مرجئه و بنى اميّه، همسازى يا ناهمسازى (2)
چكيده
همسازى يا رويارويى مرجئه با بنى اميه
همگرايى باورهاى سياسى و كلامى مرجئه با امويان
مرجئه معتقد بودند كه همه چيز به ايمان بستگى دارد و اگر ايمان درست باشد، نبود عمل، بدان زيان نمى رساند، در صورتى كه عمل بى ايمان سودمند نيست. آنان از اين عقيده خود چنين نتيجه مى گرفتند كه امويان، مسلمان حقيقى و اهل قبله اند و ترديد پارسايان در حقّ آنان پايه اى ندارد.3 آنان هم چنين معتقد بودند كه حكومت امويان به خواست خدا بوده و به همين جهت قانونى است، حتى اگر گناهى هم مرتكب شده باشند. به عقيده آنان فقط بايد با آن هايى مبارزه كرد كه به سوى جماعت شمشير مى كشند. آنان ماهرانه با احزاب قديمى برخورد مى كردند و مى كوشيدند هم رنگ جماعت شوند. بنابراين، آن ها اگرچه در واقع تابع امويان نبودند، اما حكومت آنان را به رسميت مى شناختند و در ضمن، حق انتقاد از برخى اعمال ناحق را براى خود نگه مى داشتند.4
مرجئيان بر خلاف خوارج مى گفتند چون شخص ِ مسلمان در صورت ارتكاب گناه كبيره هم مسلمان است، پس بايد از خليفه گناه كار نيز اطاعت كرد. آنان بدين طريق به هوادارى امويان برخاسته بودند.5 با اظهار اطاعت اين فرقه از امويان و مشروع و واجب الاطاعه شناختن آنان، بزرگان اين مذهب از توجهات و سرپرستى هاى خلفاى نخست اموى بهره مند شدند و در پايتخت آن ها، دمشق، در كنارشان قرار گرفتند، در حالى كه فرقه هاى ديگر با انواع شكنجه ها و اذيت و آزارها روبه رو شدند.6
انديشه ارجاء در شكستن روح انقلابى اسلام و تغيير مسير آن، تأثير زيادى داشت. با توجه به اين كه بيشتر تبليغ كنندگان آن از دانشمندان و رجال دين و متكلمان بودند، نتيجه قطعى اين تفكر اين بود كه بر مردم واجب است بى قيد و شرط، سلطه گرى، حكم فرمايى و برترى را به امويان و ديگر حاكمان واگذارند، هر چند اينان ستم گرى، گردن كشى و زورگويى را به بالاترين حدّ برسانند. اين، گمشده اى بود كه حكمرانان، آن را از ارجاء مى خواستند، زيرا اين عقيده از كاخ هاى آنان سر در آورده بود.7 اعتقاد به كفايت اقرار ظاهرى اهل قبله براى مؤمن بودن و زيان بار نبودن ارتكاب گناه كبيره براى ايمان و هم چنين ناروا دانستن اظهار نظر درباره افراد فاسد و گناه كار و وانهادن اين امور به روز واپسين، ديگر براى اصلاح فردى و اجتماعى، انگيزه اى باقى نمى گذارد.
مرجئيان به سبب اين اعتقادات، بزرگ ترين خدمت را به حزب اموى مى كردند. در واقع، آنان با اعلان بى طرفى در درگيرى هاى سياسى، به سود بنى اميه عمل مى كردند. مرجئه، كه از نفوذ سنن و مواريث معتزله نخست بركنار نبودند، در حقيقت وجودشان، از اسباب مزيد و دوام حكومت اموى بود. اين فرقه خلفا را چون به حكم ظاهر، مسلمان بودند، مؤمن مى شمردند و خروج بر آن ها را روا نمى دانستند يا دست كم تشويق نمى كردند.8 مرجئه بر مبناى احكام دين از امويان پشتيبانى مى كردند، چون از نظر سياسى، اين عقيده كه مرتكب كبيره از امت طرد نمى شود، بدان معنا بود كه خليفه اموى، به صرف اين كه مرتكب اعمالى شده كه بعضى مسلمانان آن را گناه مى دانند از عضويت در امت اسلامى محروم نمى شود، از اين رو قيام عليه امويان مشروع نبود.9
مصالحه مرجئه با امويان و سكوت آنان در برابر مخالفت بنى اميه با كتاب و سنت، موجب جدايى قدريه از آنان گرديد.10 هم چنين يكى دانستن حق و قدرت از طرف مرجئه موجب انتقاد قدريون از آنان شد.11
شيوه برخورد مرجئه با بنى عباس نيز همراه با مسالمت و صلح بود، به طورى كه در تاريخ بغداد آمده است كه مأمون مى گفت: «الارجاء دين الملوك». يك معناى اين جمله آن است كه ارجاء دينى است كه پادشاهان از پيروان خود مى پسندند.12
با اين كه اصل ارجاء، توقف و ترك سخن در حق برخى صحابه بود، اما اين اصل بعدها فراموش گرديد و اصل ديگرى جايگزين آن شد و آن، بحث ايمان و كفر، و مؤمن و كافر بود. از اين رو، اقرار بدون عمل يا شناخت قلبى بدون قيام به اركان، ركن اساسى فرقه مرجئه گرديد، به طورى كه هر جا مرجئه اطلاق مى شد، همين معنا به ذهن خطور مى كرد.
هر دو اصل ( توقف درباره صحابه و عدم تأثير عمل در ايمان) به نفع حاكميت بنى اميه بود، از اين رو امويان آنان را تأييد مى كردند، چون اصل نخست، انسان را در تشخيص مصيب و مخطى، قاصر مى داند، بنابراين از حكم كردن درباره يزيد و حجاج و عبدالملك پرهيز مى كند. اصل دوم نيز شهادت لفظى به توحيد يا شناخت قلبى را در داخل كردن فرد در زمره مؤمنان كافى مى دانست، پس جنگ با او حرام است، و اين، آرزوى امويان بود.13 احمد امين در بحثى با عنوان ارجاء و سياست مى نويسد:
آراى مرجئه در مؤمن دانستن همه طوايف و گسترش دايره مؤمنان، گرچه به طور غير مستقيم خدمت گذار سياست بود، دست كم اين اثر را داشت كه معتقدان به آن را بى تفاوت مى نمود، نه ضد دولت و نه همراه آن، زيرا وقتى آن ها همه موافقان و مخالفان عثمان و ياران على(عليه السلام) و معاويه را مؤمن معرفى كردند، نتيجه اين بود كه نگاهشان به معاويه و يارانش مانند نگاهشان به على(عليه السلام) و يارانش خواهد بود و همسازى و مسالمت با بنى اميه را درست تلقى خواهند كرد و خلفاى اموى را مؤمنانى خواهند دانست كه قيام بر ضد آن ها صحيح نخواهد بود. از اين روست كه در تاريخ نمى بينيم امويان با مرجئه درگير شده باشند، در حالى كه با خوارج و شيعه درگير بودند، بلكه آن ها كسانى را كه به ارجاء معروف بودند، به كار گماردند، مانند يزيد بن مهلب كه ثابت بن قطنه، شاعر مرجئى را به كار گمارد. گرچه امويان برخى از مرجئه را آزار و اذيت كردند، اما اين به دليل عقيده ارجاء آنان نبود، بلكه انگيزه هاى ديگرى در كار بود. مثلا حارث بن سريج را كه از رهبران مرجئه بود، در زمان مروان بن محمد كشتند، اما نه به سبب ارجاء، بلكه به علت قيامش و با انگيزه هاى قبيلگى و دشمنى هاى شخصى. هم چنين اگر منصور عباسى، ابوحنيفه را آزار مى داد، به دليل عقيده ارجاء او نبود، بلكه به سبب تمايلش به نفس زكيه بود و برترى دادن او بر منصور بود.14
گيب نيز مرجئه را از موافقان سياسى حكومت اموى، معرفى كرده است.15 از مجموع آن چه گفته شد، مى توان چنين نتيجه گرفت كه مرجئه با انديشه هاى خويش فضاى فكرى جامعه را براى پذيرش حكومت امويان فراهم ساخته بودند. آنان چون معتقد بودند كسانى هم كه از امام فاسدى پيروى مى كنند مى توانند مسلمان صالحى باشند و هم چنين چون معيّن نمى كردند چه كسى استحقاق خلافت دارد - على(عليه السلام) يا عثمان؟ - زمينه را براى خلافت امويان فراهم مى ساختند. آن ها حتى براى اين كه از تندروى و جنگ داخلى ميان مسلمانان بكاهند، مى گفتند مانعى ندارد كه دو خليفه، هم زمان حكومت كنند.16
شواهد تاريخى منازعات مرجئه با بنى اميه
براى اثبات ضديت مرجئه با امويان، شواهدى از تاريخ ارائه مى كنيم:
1ـ ذهبى، ذر بن عبدالله بن زراره را تابعىِ ثقه معرفى كرده و از قول ابن حنبل آورده كه او اولين شخصى است كه در باب ارجاء سخن گفته است. با اين حال، ابراهيم نخعى، كه وابسته بنى اميه بوده است به سبب مرجئى بودن، جواب سلام او را نمى داده است.18 مخالفت با مرجئه بنا به رأى ابن سعد توسط ابراهيم نخعى اداره مى شد. وى ارجاء را بدعت و مرجئه را نفرت انگيزتر از جهودان و مسيحيان، و خطرناك تر از ازرقيان مى دانست و يك مرجئى را از جمع شنوندگان خويش اخراج كرد.19 ابن سعد هم ذر بن عبداللّه را مرجئى دانسته كه همراه عبدالرحمن بن اشعث بر ضدّ حجاج خروج كرده است.20 نشوان حميرى تصريح كرده است كه مرجئه به همراه عبدالرحمن بن اشعث بر ضد حجاج بن يوسف ثقفى خروج كردند. او نوشته است كه مرجئه، حجاج را كافر مى شمردند.21 بنابراين، يكى از رؤساى مرجئه، عليه حكومت بنى اميه قيام كرده و موضع بى طرف نداشته است.
2ـ ابوالفرج اصفهانى، ثابت قطنه را كه در سال 102 ق در شورش يزيد بن مهلب بر ضدّ بنى اميه شركت كرد،22 مرجئى مذهب معرفى كرده است. طبق گزارش ابوالفرج او در يوم العقر، محل درگيرى يزيد بن مهلب با مسلمة بن عبدالملك، همراه يزيد بوده است.23 ابن ابى الحديد هم از شركت ثابت قطنه در فتح تاشكند نام برده كه وقتى احساس مى كند اسير مى شود، از خداوند مى خواهد موقعيتى پيش نيايد كه با اسارت، چشمش به دست بنى اميه باشد تا با فديه آزادش كنند.24
3ـ ابورؤبه، كه طبرى او را رهبر دسته اى از مرجئه معرفى كرده است نيز در قيام يزيد بن مهلب بر ضدّ بنى اميه شركت داشت.25 بنابراين، شركت وى در قيام يزيد جاى ترديد نمى گذارد كه مرجئه بر ضد بنى اميه شورش كرده و هر فرصتى كه براى اين كار پيش مى آمد، از دست نمى دادند.26
4ـ بسيارى از مورخان، ابوحنيفه را از مرجئه معرفى كرده اند27 كه در قيام زيد (122 ق) بر ضد بنى اميه به وى كمك مالى كرده و از سوى آنان سرزنش شده است28 و در قيام نفس زكيه (145ق) و برادرش ابراهيم (146ق) فتوا به وجوب شركت مردم در قيام داده و شهداى آن ها را با شهداى بدر و احد مساوى دانسته است.29
5ـ نصر بن سيار، حاكم اموى خراسان و مدافع چندين ساله آن ها، به مرجئه حمله كرده و ارجاء را در رديف شرك شمرده است، چون آنان در خراسان قيام هايى را بر ضد او صورت مى دادند. حارث بن سريج كه از سال هاى 116-138 ق شورش هايى عليه بنى اميه در خراسان به راه انداخته و به طور قطع از عوامل سرنگونى آنان بوده، مرجئى بوده است. نصر بن سيار در شعرى، حارث را مشرك خوانده است.30 ولهاوزن با تأكيد بر اين كه مرجئه، قصد ايجاد وحدت ميان امت اسلامى داشته و مى خواستند مباحث قبلى را درباره امام حق (على(عليه السلام) يا عثمان) از ميان بردارند، به حركت انقلابى آنان براى دفاع از پايه هاى حكومت تئوكراسى و معارضه آن ها با استبداد اشاره كرده است. او قيام حارث بن سريج را از اساس، مرجئى دانسته است.31
6ـ جهم بن صفوان نيز در قيام حارث بن سريج بر ضد امويان شركت داشته است.32 او شديداً مغضوب بنى اميه و اهل حديث بوده است. جهميه را فرقه اى از مرجئه (مرجئه خراسان) دانسته اند. غيلان دمشقى نيز كه به دست امويان و به بهانه داشتن عقايد قدرى كشته شد، از مرجئه جهميه (مرجئه شام) بوده است.33
7ـ در متنى كه توسط كوك34 تهيه شده است مرجئه، مخالفان مسلّح و سرسخت امويان و دشمن عوامل بيداد توصيف شده اند.35 اين بدان معنا است كه به گفته او مرجئه از آغاز انقلابى تر از آن بوده اند كه عموماً تصور كرده اند.36
8ـ ابراهيم التيمى كه از سران مرجئه به شمار آمده37، توسط حجاج كشته شده است.38
نقد شواهد تاريخى چالش مرجئه با بنى اميه
دليل نخست، اين كه صِرف شركت فردى مرجئى مذهب در قيامى ضد اموى، بر ضد بنى اميه بودن فرقه مرجئه دلالت ندارد، چه اين كه بسا انگيزه هاى ديگرى در كار بوده است.
دليل دوم، اين كه ما مرجئيانى را همسو با بنى اميه مى دانيم كه به تفكيك عمل از ايمان عقيده دارند، نه ارجائى كه در اظهار نظر درباره على(عليه السلام) و عثمان توقف دارد، و ارجاء افرادى همچون حارث بن سريج از نوع دوم است. اين كه برخى محققان با تكيه بر تعريف ابن سعد از مرجئة الاولى نوشته اند كه نمى توان مرجئه را فرقه حكومتى دانست،39 بى توجهى به انديشه ارجاء در مراحل بعدى است. مرجئه اى كه فرقه اى اموى شمرده مى شوند، مرجئه اى است كه عمل را از ايمان مؤخر مى داند و بيشترين سود را براى امويان داشته است، نه مرجئة الاولى كه درباره على(عليه السلام) و عثمان اظهار نظر نمى كردند. طرفه اين كه خود اين محقق، به درستى، ابراهيم نخعى را محدّثى در خدمت آل مروان معرفى كرده40، در حالى كه وى نيز درباره كار على(عليه السلام) و عثمان توقف مى كرده است.41 افزون بر اين، درگيرى افرادى، همچون حارث بن سريج با نصر بن سيار در مخالفت با اساس حكومت بنى اميه نبوده، بلكه به سبب سخت گيرى آن ها بر تازه مسلمانانى بوده كه با وجود مسلمان بودن، به پرداخت جزيه نيز ملزم مى شدند و حارث با توجه به اعتقادش به تفكيك عمل از ايمان، اين كار بنى اميه را ناروا مى دانست، نه اين كه اساس حكومت آنان را زير سؤال مى برد. مرجئى مسلكان وقتى در منازعات و جنگ قدرت مى خواستند بر حكام اموى سخت بگيرند و از آن ها امتياز كسب كنند، كارهاى امويان را به عنوان دخالت در امور شخصى و دينى بندگان خدا و سخت گيرى بى مورد، مذمّت مى كردند و بسنده بودن ايمان قلبى و تأخير حكم گناه تا روز قيامت را همچون سلاحى عليه آنان به كار مى گرفتند. درگيرى ها و سخنان ميان حارث بن سريج و نصر بن سيار از اين نوع است.42 هم چنين بنابر گفته يعقوبى انگيزه قيام عبدالرحمن بن اشعث بر ضدّ حجاج، ناكامى او در جنگ با مخالفان حكومت اموى و برخى رقابت ها و از همه مهم تر قدرت طلبى وى بوده است.43 بنابراين، نمى توان شركت برخى مرجئه را به همراه او در جنگ با امويان، به حساب ضدّ بنى اميه بودن آن ها گذاشت. بنا بر گفته بستانى:
عبدالرحمن از عمّال اموى بود، به طورى كه وقتى ازارقه، از فرقه هاى خوارج، در كوفه قيام كردند، وى از سوى عبدالملك بن مروان به فرماندهى پنج هزار نفر برگزيده شد تا با خوارج بجنگد، به شرط اين كه فرمانروايى رى را به او بدهند و بعد از جنگ، عامل رى از سوى امويان باشد (سال 72 ق). و وقتى در سال 76 ق، شبيب خارجى ادعاى خلافت كرد حجاج باز هم عبدالرحمن را به جنگ او فرستاد و وقتى نتوانست شبيب را شكست دهد، حجاج او را عزل نمود. با اين كه بين حجاج و عبدالرحمن دشمنى بود، ولى باز در سال 80 ق حجاج او را به جنگ سرزمين هاى ماوراء سجستان منصوب كرد. در حالى كه جنگ بين حجاج و عبدالرحمن در سال 82 ق در گرفت.44
افزون بر اين، هم چنان كه يكى از محققان معتقد به همسازى مرجئه با امويان نوشته است، در پى درگيرى هايى كه با حجاج آغاز شد و به چالش با خلافت اموى كشيده شد، گروه هاى سياسى و معترض ايرانى براى جلب عواطف و احساسات مذهبى مردم، زير پوشش عقايد شبه مرجئه، با خلافت مركزى عربى مخالفت كردند و با مستمسك قرار دادن عقيده ارجاء همان حربه اى را كه بنى اميه براى توجيه فساد حاكميت خويش به كار مى بردند، عليه آنان به كار گرفتند. آنان با دامن زدن بر اين باور كه از قضاوت درباره ايمان و عمل بندگان خدا بايد پرهيز نمود و حكم آنان را تا قيامت به تأخير انداخت، حكّام عرب را از دخالت در امور مردم باز مى داشتند. ستيزه جويى هاى جهم بن صفوان از اين شمار است.45
با مطالعه اين تحولات نمى توان قيام افرادى، همچون عبدالرحمن بن اشعث و جهم بن صفوان را قيامى بر ضدّ مشروعيت امويان ناميد. نه تنها شركت برخى از سران مرجئه در سپاه ابن اشعث دليل بر ضد اموى بودن آن ها نيست، بلكه گرايش آن ها به امامت زيد بن على نيز شاهدى بر اين مدعا نيست، زيرا بنا بر گفته نشوان حميرى همه فرقه ها به جز رافضه، به امامت زيد تمايل داشتند و اين تمايل، همگانى بوده است.46 هم چنين كشته شدن ابراهيم التيمى در زندان حجاج دليل مخالفت او با بنى اميه نيست. ابن سعد هم كه به زندانى شدن او توسط حجاج تصريح كرده است به علت حبس و يا مخالفت او با بنى اميه و حتى مرجئه بودنش اشاره ندارد.47
دليل سوم، اين كه موضع مرجئيان، كه گاهى در قيام ها بر ضد امويان شركت مى جستند، با مدارا همراه بوده است، چنان كه ابورؤبه و سميدع كه هر دو مرجئى مذهب بودند، يزيد بن مهلب را از اين كه با مكر و حيله با بنى اميه وارد عمل شود و به لشكر مسلمة بن عبدالملك شبيخون بزند، باز داشتند.48 چه اين كه خود يزيد بن مهلب از سوى سليمان بن عبدالملك به كار جنگ، نماز و خراج عراق منصوب شده بود و وقتى توسط حجاج دستگير شد، با نيرنگ فرار كرد و نزد سليمان رفت و مورد توجه او قرار گرفت، به طورى كه گفته اند هر گاه هديه اى براى او مى آوردند، نيمى را به يزيد مى بخشيد.49 ابن مهلب، فرماندار خراسان از سوى عبدالملك بود كه با منصوب شدن حجاج به حكومت عراق از پذيرش وى سرپيچى كرد، چون حجاج را رقيب خود مى دانست. حجاج طى نامه هايى عزل وى را از عبدالملك خواستار شد، ولى او سر باز زد، چون يزيد را وفادار به خود مى دانست، اما با اصرار حجاج، او عزل گرديد. ميزان وفادارى يزيد به امويان به حدّى است كه وقتى حصين بن منذر به او گفت: خلع تو كار حجاج است و گر نه امير مؤمنان (عبدالملك) با تو نظر خوب دارد، پاسخ داد: من نافرمانى و مخالفت را خوش ندارم.50
دليل چهارم، اين كه علاوه بر شهرستانى، برخى نويسندگان قديم و جديد نيز در مرجئى بودن ابوحنيفه كه از او به عنوان فردى ضد حكومت ياد شده، تشكيك كرده اند.51 على بن محمد جرجانى (متوفاى 812ق) مى نويسد:
غسان، رهبر فرقه غسانيه از مرجئه، معتقدات خويش را به ابوحنيفه نسبت داده و او را در شمار مرجئه نام مى برد. اين افتراست، چون غسان مى خواهد با نسبت دادن انديشه هايش به يك مرد بزرگ و مشهور، افكار خويش را ترويج دهد. با اين حال، اصحاب مقالات[نويسندگان كتاب هاى فِرَق اسلامى]، ابوحنيفه و اصحابش را از مرجئه اهل سنت شمرده اند. شايد دليلش اين باشد كه معتزله در صدر اول، مخالفان خود را در قدر، مرجئه لقب مى دادند و يا شايد به اين دليل بوده كه ابوحنيفه ايمان را تصديق قلبى تعريف كرده كه كم و زياد نمى شود و گمان كرده اند اين همان ارجاء به معناى تأخير عمل از ايمان است. در حالى كه اين گونه نيست، چون او در عمل بسيار كوشا بوده است.52
استاد سبحانى نيز در اين باره مى نويسد: با اين كه مشهور اين است كه ابوحنيفه مرجئى بوده، اما وقتى گوينده به عمل اهتمام ورزيده و نجات و سعادت را در آن بداند، صرف تعريف ايمان به تصديق قلبى، كسى را وارد در شمار مرجئه نمى كند.53 يوزف شاخت نيز با اين كه ابوحنيفه را از مرجئه دانسته كه در نامه اى به عثمان بتّى از عقايد آن فرقه دفاع كرده است، اما در ادامه مى نويسد:
مخالفان متأخر براى كاستن قدر و اعتبار او نه تنها او را داراى بعضى عقايد عجيب مأخوذ از اصول مرجئه مى دانند، بلكه انواع عقايد مخالف سنت را نيز به او نسبت مى دهند كه ممكن نيست از او باشد. از اين قبيل است اعتقاد به جاودانى نبودن دوزخ، كه از عقايد جهميه است و خود ابوحنيفه در (فقه الاكبر) با آن مخالفت كرده است و يا عقيده جواز قيام بر ضدّ حكومت كه درست، مخالف آن چيزى است كه او در كتاب العالم و المتعلم گفته است. وى را حتى يك مرجئى طرفدار شمشير خوانده اند، كه با سيرت ابوحنيفه متناقض است. احتمال مى رود كه اين اتهام از رفتارى كه او هنگام خروج نفس زكيه در پيش گرفته بود، ناشى شده باشد.54
ابوحنيفه در كتاب العالم و المتعلم در انتقاد از انديشه تفريطى مرجئه، تصريح دارد كه از ديدگاه او، همه مؤمنان لزوماً راهى بهشت نخواهند شد و گنه كارانِ توبه ناكرده، به خواست خداوند ممكن است به آتش درافتند و ممكن است بخشيده شوند.55
يكى از محققان مى نويسد: ارجاء ابوحنيفه را به هر معنايى تفسير كنيم، اين امر مسلم است كه اين انديشه، پناه گاه اعتداليون بوده است.56
دليل پنجم، اين كه مرجئه بر خلاف اظهار نظر نشوان حميرى كه گفته است مرجئه، حجاج را كافر مى دانستند57، او را بر اساس گفته ذهبى، مؤمنى كامل الايمان به شمار مى آوردند، هر چند او خون مسلمانان را مى ريخت و سبّ صحابه مى كرد.58
طرفه اين كه حجاج، حاكم عراق، در آغاز از مجامع مرجئه پشتيبانى مى كرد و به سعد بن جوبير كوفى، موكّل سياه پوستش كه مرجئى بود، مقامات حساس واگذار كرده بود. امّا رفتار حجاج با خلق و خوى مؤمنان سازگار نبود، به طورى كه به زودى اختلافى بين او و مرجئه بروز كرد. موضوعى كه بيش از همه مرجئه را برانگيخت، اين بود كه وى هر چه بيشتر خواستار سبّ على(عليه السلام) بود و آن را شرط وفادارى به امويان مى دانست.59 و چون اين كار نوعى قضاوت درباره عمل افراد به شمار مى آمد و خلاف عقيده مرجئيان بود، برخى از مؤمنانِ آنان را عليه خود بر انگيخت.60
دليل ششم، اين كه طبرى اشعارى را از ثابت قطنه مرجئى مذهب نقل كرده كه در آن ها از نصر بن سيار، مدافع حكومت اموى ستايش كرده است.61 از سوى ديگر، ابوالفرج اصفهانى او را از شعراى دولت اموى به شمار آورده، كه از سوى يزيد بن مهلب به ولايت مرزها گماشته شده است.62
افزون بر دلايل ياد شده، اين كه برخى محققان براى اثبات مخالف بودن مرجئه با اساس حكومت اموى، گفته اند كه عمربن ذر مرجئى مذهب مردم را در قتل بنى اميه و از ميان بردن آن ها تحريك مى كرد،63 به نظر ناتمام مى آيد، زيرا طبق نقل برخى منابع، وقتى بنى عباس وارد واسط شدند همه مردم را امان دادند به جز سه نفر، كه يكى از آن ها عمربن ذر بود، چرا كه وى مردم را به جنگ با بنى عباس تحريك مى كرد نه بنى اميه.64
در برخى منابع هم آمده است كه ابومسلم دو تن از مرجئه به نام هاى يزيد بن ابى سعيد نحوى و ابراهيم بن ميمون صائغ مروزى را اعدام كرد،65 چرا كه ايشان را خطرناك يافت. بالأخره او نتوانست مرجئه را بر پشتيبانى از بنى عباس وادار كند.66
گفتنى است در صورت پذيرش مخالفت مرجئه با امويان، بايد به دو نكته توجه داشت: نخست، اين كه بيشتر مخالفت ها در سرزمين هاى شرقى جهان اسلام بوده است. دو ديگر، آن كه اين منازعات در دهه هاى پايانى و ضعف حكومت امويان روى داده است. وات در اين زمينه نوشته است:
به رغم اين نگرش كلى در پشتيبانى از دولت اموى، در اواخر اين عصر شايد بعضى از مرجئه احساس كردند كه حكومت امويان تحمل ناپذير شده و بايد با آن مقابله شود. لااقل مردى به نام غيلان دمشقى، كه معمولا از مرجئه خوانده شده، به فرمان هشام به قتل رسيد. علت قتل وى را دفاع از آراى قدريه قلمداد كرده اند، و اين محتملا بدان معناست كه غيلان در فعاليت هاى سياسى براى برانداختن حكومت اموى دخيل بوده است. اعتقاد به اين كه قيام در برخى شرايط درست است، با رأى كلى مرجئه در اين باره كه ارتكاب گناهان كبيره مستلزم طرد از امت نيست، البته ناسازگار است.67
هم چنين گفتنى است كه هم زمان با سقوط و انقراض بنى اميه، مرجئه نيز اعتبار خويش را از دست دادند.68 از بيشتر منابعى كه درباره فرقه ها و مذاهب سخن گفته اند، چنين بر مى آيد كه اكثر سران مرجئه از فرصت طلبانى بودند كه تابع مصلحت ها و هوس ها بوده و در هر جا قدرت تمركز مى يافت، در كنار آن قرار مى گرفتند تا راه را براى فرمانروايان هموار سازند. اينان هنگامى كه ضعف و ناتوانى دولت اموى را فرا گرفت و دريافتند كه سقوط آن امرى اجتناب ناپذير است، به جريان هايى پيوستند كه با امويان دشمنى داشتند و از عدل و داد دفاع كرده و به بازگشت از برخى افكار خود كه به ايمان مربوط مى شد، تظاهر مى كردند.69 استاد شهيد مطهرى(رحمه الله) ضمن بيان اموى مسلك بودن مرجئه كه با افكار خويش اعمال سلاطين اموى را تصحيح مى كردند، مى نويسد: با انقراض بنى اميه، مرجئه نيز منقرض شدند.70
ميان دو ديدگاه همسازى و ناهمسازى
نخست، اين كه باعث ترويج ركود و رخوت و بى تفاوتى در برابر جريان هاى حق و باطل مى شد، زيرا هنگامى كه قضاوت درباره على(عليه السلام) و عثمان يا معاويه به خدا و روز قيامت واگذار گردد، ديگر انگيزه اى براى يارى يكى از آن ها باقى نخواهد ماند.
دوم، اين كه چنين فكر و انديشه اى موجب بهره بردارى سوء حاكمان جور و در رأس آن ها سياست مداران حيله گرى، چون امويان قرار خواهد گرفت.
بنابراين بايد ميان وابستگى مرجئه به بنى اميه و تأثيرات منفى انديشه ارجاء در جامعه اسلامى تفاوت گذاشت. تأثيرات منفى انديشه ارجاء در جامعه و بهره بردارى سوء حاكمان اموى، مطلبى غير قابل انكار است. وقتى آنان قدرت را مساوى با حق دانسته و مخالفت با حكومت را مشروع ندانستند و از سوى ديگر، هر مسلمانى را سزاوار حاكميت تلقى كردند، اين تفكر موجب همسازى قشر عظيمى از مردم با حاكمان اموى مى شد. به طور قطع، نقش تفكر مرجئه (جدايى عمل از ايمان) در به انزوا كشاندن جامعه از دخالت در امور سياسى، بسى بيشتر از نقش چندين لشكر مسلح بود. نقش عالِم با ترويج انديشه خويش در جامعه، نقشى مستمر و تأثيرگذار است و اين جاست كه عبارت معروف «اذا فسد العالِم فسد العالَم» مفهوم واقعى خود را مى يابد.
رهبران و فرقه هاى مرجئه
شهرستانى، مرجئه را به چهار صنف تقسيم كرده است كه عبارت اند از: مرجئه خوارج، مرجئه قدريه، مرجئه جبريه و مرجئه خالصه.72 گويا انتساب اين فرقه به فرقه هايى، همچون خوارج يا معتزله به اين دليل است كه بسيارى از سران مرجئه با اعتقاد به اصول ارجاء، برخى از اصول فرقه هاى ديگر را هم قبول داشتند و به مناسبت همان اسم به آن فرقه منسوب شده اند، مثل مرجئة المعتزله و مرجئة الخوارج. البته در اين تعبير، تسامح وجود دارد، زيرا ارجاء در ذات خود با اصول معتزله و خوارج ناسازگار است.73
فريد وجدى پس از معرفى چهار صنف ياد شده، مرجئه خالصه را به اصناف شش گانه تقسيم كرده است كه عبارت اند از: 1ـ يونسيه، اصحاب يونس سمرى، 2ـ عبيديه، اصحاب عبيدالمكبت، 3ـ غسانيه، اصحاب غسان كوفى، 4ـ ثوبانيه، اصحاب ابوثوبان، كه افرادى همچون عتابى، محمد بن شبيب، غيلان دمشقى، ابوشمر، يونس بن عمران و فضل رقاشى را از اين فرقه دانسته اند، 5ـ تومنيه، اصحاب ابو معاذ تومنى و 6ـ صالحيه، اصحاب صالح بن عمرو صالحى.74 ابن داعى رازى هم به جز عبيديه، بر پنج فرقه ياد شده، غيلانيه را هم افزوده است.75 جرجانى نيز، پس از اين كه مرجئه را يكى از فرقه هاى بزرگ اسلامى دانسته، آن را به پنج فرقه يونسيه، عبيديه، غسانيه، تومنيه و ثوبانيه تقسيم كرده، كه هر يك ايمان را به گونه اى خاص تعريف مى كنند.76 ملطى هم فرقه هاى مرجئه را به يازده گروه تقسيم كرده، كه هر يك درباره ايمان، نظر ويژه اى ابراز داشته اند و سپس پاسخ هر يك از آن ها را داده است.77 مقريزى هم نوشته است كه مرجئه سه گونه اند: 1ـ گروهى كه ميان اعتقاد به ارجاء و قدر جمع مى كنند; مرجئه قدريه، مانند غيلان و ابوشمر. 2ـ گروهى كه بين ارجاء و جبر جمع مى كنند; مرجئه جبريه، مانند جهم بن صفوان و 3ـ برخى معتقد به ارجاء محض و خالص اند; مرجئه خالصه. اين گروه سوم خود به چهار فرقه تقسيم مى شوند: يونسيه، غسانيه، ثوبانيه و تومنيه.78 او هم چنين گفته است: پس از حسن بن محمد بن حنفيه، مرجئه به چهار گروه مرجئه خوارج، مرجئه قدريه، مرجئه جبريه و مرجئه صالحيه تقسيم شدند.79بغدادى هم از سه دسته قدريه، جبريه و خالصه ياد كرده است، كه دسته سوم خود به پنج فرقه تقسيم شده اند.80
سعد بن عبدالله اشعرى از چهار فرقه مرجئه ياد كرده است. 1ـ جهميه، اصحاب جهم بن صفوان كه مرجئه خراسان و اهل غلو بوده اند، 2ـ غيلانيه، اصحاب غيلان بن مروان كه مرجئه شام اند، 3ـ ماصريه، اصحاب عمرو بن قيس ماصر كه مرجئه عراق اند، مانند ابوحنيفه، 4ـ شكّاك و بتريه، مثل سفيان بن سعيد ثورى، شريك بن عبداللّه، ابن ابى ليلى، محمد بن ادريس شافعى و مالك بن انس، كه حشويه ناميده شده اند.81 نوبختى نيز همانند اشعرى از اين چهار فرقه، ياد كرده است.82 ابن جوزى پس از اين كه از مرجئه به عنوان يكى از فرقه هاى ضالّه ياد كرده، آنان را به دوازده گروه تقسيم كرده است.83برخى محققان نيز در تحليل گونه هاى ارجاء آن ها را به مرجئه مطلقه، غاليه، جهميه و كراميه تقسيم كرده اند.84
در نگاه نخستين به فرقه هاى گوناگون مرجئه، چنين تصور مى رود كه اين فرقه ها در همه زمينه هاى كلامى، رأى و نظر خاصى دارند، در حالى كه آنان تنها يك اصل دارند و آن، تعريف ايمان و كفر است، اما در ديگر موضوعات رأى خاصى ندارند. از اين رو به فرقه هاى متفاوتى همچون مرجئه خوارج، مرجئه قدريه، مرجئه جبريه و مرجئه خالصه منشعب شده اند، كه در برخى امور، متناقض سخن مى گويند. مثلا مرجئه قدريه به اختيار انسان معتقدند، در حالى كه مرجئه جبريه آن را انكار مى كنند، اما هر دو در ارجاء موافق اند. مرجئه خالصه هم فقط در تعريف ايمان اختلاف دارند.85 در واقع، در كمتر موضوعى، غير از تأخير عمل از ايمان، مى توان در انديشه مرجئه هماهنگى يافت، از اين رو حميرى در بيان انديشه سياسى اين فرقه در بيشتر موارد سخن از بعض المرجئه يا اكثر المرجئه به ميان آورده است. گروهى از آن ها مى گويند امامت و رهبرىِ جامعه براى همه است و در قوم خاصى منحصر نيست، در حالى كه گروه ديگرى آن را مختص قريش مى دانند و برخى آن را منحصر در ابوبكر.86 ابن حزم مى نويسد: نزديك ترين فرقه هاى مرجئه به اهل سنت، پيروان مذهب ابوحنيفه هستند كه معتقدند ايمان تصديق قلبى و زبانى است و عمل، از شرايع و فرايض ايمان است و دورترين آن ها اصحاب جهم بن صفوان، اشعرى و محمد بن كرام سجستانىاند كه مى گويند ايمان فقط امر قلبى است.87
از ميان فرقه هاى مختلف مرجئه، مرجئه جبريه با امويان درگير و ناسازگار و مرجئه خالصه همساز با آن ها بودند. مرجئه جبريه از اظهار نظر در مورد مسائل مشتبه خوددارى مى كردند و آن ها را به روز رستاخيز پس مى افكندند و تنها درباره مسائل آشكار، همچون ستم فاحش و دشمنى ظاهر، احكامشان را صادر مى كردند و موضع مشخصى داشتند. آن ها در اين زمينه ها با مرجئه ناب و خالص، ناسازگارى داشتند، زيرا اين ها امور مشكل و آشكار را از يكديگر جدا نكرده اند و ميان آن ها همسازى قائل اند و داورى درباره همه آن ها را به خداوند واگذار كرده اند.88 گروهى كه در خراسان با امويان به نزاع پرداختند از همين مرجئه جبريه بودند. آن ها اداى فرايض را جزء ايمان مى دانستند، در حالى كه مرجئه ناب، عمل را پس از ايمان به شمار مى آوردند. از اين روست كه مرجئه ناب با بنى اميه سازش داشته و با گروه هاى ديگر هم، سر ناسازگارى نداشتند. از اشعار جعد بن درهم معتقد به مذهب مرجئه جبريه كه در مذمت قبايل يارى كننده امويان سروده است، نيز چنين استنباط مى شود كه اين فرقه، از گروه هاى سياسى درگير با امويان بوده اند.89
با مطالعه دقيق فرقه هاى مرجئه، چنين استنباط مى شود كه سه جريان افراطى، تفريطى و اعتدالى در ميان معتقدان به اين مذهب بوده است، همان گونه كه در ميان فرقه هاى شيعه و خوارج نيز وجود داشته است.90 غلات مرجئه معتقد بودند كه ايمان، اعتقادى قلبى است، گرچه فرد، نماز و زكات را ترك كند و شرب خمر نمايد و قتل نفس و زنا كند، اين مؤمنِ كامل است و وارد دوزخ نمى شود.91 ذهبى از ارجائى به نام ارجاء الفقهاء ياد كرده كه نماز و زكات را جزء ايمان نمى دانستند و مى گفتند ايمان، اقرار زبانى و يقين در قلب است، اما غلوّ ارجاء اين است كه كسانى مى گويند با اعتقاد به توحيد، ترك فرايض زيانى نمى رساند.92 در برخى منابع از كتاب هايى با نام كتاب الارجاء ياد شده است كه برخى ردّيه هايى در مقابل آن ها نوشته اند.93
مرجئه و اباحى گرى
ايمان يك پيمان پنهانى در قلب است، هر چند به زبان، اعلان كفر دهد، بى پرهيز بت پرستى كند يا يهودى و مسيحى شود و درشهر اسلام، پرستش صليب كند و گواهى به تثليث دهد. چون در همين حال بميرد شخص مؤمنى است و ايمان كامل به خداوند تبارك و تعالى دارد. دوست خداوند تبارك و تعالى است و در بهشت جاى دارد.96
فان فلوتن از سخنان جهم بن صفوان چنين نتيجه مى گيرد:
طبيعى است كه پيروان اين گونه عقايد با نظر تحقير به فرايض عملىِ دين اسلام مى نگرند و وظايف شخصى خود را به اطرافيان و معاشرين خود واجب تر از احكام تمام و كمال قرآن مى دانند.97
ستايش مستشرقان از مرجئه با القابى، چون مصلح و انقلابى، ناشى از آسان گيرى آنان نسبت به عقيده و عمل است.98 تسامح مرجئيان چنان افراطى بود كه حتى قضاوت درباره كفار و مشركان را نيز ناروا مى دانستند، زيرا به پندار مرجئه، خداوند از قلب آنان آگاه است، شايد در دل آن ها نيت ايمان نهفته باشد. اين خداست كه بايد درباره آنان قضاوت كند.99 ابن ابى الحديد از استاد خود، ابوهذيل نقل مى كند كه او مى گفت:
اگر مذهب ارجاء نبود خداوند در زمين معصيت نمى شد، چون اكثر گناه كاران به رحمت خدا تكيه مى كنند و مشهور است ميان مردم كه خداوند گناه كاران را مى آمرزد و عقاب در اوقات محدودى است و پس از آن به بهشت مى روند. از سوى ديگر، انسان هاكه تمايل به شهوات زودگذر دارند، با تكيه بر همين باور به طرف گناهان ترغيب مى شوند. اگر اعتقاد مرجئه در بين مردم پديد نيامده بود، نافرمانى خداوند يا اصلا صورت نمى گرفت يا اين كه بسيار كم بود.100
يكى از محققان نوشته است: نخستين قائلان به ارجاء محض، معاويه و عمروعاص بودند، چون معتقد بودند كه معصيت، به ايمان زيانى نمى رساند. از اين رو معاويه به كسى كه به او مى گفت: «حاربت من تعلّم و ارتكبت ما تعلم» پاسخ داد: «وثقت بقول اللّه تعالى: «ان الله يغفر الذنوب جميعاً». بنابراين، افرادى همچون معاويه و جهم بن صفوان هر دو معتقد به جدايى عمل از ايمانند، ولى جهم، آن را از اين موضع مى نگريست كه مستضعفان از ستم حكام در پناه باشند، اما ديدگاه معاويه براى تجويز سلطه ستم بود. او با اين انديشه اتهام فسق و كفر و نفاق را از خود دفع مى كرد.101
ابن جوزى هم به انديشه مرجئه به شدّت حمله كرده و به نقل از ابن عقيل مى نويسد:
به نظر مى آيد بنيان گذار عقيده ارجا، زنديق بوده است، زيرا نظام اجتماع و مصلحت عالم در عقيده به سزا و جزاست و مرجئه چون نتوانستند خدا را بر خلاف فطرت و عقل، انكار كنند، فايده اثبات خدا را از بين بردند; يعنى خداترسى را نفى كردند و سياست شرع را فرو ريختند و آنان بدترين طايفه عليه اسلام اند.102
به طور يقين انديشه تعريف ايمان به اقرار زبانى يا اذعان قلبى بدون عمل، جامعه را به انحطاط اخلاقى مى كشاند. وقتى كسى بر اين باور بود كه عبادت، تنها معرفت و محبت خداوند است و به احكام شرعى بى اعتنايى نمود،103 پيامدى جز ترويج بى بند و بارى اخلاقى نخواهد داشت.
در كتاب الأغانى آمده است كه يك نفر شيعى با فردى مرجئى مذهب بر سر عقيده خويش بحث و جدال به راه انداخته بودند. سرانجام هر دو توافق كردند كه كسى را به داورى اختيار كنند. ناگاه دلاّل رسيد. از او پرسيدند: عقايد كدام يك از دو گروه شيعه يا مرجئه بهتر است؟ او گفت: من نمى دانم، همين اندازه مى دانم كه من براى بالا تنه ام عقيده شيعه را پذيرفته ام و براى پايين تنه ام عقيده مرجئه را دوست دارم; يعنى من در انديشه و اعتقاد، تفكر شيعه را ترجيح مى دهم، اما از آن جا كه مسلك مرجئه نسبت به كردار آسان گير است، در آوردن خواسته هاى نفسانى و لاابالى گرى به مذهب مرجئه عمل مى كنم.104
از شواهد تاريخى بى اعتنايىِ مرجئيان نسبت به عمل اين است كه مقدسى در توصيف منطقه دماوند مى نويسد:
ايشان گروهى بى گمان از مرجيانند. غسل از جنابت نمى كنند، در ديه هايشان مسجد نديدم، با ايشان مناظره كرده گفتم: با اين مذهب كه شما داريد، چگونه مسلمانان به جنگ شما نمى آيند؟ ايشان مى گفتند: مگر ما توحيدگرا (و مسلمان) نيستيم؟ گفتم: آرى، ولى شما فريضه هاى پروردگار را ترك كرده و مقررات مذهب را موقوف داشته ايد؟ گفتند: ما همه ساله ماليات بسيار به سلطان مى دهيم.105
برخى دليل لعن و بيزارى از مرجئه را در روايات، همين بى اعتنايى به عمل و فرائض دينى ذكر كرده اند.106 از زيد بن على نيز روايت كرده اند كه مى گفت: من از قدريه كه گناهان خويش را به خدا مى بندند، و مرجئه كه فاسقان را به عفو الهى اميدوار مى سازند، بيزارم.107 بدون ترديد فكر مرجئه موجب ترويج لاابالى گرى بود. نمونه ارجاء ضدّ اخلاقى در شعر ابونواس آشكار است. حسن بن دايه مى گويد: در هنگام بيمارى ابونواس، كه به موجب آن مرد، نزد او رفتم و از وى خواستم كه مرا موعظه كند. سرش را بلند كرد و چنين سرود:
تكثّر ما استطعت من الخطايا *** فانك بالغ ربّاً غفوراً
ستبصر ان وردت عليه عفواً *** و تلقى سيداً ملكاً كبيراً
تعض ندامة كفيك مما *** تركت مخافة النار السرورا108
حسن مى گويد: به او گفتم در اين حالت بيمارى و مرگ، مرا چنين موعظه مى كنى؟ گفت: ساكت باش كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: «ادّخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امّتى».109
طريحى در مجمع البحرين حديثى نقل كرده كه طبق آن، فرد مرجئى معتقد است كه هر كس نماز به جا نياورد، روزه نگيرد، غسل از جنابت نكند، كعبه را ويران نمايد و با مادر خويش ازدواج كند، با اين حال، ايمان او همطراز ايمان جبرئيل و ميكائيل خواهد بود.110
با وجود اين، برخى خوشبينانه نوشته اند:
در نگاهى تحليلى به تعاليم مكتب ارجاء مى توان گفت كه اينان به انگيزه پرهيز از مواضع افراط و تفريط در زندگى فردى، عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقيقتى به نام ايمان مى شمردند و بدون آن كه به عاصى وعده بهشت دهند، او را مؤمن و برادر دينى ديگر افراد جامعه مى شمردند. نظريه ارجاء با اين شكل آن مى توانست در آن روزگار پرآشوب، بدون آن كه مردم را در بُعد اخلاق فردى به فساد خواند، در بعد اجتماعى آنان را برگرد محور برادرى ايمانى و ولايت گرد هم آورد.111
مرجئه در احاديث شيعه
در منابع شيعه پس از نقل حديثى از امام صادق(عليه السلام) كه مى فرمايد: «ما احبّ اللّه من عصاه»، گويا در ردّ افكارى همچون انديشه هاى مرجئه، از آن حضرت نقل شده كه به شعر زير تمثل كرده و تأكيد نموده است كه ميان ادعاى محبت به خداى متعال، و نافرمانى او منافات وجود دارد:
تعصى الاِله و انت تظهر حبّه *** هذا محال فى الفعال بديع
لو كان حبّك صادقاً لاطعته *** انّ المحبّ لمن يحبّ مطيع115
افزون بر اين، امامان شيعه پيروان خويش را از مجالست با مرجئه بر حذر داشته و از آن ها بيزارى مى جستند، به اين دليل كه آنان كشندگان ما اهل بيت(عليهم السلام) را مؤمن مى دانند، در حالى كه لباس آن ها تا قيامت به خون ما آغشته است.116 از اين رو، علّت لعن و بيزارى ائمه از مرجئه را، افزون بر بى اعتنايى آنان به فرايض و اعمال، توقفشان در امر على(عليه السلام) و حكم نكردن به مؤمن يا غير مؤمن بودن او دانسته اند و گفته اند چه مصيبتى بالاتر از توقف در ايمان برادر رسول خدا(صلى الله عليه وآله).117 آنان با اين كه در آغاز از قضاوت درباره على(عليه السلام) و عثمان خوددارى مى كردند، به تدريج به مخالفت با آن حضرت كشانده شدند و زمانى با همين خصوصيت شناخته مى شدند. روزى از اعمش درباره حديث «انا قسيم النار» (فرموده على(عليه السلام)) سؤال شد، او گفت: مرجئه اجازه نمى دهند كه من فضايل على(عليه السلام) را روايت كنم، آن ها را از مسجد بيرون كنيد تا روايت كنم.118 در الايضاح فضل بن شاذان نيشابورى آمده است كه يك نفر شيعه، فردى مرجئى مذهب را چنين هجو كرده است:
اذا المرجى سرّك ان تراه *** يموت بدائه من قبل موته
فجدّد عنده ذكرى على *** و صلّ على النبى و آل بيته 119
اين امر، نشان گر بغض آنان نسبت به على(عليه السلام) است. امام باقر(عليه السلام) هم از استغفار براى مرجئه نهى كرده است، به اين سبب كه دل هاى آن ها با نام اهل بيت(عليهم السلام) مشمئز مى شود.120 آنان با اين كه حضرت على(عليه السلام) را در جنگ هايش مصيب، و محاربان با او را در خطا دانسته اند، امّا محاربان را ضلاّل مؤمن معرفى كرده اند.121 در احاديث منقول از زبان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين فرقه، مورد نفرين هفتاد پيامبر قرار گرفته اند. و باز نقل شده است كه آن حضرت، مرجئه و قدريه را خارج از امت و يهود آن معرفى كرده است.122 گفتنى است كه برخى محققان اين احاديث را برساخته سنيان از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانسته اند،123 كه البته با وجود اختلاف هاى فرقه اى بعيد به نظر نمى رسد.
نتيجه گيرى
كتاب نامه
1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، مؤسسه اسماعيليان، [بى تا].
2. ابن جوزى، ابوالفرج، تلبيس ابليس، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، چاپ اول: تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1368.
3. ابن حجر عسقلانى، احمد بن على، تهذيب التهذيب، بيروت: دار صادر (افست شده از چاپ حيدرآباد دكن)، [بى تا].
4. ابن حزم اندلسى، على، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، بيروت، دار صادر، [بى تا].
5. ابن خلكان، شمس الدين احمد، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، چاپ اول: بيروت، دارالثقافه، 1968م.
6. ابن عساكر، ترجمة علىّ بن ابى طالب من تاريخ دمشق، بيروت، [بى نا، بى تا].
7. ابن قتيبه، عبداللّه بن مسلم، المعارف، تحقيق ثروة عكاشة، چاپ اول: قم، منشورات الشريف الرضى، 1415ق / 1373.
8. ابن نديم، محمد بن اسحاق، الفهرست، تحقيق ابوالفداء عبداللّه القاضى، چاپ دوم: بيروت، دارالمعرفه، 1398ق/1978م.
9. ابن نديم، محمدبن اسحاق، الفهرست، چاپ رضا تجدد، [بى تا].
10. اشعرى، سعد بن عبداللّه، المقالات و الفرق، تصحيح محمد جواد مشكور، تهران، مؤسسه مطبوعاتى عطائى، 1963م.
11. اصفهانى، ابوالفرج، الاغانى، تحقيق عدة من الفضلاء، بيروت، دار احياء التراث العربى، [بى تا].
12. اصفهانى، ابوالفرج على بن حسين، الاغانى، بيروت: دارالفكر، 1390ق.
13. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيد احمد صقر، چاپ دوم: قم، منشورات رضى، 1416ق.
14. اقبال آشتيانى، عباس، خاندان نوبختى، تهران، كتابخانه طهورى، 1345.
15. امين، سيد محسن، اعيان الشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف، 1304ق/1983م.
16. امين مصرى، احمد، پرتو اسلام، ترجمه عباس خليل، چاپ سوم: تهران، انتشارات اقبال، 1358.
17. امين مصرى، احمد، ضحى الاسلام، چاپ دهم: بيروت، دارالكتاب العربى، [بى تا].
18. بستانى، دائرة المعارف، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، [بى تا].
19. بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بين الفرِق، با ترجمه و تعليقات محمد جواد مشكور، چاپ سوم: تهران، انتشارات اشراقى، سوم، 1358.
20. پاكتچى، احمد، «انديشه هاى كلامى در سده هاى 2 و 3ق»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، تهران، 1377.
21. پطروشفسكى، ايلياپاولويچ، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، چاپ چهارم: تهران، انتشارات پيام، 1354.
22. جرجانى، على بن محمد، شرح المواقف، قم: منشورات رضى (افست شده از چاپ مصر)، [بى تا].
23. جعفريان، رسول، تاريخ خلفا، چاپ اول: قم، انتشارات دليل، 1380.
24. ــــــــ، مرجئه، تاريخ و انديشه، قم، نشر خرّم، 1371.
25. ــــــــ، «مرجئه رو در رو با بنى اميه» كيهان انديشه، ش 38، سال 1370.
26. حاجى خليفه، مصطفى بن عبدالله، كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، تحقيق عبدالستار احمد فراج، بيروت، دار الكتب العلميه، 1413ق / 1992م.
27. حسن صادق، اللواء، جذور الفتنه فى الفرق الإسلاميه، چاپ دوم: قاهره، دارالكتب العلميه، 1403ق.
28. حسنى، ابن داعى، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، تصحيح عباس اقبال، تهران، انتشارات اساطير، 1364.
29. حسنى رازى، سيد مرتضى بن داعى، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، تصحيح عباس اقبال، تهران، مطبعه مجلس، 1313.
30. حميرى، نشوان، الحور العين، چاپ دوم: بيروت، دار آرال، 1985م.
31. ذهبى، شمس الدين، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب ارناؤط و محمد نعيم عرقسوسى، چاپ نهم: بيروت، مؤسسة الرساله، 1413.
32. ذهبى، شمس الدين، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقيق على محمد بجاوى، بيروت، دارالفكر، [بى تا].
33. رضازاده لنگرودى، رضا، برخورد انديشه هاى سياسى در اسلام، چاپ اول: انتشارات توس، 1366.
34. زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام، چاپ پنجم: تهران، اميركبير، 1368.
35. سبحانى، جعفر، بحوث فى الملل و النحل، چاپ اول: قم، لجنة ادارة الحوزة العلمية، 1412ق /1370.
36. سهمى، حمزة بن يوسف، تاريخ جرجان، چاپ چهارم: بيروت، المزرعة نباية الايمان، 1407ق/1987م.
37. شاخت، يوزف، «ابوحنيفه»، دانشنامه ايران و اسلام، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 2537.
38. شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، چاپ اول: قم، موسسة آل البيت لاحياء التراث، 1409 ق.
39. صاحبى، محمد جواد، «تسامح در نقادى»، كيهان انديشه، ش38، سال1370.
40. ـــــــــ، «همسازى مرجئيان با امويان»، كيهان انديشه، شماره39، سال 1370.
41. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الطبرى، تحقيق محمد فضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، [بى تا].
42. طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد حسينى، تهران، انتشارات مرتضوى، 1362.
43. طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، چاپ چهارم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365.
44. عطوان، حسين، الفرق الاسلامية فى بلاد الشام فى العصر الاموى، چاپ اول: (بى جا)، دار الجيل، 1986م.
45. عطوان، حسين، مرجئه و جهميه در خراسان عصر اموى، ترجمه حميد رضا آژير، چاپ اول: مشهد، آستان قدس رضوى، 1380.
46. عقل، ناصر بن عبدالكريم، القدرية و المرجئة، چاپ اول: رياض، دارالوطن، 1418ق.
47. فريد وجدى، محمد، دائرة المعارف القرن العشرين (الرابع عشر)، مصر، [بى نا]، 1357ق.
48. فلوتن، فان، تاريخ شيعه و علل سقوط بنى اميه، ترجمه سيد مرتضى حائرى هاشمى، تهران، انتشارات اقبال، 1325.
49. فيومى، محمد ابراهيم، الخوارج و المرجئة، چاپ اول: القاهره، دارالفكر العربى، 1423 ق / 2003 م.
50. ـــــــــ، الفرق الإسلاميه و حق الأمة السياسى، چاپ اول: قاهرة: دار الشروق، 1419ق.
51. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، چاپ چهارم: تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.
52. گيب، هميلتون، اسلام بررسى تاريخى، ترجمه منوچهر اميرى، چاپ اول: تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367.
53. متز، آدام، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، تهران، انتشارات امير كبير، 1362.
54. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق.
55. محمد بن سعد (ابن سعد)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبد القادر عطا، چاپ اول: بيروت، دار الكتب العلمية، 1410 ق / 1990 م.
56. مزى، جمال الدين ابى الحجاج يوسف، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، تحقيق بشار عواد معروف، چاپ سوم: بيروت، مؤسسة الرساله، 1415 ق.
57. معروف حسنى، هاشم، جنبشهاى شيعى در تاريخ اسلام، ترجمه سيد محمد صادق عارف، چاپ اول: مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1371.
58. مقدسى، محمد بن احمد، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ترجمه على نقى منزوى، چاپ اول: تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361.
59. مقريزى، احمد بن على، المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، بغداد، مكتبة المثنى، [بى تا].
60. ملطى، ابن عبد الرحمن، التنبيه و الردّ على اهل الاهواء و البدع، تحقيق محمد زينهم محمد عزب، چاپ اول: قاهره: مكتبة مدبولى، 1413 ق.
61. نيشابورى، فضل بن شاذان، الإيضاح، تحقيق سيد جلال الدين حسينى ارموى (محدث)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1351.
62. وات، مونتگمرى، فلسفه و كلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى، چاپ اول: تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1370.
63. همائى، جلال الدين، غزالى نامه، چاپ دوم: [بى جا]، كتاب فروشى فروغى، 1342.
64. يعقوبى، احمد بن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، چاپ دوم: تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 2536.
پي نوشت :
1 دانشجوى دوره دكترى تاريخ اسلام
2- رضازاده لنگرودى، برخورد انديشه هاى سياسى در اسلام، ص 137.
3- همان، ص 148 - 149، به نقل از: ايگناس گلدتسيهر، درسهايى درباره اسلام، ترجمه علينقى منزوى، ج 1، ص 357 و عبدالله محمد، كتاب الاوسط، به اهتمام يوزف فان اس (بيروت، 1971 م) ص 92 - 95.
4- همان، ص 152.
5- ايلياپاولويچ پطروشفسكى، اسلام در ايران، ص 214.
6- هاشم معروف حسنى، جنبشهاى شيعى در تاريخ اسلام، ص 175.
7- همان، ص 173 - 174.
8- عبدالحسين زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 363 - 364.
9- مونتگمرى وات، فلسفه و كلام اسلامى، ص 49.
10- حسين عطوان، الفرق الاسلاميه فى بلاد الشام فى العصر الاموى، ص 15.
11- رضازاده، همان، ص 152.
12- احمد امين مصرى، ضحى الاسلام، ج 3، ص 326 - 327.
13- سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ص 71 - 72.
14- احمد امين، ضحى الإسلام، ج 3، ص 323 - 327.
15- هميلتون گيب، اسلام بررسى تاريخى، ص 130 - 131.
16- محمد ابراهيم فيومى، الخوارج و المرجئه، ص 133-134 و همو، الفرق الاسلاميه و حق الامة السياسى، ص 108 - 109.
17- رسول جعفريان، «مرجئه، رو در رو با بنى اميه»، كيهان انديشه، شماره 38، سال 1370، ص 136.
18- شمس الدين ذهبى، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2، ص 32; رسول جعفريان، تاريخ خلفا، ص 741 و همو، «مرجئه رو در رو با بنى اميه»، همان، ص 136 - 137.
19- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 6، ص 281 - 282 و رضازاده، برخورد انديشه هاى سياسى در اسلام، ص 156.
20- ابن سعد، همان، ج 6، ص 297 - 298.
21- نشوان حميرى، الحور العين، ص 204.
22- طبرى، تاريخ الطبرى، ج 6، ص 600 - 611.
23- ابوالفرج على بن حسين اصبهانى، الاغانى، ج 14، ص 270 - 279 و جعفريان، «مرجئه رو در رو با بنى اميه»، همان، ص 137 - 138.
24- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 291.
25- طبرى، همان، ج 6، ص 593.
26- جعفريان، همان، ص 138.
27- حمزة بن يوسف سهمى، تاريخ جرجان، ص 130; جعفريان، همان، ص 138 به نقل از: تاريخ بغداد، ج 14، ص 372 - 376 و المعرفة و التاريخ، ج 2، ص 782 - 783.
28- ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 140 - 141.
29- همان، ص 310، 313 - 315 و 324 - 325.
30- طبرى، همان، ج 7، ص 100 - 101 و جعفريان، «مرجئه رو در رو با بنى اميه»، همان، ص138.
31- جعفريان، همان، به نقل از: تاريخ الدولة العربية، ص 441 - 442.
32- نشوان حميرى، همان، ص 309.
33- سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ص 5 - 6; جعفريان، همان، ص 139، به نقل از: معجم الفرق الاسلاميه، ص 120 - 121.
34- M. Cook.
35- رضازاده، همان، ص 129، به نقل از:
M. Cook . Early Muslim Dogmd , Combridge university press , 1981 , pp 3- 47 , 84 - 103 .
36- همان.
37- ابن قتيبه، المعارف، ص 625.
38- جعفريان، «مرجئه در برابر بنى اميه»، ص 148.
39- همان، ص 149.
40- جعفريان، تاريخ خلفا، ص 741.
41- ابن سعد، همان، ج 6، ص 279 ; رضازاده، برخورد انديشه هاى سياسى در اسلام، ص 156. يكى از پيچيدگى هاى بحث درباره مرجئه اين است كه برخى طرفداران وابسته حكومت اموى مانند ابراهيم نخعى به شدت آن ها را سرزنش كرده و خطرناك تر از خوارج خوانده است. او مردم را از نشست و برخاست با مرجئه نهى مى كرد. ابن سعد، همان و ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج4، ص523.
42- رك: طبرى، همان، ج 7، ص 94 - 100 و محمد جواد صاحبى، «تسامح در نقادى»، كيهان انديشه، شماره 38، سال 1370، ص 152.
43- احمد بن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 229 - 230.
44- بستانى، دائرة المعارف، ج 11، ص 560 - 561.
45- محمد جواد صاحبى، «همسازى مرجئيان با امويان»، كيهان انديشه، شماره 39، سال 1370، ص 161.
46- نشوان حميرى، الحور العين، ص 239.
47- ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 6، ص 291 - 292.
48- طبرى، تاريخ الطبرى، ج 6، ص 598 ; احمد امين، ضحى الاسلام، ج 3، ص 326.
49- طبرى، همان، ج 6، ص 448 - 453.
50- طبرى، همان، ج 6، ص 393 - 395.
51- احمد امين، ضحى الإسلام، ج 3، ص 320 - 323.
52- على بن محمد جرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 397.
53- سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 3، ص 96 - 97.
54- يوزف شاخت، «ابوحنيفه»، دانشنامه ايران و اسلام، ص 1028 - 1029.
55- احمد پاكتچى، «انديشه هاى كلامى در سده هاى 2 و 3 ق»، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج8، ص429.
56- محمد ابراهيم فيومى، الخوارج و المرجئه، ص 136.
57- نشوان حميرى، الحور العين، ص 204.
58- شمس الدين ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 44.
59- رضازاده، برخورد انديشه هاى سياسى در اسلام، ص 152.
60- صاحبى، «تسامح در نقادى»، كيهان انديشه، شماره38، ص 152.
61- طبرى، تاريخ طبرى، ج 7، ص 56 - 57.
62- ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 7، جزء 13، ص 49.
63- رسول جعفريان، «مرجئه در برابر بنى اميه»، كيهان انديشه، شماره 39، 1370، ص 149.
64- جمال الدين ابى الحجاج يوسف مزى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج 8، ص 87.
65- ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 1، ص 172 - 173 و ج 11، ص 332.
66- رضازاده، برخورد انديشه هاى سياسى در اسلام، ص 156 - 157.
67- وات، فلسفه و كلام اسلامى، ص 49 - 50.
68- عباس اقبال، خاندان نوبختى، ص 32.
69- هاشم معروف، جنبشهاى شيعى در تاريخ اسلام، ص 176.
70- مرتضى مطهرى، ده گفتار، ص 98 - 99 و همو، عدل الهى، ص 213.
71- شمس الدين احمد بن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، ج 6، ص 11.
72- اللواء حسن صادق، جذور الفتنه فى الفرق الاسلاميه، ص 211.
73- احمد امين، ضحى الإسلام، ج 3، ص 322 - 323.
74- محمد فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين (الرابع عشر)، ج 8، ص 723 - 726; درباره سران و رهبران مرجئه رك: فريد وجدى، همان ; احمد امين، ضحى الاسلام، ج 3، ص 323 و ناصر بن عبد الكريم، القدريه و المرجئة، ص 109 - 111.
75- سيد مرتضى بن داعى حسنى رازى، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام، ص 59 - 61.
76- جرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 396 - 398.
77- ابن عبدالرحمن ملطى، التنبيه و الردّ على اهل الاهواء و البدع، ص 105 - 112.
78- مقريزى، خطط مقريزى، ج 2، ص 350.
79- همان، ص 350.
80- اللواء حسن صادق، جذور الفتنه فى الفرق الاسلاميه، ص 212.
81- سعد بن عبدالله اشعرى، المقالات و الفرق، ص 5 - 6.
82- همائى، غزالى نامه، ص 71.
83- ابوالفرج ابن جوزى، تلبيس ابليس، ص 14 و 17.
84- ناصر بن عبدالكريم، همان، ص 89 - 90.
85- سبحانى، همان، ص 90 - 91.
86- نشوان حميرى، همان، ص 202 - 205.
87- على بن حزم اندلسى، الفِصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج 2، ص 111.
88- حسين عطوان، مرجئه و جهميه در خراسان عصر اموى، ص 39.
89- طبرى، همان، ج 6، ص 591.
90- جعفريان، مرجئه تاريخ و انديشه، همان، ص 12 - 13.
91- ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 436 و ج 20، ص 45.
92- همان، ج 5، ص 233.
93- مصطفى بن عبدالله، حاجى خليفه، كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، ج 2، ص 1388 ; محمد بن اسحاق بن النديم، الفهرست، ج 1، ص 230 ، 245 ، 254 و 258 و همان (چاپ رضا تجدد)، ص 185، 206 و 233.
94- امين، ضحى الاسلام، همان، ج 3، ص 320.
95- گيب، اسلام بررسى تاريخى، ص130ـ131.
96- فان فلوتن، تاريخ شيعه و علل سقوط بنى اميه، ص 73 - 74.
97- همان.
98- همان.
99- صاحبى، همسازى مرجئيان با امويان، كيهان انديشه، شماره39، ص 16، به نقل از: پرتو اسلام، ج 1، ص 325 - 328.
100- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 243 - 244.
101- اللواء حسن صادق، جذور الفتنه فى الفرق الإسلاميه، ص 218.
102- ابن جوزى، تلبيس ابليس، ص 69.
103- ابن داعى حسنى، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام، ص60.
104- احمد امين مصرى، پرتو اسلام، ص343.
105- محمد بن احمد مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ج2، ص596.
106- سبحانى، همان، ج 3، ص 73 - 74، به نقل از: كراجكى، كنز الفوائد، ص 125.
107- آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ص 231.
108 - هرچه مى توانى گناه كن، زيرا به خدايى آمرزنده خواهى رسيد. به زودى وقتى بر او وارد شدى او را پادشاهى بزرگ و بزرگوار مى يابى. از اين رو، پشيمان مى شود كه چرا از ترس آتش، شادى را رها كرده اى.
109- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 5، ص 346.
110- فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 1، ص 177.
111- دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 8، ص 429.
112- محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج1، ص47; شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج17، ص331 و ج 21، ص 476 و محمد بن الحسن طوسى، تهذيب الاحكام، ج8، ص111.
113- سبحانى، همان، ج 3، ص 92 - 93.
114- كلينى، همان، ج 1، ص 351.
115- مجلسى، بحار الانوار، ج 47، ص 24 و ج 67، ص 15 و ج 75، ص 174; و نيز رك: وسائل الشيعه، ج 15، ص 308 ; تحف العقول، ص 294 ; روضة الواعظين، ج 2، ص 468 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 275.
116- كلينى، كافى، ج 2، ص 409; ج 3، ص 545; ج 8، ص 276 و شيخ حرّ عاملى، همان، ج 16، ص 268.
117- سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 3، ص 73 - 74.
118- فسوى، المعرفة و التاريخ، ج 2، ص 764; ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابى طالب من تاريخ دمشق، بيروت: ج 2، ص 83 ; مجله تراثنا، شماره 24، ص 81 - 82.
119- فضل بن شاذان نيشابورى، الايضاح، ص 121 - 122.
120- مجلسى، همان، ج 23، ص 369.
121- همان، ج 32، ص 320 و ج 37، ص 15.
122- فضل بن شاذان، همان، ص 45 و 47 ; مجلسى، همان، ج5، ص7 و بغدادى، الفرق بين الفرق، همان، ص 145.
123- رضازاده، همان، ص 154.