گفتگو با شاگردان و فرزندان آیت‌الله انصاری همدانی (ره) (2)

بله، حضورتان عرض کنم که ایشان می گفتند: در هر حال خدا را فراموش نکنید. بدانید که پدر و مادر، قوم و خویش و این و اون تا یک حد و یک زمانی وجود دارند ولی اون که هم از نظر زمان و هم از نظر مکان و هم از نظر خواسته های انسان نامحدود است و بر انسان قدرت دارد، خداوند است. سراغ او را بگیرید و هر چه اخلاصشان بیشتر باشد او بیشتر گره گشای کارهای شماست.
يکشنبه، 20 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیت‌الله انصاری همدانی (ره) (2)
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیت‌الله العظمی  حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی( قدس‌سره)- (2)
گفتگو با شاگردان و فرزندان آیت‌الله انصاری همدانی (ره)(2)

توصیه به فرزندان

لطفاً از نصایحی که به فرزندان خود می نمودند بیان فرمایید.
آقای احمد انصاری:
چه همسرانشون رو و چه بچه هاشون رو ارشاد می کردند، بارها به بنده می فرمودند مواظب برنامه های زندگیت باش، همه گونه اشخاص هست تو اجتماع، مواظب باش با همه دست دوستی ندهی، خیلی سعی وافری در این زمینه داشتند.

ازدواج فرزندان

1. با توجه به این که جنابعالی در زمان حیات ایشان ازدواج کردید، توصیه هایی برای زندگی مشترک و رعایت امور معنوی، شرعی و اخلاقی از ایشان به خاطر دارید که به حضرتعالی فرموده باشند؟
حاج احمد انصاری:
بله، حضورتان عرض کنم که ایشان می گفتند: در هر حال خدا را فراموش نکنید. بدانید که پدر و مادر، قوم و خویش و این و اون تا یک حد و یک زمانی وجود دارند ولی اون که هم از نظر زمان و هم از نظر مکان و هم از نظر خواسته های انسان نامحدود است و بر انسان قدرت دارد، خداوند است. سراغ او را بگیرید و هر چه اخلاصشان بیشتر باشد او بیشتر گره گشای کارهای شماست.
بیشتر توصیه میکردند که اتکا و توکلتان به خدا باشد.
2. نظرشان در مورد ازدواج فرزندانشان چه بود؟
آقای احمد انصاری:
عرض کنم به حضورتان که در زمان حیات ایشان سه نفر از فرزندانشان ازدواج کردند و مابقی فرزندانشان بعد از فوت ایشان ازدواج کردند چه پسر چه دختر، اول کسی که در زمان حیات ایشان ازدواج کرد، من بودم که فرزند ارشد بودم، ایشان زیاد اصرار می کرد، بعد یک روز به ایشان گفتم: آقا چه اصراری دارید؟
فرمود چیزی که من می دانم تو نمی دانی، زودتر ازدواج کن، خیلی اصرار کردم، فرمودند که من رفتنی هستم، می خواهم در زمان زندگیم ازدواجت را ببینم،
خواهرم هم بعد از من ازدواج کرد، خواهری داشتم که در شیراز ازدواج کرد، یک خواهر دیگری داشتم که در تهران ازدواج کرد، دیگر خواهران و برادرانمان ماندند بعد از فوت ایشان ازدواج کردند.
اما خاطره ای داشتم در مورد ازدواج خودم، خدا رحمت کند إن شاء الله همه اموات را، یکی از دوستان ایشان به نام آقا سید عبدالله فاطمی، خیلی مرد روشن ضمیری بود، اصلاً با انسانهای عادی فرق داشت، خدا رحمتش کند، آن زمان من کارمند شرکت نفت در اراک بودم، ایشان آمد خیلی اصرارکرد.
گفت آقا فرموده اند شما باید ازدواج کنید، آیا شما کسی را در نظر دارید؟ گفتم بله من کسی را در نظر گرفتم که باهاش ازدواج کنم. بعد رفت و چند روز دیگر آمد و گفت فلانی، پدرت می گه اگر می خواهی با این شخص ازدواج کنی بدبخت دنیا و آخرت می شی، حالا برای اینکه اطمینان حاصل کنی از مدیر مدرسه شان سؤال کن، دعوت کن، بعد من رفتم مدیر مدرسه شان را دعوت کردم، مدیر مدرسه شان می آمد پیش من زبان انگلیسی می خواند.
گفتم با شما کار دارم خارج از وقت درسی، میل دارم یک ساعتی با هم صحبت کنیم. آمدند و نشستیم، گفتم که من می خواهم ازدواج کنم و فلان دختر را در نظر گرفته ام که پنجم متوسطه در مدرسه شما درس می خواند. می خواهم با شما مشورت کنم و خواهش کنم که حقیقت را به من بگویی، آیا این به درد من می خورد یا نه؟
دیدم رفت تو فکر، گفتم چرا فکر می کن؟ گفت فلانی اگر یک چیزی بهت بگم می شه این را نگهش داری؟ گفتم بله، گفت این تیکه شما نیست و باعث بد بختی دنیا و آخرت شما می شود خیلی مطالب گفت که حالا گفتنی نیست، خلاصه ما صرف نظر کردیم.

توصیه در سلوک به فرزندان

چه توصیه های سلوکی به فرزندان خود داشتند؟
آقای احمد انصاری:
برای بنده هم پیش می آید ایشان گاهی دستوراتی به من می دادند، روی جوانی و ... من یک قدری تمرّد می کردم، عصبانی می شدند ولی می گفتند فلانی، از دور و نزدیک می آیند از من می خواهند، بهشان ساده و راحت نمی گم. طول می کشه تا بگم، این طور رایگان در اختیار تو میگذارم، چرا قبول نمی کنی؟ من یک سرّی در این ها می بینم که بهت دارم می‌گم.

سیره تربیتی

1. سیره تربیتی ایشان چگونه بود؟
آقای اسلامیه:
روش ایشان، روش محبتی بود. عبادت را با شوق و علاقه توصیه می کردند و تا آن مقدار به شاگردانشان دستور عبادت می دادند که خسته نشوند. معتقد بودند که ذکر بدون توجه قساوت قلب می آورد و لذا با شاگردان در حدود استعدادشان کار می کردند.
2. اگر ممکن است در مورد جلسات و مباحث و محتوای آن برای ما توضیح دهید. درآن جلسات چه مطالبی می‌گذشت که شاگردان را متحول می کرد؟
آقای اسلامیه:
گاهی کلمه ای از دعا را مختصر شرح می دادند، پشت سرش باز مثال هایی می زدند و درد هر کسی را با همان مثال دوا می کردند یا تذکر بهشان می دادند، حالت جذبه را در افراد ایجاد می کردند بدون شرح و بسط، بدون قیل و قال، همان شوق، محبت. این بزرگوار یک جلسه عمومی داشتند روزهای یکشنبه صبح منزل آقای سبزواری بود، که غالباً درس اخلاق بود.
از آیات قرآن آیه ای را انتخاب می کردند، دو هفته، سه هفته کمتر یا بیشتر در اطراف آن آیه توضیحاتی می دادند. نسبت به ائمه(ع)، به اندازه ای حالشان عجیب بود، آخر صحبت شروع می کردند به ذکر مصیبت گفتن، بغض گلویشان را می گرفت، دیگر نمی توانستند بیان کنند.
یک مداحی غالباً بعد از ایشان کسی روضه می خواند. بغض گلویش را می گرفت و اشک سرازیر می شد. جلسات عجیبی بود. علاوه بر جلسات عمومی سه شب هم سیار بود، شبهای دوشنبه، جمعه و چهارشنبه. هر شبی منزل یکی از رفقا بود.
درآن سال هایی که بنده خدمتشان بودم غالبا" خواننده شان من بودم. اول قرآن می خواندند، می فرمودند قرآن نور دارد و کدورت ها را بر طرف می کند.
استاد کریم محمود حقیقی:
فکر می کنم شب دوشنبه نوعاً منزل آقای سبزواری بود، یک مقداری ایشان سخن می گفتند. گاهی اگر کسی بود که صدای جالبی داشت غزلی از حافظ می خواند و بسا بعضی ابیات را ایشان توضیح می دادند. ولی اصولاً قبل از خواندن حافظ تقریباً نیم ساعت سخنرانی می کردند که متأسفانه سخنانشان هم در دسترس نیست، ولی یکی دو جلسه که بنده ناظر بودم گونه ای بود که واقعاً انسان دگرگون می شد.
خاطرم هست که اصلاً اشک امانم نمی داد، از اول تا آخر جلسه گریه می کردم، یعنی یک همچین نفوذ کلامی ایشان داشتند. ولی کلاً وقتی مجالس خلوتی داشتند، مفصل تر بحث می کردند.
آقای سید علی محمد دستغیب:
در مجلس ایشان وقتی سکوت شروع می شد مجلس دیگه تصویب می شد به اصطلاح. همه رفقا بودند، هر کس در آن جا بود آنچه را که به اصطلاح لازم داشت و می خواست سؤال می کرد، اگر جهت راهش بود، بهش می فرمودند. بعضی افراد بودند که خطرهایی برای آینده شان بود.
ایشان به همان زبان بی زبانی بهشان می فهماندند که یک همچین خطرهایی داری و راه جلوگیری آن چیست. بعضاً در ضمن حکایتهای لطیف، به خصوص اشخاص را نشانه می کردند نه اینکه نگاه بکنند، بلکه خود شخص می فهمید که منظور از حکایت یا لطیفه اوست و عیب یا مشکلی که داشت را به او می فهماندند.
بعضی از اشخاصی که می خواستند عنایت خاصی به آنها شود، ابیاتی از حافظ یا حدیثی می خواندند و ضمن آن می فرمودند که عنایت خدا به شما نزدیک است. هم چنان که در یک جلسه اشعاری از حافظ را خواندند و به آقای نجابت فرمودند که به زودی معنای این اشعار را نصیب شما می کنند. بعضی ها را که راه برایشان زیاد بود مثلا" می فهماندند که حالا حالاها باید کار کند.
هر کس را به حدی که باید متوجه شود، متوجهش می کردند.
وقتی یک معنای لطیفی را می خواستند به اصطلاح از لحاظ معنوی تزریق بکنند، مطلب توحیدی را بفهمانند، اول سکوت بود، این سکوت هم برای این بود که اوهام از بین برود، خیالات از بین برود، و بعد هر کس به اندازه استعداد خودش بهره می گرفت، طوری که وقتی از مجلس فارغ می شد، واقعاً همه حس می کردند که راضی هستند.
یک حالت دیگری به افراد دست می داد که دیگر باید خودش آن حالات را نگه می داشت.
دو جلسه داشتند، یک جلسه عمومی بود که خوشبختانه من آن جلسه را بودم، همه کاسبها می آمدند. خانه به خانه بود. یک دفعه خانه آقای سبزواری بود، یک دفعه خانه دیگری... که سوره واقعه را تفسیر می کردند، همین. عادی عادی برای همه. ولی جوری ایشان بیان می فرمودند که واقعاً هر که بود متوجه خدا بشود. چه سائلش، چه غیر سائلش. من یادم می آید در یکی از جلسات یکی از افراد از وقتی که صحبت شروع شد، شروع کرد به گریه کردن، نه از این گریه ها، بلند بلند تا آخر جلسه. بله یک جلسه دیگر هم داشتند که برای رفقای خودشان بود آن موقع با شیرازی ها می رفتیم، اصلاً یک هیجانی توی همه ایجاد می شد. آقای سبزواری هم خوشحال بودند که اینها که می آیند یک چیزی هم گیر ما میآید، از بس محبت داشتند به رفقای شیرازی، علی الخصوص به آیت الله نجابت که خیلی نظر داشتند.
دکتر علی انصاری:
من با وجود این که سنم زیاد نبود، چیزی در حدود 13 سالم بود که مرحوم ابوی فوت کردند. ولی در اکثر جلسات مرحوم آقا من را به عنوان کمک خودشان می بردند و به اصطلاح ما همدانی ها، عصای دست مرحوم آقا بودم. کارهای داخلی شان را بیشتر من انجام می دادم.
تقریباً جلسه ای نبود که من حضور نداشته باشم. آنچه که من از جلسات ایشان متوجّه شدم و تمام شاگردان آقا و بزرگانی که اهل توحید بودند، استنباط کرده بودند که ایشان در حقیقت، وجود خودشان می سوخت و وجود دیگران را مشعل می کرد. این خصوصیتی بود که درایشان بود. ایشان یکپارچه سوزش معنوی بود و هر کس در جلسات ایشان حضور پیدا می کرد از درون مشغول سوختن می شد، واقعاً می سوخت در حالی که لب، یارای صحبت کردن نداشت.
به اصطلاح دل پر ازگفتگو و لب خاموش بود. یک همچین حالتی داشتند. اتفاق نیفتاده بود که کسی جلسات ایشان را درک کند و بتواند از این جلسات دل بکند.
3. اولین سفارش ایشان در چه موردی بود؟ و برای کسانی که تازه می خواستند وارد شوند چه فرمایشاتی داشتند؟
آقای احمد انصاری:
به افرادی که در سیر و سلوک و عرفان وارد می شدند اول می فرمود شرعتان را محکم کنید، مسائل و احکام شرعی تان را محکم کنید. اینست که شاگردان اصلی ایشان از علما و فضلا بودند. از افراد بازاری و قشرهای مختلف دیگر خیلی کمتر بودند. می فرمودند :
« علما کمتر اشتباه می کنند و کمتر گول می خورند. اینها را بهتر می شود ارشاد کرد، چون شرع دست این هاست. می فرمودند اول شریعت بعد طریقت بعد حقیقت. اگر شریعت را خوب انجام دهید تازه اول ورودتان به طریقت است. طریقت هم چکیده ای است از شرع، بعد حقیقت خودش دنبال شما می آید. »
4. ایشان چه خطراتی را در سیر و سلوک تذکر می دادند؟
استاد کرم محمود حقیقی :
عرض کنم یه سفری که در حدود ده نفر بودیم، در لحظات آخری که می خواستیم منزل ایشان را ترک کنیم و ساعت اتوبوس هم معین بود، ایشان شروع کردند به حرف زدن و ما هم نگران بودیم که اتوبوس حرکت می کند، ولی ایشان به حرف زدن ادامه دادند.
از فرمایشات ایشان یکی این بود که اگر کسی این راه را ترک کرد عیبی ندارد، امّا پشت سر عرفا بدگویی نکند، اگر بد گفت به دره ای می افتد که هرگز توانایی بیرون آمدن را نخواهد داشت. در این زمینه شروع کردند به صحبت کردن و ما هم فکر می کردیم که حالا اتوبوس هم رفته، در حالیکه وقتی رسیدیم دیدیم اتوبوس مشکل پیدا کرده و هنوز راه نیفتاده است.
آن روز تأثیر سخن ایشان به گونه ای بود که همه ناراحت بودیم و وحشت داشتیم و هر کدام فکر می کردیم این داستان راجع به خودمان است. بنده در جاده ای که داشتیم می رفتیم آمدم خدمت ایشان، با چشم گریان عرض کردم این راجع به من نبود؟
ایشان فرمودند: نه، ولی برای دوام ایمانت دعای « امنت بالله » را که در مفاتیح الجنان است بعد از هر نماز بخوان. بنده بعد از گذشتن حدود 40 سال این دعا را در تعقیبات تمام نمازهای واجبم می خوانم.
بعدا" که مراجع کردم در خود مفاتیح حدیثی از قول امام صادق علیه السلام دیدم که می فرمایند ایمان دو گونه است، گونه ای که دوام پیدا می کند و گونه ای که از بین می رود و اگر کسی تمایل دارد که ایمانش باقی بماند بعد از نمازها این دعا را بخواند. این یکی از توصیه های ایشان بود.
5. آقا با آنهایی که از راه بر می گشتند چه برخوردی داشتند؟
آقای احمد انصاری :
هیچی، خیلی عادی.
6. در مورد ایشان نقل شده که افراد ناشناس را با عکس تشخیص می دادند که این فرد اهل راه است یا نه، ممکن است این قضیه را کمی توضیح بدهید؟
آقای احمد انصاری:
بله زیاد اتفاق میافتاد که دوستان عکس میفرستادند و ایشان می فرمود که نه دنبال اینها نروید، یا اینکه یکی را انتخاب می کردند که این فوق العاده است دنبالش بروید.
7. ایشان افراد را ابتدا از درون منقلب می کردند، این منقلب کردن به چه صورت بود؟ و تذکراتی که به افراد می دادند مثلا" راجع به کارشان یا اخلاقشان یا وضعیت شخصی شان چگونه بود؟
آقای احمد انصاری:
ایشان برخوردشان با همه افراد یکی نبود، به کسانی که می دیدند با خلوص نیت می آیند، می فرمود که در راهی که می خواهید بروید یک مقدار مشکلاتی دارید که باید حتماً بر طرف کنید و مشکلات را می گفتند و کاملاً کتاب وجود اینها را ورق می زدند و می خواندند آنها که این را می دیدند منقلب می شدند.
8. از پندهای ایشان درباره سیر و سلوک و موانع راه، اگر به خاطر دارید بفرماید.
آقای دکتر علی انصاری:
می فرمودند یکی از شرایط راه توحید و معرفت این است که انسان نسبت به دوستان اهل طریق و دوستان اهل معرفت کوچکترین غل وغش نباید در درونش باشد.
کراراً مرحوم آقا می فرمودند این نکته خیلی قابل تأمل است. می فرمودند یکی از امتحانات بزرگ سالک و خطرات بزرگی که برای سالک پیش می آید، نه برای همه، برای یک عدّه ای هست که اینها ممکن است به یک سری علمای ظاهری و کسانی که در شریعت هستند بدبین بشوند. البته این برای کسانی است که به تکامل نرسیده باشند. انسان هر چقدر بیشتر به کمال نزدیک شود این مسائل را دقیقتر رعایت خواهد کرد.
9. شاگردانشان چطور متوجه قصورشان می شدند؟
آقای اسلامیه:
در جلسات ایشان بعد از سکوت یک میوه ای صرف می شد یا اگر شب ها مناسبتی داشت شامی بود و در لابه لای همان میوه و خوردن، ایشان مثالهایی داشتند که گاهی افراد به خصوصی را در بر می گرفت که حال خودشان را تطبیق می کردند، اگر تقصیری کرده بودند روی آن مثال متوجه می شدند.
غالباً با شوخی و خنده عنوان می کردند. ولی گاهی اوقات که مشکلی در جلسات ترمیم نمی شد جدی برخورد کرده و می فرمودند باید این کار را ترک کنی و آن موضوع خصوصی را هیچ وقت در موضوع عمومی دخالت نمی دادند. در جلسات عمومی فقط با ایما و اشاره های شیرین افراد را متذکر می کردند.
اما به بعضی ها تذکرات خصوصی می دادند که مثلاً تو در اجتماع پشت سر کسی حرفی زدی و تنبیه می کردند. البته افرادی را که شایستگی داشتند. یک مرتبه به من گفتند فلانی، فلان ساعت بیاید حجره ما، من او را بردم و ایشان به او تذکر دادند و متوجه شدم این بزرگوار خبردار شده که این مؤمن حرف بی جایی زده، چون مؤمن بود تذکر دادند.
10. اگر ممکن است درباره شیوه شاگردپروری آقای انصاری بفرمایید که آیا شیوه خاصی داشتند برای شاگردهایی که تازه وارد بودند؟ دستورات خاصی را می فرمودند؟ درباره کسانی که قدیمی تر بودند شیوه شاگردپروری شان به چه نحوی بود؟
آقای کریم محمود حقیقی:
عرض کنم کلاً مبنای عرفان حوزه چه بسا بیشتر از زمان ملاصدرا، حاج ملا هادی سبزواری، ملا حسن فیض کاشانی، سید حیدر عاملی که واقعاً عارفانی بودند که در حوزه پرورده شدند، این گونه بود که در آن بیشتر از هر چیز تکیه بر تقوا است.
مثلاً آقای قاضی می فرمودند اگر نمازتان را درست کنید به همه جا می رسید، در تصوف بسا اذکاری هست، پرهیزها یی هست، اما بنده کمتر تقوا دیدم. اما اصل و اساس چه برای آقای قاضی، چه ایشان، چه آقای دستغیب، چه جناب آقای نجابت، بیشتر از اینکه بیا ذکر بگو و ...
تکیه شان روی این بود که دامنت به گناه آلوده نشود. واقعاً خیلی شرعیات بود که ما قبل از آشنایی با این بزرگواران با آن آشنا نبودیم. ما آشنا نبودیم که مثلا" مجلس معصیت چقدر مضّر است. قبلاً در مجالس فامیل، این طرف و آن طرف می رفتیم، اما ایشان آن گونه ما را از گناه پرهیز می دادند که اگر یکی از آشنایان حجابش بد بود ما وارد آن مجلس نمی شدیم، بله تکیه ایشان بیشتر روی شرعیات بود،
« ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً و یکفر عنکم سیئاتکم،
من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب »
خروج از گناه و فرقان ( شناخت حق از باطل ) همه اش از نظر قرآن مرهون زاد تقواست.
« اتقو الله یعلمکم الله »
و این علم جز در سایه تقوا به کسی داده نمی شود. مبنای کارشان این بود.

شاگردان

1. از بین شاگردان کدام بیشتر مورد توجه آقا واقع بودند؟
دکتر علی انصاری:
البته به چند نفر ایشان نظر خاص داشتند، از رفقایشان کسی که من دیده بودم و خیلی بهشان احترام می گذاشتند یکی مرحوم آسید عبدالحسین دستغیب بود، که خیلی برایشان احترام قائل بودند. یکی مرحوم نجابت(ره) بود،
درباره آقای نجابت می فرمودند ایشان شیخ المشایخ اند. مواقعی که آقای نجابت می آمدند و با مرحوم آقا مشغول صحبت می شدند، میرفتم میدیدم که در گوشی دارند مطالبی را میگویند. خیلی عجیب بود. کأنه مطالب خیلی محرمانه بود.
2. آیا با ایشان مکاتباتی هم داشتید؟
آیت الله سید مهدی دستغیب:
بله، نامه هایشان اثر فوق العاده ای روی من داشت، وقتی که خیلی ناراحت می شدم نامه ایشان را می خواندم، حالم عوض می شد. آثار عجیبی داشت خط ایشان.
3. آیا خاطره ای در ارتباط با آقای انصاری دارید؟
استاد کریم محمود حقیقی:
اولین روزی که ما خدمت ایشان رسیدیم، بنده افتادم روی دست و پای ایشان که آقا چه طوری می شه ما آدم بشیم؟
ایشان با لبخندی فرمودند که کاری ندارد، هر چی خدا گفته بکن، بکن و هر چه گفته نکن، نکن. می رسی به اون اعلی درجه. پشت سرش این آیه را خواندند:
« من کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربه أحداً »
فرمودند دقت کن که بالاترین مقام، مقام لقاءالله است و در این آیه خدای تعالی می فرماید دو عمل انجام بده :
1- عمل صالح
2- شرک نداشتن.
آن وقت بنده کاملا" به این فرمایش دلخوش شدم به این خیال که حالا چند ماه دیگه به جایی می رسیم، ولی وقتی در عمل وارد شدیم دیدیم، عمل صالح آسونه، ولی شرک نورزیدن بسیار بسیار مشکل.
اینکه بالاخره انسان بتونه از شرک خفی خارج بشه و وارد توحید واقعی پروردگار بشه.
آقای افراسیابی:
خاطره ای که از ایشان دارم؛ همان نگاه بخصوصی است که می کردند، تبسمی که می کردند، اصلا" آدم زیر و رو می شد.
من لیاقت شاگردی ایشان را نداشتم، نمی دونم چطور شد که این موقعیت الهی را خدا نصیب من کرد که دختر ایشان تو خونه من قرار گرفت، این هم لطف خدای تعالی بود که من باورم نمی شد، یعنی هنوز هم باورم نمی شه که خدای تعالی یک همچین لطفی را به من داشته.
مردم چند گروه هستند:
یک گروهشان شمّ ندارند می گویند ما بوی عطری نمی فهمیم پس عطری وجود ندارد.
گروهی شمّ دارند ولی زکام هستند می گویند امکان دارد عطری وجود داشته باشد آن ها یک خورده با انصاف هستند.
و عده ای هستند که خودشان عطار هستند عطر را خودشان می سازند.
دسته اول منکر هستند، می گویند همه چیز اوهام و خیالات است،
دسته دیگر که زکام هستند اگر به شامه شان بوی عطر بخورد، تولید مرض های سخت می کند، مثل محمد علی باب، چون نفس تزکیه پیدا نکرده. نور به آن می خورد برداشت نفسانی می شود.
پس یک عده ای مجاز نیستند که طبابت کنند. اما دسته سوم از آدم هایی هستند که خدای تعالی خودش آن ها را به مقصد رسانده و می توانند دستگیری کنند و مرض را تشخیص می دهند، ایشان از آنهایی بودند که می شناختند. عکس طرف را نگاه می کردند، می گفتند که چه جور آدمیه.
4. خانم انصاری ممکن است یک مقداری از آقای تناوش برایمان بگویید.
خانم انصاری:
دستور از غیب برایش می رسید و انجام می داد، البته هیچی نمی گفت. یک شب من دیدم از شب تا صبح خودش با خودش دعوا می کند و به من هم می گه تو اتاق نیا، من دیدم که پا شد و رفت بیرون.
یک دختری را آورده بودند حرم حضرت معصومه(س) بسته بودند که شفا پیدا کند، بعد به ایشان گفته شده بود که بروند، پا شده بود و رفته بود و موقع اذان دوباره برگشت.
بعد آمد یادداشتی نوشت که به من دستور دادند برو اون جا این دعاها را بخوان و دختر شفا پیدا کرده بود.
تناوش می گفت که پدرت بزرگه، امام زمان علیه السلام خیلی ایشون رو دوست داره و می گفتند حواست باشه که پدرت ازت راضی باشه.
5. اثر آقای انصاری روی حاج اسماعیل دولابی چگونه بود؟
دکتر علی انصاری:
حاج اسماعیل دولابی در علوم ظاهری اینگونه نبود که مثلا" حوزه ای دیده باشه و یا در مدرسه ای به صورت آکادمیک درس خوانده باشه ولی کسانی که در جلسات ایشان بودند همه می دانند که مطالبی را که می گفت از قلبش بیان می کرد و این اثری بود که ایشان روی افراد گذاشته بود.
6. در بین شاگردانشان از کدام بیشتر تجلیل می کردند؟
آقای احمد انصاری:
آقای انصاری به آقای دولابی خیلی احترام می گذاشت، می فرمود:
« ایشان به کمالات خودش رسیده، » خیلی از ایشان تجلیل می کرد.
آقای افراسیابی :
همین را می دانم که ایشان فقط یک شاگرد داشتند و آن هم آقای نجابت بود، موقعی که تو مجلس ایشان بود امکان نداشت سر سوزنی خودش را اظهار کند، مثل عبد ذلیل دو زانو می نشستند.

رفتار اجتماعی

1. می دانیم که حضرت آقای انصاری نسبت به شاگردان و رفقا دقت و التفات داشتند، آیا برخوردشان با عموم مردم هم به همین کیفیت بود؟ در رابطه با فامیل نسبی شان چطور؟ خاطره ای اگر در این باب دارید بفرمایید.
آقای انصاری همدانی:
ایشان بارها می فرمود که بهترین اعمال عبادی انسان برای رسیدن به مقام قرب خدا، خدمت به خلق است. می فرمود: آن هم خلقی که مورد توجه خداست، اون افراد برجسته ای که مورد قبول خدا هستند و اگر اینها نشد دیگر افراد خلق. این ها همه نهال هایی هستند که خداوند با دست خودش کاشته. و به این ها همه احترام می گذاشت.
بله عرض کنم به حضورتان که اشخاص می آمدند، با ایشان ملاقات می کردند. گرفتاری هایی داشتند، می فرمود که شما گرفتاریتان این است که مثلاً نماز نمی خوانید، بیشتر هم تکیه شان روی نماز بود. می فرمود: اگر نماز را درست بخوانید تمام مشکلاتتان حل می شود.
« انّ الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر » را برای این ها بیان می کرد. یک روز یک نفر از دوستان آمد اصرار زیادی کرد،
گفت: آقا به من دستوری بدهید. ایشان اعتنایی نکرد.
روز دوم آمد و گفت، باز اعتنایی نکرد، چند مرتبه آمد وگفت. یک روز با یه حالت ناراحتی فرمود: چیه هر روز می آیی از من دستور می خواهی؟! برو، فلان کار را باید بکنی ! فلان کار، فلان کار... تمام دستورهایی که در زندگی مراعات نمی کرد، همه آنها را بهش گفت. گفت اینها را انجام بده بعد بیا سراغ دستور، « چون اول شریعت مقدس و اسلام را باید مراعات کنی. »
ایشان نسبت به اشخاص، برخوردهای مختلفی داشت، آنهایی را که می دید با کمال خلوص نیت می خواهند استفاده کنند آنها را خیلی با مهر و محبت می پذیرفت و کسانی را که می دید هدف های دیگری دارند و در این لباس آمده اند، به آنها اقبال نمی کرد.
به اقوام و کسان خود خیلی محبت می کرد. حتی می رفت و بررسی می کرد کسانی را که هر مشکلی داشتند، در خور توانش، آن مشکل را رفع می کرد. در این زمینه خیلی دور اندیش بود. دید باز و وسیعی داشتند. بارها شده بود که سر سفره نشسته بودیم یکی می آمد، می گفت: غذایی ببرید بدهید به خانواده فقیری، آنها می رفتند. در این زمینه ها خیلی دور اندیش بودند.
2. رفتار همسایه ها و مردم همدان در اون دوره با آقای انصاری چطور بود؟
خانم انصاری:
همسایه ها خوب بودند، فقط مادربزرگم شنیده بود که می گفتند: روش آقا با همه علما فرق داره. بعضی از مردم بهشون می گفتن صوفی، ولی ایشون صوفی نبودند اینها عارف بودند دیگه.
مردم همدان هم خیلی دوستشون داشتند.
3. برخورد آقای انصاری با کسانی که مخالفت با ایشان می کردند، چطور بود؟ آیا از بستگان کسانی بودند که با ایشان مشکل داشته باشند؟
آقای احمد انصاری:
نه آن جور نبوده، بعضی ها می آمدند و از ایشان چیزهایی را می خواستند که با تصرف و خوارق عادات کارهایی انجام دهد و خوب ایشان ابا و امتناع می کرد.
آقای اسلامیه:
آقای سبزواری که مرد بسیار پر برکتی بود و از شاگردان ایشان محسوب می شد، خیلی از آقا دفاع می کرد، گاهی افراد را خصوصی می خواست و به آنها تذکر می داد که تو در اجتماع حرفی پشت سر ایشان زدی؟
البته افرادی را تذکر می داد که شایستگی تذکر داشتند، والاّ اراجیف زیاد بود. خیلی از افرادی بودند که با مرحوم آقای انصاری بودند، ولی آقای انصاری آنها را قبول داشت.
می فرمود: آدم های خوبی هستند، عاقل هستند، می شود بهشان نماز خواند. آن ها ممکن بود مخالف باشند ولی ایشان این طور نبودند. یک عبارتی ایشان داشتند، می فرمودند:
« اوّل خطر سالک این است که با علمای ظاهر، اون هایی که واقعاً پاکند و ترویج شریعت می کنند، به اینها بدبین و بی اعتنا می شوند. و این اوّل خطر سالکه، چون اینها مروّج شریعتند، باید این ها را احترام کرد. اگر چه آنها جفا کنند. حالا آنها که خوب بودند ایشان تأیید می کرد. »
4. با توجه به جامعیت آیت الله انصاری، درباره دیدگاه اجتماعی ایشان توضیحاتی بفرمائید.
آقای افراسیابی:
اون اواخر وقتی که آرامش پیدا کرده بود، خیلی اجتماعی بود، با همه مردم مراوده داشت، حتی کلیمی، یک یهودی بود که بچه اش مریض بود، همه جا، تا آمریکا و اسرائیل هم برده بود ولی خوب نشده بود، پیش آقا آوردند.
روز جمعه ای بود من هم آنجا بودم، با یک نسخه و معالجه چند ماهه خوب شد و فکر می کنم آن یهودی مسلمان شد. با مسیحی هم معاشرت داشتند، جوری نبود که پرهیز کنند، حتی ایشون می فرمودند اگر یک مسیحی ظرفش را آب بکشد و طاهر کند یک چایی به من بدهد می خورم، این نجاست ها ذاتی نیست، ایشان این طور بودند.
5. یعنی ایشون اهل کتاب را نجس نمی دانستند؟
آقای افراسیابی:
بله، نجس نمی دانستند، مثلاً ظرفی که از آن مشروب بخوره و ظرفش اشکال داره و نجس است، اما قائل به نجاست ذاتی نبودند، ولی می فرمودند که اگر ظرف را طاهر کنند، استفاده اشکال ندارد.
6. ظاهرا" آقای انصاری به ظلم نکردن به دیگران خیلی اهمیت می دادند و در مورد حق الناس دقت زیادی داشتند. مطلبی در این رابطه دارید که بیان بفرمایید؟
آقای افراسیابی:
این که ظلم مانع است والله، یه چیز فطریه، مخصوص ایشان نیست، یه چیز فطریه، وقتی حق الناس گردن آدم باشه همه جا آدم گیره، متوجهید؟ خوب ظلم هم حق الناسه. بنده، خدا نکرده به کسی ظلم کرده باشم، خب چیزی گردنم هست، تا این دینم را ادا نکنم پیشرفت نمی کنم.
وقتی من زیر بار باشم، کی می تونم راه برم؟ راه رفتن وقتیه که بار از دوش آدم برداشته بشه. حق الناس بزرگترین ظلمه! بزرگترین چیزیه که ادم با خودش حمل می کنه. این فطرت هر کسه، مربوط به ایشون تنها نیست.
آقای اسلامیه:
یک برادری داشتند به نام مرحوم هدایت، کارش عطاری بود، توی بازارهمدان. ایشان نقل می کردند که آقا جواد بعد از اینکه به قم رفته بود، دیدم در نامه ای به من نوشته فرستاد که من کاسه ای از فلان کس ماست آورده ام نمی دانم گرویی اش را داده ام یا نه، ببر ده شاهی بده به این آقا و حلالیت بخواه.از قبیل این نامه ها زیاد بود.
یک دفعه هم به من نامه نوشتند که برو خدمت آخوند و از ایشان برای من حلّیت بخواه. چون من در مجلسی بودم که از ایشان غیبت شد و من تا فکر کردم که آیا وظیفه شرعی دارم که دفاع بکنم یا خیر اون مجلس بهم خورد، تو برو و از ایشان حلالیت بخواه.
خانم فاطمه انصاری:
بله، یک صبح یادم می آید یک گونی پول آوردند دم در و بعد همین طور طلبه های مسجد آخوند همدان می آمدند پول می گرفتند. ما سر سفره بودیم و داشتیم غذا می خوریم. یک آقایی آمد که جوان بود، شیخی گفت: آقا، گرسنه ایم، امشب غذا نداریم بخوریم. بقیه اون را هم دادند و گونی را تکاندند و گفتند این هم مأمور آخری بود، این هم حواله بود خدا فرستاد، تموم شد تا غروب.
7. آیا حضرت آقای انصاری مسافرت به مشاهد شریفه یا جاهای دیگر داشتند؟
آقای احمد انصاری:
بله سفرهایی داشتند که ما نمی دانستیم برای چه می روند، احتمالاً دستگیری هایی می کردند و مأموریت هایی داشتند.
خانم فاطمه انصاری:
مشهد سالی 2 بار با رفقاشون می رفتند. مکه هم زیاد نرفتند 3 بار یا 2 بار شنیدم رفتند مکه، برادرم می گه یه بار من گفتم: می خوام برم عمره. گفتند: به فقرا کمک کن. اینجوری که مثلاً پشت سر هم آدم نباید مکه بره حالا، هر کی یه عقیده ای داره.
8. در مورد این که نماز جماعت ایشان چه کیفیتی داشت و کجا بود؟ اگر ممکن است توضیحاتی بفرمایید.
خانم فاطمه انصاری:
تا اون جا که یادم می آد؛ روز، مسجد پیغمبر نماز می خواندند. مسجدش هم خیلی قشنگ بود، من یادمه باهاشون می رفتیم، می گفتیم که ما هم می خواهیم بیاییم مسجد، ماها رو با خودشون می بردند مسجد پیغمبر، اصلاً آدم روح می گرفت، می گفتن، از اولیاء و انبیاء اونجا خوابیدن. آجری و قدیمی بود، ولی روح داشت.

دیدگاه توحیدی

آقای قاضی در مورد ایشان فرمودند که آقای انصاری توحید را بی واسطه از خود خدا گرفته است. در مورد نوع نگاه توحیدی ایشان مطلبی بفرمایید؟
آیت الله سید علی محمد دستغیب:
بله عرض کنم که در معرفت و توحید خدای تعالی همه طالبند، یعنی خدای تعالی مایه اصلیش را در درون انسان قرار داده، منتها آدم در مصادیق اشتباه می کنه.
« نحن أقرب الیه من حبل الورید »
هیچ حجابی بین ما و خداوند نیست. همین اوهام و خیالات است که مانع ما می شود. اون وقت چیزی که ما از آیت الله انصاری می دیدیم و آیت الله نجابت بیشتر از ما درک می کرد، این بود که آقا شخص را متوجه معنا می کرد، تا ایشان یک دفعه یک تحولی ایجاد نکند این اشک ها نمی آید.
این تحول بود دیگه! یعنی بنده را به آن حقیقت که خدا همراه ماست متوجه می کرد، این همان توحیدی هست که آدم دنبالش است، خب آن ها آن را دارند. من یک وقت صبح از جلسه تنها داشتم می آمدم، یک حال خوبی هم داشتم، به اندازه چند ثانیه یکدفعه متوجه شدم که دیگه غیر از خدا تا به حال هیچ چیز نبوده و نیست.
ایشان به نحوی کار می کردند، به نحوی این توحید زیبای الهی را تواجداً به این شاگردان القاء می کردند که اینها نیازی به بحث های مکاشفات و کرامات پیدا نمی کردند.
استاد کریم محمود حقیقی:
بله هیچ کس جز از خدا نمی گوید، یعنی گاه هست که خدای تعالی با وسیله می ده گاهی هم بدون وسیله. اوایل جوانی که تازه خدمت آقای نجابت رسیده بودیم، یه شب خواب دیدم که تو قبر خوابیدم و در حدود ده متر شاید گِل روی سرم بود.
جناب آقای نجابت آمدمد دستشان را گذاشتند روی قبر و این قبر شکافته شد، من از تو قبر آمدم بیرون. حالا واقعاً مقایسه می کنم ایمان خودم را قبل از مراجعه به ایشان و بعد از مراجعه، می بینم هر چه دارم از برکت ایشان دارم.
« من یتّق الله یهد قلبه. » خدای تعالی خودش هدایت می کنه قلب ایشان را. من خیلی از مسائل توحید فلسفی را، که خوب روش ملا صدرا و اینهاست، هیچ وقت ندیدم که مثلا" آقای نجابت از این طریق وارد بشه، چون ایشان معتقد بودند که اگر تو تقوا را انتخاب کنی و اهل تقوا باشی، خدا خودش بهت می فهمونه.
فرمایش امام صادق علیه السلام است در حدیث عنوان بصری:
« لیس العلم بالتعّلم، انما هو نور یقع فی قلب من یشاء الله تبارک و تعالی ان یهدیه »
این یعنی توحید با زیاد درس خواندن نیست، بلکه آن نوری است که خود خدای تعالی می دهد. طریقه این است. حالا گاهی هم باز خدای تعالی برای یک کسی که دنبال مدرک است از اون طریق می برد و می رساندش.
دکتر علی انصاری:
من خدمت بسیاری از این بزرگان که رسیدم، چه کسانی که مرحوم آقا را درک کرده بودند و چه کسانی که درک نکرده بودند، همه شان این نکته را می گفتند که ما با تمام وجود این را درک کرده بودیم که آقای انصاری توحید و معرفت را بلاواسطه از مبدأ فیاض الهی گرفته بود و این را خود آقای نجابت از آقای قاضی بدون واسطه نقل می کردند.
مطلب دیگه این که ما از ایشان زیاد دیده بودیم گاهی اوقات که یه نگاه خاصی به بعضی از افراد می کرد، با اون نگاه کأنه درون افراد را زیر و رو می کرد، و اون نگاه چنان نافذ و عمیق بود که کاملاً وضعیت افراد را تغییر می داد، و اکثر کسانی که به این نحوه، مورد توجه خاص ایشان قرار گرفتند، از افراد بزرگی شدند.
حاج احمد انصاری:
بله! در روایات در مورد اولیای الهی هست که « المؤمن ینظر بنور الله »
یه حدیث قدسی دیدم در جلد 17 بحارالانوار علامه مجلسی، که انسان در مقام قرب و فنا به جایی می رسد که دیگه چشم برای خودش نیست، خدا با چشم انسان می بینه.

مکاشفات و کرامات

1. در احوالات آقای انصاری آورده اند که درویشی می خواست به ایشان طی الارض یاد بدهد، فرمودند« ما بالاتر از این را داریم، ما علم توحید داریم » می شود راجع به این مطلب توضیحی بفرمایید، و این که ایشان چه افقی را به شاگردانشان معرفی می کردند که این گونه مسائلی که برای خیلی ها جذاب است، در نظر اینها جلوه ای نداشت؟
آیت الله سید علی محمد دستغیب:
درست است، من این را اضافه کنم که واقعاً در نزد آیت الله قاضی، آیت الله انصاری، آیت الله نجابت، اصلاً مکاشفات و کرامات و اینها مسأله ای نبود.
توی شاگردانشان هم همین جور بود و مثلاً اگر یک کسی خواب می دید، دیگه شاید رویش نمی شد که به آقا بگوید، هر چند که خواب درستی بود. به عنوان بشارت می گفتند بگویید، یا اگر مکاشفه ای به عنوان بشارت برای آینده بود، مطرح می کردند ولی نظرشون واقعاً کرامات نبود.
این بزرگان آدم را متوجه کرامات خدا می کردند، اینها همه اش از کریمی خداست؛ یعنی شخص صاحب کرامت را به خدای تعالی متوجه کند. کشف یعنی چه؟ یعنی حجاب برداشتن؛ بهش بگو: بابا این کشف و کرامتی که از تو سر زده در حقیقت مال خداست نه تو. آقای نجابت در یکی از سفرهایشان به همدان 2-3 ماه در خدمت آقای انصاری ماندند.
در این مدت یکی دو تا از شاگردانشان در شیراز، که سن کمی هم داشتند اما از برکت آقای نجابت قدرتی پیدا کرده بودند که از خیال اطلاع می دادند، مدتی در ارشاد و دستگیری شدند، آقای انصاری به آقای نجابت فرموده بودند: زود برگرد شیراز که اوضاع شلوغ پلوغ شده، زدند به کاهدون. آقای نجابت وقتی برگشتند، با اینکه روش برخوردشان ملایم بود و آن دو نفر هم پیششان محبوب بودند، شروع کردند به تندی کردن، که دیگه جای مهربونی نیست، باید همینطوری باشه تا موقعی که بالاخره چیزهایی که توی کله اش هست بریزه بیرون.
ولی متأ سفانه نتوانستند و ایستادند مقابل آقا، اعتراض کردند که چرا این جوری می کنید! چرا به ما فشار می آورید و بالاخره رفتند که رفتند.
2. قضیه آقای ابهری چه بوده که مکاشفات ایشان را استثناء می کردند؟
آقای ابهری خیلی بزرگوار بود. تمسک ایشان به اهل بیت(ع) بود، حالت بکاء عجیبی داشت، مثلاً نشسته بودیم تو مجلس یکدفعه می زد زیر گریه می گفت: آی خانم زینب!... همین طوری می گفت ترکی و ... بالطبع کسی که متمسک به اهل بیت باشه خوب خدا هم حافظ اوست، اون ها هم نگهش می دارند.
منبع:کتاب در کوی بی نشانها و کتاب سوخته




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط