گوشه‌ی شست بستن دیو

چنانکه از نخستین ابیات این تعزیه نامه بر می‌آید، منظور اصلی سازنده‌ی آن نمایش دادن مقام حضرت امیر بوده است. بهرحال از این قطعه شش مصراع اولی که از زبان شبیه پیغمبر بیان می‌شود تا آن‌جا که در تعزیه‌نامه‌ی حضرت علی ظاهر می‌شود
سه‌شنبه، 12 بهمن 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
گوشه‌ی شست بستن دیو
 گوشه‌ی شست بستن دیو

 

نویسنده: بهرام بیضایی

 

نسخه‌خوانان: حضرت پیغمبر – حضرت علی – دیو – صحابه – هاتف – سلمان – عمر – ابوبکر
چنانکه از نخستین ابیات این تعزیه نامه بر می‌آید، منظور اصلی سازنده‌ی آن نمایش دادن مقام حضرت امیر بوده است. بهرحال از این قطعه شش مصراع اولی که از زبان شبیه پیغمبر بیان می‌شود تا آن‌جا که در تعزیه‌نامه‌ی حضرت علی ظاهر می‌شود «پیش واقعه» (1)ی این مجلس است. صحنه‌سازی این قسمت چنین است:
شبیه پیغمبر روی سکو، برچهارپایه‌ی بلند یا منبری نشسته، در طرفین او عمر و ابوبکر روی زمین یا چهارپایه‌های کوتاه‌تری قرار دارند. و ظاهراً منظور از «صحابه» در خطاب «آیا صحابه مرا...» یکی از همین دو نفر هستند.

پیغمبر:

هزار شکر خداوندگار بی‌همتا *** که کرد خاتم پیغمبران مرا، زوفا
آیا صحابه مرا جبرئیل داده خبر*** که هر که دارد در دل محبت حیدر
بروز حشر گریزد با مر رب رحیم *** هزار سال از او، آتش سعیر و جحیم

شبیه دیو که صورتک به صورت دارد و در طرز لباس و حرکات و آرایش او سعی زیاده شده است که خنده‌دار باشد، نقش خود را در محیط پای سکو (چهار طرف) ایفا می‌کند، در حرکات او غلو و جست‌و خیزهای مسخره آمیز زیاد است. لباسش خال‌های سیاه و سرخ و خود شاخ و دم دارد.

دیو:

فلک با بخت من خوش بامداری *** هر آن خواهم به دستم می‌سپاری
چو در دنیا مرا سرمست کردی *** فراز و پست من را هست کردی
که را قدرت که با من خواهد انگیخت؟ *** که مجنون است هر کس با من آویخت

صحابه در حال گریز از دیو، و در حال دویدن در اطراف سکو این ابیات را می‌خواند. البته به واسطه‌ی کوتاهی راه این گریز با شتاب چندانی همراه نیست. ولی به هر حال صحابه در حینی که هاتف اشعار بعدی را می‌خواند، از پله‌های سکو بالا می‌رود روی زمین سجده می‌کند و اشعار نوبت خود را بلافاصله پس از هاتف می‌خواند.

صحابه:

الحذر الحذر، غریو غریو *** الامان الامان، از این دیو
نرّه دیو آمده است از هامون *** بگریزید ای گروه کنون

هاتف معمولاً سعی در پنهان کردن خود از چشم شبیه‌خوانان دارد، به عبارت دیگر او برای شبیه‌خوانان نامریی و برای تماشاگران مریی است، جای او در این نمایش در کنار سکو پشت منبر پیغمبر است.

هاتف:

الا ای دیو ملعون جفاکار *** مده این قدر خلقان را تو آزار
مکن ای بی‌مروت بی‌حیایی *** چرا خلقان اذیت می‌نمایی

صحابه:

السلام ای رسول جن و بشر*** گو (2) نداری زحال خلق خبر
نره دیوی ز جانب صحرا *** آمده در مدینه – ای مولا
می‌گریزند خلق از او بشتاب *** یا محمد تو خلق را دریاب

در حالی که ماجرای اصلی مثل (گفت‌وگوی صحابه با پیغمبر) روی سکو و یا بالعکس محیط اطراف سکو می‌گذرد، به ترتیب دسته‌ی دیگری که موضوع روی او نیست (در این‌جا مثلاً دیو) بی‌کار می‌مانند. به عبارت روشن‌تر، هر یک از دو دسته به نوبه‌ی خود عرصه‌ی بازی را به کلی به دست دسته‌ی دیگر می‌سپارد.

پیغمبر:

مرعلیک ای جوان نیک سیر*** بنشین و مترس – ای مضطر
اینک آن دیو نزد ما آید *** زنگ غم از دل تو بزداید
که خبر باشدم ز حالت تو *** هست نزدم عیان ملالت تو

صحابه پس از شنیدن این کلمات باز می‌گردد، از سکو پایین می‌رود. از پله‌پله‌های سکو. با حفظ فاصله، به دیو می‌گوید: آی همرهم...

صحابه (به دیو):

آی همرهم، ای لعین دغا *** که تو را خواسته است رسول خدا

دیو:

برو زین ره که نشناسم خدا را *** زنم برهم بساط کبریا را
همی دَرَّم، همی بُرَّم به خنجر *** به چنگم هر که افتد، ای نکوفر

شبیه حضرت علی که تازه از اطاق تعویض لباس‌ها بیرون آمده و در گوشه‌ای این سخنان دیو را می‌شنود. رو به آسمان می‌کند و می‌گوید: خداوندا ...

علی:

خداوندا علی را باش ناصر *** که باشد جنگ، جنگ دیو کافر
می‌روم او را ادب سازم *** زسیلی صورتش را سرخ سازم (؟)

با پایان گفتار دیو. او و حضرت علی به سوی هم می‌روند. دیو دست‌ها را از هم باز می‌کند و گام‌های بلند بر می‌دارد و نشان می‌دهد که به زور بازوی خود مطمئن و مغرور است. موزیک طبل و شیپور در تجسم این حالت به او کمک می‌کند. ولی نعره‌های خود دیو این موضوع را بهتر می‌رساند.

دیو:

عجب صیدی است گردیده دچارم *** چگونه شکر این نعمت گزارم
چه خوش باشد که آهنگش نمایم *** به سان لقمه در چنگش نمایم

علی:

چرا ای دیو بی‌شرم و حیایی *** نمایی جنگ با دست خدایی
چنانت ای لعین سازم مؤدب *** که تا روز جزا باشی معذب
(به او سیلی می‌زند)
ببندم شست تو با لیف خرما *** که نتوانی گشودم تا به عقبا

دیو:

امان، ای آه، واویلا که مُردم *** خداوندا چه سیلی بود خوردم
برس برداد من ای یار جانی *** که مردن بهتر است از زندگانی

دیو می‌گریزد و شبیه حضرت علی به گوشه‌ای که چندان جلب توجه تماشاگران را نکند می‌رود، یا به اطاق تعویض لباس‌ها باز می‌گردد.

هاتف:

تو ای دیو لعین زشت مردود *** تو ای کافر به مطلب می‌رسی زود

دیو:

بر سر آنم که گر زدست برآید *** دست به کاری زنم که غصه سرآید (3)
چند نشینم به راه خواجه‌ی لولاک *** چند نشینم که خواجه کی به درآید (4)
بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر *** بار دگر روزگار چون شکر آید (5)
جز ز محمد مخواه مطلب خود را *** نور ز خورشید خواه، بو که برآید (6)

هاتف:

آه ای دیو بی‌حیا *** چندسازی فغان و ناله بیا
گر تو خواهی نجات از این درد *** چند مدت تو صبر باید کرد
تا شود عهد مصطفی چو پدید *** او شده قفل مشکل تود کلید (7)

دیو در حال جستجو در اطراف سکو می‌گردد و با نگریستن به نقاط دور نشان می‌دهد که به دنبال کسی می‌گردد.

دیو:

مشکل‌گشای هر دو جهان رهنما کجاست؟ *** آن ناخدای کشتی بحر عطا کجاست؟
گفتند در مدینه بُوَد ختم انبیا *** یاران در این مدینه پس آن مصطفی کجاست؟

هاتف:

بیا بیا که تو را همچو جان شوم رهبر *** بیا بیا که تو را خوانده است پیغمبر

در حین خواندن این شعر هاتف، دیو راه را می‌یابد و از پله‌های سکو بالا می‌رود.
کرنش می‌کند.

دیو:

از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است *** پیغام آشنا نفس روح‌پرور است (8)
(طبل می‌زنند)
السلام ای خاک پایت عرش را کحل البصر *** السلام ای مهتر تو بهتر از جن و بشر
السلام ای صفحه‌ی روی تو معراج، السلام *** السلام ای قدسیان را بر درت کم‌تر غلام

پیغمبر:

مر علیک ای دیو بی‌شرم و حیا *** چند بر مردم می‌کنی جور و جفا
گرچه آگاهم من از احوال تو *** بازگو تا چیست اینک حال تو

دیو:

ای ختم انبیا چه کنم بر تو شرح حال *** من پیش از «آدم» آمده‌ام سی هزار سال
من در زمان باعث هر فتنه می‌شدم *** آن روز بود از همه می‌یافتم مجال
کارم قتال بود بر اطفال مردمان *** کس را نبود تا که نسازم بر او جدال
چندی از این مقوله که بگذشت آمدی *** اندر نظر پدید یکی طفل خردسال
رفتم که تا اذیت و آزار او کنم *** رو سوی من دوید دلیرانه در جدال
زد بر رخم طبانچه و شستم ببست او *** چندین هزار سال گذشته است تا به حال

خواننده نبایددر چنین متونی به دنبال واقعیت بگردد.
این تعزیه‌نامه از یک قصه با همین مضمون که در مورد حضرت علی ساخته‌اند، اخذ شده است. منتهی ترتیب آن داستان چنین است که ابتدا دیو نزد پیغمبر می‌آید و می‌گوید سی‌هزار سال پیش کودکی شست مرا بست و بعد از دیدن حضرت علی می‌گوید این آن کودک است، ولی این‌جا اصرار سازنده‌ی این واقعه در نمایش چگونگی بسته شدن دست دیو توسط حضرت امیر، در آغاز قصه، کمی توالی‌های تاریخی را از نظر یک فرد جوینده‌ی ترتیب برهم می‌زند؛ بنابراین در قصه‌ی اصل حضرت علی کسی معرفی می‌شود که همیشه بوده است، و در این متن تنها معلوم می‌شود که مثلاً یک ساعت آدمیان نزد دیوها سی‌هزار سال است.

پیغمبر:

ای دیو زحالت آگهم من *** با تو شب و روز همرهم من
گر جمله‌ی انس و جن زیاری *** آیند برت زغمگساری
بهر تو بنال‌های پیوست *** ممکن نبود گشودن دست
ناچار ایا لعین نادان *** باید بروی بر رسولان

دیو:

بدان فدای تو در نزد اولیا رفتم *** به نزد جمله یکایک، جداجدا، رفتم
نکرد چاره‌ی این کار «آدم» ای سرور *** نکرد «شیث» (9) مرا شاد، ای ستوده سیر
نکرد چاره‌ی غمم «نوح» و «موسی» و «عیسی» *** مرا نکرد «سلیمان» زبند غصه رها
بگفتنم (10) دردت درمان پذیرد از خاتم *** نکرد هیچ یک از انبیا مرا خرم

ابوبکر:

ای عمر بنگر رسول ذوالجلال *** چند می‌گوید بر مردم محال
لیف خرما چیست تا خلق جهان *** عاجز آیند از گشودن، این زمان
خنجرم را تیز کن ای ذوفنون *** تا ببرم لیف خرما را کنون
(به دیو)
در بر من آی ای دیو دغا *** تا که دستت تو گشایم از وفا
چند می‌لافی تو ای دیو لعین *** پیشترآ، زور دستم را ببین
(تلاش برای بریدن می‌کند)
می‌نشاید هر دو شستت را گشود *** واقعاً این لیف خرما سخت بود

عمر:

ای ابوبکر.
پس برو تا من ز شست دیو دون *** لیف خرما را گشایم من کنون
(بر می‌خیزد)
خیزم از جا تا شوم مشکل‌گشا *** بلکه بگشاید گره از دست ما
آخر این یک لیف خرما بیش نیست *** بر خلایق این همه تشویش چیست
(به بند خنجر می‌کشد)
بس غریب است و عجیب این ماجرا *** خنجرم لیفی نمی‌برد چرا؟
(مأیوس)
خنجرم کند شده ای یاران *** لیف خرماست برش چون سندان

پیغمبر:

ای عمر بنشین به جایت *** تا بیاید در برم شیر خدا
(به دیو)
صبر بنما اضطرابت بهر چیست *** چاره‌ی درد تو در دست علی‌ست

شبیه علی در محوطه‌ی اطراف سکو با سلمان صحبت می‌کند و این تغییر بار دیگر نمونه ماجرای موازی، و تغییر صحنه در تعزیه است.

علی:

شوق دیدار مصطفی دارم *** آی سلمان ای وفادارم
در بر مصطفی روان گردیم *** از رخش هر دو شادمان گردیم

سلمان:
فدایت جانم ای سلطان خوبان *** بود امر تو واجب بر دل و جان
بیا بر دوشم ای شاه مدینه *** رویم اندر بر آن بی‌قرینه

یک بار دور سکو می‌گردند و از پله‌ها بالا می‌روند.

علی:

ای رسول خدا سلام علیک *** خانم انبیا، سلام علیک
داشتم بس که شوق حضرت تو *** آمدم این زمان به خدمت تو

پیغمبر:

ای ولی خدا علیک سلام *** ای شه لافتی علیک سلام
چشم او به حضرت علی می‌افتد.

دیو:

ای عزیزان کجا شوم پنهان *** ره دهیدم ایا مسلمانان
ای عزیزان به حق پیغمبر *** ره دهیدم به زیر این منبر

این قسمت شامل حرکات ترس‌آلود و لرزان دیو، هنگام اجرا توسط شبیه‌خوانان مضحک‌ترین قسمت این نمایش است.

سلمان:

ای دیو برای چیست لرزان گشتی *** از دیدن مرتضی – تو پنهان گشتی

دیو:

شه دین و دنیا به دادم برس *** به دادم برس ای شه دادرس
(علی را نشان می‌دهد)
همین است سیلی به من زد چنان *** که خون گشت از چشم و گوشم روان
همین است کز ترس او بسملم *** بود سی هزار سال خونین دلم (؟)

علی:

بیا ای دیو ملعوم در بر من

دیو:

همی از ترس لرزد پیکر من

علی:

بیا ای دیو تا از جا نخیزم

دیو:

خدایا در کجا اینک گریزم

علی:

مترس ای دیو رحم آرم به حالت

دیو:

به قربان تو و جاه و جلالت

علی:

ز رأفت شست تو من برگشایم

دیو:

ز خوف جان خدایا دل غمینم (؟)

پیغمبر:

گرچه آگاهی ای ولی خدا *** لطف کن دست دیو را بگشا

علی:

بیا ای دیو دستت را گشایم *** زقلبت زنگ درد و غم زدایم
(دستش را می‌گشاید)
گشودم شست تو از راه احسان *** بشو از صدق دل اینک مسلمان

دیو:

یا علی گویمت به صوت بلند *** از تو ای دوست نگلسم پیوند
من مسلمان شوم به دست رسول *** منت کافری به من مپسند

پیغمبر:

بگو اشهدان لاالله الی‌الله *** محمد است رسول و علی ولی‌الله

دیو:

شوم فدای تو ای سوار عرش مکان *** هزار جان من بینوا تو را قربان
بگفتم اشهد ان لاالله‌الی‌الله *** محمد است رسول و علی ولی‌الله
(پایان)

پی‌نوشت‌ها

1. «پیش واقعه» را می‌توان برابر با کلمه‌ی Exposition در نمایش نامه‌ها قرارداد و آن عبارت است از قسمت کوتاهی در ابتدای نمایش‌نامه که طی آن به تدریج اشخاص نمایش و کاراکترها و نسبت آن‌ها با یکدیگر شناسانده می‌شوند، تا راهنمایی باشد برای درک و فهم آسان‌تر موضوع توسط خواننده یا تماشاگر.
2. گو: گویا.
3. مطلع غزلی از حافظ.
4. مصرع اول این بیت در شعر حافظ چنین است: بر در ارباب بی‌مروت دنیا.
5. این بیت ایضاً از همان غزل است.
6. مصرع اول این بیت در شعر حافظ این است: صحبت حکام، ظلمت شب یلداست.
7. یعنی: او شود قفلِ مشکل تو را، کلید.
8. از سعدی است.
9. شیث: «و او پسر آدم و حوا است که در صد و سی سالگی آدم برای او به وجود آمد و نهصد و دوازده سال بزیست. گویند که مخترع حروف هجاییه شیث بود»، قاموس کتاب مقدس (هاکس – ص 542).
10. بگفتنم: یعنی بگفتندم.

منبع مقاله :
بیضایی، ب. (1340)، گوشه‌ی شست بستن دیو، آرش، 1، 92 – 84

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط