نـقد كتاب سـازمان وكالت

تعيين وكيل و نماينده از طرف ائمه(عليهم السلام) و نقش وكلاى آنان در سازمان دهى امور شيعيان و پيش برد اهداف تشيع، از قديم در منابع مربوط به زندگى ائمه مطرح بوده است و در بعضى از آن ها فصل خاصى نيز به اين بحث اختصاص يافته، اما هيچ وقت موضوع نوشته مستقلى نبوده است. لكن در چند دهه اخير، به علت نقش بسيار مهم وكلا، پژوهشگران به اين موضوع با نگاهى تشكيلاتى توجه كرده و آثار ارزش مندى درباره آن، نگاشته اند. يكى از ارزش مندترين اين آثار، كتاب سازمان
سه‌شنبه، 15 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نـقد كتاب سـازمان وكالت
نـقد كتاب سـازمان وكالت
نـقد كتاب سـازمان وكالت

نويسنده: سيدحسن فاطمى1

اشاره

تعيين وكيل و نماينده از طرف ائمه(عليهم السلام) و نقش وكلاى آنان در سازمان دهى امور شيعيان و پيش برد اهداف تشيع، از قديم در منابع مربوط به زندگى ائمه مطرح بوده است و در بعضى از آن ها فصل خاصى نيز به اين بحث اختصاص يافته، اما هيچ وقت موضوع نوشته مستقلى نبوده است. لكن در چند دهه اخير، به علت نقش بسيار مهم وكلا، پژوهشگران به اين موضوع با نگاهى تشكيلاتى توجه كرده و آثار ارزش مندى درباره آن، نگاشته اند. يكى از ارزش مندترين اين آثار، كتاب سازمان وكالت و نقش آن در عصرائمه(عليهم السلام) نوشته حجت الاسلام جناب آقاى دكتر محمدرضا جبارى است كه در سال 1382 منتشر شد و مورد توجه قرار گرفت و در همايش كتاب سال ولايت و نيز كتاب سال حوزه (سال 1383) از آن تقدير شد.
اخيراً نقدى بر اين كتاب به قلم يكى از پژوهشگران به دفتر اين نشريه رسيده كه نخست، نقد، و سپس توضيح و پاسخ نويسنده كتاب، براى داورى خوانندگان، تقديم مى شود.
سازمان وكالت، محمدرضا جبارى، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چاپ اول 1382، 2 جلدى.
كتاب سازمان وكالت از جمله آثار ارزش مندى است كه اخيرا توسط فاضل محترم حجت الاسلام دكتر محمدرضا جبارى به نگارش درآمده و با نگاهى نو به زندگانى ائمه اطهار(عليهم السلام) يكى از ابعاد مهم زندگى آن بزرگان را بررسى كرده است.گذشته از نوآورى و تحليل هاى نو، تحقيق گسترده در اطراف موضوعِ مورد نظر، ويژگى ديگر اين اثر است، به گونه اى كه به آسانى نمى توان مطلبى يافت كه از آن غفلت شده باشد. هم چنين رعايت امانت در نقل و ترجمه، اطمينان خواننده را جلب مى كند. ويژگى هايى از اين دست، موجب استقبال مراكز علمى از اين كتاب و انتخاب آن به عنوان پژوهش برتر در جشنواره هاى متعدد مانند كتاب سال ولايت و كتاب سال حوزه شده است.
مطالب كتاب سازمان وكالت در نه فصل سامان يافته است:
فصل اول: زمينه ها و عوامل تشكيل و گسترش سازمان وكالت توسط امامان شيعه(عليهم السلام)؛
فصل دوم: محدوده زمانى و سير فعاليت سازمان وكالت از آغاز تا انجام؛
فصل سوم: قلمرو فعاليت سازمان وكالت؛
فصل چهارم: ساختار و شيوه عملكرد سازمان وكالت؛
فصل پنجم: وظايف و مسئوليت هاى سازمان وكالت؛
فصل ششم: ويژگى هاى كارگزاران سازمان وكالت؛
فصل هفتم: معرفى باب ها و وكلاى معصومين(عليهم السلام)؛
فصل هشتم: بررسى موارد انحراف و خيانت در سازمان وكالت؛
فصل نهم: مدعيان دروغين وكالت و بابيت.
در عين حال كه اين جانب از اين كتاب بهره فراوان بردم، پاره اى لغزش ها توجهم را جلب كرد، از اين رو مناسب دانستم آن ها را مطرح كنم تا در صورتى كه نويسنده محترم، آن ها را پذيرفت، در چاپ هاى بعدى برطرف شود. اين جانب بيشتر، فصل هفتم را بررسى كرده و از ميان افراد معرفى شده، فقط به وكيلان امام مهدى«عج» توجه داشته ام، هرچند گاه وكيلان امام هادى(عليه السلام) و امام عسكرى(عليه السلام) نيز توجهم را جلب كرده است.
ذكر اين نكته مناسب است كه وكلاى امام مهدى«عج» در عصر غيبت، منحصر در نايبان چهارگانه نبوده است، بلكه آن حضرت، وكيلان ديگرى نيز داشته كه رتبه آن ها پايين تر از نايبان خاص بوده است. در واقع، نايبان خاص در موارد زير با وكلاى ديگر، تفاوت داشته اند:
1. نايبان خاص مستقيماً از سوى امام(عليه السلام) انتخاب مى شدند، اما وكلاى ديگر را معمولاً نايبان خاص به عنوان وكيل تعيين مى كردند. اگرچه ممكن است گاهى با سفارش امام(عليه السلام) بوده باشد؛
2. ارتباط نايبان خاص با امام(عليه السلام) مستقيم بود، اما ارتباط ديگر وكلا به واسطه نايبان خاص بود و حتى گاه با واسطه وكيلان ديگر با نايب خاص ارتباط برقرار مى كردند؛
3. اختيارات ديگر وكلا برخلاف نايبان خاص در مورد اخذ و مصرف اموال، محدود بود. مثلاً نمايندگى آن ها محدود به منطقه خاصى بود و در بيشتر موارد، اجازه تصرف در اموال را نداشتند و مى بايست آن ها را به دست نايب خاص برسانند.
از شرح حال برخى افراد و تمسك نويسنده به دلايل سست، چنين بر مى آيد كه وى تمايل داشته وكلاى زيادى را براى ائمه(عليهم السلام) اثبات كند كه در ادامه به نمونه هايى از آن ها اشاره خواهيم كرد.
نويسنده براى تعيين وكيل، مبناهايى دارد كه قابل تأمل است، همين مبناها سبب شده كه وكيلان در نظر او توسعه يابند. به صرف اين كه شخصى ارادت مند اهل بيت(عليهم السلام) بوده و خدماتى براى امام(عليه السلام) انجام مى داده، نمى توان او را وكيل امام دانست. شاهد اين سخن آن است كه حسن بن نضر قمى از كسانى بود كه با بعضى وكلا ارتباط نزديك داشت و اموال زيادى را براى ناحيه مقدس برد و حتى حضرت، دو قطعه پارچه براى تكفين به او داد،2 در عين حال، شيخ صدوق تصريح كرده كه او وكيل نبود.3 هم چنين اگر وكيل يك امام، عصر امام بعد را درك كرده باشد، دليل نمى شود كه از جانب امام بعد نيز وكالت داشته است. البته اگر ثابت شود كه وكلا از جانب منصب امامت، وكالت داشته اند و پس از رحلت يك امام، آنان به كار خود ادامه مى دادند مگر از سوى امام بعد، عزل شوند، مى توان مبناى نويسنده را پذيرفت.
در صفحه هاى 430 و 431 به اجمال نام 45 نفر به عنوان وكلاى امام مهدى آمده«عج»، اما بعيد است بتوان وكالت بيش از سى تن از آن ها را اثبات كرد. با توجه به مخفى بودن عمده فعاليت وكلا و از بين رفتن كتاب هاى فراوان، به نظر مى رسد تعداد وكلاى امام مهدى«عج» بسيار بيش از آن است كه ما خبر داريم. به عبارت ديگر، بسيارى از اطلاعات در مورد وكلا ثبت نشده و بسيارى هم به مرور از بين رفته است، در عين حال، اثبات نيابت افراد نياز به دليل دارد.
براى روشن شدن اين ادعا كه بسيارى از كتاب ها، به ويژه منابع شيعى از بين رفته، توجه به دو عبارت شيخ طوسى مناسب است. ايشان پس از معرفى چند تن از وكلاى ممدوح ائمه(عليهم السلام)، چنين مى نويسد:
فهؤلاء جماعة الممدوحين، وتركنا ذكر استقصائهم لانهم معروفون مذكورون فى الكتب؛4اين ها عده اى از سفراى ممدوح بودند، و از معرفى كامل آن ها خوددارى كرديم، زيرا آن ها معروف اند و در كتاب ها از آن هاياد شده است.
هم چنين پس از ذكر چند تن از وكلاى مذموم ائمه(عليهم السلام) مى نويسد:
... وغيرهم مما لانطول بذكرهم لان ذلك مشهور موجود فى الكتب؛5 غير از نام بردگان، افراد ديگرى نيز هستند كه با ذكر نام آن ها اطاله مقال نمى كنيم، زيرا آن ها مشهورند و نامشان در كتاب ها آمده است.
اين درحالى است كه اخبار چندانى در مورد وكلاى ممدوح و مذموم ائمه(عليهم السلام) به دست ما نرسيده است.
سمرى يا صيمرى؟
در صفحه 479 اين عنوان براى شرح حال نايب چهارم به چشم مى خورد: «ابوالحسن على بن محمد سمرى (صيمرى)».
يكى از لغزش هايى كه در شرح حال نايب چهارم در عموم كتاب هاى متأخران ديده مى شود، آن است كه سمرى و صيمرى را يك نفر دانسته اند، در حالى كه دو نفرند و نام آن ها و نام پدرشان مشترك است. آيت اللّه خويى در معجم رجال الحديث آن دو را جداگانه معرفى كرده است.6 هرچه در منابع كهن جستوجو كرديم لقب نايب چهارم را به صورت «صيمرى» نيافتيم. على بن محمد صيمرى متقدم بر على بن محمد سمرى و از اصحاب امام هادى(عليه السلام) و امام عسكرى(عليه السلام)بود.7 سال درگذشت او 280ق بوده، بر خلاف سمرى كه سال 329 ق از دنيا رفت. در كمال الدين آمده است:
كتب على بن محمد الصيمرى رضى اللّه عنه يسأل كفنا فورد: إنه يحتاج إليه سنة ثمانين أو إحدى وثمانين. فمات رحمه اللّه فى الوقت الذى حده وبعث إليه بالكفن قبل موته بشهر؛8 على بن محمد صيمرى طى نامه اى از امام(عليه السلام) درخواست كفن كرد. جواب آمد: او در سال ]دويست و[ هشتاد يا هشتاد و يك به آن نياز پيدا مى كند. او در همان وقت تعيين شده از دنيا رفت و امام(عليه السلام) يك ماه پيش از درگذشت او برايش كفن فرستاد.
نويسنده با استناد به رجال شيخ طوسى چنين نوشته است: «بنا به نقل شيخ طوسى، وى جزو اصحاب امام عسكرى(عليه السلام)بوده است».9 البته شيخ طوسى سخنى از سمرى به ميان نياورده، بلكه صيمرى را از اصحاب امام عسكرى(عليه السلام) معرفى كرده است. علاوه بر اين، شيخ طوسى صيمرى را از اصحاب امام هادى(عليه السلام) هم معرفى كرده، حال آن كه نويسنده اين را نقل نكرده است، شايد دليلش آن بوده كه با توجه به تاريخ درگذشت نايب چهارم، براى نويسنده قابل قبول نبوده كه وى از اصحاب امام هادى(عليه السلام) هم باشد. اما توضيح داديم كه صيمرى شخص ديگرى است.
ابوعلى بن همام
از صفحه 596 598 به معرفى ابوعلى بن همام اختصاص دارد. در اين قسمت، لغزش هايى به چشم مى خورد:
الف در صفحه 597 مى خوانيم: «شيخ صدوق متن توقيعى را از ابوعلى بن همام نقل كرده كه متضمن دعايى است كه شيعيان در عصر غيبت ترغيب به خواندن آن شده اند، و شروع آن با اين جملات است: «اللهم عرّفنى نفسك فإنّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيك... ». اين توقيع را محمد بن عثمان عمرى به ابوعلى بن همام املا كرده و او را به مداومت بر قرائت اين دعا امر نموده است».
در كمال الدين آمده است:
حدثنا أبوعلى بن همام بهذا الدعاء، وذكر أن الشيخ العمرى قدس اللّه روحه أملاه عليه وأمره أن يدعو به وهو الدعاء فى غيبة القائم عليه السلامـ: اللهم عرفنى نفسك، فإنك إن لم تعرفنى نفسك لم أعرف نبيك ...؛10 ابوعلى بن همام اين دعا را براى ما حديث كرد و يادآور شد كه عمرى به او املا كرده و به او امر كرده كه آن دعا را بخواند و آن دعاى غيبت قائم«عج» است: اللهم عرفنى نفسك... .
همان گونه كه ملاحظه مى شود، در خبر شيخ صدوق سخن از توقيع نيست، احتمالاً نايب دوم اين دعا را از روايت امام صادق(عليه السلام) گرفته است. شيخ صدوق در همين كتاب روايت مى كند:
قال زرارة: فقلت: جعلت فداك، فإن أدركت ذلك الزمان فأىّ شئ أعمل؟ قال: يا زرارة إن أدركت ذلك الزمان فأدم هذا الدعاء: اللهم عرفنى نفسك ، فإنك إن لم تعرفنى نفسك لم أعرف نبيك...؛11زراره مى گويد: به امام(عليه السلام) عرض كردم: فدايت شوم، اگر آن زمان را درك كردم چه كنم؟ فرمود: اى زراره، اگر آن زمان را درك كردى، دائم اين دعا را بخوان: اللهم عرفنى نفسك... .
ب نويسنده كوشيده است ابوعلى بن همام را وكيل امام عصر(عج) معرفى كند. خلاصه اخبار مورد استناد چنين است:
1. نايب دوم توقيعى را براى او خواند كه متضمن دعايى بود و او را امر به مداومت بر قرائت آن كرد.
البته همان طور كه گفته شد اين دعا توقيع نيست، علاوه بر اين، تنها نشان مى دهد كه ابوعلى با نايب دوم ارتباط داشته است.
2. او يكى از رؤساى شيعه است كه هنگام احتضار نايب دوم بر بالينش حاضر بود.
3. هنگامى كه حسين بن روح در زندان مقتدر عباسى بود، توقيعى در لعن شلمغانى رسيد و ابن روح آن را براى ابوعلى بن همام فرستاد تا ميان شيعيان پخش كند.
روشن است كه از اخبار فوق، چيزى جز نزديكى او به نايبان خاص استفاده نمى شود.
جـ در معرفى ابوعلى بن همام آمده است:
روايتى كه شيخ طوسى نقل كرده حاكى از آن است كه در دوره محبوس بودن حسين بن روح، به خصوص پس از انحراف شلمغانى، ابوعلى بن همام نقش جانشين را براى وى ايفا مى كرده است. بنابر اين، روايت، هنگامى كه توقيع ناحيه مقدسه در ذى الحجه سال 312 ق در لعن شلمغانى صادر شد، حسين بن روح در حبس مقتدر عباسى به سر مى برده، از اين رو، اين توقيع را از حبس براى ابوعلى بن همام ارسال مى كند، و او نيز آن را به دستور ابن روح در ميان شيعيان پخش مى كند.
نويسنده از اين كه ابوعلى بن همام مأمور پخش توقيع امام (عليه السلام)شده، استفاده كرده كه ابوعلى جانشين نايب خاص بوده، حال آن كه، صرف پخش توقيع امام(عليه السلام)توسط شخصى، دلالت نمى كند كه وى جانشين نايب خاص بوده است. اين قبيل برداشت هاى مبالغه آميز در موارد ديگر نيز مشاهده مى شود.
وكالت احمد بن حمزه از طرف امام هادى(عليه السلام)
در صفحه 541، احمد بن حمزة بن يسع بن عبداللّه قمى را اين گونه معرفى كرده است:تنها دليل بر وكالت وى، روايت كشى و شيخ طوسى از ابومحمد رازى است كه طبق آن، توقيعى از سوى امام هادى(عليه السلام)صادر، و در آن، جمعى از وكلاى آن جناب، از جمله احمد بن حمزه توثيق شده اند.
شيخ طوسى مى نويسد:
عن أبى محمد الرازى قال: كنت وأحمد بن أبى عبداللّه بالعسكر، فورد علينا رسول من قبل الرجل فقال: أحمد بن إسحاق الاشعرى وإبراهيم بن محمد الهمدانى وأحمد بن حمزة بن اليسع ثقات؛12 از ابومحمد رازى روايت شده: هنگامى كه من و احمد بن ابى عبداللّه در عسكر بوديم، واسطه اى از سوى رجل نزد ما آمد و گفت: احمد بن اسحاق اشعرى و ابراهيم بن محمد همدانى و احمد بن حمزة بن يسع ثقه اند.
همين خبر در رجال كشى نيز آمده است.13 با توجه به خبر شيخ طوسى و كشى، دو اشكال به عبارت نويسنده وارد است:
اولاً: نام امام در اين خبر ذكر نشده است، اما با توجه به اين كه شيخ طوسى اين خبر را در قسمت توقيعات امام مهدى«عج» آورده، انتساب اين توقيع به صاحب الزمان«عج» ترجيح دارد؛
ثانياً: در اين خبر، سخن از وكالت نيست، علاوه بر اين، لازمه توثيق، توكيل شخص نيست. بنابراين، با اين روايت نمى توان وكالت احمد بن حمزه را اثبات كرد.

وكالت احمد بن اسحاق قمى از سوى امام هادى(عليه السلام)

اگرچه از طريق اخبار مى توان وكالت احمد بن اسحاق قمى را از سوى امام عسكرى(عليه السلام) و امام عصر«عج» ثابت كرد، اما براى اثبات وكالت او از سوى امام هادى(عليه السلام)به دلايلى تمسك شده كه ناتمام به نظر مى رسد، هم چنان كه يكى از دلايل نويسنده مبنى بر وكالت او از سوى امام مهدى«عج» نيز پذيرفته نيست.
درصفحه 549 براى اثبات وكالت او از جانب امام هادى(عليه السلام) آمده است:
نام وى در رديف چند تن وكيلى است كه ضمن توقيع صادر شده از سوى امام هادى(عليه السلام)توثيق شدند.
در واقع، اين عبارت به خبرى اشاره دارد كه ذيل عنوان قبل گذشت و گفتيم كه آن، نه نشان مى دهد كه توقيع از جانب امام هادى(عليه السلام)است و نه حكايت از وكالت دارد.
هم چنين نويسنده در همين صفحه، قرينه ديگرى براى اثبات وكالت احمد بن اسحاق قمى از جانب امام هادى(عليه السلام) آورده و نوشته است:
قرينه ديگر بر وكالت او و نيز جايگاه والايش نزد امام هادى(عليه السلام) روايت ابن شهر آشوب است مبنى بر اين كه آن حضرت به هر يك از احمد بن اسحاق و على بن جعفر و عثمان بن سعيد به سبب نياز مالى آنان، سى هزار دينار عطا فرمود!
البته با خبر فوق نمى توان وكالت احمد بن اسحاق را از سوى امام هادى(عليه السلام) اثبات كرد، زيرا افراد فراوانى را سراغ داريم كه به سبب نياز مالى ديگران، به آن هاپول مى دهند، اما آيا مى توان گفت كه گيرنده پول، وكيلِ دهنده پول است؟ پول دادن به ديگران به ندرت به سبب داشتن وكالت است.
هم چنين در صفحه 554 مى خوانيم:
دليل ديگر بر بقاى احمد بن اسحاق و وكالت او تا پس از شروع عصر غيبت، تصريح شيخ طوسى در اين باره است. سخن وى چنين است: وقد كان فى زمان السفراء المحمودين اقوام ثقات ترد عليهم التوقيعات من قبل المنصوبين للسفارة من الاصل و منهم احمد بن اسحاق و جماعة يخرج التوقيعات فى مدحهم.
البته سخن شيخ طوسى بر بقاى احمد بن اسحاق تا عصر غيبت صراحت دارد، اما بر وكالت او از جانب امام مهدى«عج» دلالت ندارد، زيرا به صرف اين كه شخصى ثقه باشد و توقيع هم در مورد او صادر شود، بر وكالت او دلالت ندارد.

اشتباه در نقل

در صفحه 560 با استناد به تنقيح المقال و ارشاد در مورد حاجز بن يزيد و شاء گفته است: «در بسيارى از روايات از وى تنها با تعبير وشاء ياد شده است».
عبارت تنقيح المقال چنين است: «يوصف فى كثير من الاخبار بالوشاء».14بنابراين، مامقانى مى گويد كه در بسيارى از اخبار، موصوف به وشاء شده است نه اين كه در بسيارى از اخبار تنها با تعبير وشاء از او ياد شده است. چنين مطلبى را در كتاب ارشاد شيخ مفيد نيز نيافتيم.

برداشت نادرست از اخبار

در صفحه 463 مى خوانيم:
شيخ طوسى ضمن نقل دو روايت در باره وصيت آخر سفير دوم، به اسامى وكلاى برجسته آن زمان تصريح كرده است كه عبارتند از: ابوعلى بن همام، ابوعبداللّه بن محمد كاتب، ابوعبداللّه باقطانى، ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى، ابوعبداللّه وجناء و جعفر بن احمد بن متيل. اين دو روايت، هم اسامى وكلاى ارشد بغداد را در حدود سال هاى 304 305 ق آشكار مى سازد، وهم بر وفات احمد بن اسحاق و حاجز و قطان كه از زمان نخستين سفير در بغداد بوده اند، دلالت دارد.
در كتاب غيبت شيخ طوسى دو روايت در مورد زمان احتضار نايب دوم آمده كه ظاهرا مراد نويسنده، اين دو خبر است:
ـ عن جعفر بن أحمد بن متيل قال: لما حضرت أبا جعفر محمد بن عثمان العمرى رضى اللّه عنه الوفاة كنت جالسا عند رأسه أسأله وأحدثه ، وأبوالقاسم بن روح عند رجليه. فالتفت إلى ثم قال: أمرت أن أوصى إلى أبى القاسم الحسين بن روح. قال: فقمت من عند رأسه وأخذت بيد أبى القاسم وأجلسته فى مكانى وتحولت إلى عند رجليه؛15 جعفر بن احمد بن متيل مى گويد: هنگام احتضار محمد بن عثمان عمرى، بالاى سرش نشسته بودم و از او سؤال مى كردم و با او گفتوگو مى كردم و ابوالقاسم بن روح كنار پاى او بود. عمرى به من توجه كرد و گفت: به من دستور داده شده كه به حسين بن روح وصيت كنم. از بالاى سر او برخاستم و دست حسين بن روح را گرفته به جاى خود نشاندم و كنار پاى عمرى نشستم. ـ إنّ أباجعفر العمرى لما اشتدت حاله اجتمع جماعة من وجوه الشيعة ، منهم أبوعلى بن همام وأبوعبداللّه بن محمد الكاتب وأبوعبداللّه الباقطانى وأبوسهل إسماعيل بن على النوبختى وأبوعبداللّه بن الوجناء وغيرهم من الوجوه ]و[ الاكابر ، فدخلوا على أبى جعفر(رض) فقالوا له: إن حدث أمر فمن يكون مكانك؟ فقال لهم: هذا أبوالقاسم الحسين بن روح بن أبى بحر النوبختى القائم مقامى والسفير بينكم وبين صاحب الامر عليه السلامـ والوكيل ]له[ والثقة الأمين، فارجعوا إليه فى أموركم وعولوا عليه فى مهماتكم فبذلك أمرت وقد بلغت؛16 هنگامى كه حال ابوجعفر عمرى به وخامت گراييد، عده اى از برجستگان شيعه گرد او جمع شدند، از جمله ابوعلى بن همام و ابوعبداللّه بن محمد كاتب و ابوعبداللّه باقطانى و ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى و ابوعبداللّه بن وجناء و بزرگان ديگر. آنان پرسيدند: اگر حادثه اى پيش آمد، جانشين شما چه كسى است؟ جواب داد: اين حسين بن روح جانشين من و سفير، ميان شما و صاحب الامر«عج» و وكيل او و ثقه امين است. در پيشامدها به او مراجعه كنيد و در امور مهم به او اعتماد كنيد. به اين امر فرمان داده شده ام و اينك آن را ابلاغ كردم.
همان گونه كه ملاحظه مى شود هيچ يك از اين دو خبر بر وكالت نام بردگان دلالت ندارد، بلكه تنها نزديك بودن آن ها به نايب دوم استفاده مى شود. علاوه بر اين، در دو روايت، نامى از احمد بن اسحاق و حاجز و قطان به ميان نيامده است، بنابراين، جا داشت نويسنده توضيح مى داد كه چگونه از اين اخبار، درگذشت اين سه نفر را استفاده كرده است. نويسنده در صفحه 563 در معرفى حاجز بن يزيد وشاء توضيح داده است كه عدم حضور اين افراد بر بالين نايب دوم هنگام احتضار او، نشانه درگذشت آن هاست. اما اين برداشت، پذيرفته نيست، زيرا ممكن است در آن هنگام، آن ها در بغداد نبوده اند. و با توجه به اين كه نويسنده در صفحه 560 يادآور شده كه اين سه تن از وكلاى مبرز بوده اند، احتمال سفر آن ها براى انجام وظيفه وكالت، بسيار قوى است.

عدم معرفى تفصيلى

نويسنده در صفحه هاى 430 و 431 به اجمال، نام وكلاى امام عصر«عج» را آورده و پس از آن، هركدام از آن ها را به تفصيل معرفى كرده و اخبار مربوط به وكالت آن ها را بررسى كرده است. در اين قسمت، نام هاى ابوعبداللّه بن محمد كاتب و ابوعبداللّه باقطانى و ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى را آورده، اما جداگانه و به تفصيل معرفى نكرده است، علاوه بر اين، نامشان از طريق فهرست مطالب و فهرست اعلام نيز به دست نيامد. اگر مستند نويسنده همان خبرى است كه ذيل عنوان قبل گذشت، گفتيم كه بر وكالت آن ها دلالت ندارد. در عين حال، جا داشت، ذيل عنوان مستقلى آن ها را نيز معرفى مى كرد.
هم چنين ابورجاء مصرى و عمرو اهوازى را جزء وكلا به شمار آورده، اما مستند وكيل بودن آن ها را ذكر نكرده است.
عـطار
شيخ صدوق نام كسانى را كه از معجزات امام مهدى«عج» آگاه بوده و توفيق ديدار آن حضرت را يافتند، به اجمال ذكر كرده است و تنها مشخصه يكى از وكلاى بغداد را عطار نوشته است.17 نويسنده در صفحه 557 او را همان محمد بن احمد بن جعفر قمى عطار قطان دانسته و هنگام معرفى او نوشته است:
شيخ صدوق با ذكر لقب وى (العطار) وى را در رديف آن دسته از وكلاى بغداد ذكر مى كند كه موفق به رؤيت حضرت مهدى«عج» و وقوف بر معجزاتش شده اند.
برخى القاب، مثل نباش كه افراد اندكى ملقب به آن مى شدند، در صورتى كه مطلق باشد راحت تر مى توان شخص مورد نظر آن را يافت، اما كلماتى مثل عطار كه بر افراد فراوانى اطلاق مى شده به آسانى نمى توان به دست آورد كه مراد از آن چه كسى است، بهويژه در مورد وكلاى عصر غيبت صغرا كه به علت مخفى بودن فعاليت آن ها شناسايى شان دشوار است. بر اين اساس، به آسانى نمى توان عنوان عطار در عبارت شيخ صدوق را به محمد بن احمد نسبت داد. شاهد اين مطلب، آن است كه بناى برخى از رجاليان معاصر در مورد نام هاى مجملى كه در عبارت شيخ صدوق آمده، آن است كه نام كامل آن ها را معرفى كنند، اما در مورد عطار هيچ اظهار نظرى نكرده اند و اين حكايت از آن دارد كه نتوانسته اند آن را بر محمد بن احمد تطبيق كنند.18

وكالت حسن بن نضر و ابوصدام

نويسنده از صفحه 568 571 حسن بن نضر قمى و ابوصدام را به عنوان وكلاى امام عسكرى(عليه السلام) و امام مهدى«عج» معرفى كرده است. براى اثبات وكالت اين دونفر از سوى امام مهدى«عج» به خبرى تمسك كرده كه به دليل طولانى بودن آن، به ذكر خلاصه خبر بسنده مى كنيم:
پس از رحلت امام عسكرى(عليه السلام)، حسن بن نضر، ابوصدام و گروهى ديگر در مورد تكليف اموال در دست وكلا با يكديگر گفتوگو كردند و تصميم گرفتند در اين زمينه، تحقيق كنند. از اين رو، حسن بن نضر نزد ابوصدام رفت و گفت: تصميم دارم به حج بروم. ابوصدام از وى خواست كه اين سفر را به تعويق بيندازد، اما حسن نپذيرفت و اموال ناحيه را به احمد بن يعلى بن حماد سپرد و سفارش كرد كه پس از ظهور ناحيه مقدسه، اموال را به ايشان تحويل دهد و به سفر رفت.
حسن مى گويد: به بغداد كه رسيدم، برخى وكلا نزد من آمده، اموالى را آوردند. من از اين قضيه در شگفت شدم كه در توقيعى دستور داده شد كه اموال را به سامرا ببرم. اموال را تا دهليز خانه حضرت در سامرا بردم. با راهنمايى غلام سياهى به درون خانه رفتم. از اتاقى ديگر از پشت پرده، چنين صدايى آمد: اى حسن بن نضر! خداى را بر اين منتى كه بر تو نهاد، سپاس گوى و ترديد به خود راه مده كه شيطان اين را دوست دارد.
سپس دو پارچه به من داده شد و گفتند: اين ها را بگير كه به زودى به آن ها نياز پيدا مى كنى! آن ها را گرفتم و بيرون آمدم. راوى مى گويد: حسن بازگشت و در ماه رمضان درگذشت و در همان دو قطعه پارچه، تكفين شد!19
نويسنده مدعى است كه «اين روايت، به خوبى حكايت از وكالت حسن بن نضر و ابوصدام دارد»، حال آن كه عدم دلالت اين روايت بر وكالت ابوصدام روشن است.
در مورد حسن بن نضر هم نهايت چيزى كه بتوان از اين روايت استفاده كرد آن است كه وى وكيل امام حسن عسكرى(عليه السلام) بوده و در پى تفحص از جانشين آن حضرت بوده تا اموال را به او برساند، اما بر وكالت او از سوى امام مهدى«عج» دلالتى ندارد.
جالب است كه شيخ صدوق از او در زمره ملاقات كنندگان با امام مهدى«عج» ياد كرده است و تصريح كرده كه او وكيل نبوده است.20 به نظر ما به صرف اين كه شخصى امين كسى مى شود تا اموالى را به امام(عليه السلام) برساند، دليل بر وكالت او از جانب امام(عليه السلام) نيست.

وكالت جعفر بن احمد بن متيل و پدرش

نويسنده از صفحه 593 595 تلاش كرده كه نشان دهد احمد بن متيل قمى و فرزندش وكيل امام مهدى«عج» بوده اند. وى مى نويسد:
يكى از روايات كه به خوبى دلالت بر مدعاى ما دارد نقل شيخ طوسى از اكابرشيعه در عصر دومين سفير است. به گفته آنان، رؤسا و اكابر شيعه در اينعصر، ترديدى نداشتند كه اگر اتفاقى براى دومين سفير رخ دهد، جز جعفر بن احمد بن متيل يا پدرش، كس ديگرى جانشين سفير نخواهد شد، زيرا وى و پدرش با سفير دوم نزديكى و خصوصيت بسيار داشتند، و سفير غالباً در منزل آنان به سر مى برد، و حتى در اواخر عمر، آن غذايى را تناول مى نمود كه در منزل آنان طبخ شده باشد! از اين رو، سران شيعه ترديد نداشتند كه در صورت بروز اتفاقى، وصيت بر جانشينى، در باره جعفر يا پدرش واقع مى شود. با اين همه، هنگامى كه ابوالقاسم حسين بن روح به جانشينى دومين سفير منصوب گشت، همه آن را پذيرفتند، و در كنار وى همچون سفير پيشين به اداى خدمت پرداختند، و جعفر بن احمد بن متيل نيز تا آخرين لحظه حيات در ضمن دستياران ابوالقاسم حسين بن روح به كار مشغول بود.
اين خبر در كتاب غيبت شيخ طوسى آمده است.21 نهايت چيزى كه از اين خبر وخبرهاى ديگر كه نويسنده به عنوان شاهد ادعاى خود آورده، استفاده مى شود اين است كه اين دو، دستيار و از نزديكان بعضى نايبان چهارگانه بوده اند. اما به صرف اين كه شخصى نزديك به نايب خاص و حتى خدمت گذار او باشد بر وكالتش دلالت ندارد. در عصر ما افراد بسيارى خدمت گذار بيوت مراجع تقليدند و حتى ممكن است مرجع تقليد به خانه آن ها برود، اما اين امور، حكايت از وكالت آن ها از مرجع ندارد.
برداشت نادرست از خبر
در صفحه 463 آمده است:
روابط ابوجعفر عمرى با وكلا كاملا سرّى و حساب شده بود، به نحوى كه هيچرد پايى به جاى نمى نهاد! بنا به گزارش شيخ صدوق، در يك مورد، سفير دوممحل ملاقات خود با ابن متيل را يكى از خرابه هاى عباسيه در بغداد تعيين نمودتا توقيع ناحيه مقدسه را برايش بخواند، و در آن جا نيز پس از قرائت توقيع، آنرا از بين برد!
روايت شيخ صدوق چنين است:
حدثنى أبوعلى المتيلى قال: جاءنى أبوجعفر فمضى بى إلى العباسية وأدخلنى خربة وأخرج كتاباً فقرأه علىّ فإذا فيه شرح جميع ما حدث على الدار وفيه: أنّ فلانة - يعنى ام عبداللّه - تؤخذ بشعرها وتخرج من الدار ويحدر بها إلى بغداد ، فتقعد بين يدى السلطان وأشياء مما يحدث. ثم قال لى: احفظ؛ ثم مزق الكتاب وذلك من قبل أن يحدث ما حدث بمدة؛22ابوعلى متيلى مى گويد: ابوجعفر مرا به عباسيه برد و وارد خرابه اى كرد و نامه اى را برايم خواند. در آن، شرح همه اتفاقات در خانه وجود داشت. در آن، آمده بود: فلان زن، يعنى ام عبداللّه دست گير مى شود و او را از خانه بيرون برده به بغداد مى برند و در برابر سلطان مى نشيند. اتفاقات ديگر نيز در توقيع آمده بود. سپس ابوجعفر به من گفت: اين مطالب را حفظ كن و بعد نامه را از بين برد (يا از او خواست كه از بين ببرد.) اين توقيع مدتى پيش از رخ دادن حوادث بود.
بى ترديد، بخش عمده اى از فعاليت وكلا سرّى بوده است و به همين دليل، ابهامات زيادى در مورد وكلا و فعاليتشان وجود دارد. اما خبر فوق به صراحت دلالت ندارد كه كلا فعاليت آن ها سرّى بوده، بلكه ممكن است اين نامه خاص كه سخن از سلطان در آن بوده يا سرّ مردم در آن وجود داشته، از بين برده شده و نايب دوم نمى خواسته به دست ديگران بيفتد.
قاسم بن علاء آذربايجانى همدانى؟!
از صفحه 580 586 قاسم بن علاء معرفى شده است. در اين معرفى چند اشكال به نظر رسيد:
1. در منابع، گاه قاسم بن علاء ملقب به همدانى شده و گاه اهل آذربايجان خوانده شده است. نويسنده در اين مورد مى نگارد:
برخى از رجاليان همچون محقق اردبيلى، از آن جهت كه راوى از هر دو، شخصى به نام صفوانى است، معتقد به وحدت آذربايجانى و همدانى هستند.
ايشان براى اين ادعا به جامع الرواة و تنقيح المقال استناد كرده است. وقتى خواننده با اين مطلب، روبه رو مى شود چنين تصور مى كند كه نويسنده دو كتاب ياد شده به اين دليل كه صفوانى از هر دو نقل كرده، قائل به وحدت صاحب دو نام هستند، در حالى كه مامقانى قائل به وحدت نيست و سخن علامه اردبيلى نيز در اين مطلب صراحت ندارد.
اردبيلى مى نويسد:
القاسم بن العلا من اهل آذربيجان. قال ابن طاوس: انه من وكلاء الناحية... القاسم بن العلا الهمدانى روى عنه الصفوانى (هو المتقدم خ ).23
نسخه اى كه توسط كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى چاپ شده و عبارت را از آن نقل كرديم نشان مى دهد «هو المتقدم» در بعضى نسخه هاى جامع الرواة است، علاوه بر اين، اردبيلى نگفته است كه دليل اتحاد، نقل صفوانى از هر دو است. بله، مامقانى گفته است كه شايد دليل اردبيلى اين بوده كه راوىِ از هردو، صفوانى است.
مامقانى در معرفى قاسم بن علاء همدانى مى نويسد:
حكم فى جامع الرواة بأنّه المتقدم ولعلّه بالنظر إلى اتحاد الراوى عنهما وهو محمد بناحمد الصفوانى وأنت خبيرٌ بأنّ مجرد اتحاد الراوى لايجوز الجزم بالاتحاد بعد وصفهذا بالهمدانى دون ذاك. نعم يجوز ذلك احتمال الاتحاد؛24 در جامع الرواة كه حكمشده همدانى همان قبلى (آذربايجانى) است، شايد دليل آن، اتحاد راوى ازهردو باشد؛ يعنى محمد بن احمد صفوانى، و تو مى دانى كه مجرد اتحاد راوى، پس از وصف دومى به همدانى، مجوز جزم به اتحاد نيست. بله، تنها مى توان اتحاد را محتمل دانست.
بنابراين، مامقانى احتمال داده كه دليل اردبيلى اتحاد راوى از آن هاست. نكته ديگر اين كه برخلاف ظاهر عبارت سازمان وكالت، مامقانى وحدت آذربايجانى و همدانى را نپذيرفته است. البته علامه شوشترى اتحاد را ثابت كرده است.25
نكته ديگر اين كه نويسنده همواره از نويسنده جامع الرواة به صورت محقق اردبيلى ياد مى كند. اما از آن جا كه مقدس اردبيلى نيز به محقق اردبيلى شهرت دارد، جا داشت به منظور اشتباه نكردن خوانندگان، از صاحب جامع الرواة به صورت اردبيلى يا علامه اردبيلى ياد مى شد.
2. نويسنده مى نويسد:
در امالى شيخ طوسى، روايتى از قاسم بن علاء همدانى مبنى بر ولادت امام حسين(عليه السلام)در روز پنج شنبه سوم شعبان، و استحباب روزه اين روز نقل شده، و پس از ذكر نام وى، شيخ طوسى تعبير وكيل ابى محمد(عليه السلام) را آورده است.
ايشان اين روايت را به بحارالانوار و مستدرك الوسائل ارجاع داده است.26 اما جاى تعجب است كه وقتى امالى شيخ طوسى در دست است چرا نويسنده با واسطه اين سه كتاب از امالى نقل كرده، در حالى كه بناى نويسنده بر نقل، بدون واسطه است. آدرس دوم و سوم (بحار، ج 97 و مستدرك ج 7) از امالى شيخ طوسى نقل كرده اند و ظاهراً نويسنده چون چنين مطلبى را در امالى نيافته براى رعايت امانت، از واسطه نقل كرده است. اما آدرس اول (بحار، ج 43) از مصباح المتهجد نقل كرده است.27مناسب بود نويسنده، اين مطلب را بىواسطه از مصباح نقل مى كرد.
3. بدون ذكر مأخذ مى نويسد:
او از جمله كسانى بود كه توقيعات ناحيه مقدسه براى وى صادر مى شد، و او وسيله ابلاغ توقيعات به شيعيان بوده است.
ظاهر سخن فوق آن است كه يكى از كسانى بود كه همواره توقيعات ناحيه به دستش مى رسيد و او آن ها را براى شيعيان مى خواند. اما مستند اين ادعا براى ما معلوم نشد. شيخ طوسى در كتاب غيبت خبر مفصلى را نقل كرده كه ضمن آن آمده است كه وقتى دو ماه توقيع به دست قاسم نرسيد، نگران شد.28
البته از اين خبر صرفاً استفاده مى شود كه توقيعات بسيارى به دست او مى رسيده است، اما معلوم نيست كه آن ها را براى شيعيان نيز مى خوانده است.
4. نويسنده به نقل از بحارالانوار29 چنين نوشته است:
بنا به روايتى ديگر، وى طى سه نامه به ناحيه، حوايجى را مى طلبد، و در ضمن آن ها بيان مى كند كه سن وى بالا رفته و فرزندى ندارد ... .
سند اين خبر در بحار به ابوجعفر طبرى مى رسد و مراد، طبرى شيعه است كه اين مطلب را در دلائل الامامه،30 آورده است. نظر به اين كه بناى نويسنده بر نقلِ بدون واسطه است، مناسب بود اين روايت را نيز از كتاب طبرى نقل مى كرد.
5 در مقدمه گذشت كه بناى نويسنده بر استقصاى كامل بوده و بنا داشته به همه مطالب بپردازد. در مورد قاسم بن علا خبرى در رجال كشى آمده كه در شرح حال او بدان اشاره نشده است. در اين خبر است كه چند توقيع در لعن احمد بن هلال به دست قاسم رسيد تا آن ها را به مردم ابلاغ كند.31

وكالت ابراهيم بن عبده نيشابورى از طرف امام مهدى«عج»؟

در صفحه 567 مى خوانيم:
با استفاده از روايت كلينى، طوسى، مفيد، طبرسى و اربلى مى توان بقاى وى (ابراهيم بن عبده نيشابورى) تا عصر غيبت و تشرفش به محضر امام عصر«عج» و طبيعتاً وكالتش براى ناحيه مقدسه را استنباط نمود.
وكالت ابراهيم از طرف امام عسكرى(عليه السلام) قابل قبول است، اما خبرى كه در مورد او در عصر غيبت صغرا وجود دارد آن است كه او توفيق ملاقات با امام عصر«عج» را پيدا كرد، اما دليلى بر وكالت او از جانب امام مهدى«عج» نداريم.
عاصمى
آن جا كه شيخ صدوق از ديداركنندگان با امام مهدى«عج» به اجمال نام مى برد، يكى از آن ها را عاصمى، به عنوان وكيل كوفه، ذكر كرده است.32 نويسنده در صفحه 588 براى شناسايى او مى نويسد:
در اين ميان، كسى كه لقب عاصمى داشته و در عصر غيبت صغرا مى زيسته و احتمال وكالتش نيز منتفى نباشد، شخصى است به نام على بن عاصم محدث.
نويسنده، مدركى را نشان نداده كه على بن عاصم معروف به عاصمى بوده است. گويا نويسنده، شخص ديگرى را نيافته كه ملقب به عاصمى باشد.
گفتنى است كه در مورد برادرزاده على بن عاصم، يعنى احمد بن محمد بن احمد بن طلحه تصريح شده كه معروف به عاصمى بوده است.33 احتمال بيشتر آن است كه او خواهرزاده وى بوده است.34 كلينى مى نويسد: «احمد بن محمد بن احمد الكوفى وهو العاصمى.»35 او از مشايخ كلينى بوده و شيخ طوسى از او در زمره غيرراويان از ائمه(عليهم السلام) ياد كرده است.36
بنابراين، ترديدى وجود ندارد علاوه بر آن كه احمد، معروف به عاصمى بوده، در عصر غيبت مى زيسته است، در حالى كه دليلى نيافتيم كه نشان دهد على بن عاصم، معروف به عاصمى بوده است. علامه شيخ محمدتقى شوشترى بدون اظهار ترديد، عاصمى در كلام شيخ صدوق را همان احمد بن محمد دانسته است.37
بنابراين، جا داشت نويسنده سازمان وكالت دست كم در حد احتمال مى پذيرفت كه غرض از عاصمى، احمد است.
بلالى
در مورد ابوطاهر محمد بن على بن بلال (بلالى) در صفحه 666 مى خوانيم:
در عبارت منسوب به ابن طاووس (در حالى كه به اعتقاد محققان، اين عبارت از طبرسى است) نام وى نيز جزو نه نفرى است كه به عنوان وكلاى عصر غيبت معرفى شده اند.
در پى نوشت، به اعلام الورى و كشف الغمه ارجاع داده شده و نيز توضيح داده شده كه اعلام الورى بعدها با عنوان ربيع الشيعه به سيد بن طاووس نسبت داده شده است.
دو نكته در اين زمينه قابل ذكر است:
1. اين كه اعلام الورى و كشف الغمه هر دو اين خبر را از شيخ صدوق نقل كرده اند، اما از او به صورت «ابوجعفر» نام برده اند. كتاب شيخ صدوق در دست رس است و به جاى نقل «عبارت منسوب به ابن طاووس»، جا داشت اين سخن از كمال الدين نقل مى شد.
2. در خبر موجود در هر سه منبع، سيزده وكيل امام(عليه السلام) ذكر شده است، نه نه وكيل.38
كنيز نزد صاحب الزمان«عج»!
در صفحه 572 آمده است:
كشى روايتى بدين مضمون از محمودى نقل كرده كه مى تواند بر وكالت وى از سوى ناحيه مقدسه در مدينه دلالت داشته باشد: كنيزى را به سوى ناحيه ارسال داشتم، پس از آن كه مدت چند سالى نزد آنان بود، وى را آزاد ساختند و من او را تزويج نمودم. و او مرا خبر داد كه مولايش مرا به وكالت مدينه منصوب نموده است، و بدين معنى امر كرده و من آن را به كسى بازگو نكردم. با توجه به اين كه واژه ناحيه غالباً در مورد امام دوازدهم«عج» استعمال مى شده است، مى توان چنين استنباط كرد كه جريان، مربوط به عصر غيبت است.
اين كه در خبر فوق آمده كنيز چند سال نزد ناحيه بوده، قرينه است كه مراد از ناحيه، امام دوازدهم نيست، بلكه غرض امام هادى(عليه السلام) يا امام عسكرى(عليه السلام) است.

وساطت نه وكالت

در صفحه 591 آمده است:
بنا بر يكى از روايات، زنى قطعه اى پارچه به محمد بن على اسود مى دهد تا آن را به عمرى، سفير دوم، برساند. وى نيز آن پارچه را به همراه مقدار زيادى پارچه ديگر كه شيعيان براى تحويل به سفير به او داده بودند، به بغداد مى آورد و در بغداد از سوى سفير دوم مأمور تحويل آن ها به محمد بن عباس قمى مى شود، ولى هنگام تحويل آن ها، از پارچه آن زن غافل شده و آن را تحويل نمى دهد! چيزى نمى گذرد كه پيغام عمرى مبنى بر لزوم تحويل پارچه آن زن واصل مى گردد! و پس از مدتى آن را مى يابد و تحويل مى دهد، و اين در حالى بوده كه فهرست كالاهايى كه وى آورده بود، نزد عمرى موجود نبود! اين روايت، حاكى از وكالت محمد بن على اسود و محمد بن عباس قمى مى تواند بود، چرا كه جمع آورى وجوه شرعى متعلق به ناحيه مقدسه و تحويل آن ها به سفير، از وظايف وكلا بوده. دستور سفير به تحويل آن ها به محمد بن عباس قمى نيز دليل آن است كه وى به عنوان دستيار عمرى در بغداد، مشغول به كار بوده است.
خلاصه روايت آن است كه مردم پارچه هاى فراوانى را به محمد بن على اسود مى دهند تا به دست نايب دوم برساند و وقتى پارچه ها را مى آورد، نايب از او مى خواهد تا تحويل محمد بن عباس قمى بدهد. با چنين خبرى نمى توان وكالت محمد بن على را اثبات كرد، زيرا واسطه در رساندن چيزى غير از وكالت است. آيا مى توان گفت: پست چى ها وكيل فرستنده و گيرنده كالا هستند؟
بنابراين، با اين خبر نمى توان وكالت محمد بن عباس را نيز ثابت كرد، زيرا ممكن است او خودش نيازمند به پارچه بوده يا واسطه در رساندن به ديگرى بوده است.

فهرست اعلام

يكى از قسمت هاى مهم و پرمراجعه در اين كتاب، فهرست اعلام است. در عين حال چند اشكال اساسى در آن به چشم مى خورد:
1. نام هاى متعدد در متن وجود دارد كه در اين فهرست يافت نمى شود، مانند ابراهيم بن محمد همدانى؛
2. گاهى بدون ذكر نام پدر، تنها به اسم شخص اكتفا شده است، در حالى كه اين اسامى بر افراد متعدد اطلاق مى شوند، مثل قاسم و جعفر؛
3. به رغم اين كه مرتب سازى اعلام با كامپيوتر صورت گرفته، ترتيب الفبايى در همه جا رعايت نشده است، مثلاً ابوالهيجا پيش از ابوبصير است. دليل اين امر آن است كه به كامپيوتر دستور داده نشده كه الف و لام را به حساب نياورد؛
4. امام عسكرى(عليه السلام) خادمى به نام كافور داشته است. نام كافور در فهرست اعلام به صفحه هاى 215 و 551 ارجاع داده شده است. اما كافور در صفحه 215 نام شخص نيست، در آنجا آمده است: «... تمامى لوازم كفن و دفن از كافور و كفن و ...».
در پايان، ذكر اين نكته را مناسب مى دانم كه ظاهراً نويسنده محترم از قاموس الرجال، تأليف علامه محمدتقى شوشترى، استفاده چندانى نكرده است. اگر اين كتاب بيشتر مورد توجه بود، نويسنده به نكات ارزنده و تحليل هاى درخور بيشترى دست مى يافت.

پي نوشت :

كتاب نامه
1. ابوغالب زرارى (م 368 ق)، رسالة فى آل اعين، تحقيق محمدعلى موحد ابطحى، 1399 ق.
2. اربلى، ابوالحسن على (م 693 ق)، كشف الغمه فى معرفة الائمه، چاپ دوم: بيروت، دارالاضواء، 1405 ق.
3. اردبيلى، محمدعلى (م 1101 ق)، جامع الرواة، مكتبة المحمدى.
4. خويى، سيّد ابوالقاسم (م 1411 ق)، معجم رجال الحديث، چاپ پنجم: 1413 ق.
5. شوشترى، محمدتقى، قاموس الرجال، چاپ اول: قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1419 ق.
6. شيخ صدوق (م381ق)، كمال الدين و تمام النعمه، تحقيق على اكبر غفارى، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1363.
7. شيخ طوسى، الفهرست، تحقيق جواد قيومى، چاپ اول: مؤسسه نشر الفقاهه، 1417 ق.
8. شيخ طوسى، مصباح المتهجد، چاپ اول: بيروت، مؤسسه فقه الشيعه، 1411 ق.
9. شيخ طوسى (م 460 ق)، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشى)، تحقيق ميرداماد استرآبادى، قم، مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، 1404 ق.
10. شيخ طوسى (م 460ق)، الغيبه، تحقيق عبادالله تهرانى و على احمد ناصح، چاپ اول: قم، مؤسسه معارف اسلامى، 1411 ق.
11. شيخ طوسى (م 460 ق)، رجال الطوسى، تحقيق جواد قيومى، چاپ اول: قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1415 ق.
12. طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، تحقيق مؤسسة آل البيت(عليهم السلام)، چاپ اول: قم، آل البيت، 1417 ق.
13. طبرى، دلائل الامامه، چاپ اول: قم، مؤسسه بعثت، 1413 ق.
14. كلينى (م 329 ق)، كافى، تحقيق على اكبر غفارى، چاپ پنجم: تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363.
15. مامقانى، عبدالله (م 1351ق)، تنقيح المقال، چاپ سنگى.
16. نجاشى (م 450 ق)، رجال النجاشى، چاپ پنجم: قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1416 ق.
17. نمازى شاهرودى، على(م 1405 ق)، مستدركات علم الرجال، چاپ اول: 1412 ق.
18. نورى، ميرزا حسين (م 1320 ق)، مستدرك الوسائل، چاپ اول: بيروت، مؤسسه آل البيت، 1408 ق.

پي نوشت :

1 كارشناس ارشد رشته الهيات و معارف اسلامى.
2. ر.ك: سازمان وكالت، ص 568 571.
3. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص 443.
4. شيخ طوسى، الغيبه، ص 351.
5. همان، ص 352.
6. ر. ك: خويى، معجم رجال الحديث، ج 13، ص 152 و 182.
7. ر. ك: رجال الطوسى، ص 389 و 400.
8. شيخ صدوق، همان، ص 501، ح 26.
9. محمد رضا جبارى، همان، ص 479.
10. شيخ صدوق، همان، ص 512، ح 43.
11. شيخ صدوق، همان، ص 342، ح 24.
12. شيخ طوسى، الغيبه، ص 417، ح 395.
13. ر. ك: همو، اختيار معرفه الرجال، ج 2، ص 831، ح 1053.
14. مامقانى، تنقيح المقال، ج 1، ص 241، ش 2024.
15. شيخ طوسى، الغيبه، ص 370، ح 339.
16. همان، ص 371، ح 342.
17. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص 442.
18. ر.ك: خويى، معجم رجال الحديث، ج 15، ص 322 و شوشترى، قاموس الرجال، ج 9، ص 53 و على نمازى شاهرودى، مستدركات علم رجال الحديث، ج 6، ص 408.
19. كلينى، كافى، ج 1، ص 517، ح 4.
20. شيخ صدوق، همان، ص 443.
21. شيخ طوسى، الغيبه، ص 369، ح 337.
22. شيخ صدوق، همان، ص 498، ح 20.
23. اردبيلى، جامع الرواة، ج 2، ص 19.
24. مامقانى، تنقيح المقال، ج 2، ش 9589.
25. ر.ك: شوشترى، قاموس الرجال، ج 8 ، ص 485.
26. مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 260؛ ج 97، ص 79 ونورى، مستدرك الوسائل، ج 7، ص 538.
27. ــــــــ، مصباح المتهجد، ص 826.
28. شيخ طوسى، الغيبه، ص 310.
29. مجلسى، همان، ج 51، ص 303.
30. طبرى، دلائل الامامه، ص 525.
31. ر.ك: رجال كشى، ج 2، ص 816 ، ش 1020.
32. شيخ صدوق، همان، ص 442.
33. رجال النجاشى، ص 93؛ رجال الطوسى، ص 416 و فهرست شيخ طوسى، ص 73.
34. ابوغالب زرارى، رساله فى آل اعين، ص 81 .
35. كلينى، كافى، ج 8، ص 17.
36. رجال الطوسى، ص 416.
37. ر.ك: شوشترى، قاموس الرجال، ج 1، ص 576 677 و ج 12، ص 54.
38. ر.ك: شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ص 442، ح 16؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص 273 و اربلى، كشف الغمه، ج 3، ص 341.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما