همه با خود میکنی
در فَوائِدُالفُؤاد والدم علیه الرحمه مذکورست که روزی حضرت امیر در میان اصحاب فرمود که «من به همهی عمر خود در حق کسی نه نیکی کردهام نه بدی.»اصحاب گفتند: «یا امیرالمؤمنین ما معنی این سخن نمیدانیم، هم شما کشف این معنی کنید.»
حضرت فرمود: «هر که در حق کسی نیکی میکند جزای آن نیکی هم به وی باز میگردد. پس به حقیقت در حق خود نیکی کرده باشد، و هر که در حق کسی بدی میکند سزای آن بدی به خودش برمیگردد پس به حقیقت در حق خود بدی کرده باشد.» و فرمود این سخن معنی این آیت است که حق سبحانه و تعالی میفرماید: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یرَهُ وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ» (1) یعنی هر که عمل نیکی کند هر قدر کوچک باشد نیکی بیند پاداش آن را و هر که عمل بدی کند هر قدر کوچک باشد بدی یابد مکافات آن را.
حاضر جوابی قاطع
روزی جهودی بر سبیل تعرّض (2) به آن حضرت (3) گفت: «هنوز پیغمبر شما را دفن نکرده بودند که اختلاف در میان شما پیدا شد.»حضرت فرمود: «خِلافُنا عَنهُ لا فیهِ -یعنی خلافی که در میان ما پیدا شد از فراق او بود نه در دین او، امّا پاهای شما هنوز از لای نیل خشک نشده بود که پیغمبر خود را گفتید: ”اِجعَل لَنا اِلهاً کَما لَهُم آلِهَةٌ (4) یعنی برای ما خدایی پیدا کن همچنان که بتپرستان را خدایان است“»
آن جهود ازین جواب منفعل شد و از تعرّض خود پشیمان گشت.
محاسبهی ریاضی حضرت علی
ابن عبدالبر در کتاب استیعاب از زِرّین حُبَیش تابعی که شاگرد عبدالله بن مسعودست روایت کرده که در زمان خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دو مرد مسلمان با هم نشستند که طعام چاشت خورند یکی از جیب خود پنج قرص (5) بیرون آورد و یکی سه قرص و پیش از آن که مشغول شوند مردی آشنا به سر وقت ایشان رسید، او را صلا زدند. (6) بیامد و با هم آن قرصها را خوردند بعد از فراغ آن شخص هشت درم از کیسه بیرون آورد و پیش ایشان نهاد و برفت. صاحب پنج قرص پنج درم از آن برداشت و سه درم را پیش صاحب سه قرص نهاد و گفت: «قسمت براستی کردم. تو که سه قرص داشتی سه درم از آن توست و من که پنج قرص داشتم پنج درم از آن من.»صاحب سه قرص گفت: «ما همه برابر خوردیم قسمت راست آن است که چهار درم خود برداری و چهار درم به من دهی.»
میان ایشان مناقشه افتاد آخر قرار بر آن دادند که نزد حضرت امیر روند تا میان ایشان حکم به راستی کند، پس هر دو نزد آن حضرت حاضر شدند و ماجرا باز گفتند.
حضربت امیر (علیه السلام) صاحب سه قرص را گفت: «بدین صلح که برادر مؤمن تو کردست راضی باش که صلاح تو در آن است.»
گفت: «یا امیرالمؤمنین ما نزد تو به جهت آن آمدهایم که امر حق را به ما رسانی.»
حضرت فرمود که «اگر امر حق میخواهی تو را که صاحب سه قرصی یک درم میباید گرفت و او را که صاحب پنج قرص است هفت درم.»
او متحیّر شد و گفت: «یا امیرالمؤمنین این مسأله را بیان کن تا خاطر نشان من شود.» (7)
حضرت فرمود: «اوّل که گفتم به این صلح راضی باش، به شرع درست بود. چه، که اگر او از مال خود چیزی به تو واگذارد کسی را در آن سخن نرسد. لیکن چون تو امر حق میخواهی واجب آن است که یک درم بیش نگیری. زیرا چون هشت قرص شما را ضرب در سه کنیم، مجموع بیست و چهار قسمت میشود، پس شما سه کس بیست و چهار قسمت را خوردهاید و چون یقین نیست که کدام بیشتر خوردهاید بالضّروره حکم کنیم که همه برابر خوردهاید، برین تقدیر (هر) یکی هشت پاره تناول کرده باشید. پس تو که صاحب سه قرصی نه پاره داشتهای. هشت پاره را خود خورده باشی و یک پاره را صاحب درمها خورده باشد و این مرد که صاحب پنج قرص است و پانزده پاره داشته هشت پاره را خود خورده و هفت پاره را صاحب درمها خورده باشد و چون صاحب درمها یک پارهی تو را خورده تو را یک درم باید گرفت، و چون هفت پارهی او را خورده او را هفت درم باید گرفت.»
پس هر دو به آن قسمت راضی شدند و درمها را قسمت کردند و رفتند.
قضاوت برّنده
دو زن در طفلی دعوی کردند و نزد حضرت امیر (علیه السلام) آمدند و هر یک را سخن آن بود که این طفل از من است.حضرت فرمود که: «ذوالفقار (8) مرا بیاورید تا این طفل را به دو نیم کنم که هریک نیمی از او برگیرند و ترک نزاع کنند.»
آن که مادر حقیقی بود بترسید که مبادا طفل او کشته شود، گفت: «یا امیرالمؤمنین من از دعوی خود گذشتم و طفل را به این زن گذاشتم او را مکش و بدو سپار.»
حضرت حکم کرد که «طفل از آن توست بردار و ببر به هر جا که خواهی.» آن زن طفل خود را گرفت و رفت.
طفل شیرخواره بر بام خانه
طفلی شیرخواره به سر ناودان خزید وقتی که مادرش غافل بود و دستاش به وی نمیرسید و از سر ناودان تا زمین بیست گز راه بورد. مادرش بر بام روی و موی میکند و پستان به وی مینمود و طفل میل او نمیکرد و مردم جمع آمده بودند و نمیدانستند چه چاره کنند. ناگاه حضرت امیر (علیه السلام) بدانجا رسید، آن مشغله (9) بشنید و اضطراب آن زن بدید و فرمود تا طفلی همزاد او بر بام بردند و در برابر او بداشتند و او به مناسبت جنسیّت به آن طفل میل کرد و پس خزید (10) تا آنجا که دست مادر به وی رسید و طفل را ربود و از بام فرو دوید و دست و پای امیر (علیه السلام) را ببوسید.عزیزترین نوشیدنی
زمخشری در کتاب ربیعالابرار آورده که یکی از فضلای عرب مهمان امام (11) شد. بعد از طعام گفت: «برای من شربتی بیاورید.» امام فرمود: «چه شربت میخواهی؟»گفت: «آن شربت که چون نایافت شود عزیزترین همهی شربتها بود و چون یافت شود خسیسترین (12) همهی شربتها باشد، امام خادمان را گفت آبش دهید.»
همهی حاضران بر حِدَّتِ فهم (13) امام آفرین گفتند.
مهار خشم و توسل به یک آیه
سدید عوفی که از فضلای زمان خود بوده در کتاب جامع الحکایات (جوامع الحکایات) آورده که روزی حضرت امام حسن (علیه السلام) را جمعی از اشراف مهمان شدند و غلام امام خوان طعام (14) درآورد و چون به نزدیک مجلس رسانید خوان از دستاش خطا شد و کاسهی آش گرم بر سِماط (15) ریخت چنانکه اثری از آن بر جامههای حضرت رسید و آثار غضب در بشرهی (16) مبارکاش ظاهر شد و نزدیک بود که غلام از ترس و خجلت بیهوش گردد. در آن حال این آیت بر زبان راند که: «اَلکاظِمینَ الغَیظَ» امام فرمود که: «خشم فرو خوردم.»غلام گفت: «وَ العافینَ عَن النّاسِ.»
امام فرمود که: «عفو کردم.»
غلام گفت: «وَاللهُ یُحبُّ المُحسِنینَ» (17)
امام فرمود که «از مال خود آزاد کردم و پانصد دینار تو را بخشیدم که سرمایهی معیشت خود سازی.»
اشراف عرب از آن معامله متحیّر شدند، و آفرین گفتند.
ترک تعلّق از دنیا
گدایی را خریطهی (18) آردی از آستین ژنده افتاده و گم شده بود و او میگریست.امام (19) وی را دید و گفت: «والله اگر تمام دنیا در ژندهی او پیچیده بودی کرای گریستن نکردی.» (20)
مهریه ناچیز و زناشویی بزرگ
روزی عربی به مسجد رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) درآمد و دو رکعت نماز در غایت تعجیل گزارد که در هیچ رکنی رعایت تعدیل نکرد و در قرائت ترتیل (21) بجای نیاورد و امام (علیه السلام) درو مینگریست.اعرابی بعد از سلام دست به دعا برداشت و گفت: «خدایا مرا اعلی درجات (22) بهشت روزی کن و یک قصر زرّین و چهار حورعین (23) بده.»
امام گفت: «ای عرب مهر حقیر (24) آوردی و نکاح (25) بزرگ طمع کردی.»
قدر پدر
روزی منصور خلیفه با امام نشسته بود و ربیع حاجب ایستاده، منصور از امام (26) پرسید که «چند سال است والد شما وفات یافته؟»گفت: «فلان سال رحمه الله و فلان ماه رحمه الله و فلان روز رحمه الله و مدت عمرش این قدر بود رحمه الله و در بقیع مدفون است رحمه الله.»
ربیع به جهت خوش آمد منصور گفت: «چند پیش خلیفه والد خود را رحمه الله گویی؟»
امام در جواب گفت: «تو را برین تعرّض (27) ملامت نمیکنم زیرا که حلاوت (28) پدر در نیافتهیی و قدر پدر نمیدانی، چه پدرت معلوم نیست.»
ربیع به مرتبهیی از آن جواب خجل و منفعل گشت که از مجلس بیرون رفت و منصور چندان بخندید که به پشت افتاد و بر آن جواب امام را آفرین گفت و ده هزار درم صلهی آن جواب به خدّام امام داد.
دلیل هستی خدا
از امام (29) سؤال کردند که «بر هستی حق تعالی چه دلیل داری؟»گفت: «دلیل هستی او هستی من است، زیرا که اگر هستی من از من است، حال از دو بیرون نیست، یا من خود را هست کردهام وقتی که هست بودهام و این وجه، تحصیل حاصلست؛ یا من خود را هست کردهام وقتی که نیست بودهام و این نیز محال است زیرا که از نیست هست کردن ممکن نیست، پس تعیین شد که مرا کسی هست کرده است که نیستی بر او محال است.»
فقه بیگانه
در کتاب صفوةالصّفوة آورده که شخصی از پیش امام (30) گذشت در حالی که امام با اصحاب طعام میخورد و سلام نکرد. امام او را صلای طعام خوردن زد. (31)حاضران گفتند: «سنّت است که او سلام کند پس شما او را صلا زنید.»
امام گفت: «این سخن که شما میگویید فقه بیگانه است که در آن بخل است.»
بند در گناه اختیار دارد یا نه؟
در کشف الغمّه آورده که ابوحنیفهی کوفی از پیش امام جعفر صادق بیرون آمد. امام موسی کاظم خردسال بود. پیش او آمد و گفت: «ای پسر از تو سؤالی دارم.»فرمود که «بپرس هر چه میخواهی.»
گفت: «بنده در گناه اختیار دارد یا نه؟»
فرمود از سه حال بیرون نیست یا گناه بنده از نزد خدای است نه از نفس او، و برین تقدیر نشاید (32) که بنده را عذاب کنند به چیزی که نه به کسب او بوده باشد، یا گناه بنده از نزد خدا و نفس بنده است به مشارکت و برین تقدیر نشاید که از شریک قوی بر شریک ضعیف ظلم رسد، یا گناه بنده از نفس بنده است بیمشارکت حق تعالی پس اگر خدا خواهد او را عذاب کند به گناه او، و اگر خواهد عفو نماید به فضل خود.»
ابوحنیفه از جواب امام متحیّر شد و بوسه بر فرق او نهاد و بگذشت.
طبیب الهی
در کتاب ریاضالقدس که مشتمل است بر هزار حکایت، آورده که روزی امام (33) بیمار شد. جهودی طبیب را آوردند تا معالجه کند.حضرت امام فرمود: «یک لحظه باش که مرا دوستیست تا با وی مشورت کنم.»
پس روی از وی بگردانید و بر دست راست روی به قبله آورد و این دو بیت بخواند:
اَنتَ اَمرَضتَنی وَ اَنتَ طَبیبی *** فَتَفَضَّل بِنَظرَة یا حَبیبی
وَاسقِنی مِن شَرابِ وُدِّکَ کَأساً *** ثُمَّ زِدنی حَلاوَةَ التَّقریبِ
معنی بیت اوّل این است که «تو ای بار خدای بیمار ساختهیی مرا و تویی طبیب من. پس فضل کن به یک نظر ای دوست من.» و معنی بیت دوّم این است که «بپیمای از شراب دوستی خود بر من کاسهیی، بعد از آن زیاده کن شیرینیِ نزدیک گردانیدن مرا به حضرت خود.»
هنوز امام این ابیات را تمام نکرده بود که اثر صحّت در بشرهی (34) مبارکاش ظاهر شد و فی الفور مرض به کلی زایل گشت. و طبیب جهود حیران مینگریست و بعد از مشاهدهی آن حال گفت: «ای امام، اوّل گمان من آن بود که تو بیماری و من طبیب اکنون متحقّق شد که من بیمارم و تو طبیب. علاج من کن.»
امام اسلام بر او عرضه کرد و مسلمان شد.
آرزوی مرگ از خدا
روزی امام کاظم (علیه السلام) شنید که کسی از خدا مرگ میخواست، گفت: «ای مرد میان تو و خدا قرابت و محبت تمام است که از اشتیاقِ او مرگ میطلبی؟»گفت: «نی»
فرمود: «پس تو درین مقام آرزو میکنی هلاک جاودانی را.»
در خلوت با خدا
از امام سؤال کردند که «جهت چیست که تَهَجُّدگزاران (35) روی خوب و سیمای نیکو دارند.»فرمود که «با پروردگار خود به خلوت صحبت میدارند، پس میپوشاند بر ایشان کسوتی از نور خود.»
به قدر همّت
صاحب کشف الغمّه آوردست که سائلی (36) امام (37) را گفت: «مرا عطا کن چیزی به قدر همّت و مروّت خود.»امام گفت: «معذور دار که دسترس آن ندارم.»
گفت: «مرا عطا کن چیزی به قدر همّت من.»
خازن (38) را گفت: «تا دویست مثقال زر سرخ به وی دهد.»
پینوشتها
1- سوره زلزال (99)، آیههای 7 و 8: «پس هر که همسنگ ذرهای نیکی کند آن را ببیند. و هر که همسنگ ذرّهای بدی کند آن را ببیند.»
2- از سر آزار و مزاحمت.
3- حضرت علی (علیه السلام).
4- سوره اعراف (7)، آیه 138: «برای ما خدایی قرار ده چنان که آنها را خدایانی است.»
5- گِرده نان.
6- به نزد خود خواندند، دعوت کردند.
7- بفهمم، متوجّه شوم. خاطرنشان: آنچه در ذهن جا میافتد.
8- نام شمشیر معروف حضرت علی (علیه السلام).
9- بانگ و فریاد، سروصدا.
10- عقب رفت.
11- امام حسن.
12- کماهمیّتترین، کمارزشترین.
13- تیزهوشی.
14- سفرهی غذا.
15- سفره.
16- چهره، صورت.
17- اشاره است به بخشی از آیه 134 سوره آل عمران (3) که در اوصاف پرهیزگاران است، آنان که «فروخورندگان خشم»، و «درگذرندگان از مردماند». و پایان بخش آیه: «و خدا نیکوکاران را دوست دارد.»
18- کیسهی چرمی و مانند آن.
19- امام سجاد.
20- ارزش گریه کردن نداشت.
پس از حکایت: «در کشفالغمّه میگوید که هرگاه گدایی از امام درخواست کردی، گفتی مرحبا بر تو و بر کسی که برمیدارد زاد مرا و میبرد به راه آخرت.»
21- خواندن درست (آیات قرآن).
22- بالاترین مراتب.
23- زنان سیهچشم. «حورٌعین» تعبیری قرآنی است: سورهی واقعه، آیهی 22. آن را به زنان درشت چشم هم ترجمه کردهاند.
24- مهریه کم و ناچیز. اشاره است به همان نماز سریع و پرغلط.
25- زناشویی، عقد ازدواج.
26- امام محمّدباقر (علیه السلام).
27- گستاخی و مزاحمت.
28- شیرینی.
29- امام جعفر صادق (علیه السلام).
30- امام جعفر صادق (علیه السلام).
31- به غذا خوردن دعوت کرد.
32- شایسته نیست، سزاوار نیست.
33- امام موسی کاظم (علیه السلام).
34- چهره، صورت.
35- آنان که برای عبادت به ویژه نماز و دعا شب بیدار میمانند.
36- گدا.
37- امام محمّدتقی (علیه السلام).
38- خزانهدار.
علی صفی، فخرالدّین، به کوششِ عباسی، شهابالدین؛ (1393)، از لطافتهای زندگی (لطایف و حکایتهای لطایف الطوایف)، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اوّل