ارسطو ابتدا تعریف تبکیت و فرق آن با قیاس صحیح را بیان میکند، سپس به تبیین انواع استدلالات برهانی، جدلی، امتحانی و مشاغبی میپردازد. آنگاه اغراض پنج گانه ی قیاس سفسطی را ذکر میکند و به طبقه بندی مغالطات و تقسیم آنها به «در زبان» یا «همان زبانی» و «خارج از زبان» میپردازد (1) و اقسام هر یک را با ذکر مثال روشن میکند. آنگاه در پایان باز هم به اغراض مغالطه (سفسطه) روی میآورد، اما این بار به صورت مفصل تر، و در نهایت به بیان چگونگی حل هر یک از مغالطات میپردازد. «حل تضلیلات» ترجمه شده است، و برای حل هر یک از مغالطات راهها یی ارائه میدهد؛ (2) مثلاً میگوید: حل تضلیلاتی که از مغالطه ی ترکیب ناشی میشود چنین است... و به همین ترتیب سایر مغالطات را نیز ذکر و راه حلهای آنها را بیان میکند.
اگر بخواهیم بنابر رویکردهای سه گانه درباره ی ارسطو حکم کنیم، باید بگوییم که ارسطو به طبقه بندی مغالطه اکتفا کرده است، اگرچه به ندرت مواضعی را نیز ذکر میکند، اما به طور کلی رویکرد او را باید رویکرد طبقه بندی دانست و این امر به زودی روشن خواهد شد.
تعریف مغالطه از دیدگاه ارسطو
ارسطو در تعریف و تحدید مغالطه بحث را این گونه آغاز میکند که ابطالهای سوفسطایی یا همان تبکیتات سوفیستی، به ظاهر، تبکیت هستند و در واقع تضلیلات (مغالطات)اند. (3) برای روشن تر شدن مطلب ابتدا باید بدانیم تبکیت چیست.مترجمان عرب زبان از ارسطو نقل کرده اند که میگوید: «اما تبکیت و آن قیاسی است همراه با نقض نتیجه» (4) و به نقلی دیگر «تبکیت قیاسی است که نقض نتیجه را دربردارد» (5) و یا «اما تبکیت، قیاسی است نقض کننده ی نتیجه». (6) در انگلیسی این سخن ارسطو را چنین ترجمه کرده اند: «refutation» قیاسی است در جهت نقض نتیجه ی ارائه شده». (7)
برخی از مترجمان فارسی سخن ارسطو را چنین ترجمه کرده اند:
«ابطال، با هم شماری (قیاس) همراه با پادگویی نتیجه <ی هماورد=""> است». (8)
در سه تعریف نخست، که مترجمان عرب ارائه کرده اند، واژه ی «تبکیت» به چشم میخورد. این واژه در زبان عربی معانی گوناگونی دارد. مثلاً «بکته» یعنی «او را به شمشیر یا عصا زد»، همچنین به معنای «او را سرزنش و یا ملامت کرد» نیز آمده است. هنگامی که میگویند «تبکیت الضمیر» معنایش «سرزنش وجدان و پشیمانی» است. اما تبکیت معنای دیگری نیز دارد که عبارت است از: «غلبه نمودن به حجت و استدلال». (9)
انگلیسی زبانها «refutation» (10) را به معنای اثبات نادرست بودن یک ادعا، نظریه و یا استدلال، به کار میبرند. همچنین «رد کردن و ابطال کردن و تکذیب کردن» نیز یکی از معانی آن است. (11)
آنچه در عربی، «تبکیت» و در انگلیسی، «refutation» ترجمه شده است، در فارسی، معادل «ابطال» است.
نکته ی مشهود در تعریف ارسطو این است که تبکیت را در ارتباط بین حداقل دو شخص در نظر گرفته است و آن را نوعی ابطالیه یا ردیه ای میداند که از سنخ قیاس است و قیود «همراه با نقض نتیجه» یا «متضمن نقض نتیجه بودن» و یا «نقض کننده ی نتیجه» به این معناست که این قیاس در واقع ثمره اش چیزی است که با رأی شخص مقابل در تعارض است و آن را رد میکند و بدین دلیل، در ترجمه ی فارسی، قید «همراه با پادگویی نتیجه <ی هماورد="">» ذکر شد. در این عبارت، «پادگویی» به معنای ضدیت و مناقضت است، چنان که ما واژه ی «پادزهر» را به معنای «ضد زهر» به کار میبریم. «هماورد» نیز کسی را گویند که با ما در حال بحث و نزاع است.
پس بنابر نظر ارسطو تبکیت عبارت است از قیاسی که نتیجه اش با رأیی که «هماورد» ما به آن معتقد است در تعارض است و آن را رد میکند. چنین قیاسی با هدف غلبه بر غیر اقامه میشود و ارسطو آن را تبکیت مینامد. اما او تبکیتات سوفسطایی یعنی تبکیت مقید به قید سوفسطایی بودن را در واقع تبکیت نمی داند، بلکه آن را شبیه به تبکیت میخواند، که مناقض با نتیجه پنداشته میشود، حال آنکه در حقیقت چنین نیست. به عبارت بهتر تبکیتات سوفسطایی از نظر ارسطو شبه قیاساتی هستند که به نظر میرسد «نقض کننده ی نتیجه» باشند، در حالی که واقعاً این طور نیستند.
ارسطو در ادامه چنین میافزاید که همان طور که تشابه بین اشیاء ممکن است، به همین ترتیب در سخن نیز تشابه ممکن است. آنگاه ارسطو برخی از این تشابهات را ذکر میکند و میگوید: گاهی قومی به لحاظ اخلاقی حقیقتاً نیکو هستند و قومی دیگر تنها به آنها متشبه اند (اما واقعاً اخلاقشان نیکو نیست) (25- 164a).
مثالهایی که ارسطو ذکر کرده است به خوبی نشان میدهد که ارسطو مغالطه را نوعی خلط بین اصل و شبیه به اصل، در حیطه سخن و استدلال میداند. هر چند خلط بین اصل و شبیه به اصل در امور دیگری غیر از سخن و استدلال نیز ممکن است، لکن آنچه ارسطو از مغالطه قصد میکند همان خطای در استدلال است.
مطلب دیگری که ارسطو به آن توجه میکند این است که میگوید: در استدلال، کسی که با توانایی نامها آشنا نباشد دچار مغالطه میگردد همچنین در شنیدن استدلال دیگران نیز چنین شخصی دچار مغالطه میشود. (12) عبارت ارسطو این است: «... هولاء لیسوا متدربین بقوة الاسماء، یضللون اذا هم تکلموا و اذا أسمعوا آخرین ایضاً» در متن انگلیسی نیز آمده:
who are not well acquainted with the force of names...
در واقع ارسطو در اینجا به این مطلب توجه دارد که ما گاهی در تفکر خود دچار مغالطه میشویم و گاهی دیگران را به مغالطه میاندازیم، یعنی آنچه که میتوان آن را «مغالطه کردن» و به «مغالطه انداختن» نامید.
این دیدگاه ارسطو درباره ی تعریف تبکیت سوفسطایی، یا تضلیل و یا همان مغالطه بود. اینک به اقسام مغالطه از دیدگاه ارسطو میپردازیم.
جدول شماره ی (1): اقسام مغالطه از دیدگاه ارسطو
تبکیت
تبکیت |
در زبان (زبانی) (depend (165b -25) language ) |
اتفاق اسم (25- b 165) (homonymy ) |
مراء (25b - 165) (ambiguity ) |
||
ترکیب (25b 165)(Combination ) |
||
قسمت (25b 165)(division ) |
||
تعجیم (25b 165) (accent ) شکل کلام (25b 165) (form of expression ) |
||
ما بالعرض (20-b 166) (which depend upon accident ) |
||
مأخوذ از حمل (13) (20-b 166) |
||
خارج از زبان (independent of language ) (165b - 25) |
||
جهل به تبکیت (20-b 166)(ignorance of what refutation is ) |
||
ناشی از لوازم (20-b 166) (which depends upon the consequent ) |
||
ناشی از امور ابتدا أخذ شده (25-b 166)(which depends upon assuming the point at issue ) |
||
وضع غیرعلت به جای علت (25-b 166)(Stating as cause what isn’t the cause ) |
||
وضع مسائل متعدد در یک مسئله |
اقسام مغالطه از دیدگاه ارسطو
همان طور که از جدول شماره ی (1) میتوان فهمید ارسطو «تبکیت یا «refutation» را مقسم قرار داده است و آن را به «زبانی» (مبتنی بر زبان) و «خارج از زبان» (مستقل از زبان) تقسیم کرده است تبکیتات سوفسطایی زبانی آن دسته از تبکیتاتی هستند که به نوعی زبان در وقوع آنها نقش دارد. این زبان ممکن است زبان شفاهی یا غیرشفاهی (مکتوب) باشد برای مثال خطایی که در اثر تلفظ ناصحیح یک کلمه رخ میدهد یا خطایی که در اثر نگارش ناصحیح اعراب و علایم حادث میشود از این قسم است. در مقابل، خطاهایی هستند که وقوع آنها به زبان و گژتابیهای آن بستگی ندارد که از آنها به «خارج از زبان» یا «مستقل از زبان» تعبیر شده است. از نکات مهم این تقسیم این است که «تبکیت» یا «refutation» یا همان «ابطال» در واقع اینجا به معنای مجازی به کار رفته است و بر مغالطه اطلاق شده است؛ زیرا خود ارسطو - چنان که قبلاً گفتیم اذعان کرده بود که اینها در واقع تبکیت نیستند. (14) به عبارت دیگر در اینجا منظور ارسطو از تبکیت، همان تبکیت مقید به قید سوفسطایی است؛ نه تبکیت به طور مطلق.نکته ی دیگر اینکه ارسطو بلافاصله پس از تقسیم تبکیت به «در زبان» و «خارج از زبان» آن را به سیزده قسم تقسیم میکند. این تقسیم بندی بسیار عام است و بنابراین در قسم طبقه بندی میگنجد. به علت عمومیتی که این تقسیم دارد، جنبه ی کاربردی خود را تا حدود زیادی از دست میدهد و صرفاً برای یادگیری اقسام کلی مغالطات مفید است.
ملاک تقسیم ارسطو خاستگاه مغالطه است؛ یعنی مغالطه از کجا ناشی میشود به همین دلیل واژهها ی «وابسته» (15) و «غیر وابسته» (16) را به کار برده است؛ یعنی «تضلیلات» یا همان «مغالطات»، یا وابسته و مبتنی و متوقف بر زبان و یا غیر وابسته و نامتوقف بر زبان و بلکه مستقل از آن هستند. وقتی بحث از توقف و یا عدم توقف چیزی بر چیزی دیگر مطرح میشود در واقع بحث از علیت (17) مطرح شده است. میتوان گفت مغالطه در طبقه بندی ارسطو براساس علل و اسبابش تقسیم شده است، و علل وقوع مغالطه را ملاک تقسیم و طبقه بندی ارسطو باید دانست. اقسام مغالطات «زبانی» و «خارج از زبان» هر یک با نام خود در جدول شماره ی (1) ذکر شده است. ما تنها به منظور روشن تر مطلب و به جهت فهم بهتر هر یک از آنها به ذکر مثال برای هر قسم میپردازیم و از مثالهای خود ارسطو استفاده میکنیم تا دیدگاه ارسطو برای ما روشن تر گردد.
مثالهای ارسطو (18)
1. اتفاق اسم. (19) این مغالطه از آنجا ناشی میشود که یک لفظ معانی مختلفی داشته باشد؛ لیکن به دلیل وحدت در لفظ (اتفاق لفظ) معانی مختلف آن با هم خلط شود؛ مانند «کسانی که تعلم میکنند کسانی هستند که میدانند» (20) در این مثال، واژه ی «تعلم میکنند» دو معنا دارد؛ از این رو موجب میشود جمله حداقل دو معنای مختلف پیدا کند (30-165b ).این دو معنا عبارت اند از: 1. «کسانی که از دانش بهره میگیرند (یعنی میفهمند)، میدانند.» 2. «کسانی که دانش میآموزند، میدانند». یعنی «تعلم» یک بار به معنای «استعمال و به کارگیری علم» است و یک بار به معنای «اقتباس و کسب علم».
مثال دیگر: «شرور خیر هستند و امور خیر (هم) واجب هستند، پس شرور واجب هستند» این مغالطه از آنجا ناشی شده است که واژه ی «واجب» به دو معنا به کار میرود: به معنای «ضرورتی که بر اکثر امور از جمله شرور حمل میشود.» چون بعضی از شرور ضروری هستند (یعنی واجب بالغیر هستند) و معنای دوم اینکه گاهی در مورد امور خیر میگوییم «ضروری اند» به این معنا که انجام کارهای خیر واجب است (30- 165b).
2. مراء. (21) این مغالطه زمانی رخ میدهد که ترکیب اجزاء کلام موجب چند پهلو شدن معنای سخن گردد، نه جزئی از اجزاء کلام؛ مانند «آیا آنکه شخص میشناسدش میشناسد؟» (22) این سخن ممکن است بر عالم دلالت کند و همچنین ممکن است بر معلوم به گونه ای دلالت کند که گویا عالم است. به عبارت دیگر فاعل «می شناسد» دوم که ضمیر سوم شخص است، میتواند مرجعش «شخص» باشد و یا اینکه مرجعش «آن» باشد. همین امر موجب شد تا این جمله دو پهلو گردد (5- a166).
3. ترکیب. (23) این مغالطه از ترکیب کردن امر غیر مرکب نشأت میگیرد؛ مانند «دانستن حروف»، (24) در این عبارت «دانستن» و «حروف» هر یک به تنهایی معنایی دارند اما وقتی با هم میآیند دو معنا ممکن است به ذهن خطور کند یکی اینکه خود حروف دانش دارند دوم اینکه کسی به حروف علم و دانش دارد (20- a166).
4. قسمت. (25) مغالطه ی قسمت آن است که امر مرکب، غیرمرکب در نظر گرفته شود؛ مانند «پنج دو و سه است؛ و زوج و فرد است». در این مثال اگر بگوییم «پنج دو است» و یا بگوییم «پنج سه است» مغالطه کرده ایم. زیرا پنج مجموع سه و دو است و این دو عدد با هم و به صورت ترکیب بر پنج قابل حمل هستند و اگر ما آنها را از ترکیب خارج کنیم و به صورت جدا جدا بر پنج حمل کنیم، در واقع مغالطه ی قسمت رخ خواهد داد. همین مسئله درباره ی صفت زوجیت و فردیت نسبت به پنج صدق میکند. (30,35- a166).
5. تعجیم. (26) مغالطه ای است که تغییر در اعراب و علائم سجاوندی و آهنگ کلام موجب آن میشود؛ مانند انتقادی که از امیروس (هومر) (27) شده است که در اشعارش گفته است: «(چوب) در باران نمی پوسد». (5-b166) این مغالطه از تغییر آهنگ کلام ناشی شده است یعنی جمله ی هومر به جای آنکه با آهنگ استفهام خوانده شود؛ با آهنگ اخبار خوانده شده است.
باید توجه داشت که در زبان عربی واژه ی اعجم، یعجم، اعجام به معنای نقطه نهادن، نقطه گذاری کردن، (کلمه ای را) توضیح دادن و شرح کردن (چیزی) است، (28) اما در زبان انگلیسی کلمه ی «accent»، که برای نامیدن این نوع مغالطه در نظر گرفته شده است، معنایی عام تر دارد و علاوه بر نقطه گذاری، که در واقع مربوط به کتابت است، بر چگونگی آهنگ کلام و اینکه تأکید بر کدام جزء کلام باشد نیز دلالت میکند. (29) از این رو بعضی در جواب به انتقادی که از هومر شده است گفته اند که اگر در اعجام آن تصرف کنیم و آن را به صورت استفهام بخوانیم معنایش صحیح خواهد بود (5-b166).
6. شکل کلام. (30) مانند اینکه کلمه ای که مذکر است مؤنث در نظر گرفته شود و یا برعکس؛ یا اینکه کلمه ای که نه مذکر است و نه مؤنث، مؤنث یا مذکر اخذ شود؛ و یا اینکه کمیت با کیفیت خلط شود و برعکس؛ و یا فاعل و مفعول به جای یکدیگر گرفته شوند؛ مشروط به اینکه همه ی این خطاها به سبب شکل لفظ رخ دهد.
همچنین است اگر چیزی که در مقوله ی کنشها قرار ندارد، به علت شکل لفظش از مقوله ی کنشها به شمار آورده شود. در چنین مواقع، مغالطه ی «شکل کلام» یا «شکل لفظ» و به عبارت دیگر "from of expression" اتفاق میافتد (10-b166). برای مثال «تندرست بودن» به همان صورتی در نظر گرفته شود که «بریدن» و یا «خانه ساختن» در نظر گرفته میشود؛ حال آنکه میان آنها فرق است؛ چرا که اولی به کیفیت دلالت میکند ولی دومی و سومی بر کنش دلالت دارند (15-166).
7. مابالعرض. (31) این مغالطه زمانی رخ میدهد که ادعا شود یک صفت به یک نحو، هم به خود شیء و هم به عرض آن تعلق دارد؛ مثال: «اگر کوریسکوس (32) غیرانسان باشد در این صورت او غیر خود است؛ زیرا [خود او] انسان است» یا اینکه گفته شود «اگر او غیر سقراط باشد در حالیکه سقراط انسان است، لازم میآید که او غیر انسان باشد چون آن چیزی که «غیرکوریسکوس» پنداشته شده است خودش انسان است» (30-b166).
این مثال ارسطو را میتوان به شکل زیر تنظیم کرد: 1. کوریسکوس انسان است 2. سقراط انسان است 3. کوریسکوس غیرسقراط است، بنابراین کوریسکوس (که انسان است) غیر انسان است.
در واقع در مثال بالا، صفت «انسان بودن» هم بر کوریسکوس حمل میشود و هم بر عارض آن؛ یعنی آنچه بالفظ «غیر» بیان کردیم (یعنی غیرسقراط).
8. مأخوذ از حمل. ارسطو برای این قسم از مغالطه نام خاصی انتخاب نکرده است، لیکن آن را مغالطه ی «مأخوذ از حمل» مینامیم. این مغالطه از حمل کردن محمول مطلق به صورت مقید و یا محمول مقید به صورت مطلق حادث میشود. مثال ارسطو این است:
اگر آنچه وجود ندارد مظنون باشد [یعنی در ذهن موجود باشد]، آنگاه آنچه موجود نیست موجود خواهد بود، زیرا چیزی بودن (یعنی وجود خارجی داشتن) یا نامقید بودن (یعنی مطلق بودن) یکی نیست. همچنین آنچه هست (یعنی وجود خارجی دارد)، اگر نوع خاصی از هستی نباشد (یعنی با قیدها متشخص نشده باشد) موجود نخواهد بود (5- 165a).
در مثال فوق مغالطه از آنجا ناشی میشود که موجود مقید به «مظنون بودن»، به طور مطلق، موجود أخذ شده است. همچنین موجوداتی که تشخص دارند و به واسطه ی قیود مختلف، نوع خاصی از هستی را یافته اند، اگر موجود مطلق پنداشته شوند، مغالطه ی فوق رخ خواهد داد.
ارسطو مثال دیگری هم ذکر میکند: «اگر یک هندی کلاً سیاه بود، اما از جهت دندان سفید بود، در این صورت او هم سفید است و هم سیاه» (5-167a).
مثال دیگر: اگر دو ویژگی سفیدی و سیاهی در او باشد اما به صورت قسمت به قسمت و جدا از هم پرسیده شود که سفید است یا سیاه، در این صورت اگر بگوییم سفید و یا بگوییم سیاه، دچار مغالطه ی فوق شده ایم (33) چرا که بخشی از آن سفید است و بخشی، سیاه (5-167a).
9. جهل به تبکیت. (34) ارسطو این مغالطه را ناشی از خلط بین تبکیت و غیر تبکیت میداند که از عدم علم به تبکیت و یا قلت علم به تبکیت، نشأت میگیرد. مثال ارسطو:
«اگر کسی (به منظور اثبات عدم محال بودن اجتماع نقیضین) بگوید که یک چیز هم دو برابر است و هم دو برابر نیست؛ زیرا برای مثال، «دو»، دو برابر «یک» است؛ ولی دو برابر «سه» نیست. یا بگوید همان چیز، هم دو برابر یک چیز دیگر است و هم نیست؛ ولی نه از یک جهت، برای مثال از جهت طول دو برابر است، ولی به لحاظ عرض دو برابر نیست. یا اینکه بگوید دو برابر همان چیز است، از همان جهت و به همان گونه است، ولی نه در یک زمان واحد» (25,30-167a).
در واقع گوینده با آوردن این مثالها میخواهد محال نبودن اجتماع نقیضین را ثابت کند، اما چون به شرایط تناقض آگاهی و توجه ندارد نمی تواند مثالهای فوق را که مغالطه هستند از غیرمغالطه تمیز دهد. عدم توجه به نکات فوق و شرایط استدلال باعث میشود تا چیزی را که مغالطه (تبکیت سوفسطائی) است، مغالطه نپندارد و برعکس. این اشتباه از نظر ارسطو، خود نوعی مغالطه است.
10. ناشی از لوازم. (35) ارسطو میگوید که این نوع مغالطه از آنهاست که شخص گمان میکند «متلازم عکس میشود» مانند اینکه «گمان کنیم صفرا، عسل است؛ زیرا رنگ زرد از لوازم عسل است» به عبارت دیگر از آنجا که رنگ زرد همراه عسل است (یعنی از آنجا که عسل زرد است)، گمان میکنیم صفرا هم که رنگ زرد دارد عسل است. به دیگر سخن از آنجا که هر عسل زرد است، گمان کنیم هر زردی هم عسل است.
مثال دیگر: اگر از اینکه «هر گاه باران ببارد زمین تر میشود»، گمان کنیم که «هر گاه زمین تر است باران باریده است»؛ در این صورت دچار مغالطه ی فوق شده ایم (5-167b).
11. ناشی از امور ابتدا إخذ شده (Which Depends Upon Assuming the Point at Issue).
ارسطو برای این قسم مثالی ذکر نمی کند و فقط میگوید این مغالطه از عدم توانایی فرد در فرق نهادن بین آن چیزی که «واحد بعینه» است و آنچه که چنین نیست، ناشی میشود. و شخص چیزی را که در آغاز باید استوار میشد، به همان شیوه و همان ترتیب که میتوان بر مطلوب اول مصادره کرد، فرض میکند. (و این مغالطه است) (35-167b).
تذکر: مغالطه ی فوق، به مصادره به مطلوب اول شهرت یافته است و زمانی رخ میدهد که آنچه میخواهیم اثبات کنیم خود، به جای یکی از مقدمات قرار گیرد و استدلال کننده به یکی بودن نتیجه با یکی از مقدمات، و به عبارت بهتر «واحد بعینه» بودن آنها، یا آگاهی نداشته باشد و یا به آن تجاهل کند. ارسطو برای این قسم از مغالطه مثالی ذکر نکرده است؛ در فصول آتی هنگام بررسی آراء سایر منطقدانان، مثالهایی برای این مغالطه بیان خواهیم کرد.
12. وضع غیرعلت به جای علت. (Standing As Cause What Isn't The Cause) این مغالطه چنان که از نامش پیداست در اثر علت قرار دادن چیزی که علت نیست، به وجود میآید.
مثال ارسطو: اگر کسی بگوید که نفس و حیات (زندگی) یک چیز نیستند، زیرا «کون» اگر ضد «فساد» باشد، آنگاه نوع خاصی از فساد، نوع خاصی از «کون» را خواهد داشت؛ در حالی که ضد آن است. پس مرگ نوع خاصی از فساد است و ضد حیات. بنابراین حیات «کون» است و زندگی کردن تکون یافتن است؛ لیکن این غیرممکن است، چرا که نفس و حیات یک چیز نیستند. بنابراین از این مقدمات، قیاس (صحیح) درست نمی شود (36) (25-167b).
بیان ارسطو در این مثال کمی دشوار است ما به منظور روشن شدن سخن او استدلال یاد شده را به شکل زیر تقریر میکنیم:
1. مرگ نوعی فساد است.
2. حیات همان کون است.
3. اگر نفس، همان حیات/کون باشد آن گاه از آن جا که نفس مرگ دارد لذا لازم میآید که نوعی از حیات / کون (یعنی نفس) نوعی فساد (یعنی مرگ) را داشته باشد؛ لیکن تالی باطل است؛ پس مقدم هم باطل است.
بنابراین نفس و حیات یک چیز نیستند.
ارسطو معتقد است که مقدمات به کار گرفته شده در این استدلال نمی توانند مغایرت نفس و حیات را اثبات نمایند و در واقع آنچه علت مغایرت نفس و حیات نیست، علت در نظر گرفته شده است.
13. وضع مسائل متعدد در یک مسئله (37) همان طور که میدانیم ما دو نوع قضیه داریم: 1. «ساده» 2. «مرکب». هر گاه قضیه ی مرکب، ساده پنداشته شود مغالطه ی فوق رخ میدهد و این در جایی اتفاق میافتد که قضیه ای مرکب که در اصل، چند قضیه است؛ یک قضیه در نظر گرفته شود؛ مثال:
«آیا زمین دریاست، یا آسمان» این سؤال حداقل قابل تحلیل به دو سؤال است: 1. «آیا زمین دریاست» 2. «آیا آسمان دریاست» (1-168a).
مثال دیگر: آیا این و آن انسان اند؟. در پاسخ به این پرسش، شخص باید توجه داشته باشد که این پرسش حداقل به دو پرسش قابل تحلیل است و پاسخ هر یک از آنها ممکن است متفاوت باشد. این دو پرسش عبارت اند از:
1. آیا این انسان است؟
2. آیا آن انسان است؟
تفاوت در پاسخ به دو پرسش بالا زمانی معلوم میشود که پرسش کننده با اشاره به یک انسان، مثلاً زید و یک شیء، مثلاً درخت؛ بپرسد آیا این و آن انسان اند؟ در چنین موردی مجیب باید هوشیار باشد و چنین پاسخ دهد که این [یعنی زید] انسان است ولی آن [یعنی درخت] انسان نیست.
مثال دیگر: «بعضی از این امور خیرند و بعضی خیر نیستند پس، وضع جمیع آنها چگونه است: آیا خیرند یا خیر نیستند؟» (38) (1,5- 168a) در این مثال هم اگر کسی بپرسد که آیا این امور خیرند، یا شر مجیب نباید یک پاسخ بدهد، بلکه به دلیل تفاوت میان آنچه از آن سؤال میشود و به دلیل انقسام آن به دو قسم خیر و شر لذا سؤال فوق در واقع دو پرسش است. به دیگر سخن مشارالیه واژه ی «این»، دو دسته است: 1. خیرات 2. شرور. پس دو پرسش زیر حاصل تحلیل سؤال فوق است:
1. آیا این امور (اشاره به خیرات) خیرند یا شرند؟
2. آیا این امور (اشاره به شرور) خیرند یا شرند؟
مجیب به هر یک از دو سؤال فوق پاسخی خاص و متناسب با آن خواهد داد.
بنابر نظر ارسطو تمام این سؤالات قابل تحلیل به چند سؤال هستند و عدم توجه به این نکته، سبب روی دادن مغالطه ی «وضع مسائل متعدد در یک مسئله» میشود.
پینوشتها:
1. "Jonathan Barnes, The compelet works of Aristotle, princenton/Bollingen Series LXXi.2 Volume one,p 278" از این پس این کتاب را با عنوان "Sophistical refutations" ذکر میکنیم. همچنین بدوی، عبدالرحمن، منطق ارسطو، الجزء الثالث، ص 736، از این پس از این کتاب با عنوان السوفسطیقا یاد میکنیم.
2. ر.ک: 313-278 Sophistical refutations, volum 1,p / همچنین کتاب السوفسطیقا، ص 733-1003 / همچنین: ارسطو، ارگانون، ترجمه میر شمس الدین ادیب سلطانی، ص 905- 1015، از این پس از این کتاب با عنوان منطق ارسطو یاد میکنیم و از مجموع سه مأخذ اخیر با عنوان کتب منطق ارسطو یاد خواهیم کرد.
3. کتاب السوفسطیقا، (1 الف 165).
4. فأما التبکیت فهو قیاس مع مناقضة النتیجة.
5. التبکیت هو قیاس یتضمن مناقضة النتیجة.
6. همان کتاب، (20 الف 164)، ص 740 و (15 الف 165)، ص 738 و 740 و 742، به نقل از ابی زکریا یحیی بن عدی، ابن علی عیسی بن اسحاق بن زرعه ی و نقل قدیم منسوب به ناعمی: «فأما التبکیت فإنه قیاس مناقض للنتیجة».
7. Sophistical refutations, volum 1, 165a-5 p 278 "A refutation is deduction to the contradictory of the given conclusion".
8. منطق ارسطو، 5-165a ص 906.
9. ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 469/ همچنین سیاح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج 1، ص 142.
10. refutation.
11.Oxford Advance Learner's dictionary fifth edition 1999 p. 981/ همچنین: حییم، سلیمان، فرهنگ انگلیسی به فارسی، ص 1032.
12. کتاب السوفسطیقا، 15 الف 165، ص 743/ منطق ارسطو، 15- a165، ص 907/ همچنین: P278" , volumel , "Sophistical refutations
13. برای مغالطه ی «مأخوذ از حمل» معادلی در زبان انگلیسی ذکر نکردیم؛ زیرا ارسطو آن را در جمله ای طولانی توضیح داده است و مترجم هم به تبع او برای این قسم از مغالطه نامی که در یک یا چند کلمه خلاصه شود ذکر نکرده است، بلکه عیناً همان جملات را ترجمه کرده است.
14. کتب منطق ارسطو (20a164).
15. depend.
16. independent.
17. علت آن چیزی است که ثبوت شیء بر آن متوقف است.
18. از آنجا که در بیان اقسام مغالطه از دیدگاه ارسطو از منابع عربی و انگلیسی استفاده شده است، بیان این نکته ضروری است که نامهای مغالطات در این نوشتار دقیقاً همان است که در این منابع آمده است.
19. homonymy.
20. الذین یتعلمون هؤلاء الذین یعلمون.
21. ambiguity.
22. He who knows that, that knows.
23. combination.
24. Knowing letters.
25. division.
26. accent.
27. Homer.
28. آذرنوش، آذرتاش، فرهنگ معاصر عربی به فارسی، ص 432.
29."to pronounce a word or syllable with emphasis or with … ",Oxford Advanced P 6.
30. form of expression.
31. Which depend upon accident.
32. (قوریسقوس) Coriscus.
33. إن کان نصفه ذاک أسود و أما نصفه هذا فأبیض، فأی هذین هو أبیض أم أسود.
34. ignoranc of what refutation is.
35. Which Depend Upon The Consequent.
36. «ان النفس و الحیاة لیستا شیئا واحداً بعینه و ذلک ان الکون ان کان مضاداً للفساد ففساد ما یضاده کون ما و الموت هو فساد ما و هو مضاد للحیاة فالحیاة اذن کون و الذی یحیی یتکون و ذلک غیر ممکن فلیس النفس والحیاة شیئاً واحداً بعینه و لا یکون عن ذلک قیاس» (167a-25).
37. The Making More Than One Question into One.
38. مثالهای مغالطات از دیدگاه ارسطو از کتابهای منطق ارسطو (عبدالرحمن بدوی)، the complete works، همچنین منطق ارسطو (ادیب سلطانی) نقل شده است و شماره ی هر مثالی در پایان آن ذکر شده است که این شمارهها در همه ی کتابهای فوق الذکر با هم تطبیق دارد.
عارف، رضا؛ (1389)، مغالطه پژوهی نزد فیلسوفان مسلمان، تهران: نشر بصیرت، چاپ دوم. ی>ی>