اسطوره و جنسيت در سينماي بيضايي

ساختار و کارکرد اسطوره در آثار بهرام بيضايي گاه دگرگوني هايي مي يابد. نمونه آن، تغيير کليشه « قهرمان » در برخي فيلم هاي او است. اسطوره قهرمان و سفر او، همواره مورد توجه اسطوره شناسان بوده است؛ بر اساس ديدگاه و
چهارشنبه، 24 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسطوره و جنسيت در سينماي بيضايي
 اسطوره و جنسيت در سينماي بيضايي

 

نويسندگان: دکتر اکبر شاميان ساروکلايي (1)
مريم افشار (2)



 

چکيده

ساختار و کارکرد اسطوره در آثار بهرام بيضايي گاه دگرگوني هايي مي يابد. نمونه آن، تغيير کليشه « قهرمان » در برخي فيلم هاي او است. اسطوره قهرمان و سفر او، همواره مورد توجه اسطوره شناسان بوده است؛ بر اساس ديدگاه و الگوي جوزف کمبل، قهرمان مرد مراحل دهگانه اي را در سفر رو به کمال خود طي مي کند. اما بيضايي با تنزل قهرمانان مرد و توجه به نقش آفريني قهرمانان زن، به تغيير کارکردهاي سنتي اين اسطوره متناسب با اوضاع زمانه دست زده است. رعنا در فيلم « غريبه و مه »، زن آسيابان در « مرگ يزدگرد »، تارا در « چريکه تارا »، خانم بزرگ و ماهرخ در « مسافران » و گلرخ در « سگ کشي »، ضمن سفر پيش رويشان، با دانايي، آزمون و نجات بخشي به قهرمان اسطوره اي بدل شده اند. اين امر به پررنگ شدن نقش اسطوره و جنسيت در سينماي او انجاميده است.

کليدواژه ها: اسطوره قهرمان، سفر، جنسيت، جوزف کمبل، سينماي ايران، بهرام بيضايي.

مقدمه

اساطير کهن در آثار ادبي و هنري هر دوره بازروايي، بازآفريني يا تفسير مي شوند. يکي ازسينماگران مشهور ايراني که به اساطير توجه ويژه اي داشته و آنها را هنرمندانه در آثارش به کار برده است، بهرام بيضايي است. او با بهره گيري از اسطوره ها در عصر نو، انديشه ها و باورهاي جامعه خود را بازتاب داده است. بيضايي که به عنوان سينماگر اسطوره پرداز شناخته شده است، شايد عمداً قصد به کارگيري اسطوره در آثارش را نداشته و اساطير به کار رفته در آنها از ناخودآگاه ذهن او نشأت گرفته باشند. وي در مصاحبه اي مي گويد: « وقتي من اين فيلم ها را مي ساختم، اصلاً فکر نمي کردم دارم فيلم اساطيري مي سازم؛ زيرا هر کدام از ما با خودمان دست کم امکان يک اسطوره را حمل مي کنيم که خود ما باشيم؛ يعني اينکه مردم عادي هم در چنبره حوادث مي توانند اسطوره شوند ... ميان اسطوره شدن و نشدن فقط دو قدم فاصله است. » ( اميري 1388: 79 )
اسطوره ها در تمام ابعاد زندگي انسان پديدار مي شوند و به تعبيري « هرگز نمي ميرند، بلکه مدام نو به نو به اشکال گوناگون رخ مي نمايند. » ( ستاري 1383: 7 ) در دگرديسي اسطوره ها، قهرمانان اندک اندک شکوه و جلال شان را ازدست مي دهند، و بر طبق نسبت هاي هر ناحيه، افسانه ها به نور روز قدم مي گذارند و در تاريخ ثبت مي شوند. ( کمبل، 1389: 319 ) اساطير اندک اندک از منشأ خود فاصله مي گيرند و به صورت داستان هايي پياپي که متضمن الزامات اخلاقي و فلسفه يي هستند، نقل مي شوند. ( ستاري 1387: 109 ) « به مرور زمان که جامعه اي توسعه مي يابد، اساطيرش، مورد تجديدنظر قرار مي گيرند و منقح و مهذب و يا از نو تفسير مي شوند تا با نيازمندي هاي تازه سازگار گردند. » ( همانجا ) يعني به همان وضعيت اسطوره زدايي مي رسند که در آن « اسطوره ديگر به هيچ وجه تبيين نيست، بلکه بيان است؛ بيان اينکه چيزي مثل زندگي کردن در اين عالم چگونه احساس مي شود. پس، اسطوره از اينکه صرفاً بدوي باشد، دست مي کشد و به امري کلي و جهان شمول بدل مي شود. اسطوره ديگر نه امر کاذب و موهوم، بلکه امري صادق و حقيقي است. اسطوره وضعيت انسان را به تصوير مي کشد. » ( سگال 1389: 88 )
بيضايي با تفکر اسطوره اي در نمايشنامه ها و آثار سينمايي اش دست به روشي نو مي زند و همين امر باعث مي شود که مخاطبان آثارش به انديشيدن دعوت شوند. بيضايي در امروزي کردن اسطوره و آيين هاي باستاني روش منحصر به خود را دارد؛ آنها را تغيير مي دهد و تفسيري جديد به نمايش مي گذارد. « هرچند عملي، چون عمل آييني، اغلب معناي يک اسطوره را به تفسير مي کشد و آن را ملموس مي سازد، اما اين نکته نيز درست است که اسطوره گاهي با عمل يا حرکتي پيوند دارد که ديگر قابل فهم نيست؛ اسطوره متضمن تفسير يا توجيهي است که مي تواند تفسيري نسبتاً نو از آن به دست دهد. » ( الياده و ديگران 1388: 21 ) در نگاه کلان تر مي توان چنين گفت که بيضايي با اسطوره زدايي در سينمايش به تفسير جديدي از اسطوره هاي ذهنش دست مي زند. « او با دگرگوني در روايت هاي خدشه ناپذير اسطوره اي و حتي تاريخي، به اسطوره شکني دست زده است. اسطوره هاي ايستا را به تحرک واداشته؛ سپس با ساخت دوباره داستان، اسطوره يي جديد آفريده که با دغدغه ها و تنش هاي مدرن دست به گريبان است. » ( باقري 1391: 27 ) در واقع « وي با آگاهي بر اين نکته که نابودي اسطوره ها، نابودي يک ملت و روان متعادل جمعي آن است، کوشيده آنها را به شيوه مدرن و امروزي و فعال بازسازي کند. اسطوره ها و البته رويدادهاي تاريخي پيش از ورود به ذهن و انديشه بيضايي، منفعل، يک بعدي و عقيم هستند؛ اما با گذر از اين ذهن و انديشه پويا، فعال و امروزي زاينده مي شوند؛ و از شکل سنتي شان به در مي آيند. » ( همان: 183 )
بيضايي علاوه بر به کارگيري اسطوره هاي گوناگوني چون سفر، مرگ، آفرينش و قهرمان به مسأله جنسيت نيز توجه داشته است. توجه وي به زن تا حدي است که گاه باعث دگرگوني اسطوره قهرمان در سينمايش شده است. آنچه ما را به اين پژوهش واداشت توجه به نقش اسطوره اي قهرمان زن در آثار سينمايي بيضايي است.
پيش از پژوهش حاضر، شهلا لاهيجي ( 1376 ) در کتاب سيماي زن در سينماي بهرام بيضايي، به جايگاه و تحول نقش زن در آثار بيضايي پرداخته است؛ همچنين مي توان به مقاله سيما کوبان ( 1371 )، « زمان، زن و جاذبه هاي بصري در آثار بيضايي »، مقاله نوشابه اميري (1383)، « بيضايي و زن » و مقاله لاهيجي (1383)، « سيماي زن در آثار بيضايي » که برگرفته از همان کتاب او است، اشاره کرد. همچنين نوشابه اميري ( 1388 ) درباره نقش زن در سينماي بهرام بيضايي، با او گفت و گو کرده است. اما در اين پژوهش مسأله دگرگوني قهرمان اسطوره اي و نقش اسطوره و جنسيت در سينماي بيضايي بررسي نشده است.

نگاه اجمالي به نقش زن در سينماي بيضايي

زن در آثار بيضايي حضور چشمگيري دارد، به گونه اي که گاه در فيلم هايش دوربين بر شخصيت اصلي، زن، متمرکز مي شود و اين امر، بسياري از منتقدان را برانگيخته تا بر او خرده بگيرند و فيلم هاي او را در زمره آثار فمينيستي قرار دهند. با اين حال، نوشابه اميري درباره اين مسأله مي گويد: « به نظر من آثار بيضايي فمينيستي نيست؛ چون زن در آنها کارکرد زنانه ندارد. در فيلم او به عنوان ابزار استفاده نمي شوند، بلکه حضور زن هميشه معنايي بوده است نه اينکه در خدمت ارائه جنس زن باشد و نه در خدمت ارائه انديشه اي که زن را از مرد برتر مي داند. » ( اميري 1383: 54 ) زن در فيلم هاي او از زن بودنش شرمنده نمي شود، بلکه توانايي هايش را آشکار مي سازد و حتي گاه اعمال و رفتارش او را اسطوره اي مي کنند. او از روزگارش شاکي نيست؛ در جامعه اش زندگي مي کند؛ کارهاي سخت و مردانه انجام مي دهد؛ نااميد مي شود؛ خود را محدود نمي داند؛ زن در آثار بيضايي بارور و بزرگ است و با آگاهي و توانايي هايش در پي نجات خانواده و جامعه اش به پا مي خيزد و هنجار حاکميت مردسالاري را در هم مي شکند. زن در بيشتر آثار مدرن بيضايي پرشکوه به نمايش درمي آيد.
بارزترين مشخصه زنان در آثار بيضايي، جنبه هاي نمادين و اساطيري است؛ « جنبه هايي که زن را در جايگاهي متفاوت نسبت به مرد، و حتي نسبت به کلّ عالم خلقت قرار مي دهد. جايگاهي که با عناصر زايندگي، مهر و عاطفه، بخشندگي و ياري کنندگي در ارتباط مستقيم است. » ( يثربي 1375: 81 ) بيضايي ديدگاه اسطوره اي زن و محوريت او را در زندگي امروز همچون زندگي باستاني و تاريخي اش باور دارد. همچنانکه شهلا لاهيجي در کتاب سيماي زن در سينماي بيضايي چنين مي نويسد: « بيضايي اين مادر بزرگ ازلي را از ميان اسطوره هاي گمشده بازيافته، غبار زمانه را از چهره اش برگرفته و بارنگ و حال امروز درخشش و جلايش داده و همساز با زمانه ما به نمايش درآورده است. » ( لاهيجي 1376: 17 ) او از ميان اساطير کهن باستان، به اسطوره قهرمان توجه ويژه داشته است؛ قهرمانان او ممکن است مرد يا زن باشند، اما در آثارش بيشتر به اسطوره قهرمان زن توجه شده است. غالباً يک زن مي تواند قهرمان باشد و به ندرت زن در کنار قهرمان مرد حضور مي يابد و او را در رسيدن به هدفش ياري مي دهد. البته، « توفيق وي دراين کار، يعني آفرينش نو بر اساس اسطوره، کار هر خردي نيست و از عهده هر خام ره نرفته اي برنمي آيد. » ( ستاري 1388: 131 )
به طور کلي نقش زن در سينماي بيضايي را اين گونه دسته بندي کرده اند:
« الف- نخستين تجربه هاي نويسنده: زن چهره عادي و متداول؛ ب- مرحله تجربه براي تلفيق نقش زن با نگرش نويسنده: زني که مي خواهد روي پاي خودش بايستد ( زن در تلاش گذران زندگي )؛ ج- نگرش ويژه نويسنده درباره زن: زن، همسنگ يا همگام مرد ( مشوق مرد در عمل )؛ د- نگرش حاد نويسنده به زن: زن تنهايي به پا مي خيزد ( انتقام مي گيرد ). » ( کوبان 1371: 74 )
جدول زیر تقسیم بندی پنج اثر سینما یی اثر سینمایی بهرام بیضایی را از نظر نقش قهرمان زن در آنها نشان می دهد:

نقش زن در سینمای بیضایی

غریبه و مه

چریکه تارا

مرگ یزدگر

مسافران

سگ کشی

زن چهره عادی و متداول دارد.

____

____

____

____

____

زنی که روی پای خودش می ایستد.

____

____

زن همسنگ یا همگام مرد است.

____

____

زن به تنهایی به پا می خیزد.


زنان در « غريبه و مه »، « چريکه تارا »، « مرگ يزدگرد »، « مسافران » و « سگ کشي »، همگي استقلال فردي و اجتماعي دارند. رعنا و تارا چون مردان در مزرعه کار مي کنند و کودکان بي پدر را سرپرستي مي کنند. زن آسيابان در « مرگ يزدگرد » در مقابل سرکرده هاي شاهنشاه ساساني به پا مي خيزد و در پي نجات خود و خانواده اش است. مادربزرگ در « مسافران » با زمان تاريخي که مرگ پايان بخش آن است، به مقابله برمي خيزد و خواهان جاودانگي عزيزان خود است. تارا نيز با کوبيدن شمشير بر امواج دريا، به جنگ طبيعت مي رود و در پي جاودانگي است. گلرخ در « سگ کشي » مسئوليت سنگيني را که از عهده هر زني و يا حتي هر مردي برنمي آيد، به خوبي به پايان مي برد.

اسطوره قهرمان بر اساس الگوي جوزف کمبل

واژه قهرمان در گفتار روزانه به معني انساني شجاع و برجسته به کار مي رود. « قهرمانان از زماني که قصه ها و ترانه هايي درباره تباري از انسان رواج مي يافت، قدرت و شهامت فوق بشري داشتند، اعمال خارق العاده اي انجام مي دادند، با موجودات مافوق طبيعي در ارتباط بودند و گاهي خود تباري ماوراء الطبيعي داشتند. » ( وارنر 1386: 30 )
بنابر نظريه کمبل، « قهرمان، مرد يا زني است که قادر است بر محدوديت هاي شخصي و يا بومي اش فايق آيد، از آنها عبور کند و به اشکال عموماً مفيد و معمولاً انساني برسد. قهرمان، به عنوان انساني مدرن، مي ميرد، ولي چون انساني کامل و متعلق به تمام جهان، دوباره متولد مي شود. وظيفه خطير او بازگشت به سوي ما است، با هيأتي جديد و آموزش درسي که از اين حيات مجدد آموخته است. » ( کمبل 1389: 30 ) اين کنش در آثار ادبي عصر جديد در قالب شخصيت هاي داستاني و ستارگان سينما هم نمود يافته است، با اين تفاوت که « قهرمان مدرن، انساني مدرني است که جرأت مي کند به نداي درونش گوش سپارد و جايگاه اين حضور را بجويد و اگرچه سرنوشت جامعه، آشتي با او است، نمي تواند و نبايد منتظر جامعه خود شود. » ( همان: 390 ) البته، کاربرد اسطوره قهرمان به مانند ديگر اسطوره ها در ادبيات و هنر امروز با نوآوري همراه است. « نويسنده مدرن به جاي تلقي و پذيرش صرف اسطوره ها به عنوان باورهاي کهن بشري، از آنها به منظور شکل دادن به ساختار اثر خود، افزودن لايه هاي معنايي و غنابخشيدن به شخصيت ها و پيرنگ داستان هاي خويش بهره مي گيرد. » ( طاووسي و درودگر 1390: 103 ) قهرمان خصوصياتي دارد که همه ما مي توانيم با وي هم ذات پنداري کنيم. او تحت تأثير محرک هايي جهان شمول، از جمله تمايل به محبوب القلوب بودن و درک شدن، موفق شدن، نجات يافتن، آزاد بودن، انتقام گرفتن، جبران خطاها، يا به دنبال بيان خويش بودن، به پيش رانده مي شود. ( ر.ک. وگلر 1386: 30-45 )
اسطوره قهرمان و سفر او در بسياري از آثار ادبي و هنري ( فيلم- نمايشنامه ) تأثير نهاده است. هر ملتي با هر پيشينه فرهنگي، قهرمان اسطوره اي دارد؛ چنانکه حتي به شخصيت هاي تاريخي تقدس مي بخشد و آنها را اسطوره مي کند. « نورتروپ فراي معتقد است که نه تنها يک ژانر از ادبيات، بلکه تمامي ژانرهاي ادبي، از اسطوره، به ويژه از اسطوره زندگي قهرمان اشتقاق يافته اند ... وي الگوي خود را درباره قهرمان " اسطوره جست و جوي هدف " مي نامد که صرفاً شامل چهار گستره تولد، پيروزي، انزوا و شکست مي شود. » ( سگال 1389: 141 )
بر مبنايِ الگوي کمبل، قهرمان به ترتيب با مراحل ده گانه اي چون درخواست ( دعوت ) به آغاز سفر، دوري از محل زندگي، پذيرش و تصميم گيري، يافتن مرشد و راهنما، رويارويي با ممنوعيت، هنجارشکني و زيرپا گذاشتنِ عرف و قانون، آزمايش، تعقيب قهرمان از سوي مخالفان، پيروزي و به دست آوردن اکسير و آخرين مرحله يعني عزيمت، روبه رو است.

تحليل اسطوره سفر قهرمان در چند اثر سينمايي بيضايي

اگرچه قهرمان مؤلفه هاي بسياري دارد، در اين پژوهش، نگارندگان سعي کرده اند تا مؤلفه هايي را مطابق ديدگاه کمبل در فيلم هاي بيضايي دنبال و تحليل کنند. ذکر اين نکته لازم است که کاربرد اسطوره قهرمانِ زن در پنج فيلم « غريبه و مه »، « مرگ يزدگرد »، « چريکه تارا »، « مسافران » و « سگ کشي » برجسته تر است. از اين روي، نگارندگان به نقدِ ساختاري اين پنج فيلم بر اساس اسطوره قهرمان و سفر او پرداخته اند. مسلماً شناخت صحيح اين الگو، مخاطب را به درک کامل تر فيلم هاي بيضايي رهنمون مي شود.
اولين مرحله سفر قهرمان « دعوت به آغاز سفر » است. درخواست از سوي خانواده و يا کساني است که به کمک وي نيازمندند. « سفر اسطوره اي قهرمان، معمولاً، تکريم و تکرار الگويي است که داراي سه مرحله است: جدايي، تشرف، بازگشت که مي توان آن را هسته اسطوره يگانه ناميد. در مرحله اول يک قهرمان از زندگي روزمره دست مي کشد و سفري مخاطره آميز به حيطه شگفتي هاي ماوراء الطبيعه را آغاز مي کند. » ( کمبل 1389: 40 ) مهتاب در فيلم « مسافران » به درخواست مادربزرگ، براي رساندن آينه اي که رمز سرچشمه زندگي و ادامه نسل است و بودن آن بر سر سفره عقد مبارک است ، سفر مي کند. گلرخ در « سگ کشي » براي جبران اشتباهش که فکر مي کرد بنا بر کج فهمي و تصورات نابه جا، شوهرش - ناصر معاصر - با منشي شرکت در ارتباط است، به ايران بازمي گردد، تا از او و فرشته عذرخواهي کند، اما متوجه مي شود که شوهرش ورشکست شده و با تعداد زيادي از طلبکاران روبه رو است و توانايي مالي براي جبران بدهي هايش را ندارد. گلرخ با قرارگرفتن در اين اوضاع درصدد کمک کردن به شوهرش و نجات او برمي آيد.
درمرحله دوم، قهرمان از جايي که زندگي مي کند، دور مي شود و به محل تولد خويش بازمي گردد. « محل تولد قهرمان، يا سرزمين دوري که به آن تبعيد مي شود، ميانه يا ناف جهان است، و قهرمان بايد از آن بازگردد تا در دوران بلوغ و در ميان مردمان اعمال خود را به انجام رساند. درست مثل امواجي که از چشمه اي زيرزميني مي جوشند، اشکال جهان، به صورت دايره وار از اين منبع ( که همان ناف جهان باشد ) مي جوشند. » ( کمبل 1389: 337 ) شخصيت هاي تارا، مهتاب و گلرخ از محل زندگي خود سفرکرده و قصد بازگشت به زادگاه خويش را دارند. در « چريکه تارا »، تارا به روستاي اجدادش بازمي گردد و در خانه پدربزرگش ساکن مي شود. مهتاب در « مسافران » به قصد شرکت در عروسي خواهرش و رساندن آينه به سفره عقد ماهرخ، از شهرستاني در شمال کشور به تهران عزيمت مي کند. گلرخ نيز در « سک کشي » براي ديدن همسرش از خارج کشور به تهران بازمي گردد.
در سومين مرحله، « قهرمان دعوت را مي پذيرد و مصمم مي شود که کاري کند » ( مرحله تصميم گيري ). تارا که با مرد تاريخي روبه رو مي شود، درخواست کمک او را مي پذيرد تا شمشيري را به او بدهد که از آن اجداد مرد تاريخي است و از پدربزرگ تارا به وي رسيده است. تارا شمشير به ارث رسيده از پدربزرگش را به فردي مي بخشد، اما به او بازمي گرداند، شمشير را در کارهاي روزانه به کار مي برد، اما شمشير کارايي ندارد. آن را به کسي مي دهد تا به شهر برده، آن را بفروشد، اما کسي آن را نمي خرد. در نهايت يک روز تارا، شمشير را در رودخانه مي اندازد. « " چريکه تارا " حديث نفسي است که در آن تاريخ و اسطوره ملازم يکديگرند. مرد تاريخي در سرگرداني به سر مي برد و تارا به نمادهاي اسطوره ساز تاريخ چون « شمشير » بي توجه است. » ( نوروزي 1374: 388 ) حال او بايد براي کمک به مرد تاريخي شمشير را بيابد تا مرد تاريخي و قبيله در انتظارش هويت از دست رفته شان را بازيابند. تارا در جواب مرد تاريخي که به دنبال شمشير آمده است، مي گويد: « بگو پيدا نشد. مرد تاريخي عصباني مي شود و جواب مي دهد: بگويم پيدا نشد، خفّتي که در انتظار من است، اندک نيست. اميد قبيله اي با يک کلمه نابود مي شود. » ( بيضايي 1357: 25 دقيقه و 21 ثانيه ) مهتاب نيز براي رساندن آينه به عروسي همراه مي شود. گلرخ در بازگشت به ايران با درخواست کمک شوهرش در مقابل طلبکاران موافقت مي کند.
چهارمين مرحله سفر قهرمان، « يافتن مرشد و راهنما » در مراحل آزمون است. « زن در زبان تصويري اسطوره، نمايانگر تماميت آن چيزي است که مي توان شناخت و قهرمان کسي است که به قصد شناخت، پاي پيش گذارد، هم گام با حرکت کُند او در معرفتي است که همان زندگي است، شکل و هيأتِ خدابانو هم برايش دچار تحول مي شود. البته خدابانو هرگز نمي تواند بزرگتر از رهرو شود، اگرچه هميشه نويد مي دهد که بيشتر از قدرت درک فعلي او است. او مي فريبد، راهنمايي مي کند و رهرو را از پاره کردن زنجيرها منع مي کند. اگر او بتواند با مفاهيمِ خدابانو هماهنگ شود، هر دو عارف و معرفه، از محدوديت ها رها خواهند شد. » ( کمبل 1389: 124 )
رعنا راهنمايي هاي خواهر شوهر خود را درباره ازدواج با آيت مي پذيرد. خواهرشوهر رعنا که به خاطر غيرت برادرانش تاکنون ازدواج نکرده بود، درنقش مرشد رعنا قرار مي گيرد. تارا در اين سفر با پدربزرگش مشورت مي کند؛ پدربزرگي که در سايه سرو سياه دفن شده و گويي تارا مي پندارد او به جاودانگي رسيده است. مادربزرگ در « مسافران » مرشد و راهنماي دو قهرمان است. در جايي از فيلم ماهرخ به علت تأخير مسافران مي گويد: « راستي که چقدر تنبل اند؛ دق مرگم مي کنه تا بياد. مادربزرگ: از مرگ حرف نزنيد. » ( بيضايي 1370: 13 دقيقه و 24 ثانيه ) از يک سو مهتاب را براي رساندن آينه تشويق مي کند و از سوي ديگر پس از مرگ مهتاب، ماهرخ را به زنده بودن و ادامه زندگي اميدوار مي کند که سرانجام ماهرخ سخنان مادربزرگ را مي پذيرد و در مجلس عزاي مسافران، لباس سپيد عروسي را به تن مي کند و مهتاب نيز رسالت خود را به پايان مي رساند و همراه با آينه به مجلس وارد مي شود. خانم بزرگ در سرگذشت آينه خانوادگي مي گويد: « از چند نسل پيشتر سر عقد تک تک ما بود. هر کدوم تا عقد بعدي اون رو به عروس نو سپرديم. توي آخرين عروسي گم شد. اشتباهي رفته بود جزء وسايل سمساري. مهتاب اونقدر گشت تا پيدايش کرد. قرار گذاشتيم خودش نگه داره. » ( بيضايي 1370: 42 دقيقه و 22 ثانيه ) « آينه بخت خانواده اي که گم مي شود اما نمي شکند. شايد اين بار، اين آينه منتظر دست هاي جوان ماهرخ است تا آن را به نسل هاي بعد برساند. در اينجا ديگر آينه حتي از ارزش نمادين زاينده بودنش فراتر مي رود و به صورت سمبلي از هويت يک خاندان درمي آيد. » ( قناعت 1371: 574 ) در « سگ کشي »، مرشد فردي ناشناس است که براي کمک به گلرخ او را تحت نظر دارد و براي او اسلحه اي مي فرستد که در پايان فيلم مشخص مي شود فرد ناشناس، شريک شوهر گلرخ بوده است. علانوه بر اين، مي توان پدر گلرخ را که راه را به او نشان مي دهد نيز در نقش مرشد در نظر گرفت.
پنجمين مرحله سفر، ممنوعيت براي قهرمان است. قهرمان در سفر از سوي خانواده و جامعه براي رسيدن به هدف خود، از چيزي يا انجام کاري منع مي شود. رعنا در « غريبه و مه » پس از مرگ شوهرش، حق ازدواج و انتخاب همسر ندارد؛ تارا نيز نمي تواند با کسي جز آشوب، برادر شوهرش، ازدواج کند. زن آسيابان از سخن گفتن در مقابل سربازان يزدگرد منع مي شود. و ماهرخ از تشکيل زندگي مشترک منع مي شود؛ زيرا مسافران از دنيا رفته اند و بايد به جاي برگزاري مراسم عروسي، به عزاي مسافران بنشيند.
ششمين مرحله سفر قهرمان، هنجارشکني و زيرپا گذاشتن عرف و قانون است. قهرمان در اين مرحله با توجه به توانايي هايش وقدرتي که دارد، با قانون هاي خانواده و جامعه اش به مخالفت برمي خيزد. رعنا با پيشنهاد ازدواج آيت موافقت مي کند و بعد از مدتها لبخند بر لبانش ديده مي شود. تارا با پيشنهاد ازدواج آشوب مخالفت مي کند و اين باعث مي شود آشوب و خانواده اش از محل زندگي خود کوچ کنند. در « مرگ يزدگرد » زن آسيابان در مقابل سربازان مي ايستد و با سخن هايش از شاه تقدس زدايي مي کند؛ و از شوهرش حمايت مي کند. در جايي از فيلم، سخنان زن آسيابان باعث مي شود که سرکرده شاه نيز اسطوره قهرمان يزدگرد را که شاه شاهان است و داراي فره ايزدي، با فرار به زير سؤال بکشد و از او تقدس زدايي کند:
« سرکرده: چيزي در انديشه من مي خلد! آري اينک که دنيا برقرار خود نيست، مي توانم بي ترس چيزي بگويم، هرچند از رده هاي فروترم. سرکرده: ما در توفان از او گم نشديم، او بود که در توفان از ما گريخت. مزدا اهورا مرا ببخشايد هزار بار! پادشاهي براي او ديگر هيچ جز سراشيبي تند فروافتادن نبود. او نه از بندگان که از بخت خود مي گريخت ... . » ( بيضايي 1360: 45 دقيقه و 36 ثانيه )
ماهرخ در مراسم عزا بر خلاف عرف جامعه و به گفته خانم بزرگ لباس، عروس مي پوشد. گلرخ به کار سخت و مردانه تن مي دهد؛ او با طلبکاران شوهرش ملاقات مي کند و چک ها را به يک سوم قيمت مي خرد.
هفتمين مرحله، « آزمايش » قهرمان است. او طي سفر خود مورد آزمايش قرار مي گيرد. پس از ازدواج رعنا با آيت، دشمنان آيت به قصد کشتن او به روستا مي آيند. در جنگ و درگيري آنها با آيت، رعنا نيز براي حفظ جان شوهرش به مبارزه برمي خيزد و چند نفر از دشمنان را مي کشد. با وابستگي تارا به مرد تاريخي، مرد تاريخي از او مي خواهد که با او بدون فرزندانش به سرزمين تاريخي آن مرد سفر کند. تارا مي پذيرد و تصميم مي گيرد فرزندانش را به قليچ، عاشق خود، بسپارد و با مرد تاريخي به تاريخ برگردد. ماهرخ با پذيرش سخنان خانم بزرگ که مورد قبول هيچ کس واقع نمي شد، مورد آزمايش قرار مي گيرد. گلرخ در برابر درخواست هاي طلبکاران که گاه مي خواهند از زن بودن او سوء استفاده کنند، ايستادگي مي کند و وفاداري خود را به شوهرش نشان مي دهد.
در هشتمين مرحله، مخالفان قهرمان او را تعقيب مي کنند. رعنا با رفتن آيت به دريا، به دنبالش مي رود و دوباره لباس سياه به تن مي کند؛ در حالي که مخالفان، برادر شوهرانش و اهالي ده، پشت سر او ايستاده و به او مي نگرند. تارا با سفر مرد تاريخي به دريا و قبيله اش با قليچ مواجه مي شود که قليچ نيز همراهي رعنا با مرد تاريخي را نمي پذيرد. هنگامي که ماهرخ لباس سفيد عروسي را در مجلس عزا مي پوشد، تمام حاضران در مجلس به پا مي خيزند و مخالفت خود را به او نشان مي دهند. گلرخ بدهي هاي تمام طلبکاران را پرداخت مي کند و براي ديدن شوهرش به خارج از شهر مي رود. او که از شوهرش عصباني است، با او براي هميشه خداحافظي مي کند و از او روي برمي گرداند؛ در اين حال طلبکاران که مخالفان گلرخ نيز بودند، به سمت شوهر او مي روند.
در نهمين مرحله، قهرمان پيروز مي شود و اکسيري را به دست مي آورد و يا تغييري در جامعه صورت مي گيرد. در پايان قهرمان با غنيمت خود که مي تواند زندگي را متحول کند، بايد بازگردد. چرخه کامل اسطوره يگانه هنگامي تمام مي شود که قهرمان با سعي و تلاش، جادوي سخن حکيمانه، پشم طلايي و يا شاهزاده خانم خفته را به ملک بشري بازگرداند؛ يعني جايي که اين برکت مي تواند به تجديد حيات جامعه، ملت، کره زمين ويا ده هزار جهان کمک کند. ( کمبل 1389: 203 )
رعنا با همراهي با شوهرش در کشتن مخالفان پيروز مي شود. تارا با نگه داشتن شمشير که يادگار پدربزرگش بود، پيروز مي شود. « شمشير به يادگار دست تارا مي ماند، شمشيري که تاکنون براي غرور و افتخار و نام و عظمت جنگيده است، اکنون بايد در دستهاي تارا معنايي ديگرگونه بيابد. آنچه در خدمت مرگ به کار مي رفت، اينک در دستهاي تارا، وسيله اي براي دفاع از زندگي است. آنچه با تباه کردن بسياري زندگي ها در راه عنوان هاي بزرگ به کار مي رفت، اکنون نه براي عنوان هاي بزرگ، بلکه براي نيرو بخشيدن به عناصر زنده در برابر تباهي ها است. تارا با شمشيري در کنار قليچ، آفرينش قهرمان جديد است که از موضع زندگي و عشق به جنگ برمي خيزد؛ براي خواسته هاي زميني و انساني، نه براي فرداي خيالي، نه براي ديروز ناشناس، بلکه براي حال و اکنون، در راه زندگي و نيکبختي انساني. » ( برادري 1371: 355 ) مرد تاريخي چرخه اسطوره سفرش را با نبردن شمشير ناتمام مي گذارد. قهرمان « چريکه تارا » با سير تحولاتي از آغاز تا برگشتن مرد تاريخي، با پدربزرگ رابطه داشت و به نوعي مريد او شده بود و از او چاره جويي مي کرد؛ و در نهايت پس از بازگشت مرد تاريخي به قبيله اش، شمشير به صاحب اصلي اش، تارا، که اکنون جانشين پدربزرگ است، مي رسد.
قهرمان با به دست آوردن اکسير به يگانگي با پدر مي رسد. اکنون او در جاي پدر نشسته است. ( کمبل 1389: 128 ) زن آسيابان با به ترديد انداختن سرکرده ها، محاکمه خانواده اش را به تأخير مي اندازد تا اينکه اعراب حمله مي کنند. آسيابان، زن آسيابان و دختر آسيابان در روايت هايشان زيرکانه قداست پادشاه را با نقيضه مي آميزند. در جايي آسيابان مي گويد: « آيا پادشاهان مي گريزند؟ چون گدايان دريوزگي مي کنند؟ چون رهزنان مال خويش مي دزدند؟ آيا جامه دگر مي کنند؟ ما آن جامه شاهوار را ديديم که پنهان کرده بود و آن پساک زرين را؛ و پنداشتيم تيره روزي است راه مهتري بريده و گوهران آن را دزديده و جامه به در کرده. آري اين چنين بود انديشه هاي ما. » ( بيضايي 1360: 13 دقيقه و 14 ثانيه ) ماهرخ با پوشيدن لباس عروس و قبول سخن مادربزرگ، عزا را به عروسي تبديل مي کند و مهمانان برايش شادي مي کنند. مهتاب نيز قهرمان مسافران است او با آوردن آينه به مجلس، روشنايي و نور را به ارمغان مي آورد. در صحنه پاياني فيلم، مهتاب نورِ آينه را بر چهره زن و شوهران حاضر در خانه مادربزرگ مي اندازد و لبخند بر لبانشان نقش مي بندد. آينه براي ماهرخ مي ماند تا به نسل هاي بعد انتقال يابد. گلرخ مسئوليت خود را به پايان مي رساند و با خيانت شوهر از کشتنش منصرف مي شود و از او دور مي گردد و او را در اختيار طلبکاران قرار مي دهد. از طرفي گلرخ پس از اين ماجرا به شهرستان مي رود تا با نوشتن کتاب سگ کشي به جامعه فرهنگي خود جايگاه و مقام زن را نشان دهد.
دهمين مرحله، عزيمت قهرمان است. « آنچه در زندگي نامه اش مي آيد، مرگ يا عزيمت او است و اين لحظه هنگامي است که معناي تمام زندگيش در آن خلاصه شده است. البته اگر مرگ، کوچکترين وحشتي بر وي وارد کند، او قهرمان نيست؛ اولين شرط، آشتي دوباره با گور است. » ( کمبل 1389: 358 ) اما « قهرماني که مشتاق زندگي باشد، مي تواند در مقابل مرگ مقاومت کند و سرنوشتش را براي مدت معيني به تعويق بياندازد. » ( همان: 361 ) رعنا از مرگ نمي هراسد، با دشمنان آيت به تنهايي مي جنگد و در پايان نيز به زندگي دوباره خود باز مي گردد و با تنها فرزندش زندگي جديدي آغاز مي کند. زن آسيابان در سراسر محاکمه خود و خانواده اش، از مرگ نمي هراسد؛ او با جسارت در آغاز فيلم مسئول کشته شدن پسرش را شاه مي داند. گلرخ نيز در « سگ کشي » از جاده آزمون دشوار و عواقب آن نمي هراسد و بارها تا پاي مرگ پيش مي رود، اما اين امر باعث ادامه ندادن سفر اسطوره اي او نمي شود.

نتيجه

بهرام بيضايي در برخي از آثار سينمايي اش به دگرگوني اسطوره قهرمان دست يازيده و کوشيده است تا جايگاه زن را در سينما و به تبع آن، در جامعه ايران متحول کند. او زن را قهرمان مي کند و تصور جامعه را به جنسيتِ زن و ديدگاه مردسالارانه آن تغيير مي دهد. قهرمان زن در سينماي بيضايي مراحل سفر اسطوره اي را که عبارتند از: دعوت به سفر، بازگشت به وطن، پذيرفتن دعوت، يافتن مرشد، ممنوعيت، هنجارشکني، آزمايش، تعقيب مخالفان، پيروزي و عزيمت، درمي نوردد. با در نظر گرفتن اينکه در اسطوره هاي کهن توجه به اسطوره قهرمانِ زن نسبت به قهرمان مرد کمتر بوده است، اين سينماگر توجه خاصي به اسطوره سازي قهرمان زن در اين زمانه دارد. در واقع، مي توان گفت وي با عرضه تفسيري نو از اين اسطوره، درنظر داشته است هم هويت از دست رفته زن را به او بازگرداند و هم کليشه « قهرمان مرد » را تغيير دهد.

پي‌نوشت‌ها:

1. استاديار گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه بيرجند
Email: ashamiyan@birjand.ac.ir
2. دانشجوي کارشناسي ارشد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه بيرجند
( نويسنده مسئول ) Email: hiva_mra@ yahoo.com

کتابنامه :
الياده، ميرچا و ديگران. 1388. اسطوره و آيين. ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور. تهران: اسطوره.
اميري، نوشابه. 1383. « بيضايي و زن »، در سرزدن به خانه پدري. به کوشش جابر تواضعي. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. صص 55-44.
اميري، نوشابه. 1388. جدال با جهل ( گفتگو با بهرام بيضايي ). چاپ سوم. تهران: ثالث.
باقري، الهام. 1391. از اسطوره تا تاريخ، از تاريخ تا اسطوره در آثار بهرام بيضايي. ( ويراست جديد ). تهران: رازگو.
برادري، داريوش. 1371. « چرتکه تارا، داستان بلوغ »، در مجموعه مقالات در نقد و معرفي آثار بهرام بيضايي. گردآورنده زاون قوکاسيان. تهران: آگه.
بيضايي، بهرام. 1352. غريبه و مه ( فيلم سينمايي ). ايران: 140 دقيقه.
_____. 1357. چرتکه تارا ( فيلم سينمايي ). ايران: 110 دقيقه.
_____. 1360. مرگ يزدگرد ( فيلم سينمايي ). ايران: 120 دقيقه.
_____. 1370. مسافران ( فيلم سينمايي ). ايران: 98 دقيقه.
_____.1380. سگ کشی ( فیلم سینمایی ). ایران: 145 دقیقه.
ستاري، جلال، 1383. سايه ايزوت و شکرخند شيرين، تهران: مرکز.
_____. 1387. اسطوره و رمز ( مجموعه مقالات ). تهران: سروش.
_____. 1388. جهان اسطوره شناسي ( اسطوره ايراني ). چاپ دوم. تهران: مرکز.
سگال، رابرت آلن. 1389. اسطوره. ترجمه فريده فرنودفر. تهران: بصيرت.
طاووسي، محمود و آمنه درودگر. 1390. « اسطوره و ادبيات مدرن »، فصلنامه ادبيات عرفاني و اسطوره شناختي، سال هفتم. شماره 23. صص 118-110.
کمبل. جوزف. 1389. قهرمان هزارچهره. ترجمه شادي خسروپناه. مشهد: گل آفتاب.
کوبان. سيما. 1371. « زمان، زن و جاذبه هاي بصري در آثار بيضايي »، در مجموعه مقالات در نقد و معرفي آثار بهرام بيضايي. گردآورنده: زاون قوکاسيان، تهران: آگه. صص 83 - 45.
قناعت، حسين. 1371. « مسافران از ديدگاه باورهاي آييني کهن »، در مجموعه مقالات در نقد و معرفي آثار بهرام بيضايي، گردآورنده: زاون قوکاسيان. تهران: آگه. صص 578-569.
لاهيجي، شهلا. 1376. سيماي زن در سينماي بهرام بيضايي. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
____. 1383. « سيماي زن در آثار بيضايي »، در سر زدن به خانه پدري. به کوشش جابر تواضعي. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان.
نوروزي، ايرج. 1374.« انگاره هاي فرهنگ بومي در سينماي ايران: نگرشي به کاربرد آيين و اسطوره در فيلم هاي بهرام بيضايي »، ايران شناسي، سال هفتم، شماره دوم. صصص 397- 382.
وارنر، رکس. 1386. دانشنامه اساطير جهان. ترجمه ابوالقاسم اسماعيل پور. تهران: اسطوره.
وگلر، کريستوفر. 1385. ساختار اسطوره اي در فيلمنامه. مترجم عباس اکبري. تهران: نيلوفر.
يثربي، چيستا. 1375. « سه چهره از زن ( تصوير زن در آثار بهرام بيضايي، داريوش مهرجويي، محسن مخملباف ) »، مجله نقد سينما، زمستان 1375، شماره 10. صص 82-80.
منبع مقاله :
فصلنامه ي ادبيات عرفاني و اسطوره شناختي، سال 9- شماره 33- زمستان 92 ( از صفحه 117 تا 137 )



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط