عوامل تغييرات اجتماعى در نهج‏البلاغه

يكى از مهم‏ترين مباحث اجتماعى، كه در طول تاريخ مورد بحث متفكران بوده مساله «تغييرات (دگرگونى‏ها) در جوامع انسانى‏»، مى‏باشد; زيرا بدون ترديد هيچ جامعه‏اى نيست كه در گذر زمان در معرض تغيير قرار نگيرد و دچار تحول نگردد. در بحث از تغييرات اجتماعى موضوعاتى مانند عوامل، شرايط، روش‏ها و كارگزاران تغيير مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
سه‌شنبه، 15 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عوامل تغييرات اجتماعى در نهج‏البلاغه
عوامل تغييرات اجتماعى در نهج‏البلاغه
عوامل تغييرات اجتماعى در نهج‏البلاغه

نويسنده: سيد ضياء هاشمى
يكى از مهم‏ترين مباحث اجتماعى، كه در طول تاريخ مورد بحث متفكران بوده مساله «تغييرات (دگرگونى‏ها) در جوامع انسانى‏»، مى‏باشد; زيرا بدون ترديد هيچ جامعه‏اى نيست كه در گذر زمان در معرض تغيير قرار نگيرد و دچار تحول نگردد. در بحث از تغييرات اجتماعى موضوعاتى مانند عوامل، شرايط، روش‏ها و كارگزاران تغيير مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
دراين‏نوشتار برآنيم تا به مطالعه عوامل تغييرات اجتماعى از ديدگاه نهج‏البلاغه بپردازيم.بحث‏ازاين عوامل در جامعه‏شناسى اهميت‏بسيارى دارد. جامعه‏شناسان و صاحب‏نظران اجتماعى عوامل گوناگونى از قبيل ايدئولوژى، تضاد، اقتصاد، تكنولوژى، جمعيت، نخبگان و رهبرى براى تغيير اجتماعى معرفى كرده‏اند. «پيش از جامعه‏شناسان، فلاسفه تاريخ نيز عواملى را به عنوان عنصر مسلط در تحولات اجتماعى ذكر كرده‏اند و نظراتى در اين‏باره داده‏اند. يك نظر اين است كه بگوييم نوابغ عامل مؤثر بوده‏اند. نظريه دوم انباشته شدن دانش است و در واقع، دانش را عامل تحول تاريخ مى‏داند كه پس از انباشته شدن منشا تحولات گرديده است. عوامل ديگرى كه ذكر كرده‏اند عبارتند از: اختراعات، نژادها، شرايط اقتصادى و مختصات جغرافيايى‏» (1)
حال با مراجعه به نهج‏البلاغه، عوامل تغيير جامعه را از نظر حضرت‏على‏عليه‏السلام جستجومى‏كنيم.برخى از اين عوامل، كه در اين مقاله طرح مى‏شوند، به‏اين شرح‏اند: ايمان دينى، اخلاقيات، جهاد، امر به معروف، نهى از منكر، رهبرى، وحدت و انسجام اجتماعى.

1- ايمان و عقايد

در كلمات اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام اديان، بخصوص دين مبين اسلام، به عنوان عامل كلى تغيير در جوامع معرفى شده است. در برخى عبارات به‏طور كلى، درباره دين بحث‏شده و از تحرك‏آفرينى و تحول‏زايى آن ياد شده است. طبق بيانات حضرت، وقتى در يك جامعه عقايد و ارزش‏هاى دينى ميان مردم جريان نداشته باشد، پراكندگى و تفرق اجتماعى پديد مى‏آيد و قوه محركه‏اى كه بتواند انرژى موجود در جامعه را به فعليت درآورد و آثار و نتايج عينى از آن تحصيل نمايد، مفقود خواهد بود.
«فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا فعقد بملته طاعتهم و جمع على دعوته الفتهم، كيف نشرت النعمة عليهم جناح كرامتها و اسالت لهم جداول نعيمها»; (2)
پس بنگريد كه نعمت‏هاى خداوند چگونه بر آنان (امت‏هاى پيشين) فرو ريخت، هنگامى كه پيامبرى بر ايشان برانگيخت، پس آنان‏را به اطاعت‏خداوند درآورد و با خواندن به سوى خدا آنان‏را مؤتلف ساخت، چه سان بالهاى نعمت و كرامتش را بر سر آنان گسترانيدوجويبارهاى‏آسايش و فراوانى برايشان جارى شد!
در فقره پيشين همين خطبه، اوضاع جوامع مزبور پيش از بعثت پيامبران الهى توصيف شده و تفرق و ضعف و زبونى آن جوامع توضيح داده شده است:
«فالاحوال مضطربة و الايدي مختلفة والكثرة متفرقة في‏بلاء ازل و اطباق جهل من بنات موؤدة و اصنام معبودة و ارحام مقطوعة و غارات مشنونة‏»;
حالت‏هايشان مضطرب و دست‏هايشان به خلاف هم در كار و جمعيت‏هايشان در بلايى سخت و جهالتى استوار پراكنده بود. در زنده به گور كردن دختران و پرستيدن بتان و قطع پيوند ارحام و غارت يكديگر دست و پا مى‏زدند.
كاركردى كه در اين عبارت به دين نسبت داده شده، جالب توجه است. دين شامل مجموعه دستورات، احكام و عقايدى است كه رويكرد اهالى يك جامعه را نسبت‏به جهان و جامعه ترسيم مى‏نمايد و مواضع انسان‏ها را در روابط متقابل تنظيم مى‏كند. بنابراين، اعضاى جامعه‏اى كه خلا دينى دارد (مانند جوامعى كه در نهج‏البلاغه توصيف شده است) دچار اضطراب فكرى، تشويش روحى و تشتت عملى مى‏شوند.
وقتى آن حضرت در جامعه خود، كه مركب از جمعيت مسلمان است‏با ضعف و سستى در عمل مواجه مى‏شود، بر مى‏آشوبد و ديانت آنها را به خاطرشان مى‏آورد و از اينكه على‏رغم ديندارى، متفرق و متزلزل‏اند، اظهار شگفتى مى‏نمايد; زيرا توقع آن است كه اگر اعضاى جامعه‏اى حقيقتا ديندار و مؤمن‏اند، متحد و مستحكم باشند و در حركت اصلاحى و اجتماعى ترديد به خود راه ندهند. آن حضرت در دو موضع از نهج‏البلاغه با يك عبارت مى‏فرمايند: «لله انتم اما دين يجمعكم‏» راستى‏شما چه مردمى هستيد؟ آيا دينى نيست كه متحدتان سازد؟ (3)
توقع امام‏عليه‏السلام از يك جامعه دينى آن است كه از نظر اجتماعى داراى پيوندهاى مستحكم باشد و با هدفمندى و راه‏شناسى، در موضع‏گيرى‏هاى اجتماعى از ترديد، ضعف و دودلى مبرا باشد. و اين نتيجه چيزى جز ترويج و تشريع دين و پياده شدن احكام و قوانين دينى نيست. به همين دليل، با بعثت و ظهور پيامبران‏عليهم‏السلام، مردم از پراكندگى و اضطراب به سوى همدلى و يگانگى و سيادت اجتماعى هدايت مى‏شوند و گروه‏هاى ضعيف و فرودست‏به ارجمندى و سالارى مى‏رسند. نهج‏البلاغه اين موضوع را چنين توصيف مى‏كند:
«قد تربعت الامور بهم في‏ظل سلطان قاهر و آوتهم الحال الى كنف عز غالب و تعطعفت الامور عليهم في ذوي ملك ثابت، فهم حكام على العالمين و ملوك في اطراف الارضين يملكون الامور على من كان يملكها عليهم و يمضون الاحكام في من كان يمضيها فيهم‏»;
به بركت دين، زندگيشان سامان يافت، در سايه دولتى قوى به عزت رسيدند و كارهاشان استوار گرديد و دولتشان نيرومند شد، چنان كه بر جهانيان و پادشاهان زمين در اين كرانه و آن كران حاكم شدند، كار كسانى را به دست گرفتند كه بر آنان حكومت مى‏كردند و بر كسانى فرمان راندند كه فرمانبردار آنان بودند.
علاوه بر بحث در مورد آثار كلى اديان، در برخى عبارات، بخصوص درباره نتايج و ثمرات دين اسلام سخن گفته شده وهمان آثار اجتماعى - يعنى تحول‏آفرينى و عزت بخشى - به اسلام نسبت داده شده است. در خطبه 198 مى‏فرمايند:
«اذل الاديان بعزته و وضع الملل برفعه و اهان اعداءه بكرامته و خذل محاديه بنصره و هدم اركان الضلالة بركنه‏»;
اسلام با عزتش، ديگر دين‏ها را خوار و با سربلنديش، ديگر ملت‏ها را پست و بى‏مقدار و با ارجمندى‏اش، دشمنان را بى‏اعتبار و با يارى كردنش، مخالفان خود را واگذارد و با استوارى پايه‏اش اساس گمراهى را ويران كرد.
با ظهور دين اسلام و گرايش مردم به آن، ساير اديان جعلى و بى‏ريشه بودند و يا آنها كه با وارد شدن خرافات و اضافات از هويت اصلى خود دور شده، كاركرد خود را از دست داده و مسير ضعف و انحطاط پيموده بودند به‏تدريج، از گردونه خارج شدند و هرچه بر شوكت و استوارى جامعه اسلامى افزوده و شناخت مردم از اسلام بيش‏تر مى‏گرديد تمايل و باور به ديگر اديان سست‏تر مى‏شد. در نتيجه، جوامع غير اسلامى در مقابل حركت تمدن نوپاى اسلامى خود را در معرض نابودى و هلاكت قرار مى‏دادند. البته اين تا زمانى بود كه باورهاى دينى مسلمانان و وحدت فكرى آنان محفوظ مانده بود; زيرا اساسا وقتى محور عقيدتى، كه وحدت‏بخش و انسجام‏آور است، ضعيف گردد، نمى‏توان توقع داشت كه قوت و شوكت جامعه تداوم يابد. از اين‏رو، آن حضرت عزت و ارجمندى مسلمانان را به قرآن، كه محور فكرى - عقيدتى آنهاست، نسبت مى‏دهد:
«و عزا لاتهزم انصاره و حقا لاتخذل اعوانه‏» (4)
[قرآن] ارجمندى است كه يارانش را شكست و ناپايدارى نباشد و حقى است كه ياورانش را زيان و خوارى نباشد. در جاى ديگر به نقل از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله اهميت اين كتاب و لزوم پاى‏بندى به آن را يادآورى مى‏كند:
«بر شما باد به كتاب خدا، كه ريسمانى استوار و نورى آشكار و درمانى سوددهنده و تشنگى را فرونشاننده، چنگ زننده را نگاهدار و در آويزنده را نجات‏بخش است.» (5)
البته هر عاملى در صورتى مى‏تواند بر جامعه تاثير بگذارد كه شرايط مناسب فراهم باشد. دين به عنوان «عامل تغيير» حركت مى‏آفريند، مشروط بر آنكه ايمان و عمل دينى در جامعه جريان داشته باشد; وگرنه دينى كه در كتاب باشد و مورد توجه قرار نگيرد، قطعا تاثير اجتماعى محسوسى نخواهد داشت. دين اسلام نيز وقتى محور فكرى مردم قرار گرفت، جامعه را دگرگون ساخت و ذلت و زبونى عرب جاهلى را به عزت و ارجمندى تبديل كرد:
«و قد بلغتم من كرامة الله لكم منزلة تكرم بهااماؤكم و توصل بها جيرانكم‏»;
از كرامت پروردگار به جايى رسيديد كه كنيزان شما را حرمت مى‏گذارند و همسايگان شما را ارجمند مى‏شمارند. اين تحول در موقعيتى است كه پس از سال‏ها تلاش پيامبرصلى الله عليه وآله، مردم به اسلام گرويده‏اند و تحت لواى يك آيين و يك رهبر گرد آمده‏اند.

2- اخلاقيات

از جمله عواملى كه در تحول جامعه مورد توجه قرار گرفته و مهم تلقى شده، خصلت‏هاى اخلاقى اعضاى جامعه اعم از خصال حسنه و سيئه است. از نظر اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام تخلق اعضاى جامعه به برخى خصال مى‏تواند آثار عينى اجتماعى و عمومى داشته باشد. خصلت‏هاى مزبور وقتى در حد گسترده‏اى ميان مردم جارى شود تبديل به يك پديده اجتماعى مى‏شود و نتايج اجتماعى دربر خواهد داشت. به عنوان مثال، در يكى از خطبه‏هاى خود، آن حضرت درباره يكى از جوامعى كه از نظر ايشان وضع مطلوبى پيدا كرده بود، سخن مى‏گويد و علت رشد آنها را چنين ارزيابى مى‏كند:
«قوم والله ميامين الراى، مراجيح الحلم، مقاويل بالحق، متاريك للبغى; مضوا قدما على الطريقة و اوجفوا على المحجة، فظفروا بالعقبى الدائمة و الكرامة الباردة‏» (6)
به خدا سوگند، مردمى بودند مبارك راى، آراسته به بردبارى، راست‏گفتار، وانهنده ستم و زشتكارى، پيش افتادند و راه راست در پيش گرفتند و در آن ره شتابان رفتند. پس پيروز شدند به نعمت جاودان و كرامت گوارا و رايگان.
از نظر اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام ملاك درستى راه و كرامت انسانى، ارزش‏هاى دينى است و در اين عبارت، عامل نيل به چنين هدفى، ترويج‏خصال حسنه اخلاقى مانند صداقت، بردبارى و عدالت معرفى شده است. در اينجا يك نمونه از اين‏گونه خصال اخلاقى را، كه در نهج‏البلاغه مورد توجه قرار گرفته است، مطرح مى‏كنيم:
اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام مكررا واليانش را به خطر تملق اطرافيان، كه باعث غرور و خودبينى آنها مى‏گردد، هشدار مى‏دهد; زيرا اين خصال موجب سركشى زمامداران مى‏شود و جريان امور بر آنان مشتبه مى‏گردد:
«به پارسايان و راستگويان بپيوند و آنان را چنان بپرور كه تو را فراوان نستايند و با ستودن كار بيهوده‏اى كه نكرده‏اى خاطرت را شاد ننمايند كه ستودن فراوان خودپسندى آرد و به سركشى وادارد.» (7)
در فقره ديگرى از همين نامه مى‏فرمايند:
«بپرهيز از خودپسنديدن و به خودپسندى مطمئن بودن و ستايش را دوست داشتن كه اينها همه از بهترين فرصت‏هاى شيطان است تا بتازد و كرده نيكوكاران را نابود سازد.» (8)
طبق عبارات فوق، تعريف و تمجيد بى‏مورد از سردمداران مى‏تواند باعث‏خودپسندى آنان شود و در آن صورت، تملق و چاپلوسى در جامعه رواج پيدا مى‏كند، ارتباطات صادقانه مردم با حكام محدود و مشكل مى‏شود و در نتيجه، فرايند كنترل اجتماعى غير رسمى و عمومى مخدوش مى‏گردد و ملاك درستى براى ارزيابى و سنجش ميزان توفيق حكام و جلب رضايت مردم توسط آنها باقى نمى‏ماند و بالاخره، نظام اجتماعى به نابسامانى مى‏گرايد.

3- جهاد

«جهاد» يكى از دستورات مهم دين اسلام است كه براى دفاع نظامى از مصالح جامعه و سركوب دشمنان دين تشريع شده است. در كليه جوامع انسانى، دفاع از كيان جامعه به عنوان يك موضوع بسيار مهم، مورد توجه قرار گرفته و براى آن سرمايه‏گذارى و برنامه‏ريزى مى‏شود. از اين‏رو، در جوامع امروزى دنيا، هيچ كشورى نيست كه خود را از ارتشى كه دفاع از حريم كشور را عهده‏دار گردد و امنيت جامعه را تضمين نمايد، بى‏نياز بداند. شريعت اسلام اين نياز اجتماعى را در قالب يك دستور دينى ارائه كرده و احكام آن را بيان نموده است.
امام على‏عليه‏السلام درباره آثار جهاد در سرنوشت جامعه، در خطبه 110 ، «جهاد در راه خدا» را موجب سربلندى اسلام و عزت جامعه اسلامى معرفى مى‏كنند:
«الجهاد فى‏سبيله، فانه ذروة الاسلام‏»;
جهاد در راه خدا موجب اعتلاى اسلام است. آن حضرت جهاد را سبب پيروزى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله بر دشمنان دين مى‏خواند:
«اشهد ان محمدا عبده و رسوله دعا الى طاعته و قاهر اعدائه، جهادا على دينه‏»;
گواهى مى‏دهم كه محمدصلى الله عليه وآله بنده او و فرستاده اوست. مردم را به طاعت‏خدا خواند و دشمنان او را با جهاد در دين مقهور گرداند.
همان‏طور كه جهاد و مبارزه، از نظر اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام، اسباب پيروزى و عامل عزت و سربلندى است، ترك جهاد و سستى در مبارزه، به عنوان علت زبونى و شكست معرفى شده است; زيرا هر جامعه داراى مزايا و ارزش‏هايى است كه در سايه امنيت محفوظ و محترم مى‏ماند. اگر جوامعى اين ارزش‏ها را نپذيرفته يا نسبت‏به مزايا و دارايى‏هاى آن چشم طمع دوخته باشند، ممكن است‏حريم آن را براى جلب منافع نامشروع خود بشكنند; متعرض اين جوامع گردند و امنيت آنها را زايل سازند. در چنين وضعيتى، بدون شك، جايى براى رشد متعالى جامعه مزبور نخواهد ماند و خوارى، ذلت، انحطاط و زبونى نصيب آن خواهد شد. بنابراين، ترك جهاد و مبارزه براى دفاع از حريم‏جامعه و محافظت از امنيت و آرامش آن، نتيجه‏اى جز فلاكت و زبونى جامعه ندارد. در خطبه‏27 مى‏فرمايد:
«هركه جهاد را واگذارد و آن را ناخوشايند دارد خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش كشاند و در زبونى و فرومايگى بماند.»
جهاد و دفاع نه تنها لازم، بلكه از نظر امام على‏عليه‏السلام امرى خوشايند و پسنديده است; زيرا وقتى مساله دفاع از حريم و كيان جامعه مطرح باشد، براى انسان‏هاى غيرتمند و با ايمان چه ارزشى بالاتر از حفظ مرزها و دفع شر دشمنان مى‏ماند؟
آن حضرت در تحريض مردم به جهاد مى‏گويند: «نمى‏بينيد بر مرزهاى شما دست افكنده‏اند و شهرهاتان گشوده و كشورتان ربوده‏است، در شهرهاتان جنگ برقرار و دشمن با شما در پيكار؟ خداتان‏بيامرزد!گروه‏گروه روبه جنگ دشمنتان رويد و در خانه‏ها و شهرهاتان درنگ مكنيد كه به ستم و خوارى دچار شويد. (9)
در خطبه ديگرى صريحا ترك جهاد را عامل ذلت قوم خود مى‏شمارند و يك قاعده كلى ارائه مى‏دهند:
«فوالله، ما غزى قوم قط في عقر دارهم الاذلوا» (10)
به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه‏شان نجنگيدند، جز آنكه جامه خوارى بر آنان پوشاندند. در ادامه، عواقب طبيعى سستى آنها را به رخشان مى‏كشد:
«فتواكلتم و تخاذلتم حتى ثنت عليكم الغارات و ملكت عليكم الاوطان‏»;
هيچ‏يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هركس كار را به گردن ديگرى انداخت تا آنكه از هر سو به شما تاختند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند.

4- امربه معروف و نهى از منكر

يكى ديگر از عوامل تغيير در نهج‏البلاغه امر به معروف و نهى از منكر است كه داراى كاركرد مراقبت اجتماعى است. نظام مراقبت اجتماعى در هر جامعه، ارزش و آثار مهمى دارد. در فرهنگ اسلامى و از جمله در كلمات اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام بهاى فراوانى به اين پديده داده شده است. علاوه بر نظارت‏هاى رسمى، كه در حيطه نظام قضايى و سياسى جا مى‏گيرد و آن حضرت در دستوراتشان به واليان و نمايندگانشان به كرات مورد توجه و تاكيد قرار مى‏دهند، بر نظارت اجتماعى عمومى و غير دولتى نيز تاكيد مى‏كنند، به‏طورى كه آن را از عوامل رشد و تعالى و يا انحطاط و سقوط جامعه مى‏دانند. نظارتى كه از ناحيه عموم مردم مسلمان اعمال مى‏شود در قالب «امر به معروف و نهى از منكر» مطرح مى‏گردد. توصيه به نيكى‏ها و منع از تخلفات شرعى و اجتماعى، علاوه بر آثارى كه بر ديگران دارد، موجب تحكيم و تقويت‏باور و توجه خود آمران به معروف و ناهيان از منكر مى‏شود. بنابراين، دستور مزبور علاوه بر آثار بيرونى، اثرات روانى و درونى هم دارد كه وقتى عموميت و شمول پيدا كند، تبديل به نتايج اجتماعى مى‏گردد.
در فرهنگ اسلامى، امر و نهى افراد هم خطاب به عموم مردم است و هم متوجه مسؤولان، حكام و زمامداران. در صدر اسلام و زمان حاكميت اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام موارد فراوانى از اين‏گونه برخوردها و تذكرها از ناحيه مردم عادى خطاب به شخص اول جامعه مشاهده شده است.
اين پديده اجتماعى داراى آثار و نتايج گسترده‏اى مى‏باشد. «هر جامعه هنگامى عمر مى‏كند كه عوامل پيونددهنده افراد، نهادها و بخش‏هاى آن، كه عبارت از عوامل ذهنى، معنوى و فرهنگى است، همچنان مقاوم و مستحكم باقى بماند و خللى شيرازه درونى آن را سست نكند. تواصى به ارزش‏ها، هنجارها و معروف‏هاى جامعه و تناهى از زشتى‏ها، كژى‏ها و منكرهاى اجتماعى بر قوت و استحكام شيرازه و نظام باطنى و معنوى جامعه مى‏افزايد و آن را از آسيب‏پذيرى مصونيت مى‏بخشد. بنابراين، نظارت ملى و مراقبت عمومى شرط بقاى موجوديت جامعه است.» (11) با اين مقدمه، چند جمله از بيانات آن حضرت را درباره امر به معروف و نهى از منكر مرور مى‏كنيم:
«فان الله سبحانه لم يلعن القرن الماضي بين ايديكم الا لتركهم الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فلعن الله السفهاء لركوب المعاصي و الحكماء لترك التناهي‏» (12)
همانا خداى سبحان مردم دوران گذشته را، كه پيش از شما بودند از رحمت‏خود دور نساخت، جز براى آنكه امر به معروف را واگذاشتند و مردمان را از منكر باز نداشتند. پس خدا بى‏خبرانشان را به دليل نافرمانى كردن و خردمندنشان را به دليل مخالفت نكردن با گناه لعنت كرد.
طبق‏اين‏فقره‏ازبيانات‏حضرت،رفتارى كه داراى آثار اجتماعى است،علاوه‏برفعل،تركش‏نيزمؤثراست، بخصوص‏باتوجه‏به‏اينكه امربه معروف و نهى از منكر مقوله‏اى است كه مربوط به گروهى مى‏شود كه‏از توانايى بيش‏ترى نسبت‏به عموم مردم برخوردارند; يعنى علم، آگاهى و قدرت تاثيرگذارى بر ديگران دارند. امر به معروف‏ونهى‏ازمنكر ازجمله‏فروع‏دين‏اسلام و احكام‏مهمى است كه كاملا جنبه اجتماعى و عمومى دارد. اين حكم اگرچه براى يكايك مؤمنان الزام شرعى دارد و آنان را به عمل وامى‏دارد، ديگران را نيز در عمل به احكام دين ملزم مى‏كند و از تخلف باز مى‏دارد. از اين‏رو، يك تكليف و عبادت فردى‏محسوب‏مى‏گردد.
اما فلسفه تشريع و نتيجه وجودى امر به معروف و نهى از منكر مربوط به كليت جامعه و فضاى حاكم بر آن است. بنابراين، كسانى كه به اين دو كار اقدام مى‏كنند در واقع، دست‏به كنش اجتماعى زده‏اند كه آثار آن در جامعه انعكاس خواهد داشت. بر همين منوال، ترك اين دو وظيفه نيز پيامدهايى در سطح جامعه خواهد داشت و خلاهايى پديد خواهد آورد. از اين‏رو، آن حضرت مؤكدا مردم را از ترك امر به معروف و نهى از منكر پرهيز مى‏دهند و عواقب آن را گوشزد مى‏نمايند:
«لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلايستجاب لكم‏»; (13)
امر به معروف و نهى از منكر را وامگذاريد تا بدترين شما حكمرانى‏تان را به دست نگيرند، آنگاه دعا كنيد و پذيرفته نشود.
حضرت على‏عليه‏السلام در عبارت مزبور به تبعات كلان سياسى و اجتماعى ترك اين وظيفه مهم مى‏پردازند و جبران‏ناپذيرى آن را يادآورى مى‏نمايند. اگر مردم نسبت‏به موقعيت اجتماعى خود و رفتار ديگران بى‏تفاوت بوده، احساس مسؤوليت نداشته باشند، آنگاه كه رفتارهاى مزبور مسير انحرافى بپيمايد و هنجارشكنى و نقض قواعد اجتماعى رواج يابد، بر اثر فقدان واكنش‏هاى نظارتى مناسب عادى گردند و در نهايت، نقش‏ها و منزلت‏هاى اجتماعى دگرگون گردد و موقعيت‏هاى حساس به نااهلان سپرده شود، راه براى اصلاح مسدود خواهد شد و زمان براى ترسيم كاستى‏هاى جامعه از دست‏خواهد رفت. لذا، تلاش و تقاضاى مردم بى‏اثر خواهد ماند.
بنابراين، حفاظت از سلامت فضاى جامعه و جلوگيرى از نقض مقررات پذيرفته شده آن، وظيفه عموم افراد است و عواقب بى‏توجهى بدان دامنگير همگان خواهد شد. در مقابل، آنگاه كه احساس مسؤوليت اجتماعى فراگير شود و يكايك اعضاى جامعه نسبت‏به سرنوشت جامعه حساسيت داشته، در جريانات اجتماعى موضع‏گيرى كنند و رفتار مقتضى داشته باشند، سلامت و صلابت‏ساختار جامعه محفوظ خواهد ماند، ناهنجارى‏ها اصلاح مى‏گردد و هنجارشكنان بر جاى خود نشانده مى‏شوند. امام على‏عليه‏السلام درباره آثار اصلاحى امر به معروف و نتايج نهى از منكر چنين مى‏فرمايند:
«فمن امر بالمعروف شد ظهور المؤمنين و من نهى عن المنكر ارغم انوف المنافقين‏»; (14)
پس‏آن‏كه به‏كار نيك واداشت، پشت مؤمنان را استوار داشت و آن كه از كار زشت منع نمود بينى منافقان را به خاك سود.
طبق اين بيان، رفتار هر يك از افراد داراى اثر و نتيجه اجتماعى است و با امر به معروف و نهى از منكر، جماعت مؤمنان (ملتزمان به هنجارها و قوانين دين) پرتوان و استوار و جمع منافقان (مخالفان و متخلفان از هنجارها) ضعيف و سرافكنده خواهند شد.
بنابراين، از بيانات نهج‏البلاغه مى‏توان چنين استنباط كرد كه «امر به معروف‏» و «نهى از منكر» به عنوان دو تكليف دينى از جمله عواملى هستند كه در سرنوشت جامعه اسلامى، صلاح و فساد و دگرگونى آن نقش عمده و تاثير اساسى دارند.

5- رهبرى و حاكميت

رهبرى و حاكميت‏سياسى از اركان اصلى هر جامعه مدنى است كه در تحولات و دگرگونى‏هاى آن نقش اساسى ايفا مى‏نمايد. اقتدار و اختيارات حاكم، او را قادر مى‏سازد تاثير گسترده‏اى بر حركت كلى جامعه و ابعاد آن بگذارد. اگر قدرت حاكم با پذيرش فكرى و گرايش عاطفى همراه گردد توان تاثيرگذارى او بر جامعه به‏مراتب، افزون مى‏گردد. در اين صورت، اختيارات قانونى و پذيرفته شده حاكم، با انقياد و تبعيت عمومى همراه مى‏گردد و آثار اجتماعى او را عميق‏تر و وسيع‏تر مى‏سازد. در نتيجه، حاكم يا رهبر علاوه بر نقشى كه از موضع رسمى و قانونى ايفا نموده و بر بخش‏هاى حكومتى جامعه (و به واسطه آنها بر كل جامعه) اثر مى‏گذارد، مستقيما نيز توده مردم و اعضاى جامعه را تحت تاثير قرار داده، جهت و مسير اجتماعى آنان را هدايت و تعيين مى‏نمايد. از اين‏رو، قدرت و اقتدار سياسى حكام در آثار مربوط به تغييرات اجتماعى مورد توجه و بررسى قرار گرفته است. در كتاب استفان واگو چنين مى‏خوانيم:
«سياست‏به طور مؤثرى در ايجاد تغييرات نقش دارد... سياست در سطوح مختلف موجب تغيير در جامعه مى‏شود.» (15)
در نهج‏البلاغه، مطالب فراوانى درباره نقش رهبر و قدرت سياسى‏درجريانات‏اجتماعى‏و سرنوشت جامعه بيان شده است. امام‏عليه‏السلام با تاكيد بر اهميت و ضرورت وجود حاكم در جامعه، به بيان تاثيرات اجتماعى آن و كاركردها، شرايط، ويژگى‏ها و نوع روابط حاكم با گروه‏هاى گوناگون جامعه مى‏پردازد. اينك برخى از اين مطالب را تحت عناوين فرعى به بحث مى‏گذاريم:

الف - اهميت‏حاكم و حكومت

در نگاه نهج‏البلاغه، حكام و جوامع به دليل موقعيت و نقش ويژه‏اى كه دارند، خصوصيتى نمادين پيدا كرده‏اند و الگويى براى حركت مردم مى‏شوند:
«انما الناس مع الملوك‏» (16) مردم آنجا روند كه پادشاه روى آورد.
الگوگيرى مردم نه تنها به دليل ويژگى نمادين حكام، بلكه همچنين ناشى از خصلت فايده‏گرايى عموم آدميان است كه به دنبال جلب منافع خود، حركت اجتماعى و موضع‏گيرى‏هايشان را تنظيم مى‏نمايند. بنابراين، قهرا مردم آنجا مى‏روند كه قدرت تصميم‏گيرى و تاثيرگذارى متمركز باشد.
البته گروه‏هاى گوناگون مردم منافع خود را به اشكال گوناگون ارزيابى و تفسير مى‏كنند، ليكن هيچ گروه و دسته‏اى نيست كه به نحوى از انحا، نياز به حاكم و حكومت نداشته باشد. لذا، آن حضرت مى‏فرمايد:
«لابد للناس من امير بر او فاجر»; (17)
مردم را حاكمى بايد، نيكوكار يا جفاكار.
درعين حال،ارزش واهميت‏حاكم عادل مورد توجه و تمجيد امام قرار گرفته و به برترى او در ميان خلق خدا اشاره شده است:
«فاعلم ان افضل عبادالله امام عادل هدى و هدى، فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة... و ان شر الناس عندالله امام جائر ضل به، فامات سنة ماخوذة و احيى بدعة متروكة‏»; (18) بدان كه فاضل‏ترين بندگان خدا امامى است دادگر، هدايت‏شده و راهبر كه سنتى را كه شناخته است، به پا دارد و بدعتى را كه ناشناخته است، بميراند... و بدترين مردم نزد خدا امامى است‏ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى كسى ديگر كه سنت پذيرفته شده را بميراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.
در اين فقره، نقش حاكم عادل و جائر بيان شده و نتيجه حاكميت هر يك براى جامعه تشريح شده است. به همين دليل، حضرت اميرعليه‏السلام بر حساسيت انتخاب رهبر صالح و خطرات حكومت جور تاكيد و تاثير شگرف تغييرات حكومتى بر ابعاد جامعه را گوشزد مى‏نمايند و مى‏فرمايند:
«اذا تغير السلطان تغير الزمان‏»; (19) چون انديشه سلطان بازگردد زمانه دگرگون شود.
ايشان وقتى مالك اشتر را به حكومت مصر انتخاب مى‏نمايند و به آن سامان مى‏فرستند براى توجيه مصريان درباره اهيمت‏حكومت و ويژگى‏هاى حاكم چنين مى‏نويسند:
«فلولا ذلك ما اكثرت تاليبكم و تانيبكم و جمعكم و تحريضكم و لتركتكم اذ ابيتم و ونيتم‏»; (20)
اگر از حكومت اينان (معاويه و يارانش) بر شما نمى‏ترسيدم، شما را بر نمى‏انگيختم و سرزنشتان نمى‏كردم و به فراهم آمدنتان نمى‏خواندم... (و تحريك نمى‏كردم) و آن هنگام كه سر باز زديد و سستى كرديد رهاتان مى‏ساختم.
آن‏حضرت‏دراين‏عبارت،خطرات ومضرات‏حكومت نااهلان رابرجسته‏كرده‏وبه‏عنوان‏علت‏تلاش وسعى خود براى جمع كردن مردم‏ومتحدساختن‏آنها(باوجودمشكلات فراوان، آنها را) معرفى نموده است. بنابراين، معلوم مى‏شود نوع حكومت و خط مشى حاكم‏داراى‏تاثير ونقش عمده‏اى بر روند حركت جامعه مى‏باشد.

ب - وظايف حاكم و رهبر در قبال توده مردم

براى آنكه رهبر بتواند نقش خود را به‏خوبى ايفا كند بايد در قبال عموم مردم و رعاياى خود روابط و عملكردهايى داشته باشد كه موجب‏دورى‏آنان ويا بروزنابسامانى‏درجامعه‏نگردد.برخى از اين وظايف شامل‏روابط‏اجتماعى‏و برخى از زمره ارتباطات اخلاقى است.درنهج‏البلاغه،تاكيدبسيارى‏برحفظ رابطه نزديك و مستقيم حاكم با مردم شده و پيامدهاى اجتماعى قطع اين رابطه بيان گرديده است. در نامه 68 خطاب به يكى از واليان مى‏نويسند:
«و لايكن لك الى الناس سفير الا لسانك و لا حاجب الا وجهك‏»; و جز زبانت پيامرسان و جز رويت دربان مردمان نباشد.
اگر مردم نتوانند با حاكم رابطه داشته باشند و مسائل خود را به او منعكس نمايند نسبت‏به او بى‏اعتماد مى‏شوند و پيش‏داورى منفى پيدا خواهند كرد و قضاوت منصفانه‏اى درباره عملكرد او و اطمينان كافى براى همكارى و مشاركت اجتماعى نخواهند داشت. براى اجتناب از چنين خطرى توصيه حضرت على‏عليه‏السلام آن است كه زمان دورى و يبت‏حاكم از ميان مردم به طول نينجامد تا بدگمانى‏ها و سوء ظن‏ها شكل نگيرد:
«فراوان خود را از رعيت پنهان نكن كه پنهان شدن واليان از رعيت نمونه‏اى از تنگ‏خويى و كم‏اطلاعى در كارهاست. و نهان شدن از رعيت واليان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است، باز مى‏دارد;پس‏كار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آيد و كار خرد، بزرگ نمايد،زيبازشت‏شودو زشت زيباوباطل‏به لباس حق درآيد. (21)
قطع ارتباط متقابل موجب بى‏اطلاعى حاكم از حقايق و رخدادهاى جامعه و ناكامى او در اداره امور و استيفاى حقوق و سوء برداشت توده مردم مى‏گردد. در نتيجه، قضاوت‏هاى غير واقعى باب مى‏شود، بستر تعاملات اجتماعى، نظام سياسى و بدنه‏جامعه‏متزلزل مى‏گردد. در اين صورت، برنامه‏هاى اصلاحى و اجرايى دستگاه حاكم قرين توفيق نخواهد بود و با بى‏ميلى و دلسردى مردم مواجه خواهد بود. از اين‏رو، توصيه مى‏كنند كه در چنين شرايطى تلاش حاكم بر رفع بدگمانى رعايا متمركز گردد و با توجيه مردم و آماده‏سازى افكار عمومى مسيرى مناسب براى اجراى برنامه‏ها و توفيق فعاليت‏ها فراهم شود:
«و ان ظنت الرعية يك حيفا فاصحر لهم بعذرك‏»; (22)
و اگر رعيت‏بر تو گمان ستم برد، آشكارا با آنان در ميان گذار و با اين كار از بدگمانى‏شان درآور كه بدين رفتار نفس خود را به فرمان آورده باشى و با رعيت مدارا كرده، حاجت‏خويش را برآورده و رعيت را به راه راست واداشته‏اى.
جالب‏توجه‏آن‏است‏كه‏درشرايطى كه بدگمانى در جامعه پديد آيدودربستراجتماعى‏روابط سياسى‏آلوده‏گردد وظيفه حاكم است كه‏پاپيش نهدوبا تواضع و از خودگذشتگى، مشكلات را برطرف نمايد. اين‏گونه عملكرد علاوه بر نتايج مطلوب اجتماعى، آثار مثبتى بر روحيه و شخصيت‏حاكم و رعايا خواهد داشت.
در فراز ديگرى از نامه‏53 ، آن حضرت به مالك اشتر دستور مى‏دهند كه از موضع والى و حاكم، خود به سراغ طبقات فرودست جامعه برود و به وارسى امور آنها بپردازد; زيرا آنان به حاكم دسترسى ندارند و على‏رغم مشكلات فراوان، بدون آنكه راهى براى حل آن داشته باشند، در جامعه تحقير مى‏شوند. بنابراين، اگر قرار باشد انسجام جامعه حفظ شود و گروه‏هاى گوناگون جامعه حول محور رهبر گرد آيند لازم است مسائل اين قشر مورد توجه هيئت‏حاكم قرار گيرد:
«به كارهاى كسانى كه به تو دسترسى ندارند، بنگر; آنان كه در ديده‏ها خوارند و مردم خردشان مى‏شمارند.» (23)
در صورتى كه روابط حاكم با مردم اين‏گونه باشد، آنگاه حاكم مى‏تواند محور اجتماع بوده و نقش اصلاحى خود را در جامعه به نحو مقبولى ايفا نمايد.

6- انسجام اجتماعى

عامل ديگرى كه براى دگرگونى‏هاى اجتماعى در نهج‏البلاغه بر شمرده شده انسجام اجتماعى است. وحدت و تفرقه از جمله مفاهيمى هستند كه بارها در بيانات اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام آمده و آثار و نتايج هر يك توضيح داده شده است. همچنين مفاهيمى از قبيل الفت و ائتلاف، جمع و اجتماع، فرقه و تشتت، اختلاف و تشعب و مانند آنها در همين زمينه به كار برده شده‏اند.
ازنظر آن حضرت، انسجام و وحدت اعضاى جامعه از جمله مهم‏ترين عواملى است كه موفقيت آنها را تضمين نموده، جامعه را به سوى رشد و تعالى به پيش مى‏برد. از سوى ديگر، تفرقه و پراكندگى دربسيارى از جوامع، موجب زوال و انحطاط است. در خطبه قاصعه، تحليل جالبى از علل ظهور و سقوط تمدن‏هاى پيشين و نقش وحدت و تفرقه در اين موضوع ارائه شده است:
«فانظروا كيف كانوا حيث كانت الاملاء مجتمعة و الاهواء مؤتلفة و القلوب معتدلة و الايدي مترادفة و السيوف متناصرة و البصائر نافذة و العزائم واحدة، الم يكونوا اربابا في اقطار الارضين و ملوكا على رقاب العالمين؟ فانظروا الى ما صاروااليه‏في‏آخر امورهم حين وقعت الفرقة و تشثت الالفة و اختلفت الكلمة و الافئدة و تشعبوا مختلفين و تفرقوا متحاربين قد خلع الله عنهم لباس كرامته و سلبهم غضارة نعمته و بقى قصص اخبارهم فيكم عبرا للمعتبرين‏»; (24)
پس‏بنگريد چه‏سان مى‏نمودندآنگاه كه گروه‏ها فراهم بودند و همگان‏راه‏يك‏آرزو مى‏پيمودندوراست وبا هم سازوار و دست‏ها يكديگررامددكاربود.شمشيرهابه يارى هم آخته و ديده‏ها به يك سو دوخته واراده‏هادرپى‏يك چيز تاخته، آيا مهتران سراسر زمين نبودند و بر جهانيان پادشاهى نمى‏نمودند؟ پس بنگريد كه پايان كارشان‏به‏كجاكشيد،چون‏ميانشان جدايى‏افتاد والفت‏به پراكندگى انجاميدوسختى‏هادر دل‏هاشان گونه‏گون گرديد. از هم جدا شدند و به حزب‏ها گراييدند و خدا لباس كرامت‏خود را از تنشان بيرون آورد و نعمت فراخ خويش را از دستشان بدر كرد و داستان آنان ميان شما ماند و آن را براى پند گيرندگان عبرت گردانيد.
«فاذا تفكرتم في تفاوت حالهم فالزموا كل امر لزمت العزة به شانهم و زاحت الاعداء له عنهم و مدت العافية به عليهم و انقادت النعمة له معهم و وصلت الكرامة عليه حبلهم من الاجتناب للفرقة و اللزوم للالفة و التحاض عليها و التواصى غ بها و اجتنبوا كل امر كسر فقرتهم و اوهن منتهم من تضاغن القلوب و تشاحن الصدور و تدابر النفوس و تخاذل الايدي‏»; (25)
و چون در خوشبختى و بدبختى‏شان انديشيديد، آن را عهده‏دار شويد كه عزيزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند و زمان بى‏گزندى‏شان را به درازا كشاند و با عافيت از نعمت‏برخوردار و پيوند رشته بزرگوارى با آنان استوار ساخت و آن از پراكندگى دورى نمودن و به ساز فردى روى آوردن بود و بپرهيزيد از هر كارى كه پشت آنان را شكست و نيرويشان را گسست; چون كينه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سينه كاشتن و از هم بريدن و دست از يارى يكديگر كشيدن.
تحليل فوق كاملا مبتنى بر عوامل اجتماعى است و نيازى به تفسير و توضيح بيشتر ندارد. روشن است كه انسجام، يگانگى و اتحاد مردم يك جامعه اسباب حركت آنها به سمت هدف‏هاى مطلوب است و موجب رشد جامعه مى‏گردد، در حالى كه تفرق، ناهماهنگى و اختلاف درونى جامعه موجب مى‏شود قدرت و قوام جامعه دچار تزلزل گردد و امتيازات موجود از دست‏برود.
اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام با تكيه بر همين اصل، مردم جامعه خود را توبيخ مى‏كند و شكست آنان را على‏رغم برخوردارى از رهبر صالح و پذيرش ارزش‏هاى دينى، پيش‏بينى مى‏نمايد: «به خدا سوگند،مى‏بينم كه‏اين مردم به زودى بر شما چيره مى‏شوند. آنان بر باطل خود فراهم‏اندو شما درحق خود پراكنده; شماامام برحق خود را نافرمانى مى‏كنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش‏اند.»
طبق اين عبارت، اهميت وحدت و انسجام اجتماعى در تغيير سرنوشت جامعه حتى از رهبرى و ارزش‏هاى دينى هم بالاتر است و در شرايطى كه جامعه از انسجام درونى برخوردار نيست، حتى رهبرى بزرگ‏مردى چون امام على‏عليه‏السلام هم كارساز نخواهد بود. در موارد ديگر، آن حضرت صريحا همدلى و انسجام اعضاى جامعه را موجب قدرتمندى و توفيق آنان مى‏شمارد و جمعيت كثير آنها را، در صورتى كه همراه با هماهنگى نباشد، بى‏اثر و خالى از فايده تلقى مى‏كنند.
ايشان در خطبه‏146 ، درباره موفقيت اعراب صدر اسلام مى‏فرمايند:
«عرب امروز اگر چه در شمار اندك‏اند، اما با يكدلى و يك‏سخنى در اسلام نيرومند و بسيارند.»
در خطبه‏119 نيز مى‏فرمايند:
«سودى ندارد كه شما در شمار بسياريد، مادام كه دل با يكديگر نداريد.»
براساس خطبه‏119 ، از نظر اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام ، تاثير انسجام اجتماعى و اتحاد اعضاى جامعه و متقابلا اختلاف و عدم انسجام مردم تا جايى است كه كميت افراد و كثرت جمعيت، بدون برخوردارى از اين خصوصيت‏بى‏اثر خواهد ماند و حتى رهبر و حاكم توانمند نيز در شرايطى كه جامعه از همدلى برخوردار نبوده، دچار تفرق باشد و به يگانگى نرسد، امكان اقدامى اساسى در تحول جامعه نخواهد داشت.

پي نوشت :

1- مرتضى مطهرى، فلسفه تاريخ، ص 28
2- نهج‏البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، چاپ هشتم، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1374، خطبه 192، ص 220
3 و 4- خطبه‏39 ; خطبه 198
5 و6- خطبه‏156; خطبه‏116
7 و 8- نامه‏53; نامه‏53
9 و 10- نامه 62 ; خطبه‏37
11- مسائل جامعه‏شناسى از ديدگاه امام على‏عليه‏السلام ، هيئت تحريريه بنياد نهج‏البلاغه، 1372، ص 175-176
12 و13- خطبه 192 ; نامه‏47
14- حكمت 208
15- استفان واگو، درآمدى به تئوريها و مدلهاى تغييرات اجتماعى، ترجمه غروى‏زاد، ص‏133-134
16 و17- خطبه 210 ; خطبه 40
18 و19- خطبه 164 ; نامه‏33
20 و 21- نامه 62 ; نامه‏53
22 و23- نامه 22 ; نامه‏53
24 و 25- خطبه 192

منبع: فصلنامه معرفت شماره 21




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط