جنبش‌های اسلام در افغانستان: اسلام‌گرایان جهادی

افغانستان کشوری است که شاید بیش از تمام کشورهای خاورمیانه، سنتی است و این سنت‌گرایی در بیشتر اوقات تحت تأثیر اسلام بوده است. افغانستان در دو سه دهه اخیر از ایران انزوا یافت و در حالی که سده هجدهم را در نهایت آشفتگی به
يکشنبه، 19 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
جنبش‌های اسلام در افغانستان: اسلام‌گرایان جهادی
 جنبش‌های اسلام در افغانستان: اسلام‌گرایان جهادی

 

نویسنده: سیروس فیضی (1)

 

مقدمه

افغانستان کشوری است که شاید بیش از تمام کشورهای خاورمیانه، سنتی است و این سنت‌گرایی در بیشتر اوقات تحت تأثیر اسلام بوده است. افغانستان در دو سه دهه اخیر از ایران انزوا یافت و در حالی که سده هجدهم را در نهایت آشفتگی به سر برد، در سده نوزدهم به سبب نزدیکی با هند در بازی بزرگ میان روس‌ها و انگلیسی‌ها برای بریتانیا اهمیت فراوان یافت و پس از چند سری نبرد، به دست این کشور افتاد و از تیررس ایران و نیز روسیه مدعی خارج شد. این شرایط سبب شد هویت ملی و اجتماعی منسجمی در افغانستان شکل نگیرد و اصلاً به این موضوع اهمیتی داده نشود. در حقیقت، آن طور که دانشمندان علوم سیاسی می‌گویند، «ملت‌سازی» در این کشور تحقق نیافت. شکل قبیله‌ای جامعه افغانستان مهم‌ترین وجه هویتی آن پس از مسلمان بودن است؛ اگرچه بسیاری همین وجه قبیله‌ای بودن را هویتی مهم‌تر از مسلمان بودن دانسته‌اند. گورچاکف، وزیر خارجه روسیه در سال‌های 82 – 1856، این قبایل را که نظم و نسقی نداشتند و در آشفتگی کور به سر می‌بردند، «یاغی» خوانده بود. (2) تقریباً هیچ قدرت فراملی و یا ملی برای رفع معضلات قبیله‌ای افغانستان تلاش نکرده است؛ چه واقعیت این است که ملت‌سازی و گذار از قبیله‌گرایی سخت و پرهزینه است.
اما قبیله‌گرایی در روزگار اخیر در چارچوب یک رویداد مهم رو به سوی انسجام ملی نهاده است: تهاجم شوروی و خیزش اسلامی. زمانی که کودتای کمونیستی 1978 روی داد، نخستین انگیزه‌های خیزش اسلامی برای مقابله با آن به وجود آمد، اما تهاجم شوروی، قابل مقایسه نبود. در حالی که هیچ نیروی ملی نمی‌توانست با این تهاجم مقابله نماید و در حقیقت، هیچ‌ساز و کار ملی برای مقابله با آن نبود، قبیله‌گرایی به عنوان شکل خاصی از مقاومت منطقه‌ای مطرح شد که البته، اساس ایدئولوژیک آن اسلام بود. وجود احزاب متعدد در افغانستان بازتاب همین واقعیت است و نشانه تشکل‌یافتگی این جامعه نیست، بلکه تفرق اجتماعی و قبیله‌گرایی را نشان می‌دهد.
پس از کودتا، قبیله‌گرایی به زمینه‌ای برای تحول به سوی یک انسجام ملی بدل شد. این امر از طریق خیزش اسلامی قبایل صورت گرفت. تشکیل احزاب اسلامی مختلف که ما از آن به عنوان جنبش‌های اسلامی افغانستان یاد می‌کنیم، تحت تأثیر حضور و نفوذ قدرت‌های بزرگ، گروه‌های اسلامی خاورمیانه، کشورهای منطقه و به طور کلی، جهانی شدن موضوع افغانستان، به مبنایی برای تشکیل دولت اسلامی افغانستان بدل شد که بازتاب نوعی انسجام ملی برای تأسیس دولت مدرن است. در حقیقت، تهاجم شوروی سبب یک نوع بیداری ملی شد که در یک روند تقریباً یک دهه‌ای، جامعه افغانستان را متحد نمود. وقفه سال‌های 1996 تا 2001 را باید یک شکست اولیه برای جنبش‌های اسلامی افغانستان در تأسیس چنان دولتی دانست. اما با فروپاشی طالبان، این شکست را باید نوعی تمرین برای تکامل به شمار آورد. از این‌رو، دولت مدرن در افغانستان تا حد زیادی تحت تأثیر جنبش‌های اسلامی در این کشور است و می‌توان گفت که این جنبش‌ها مسیری از نهضت تا تأسیس دولت را طی کرده‌اند.
بنابراین، در حالی که مهم‌ترین مسئله این مقاله می‌تواند این باشد که جنبش‌های اسلامی چگونه مسیری از نهضت بودن تا دولت بودن را طی کردند و تکامل یافتند، پاسخ احتمالی یا فرضیه در سه مرحله خیزش، تجربه جهاد و بین‌المللی شدن موضوع افغانستان نهفته است است که ما می‌توانیم این سه را تحت عنوانی کلی‌تر قلمداد کنیم: «جهاد». برای بررسی موضوع جهاد و یا تکامل جنبش‌های اسلامی در افغانستان، در این مقاله، ابتدا زمینه‌های خیزش اسلامی بررسی می‌شود که طی آن به نخستین حرکت‌ها و نیز معضلات و پیچیدگی‌های جامعه افغانستان که بستر این خیزش بوده پرداخته می‌شود. سپس، شکل‌گیری اولیه جنبش‌های اسلامی و تشکل‌یافتگی آنها در قالب احزاب اسلامی بررسی می‌شود. پس از آن، در یک نگرش کلی، حرکت این جنبش‌ها به سوی دولت و در دست گرفتن قدرت را بررسی می‌کنم.

زمینه‌های خیزش اسلامی

تا پیش از اوج گرفتن فعالیت‌های مارکسیستی در دهه 1970 و به ویژه آنچه ما به طور روشن از آن به عنوان فعالیت احزاب خلق و پرچم یاد می‌کنیم، تقریباً هیچ نشانه مهمی برای فعالیت‌های اسلامی وجود نداشت. گفته شده که بنیان‌های جنبش اسلام‌گرایی در اواخر دهه 1950 از سوی غلام‌محمد نیازی، رئیس دانشکده علوم دینی کابل مطرح شد که پس از بازگشت از مصر و تحت‌تأثیر اخوان‌المسلمین، روندهای اسلام‌گرایی را در سطح دانشگاه کابل و در میان استادان آن گسترش داد. ضمن اینکه باید تأکید کرد که فعالیت‌های اسلامی مختصری تحت تأثیر تشدید ستمگری رژیم سلطنتی و خوانین محلی از سوی استادان علوم اسلامی دانشگاه کابل یا برخی رهبران محلی صورت می‌گرفت که نمی‌توان آنها را با فعالیت‌های دهه 1980 به بعد که بسیار قوی و جدی بود، قابل مقایسه دانست. این استادان عمدتاً در دانشگاه کابل و دانشگاه الهیات و حقوق اسلامی آن اشتغال داشتند و بیشتر آنها از آنجا که سنی بودند، یا دانش‌آموختگان الازهر به شمار می‌آمدند و یا تحت تأثیر اخوان‌المسلمین قرار داشتند. رهبران محلی شیعی نیز بودند که عمدتاً روحانی بودند و با حوزه‌های علمیه ایران و عراق ارتباط داشتند. با این حال، این رخوت و ضعف اجتماعی و تشکل یافتگی در جامعه افغانستان وجود داشت و شاید علت مهم این وضع، نبود انسجام کافی اجتماعی به دلیل عقب ماندگی اجتماعی جامعه افغانستان باشد.
در نیمه دوم دهه 1970 و با اوج گرفتن فعالیت‌های مارکسیستی، نخستین انگیزه‌های اسلامی هم برای مقابله با آن پیدا شد. پیش از این، اجتماعات و انجمن‌های اسلامی شکل گرفته بودند، اما یا دوام نمی‌آوردند یا در حد همان سازمان و تشکل اولیه باقی می‌ماندند و بعضاً هم که مهم و بزرگ می‌شدند حکومت آنها را سرکوب می‌کرد. مهم‌ترین نمونه این سازمان‌ها، «سازمان جوانان مسلمان افغانستان» بود که سازمانی آشکارا تحت تأثیر اخوان‌المسلمین بود. این سازمان با همه اعتباری که در آن زمان داشت و از اعضای مهمی بهره می‌برد، نتوانست راه به جایی ببرد و پس از فرار اعضای آن به پاکستان از میان رفت. (3) اعضای مهم این سازمان بعدها وارد سازمان مهم‌تری به نام «جمعیت اسلامی افغانستان» شدند که جزو مهم‌ترین سازمان‌های اسلامی فعال در افغانستان در نیمه دوم دهه 1970 به بعد به شمار می‌آید. از میان مهم‌ترین چهره‌هایی که در این دوران فعال بودند، می‌توان به این کسان اشاره کرد: غلام محمد نیازی، برهان‌الدین ربانی، صبغت‌الله مجددی، عبدالرسول سیاف، و گلبدین حکمتیار.
در مجموع، سه عامل را می‌توانیم علل کندی و ضعف حرکت‌های اسلامی تا پیش از تجاوز شوروی بدانیم: 1. عقب‌ماندگی اجتماعی عمومی که عمدتاً متأثر از روستایی بودن جامعه افغانستان است. جمعیت شهری آن به سختی به 10 درصد می‌رسید و عمده این جمعیت هم بی‌سواد بودند. از سوی دیگر، در این جامعه خبری از تشکل‌های اجتماعی نبود و تقریباً جامعه‌ای غیرمنسجم و به دور از نظم اجتماعی برآورد می‌شود.2. نظام تقریباً باسابقه و مسلط پادشاهی چه در جهت منافع خود و چه در ائتلاف با نظام‌های سلطنتی و خودکامه منطقه، ضد حرکت‌های دینی و اسلامی بود و با سرکوب آنها مانع پیشرفت در این زمینه‌ها می‌شد.
3. تحت تأثیر قدرت اتحاد شوروی و مواهبی که این ابرقدرت وعده می‌داد، بخش مهمی از نیروهای نخبه و توانمند جامعه جذب روندهای مارکسیستی متعهد به آن شده بودند. این نیروهای کارآمد که در دهه 1970 دو حزب خلق و پرچم را تشکیل دادند، هم یارگیری تقریباً قابل توجهی صورت دادند و مهم‌ترین نیروهای جامعه را جذب کردند و هم اینکه به مثابه دیوار و سد محکمی در برابر اقدامات دینی و فعالیت‌های اسلامی قرار گرفتند.
تا پیش از آغاز دهه 1980 که فعالیت‌های اسلامی تحت تأثیر تهاجم ارتش سرخ تشدید شد، هر عنوانی بخواهیم برای این فعالیت‌ها در نظر بگیریم، با فعالیت‌های دهه 1980 به بعد باید متفاوت باشد. پیش از دهه 1980، فعالیت‌های اسلامی عمدتاً حول حرکت‌های اولیه در محیط‌های آکادمیک و فکری دانشگاه کابل صورت می‌گرفت و مخاطبان آن، دانشجویان و استادان این دانشگاه بود. پس از مطرح شدن حرکت‌های مارکسیستی، این فعالیت‌ها به میان مناطق شهری کشیده شد و حجم بیشتری از مردم را در بر می‌گرفت. پس از تهاجم شوروی که به فرار از نیروهای اسلام‌گرا به اردوگاه‌های آوارگان و مناطق روستایی منجر شد، ما شاهد آن هستیم که این روندها تقریباً بیشتر مخاطبان روستایی و قبیله‌ای یافت. (4) ویلیام میلی بر آن است که جامعه افغانستان اگرچه در فاصله سال‌های 1929 تا 1978 یکی از باثبات‌ترین جوامع آسیایی بوده، اما به شدت از بی‌نظمی و خونریزی محلی که گاه و بی‌گاه از سوی حکومت و عمدتاً از سوی خوانین محلی صورت می‌گرفته، در رنج بوده است. (5) در دهه 1970، رفته‌رفته مبارزه با نفوذ و شیوع عقاید مارکسیستی هم به این فعالیت‌ها افزوده شد. اما در یک جمع‌بندی، باید گفت فعالیت‌های اسلامی بسیار ضعیف بود: گروه‌های اسلامی در نبود نخبه‌هایی که جذب گروه‌های مارکسیست شده بودند، از فقر سازماندهی و فکری رنج می‌بردند؛ تشکل‌یافتگی نیاز به منابع مالی داشت و این گروه‌ها در فضای فقیر جامعه افغانستان و نبود ارتباطات با جوامع ثروتمند اسلامی، از عهده تأمین آن برنمی‌آمدند؛ و نهایتاً اینکه سرکوب‌های حکومتی و بی‌نظمی‌های اخلال‌گرانه محلی به زبان این نوع تشکل‌یافتگی رقم می‌خورد.

نخستین تجربیات

همه چیز تقریباً از دهه 73 – 1963 آغاز شد که می‌توانیم آن را بهار جنبش‌های مختلف ملی، اسلامی و مارکسیست افغان بنامیم. در این مدت، داود، برادرزاده ظاهرشاه، به عنوان نخست‌وزیر افغانستان بر سر قدرت بود. داود در پی یافتن مشروعیت بیشتری برای رژیم ناکارآمد سلطنتی بود. و از این‌رو، دوره تازه‌ای را با عنوان «دموکراسی تازه» اعلام کرد که طی آن، یک قانون اساسی تنظیم و چندین دور انتخابات آزاد برگزار شد. در خلال این دهه، فعالیت احزاب تا حدودی آزاد بود. این شرایط تحت تأثیر اوضاع نابسامان افغانستان، فساد اداری و مالی، ظلم و ستم پشتون‌ها و ... نمی‌توانست چندان نویدبخش باشد، بلکه تنها می‌توانست به مثابه یک دوره گذار تلقی شود و یا آن طور که میلی در توصیف این دموکراسی تازه افغانستان می‌گوید، شکل پذیرفته شده‌ای از هرج و مرج و آشفتگی بود که احزاب و گروه‌ها تنها امیدوار بودند با گذار از آن به دوره بهتر و سرنوشت بهتری دست یابند. (6) قحطی سال 1972، ضربه شدیدی به حکومت افغانستان وارد کرد و ناکارآمدی آن را بیش از پیش نشان داد. داود برای کسب مشروعیت بیشتر از طریق یک تغییر مهم و بزرگ، در جولای 1973 دست به کودتا علیه ظاهرشاه زد و خود جانشین وی شد.
در خلال پنج سالی که داود خود به عنوان رئیس حکومت مطرح بود، احزاب کمونیست افغانستان تحت حمایت شوروی فعالیت نسبتاً سازمان‌یافته و جدی داشتند. این در حالی است که جنبش‌های اسلامی در نخستین مراحل حیات خود به سر می‌بردند و حداکثر در پی تثبیت حیات خود بودند. اگر به واسطه اتکای حکومت به کمک‌های شوروی، جنبش‌های مارکسیست مورد تعرض دولت قرار نمی‌گرفتند، جنبش‌های اسلامی به سهولت و فوریت سرکوب می‌شدند. در این دوره، در حالی که جنبش‌های اسلامی ایدئولوژی بدیلی برای به قدرت رسیدن نداشتند و از سازمان کافی نیز برخوردار نبودند، مخاطبان قابل اتکایی هم نداشتند. به سخن بهتر، بیشتر فعالان اسلامی یا تحصیل‌کردگان الازهر و قم و نجف بودند یا شاگردان همین افراد در دانشگاه‌ها و جوامع علمی اسلامی افغانستان بودند که به راحتی نمی‌توانستند به میان توده‌های افغان ورود پیدا کنند. در مقابل، طبقه متوسط افغانستان عمدتاً یا متأثر از نظام سلطنتی بود یا مارکسیست‌هایی که ایدئولوژی و فرصت‌های اشتغال سیاسی جذابی فراهم می‌کردند. (7)
با کودتای 17 آوریل 1978، احزاب کمونیست به قدرت رسیدند. کمونیست‌ها هم نیروهای ملی را در سر راه خود دیدند و هم نیروهای مسلمان. از این‌رو، به محض اینکه به قدرت رسیدند، نیروهای ملی و رقبای پیشین سلطنت‌طلب را فوری از میان برداشتند. در خلال این دوره تا تهاجم شوروی، دولت کمونیستی یک سری اصلاحات ارضی و اجتماعی به اجرا درآورد که آشکارا با نگرش‌های قبیله‌ای و اسلامی مردم افغانستان در تعارض بود و سبب خیزش‌های اسلامی در افغانستان شد. به عنوان مثال، اختلاط‌های جنسی را ترویج می‌کرد که با مبانی اسلام منافات داشت و یا در نمونه‌ای دیگر، خواستار برابری ارضی می‌شد که با خط‌مشی رؤسای قبایل و زمینداران بزرگ ناسازگار بود. (8) به همین خاطر، خیزش‌ها هم از سوی گروه‌های شهری انجام می‌گرفت و هم از سوی قبایل. به این ترتیب، فعالان اسلامی یا اسلام‌گرایان شناسایی و با آنها برخورد می‌شد. درگیری‌های داخلی که می‌توان آنها را در این مرحله جنگ داخلی دانست میان جناح‌های حکومتی – که اکنون گرایش‌های مارکسیست یافته بود – و اسلام‌گرایان بالا گرفت. دولت کمونیستی در درون خود نیز از آشفتگی و دودستگی ناشی از درگیری و رقابت میان جناح‌های خلق و پرچم رنج می‌برد. درگیری‌های اسلام گرایان اگرچه عمدتاً پراکنده بود، اما در هرات، نیروهای لشکر هفدهم ارتش پاکستان تحت فرماندهی ژنرال اسماعیل‌خان نبردی منسجم در 15 مارس 1979 صورت دادند و نیروهای دولتی و عوامل شوروی را تارومار کردند و مورد حمله قرار دادند. در حالی که اسلام‌گرایان در این نقطه پیروز شده بودند، نیروهای دولتی از قندهار برای سرکوب اسماعیل‌خان فراخوانده شدند و اوضاع را به دست گرفتند. این شرایط سبب شد که شوروی از احتمال سقوط نیروهای مارکسیست نگران شود و در 24 دسامبر 1979 به درخواست تَرَکی، رئیس دولت کودتا، به افغانستان لشکرکشی نمایند.
با ورود شوروی، اندک مقاومت نیروهای اسلام‌گرا که بعد از این به «مجاهدین» معروف شدند، از میان رفت و این نیروهای برای نجات مردم و سازمان یافتن به ایران و پاکستان گریختند. اکثر گروه‌ها و سازمان‌های اسلامی سنی به پاکستان گریختند و این به دو دلیل بود: نخست آنکه تمرکز درگیری‌ها در این زمان در جنوب افغانستان بود و این گروه‌ها از مرز پاکستان که نزدیک‌تر بود بهره گرفتند. موضوع دوم، وجود یک نوع تقسیم شیعی – سنی بود که سبب شد سازمان‌ها و گروه‌های شیعی عمدتاً در ایران تجمع یابند و گروه‌های سنی عمدتاً در پاکستان و به ویژه در اردوگاه‌های آوارگان پیشاور. با این حال، مجاهدین یا نیروهای عمده‌ای که به نبرد شوروی رفتند، عمدتاً کسانی بودند که در اردوگاه‌های پیشاور بودند. حضور این نیروها در پاکستان به دولت این کشور انگیزه بخشید که افغانان را برای مبارزه علیه شوروی سازمان دهد. در حقیقت، دولت پاکستان خود را در معرض تهاجم شوروی حس می‌کرد و این موضوع سبب می‌شد فعلاً حتی بدون هر سیاست پشتیبانی منطقه‌ای و بین‌المللی، از افغانان برای سدبندی شوروی بهره گیرد. این موضوع حتی از حیث اینکه سبب خشنودی نیروهای بنیادگرای داخل می‌شد برای دولت پاکستان اهمیت داشت. از این‌رو، نیروهای جهادی افغان خیلی زود زیر عنوان مفهوم مقدس و اسلامی «جهاد» سازمان یافتند و در یک نوار باریک در مرزهای جنوبی، جنوب غربی و نقاطی در شمال شرقی افغانستان شامل قندهار، پکتیا، خوست، جلال‌آباد، هرات، پنجشیر، و ... با نیروهای دولت مارکسیست و شوروی درگیر شدند. با این حال، حرکت‌های جهادی به دلیل سازمان‌نیافتگی و مشکلات تسلیحاتی چندان توفیقی نداشت.
علاوه بر این مقاوت اسلامی، مقاومت‌هایی هم در میان دیگر اقشار جامعه افغانستان صورت گرفت که بعدها در همین جنبش‌های اسلامی ادغام شدند و وارد احزاب اسلامی تشکیل شده از سوی این جنبش‌ها شدند. بخشی از این مقاومت‌ها از سوی فرماندهان نظامی افغانی صورت گرفت. از آن میان، می‌توان به شکل‌گیری «شورای ملی فرماندهان» اشاره کرد که پس از تهاجم شوروی شکل گرفت و در حالی که در سال‌های ‌1979 و 1980 فعال بود، با در هم شکسته شدن مقاومت‌ها منحل شد و بازماندگان آنها در احزاب اسلامی ادغام شدند. در این میان، می‌توان به سه فرمانده مهم نظامی اشاره کرد: مولوی جلال‌الدین حقانی که عضو مهم شورای ملی فرماندهان بود و بعدها هم به طالبان پیوست و در موفقیت‌‌های بعدی آنها نقش مهمی داشت. اسماعیل‌خان، افسر ارتش افغانستان به شمار می‌آمد و با مقاومتی که در سال 1979 در برابر نیروهای دولت کمونیست و بعد شوروی‌ها از خود نشان داد بسیار برجسته شد. جانشین وی هم که در این پیروزی‌ها نقش مهمی داشت، یک چهره برجسته نظامی به شمار می‌آمد. احمدشاه مسعود، سومین چهره نظامی برجسته جریان مقاومت و جهاد افغانستان است که یک نظامی محلی به شمار می‌آید که بسیار در مورد جنگ‌های چریکی مطالعه داشته و در عمل هم تبحر به خرج داده است. (9) او یک انقلابی بارز بود که در منطقه پنجشیر، هم دولت کمونیستی و هم نیروهای شوروی را بارها شکست داده و اذیت نموده است. او در آغاز به حزب اسلامی حکمتیار پیوست و سپس به جریان میانه‌رو و منطقی‌تر جمعیت اسلامی ربانی روی آورد.
مقاومت‌های مختصری هم از سوی دانش‌آموزان، دانشجویان و استادان دانشگاه به ویژه در کابل شکل گرفت که برخی از آنها به چهره‌های یادگار و پرافتخار مقاومت افغانستان بدل شدند. عمده این مقاومت‌ها تا سال 1980 بود و پس از آن به دلیل تمرکز جدی قوای شوروی و نیز کنترل سرسختانه اطلاعاتی سازمان اطلاعات افغانستان (خاد)، رها شد. چندین دانش‌آموز در زمان ورود نیروهای شوروی به مقاومت پرداخته و کشته شدند و مرگ آنها دستاویز حرکت‌های مهم‌تری از سوی دانشجویان شد که مهم‌ترین آنها جریان مقاومت 22 فوریه 1980 در کابل است که با پخش شب‌نامه شروع شد. این جریان مقاومت به حدی گسترده بوده که برخورد سخت نیروهای شوروی را در پی داشت و بیش از 800 نفر بر اثر تیراندازی این نیروها و نیز شلیک‌های هلی‌کوپترها به پشت‌بام‌ها کشته شدند. (10) این جریان‌ها سپس با اعتراض نمادین و سخنرانی‌های متعدد استادان دانشگاه کابل دنبال شد. اما خیلی زود با کنترلی که صورت گرفت، فرو نشست. اما دانشجویان سرسخت‌تر، مقاومت‌شان را با پیوستن به احزاب و گروه‌های جهادی دنبال کردند. به این ترتیب، تقریباً همه گروه‌ها و افراد پراکنده نهایتاً پس از تهاجم شوروی به این نتیجه رسیدند که به احزاب اسلامی روی آوردند و احزاب به منبع مهم مبارزه و مقاومت بدل شدند.

احزاب اسلامی

احزاب اسلامی افغانستان بیشتر معرف وضعیت اجتماعی قبیلگی آن کشور بودند. با این حال، به دلیل تمایز مهم شیعه و سنی، و بر پایه همین معیار، خیلی زود دسته‌بندی شدند و انسجام گرفتند. این احزاب با تحمل شکست‌هایی که در روزهای نخست مقاومت داشتند، به سرعت نتوانستند انسجام یابند، اما به فاصله دو سه سال پس از آن، با پختگی خاصی که یافتند، تکامل خوبی از خود به نمایش گذاشتند و در حالی که شبیه احزاب کمونیست از ایدئولوژی و سازمان حزبی قوی برخوردار شدند، به لحاظ نظامی هم ساز و برگ یافتند و انتظام گرفتند. آنها در دو نوبت مهم در سال‌های 1363 و 1365 در پیشاور و در تهران، رسماً برای انسجام خود اقدام کردند. احزاب سنی بیشتر در پاکستان اجتماع یافتند و از میان مردم مناطق مرزی و آوارگان پیشاور یارگیری کردند و احزاب شیعی بیشتر در ایران تمرکز یافتند و از میان مردم مناطق مرزی و آوارگان مستقر در جاهای مختلف ایران و به ویژه در مشهد یارگیری کردند. در مجموع، این دو سری احزاب وجود داشتند که برخی از آنها میانه‌رو و برخی دیگر تندرو و بنیادگرا بودند. برخی، این دسته‌بندی را به صورت ائتلاف‌های هفتگانه و هشتگانه مطرح کرده‌اند و یا شاید نخواسته‌اند یک دسته‌بندی شیعی و سنی قائل شوند. (11) با این حال، این دو سری را تحت عنوان احزاب سنی و شیعی بررسی می‌کنیم.

1. احزاب سنی

احزاب سنی دو گرایش مهم «میانه‌رو» و «بنیادگرا» داشتند. میانه‌روها گرایش‌های صوفیانه و دینی سنتی داشتند و بعضاً به رژیم ظاهرشاه ابراز علاقه و وفاداری می‌کردند و عمدتاً رهبرانی پشتون داشتند. باید این مفهوم را روشنتر نمود. مفهوم میانه‌رو، دست‌کم آن طور که میلی اصرار دارد، بیشتر بر گرایش به عملگرایی و تعامل با نهادهای پیشین سلطنتی و یا پذیرش گروه‌ها و دولت‌های همسو با غرب اشاره دارد. (12) مطابق این تعریف، مهم‌ترین میانه‌روها از این قرارند: «محاذ ملی اسلامی افغانستان» به رهبری سیداحمد گیلانی که صوفی بود و پیر طریقت اخوان صوفی قادریه به شمار می‌آمد؛ «جبهه ملی نجات افغانستان» به رهبری صبغت‌الله مجددی که او هم عضو معروف طریقت اخوان صدفی نقشبندیه بود که به خاطر توطئه برای ترور خروشچف روزگاری از سوی داود زندانی شده بود؛ «حرکت انقلابی اسلامی افغانستان» به رهبری مولوی محمدنبی محمدی که عضو متلون وسلی جرگه در خلال دوره دموکراسی تازه داود بود و بعدها از طالبان حمایت کرد. حمایت این گروه از طالبان سبب می‌شود که به راحتی نتوانیم عنوان میانه‌رو به این احزاب بدهیم.
چهارحزب به احزاب تندرو و بنیادگرای سنی معروف بودند: دو حزب آنها با نام مشابه «حزب اسلامی» به میدان آمدند که یکی را مولوی محمد یونس خالص رهبری می‌کرد و دیگری را گلبدین حکمتیار. یونس خالص بسیار مورد حمایت فرماندهان پیشین ارتش افغانستان بود و حکمتیار از امتیاز حمایت ارتش پاکستان برخوردار بود. با این حال، حکمتیار خیلی زود از نظرها افتاد و بسیار مورد سوءظن محافل افغانی قرار گرفت که این به دلیل آن بود که هم خاستگاه پایینی داشت و هم اینکه مصالحه‌ناپذیر بود. در مورد این وجه اخیر شخصیت حکمتیار، گفته شده که بسیار ایدئولوژیک بوده و در زمینه‌های نظامی در حالی که تبحر خاصی نداشته، اشتباهات مهمی به بار می‌آورده که باعث گریزان شدن اطرافیانش می‌شده است. (13) عبدالرب عبدالرسول سیاف حزب کوچکی به نام «اتحاد اسلامی افغانستان» داشت که بسیار تحت حمایت مالی عربستان بود. در این میان، «جمعیت اسلامی» حزبی از سنی‌های شمال افغانستان بود که از سوی برهان‌الدین ربانی، استاد پیشین دانشکده الهیات دانشگاه کابل در سال 1972 بنیان نهاده و رهبری می‌شد. میلی گفته که این حزب ارزش‌های نوگرایانه اسلامی داشته و از این لحاظ، بسیار مورد علاقه تحصیل کردگان و نخبگان جهادی بوده است. (14) احمدشاه معروف و بسیاری دیگر به این حزب پیوستند.

2. احزاب شیعی

احزاب شیعی عمدتاً تحت تأثیر رهبری روحانیون بودند و کمتر صبغه دانشگاهی داشتند. این شاید به دلیل آن است که اجتماعات شیعی توسعه‌نیافته‌تر، روستایی‌تر و کمتر دانشگاهی‌اند و بلکه بیشتر سنتی و دینی‌اند و از این‌رو، تابع روحانیون و حوزوی‌ها به شمار می‌روند. نکته دیگر در مورد احزاب شیعی آنکه ادعا شده که این احزاب کمتر و دیرتر به جریان جهاد علیه شوروی روی آوردند. این موضوع تا حدی صحت دارد، چون جریان مقاومت و جهاد تا حد زیادی بر جبهه‌های جنوب متمرکز بود. به همین خاطر، بیشتر این احزاب از تفرقه و ضعف در یارگیری رنج می‌بردند و با تأخیری چند ساله انسجام یافتند.
مجموعاً نُه حزب شیعی عمده وجود داشت که در جهاد علیه شوروی نقش داشتند، اما مهم‌ترین حزب شیعی، «شورای اتفاق» به رهبری آیت‌الله سید علی بهشتی بود که بیشتر در مناطق شهری شیعه‌نشین فعالیت داشت و بیشتر نخبگان شیعی جذب این حزب می‌شدند. اگرچه این حزب پس از کودتای کمونیستی به سرعت شکل گرفت، پیشرفت آن دچار اشکال شد، زیرا نواحی روستایی هزاره‌جات را مورد توجه قرار نداد و از این لحاظ، یارگیری خوبی نداشت. این موضوع باعث شد گروه‌ها و احزاب دیگری هم ظهور کنند که از آن میان می‌توان به «سازمان نصر افغانستان» عبدالعلی مزاری، «پاسداران جهاد اسلامی افغانستان» شیخ محمد اکبری، «حرکت اسلامی» آیت‌الله محسنی، «حزب‌الله افغانستان» به رهبری قاری احمد غور دروازی اشاره کرد.
نکته جالب توجه در مورد احزاب شیعی آنکه این احزاب تا حد زیادی تحت تأثیر مسائل سیاسی داخل ایران بودند و به همین خاطر، فراز و نشیب‌های زیادی را پشت سر گذاشتند و نهایتاً در سال 1990 تحت فشار ایران، با هم متحد شدند و «حزب وحدت» را تشکیل دادند. «حرکت اسلامی» محسنی از این وحدت مستثنی بود. حزب او با ترکیب قزلبا‌ش‌ها و شیعیان مهم هزاره‌جات در چندین نوبت به شکلی موفقیت‌آمیز علیه شوروری‌ها جنگیده بود و از این رو، تفرقه و گسیختگی احزاب دیگر را نداشت و استقلال خود را حفظ کرد.

تأثیر ایدئولوژی‌های دینی

احزاب، گروه‌ها و افراد مجاهدین در خط‌مشی خود تحت تأثیر نظام اندیشه‌های مختلفی بودند که در محیط افغانستان یا در منطقه وجود داشت. دئوبندیسم، نقشبندیسم و وهابیسم گرایش‌های نسبتاً سنتی و عقب‌مانده‌ای بودند که احزاب محافظه‌کار به آنها روی می‌آوردند. زمانی که احزاب افغانی به پاکستان پناه بردند، آنها به شدت تحت تأثیر این سه ایسم قرار گرفتند. چه این تأثیرپذیری را به واسطه مرشدیت بدانیم و چه به واسطه پشتیبانی معنوی و یا مالی، احزاب مختلف سنی افغانستان تا حد زیادی تحت تأثیر این ایسم‌ها بودند. به عنوان نمونه، حزب اتحاد اسلامی افغانستان که عبدالرسول سیاف رهبری آن را به عهده دارد، به شدت از سوی عربستان حمایت مالی و معنوی می‌شود و به همین خاطر، این حزب تنها حزب افغانی است که اندیشه و مشی وهابیسم را در افغانستان ترویج می‌نماید. (15) حزب اسلامی حکمتیار هم به دلیل نزدیکی به ارتش پاکستان و سازمان اطلاعاتی آن هم از مواهب کمک‌های مالی و تسلیحاتی بین‌المللی بیشتر بهره برد و هم از پشتیبانی علمای دئوبندی مانند مولانا سمیع‌الحق و فضل‌الرحمان.
در سال 1989، هنگامی که شوروی عقب‌نشینی کرد و نیروهای جهادی در تشتت خاص خود نتوانستند به نتیجه مهمی برسند، طالبان که عمدتاً پشتون‌های طلبه مدارس اردوگاه‌های مقیم پیشاور و دیگر نقاط پاکستان بودند، ظهور کردند. تحت تأثیر رهبری قاطع ملا عمر، آنها پیشرفت مهمی داشتند و ابتدا مورد توجه علمای دئوبند قرار گرفتند. در سال 1992، آنها موفق شدند خود را در قندهار مستقر نمایند تا جامعه افغانستان را سامان دهند. سرعت عمل آنها سبب شد که مورد توجه مالی و معنوی عربستان و دیگر کشورهای حوزه جنوبی خلیج‌فارس قرار بگیرند. در عربستان، خانواده سلطنتی و شیخ عبدالعزیز بن‌باز، مفتی اعظم این کشور، از طالبان حمایت می‌کردند. در پاکستان، سنی‌های جماعت اسلامی مانند قاضی حسین احمد، مولانا سمیع‌الحق و شیخ فضل الرحمان از طالبان حمایت معنوی مهم صورت دادند. این حمایت‌ها به نوبه خود سبب شد که تا سال 1996 کابل را فتح نمایند و دیگر گروه‌های جهادی را از میدان به در کنند. طالبان گروه سخت‌گیری بودند که بیش از آنکه بازتاب برنامه و اندیشه‌ای برای اداره جامعه باشند، نتیجه سیاستی بودند که از مثلث عربستان، پاکستان و ایالات متحده الهام می‌گرفت و غرض نهایی آن، مقابله با ایران بود. (16)
حزب جمعیت اسلامی در این میان وضعیت خاصی یافت. این حزب تحت تأثیر عقاید مهم رهبر آن که دانش‌آموخته الازهر بود، بیشتر یک حزب نوگرا و فکری به شمار می‌آمد. ربانی در نظر داشت تمام جنبه‌های سازمانی جوامع پیشرفته اسلامی مانند مصر و پاکستان را الگوبرداری نماید. او به لحاظ فکری، بسیار تحت تأثیر شخصیت فکری مودودی و اخوان‌المسلمین قرار داشت و حزب را به مانند جماعت اسلامی پاکستان سازمان داد. ربانی چهره علمی‌تر و موجه‌تر نیروهای جهادی به شمار می‌رفت و دو شخصیت برجسته جهاد افغانستان، احمدشاه مسعود و گلبدین حکمتیار، دانشجویان وی در دانشگاه کابل بودند که در سال 1976، حکمتیار از حزب وی جدا شد تا حزب اسلامی را بنیان نهد. ربانی و حزب او تحت تأثیر افراط گری‌های احزاب پاکستانی و یا رادیکالیسم خاص پشتون نبودند. او پیرو مودودی بود و از خشونت بیزار بود و اصولاً اگر بحث جهاد نبود، حاضر نمی‌شد به نظامی‌گری روی آورد. (17) برخلاف بقیه، که بدون داشتن نظام اندیشه‌ای خاصی به جهاد روی آوردند، ربانی در پی آن بود که با تطبیق الگوهای فکری مودودی و اخوان، شرایط را به سوی یک انقلاب اسلامی و تأسیس حکومت اسلامی بر اساس الگوی «مردم‌سالاری دینی» (18) پیش برد. به همین خاطر، از نظر ربانی، حزب جمعیت اسلامی تنها چیزی برای جهاد نبود و بلکه سازمانی برای تربیت عمومی و آماده کردن افکار عمومی به سوی چنان دولتی بود. جمعیت اسلامی در حالی که در سال 1976 حکمتیار و جمعی پشتون از آن خارج شدند، به کلی متحول شد و به آن به چشم حزبی تاجیک نگریسته می‌شد. از این رو، تنها نخبگان میانه‌رو به این حزب روی می‌آوردند. در زمینه دریافت کمک‌های بین‌المللی هم این حزب دچار مشکلاتی شد و در اولویت کشورهایی مانند عربستان و پاکستان قرار نداشت. ایران به همین دلیل توجه اندکی به این حزب می‌نمود.
احزاب شیعی به مراتب مکتبی‌تر و فکری‌تر از احزاب سنی می‌نمودند. بیشتر رهبران احزاب، علمای طراز اول افغانستان بودند که در حوزه‌های نجف، قم، مشهد تحصیل کرده و یا حضور داشتند. جمع مهمی از نیروهای این احزاب هم از میان طلبه‌های همین حوزه‌ها وارد عمل شدند. اگرچه شاید باز هم نتوان برنامه‌های سیاسی این احزاب را در حد تعالی طرح ربانی برای دولت اسلامی دانست، اما از بقیه احزاب سنی که بیشتر در پی ایجاد حزب به عنون محملی برای دریافت کمک و توجه عمومی و بین‌المللی بودند، بهتر می‌نمودند.

جهانی شدن جهاد

ناکامی‌های پیاپی مجاهدین افغان و تبلیغات گسترده اسلامی و بین‌المللی علیه تجاوز شوروی، سبب شد که هم پای نیروهای مسلمانی که بعدها به «عرب‌های افغان» معروف شدند باز شود و هم پای ایالات متحده و برخی کشورهای حاشیه جنوبی خلیج‌فارس مانند عربستان. پیشتر گفته شد در نبود هیچ برنامه جهانی برای مقابله با شوروی، دولت پاکستان هراسان و سراسیمه به بسیج مختصر این نیروها روی آورد تا مانع از پیشروی شوروی به سوی آن کشور شوند. ایالات متحده تحت سیاستی که برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، پیشنهاد کرد، کمک‌های مختصری به این نیروها نمود، اما هنوز سازمان مهمی برای به کار گرفتن مؤثر آنها نداشت. شاید مهم‌ترین اقدام این دوره، دیدار برژینسکی با ضیاءالحق در اسلام‌آباد در ژانویه 1980 بود که مسیر این همکاری را هموار کرد. (19) تکامل این شرایط و کمک‌ها به دوره ریگان رسید.
این بخشی از سیاست دولت ریگان بود که با برنامه‌ریزی مهمی، شوروی را در افغانستان زمینگیر نماید و برژینسکی به آن اذعان نموده است. (20) دولت ریگان با یک برنامه‌ریزی دقیق از دو سو به این قضیه نگریست: نخست آنکه با ملاحظه ضعف نیروهای جهادی افغان در مبارزه مؤثر با روس‌ها، تلاش کرد که از طریق گروه‌ها و کشورهای همسوی عرب، رزمندگانی از میان اعراب را هم بسیج نماید و از این طریق، پشتیبانی انسانی مهمی فراهم آورد. در سوی دیگر، تلاش نمود از طریق کمک‌های تسلیحاتی با واسطه پاکستان و نیز جذب کمک‌های مالی کشورهای ثروتمند عرب مانند عربستان، فرصت‌های جنگی مهم‌تری در اختیار رزمندگان افغانی و عرب افغان بگذارد. کسانی چون عبدالله عظام فلسطینی و اسامه بن‌لادن یمنی که در میان رزمندگان عرب چهره‌های مهمی به شمار می‌آمدند از سال 1984 در کار بسیج رزمندگان عرب فعال بودند و نزدیک به 15 هزار رزمنده را گرد آوردند. از این زمان، شعار این رزمندگان، «جهاد علیه کفر» بود.
از این سال تا سال 1989 که شوروی حاضر به عقب‌نشینی شد، رزمندگان عرب و نیروهای جهادی افغان به درجات مهمی از تکامل نظامی و سازمان سیاسی دست یافتند. در خلال دوران اشغال، اگرچه مردم و مجاهدین افغان تلفات انسانی و مالی مهمی را متحمل شدند، اما ابهت ابرقدرت شوروی را در هم شکستند و این به آنها روحیه و فرصت ابراز وجود برای مراحل تکامل فکری و سازمانی بخشید. آنها موفق شدند بیش از 60 میلیون روبل خسارت جنگی و نزدیک به 14 هزار تلفات نظامی را به دولت شوروی تحمیل نمایند. زمانی استالین از چرچیل باتمسخر پرسیده بود که پاپ چند لشکر دارد. منظور وی این بوده که مذهب قدرت ندارد. اما مجاهدین افغان که با نام مذهب وارد عمل شدند این را برای جانشینان استالین گران و پرهزینه نمودند. (21) از این زمان تا سال 1992 که نخستین دولت مجاهدین بر سر کار آمد، دولت نجیب‌الله که وارث این ناکامی روسی بود، در نهایت ضعف به سر می‌برد و نهایتاً در آوریل 1992 از هم پاشید.
سقوط دولت نجیب‌الله، مجاهدین افغان را واداشت تا به سرعت به اختلافات خود پایان دهند و دولت اسلامی افغانستان را تشکیل دهند. این اختلافات در دوران دولت ربانی که تا سال 1996 قدرت را در دست داشت ادامه یافت. عمده اختلاف بر سر این بود که حکمتیار و گروه‌های پشتون قدرت بیشتری داشته باشند. از جمله، حکمتیار در آگوست 1992، کابل را تا پایان سال 1994 موشک باران کرد که قصد وی، آشکارا تحت فشار گذاشتن دولت ربانی برای پذیرشش در دولت بود. (22) با این اختلافات، دولت ربانی شامل نیروهایی که اتحاد شمال را پس از سقوط طالبان تشکیل دادند در یک سو قرار گرفتند و تقریباً تمام نیروهای پشتون به عنوان مخالف دولت مطرح شدند. این موضوع سبب تضعیف موقعیت دولت ربانی شد که به واسطه داشتن نیروهای مهمی مانند احمدشاه مسعود و ژنرال فهیم می‌توانست کارآمد باشد. به این ترتیب، روی کار آمدن طالبان حاصل نتیجه‌گیری پشتونی به شیوه دیگری بود: گروه دیگری از پشتون‌ها به نام طالبان قدرت را به دست گرفت.
اما طالبان که با افراط و خشونت و تروریسم معروف شده بود نه توانست دولت را اداره کند و نه بر مشکلات مشروعیتی که هر روز بدنام‌تر می‌شد فائق آید. در نتیجه این افراط که در جریان رویدادهای 11 سپتامبر به اوج خود رسید، طالبان نیز با کمک نیروهای بین‌المللی و این بار با اتحاد مؤثر نیروهای پیشین حاکم که به نیروهای «اتحاد شمال» موسوم شدند، شکست خورد و نیروهایش به درون پاکستان گریختند.

کسب مجدد قدرت از سوی اسلام‌گرایان

با شکست طالبان و تجربه تلخی که جنبش‌های اسلامی در افغانستان داشتند، این اصل مهم را به ذهن متبادر می‌کند که «قدرت در افغانستان تا حد زیادی پراکنده است و این پراکندگی قدرت، تلاش دولت را محدود می‌کند». (23) این پراکندگی قدرت، تا حد زیادی نتیجه قوم‌گرایی و قبیله‌گرایی افغانستان است و توجه به آن در سیاست افغانستان مهم است و تجربه حکومت‌های موفق و ناموفق سده نوزدهم و بیستم مؤید آن بوده است. با این حال، در این وضعیت، این تنها ایالات متحده بود که می‌توانست نیروهای اتحاد شمال را به سوی یک موازنه تعدیل نماید و این نیروها به جز سمت نخست‌وزیری، بقیه سمت‌های مهم دولتی را در دست گرفتند. ایران، روسیه و هندوستان نیز در کنفرانس بن در سال 2001 به پیشرفت این روند کمک کردند. با این وصف، این پیشرفت مهمی به شمار می‌آید که نیروهای پیش از ورود طالبان یا همان نیروهایی که دولت «تخار» را در آوریل 1992 ایجاد کردند دوباره بدون حکمتیار دور هم گرد آمدند و دولت تازه را تأسیس کردند.
روشن نیست که تقسیم قدرت و یا پراکنده کردن قدرت نیز بتواند موازنه و معادل مناسبی برای پیشرفت و توسعه سیاسی و اقتصادی و یا اجتماعی باشد، اما در شرایط کنونی، در حالی بسیاری از اصول و مبانی اسلامی جنبش‌های اسلامی پذیرفته شده است و اسلام دین رسمی افغانستان و منبع قانون‌‌گذاری این کشور به شمار می‌آید و به قول مندوزا، افغانستان امروز پس از تجربه‌های ربانی و طالبان به مراتب اسلامی‌تر شده، (24) سیاست مهم ایالات متحده و دیگر قدرت‌ها مانند روسیه آن است که «قوماندان‌ها» یا فرماندهان محلی که همان فرماندهان جهادی پیشین هستند به کنار نهاده شود تا موازنه بهتری از قدرت به نمایش گذاشته شود. این نگرش که به شدت مورد استقبال کشورهای محافظه‌کاری مانند عربستان و پاکستان بود، تاکنون پرهزینه بوده و دو رهبر مهم (مسعود و ربانی) را حذف کرده است. از سوی دیگر، در دولت کرزی ترکیبی از نیروهای سکولار هم وجود دارد که بازتاب قدرت و نفوذ بین‌المللی است. در ورود این نیروها به دولت این توجیه مطرح است که آنها کارآمد هستند و می‌توانند سیاست‌های دولتی را به موفقیت برسانند و مشروعیت به بار آورند. اما از سوی دیگر، این همچنان چالشی و انگیزه‌ای برای نیروهای اسلامی است که این بار در یک مبارزه سیاسی و نه نظامی، به تعدیل این جریان بپردازند و هرچه بیشتر اسلام را در جامعه افغانستان گسترش دهند.

جمع‌بندی

دولت کرزی اگرچه منافع همه احزاب و نیروهای بین‌المللی را دربردارد، اما بیشتر بازتاب تکامل نیروهای اسلامی است که سهم مهمی از قدرت سیاسی افغانستان را دوباره به دست آوردند. شرایط دولت کرزی با چند رویداد مهم تمایز می‌یابد. نخست آنکه دو فرمانده و رهبر مهم از دست رفتند: احمدشاه مسعود پیش از سقوط طالبان به دست عوامل طالبان شهید شد و برهان‌الدین ربانی، مهم‌ترین نیروی جهادی افغانستان در سال 2011 در حادثه‌ای مشابه با به دست طالبان ترور شد و به این ترتیب، میراث جهاد و نهضت اسلامی برای تأسیس یک دولت مطلوب اسلامی که به «حکومت اسلامی» موسوم است از دست مهم‌ترین صاحبانش به دور ماند.
اتفاق مهم دیگر، حضور نیروهای بین‌المللی ایالات متحده و ناتو است که لابد قرار است در سال‌های بعدی از افغانستان بروند و یا حضورشان کمرنگ شود و الا این موضوع بی‌شباهت به حضور شوروی نخواهد بود و می‌تواند انگیزه‌های مهمی برای تطویل بحران افغانستان به بار آورد. مسئله بعدی، استمرار مخالفت حزب حکمتیار با دولت کرزی است که نشان دهنده ماهیت غیرسازنده او و حزب‌اش است که از آغاز هم ایدئولوژیک بود و تنها منافع نیروهای افراطی را بازتاب می‌داد.
مسئله مهم دیگر، حضور کم و بیش مهم و مؤثر باقیمانده نیروهای طالبان در جنوب افغانستان است. این مسئله خود به دلیل نقش قوم‌گرایانه پشتون‌ها که خواهان سهم بیشتری از قدرت هستند، حمایت معنوی و مادی نیروهای افراطی پاکستان، و نیز منافع منطقه‌ای کشورهایی همچون عربستان که از آنها حمایت می‌کند، همچنان جدی و قابل توجه است وبه این ترتیب، در حالی که تصور می‌شود بحران افغانستان به پایان خود نزدیک می‌شود، امنیت همچنان مهم‌ترین دغدغه مردم افغان دست‌کم در جنوب این کشور است و طالبان همچنان مهم‌ترین کانون ناامنی به شمار می‌آیند و حتی قتل بن‌لادن، مهم‌ترین حامی طالبان، در دو سال گذشته نیز نتوانست این معضل را تخفیف دهد.
در این میان، نکته قابل توجه، حضور بسیار پرنفوذ عبدالرسول سیاف و حزب او در سیستم قضایی کشور است که بازتاب منافع مهم عربستان می‌تواند باشد. این موضوع نشان می‌دهد به رغم نامشروع و ناموجه بودن ایسم وهابی، هنوز این کشور از طریق تزریق پول به موقعیت افغانستان و با کمک ایالات متحده، می‌تواند در نظام سیاسی و دینی افغانستان تأثیرگذار باشد.
در پایان باید از مهم‌ترین مسئله پیش روی اسلام‌گرایان یاد کرد و آن حضور نیروهای سکولار در دولت کرزی است. اسلام‌گرایان جهادی افغان چه در معارضه با نظام سلطنتی ظاهرشاه و چه در مبارزه با نیروهای مارکسیست و شوروی در پی آن بودند عناصر غیراسلامی را بزدایند و یک حکومت اسلامی ایده‌آل ایجاد نمایند. اما اکنون این نیروها که مورد حمایت ایالات متحده و دیگر قدرت‌های بزرگ و بین‌المللی هستند، حضوری کارآمد دارند و گفته می‌شود که دولت برای موفقیت و کسب مشروعیت به آنها نیاز دارد. اگرچه نیروهای اسلام‌گرا در حذف این عناصر سکولار پیشرفت چندانی نداشته‌اند، به نظر می‌رسد که باید منتظر باشند و آماده رویارویی با این چالش مهم دینی باشند. این، مهم‌ترین چالش پیش روی اسلام‌گرایان در سال‌های آینده است و شاید بازتاب مهم‌ترین آزمون که اسلام‌گرایان چه نسبتی از سکولاریسم را می‌توانند تحمل نمایند.

پی‌نوشت‌ها

1. استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران
2.Rubin, Barnett (1995b) The Search for Peace in Afghanistan. New Haven: Yale University Press
3.Coll, Steve (2004) Ghost Wars: Ghost Wars: The Secret History of the CIA, Afghanistan, and Bin Ladan from the Soviet Invasion to September 10, 2001. New York: Penguin Books / Coll, Steve (2004) Ghost Wars: Ghost Wars: The Secret History of the CIA, Afghanistan, and Bin Ladan from the Soviet the Soviet Invasion to Septembert 10,2001. New York: Penguin Books
4.Olesen, Asta (1995) Islam and Politics in Afghanistan. Richmond: Curzon Press
5.Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave. 1
6.Ibid, 15
7.Rubin, Barnett (1989/90) “The Fragmentation of Afghanistan,” Foreign Affairs (Winter), 91-68/ Rubin, Barnett (1997) “Arab Islamists in Afghanistan,” in Political Islam: Revolution, Radicalism, or Reform? Edited by John L. Esposito. Boulder, CO: Lynne Reinner, 179-206
8.Rubin, Barnett (1995a) The Fragmentation of Afghanistan: State Formation and Collapse in the International System. New Haven: Yale University Press, 119
9.Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave, 65
10.Ibid, 66
11. بصیر احمد دولت‌آبادی، (1371) شناسنامه احزاب و جریانات افغانستان. قم / سیدهادی خسروشاهی، (1370) نهضت‌های اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، صص 15 – 12
12.Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave, 63-64
13.آندره بریگو، و الویه روا (1366) جنگ افغانستان: دخالت شوروی و نهضت مقاومت، ترجمه ابوالحسن سروقدمقدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، صص 139 - 40
14.Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave, 64
15.Haqqani, Husain (2007) “Afghanistan’s Islamist Groups,” Current Trends in Islamist Ideology, Vol. 5 (May 23), 81
16. هوشنگ امیراحمدی، (1377) «بحران افغانستان و سیاست منطقه‌ای ایران»، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، ش 134 – 133 (مهر و آبان)، صص 9 – 4
17.Haqqani, Husain (2007) “Afghanistan’s Islamist Groups,” Current Trends in Islamist Ideology, Vol. 5 (May 23), 74-75
18.Theo – democracy
19.Cooley, John K. (2000) Unholy Wars: Afghanistan, America, and International Terrorism London: Pluto Press, 55
20. Brzezinski, Zbigniew (1992) “The Cold War and Its Aftermath,” Foreign Affairs, Vol. 71, No. 4 (Fall), 31-49
21.Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave, 59
22. صیقل، امین (1377) «دولت ربانی 1996 – 1992»، در افغانستان، طالبان و سیاست‌های جهانی، ترجمه عبدالغفار محقق. مشهد: انتشارات ترانه، 54 – 53.
23. Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave, 13
24. Mendoza, K. (2008) “Islam and Islamism in Afghanistan,” Islamic Legal Studies Program in Harvard University, Retrieved in March 3, 2012; available at http://www.law.harvard.edu/programs/ilsp/ research/Mendoza.pdf, 19

منابع تحقیق :
امیراحمدی، هوشنگ (1377) «بحران افغانستان و سیاست منطقه‌ای ایران»، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، ش 134 – 133 (مهر و آبان)، صص 9 – 4.
بریگو، آندره و الویه‌روا (1366) جنگ افغانستان: دخالت شوروی و نهضت مقاومت، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
خسروشاهی، سیدهادی (1370) نهضت‌های اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی.
دولت‌آبادی، بصیراحمد (1371) شناسنامه احزاب و جریانات افغانستان. قم: مؤلف.
صیقل، امین (1377) «دولت ربانی 1996 – 1992»، در افغانستان، طالبان و سیاست‌های جهانی، ترجمه عبدالغفار محقق. مشهد: انتشارات ترانه، 66 – 47.
Brzezinski, Zbigniew (1992) “The Cold War and Its Aftermath,” Foreign Affairs, Vol. 71, No. 4 (Fall), 31-49.
Coll, Steve (2004) Ghost Wars: Ghost Wars: The Secret History of the CIA, Afghanistan, and Bin Ladan from the Soviet Invasion to September 10, 2001. New York: Penguin Books.
Cooley, John K. (2000) Unholy Wars: Afghanistan, America, and International Terrorism. London: Pluto Press.
Haqqani, Husain (2007) “Afghanistan’s Islamist Groups,” Current Trends in Islamist Ideology, Vol. 5 (May 23), 70-82.
Maley, William (2002) The Afghanistan Wars. New York: Palgrave.
Mendoza, K. (2008) “Islam and Islamism in Afghanistan,” Islamic Legal Studies Program in Harvard University, Retrieved in March 3, 2012; available at
http://www.law.harvard.edu/programs/ilsp/research/mendoza.pdf
Naby, Eden (1986) “The Changing Role of Islam as a Unifying Force in Afghanistan,” in The State, Religion and Ethnic Politics: Afghanistan, Iran and Pakistan, edited by Ali Banuazizi and Myron Weiner. Syracuse: Syracuse University Press.
Olesen, Asta (1995) Islam and Politics in Afghanistan. Richmond: Curzon Press.
Roy, Olivier (1984) “The Origins of the Islamist Movement in Afghanistan” in Central Asian Survey, Vol. 3, No. 2,117-127.
Roy, Olivier (1990) Islam and Resistance in Afghanistan. Cambridge: Cambridge University Perss.
Rubin, Barnett (1989/90) “The Fragmentation of Afghanistan,” Foreign Affairs (Winter), 150-68.
Rubin, Barnett (1995a) The Fragmentation of Afghanistan: State Formation and Collapse in the International System. New Haven: Yale University Press.
Rubin, Barnett (1995b) The Search for Peace in Afghanistan. New Haven: Yale University Press.
Rubin, Barnett (1997) “Arab Islamists in Afghanistan,” in Political Islam: Revolution, Radicalism, or Reform? edited by John L. Esposito. Boulder, CO: Lynne Reinner, 179-206.

منبع مقاله :
جلیلی، سید هدایت؛ (1389)، مجموعه مقالات غزالی پژوهی، تهران: خانه کتاب، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط