية: وزارة الشئون الاسلامية و الاوقاف و الدعوة و الارشاد.
فخررازي، محمدبن عمر، (1402ق)، اعتقاد المسلمين و المشرکين. بيروت: دارالکتب العلميه.
فريد رفاعي، احمد، (1343ق)، عصرالمأمون، قاهره: دارالکتاب المصريه.
قائمي، علي، (1378). در مکتب عالم آل محمد حضرت علي‌بن موسي الرضا (عليه السلام). تهران: اميري.
قمي، علي‌بن ابراهيم، (1363). تفسير قمي:
http://www.noorlib.ir/view/fa/Book/Book view/Image/1128
کليني، محمدبن يعقوب، (بي‌تا)، اصول کافي، تهران: دارالکتب الاسلاميه.
مجلسي، محمدباقر، (1403ق/ 1983م)، بحارالانوار، بيروت: الوفاء.
مراغي، احمدمصطفي، (بي‌تا). تفسيرالمراغي، بيروت: دارالفکر.
مطهري مرتضي، وحي و نبوت: آخرين بازديد در کتابخانه‌ي مدرسه‌ي فقاهت. http://lib.eshia.ir/50038/1/23
مغنيه، محمدجواد، (1412ق)، تفسيرالکشاف، قم: بوستان کتاب.
مفيد، محمدبن محمد، (1413ق). الامالي، محقق حسين استاد ولي و علي‌اکبر غفاري، چاپ اول، قم: کنگره شيخ مفيد.
موحدي ساوجي، علي، (1350). ولايتعهدي حضرت رضا (عليه السلام) بحثي تاريخي، فقهي، حقوقي و انتقادي، قم: حکمت.

منبع مقاله :
فصلنامه علمي- پژوهشي فرهنگ رضوي، سال سوم، شماره‌ي نهم، بهار 1394

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط