اثیرالدین مفضل بن عمر ابهری ملقب به اثیرالدین ایساغوجی فیلسوف، ریاضیدان و عالم هیأت، متوفی به سال 663 ه.ق است که در علوم مختلف از جمله فلسفه و منطق صاحب اثر است؛ برخی از این آثار عبارت اند از: 1. ایساغوجی در منطق 2. هدایة الحکمة در منطق، طبیعیات و الهیات 3. رسالة فی علم المنطق 4. تنزیل الافکار فی تعدیل الاسرار در منطق، طبیعیات و الهیات 5. زبدة الاصول 6. زبدة الکشف 7. زبدة الاسرار در حکمت 8. منتهی الافکار فی ابانة الاسرار در منطق، طبیعیات و الهیات 9. خلاصة الافکار و نقاوة الاسرار در منطق 10. دقائق الافکار در منطق 11. عنوان الحق و برهان الصدق در منطق، طبیعیات و الهیات 12. اشارات (در برابر اشارات ابن سینا) 13. المحصول (در برابر التحصیل بهمینار) 14. کلمات عشر یا رسالهی مبدأ و معاد 15. کتاب کشف الحقائق یا جامع الدقائق فی کشف الحقائق که نام دیگر آن کشف الحقائق فی تحریر الدقائق نیز است. (1)
آثار این دانشمند اسلامی، کمیاب است؛ از این رو ما با توجه به نسخهی خطی کشف الحقائق فی تحریر الدقائق به بررسی آراء وی میپردازیم.
ابهری در بحث از مغالطات، ابتدا اقسام مغالطه را بیان میکند و دربارهی آنها سخن میگوید و حتی مثالهایی نیز نقل مینماید. او در بیان اقسام مغالطه رویکرد موضعی دارد. این امر را میتوان از مراجعه به جدول (1) دریافت. (2)
پس از بیان اقسام مغالطه، وی برخی از موارد و معماهای منطقی را طرح میکند و به حل آنها مبادرت میورزد. (3)
بنابراین، ابهری نیز مانند غزالی و سهروردی و فخر رازی از جمله دانشمندانی است که بیش از یک رویکرد أخذ کرده است. او از جهت أخذ رویکرد بحث از مواضع و موردی، همانند سهروردی است؛ چرا که سهروردی نیز همین دو رویکرد را أخذ کرده بود.
تعریف مغالطه از دیدگاه ابهری
ابهری بحث از مغالطات را چنین آغاز میکند:... دربارهی مغالطات، فصولی است. فصل اول، دربارهی اسباب غلط... .
آنگاه شروع به بیان اسباب غلط مینماید. (4) از عبارت فوق میتوان چنین فهمید که ابهری نیز، مانند بسیاری از بزرگان پیش از خود، هنگام بحث از مغالطات صراحتاً تعریفی از مغالطه ارائه نمی کند؛ گویی این بزرگان نیازی به بیان تعریف مغالطه حس نمی کردند و این امر برایشان روشن بود. البته از مجموع کلام او میتوان دریافت که او نیز مانند ارسطو، ابن سینا، غزالی، سهروردی و فخر رازی منظورش از مغالطه و غلط، غلط در قیاس است؛ اما او نیز، همچون غزالی، سهروردی و فخر رازی، به «ابطالیه بودن» و یا «مناقض نتیجه بودن» چنین قیاسی، اشاره نمی نماید.
اسباب مغالطه (ص 244) |
صورت (ص 244) |
از اشکال اربعه نهباشد (به علت عدم تکرار حد وسط) (ص 244) |
|||
از ضروب منتج نباشد (ص 244) |
|||||
ماده (ص 244) |
|
از جهت لفظ (ص 244) |
اشتراک لفظ (ص 244 و 245) |
||
مجاز (ص 245) |
|||||
کذب مقدمه (ص 244) |
از جهت معنی (ص 244) |
ترکیب مفصل (ص 245) |
|||
تفصیل مرکب (ص 245) |
|||||
ناشی از حکم وهم (ایهام) (ص 245) |
|||||
أخذ لازم شیء به جای شیء (ص 245) |
|||||
أخذ ما مع الشیء به جای ما به الشیء (ص 245) |
|||||
جعل آنچه دور نیست به جای دور (ص 245) |
|||||
أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل (ص 245) |
|||||
اعطاء حکم وجود به معدوم (ص 246) |
|||||
أخذ عدم مقابل وجود به عنوان امری وجودی (ص 246) |
|||||
أخذ عدم و وجود در موضوع به جای سلب و ایجاب (ص 246) |
|||||
مغالطه «سبب محال قرار دادن آنچه که به سبب نیست» در آن نوشته شود. |
|||||
أخذ اعتبارات ذهنی به جای خارجیات (ص 246) |
|||||
أخذ مشهورات به جای اولیات (ص 246) |
|||||
أخذ ما بالعرض به جای ما بالذات (ص 245) |
|||||
أخذ کل عددی به جای کل مجموعی و بالعکس (ص 246) |
|||||
مغالطه «سبب محال قرار دادن آنچه که سبب نیست» |
|||||
از جهت صورت و ماده (ص 244) |
اقسام مغالطهای دیدگاه ابهری
اثیرالدین ابهری «اسباب مغالطه» را مقسم قرار میدهد و شروع به بیان اقسام آن میکند. ملاک تقسیماتی که ابهری ارائه میکند، چنان که از «مقسم» آن پیداست، همان «اسباب و علل وقوع مغالطه» است. (5)بنابراین، باید گفت اگرچه مقسم، «اسباب مغالطه» است؛ اما همان طور که از اقسام پیداست، منظور از «اسباب مغالطه»، همان «اسباب مغالطه در قیاس» است. بر این اساس، مغالطات خارج از قیاس، و به دیگر سخن مغالطات «ناشی از احوال آدمی»، در آن نمی گنجد. پس، از این جهت باید ابهری را، هم ردیف ابن سینا، غزالی، سهروردی و فخر رازی؛ مانند ارسطو دانست، نه فارابی.
اقسامی که ابهری برای مغالطه ذکر میکند در جدول (7) آورده شده است. این جدول با جدول (1-6)، یعنی دسته بندی مغالطات از نظر فخر رازی در الانارات، شباهت دارد؛ اما بیش از آن با تقسیمات سهروردی در اللمحات (جدول (1-5)) و المشارع و المطارحات (جدول 1-3-5) و (2-3-5) مشابه است.
ابهری در این اثر خود مغالطهای افزون بر آنچه اسلافش گفته بودند، نمی گوید و حتی در مورد نام مغالطات نیز، این سخن صدق میکند؛ چرا که برخی از این نامها را ابن سینا بیشتر ذکر کرده بود؛ مانند «ترکیب مفصل» و «تفصیل مرکب» و برخی دیگر را سهروردی و فخر رازی؛ مانند مغالطه «أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل» و ... (6)
مثالهای ابهری
1. (قیاس) از اشکال اربعه نباشد (عدم تکرار حد وسط). مثال:بعضی از منقوشها اسب هستند و هر اسبی حیوان است (کشف الحقائق، ص 244).
«اسب» در مقدمهی نخست، مجازا و در کبری، به نحو حقیقت استعمال شده است. به دیگر سخن، حد وسط در مثال بالا، «اسب» است، که تنها لفظاً تکرار شده است.
این مثال را پیش از ابهری در مثالهای اسلاف او نیافتیم.
2. از ضروب منتج نباشد. هر انسانی حیوان است و حیوان جنس است. ابهری در توضیح مثال فوق میگوید کبری در قیاس فوق قضیهی طبیعیه است، نه قضیهی کلیه (زیرا جنس بودن حیوان به لحاظ طبیعتش است) (کشف الحقائق، ص 244).
این مثال را قبل از ابهری، سهروردی برای مغالطهی «مقول بر کل نبودن کبری» نقل کرده بود.
3. اشتراک لفظ. واجب یا ممکن الوجود است و یا غیرممکن الوجود. و آنچه وجودش ممکن است، عدمش نیز ممکن است؛ پس واجب، عدمش ممکن است؛ و آنچه غیرممکن الوجود است ممتنع خواهد بود؛ پس واجب، ممتنع خواهد بود.
ابهری معتقد است سبب مغالطه در مثال فوق، لفظ «ممکن» است که مشترک است بین امکان عام و امکان خاص؛ و واجب الوجود ممکن است به امکان عام، نه به امکان خاص. این دو را نباید با هم خلط کرد (کشف الحقائق، ص 244 و 245).
مثال فوق را سهروردی نیز برای مغالطهی اشتراک لفظ ذکر کرده بود. (7)
4. مجاز. مثال: باری نور است و هر نوری محسوس است؛ پس باری محسوس است (کشف الحقائق، ص 245).
سبب مغالطه در مثال بالا این است که «نور» در صغرای این قیاس به نحو مجاز به کار رفته است.
5. ترکیب مفصل. مثال: زید شاعر است و زید خوب است؛ و هر کسی که شاعر و خوب است؛ پس او شاعر خوبی است (کشف الحقائق، ص 245).
برای مغالطهی فوق، فارابی مثال «طبیب بصیر» را ذکر کرده بود؛ ابن سینا عیناً مثال فوق را در مورد «امرء القیس» آورده بود و ابهری به جای «امرء القیس»، «زید» را قرار داده است؛ پس نمی توان این مثال ابهری را مثال جدیدی به شمار آورد.
6. تفصیل مرکب. مثال: پنج زوج و فرد است و هرچه زوج و فرد است، آن زوج است؛ پس پنج زوج است (کشف الحقائق، ص 245).
این مثال از معروف ترین مثالهایی است، که ارسطو، فارابی، ابن سینا، غزالی و سهروردی نیز برای تفصیل مرکب، ذکر کرده بودند و توضیح آن پیش از این گذشت.
7. ناشی از حکم وهم. هر چه که در جهتی است، موجود است؛ بنابراین هر آنچه موجود است، در جهتی است (کشف الحقائق، ص 245).
این مثال نیز مثالی است که ابتدا فارابی برای مغالطهی «ایهام انعکاس» نقل کرده بود و سهروردی و فخررازی نیز آن را برای مغالطهی «ایهام انعکاس» و «حکم وهم در غیرمحسوسات» نقل کرده اند. به دیگر سخن، این مثال ابهری نیز مثال نویی نیست.
8. أخذ لازم شیء به جای شیء. جسم متحیز است و هر متحیزی، خود تحیز است (کشف الحقائق، ص 245).
«تحیز» لازم شیء متحیز است که در مثال بالا به جای خود شیء أخذ شده است و این امر، موجب شده است مغالطه حاصل شود. این مثال را نیز سهروردی برای مغالطهای با همین عنوان ذکر کرده بود.
9. أخذ ما بالعرض به جای ما بالذات. مثال: سقمونیا مسهل صفر است؛ پس ذاتاً سردی است (کشف الحقائق، ص 245).
مثال فوق را فخررازی قبل از ابهری با همین عنوان نقل کرده بود.
10. جعل آنچه دور نیست، به جای دور. مثال: ممکن است کسی به خطا گمان کند که مرغ «متوقف بر تخم مرغ است و تخم مرغ متوقف بر مرغ است و این، دور است».
مغالطه فوق از آنجا ناشی میشود که گوینده توجه ندارد که هر مرغی متوقف بر تخم مرغی است که آن تخم مرغ، غیر از تخم مرغی است که متوقف بر آن مرغ است (کشف الحقائق، ص 245).
این مثال هم از جمله مثالهایی است که سهروردی قبلاً برای نشان دادن «دور فاسد» ارائه کرده بود. (8)
11. أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل. مانند سخن کسی که به خطا بگوید «اگر جسم به طور نامتناهی، قابل قسمت باشد، لازم میآید آنچه نامتناهی است، بین دو سطح جسم حاصل شود؛ یعنی آنچه نامتناهی است، بین دو حصار محصور شود».
سبب غلط در مثال فوق این است که اگر جسم به طور نامتناهی قابل قسمت باشد، اجزاء آن بالقوه خواهد بود؛ اجزائش به طور بالفعل محصور بین دو طرف نخواهد بود (کشف الحقائق، 245 و 246).
عیناً همین مثال را سهروردی پیش از ابهری در المطارحات برای مغالطه «اعطاء احکام وجود به معدوم» ذکر کرده بود.
12. اعطاء حکم موجود به معدوم. مثال: «اگر حرکات نامتناهی باشند، همگی یا به طور شفع خواهند بود و یا به طور وتر؛ پس غیرمتناهی موصوف به یکی از این دو صفت خواهد بود». و از این رو گمان میشود حرکات موجوده و معدوه کل مجموعی دارند، که مشتمل بر آحاد است و به همین سبب به شفع یا وتر بودن آن حکم شده است» (کشف الحقائق، ص 246).
13. أخذ عدم مقابل وجود، به عنوان امر وجودی. مثال: «خیر و شر دو امر ضد یکدیگر هستند و هیچ دو ضدی، مبدأ واحدی ندارند؛ پس خیر و شر نیز مبدأ واحدی ندارند؛ از این رو نتیجه میگیریم که مبدأ غیر از مبدأ شر است» (کشف الحقائق، ص 246).
همین مثال را سهروردی هم با همین عنوان آورده است که پیش از این توضیح داریم.
14. أخذ عدم وجود در موضوع به جای سلب و ایجاب. مثال: «اتصال نفس به بدن و انفصال آن، از سلب و ایجاب است. پس چیزی از این دو حال خارج نیست؛ بنابراین نفس یا متصل به بدن است و یا منفصل از آن.
(گویندهی چنین سخنی) نمی داند که انفصال، همان عدم اتصال موضوعی است که شأنش اتصال است» (کشف الحقائق، ص 246).
سهروردی همین مثال را نقل کرده بود؛ با این تفاوت که به جای «نفس»، «باری یا نفس» را قرار داد و به جای «بدن»، «علم» را. البته شیخ اشراق چنین مغالطهای را «أخذ عدم و ملکه به جای سلب و ایجاب» مینامد. (المشارع و المطارحات، 486 پ 3 و 4) ما در بحث از آراء سهروردی این مثال را توضیح دادیم.
15. أخذ اعتبارات ذهنی به جای خارجیات. مثال: «شریک باری (وجودش) در عالم عینی ممتنع است؛ و هر آنچه (وجودش) در عالم عینی ممتنع باشد، امتناعش در عالم عینی حاصل شده است» (کشف الحقائق، ص 246).
در مثال «امتناع» که یک امر اعتباری است، خارجی و عینی پنداشته شده است و همین امر موجب مغالطه گردیده است.
16. أخذ مشهورات به جای اولیات. مثال: «اگر باری، از (انجام) چنین کاری عاجز باشد، قدیم ناقص خواهد بود» (کشف الحقائق، ص 246).
مغالطهی فوق از آنجا ناشی میشود که مقدماتش مشهوره است و نیاز به برهان دارد. این مثال را سهروردی نیز برای مغالطهی «أخذ مشهورات به جای اولیات» نقل کرده بود (المشارع و المطارحات، ص 492 پ 5).
17. أخذ کل عددی به جای کل مجموعی و بالعکس. هر حرکتی حادث است؛ پس تمام حرکات حادث هستند (کشف الحقائق، ص 246).
لفظ «هر» در مثال بالا ابتدا به معنای کل عددی به کار رفته است؛ ولی در عبارت دوم به معنای کل مجموعی.
پیش از ابهری، سهروردی از مغالطهای به نام «به سبب سور» سخن گفته و خلط «کل عددی» با «کل مجموعی» را ذیل آن توضیح داده است (المشارع و المطارحات، ص 493، پ 2) و (اللمحات، ص 183).
ابن سینا و ارسطو در تقسیمات مغالطه به مغالطهی ناشی از «سور» اشاره نکردند؛ اما فارابی به طور کلی قسمی از مغالطات را با عنوان «فساد در صورت و ماده» بیان کرد، هر چند او نیز به چنین مغالطهای تصریح نکرد.
غزالی نیز «عدم رعایت شرایط قیاس» را مغالطهای میداند که ما مغالطهی ناشی از «سور» را باید مندرج در آن بدانیم.
18. سبب محال قرار دادن آنچه سبب نیست. مثال: اگر فلک بیضی باشد و بر قطر کوچک حرکت نماید، خلأ لازم میآید و این محال است؛ پس فلک بیضی نیست. بنابراین از فرض بیضی بودن فلک، محال لازم نمی آید؛ بلکه محال، از بیضی بودن آن و حرکتش بر قطر کوچک، لازم میآید؛ پس کذب مجموع (یعنی مجموع بیضی بودن فلک و حرکتش بر قطر کوچک) از آن لازم میآید، نه کذب نقیض مطلوب، (نقیض مطلوب عبارت است از «فلک بیضی است») (کشف الحقائق، ص 246).
این قسم را پیشینیان با عنوان أخذ غیرعلت به جای علت و عناوین از این قبیل ذکر کرده اند.
پینوشتها:
1. موحد، صمد، اثیرالدین ابهری، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 6، ص 588.
2. ابهری، اثیرالدین، کشف الحقائق فی تحریر الدقائق، برگهای 244-246.
3. همان، ص 247.
4. همان، ص 244.
5. ر.ک: جدول (7).
6. جدول (1-5) و (2-5) و (1-6).
7. ر.ک: المشارع و المطارحات، ص 478 پ 2.
8. ر.ک: المشارع و المطارحات، ص 484 پ 4.
عارف، رضا؛ (1389)، مغالطه پژوهی نزد فیلسوفان مسلمان، تهران: نشر بصیرت، چاپ دوم.