تبيين نظام سياسى اسلام در غدير

اگر چه اين اعلام عمومى، به فرمان خداوند صورت گرفت، ولى صرف نظر از جنبه آن، مى‏توانست‏حاكى از دغدغه طبيعى معمار و بنيانگذار مكتب نسبت‏به آينده امت‏باشد، اين اقدام يك ضرورت اجتماعى اجتناب‏ناپذير بود، و از انتظارات عقلاى عالم به شمار مى‏آمد و آن حضرت حتى در زمان حيات خويش از آن مهم غفلت نمى‏ورزيد. او مى‏دانست كه جامعه بى سرپرست مانند رمه بى‏چوپان كه هر لحظه در معرض اختلاف، گسستگى و هجوم فرصت‏طلبان است. لذا هر وقت‏براى جنگ يا
يکشنبه، 20 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تبيين نظام سياسى اسلام در غدير
تبيين نظام سياسى اسلام در غدير
تبيين نظام سياسى اسلام در غدير

نويسنده:محمدجواد صاحبى
تعيين جانشينى براى رهبرى امت اسلامى از مهمترين و عمده‏ترين مسايلى بود كه پيامبر اكرم در آخرين سال حيات، هنگام بازگشت از حجة‏الوداع، به همراهان خويش ابلاغ كرد.
اگر چه اين اعلام عمومى، به فرمان خداوند صورت گرفت، ولى صرف نظر از جنبه آن، مى‏توانست‏حاكى از دغدغه طبيعى معمار و بنيانگذار مكتب نسبت‏به آينده امت‏باشد، اين اقدام يك ضرورت اجتماعى اجتناب‏ناپذير بود، و از انتظارات عقلاى عالم به شمار مى‏آمد و آن حضرت حتى در زمان حيات خويش از آن مهم غفلت نمى‏ورزيد. او مى‏دانست كه جامعه بى سرپرست مانند رمه بى‏چوپان كه هر لحظه در معرض اختلاف، گسستگى و هجوم فرصت‏طلبان است. لذا هر وقت‏براى جنگ يا غزوه‏اى از مدينه خارج مى‏شد، شهر را بدون امير و خليفه وا نمى‏گذاشت; پس هنگامى كه سفرى ابدى در پيش رو داشت، چگونه ممكن بود امت را به حال خود واگذارد. (1)
اين بود كه در زير آفتاب سوزان بيابان تفتيده حجاز در ميان جمعى از بزرگان اصحاب، كوشيد تا رسالت‏خويش را به پايان رساند. علماى شيعه و شمارى از دانشمندان اهل سنت‏بر اين باورند كه سوره مائده، بويژه آيه‏67، آخرين كلامى بود كه بر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد.
بسيارى از علماى اسلام معتقدند كه آيه مزبور در روز هجدهم ذى‏حجه، پس از تمام شدن اعمال حجة‏الوداع در غدير خم و قبل از آنكه پيامبر على(علیه السلام) را خليفه خود معرفى كند، نازل شده است آنها شان نزول اين آيه را انتصاب على(علیه السلام) به جانشينى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏دانند. (2)
و باز هنگام حركت‏به سوى تبوك به على(علیه السلام) فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى; نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسى است، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اين سخن مقام وزارت، اختصاص در دوستى، برترى بر همگان و جانشينى در زمان حيات و پس از وفاتش را براى على(علیه السلام) ثابت كرد. زيرا قرآن كريم به تحقق همه اين موارد هارون گواهى مى‏دهد. (3)

ويژگيهاى على(علیه السلام) از نگاه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بارها به موقعيت معنوى على(ع)، فضايل آن حضرت، امتيازات او بر ديگران و مقام وصايت و وراثتش تاكيد ورزيده است. آن بزرگوار در گفتار بلندى به دخترش فاطمه(س) مى‏فرمايد:
اى فاطمه، آيا خشنود نيستى من تو را به همسرى كسى درآوردم كه اسلامش پيشتر از ديگران و دانشش بيشتر از همگان است؟ براستى خداى تعالى به اهل زمين توجه فرمود، از ميان ايشان پدرت را برگزيد و او را پيغمبر قرار داد; دوباره به آنها توجه فرمود، از ايشان شوهرت را برگزيد و او را وصى قرار داد; خداى تعالى به من وحى فرمود: كه تو را به ازدواج او درآورم. اى فاطمه، آيا نمى‏دانى كه خداوند به خاطر بزرگداشت تو، تو را به همسرى بزرگترين، بردبارترين و دانشمندترين مردان، كسى كه پيش از ديگران اسلام اختيار كرد، درآورد؟
فاطمه - عليها السلام - از اين سخنان خندان و شكفته شد، پس رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - به او فرمود: اى فاطمه، براستى براى على هشت فضيلت است كه مانند آن به هيچ يك از پيشينيان و آيندگان داده نشده: او در دنيا و آخرت برادر من است و اين فضيلتى است كه هيچ كس داراى آن نيست; تو، كه بانوى زنان بهشتى، همسر او هستى; دو نتيجه و زاده رحمت [حسن و حسين] كه فرزندزادگان منند، فرزندان اويند; برادرش [جعفر بن‏ابى طالب] كسى است كه با دو بال در بهشت آرايش شده و با فرشتگان هر كجا خواهد پرواز مى‏كند; علم اولين و آخرين نزد اوست; او نخستين كسى است كه به من ايمان آورد; او آخرين كسى است كه هنگام مرگ با من ديدار مى‏كند و او وصى من و وارث همه اوصياست.
و باز رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - به على - عليه السلام - فرمود: يا على، با تو مخاصمه و پيكار مى‏كنند و تو به سبب هفت‏خصلت و فضيلت‏بر ديگران پيروز مى‏شوى كه هيچ كس داراى آن هفت‏خصلت نيست: 1. تو نخستين ايمان‏آورندگانى; 2. در پيكار و جهاد با دشمنان دين از همگان بزرگتر و برترى;3. داناترين ايشان به روزهاى خدا هستى; 4. در پيمان با خدا با وفاترين و پايدارترين آنهايى; 5. با مردم مهربانتر از ديگرانى;6. در تقسيم بيت‏المال به خاطر رعايت مساوات بر ديگران برترى دارى;7. در فضيلتها و مزيتها در نزد خدا از همگان برتر و بزرگترى. (4)
احاديثى كه در باره فضايل و مناقب على از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) صادر شده به اندازه‏اى است كه موضوع كتابهاى بسيارى گرديده و در اين مجمل نمى‏گنجد.
به هر حال از مجموع اين احاديث در مراحل مختلف چنين به دست مى‏آيد:
1 - پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در نخستين روزهاى بعثت، كه به نص قرآن ماموريت‏يافت‏خويشان نزديكتر خود را به دين خدا دعوت كند، صريحا به آنان فرمود: هر يك از شما كه در اجابت دعوت من از ديگران پيشى گيرد، وزير، جانشين و وصى من است.
على(علیه السلام) از ديگران سبقت گرفت و اسلام را پذيرفت. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از او قبول فرمود و او را وزير و جانشين خود ساخت. على(علیه السلام) خود اين رويداد را اين‏گونه بازگو مى‏كند:
من از همه كوچكتر بودم، عرض كردم: من وزير تو مى‏شوم، پيغمبر دستش را به گردن من گذاشته، فرمود: اين شخص برادر، وصى و جانشين من است، از او اطاعت كنيد. مردم مى‏خنديدند و به ابوطالب مى‏گفتند: تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كنى! (5)
2 - پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مكرر تصريح فرمود: كه على(علیه السلام) در گفتار و كردار خود از خطا و گناه مصون است، هر سخنى كه بگويد و هر كارى كه انجام دهد با دعوت دينى مطابقت دارد و داناترين مردم به معارف و شرايع اسلام است.
راويان عامه و خاصه نقل كرده‏اند كه، پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: على هميشه با حق و قرآن است و حق و قرآن هميشه با اوست و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد. (6)
3 - مجاهدتها و خدمات على(علیه السلام) او را از ديگر صحابه همواره ممتاز گردانيد، خوابيدن او در بستر پيامبر در شبانگاهان هجرت و فتوحات او در بدر، احد، خندق و خيبر زبانزد همگان بود.
4 - در غدير خم پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) على(علیه السلام) را به ولايت عامه مردم نصب و معرفى كرد و او را مانند خود سرپرست مؤمنان قرار داد. (7)

رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و منازعات سياسى

هر چند رحلت پيامبر و منازعات دامنه‏دار اصحاب براى تصدى خلافت امرى اسف‏انگيز و فاجعه‏آفرين است، اما پيامى مهم دارد و آن اينكه مساله رهبرى و حكومت از روشن‏ترين و بديهى ترين نيازهاى جامعه اسلامى است; نيازى كه صحابه پيامبر يكصدا براى تحقق آن قيام كردند، هيچ كس در لزوم آن ترديد روا نداشت و تنها مصداق و شيوه تعيين آن مورد اختلاف واقع شد. شيعيان معتقد بودندكه انتصاب على(علیه السلام) به خلافت از سوى پيامبر، نه تنها به موجب نص صورت گرفته است، بلكه از جهت عقلى هم از پذيرش آن گريزى نيست; زيرا عقل نمى‏تواند بپذيرد كه رهبرى در باره كوچكترين مسايل فردى و اجتماعى با پيروان خويش سخن بگويد اما مهمترين مساله جامعه را در پرده ابهام و سكوت باقى گذارد. همچنين شيعيان ادعاى تمسك به راى اكثريت و يا اجماع امت در موضوع خلاف را بى‏وجه مى‏دانند، خصوصا اگر كسى بخواهد آن را به گفتار و كردار پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز مستند سازد; زيرا ارجاع به راى اكثريت و يا واگذارى امر امت‏به اهل «حل و عقد» از سوى كسى كه جز وحى سخن نمى‏گويد امرى شايسته به نظر نمى‏رسد.
البته آنچه در سقيفه اتفاق افتاد، نه راى اكثريت‏بود، نه انتخاب اهل حل و عقد، براى اينكه نه راى‏گيرى عمومى در كار بود و نه آنها كه خليفه تعيين كردند همه اهل حل و عقد به شمار مى‏آمدند، به ويژه آنكه بسيارى از صحابه بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مانند ابن‏عباس، زبير، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار در اين انتخاب حضور نداشتند و بشدت با آن مخالف بودند. همه مى دانند حتى بيعتى كه انجام شد در سطحى گسترده و عمومى نبود و تنها به تنى چند از متنفذين و سران قبايل اختصاص داشت. (8) خليفه دوم، با آنكه خود بنيانگذار اين خلافت‏بود، مى‏گفت:
«هر كس به چنين طريقى متوسل شود شايسته بيعت نيست و هر كس چنين بيعتى كند باطل خواهد بود». (9)
اهل سقيفه حتى به همان شيوه كه خود ابداع و عمل كردند وفادار نماندند، بلكه ساليانى بعد، خليفه اول رسما عمر را به جانشينى خود برگزيد.
در پى اين عمل خليفه اول، چنين پرسشى پديد آمد: اگر تعيين جانشين امرى‏جايز است، چرا بر پيامبر روا نبود و اگر جايز نيست، چرا خليفه بدان دست‏يازيد؟

نظام رهبرى در مكتب اهل‏بيت(علیه السلام)

بسيارى از صحابه پيامبر با استفاده از مفاد آياتى چون:
و جعلنا ائمة يهدون بامرنا و كانوا باياتنا يوقنون.
و جعلنا ائمة يهدون بامرنا لما صبروا...
و ... قال انى جاعلك للناس اماما. (10)
و همچنين با استناد به قول و فعل پيامبر بر اين باور شدند كه امام و پيشواى جامعه بايد از سوى خدا و به وسيله پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معرفى و معين شده، معصوم و از هر عيب و نقص خلقى و خلقى و سببى پيراسته باشد. و در خاندانى پاك و پاكدامن تولد يافته باشد. بنابر اين در عرف خاص شيعيان: «امام‏» رهبرى سياسى، فكرى، اخلاقى را در بر مى‏گيرد و اداره امور اجتماعى، راهنمايى و ارشاد فكرى و آموزش دينى و تصفيه و تزكيه اخلاقى از او انتظار مى‏رود. (11) چنين شخصى مسلما بايد از رذايل اخلاقى وارسته، به فضايل آراسته و در دانش و بينش و بردبارى و ساير صفات متعالى سرآمد همگان باشد.
«الامام المطهر من الذنوب، المبراء عن العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم‏» (12)
امام در سايه اين ويژگيها كه ارشاد و هدايت امت را عهده‏دار مى‏شود، اما روشن است كه به هنجار آوردن ملت، بدون نظام و برنامه و مديريت نيرومند، هرگز ممكن نيست. از اينرو امامت را «نظام دين و دنيا» دانسته‏اند: هشتمين پيشواى ما حضرت رضا(علیه السلام) مى‏فرمايد:
ان الامام نظام الدين، عز المسلمين، غيظ المنافقين و بوار الكافرين; امام سبب برپايى نظام دين، خشم منافقين و نابودى كافرين است.
آرمان طرفداران مكتب اهل بيت پيامبر اين بود كه چنين كسى بر جامعه اسلامى حكومت كند. و آنها در سايه چنين آرمان بلندى همواره بر سلاطين فاسد و ستمگر شوريده‏اند. متفكر معروف عراقى دكتر على الوردى در اين باره مى‏نويسد:
شيعه ائمه خود را معصوم از گناه (پيراسته از فساد اخلاقى و سياسى و اجتماعى) مى‏دانند و اين عقيده يعنى اصل عصمت، نتايج اجتماعى و عملى سترگى در پى داشت; زيرا غير مستقيم انتقادى از ستمگرى‏هاو تباهكارى‏هاى خلفا، سلاطين و قدرتمندان بود. شيعيان، كه اعتقاد به عصمت دارند، با عصمت ائمه خود، گناهان بزرگ ستمكاران و فرمانروايان را مورد حمله قرار مى‏دادند و ائمه خود را به عنوان نمونه تمام‏عيار عصمت و پاكدامنى در برابر آنان مى‏گذاشتند. تشيع، مانند هر مسلك انقلابى، ريشه فساد و تباه روزى و سياه روزگارى جامعه را در سازمان حكومت جستجو مى‏كند و ناآگاهان و شناخت‏نايافته‏ها (توده غافل و ناآگاه) را مسؤول و مقصر نمى‏شناسد. اعتقادى كه شيعيان در باره امامت دارند هميشه آنها را به قيام بر ضد حكومتها واداشته است; زيرا هر حكومتى در هر سيستمى; از نظر شيعه ستم‏كيش و بيدادگر فرمان است. شيعيان تنها حكومتى را بر حق مى‏دانند و از آن رضايت دارند كه امامى معصوم از آل على آن را اداره كند. اين عقيده موجب دوام و استحكام دشمنى ميان شيعيان و صاحبان قدرت شده و بر اين اساس بود كه شيعه را گاهى به زندقه و الحاد متهم مى‏ساختند. رافضى بودن، معنى تلويحى و ضمنى آن، عبارت از رفض (رد و انكار) دين و دولت‏بود و دوره‏اى بر مسلمين گذشت كه اگر به زندقه يا كفر يا الحاد متهم مى‏شدند، بهتر از آن بود كه به تشيع يا رفض متهم شوند و نشانه‏هاى آن تا امروز بر جاى مانده است. (13)
بحقيقت اصل عصمت و همچنين انديشه ضرورت تنصيص امامت و رهبرى از جانب خدا و پيامبر و حصر اين رهبرى در خاندان على، درفش فكرى و پرچم مقاومت‏سياسى و مبارزه معنوى گروههاى مخالف و انقلابى جامعه عليه خلفا و صاحبان امتيازات سياسى و اجتماعى بود. حتى بارتلس، محقق و مورخ روسى، نيز مى‏پذيرد كه نهضتها اغلب از آنجا آغاز مى‏شد كه داعيان از جانب مدعيان امامت‏به قصد متشكل ساختن پيروان در روستاها و ميان قبايل و عشاير ظاهر مى‏شدند و مخفيانه به كسانى كه مورد اعتماد بودند، تلقين مى‏كردند كه قدرت و حكومت امويان و يا عباسيان از شيطان است و اميرالمؤمنين واقعى از اولاد على - عليه السلام - ظهور كرده، زمين را از قسط و عدل پر خواهند كرد، چنانكه از جور و ستم پر شده است. (14)
به گزارش قاضى نعمان، در طول قرن هشتم تا نهم ميلادى در اصفهان، هرات، خراسان، فارس، رى و نقاط ديگر صد و نه جنبش به رهبرى فرزندان على برپا شد و همه آنها مدعى بودند كه «علم حقيقى‏» محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و كليد گنج اسرار رسالت نزد آنها و مسند خلافت‏حق آنهاست‏». (15)
اما بايد دانست كه غيبت امام معصوم هرگز به معناى تعطيل شدن نظام دينى نيست; زيرا اولا اجراى بسيارى از احكام اسلامى متوقف بر وجود نظام است و ثانيا حفط كيان اسلام و مسلمين بدون برخوردارى از قدرت و حاكميت دين ممكن نيست. در عصر غيبت اين مسؤوليت‏به عهده كسى است كه از نظر علم و عدالت و ديگر ملاكها از ديگران به امام معصوم(علیه السلام) نزديكترباشد.

پى نوشت ها:

1- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به كتاب «ماجراى سقيفه‏» نوشته محمدرضا مظفر، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص‏39.
2- سوره مائده، آيه‏67.
3- براى آگاهى بيشتر رجوع شود به كتابهاى «على در قرآن و حديث‏» و «تجلى امامت‏» تاليف سيد على‏اصغر ناظم‏زاده.
4- ارشاد، ج 1، ص 32.
5- طبرى، ج 2، ص‏63.
6- غايه‏المرام، ص‏539.
7- براى آگاهى از منابع حديث غدير، رجوع شود به دو كتاب «عبقات‏الانوار، ميرحامد حسين هندى‏» و «الغدير، عبدالحسين امينى.»
8- تاريخ يعقوبى. ج 2، ص‏103 و106; مروج الذهب. ج 2، ص‏307 و 352.
9- كنزالعمال، ج‏3، ص‏2326.
10- سجده، آيه 24; انبياء، آيه‏73; بقره، آيه 124.
11- پيشواى صادق، آيت‏الله خامنه‏اى، ص 70 و 71.
12- اصول كافى، ج 1، ص‏387; اين حديث در عيون الاخبار و تحف العقول نيز آمده است.
13- وعاظ السلاطين، ص 302 و303.
14- ناصرخسرو و اسماعيليان، بارتلس، ص‏76.
15- همان كتاب، و نيز بنگريد به كتاب حكومت اسلامى از ديدگاه نائينى، حميدرضا مستعان، ص 8 - 10.

منبع: ماهنامه كوثر




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط