وحدت از ديدگاه عرفانى - فلسفى و سياسى امام راحل
نويسنده: محمد جواد حجتى كرمانى
وحدت بين الاديان
پس از ذكر اين نكته پايهاى، مىرسيم به توضيح مراد خودمان در مورد وحدت 3 بعدى در جامعه بشرى: يك مرحله از وحدت، همانيست كه در گفتار نخستبدان پرداختيم و گفتيم كه: از يك ديدگاه عام و فراگير كه از واقعيتخارجى الهام مىگيرد، نوع بشر يك واحدند: بشر، همگى، نوع واحدند و احكام فراوانى است كه همگى افراد اين نوع در آن شريك و سهيماند. وحدت نوعى ابناى انسان، مقولهاى است كه بيرون ازانديشه و ذهن ما وجود دارد و چيزى نيست كه هواداران "وحدت انسانى" آن را "اختراع" كرده باشند، النهايه، چون اين وحدت - چنانكه اشاره شد - با كثرتهاى فراوانى درآميخته است، از اين رو، بسيارى از ماها، در مقام تصور و تصديق اين دچار توهم مىشويم و كثرات فراوان، ذهن ما را از اين تصور و تصديق باز مىدارد و از اينرو براى زدودن بار سنگين اوهام كثرتگرا، ما سخن از اين حقيقت والا مىگوئيم تا اذهان بدين واقعيت عنايت كنند و به آثار پر بركت آن واقف گردند و در راه زدودن غبار اوهام كثرت، براى به وجود آوردن صلح و صفا و يگانگى و برادرى و برابرى در ميان همه ابناى نوع بشر بكوشند. بارى: اگر نيك بنگريم، "وحدت نوعى بشر" از مصاديق بارزتر و واقعىتر و خارجىتر و طبيعىتر وحدت است كه از وحدت ميان اديان يا وحدت ميان مسلمين، پرمايهتر و پررنگتر و واقعىتر و "خارجىتر! " است، گيريم بطوريكه اشاره شد، "كثرات" مانع فهم اين معنى و حتى مانع ثمردهى اين درخت كهن و سايهافكن است...
... از وحدت خانواده بشرى كه بگذريم، در مرحله بعد مىرسيم به وحدت بين الاديان. (اين را هم توى پرانتز بگوئيم كه وحدتهاى فراوان ديگرى از قبيل وحدتهاى نژادى و قبيلهاى و وحدتهاى سرزمينى و شخصى و صنفى و جز اينها وجود دارد كه هر كدام، در جاى خود، منشا آثار مهم اجتماعى است... اما اينگونه وحدتها، خارج از منظور اين گفتار است. ما از "وحدت"ى سخن مىگوئيم كه نخست، در ميان خانواده بشرى، وجود دارد و دوم، در ميان دينهاى جهان و سوم در ميان مسلمانان...)
درباره وحدت اديان اين مهم است كه بدانيم، اصولا "دين" خود، نيز از مقولاتى است كه مظهر وحدت در عين كثرت است! يعنى مفهوم دين يك مفهومى است كه در عين كثرت، وحدت دارد! ريشه دين، همانا پيوند خداو خلق است و اين پيوند، نيز در صدها و هزارها مظهر، تجلى مىكند; و حتى در يك دين، مثلا اسلام يا مسيحيتيا يهوديتيا آئين زرتشتى يا بودايى، اين پيوند، به چهرههاى گوناگون درمىآيد و شكلهاى مختلف مىپذيرد. اگر همه ارباب اديان و تمامى پيروان آئينهاى مختلف - و حتى به ظاهر متضاد - به اين مايه و پايه اصلى دين، عنايت كنند، متوجه خواهيد شد كه با وصف همه نمودهاى كثرتگرا و حتى تضادها و درگيريها و دشمنيها و جنگهاى خونين كه ميان پيروان اديان مختلف در طول تاريخ و در سراسر جهان در گرفته است، همه اين اديان، در اصل و مايه و پايه و بن و ريشه، (يعنى همان "پيوند خدا و خلق") وحدت دارند يعنى همه اديان، تبلور و تجلى اين پيوندند.. . و چون اين پيوند، يك پيوند واقعى و حقيقى است و بيرون از ذهن وانديشه ما وجود دارد، پس وحدت اديان نيز، در خارج وجود دارد النهايه اين غبار اوهام كثرات است كه همانگونه كه در معقوله وحدت واقعى و طبيعى ابناى بشر، ذهن را از درك آن وحدت باز مىدارد، در اينجا هم چنين مىكند... پس آنچه ما در اين گفتار، بر سر آنيم، آنست كه از يك واقعيت مورد غفلت پرده برداريم و به ارباب اديان گوناگون در سراسر جهان يادآورى كنيم كه به واقعيتخارج بنگرند و غبار اوهام كثرات را از جان و دل خود بشويند و به پيوند خدا و خلق كه پايه ومايه همه اديان و منجمله آن دينى است كه مثلا مسلمانان دارند يا مسيحيان يا يهوديان، يا زرتشتيان يا بودائيان بگرايند... كه اين، امرى واضح است! كداميك از ارباب اديان جهان و پيروان آئينهاى به ظاهر متضاد موجود روى كره زميناند كه از پيوند خلق و خالق تهى باشند؟ ... اگر دينى و آئينى چنين باشد - يعنى از پيوند خدا و خلق تهى باشد - آن "ضد دين "است كه خارج از بحث ماست. پس ما، همه پيروان اديان را فرا مىخوانيم كه بر محور "پيوند خلق و خالق"، به وحدت واقعى خويش عنايت كنند و برگرد اين محور، فراهم آيند و در راه تحقق اين آرمان والا - كه آرمان همگى آنهاست - يعنى آرمان پيوند خدا و خلق به اشتراك مساعى رو آورند و يا عوامل بازدارنده و واپسگرا و تضادآفرين كه معمول بىعنايتى به اين رگ و ريشه اصلى و پايه و مايه همه اديان و توجه يك بعدى و افراطى به ابعاد كثرت و اختلاف است، بستيزند و آنها را درانديشه و عمل هر چه كمرنگ و كمرنگتر كنند... در اين مرحله، نيز، ما اصل "تشكيك" يا به تعبير ديگر، "نسبيت" را مد نظر داريم، يعنى اين نكته پيوسته پيش چشم ماست كه اين وحدت نيز مانند ساير كليات مقول به تشكيك، داراى مراتب و درجات و شدت و ضعف و پرمايگى و كممايگى است و اگر اين گفتار، بتواند در هر مرتبه و درجهاى از درجات بيشمار وحدت، نقشى هر چند كمرنگ ايفا كند، از تلاش خود نتيجه گرفته و به مقصود خود رسيده است.
وحدت دين در قرآن مجيد
در آيات 13 تا 15 سوره شورى چنين مىخوانيم:
. شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذين اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه. كبر على المشركين ماتدعوهم اليه. الله يجتبى من رسله من يشاء ويهدى اليه من ينيب .
. و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيابينهم ولو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم و ان الذين اورثوا الكتاب لفى شك منه مريب .
. فلذلك فادع و استقم كما امرت ولا تتبع اهوائهم و قل آمنتبما انزل الله من كتاب و امرت لاعدلى بينكم. الله بنا و ربكم. لنا اعمالنا و لكم اعمالكم. لا حجة بيننا و بينكم. الله يجمع بيننا و اليه المصير .
به چند نكته آيات مباركه بالا اشاره مىكنيم:
و اما آنچه در سومين آيه (آيه 15) مىخوانيم; فرمانهاى خدا به پيامبر خاتم است همراه با بيان حقايق عام دينى:
در اين آيه نكاتى بسيار نهفته است كه بارزترين آنها، فرمان پايدارى و ايمان و دادگرى به پيامبر خاتم و اينكه خدا، خداى همه است و هر كسى در گرو كار خويش است. به ويژه نفى ستيزهجوئى و اينكه سرانجام كار همگان با خداست...
آيات فوق براى نمونه آورده شد و نظائر آن را در قرآن مجيد بسيار مىتوان ديد.
دين واحد كدام دين است؟
. شهدالله انه لا اله الا هو والملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط. لا اله الا هو العزيز الحكيم.
. ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ماجائهم العلم بغيا بينهم. و من يكفر بآيات الله فان الله سريع الحساب.
. فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن. و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين اسلمتم. فان اسلموا فقد اهتدوا. و ان تولوا فانما عليك البلاغ والله بصير بالعباد.
(سوره آل عمران آيات 18 تا 20)
نكات مورد استدلال آيات فوق، بدين شرح است:
آنچه در اين مقام، بسيار مهم است اينست كه مراد از واژه "اسلام" را در آيه 19 بفهميم، چون آنچه در بادى نظر، به ذهن مىرسد اينست كه مراد از "اسلام" همين "دين" شناخته شدهاى است كه در برابر ساير اديان موجود جهان است و داراى مشخصات خاص عقيدتى و عبادى و احكام و دستورات مشخص است; در حاليكه كاربرد واژه "اسلام" در اين آيات به اين معنى نيست، زيرا "اسلام" به معناى دين و آئين ويژه پيامبرخاتم (ص) و اعمال و عبادات ويژه آن، پس از ظهور آخرين پيامبر - صلى الله عليه و آله - پيدا شده و امرى است كه به وسيله وحى بر يكى از آحاد مشخص انسانها، يعنى حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله - كه در زمان معينى به دنيا آمده و در زمان معينى از دنيا رفته است و البته آئينى است جاودانه كه پس از آن آئينى و پيامبرى نخواهد آمد. به ديگر سخن: درست است كه اسلام به معناى دين خاصى را، تنها دين دست نخورده آسمانى مىدانيم و برآنيم كه اين دين، مكمل اديان آسمانى پيشين است; اما در همين تعبيرات، نيز ما از واژه "اديان "ديگر بهره بردهايم كه به طوريكه قبلا اشاره شد، يك اصطلاح غير قرآنى است! اگر دقت كنيم مسئله بدينصورت قابل درك است كه از نظر قرآن اسلام در معناى عام، به حالت پايدار روانى انسان اطلاق مىشود كه عبارت است از "تسليم محض در برابر اراده تكوينى و تشريعى خدا." اسلام به اين معنى، هم بر " اسلام" جهان هستى صدق مىكند كه در برابر مشيت الهى، خاضع و فرمانبردار است و هم بر "اسلام "پيامبران و صلحاى پيشين و هم بر "اسلام" مصطلح موجود به معناى دين خاص كه جانمايه آن همان تسليم در برابر خداست. نكته اينجاست كه آئين خاص و عقايد و اخلاقيات و احكام عبادى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى خاص، به تمامى "مصاديق" آن "اسلام" عاماند كه آئين همه موجودات جهان و آئين همه انبيا و پيروان آنها و آئين پيامبر خاتم و پيروان آن حضرت است.
شواهد ديگرى از قرآن
. و آنگاه كه ابراهيم و اسماعيل پايههاى "خانه" را بالا مىبردند: پروردگار ما! از ما بپذير! كه تو شنواى دانائى! .
. پروردگار ما! ما را تسليم خويش ساز و از دودمان ما امتى (برآر) كه تسليم تو باشند و "مناسك" مان را نشانمان ده! و توبهمان را بپذير كه تو، توبه پذير مهربانى! .
. پروردگار ما! و در ميان آنان فرستادهاى از خودشان برگزين كه آيات تو را برايشان تلاوت كند و بديشان كتاب و حكمت آموزد و پاكيزه جانشان سازد كه تو فرمانرواى با حكمتى! .
. چه كسى از آئين ابراهيم رخ برمىتابد جز آنكس كه خود را به نادانى سپارد؟ و راستى كه ما او را در دنيا برگزيدهايم و او در سراى بازپسين از شايستگان است.
. آنگاه كه پروردگار او به او گفت: تسليم شو! گفتبه پروردگار جهانيان تسليم شدم! .
. و ابراهيم همين آئين را به فرزندان خود و يعقوب سفارش كرد:اى فرزندان من! به حقيقت، خدا دين را براى شما برگزيده است، پس مبادا بميريد مگر آنكه مسلم باشيد! .
. يا مگر شما شاهد بوديد وقتى كه مرگ به سراغ يعقوب آمد، آنگاه كه به فرزندان خود گفت: پس از من چه مىپرستيد؟ گفتند: خداى تو را و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحق را، همان خداى يكتا را مىپرستيم و ما در برابر او تسليميم..
. اين امتى بود كه درگذشت. آنچه كرد براى خود كرد و آنچه شما كنيد براى خود كنيد و از شما نپرسند كه آنها چه كردند! .
. و گفتند "يهودى" يا "نصرانى" باشيد تا راه يابيد! بگو: بلكه آئين ابراهيم كه تنها رو به خدا داشت و از مشركان نبود..
. بگوئيد: ايمان آورديم به خدا و به آنچه به سوى ما فرو فرستاده شده و آنچه به سوى ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و دودمان آنان فرستاده شده و آنچه كه به موسى و عيسى داده شده و آنچه به پيامبران از جانب پروردگارشان داده شده و ما در برابر او تسليميم.
. پس اگر اينان همانند آنچه شما بدان ايمان آوردهايد، ايمان آوردند راه يافتهاند. و اگر روگردان شوند در جدايىاند... پس بزودى خدا ترا كفايت ايشان خواهد كرد و او شنواى داناست.
. اين "صبغه" خداست و چه كسى است كه از خدا "صبغه" بهتر داشته باشد؟ و ما پرستندگان اوئيم! .
. بگو: آيا شما در مورد خدا با ما مىستيزيد؟ در حاليكه او پرودگار ما و پروردگار شماست و كارهاى ما به سود ماست و كارهاى شما به سود شماست. وما تنها به او اخلاص مىورزيم.
. يا مىگوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و دودمان آنان، يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو شما داناتريد يا خدا؟ و چه كسى است كه شهادتى را كه از خدا در نزد اوست، مكتوم دارد؟ و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست.
. اين امتى بود كه درگذشت. هر چه كرد به سود خود كرد و شما هر چه كنيد به سود خود مىكنيد و از شما نپرسند كه آنان چه كردند! .
تامل در اين آيات، شكى باقى نمىگذارد كه واژه "اسلام" و اشتقاقات آن: "اسلم" ، "اسلمت"، "مسلمة" ، "مسلمين"، "مسلمون"، همگى در معناى عام اسلام و نه به معناى خصوص دين اسلام كه توسط پيامبرخاتم (ص) به جهانيان عرضه شده، استعمال شده است... و چه چيزى از اين روشنتر كه در آيه 129 دعاى حضرت ابراهيم را مىخوانيم كه از خدا مىخواهد در ميان دودمان او پيامبرى برگزيند كه آيات خدا را تلاوت كند و به مردم كتاب و حكمتبياموزاند و آنان را پاكيزهجان سازد... كه اين پيامبر، كسى جز حضرت محمد خاتم الانبياء (ص) نبوده است. بنابراين، واژههايى كه در اين آيات از ريشه اسلام به كار گرفته شده، در معناى مطلق و عام و شامل اسلام به كار رفته كه همان تسليم كامل روحى انسان در برابر خداست. حالا پس از بعثتحضرت رسول (ص) اين حالت تسليم كامل، چه مصداقى در خارج مىيابد و آيا جز پيروان دينى كه حضرت محمد (ص) آورده و به دين اسلام معروف شده، كسان ديگرى ممكن است اين حالت روانى تسليم محض در برابر فرمان خدا را پيدا كنند يا نه، بحثى است كه در خلال اين گفتار به آن خواهيم پرداخت. اما آنچه مسلم است اينست كه واژههاى اشتقاقى "اسلام" در اين آيات به معناى خاص "دين اسلام" به معناى آئين ويژهاى كه توسط حضرت محمد (ص) آمده است نيست، هر چند به طورى كه اشاره شد اين آئين خاص، مصداق تام و تمام و بىگفتگوى اين عنوان عام است.2
شواهد ديگر از قرآن
. قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم و اسماعيل واسحق و يعقوب والاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون.
. و من يتبغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين.
(سوره آل عمران آيات 83 تا 85)
"در ميان فرستادگان خدا فرق نمىگذاريم و در برابر او رام و تسليميم"
شاهد بسيار مهم اين معنى آيه 62 سوره بقره است كه مىفرمايد:
. ان الذين آمنوا والذين هادوا و النصارا والصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا منهم اجرهم عند ربهم ولاخوف عليهم ولا هم يحزنون.
در اين آيه، به وضوح تمام، تنها شرط رستگارى، ايمان به خدا، ايمان به قيامت، و كار شايسته اعلام شده است. به ويژه آنكه يهود و نصارى و صابئان را به نام آورده كه پيروان اين آئينها نيز اگر داراى اين سه شرط باشند، نه تنها زيانكار نيستند بلكه پيش خدا پاداش دارند و نبايد ترس واندوهى داشته باشند. و اين، شاهدى روشن استبر آنكه مراد از "اسلام" در آيه 58 آل عمران كه اگر كسى بدان گردن ننهد، زيانكار است، همانا همان تسليم روحى در برابر مشيت تكوينى و تشريعى الهى است و گرنه اگر مراد، آئين خاصى بود كه توسط پيامبر خاتم آورده شد هر چند، اين آئين مصداق تام و تمام اسلام به معناى عام است - آنگاه سخن از رستگارى يهود و نصارى و صابئان آن هم تنها مشروط به سه شرط ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح و نه هيچ شرط ديگرى معنى نداشت.
حالا برگرديم به آغاز سخن: خدا تنها يك دين براى مردم تشريع كرده و آن دين، دين اسلام است. دين اسلام در اين معناى قرآنى، عبارت است از همه آئينهاى پيامبران پيشين و پيامبر اسلام و نيز آئينى كه همه موجودات جهان پيرو آنند و اين آئين، چيزى جز تسليم در برابر مشيت پروردگار نيست... اين آئين، البته به مرور دهور توسط پيروان پيامبران پيشين تغيير و تبديل و تحريف پيدا كرده اما همه اين آئينهاى متفاوت، يك ريشه دارند چرا كه دين خدا جز يك دين نيست...
پاسخ يك پرسش مهم
ج - اگر معناى مسلمان پيروى از آئين خاص حضرت رسول خاتم (ص) باشد، نه! هر كس كه پيرو اين آئين خاص نباشد "مسلم" يا مسلمان نيست. اما اگر معناى مسلمان (يا مسلم) آن باشد كه انسان تسليم مشيت الهى باشد، به اين معنى، هر كسى در هر زمانى و هر مكانى، اگر چنين باشد يعنى دل و جانش تسليم اراده حق باشد، "مسلم" است، هر چند به معناى اصطلاحى رايج، مسلمان نباشد. نكته بسيار مهم آنست كه از نظر زبانشناسى و روانشناسى زبان، ما مسلمانها و ارباب اديان ديگر نيز، قرنها كلمه اسلام و مسلم و اشتقاقات آن را به معناى پيروان حضرت محمدبن عبدالله (ص) گرفتهايم و حتى معناى آيه "ان الدين عندالله الاسلام" و آيه "و من يتبغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه" را بدينگونه فهميدهايم كه اسلام در اين آيات به معناى خاص دين مقدس اسلام است و لذا براى همه ما چه مسلمان چه غير مسلمان مشكل است كه خود را در عصر پيامبر (ص) بيانگاريم و با ذهنيت آن عصر، آيات مباركه قرآن را تلاوت يا استماع كنيم... با اين روانشناسى، طبيعى است كه هم ما و هم ديگران اين واژهها را در معناى اصطلاحى خاص و نه در معناى اصلى عام به كار گيريم و بفهميم... و اما اگر ما به اصل "تحولمفاهيم" توجه كنيم و نيز به پيوند گسستناپذير آيات چندگانه ياد شده و يكى بودن معناى اسلام در همه آنها، بيانديشيم، شكى باقى نمىماند كه در فضاى تلقى وحى و تلقى مردم و مخاطبان قرآن از وحى، اين معنى درك مىشده است كه كلام خدا بر فراز زمان و مكان و بر فراز همه ارباب اديان، همه اديان پراكنده را به يك ريشه اصلى برمىگرداند و نامگذاريهايى كه در طول قرون به نام يهوديت و نصرانيت و امثال آن پيدا شده، پديدههاى نادرست و عارضىاى مىداند كه پيكره اصلى دين عام و شامل را پوشانيده است. به آيات زير دقت كنيد:
. ما كان ابراهيم يهوديا ولانصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين.
. ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى والذين آمنوا والله ولى المتقين. (سوره آل عمران آيه 67 و 68)
.ام تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب كانوا هودا اونصارى؟ قل انتم اعلمام الله؟ ....
(سوره بقره آيه 140)
. يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم و ما انزلت التوراة الامن بعده افلا تعقلون؟ .
(سوره آل عمران آيه 64)
اين آيات نشان مىدهد كه نامگذاريها كه باعث "تفرق" شده و آئين واحد ابراهيمى را به صورتهاى گوناگون و متضاد درآورده از نظر قرآن مردود است. و اگر دارندگان اين آئينهاى به ظاهر متضاد، در سه اصل ايمان به خدا و ايمان به قيامت و عمل صالح گرد هم آيند، پراكندگيها به وحدت تبديل خواهد شد. در آيه زير اين معنى به وضوح اعلام شده است:
. قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم: الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون.
نكته مهم در اين آيه اينست كه وحى الهى آن "كلمه سواء" و "يكسانى" را كه ميان پيامبر خاتم (ص) و اهل كتاب اعلام مىكند عبارت است از: پرستش خدا بىهيچ شريكى، و اينكه هيچ بشرى بشر الگويى مانند موسى (ع) يا عيسى (ع) را "ارباب" خود نگيرد.. . آنگاه به اهل كتاب مىفرمايد: "اگر اينان روگردان شوند، تو بگو: ما مسلمانيم! " در اينجا نيز مسلمانى جز به معناى تسليم در برابر خدا و پرستش بىشريك او معناى ديگرى ندارد. به ديگر سخن: اگر اهل كتاب، در همين كلمه "سوا" دعوت وحى الهى را بپذيرند، در واقع، مسلمان شدهاند زيرا معنا ندارد كه كسى، ديگرى را به آئين فرا خواند و دعوت شده، دعوت را پذيرا شود آنگاه دعوت كننده، باز او را نپذيرد و بر خواسته خود چيز ديگرى بيفزايد. آنچه در دعوت فوق، به تصريح "كلمه سواء" ميان پيامبر و اهل كتاب خوانده شده پرستش خداى يگانه و پرهيز از "ربوبيت "انسانهاست، كه در واقع، تعبير ديگرى است از تسليم در برابر حق يا اسلام. و از اينرو در پايان آيه آمده است: "فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون"
چند ايراد و پرسش مهم:
. الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله اضل اعمالهم.
. والذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هوالحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم..
. ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم. كذلك يضرب الله للناس امثالهم. .
دراين آيات، از دو گروه نام مىبرد: يك گروه كسانى كه كافر شده و جلوگير راه خدا شدهاند و گروه ديگر كسانى كه ايمان آوردهاند و كار شايسته كردهاند و ايمان آوردهاند به آنچه بر حضرت محمد (ص) نازل شده است. كه خدا اعمال گروه اول را گم و باطل مىكند، اما گناهان گروه دوم را جبران مىسازد. دليلى هم كه در آيات بالا ذكر شده اينست كه كافران از باطل پيروى مىكنند و مومنان از حق پيروى مىكنند، حقى كه از سوى پروردگار آنان آمده است.
به جز آيات بالا، در قرآن آيات فراوانى است كه اهل كتاب را به ايمان به پيامبر خاتم (ص) فرا مىخواند و با آنان به استدلال و محاجه مىپردازد...
و نيز آيات فراوان ديگرى است كه عقايد مشركانه اهل كتاب را راجع به حضرت مسيح (ع) يا غرير يا ساير پيامبران مورد تعيير و نكوهش قرار مىدهد...
پرسش اينست كه با اين وصف چگونه مىتوان معناى عام اسلام را معيار دين حق گرفت و آن را ميزان رستگارى شمرد؟ آيا باز هم مىتوان همه ارباب اديان را داراى دين واحد دانست؟ ! ...
اشكال ديگر كه شايد تعبير ديگرى از اشكال بالا باشد اينست كه كسانى كه به پيامبر خاتم (ص) ايمان نياوردهاند و به "اسلام" اصطلاحى نگرويدهاند، در حقيقت، اسلام به معناى عام را هم نپذيرفتهاند، واضحتر آنكه: لازمه اسلام عام، اسلام خاص است و به تعبير سوم كسى كه در برابر اراده خداوند تسليم باشد، حتما بايد آخرين رسول خدا را كه از سوى خدا فرستاده شده بپذيرد وگرنه، تسليم در برابر خدا نيست، زيرا در برابر فرستاده خدا ايستاده و او را تكذيب كرده است.
اشكال سوم، اينست كه بر فرض، ما، خودمان، مساله را، بين خودمان، به نحوى، حل و فصل كرديم و معناى معقولى براى دين واحد همه ارباب اديان پيدا كرديم و گفتيم همه دارندگان دينهاى مختلف، از آنرو كه تسليم در برابر خدايند، پس به معناى عام " مسلم" هستند، اما، "طرف" ما اين سخن را قبول ندارد! يعنى اگر ما بخواهيم در راه وحدت بين الاديان گامى برداريم، اين گام، بايد از دو طرف برداشته شود: ما كه به سوى آنها مىرويم، آنها هم بسوى ما بيايند، وگرنه اگر قرار باشد، هر گامى كه ما به جلو برداريم، آنها يك گام از ما فاصله بگيرند، هيچگاه به هم نخواهيم رسيد... در واقع، وحدت بينالاديان، مقولهاى است كه قائم بر طرفين است و بدين ترتيب، آيا تلاش فكرى و علمى براى ارائه مقوله مقبولى از "وحدت اديان"، نمىتواند يكسويه باشد، هر چند ما در تفسيرمان به راه صواب رفته باشيم...
اشكال چهارم كه بيشتر، اشكال كاربردى است تا اشكال نظرى و عقيدتى، اينست كه: ما، در عمل از ايده وحدت اديان يا وحدت بينالاديان، چه سودى مىبريم؟ ! ... آيا مىخواهيم، يك دين واحد در دنيا تاسيس كنيم كه نام واحدى دارد بنام "اسلام" و بگوئيم هر كس تسليم در برابر خداست، داراى اين دين است و بدينسان اختلاف اديان را از ميان برداريم؟ چنين چيزى نه معقول است نه شدنى! يا مىخواهيم، بگوئيم مسلمان، مسلمان باشد; مسيحى هم مسيحى، كليمى هم كليمى، زرتشتى هم زرتشتى، بودايى هم بودايى، اما، همه با هم كنار بيايند و با هم يگانه شوند و از دشمنى و درگيرى با هم بپرهيزند؟ اين هم با توجه به آنچه تاريخ گذشته بشرى حكايت دارد، آرزويى برآورده نشدنى است.
اجازه بدهيد نخست پاسخ پرسش آخر را بدهيم:
اگر ايده وحدت بينالاديان يا وحدت اديان اين باشد كه در سطور بالا گذشت بايد گفت:
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
بر خلايق مىرود تا نفخ صور!
زيرا جنگ و جدال و درگيرى وخونريزى بين ابناى بشر، تمام شدنى نيست... البته بهانه اين درگيريها، تفاوت دارد... گاهى دين است ومذهب، گاهى سرزمين است و وطن، گاهى نژاد است و قبيله، گاهى ثروت است و مكنت... و گاهى همه با هم يا پارهاى با هم... امروزه روز، پس از گذشت قرنها، اينجا و آنجا ميان مسيحيان، پروتستان و كاتوليك، ميان مسلمانان شيعه و سنى، ميان پيروان گوناگون اديان ديگر جنگ و خونريزى است تا چه رسد به نزاع مسلمانان و هندوان در هندو مسلمانان و مسيحيان در بوسنى و كوزوو... و قس عليهذا...
اما در اين ميان، آنچه مهم است اينست كه در ميان غوغاى منازعات بشرى كه در چهرههاى گوناگون رخ مىنمايد و پايانناپذير است، چشمههاى جوشانى از مهر و عاطفه و يگانگى و وحدت ميان خانواده بشرى در همه جا مىجوشد و اين جوششها; در برابر آتشفشانهاى گدازان جنگها و خونريزىها، چونان جارى شدن جويبار بهشتى است در ميان جهنم... و اگر در طول تاريخ بشر، اين چشمههاى پربركت و پر طراوت و زايا و فزاينده و بالنده جارى نمىشد اينجا و آنجا، آن آتشهاى سوزان و نابودساز دوزخى را خاموش نمىكرد، هر آينه، قرنها پيش، دودمان بشر، از عرصه گيتى محو شده بود و يا چون حيوانات در جنگلها و درههاى كوهها زندگى مىكرد اگر امروزه، بشريتبدين پايه از علم و تمدن و پيشرفت رسيده و در شئون گوناگون بشرى به تكاملى چشم افسا دستيافته است، بىشك مرهون چشمههاى جارى و مبارك مهر و عشق و صفا و وفا بوده است...
آرى، دعوت به وحدت بينالاديان يا وحدت اديان، هر چند نخواهد توانستبر طبع بشرى فائق آيد و او را از جنگ و ستيز باز دارد، اما مىتواند، بر اين آتش لجام زند و آن را مهار كند... رسالتى كه همه پيامبران و اصلاحگران و تاريخسازان بشرى داشتهاند...
پي نوشت :
1- به طورى كه ملاحظه مىشود در مورد چهار پيامبر پيشين از واژه "توصيه" استفاده شده ولى در مورد پيامبر خاتم (ص) واژه " وحى" به كار رفته است.با توجه به اينكه در اول سوره تصريح شده كه: كذلك يوحى اليك والى الذين من قبلك... (آيه دوم سوره شورى) بنظر مىرسد بهرهگيرى از واژه توصيه در آيه 13، بيشتر متوجه "عدم تفرق" در دين است كه پيروان پيامبران پيشين برخلاف راه پيامبران خود رفتند... (والله علم) .
2- به دليل طولانى بودن متن آيات، در اينجا ترجمه آيات را آورديم.