وحدت از ديدگاه عرفانى - فلسفى و سياسى امام راحل

... در اين بخش سخن، بر سر آنيم كه لايه ديگرى از "وحدت" را بازگشائيم و از وحدت ميان اديان جهان سخن بگوئيم: سخن را با ذكر نكته‏اى مى‏آغازيم كه: "وحدت"، به اصطلاح منطقى كلى مشكك است. در اصطلاح منطق، كليات بر دو نوع‏اند: "متواطى" و " مشكك". "متواطى" آن "كلى"هايى هستند كه، بگونه‏اى يكسان بر مصاديق خود منطبق‏اند مثلا: "زندگى". در ميان زندگان نمى‏توان گفت‏يكى از ديگرى "زنده‏تر" است. يا "مرگ" - كه نمونه‏اى روشن‏تر است: مردگان به يكسان مرده‏اند، ما مرده‏اى را "
يکشنبه، 20 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وحدت از ديدگاه عرفانى - فلسفى و سياسى امام راحل
وحدت از ديدگاه عرفانى - فلسفى و سياسى امام خمينى (رحمت الله علیه)
وحدت از ديدگاه عرفانى - فلسفى و سياسى امام راحل

نويسنده: محمد جواد حجتى كرمانى

وحدت بين الاديان

... در اين بخش سخن، بر سر آنيم كه لايه ديگرى از "وحدت" را بازگشائيم و از وحدت ميان اديان جهان سخن بگوئيم: سخن را با ذكر نكته‏اى مى‏آغازيم كه: "وحدت"، به اصطلاح منطقى كلى مشكك است. در اصطلاح منطق، كليات بر دو نوع‏اند: "متواطى" و " مشكك". "متواطى" آن "كلى"هايى هستند كه، بگونه‏اى يكسان بر مصاديق خود منطبق‏اند مثلا: "زندگى". در ميان زندگان نمى‏توان گفت‏يكى از ديگرى "زنده‏تر" است. يا "مرگ" - كه نمونه‏اى روشن‏تر است: مردگان به يكسان مرده‏اند، ما مرده‏اى را " مرده‏تر! " از ديگرى نداريم. پس مقوله مرگ يا زندگى را "كلى متواطى" مى‏ناميم. اما همه مقولات چنين نيستند: ما "نور" شمع را " نور" مى‏ناميم و نور خورشيد را نيز "نور" مى‏ناميم و هر كس كه‏اندكى بيانديشد، در مى‏يابد كه اين مقوله "يكى ""شديد"تر و " پرمايه‏تر" از ديگرى است. نور خورشيد از نور شمع به چندين هزار درجه شديدتر و قوى‏تر است. و در ميان اين دو درجه نور نيز " درجات" بيشمار ديگرى وجود دارد كه همگى "نور" ند اما با تفاوت "شدت "و "ضعف" يا پرمايگى و كم‏مايگى... اين گونه كلى، در اصطلاح، "كلى مشكك" ناميده مى‏شود; و وحدت از اين گونه مقولات و مفاهيم است: "وحدت "در قويترين و صادق‏ترين و پرمايه‏ترين و حقيقى‏ترين مصاديق تحقق خود، "وحدت" ذات اقدس الهى است كه در تمام جهات و به معناى كامل و تام در حقيقى‏ترين صورت تحقق خود، و آن ذات مقدس، مصداق يافته است. و تنها موردى كه اين واژه، بدون كمترين و كوچكترين اعتبار و مجازى از هر نظر و با هر ديدگاه كه نگريسته شود، "تحقق خارجى" يافته است، اين مورد است: خدا، به معناى تام و تمام كلمه و به معناى حقيقى و نه اعتبارى واحد است و هيچگونه كثرت حقيقى و اعتبارى و عقلى و خيالى در آن ذات والا راه ندارد... از آن ذات پاك كه بگذريم، وحدت، همچون "نور" در تمام اجزاى عالم، با ديدگاههاى گوناگون همراه با كثرت است. و عالم، در عين كثرت، عالم واحدى است: در هيچ مصداقى از مصاديق وحدت، به جز ذات بارى "وحدت" بدون كثرت نيست‏يا به عبارت ديگر: وحدت حقيقى منحصرا در ذات خدا مصداق دارد و بس. و بقيه مصاديق وحدت، جملگى با كثرت درآميخته‏اند اما با ضعف و شدت...
پس از ذكر اين نكته پايه‏اى، مى‏رسيم به توضيح مراد خودمان در مورد وحدت 3 بعدى در جامعه بشرى: يك مرحله از وحدت، همانيست كه در گفتار نخست‏بدان پرداختيم و گفتيم كه: از يك ديدگاه عام و فراگير كه از واقعيت‏خارجى الهام مى‏گيرد، نوع بشر يك واحدند: بشر، همگى، نوع واحدند و احكام فراوانى است كه همگى افراد اين نوع در آن شريك و سهيم‏اند. وحدت نوعى ابناى انسان، مقوله‏اى است كه بيرون ازانديشه و ذهن ما وجود دارد و چيزى نيست كه هواداران "وحدت انسانى" آن را "اختراع" كرده باشند، النهايه، چون اين وحدت - چنانكه اشاره شد - با كثرتهاى فراوانى درآميخته است، از اين رو، بسيارى از ماها، در مقام تصور و تصديق اين دچار توهم مى‏شويم و كثرات فراوان، ذهن ما را از اين تصور و تصديق باز مى‏دارد و از اينرو براى زدودن بار سنگين اوهام كثرت‏گرا، ما سخن از اين حقيقت والا مى‏گوئيم تا اذهان بدين واقعيت عنايت كنند و به آثار پر بركت آن واقف گردند و در راه زدودن غبار اوهام كثرت، براى به وجود آوردن صلح و صفا و يگانگى و برادرى و برابرى در ميان همه ابناى نوع بشر بكوشند. بارى: اگر نيك بنگريم، "وحدت نوعى بشر" از مصاديق بارزتر و واقعى‏تر و خارجى‏تر و طبيعى‏تر وحدت است كه از وحدت ميان اديان يا وحدت ميان مسلمين، پرمايه‏تر و پررنگ‏تر و واقعى‏تر و "خارجى‏تر! " است، گيريم بطوريكه اشاره شد، "كثرات" مانع فهم اين معنى و حتى مانع ثمردهى اين درخت كهن و سايه‏افكن است...
... از وحدت خانواده بشرى كه بگذريم، در مرحله بعد مى‏رسيم به وحدت بين الاديان. (اين را هم توى پرانتز بگوئيم كه وحدت‏هاى فراوان ديگرى از قبيل وحدتهاى نژادى و قبيله‏اى و وحدت‏هاى سرزمينى و شخصى و صنفى و جز اينها وجود دارد كه هر كدام، در جاى خود، منشا آثار مهم اجتماعى است... اما اينگونه وحدتها، خارج از منظور اين گفتار است. ما از "وحدت"ى سخن مى‏گوئيم كه نخست، در ميان خانواده بشرى، وجود دارد و دوم، در ميان دينهاى جهان و سوم در ميان مسلمانان...)
درباره وحدت اديان اين مهم است كه بدانيم، اصولا "دين" خود، نيز از مقولاتى است كه مظهر وحدت در عين كثرت است! يعنى مفهوم دين يك مفهومى است كه در عين كثرت، وحدت دارد! ريشه دين، همانا پيوند خداو خلق است و اين پيوند، نيز در صدها و هزارها مظهر، تجلى مى‏كند; و حتى در يك دين، مثلا اسلام يا مسيحيت‏يا يهوديت‏يا آئين زرتشتى يا بودايى، اين پيوند، به چهره‏هاى گوناگون درمى‏آيد و شكلهاى مختلف مى‏پذيرد. اگر همه ارباب اديان و تمامى پيروان آئينهاى مختلف - و حتى به ظاهر متضاد - به اين مايه و پايه اصلى دين، عنايت كنند، متوجه خواهيد شد كه با وصف همه نمودهاى كثرت‏گرا و حتى تضادها و درگيريها و دشمنيها و جنگهاى خونين كه ميان پيروان اديان مختلف در طول تاريخ و در سراسر جهان در گرفته است، همه اين اديان، در اصل و مايه و پايه و بن و ريشه، (يعنى همان "پيوند خدا و خلق") وحدت دارند يعنى همه اديان، تبلور و تجلى اين پيوندند.. . و چون اين پيوند، يك پيوند واقعى و حقيقى است و بيرون از ذهن وانديشه ما وجود دارد، پس وحدت اديان نيز، در خارج وجود دارد النهايه اين غبار اوهام كثرات است كه همانگونه كه در معقوله وحدت واقعى و طبيعى ابناى بشر، ذهن را از درك آن وحدت باز مى‏دارد، در اينجا هم چنين مى‏كند... پس آنچه ما در اين گفتار، بر سر آنيم، آنست كه از يك واقعيت مورد غفلت پرده برداريم و به ارباب اديان گوناگون در سراسر جهان يادآورى كنيم كه به واقعيت‏خارج بنگرند و غبار اوهام كثرات را از جان و دل خود بشويند و به پيوند خدا و خلق كه پايه ومايه همه اديان و منجمله آن دينى است كه مثلا مسلمانان دارند يا مسيحيان يا يهوديان، يا زرتشتيان يا بودائيان بگرايند... كه اين، امرى واضح است! كداميك از ارباب اديان جهان و پيروان آئينهاى به ظاهر متضاد موجود روى كره زمين‏اند كه از پيوند خلق و خالق تهى باشند؟ ... اگر دينى و آئينى چنين باشد - يعنى از پيوند خدا و خلق تهى باشد - آن "ضد دين "است كه خارج از بحث ماست. پس ما، همه پيروان اديان را فرا مى‏خوانيم كه بر محور "پيوند خلق و خالق"، به وحدت واقعى خويش عنايت كنند و برگرد اين محور، فراهم آيند و در راه تحقق اين آرمان والا - كه آرمان همگى آنهاست - يعنى آرمان پيوند خدا و خلق به اشتراك مساعى رو آورند و يا عوامل بازدارنده و واپس‏گرا و تضادآفرين كه معمول بى‏عنايتى به اين رگ و ريشه اصلى و پايه و مايه همه اديان و توجه يك بعدى و افراطى به ابعاد كثرت و اختلاف است، بستيزند و آنها را درانديشه و عمل هر چه كمرنگ و كمرنگ‏تر كنند... در اين مرحله، نيز، ما اصل "تشكيك" يا به تعبير ديگر، "نسبيت" را مد نظر داريم، يعنى اين نكته پيوسته پيش چشم ماست كه اين وحدت نيز مانند ساير كليات مقول به تشكيك، داراى مراتب و درجات و شدت و ضعف و پرمايگى و كم‏مايگى است و اگر اين گفتار، بتواند در هر مرتبه و درجه‏اى از درجات بيشمار وحدت، نقشى هر چند كمرنگ ايفا كند، از تلاش خود نتيجه گرفته و به مقصود خود رسيده است.

وحدت دين در قرآن مجيد

اكنون به ذكر شواهد و دلايلى از قرآن مجيد مى‏پردازيم كه به صراحت از وحدت اديان سخن مى‏گويد... جالب است‏بدانيم كه در وحى الهى هيچگاه "دين" به صورت جمع نيامده است. در حقيقت "اديان" از "تفرق" و "چندگانگى" در دين واحد است كه پديد مى‏آيند و گونه دين براى همه ابناى بشر يكى است كه پيوند "مخلوق" با خداست.
در آيات 13 تا 15 سوره شورى چنين مى‏خوانيم:
. شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذين اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه. كبر على المشركين ماتدعوهم اليه. الله يجتبى من رسله من يشاء ويهدى اليه من ينيب .
. و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيابينهم ولو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم و ان الذين اورثوا الكتاب لفى شك منه مريب .
. فلذلك فادع و استقم كما امرت ولا تتبع اهوائهم و قل آمنت‏بما انزل الله من كتاب و امرت لاعدلى بينكم. الله بنا و ربكم. لنا اعمالنا و لكم اعمالكم. لا حجة بيننا و بينكم. الله يجمع بيننا و اليه المصير .
به چند نكته آيات مباركه بالا اشاره مى‏كنيم:
  • نكته نخست آيه نخست اينست كه: خدا، براى بشر، تنها يك "دين" تشريع كرده و اين دين يگانه، همان است كه به نوح (ع) و ابراهيم (ع) و موسى (ع) و عيسى (ع) توصيه گرديده به پيامبر اسلام وحى شده است. (1)
  • نكته دوم اينست كه: خدا در اين آيات امر به برپائى آن دين واحد مى‏دهد و از پراكندگى در دين نهى مى‏كند.
  • نكته سوم اينست كه پراكندگيهايى كه در دين واحد و عام بشرى پيدا شده، معلول (بغى) است. (بغى) را مترجمان قرآن به: ستم، رشك، رقابت، دشمنى و برترى جوئى معنى كرده‏اند كه به هر حال همه اينها، به معناى انحراف بشر از فطرت نخستين الهى است.
  • نكته چهارم بيان حالت‏شك "ميراث‏داران كتاب" است كه پيروان پيامبران پيشين‏اند. در واقع، شك اينان نسبت‏به صدق گفتار پيامبر خاتم بوده است، اما از آنرو كه دين اين پيامبر با پيامبران پيشين، يكى است، پس در حقيقت، اينان در "دين يگانه" شك كرده‏اند يا شك دارند كه آنچه پيامبر خاتم آورده، همان است كه پيامبران پيشين آورده‏اند.
    و اما آنچه در سومين آيه (آيه 15) مى‏خوانيم; فرمانهاى خدا به پيامبر خاتم است همراه با بيان حقايق عام دينى:
  • "پس بدين دين دعوت كن و بدانگونه كه فرمان يافته‏اى پايدارى ورز و پيرو هواهاى اينان مباش و بگو: من به كتابى كه خدا نازل كرده ايمان آورده‏ام و فرمان يافته‏ام كه ميان شما دادگرى كنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شماست. كارهاى ما به سود ما و كارهاى شما به سود شماست. ميان ما و شما ستيزه‏اى نيست. خدا ما را گرد هم مى‏آورد و سرانجام ما به سوى اوست."
    در اين آيه نكاتى بسيار نهفته است كه بارزترين آنها، فرمان پايدارى و ايمان و دادگرى به پيامبر خاتم و اينكه خدا، خداى همه است و هر كسى در گرو كار خويش است. به ويژه نفى ستيزه‏جوئى و اينكه سرانجام كار همگان با خداست...
    آيات فوق براى نمونه آورده شد و نظائر آن را در قرآن مجيد بسيار مى‏توان ديد.

    دين واحد كدام دين است؟

    اما موضوع بعدى آنست كه اين يك دين، چيست؟ و چه خصوصياتى دارد؟ در قرآن شريف، آيات فراوانى وجود دارد كه اين دين واحد را معرفى مى‏كند و خصوصيات آن را برمى‏شمارد: آيات زير را با هم تلاوت مى‏كنيم:
    . شهدالله انه لا اله الا هو والملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط. لا اله الا هو العزيز الحكيم.
    . ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ماجائهم العلم بغيا بينهم. و من يكفر ب‏آيات الله فان الله سريع الحساب.
    . فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعن. و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين اسلمتم. فان اسلموا فقد اهتدوا. و ان تولوا فانما عليك البلاغ والله بصير بالعباد.
    (سوره آل عمران آيات 18 تا 20)
    نكات مورد استدلال آيات فوق، بدين شرح است:
  • خدا يكى است و خدا و فرشتگان و دانشمندان گواه بر يگانگى خدايند.
  • دينى كه از خداست "اسلام" است و اختلاف اهل كتاب از سر "بغى" است.
  • اگر كسى گفتگويى دارد سخن پيامبر (ص) اينست كه: "من و پيروانم رو به سوى خدا تسليم شديم و اگر اهل كتاب اميين (به احتمال پيروان آئين مادرى) نيز در برابر خدا تسليم شوند راه را پيدا كرده‏اند...
    آنچه در اين مقام، بسيار مهم است اينست كه مراد از واژه "اسلام" را در آيه 19 بفهميم، چون آنچه در بادى نظر، به ذهن مى‏رسد اينست كه مراد از "اسلام" همين "دين" شناخته شده‏اى است كه در برابر ساير اديان موجود جهان است و داراى مشخصات خاص عقيدتى و عبادى و احكام و دستورات مشخص است; در حاليكه كاربرد واژه "اسلام" در اين آيات به اين معنى نيست، زيرا "اسلام" به معناى دين و آئين ويژه پيامبرخاتم (ص) و اعمال و عبادات ويژه آن، پس از ظهور آخرين پيامبر - صلى الله عليه و آله - پيدا شده و امرى است كه به وسيله وحى بر يكى از آحاد مشخص انسانها، يعنى حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله - كه در زمان معينى به دنيا آمده و در زمان معينى از دنيا رفته است و البته آئينى است جاودانه كه پس از آن آئينى و پيامبرى نخواهد آمد. به ديگر سخن: درست است كه اسلام به معناى دين خاصى را، تنها دين دست نخورده آسمانى مى‏دانيم و برآنيم كه اين دين، مكمل اديان آسمانى پيشين است; اما در همين تعبيرات، نيز ما از واژه "اديان "ديگر بهره برده‏ايم كه به طوريكه قبلا اشاره شد، يك اصطلاح غير قرآنى است! اگر دقت كنيم مسئله بدينصورت قابل درك است كه از نظر قرآن اسلام در معناى عام، به حالت پايدار روانى انسان اطلاق مى‏شود كه عبارت است از "تسليم محض در برابر اراده تكوينى و تشريعى خدا." اسلام به اين معنى، هم بر " اسلام" جهان هستى صدق مى‏كند كه در برابر مشيت الهى، خاضع و فرمانبردار است و هم بر "اسلام "پيامبران و صلحاى پيشين و هم بر "اسلام" مصطلح موجود به معناى دين خاص كه جانمايه آن همان تسليم در برابر خداست. نكته اينجاست كه آئين خاص و عقايد و اخلاقيات و احكام عبادى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى خاص، به تمامى "مصاديق" آن "اسلام" عام‏اند كه آئين همه موجودات جهان و آئين همه انبيا و پيروان آنها و آئين پيامبر خاتم و پيروان آن حضرت است.

    شواهد ديگرى از قرآن

    در آيات 127 تا 140 سوره بقره درباره مسلمانى حضرت ابراهيم (ع) و دودمان او - كه به پيامبر خاتم (ص) منتهى مى‏شود - چنين مى‏خوانيم: (2)
    . و آنگاه كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏هاى "خانه" را بالا مى‏بردند: پروردگار ما! از ما بپذير! كه تو شنواى دانائى! .
    . پروردگار ما! ما را تسليم خويش ساز و از دودمان ما امتى (برآر) كه تسليم تو باشند و "مناسك" مان را نشانمان ده! و توبه‏مان را بپذير كه تو، توبه پذير مهربانى! .
    . پروردگار ما! و در ميان آنان فرستاده‏اى از خودشان برگزين كه آيات تو را برايشان تلاوت كند و بديشان كتاب و حكمت آموزد و پاكيزه جانشان سازد كه تو فرمانرواى با حكمتى! .
    . چه كسى از آئين ابراهيم رخ برمى‏تابد جز آنكس كه خود را به نادانى سپارد؟ و راستى كه ما او را در دنيا برگزيده‏ايم و او در سراى بازپسين از شايستگان است.
    . آنگاه كه پروردگار او به او گفت: تسليم شو! گفت‏به پروردگار جهانيان تسليم شدم! .
    . و ابراهيم همين آئين را به فرزندان خود و يعقوب سفارش كرد:اى فرزندان من! به حقيقت، خدا دين را براى شما برگزيده است، پس مبادا بميريد مگر آنكه مسلم باشيد! .
    . يا مگر شما شاهد بوديد وقتى كه مرگ به سراغ يعقوب آمد، آنگاه كه به فرزندان خود گفت: پس از من چه مى‏پرستيد؟ گفتند: خداى تو را و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحق را، همان خداى يكتا را مى‏پرستيم و ما در برابر او تسليميم..
    . اين امتى بود كه درگذشت. آنچه كرد براى خود كرد و آنچه شما كنيد براى خود كنيد و از شما نپرسند كه آنها چه كردند! .
    . و گفتند "يهودى" يا "نصرانى" باشيد تا راه يابيد! بگو: بلكه آئين ابراهيم كه تنها رو به خدا داشت و از مشركان نبود..
    . بگوئيد: ايمان آورديم به خدا و به آنچه به سوى ما فرو فرستاده شده و آنچه به سوى ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و دودمان آنان فرستاده شده و آنچه كه به موسى و عيسى داده شده و آنچه به پيامبران از جانب پروردگارشان داده شده و ما در برابر او تسليميم.
    . پس اگر اينان همانند آنچه شما بدان ايمان آورده‏ايد، ايمان آوردند راه يافته‏اند. و اگر روگردان شوند در جدايى‏اند... پس بزودى خدا ترا كفايت ايشان خواهد كرد و او شنواى داناست.
    . اين "صبغه" خداست و چه كسى است كه از خدا "صبغه" بهتر داشته باشد؟ و ما پرستندگان اوئيم! .
    . بگو: آيا شما در مورد خدا با ما مى‏ستيزيد؟ در حاليكه او پرودگار ما و پروردگار شماست و كارهاى ما به سود ماست و كارهاى شما به سود شماست. وما تنها به او اخلاص مى‏ورزيم.
    . يا مى‏گوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و دودمان آنان، يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو شما داناتريد يا خدا؟ و چه كسى است كه شهادتى را كه از خدا در نزد اوست، مكتوم دارد؟ و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست.
    . اين امتى بود كه درگذشت. هر چه كرد به سود خود كرد و شما هر چه كنيد به سود خود مى‏كنيد و از شما نپرسند كه آنان چه كردند! .
    تامل در اين آيات، شكى باقى نمى‏گذارد كه واژه "اسلام" و اشتقاقات آن: "اسلم" ، "اسلمت"، "مسلمة" ، "مسلمين"، "مسلمون"، همگى در معناى عام اسلام و نه به معناى خصوص دين اسلام كه توسط پيامبرخاتم (ص) به جهانيان عرضه شده، استعمال شده است... و چه چيزى از اين روشنتر كه در آيه 129 دعاى حضرت ابراهيم را مى‏خوانيم كه از خدا مى‏خواهد در ميان دودمان او پيامبرى برگزيند كه آيات خدا را تلاوت كند و به مردم كتاب و حكمت‏بياموزاند و آنان را پاكيزه‏جان سازد... كه اين پيامبر، كسى جز حضرت محمد خاتم الانبياء (ص) نبوده است. بنابراين، واژه‏هايى كه در اين آيات از ريشه اسلام به كار گرفته شده، در معناى مطلق و عام و شامل اسلام به كار رفته كه همان تسليم كامل روحى انسان در برابر خداست. حالا پس از بعثت‏حضرت رسول (ص) اين حالت تسليم كامل، چه مصداقى در خارج مى‏يابد و آيا جز پيروان دينى كه حضرت محمد (ص) آورده و به دين اسلام معروف شده، كسان ديگرى ممكن است اين حالت روانى تسليم محض در برابر فرمان خدا را پيدا كنند يا نه، بحثى است كه در خلال اين گفتار به آن خواهيم پرداخت. اما آنچه مسلم است اينست كه واژه‏هاى اشتقاقى "اسلام" در اين آيات به معناى خاص "دين اسلام" به معناى آئين ويژه‏اى كه توسط حضرت محمد (ص) آمده است نيست، هر چند به طورى كه اشاره شد اين آئين خاص، مصداق تام و تمام و بى‏گفتگوى اين عنوان عام است.2

    شواهد ديگر از قرآن

    . افغير دين الله يبغون؟ وله اسلم من فى السموات والارض طوعا و كرها و اليه يرجعون.
    . قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم و اسماعيل واسحق و يعقوب والاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون.
    . و من يتبغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين.
    (سوره آل عمران آيات 83 تا 85)
  • نكاتى كه از اين آيات مورد استدلال است از اين قرار است:
  • همه موجودات آسمانى و زمين، خواسته يا ناخواسته در برابر خدا تسليم و رام هستند.
  • پيامبر اسلام، مامور است كه اعلام كند به همه آنچه بر پيامبران پيشين نازل شده ايمان دارد:
    "در ميان فرستادگان خدا فرق نمى‏گذاريم و در برابر او رام و تسليميم"
  • هر كس جز اسلام (تسليم در برابر خدا) دينى بجويد پذيرفته نيست و سرانجام او زيانكارى است. بااندكى تامل در اين آيات - به خصوص با ارتباط تنگاتنگى كه بين سه آيه وجود دارد، به طوريكه گويى هر كدام، نتيجه ديگرى است - بسيار روشن است كه مراد از "اسلام" در آيه آخر، همان حالت پايدار تسليم در برابر حق متعال است و نه آئين خاص كه بر رسولخدا (ص) نازل شده (كه البته كه مصداقى كامل از اين معنى است) . به ديگر سخن، اسلام در آيه آخر با اسلام در آيه اول و دوم به دو معنى نيست و اينطور هم نيست كه به صورت "طفره" يك مرتبه، در آيه آخر مفهوم اسلام تغيير يافته باشد و به معنايى جز معناى آيات اول و دوم آمده باشد.. . و از آنرو كه اسلام در آيات قبلى به وضوح به معناى تسليم عام در برابر خداست كه در برگيرنده تمامى موجودات و تمامى آئينهاى آسمانى است، معناى آيه آخر هم اينست كه اگر كسى از راه تسليم در برابر خدا سر باز زند و راهى جز راه اسلام يعنى تسليم در برابر مشيت تكوينى و تشريعى حق جويد، پذيرفته حق نيست و در سراى بازپسين زيانكار است...
    شاهد بسيار مهم اين معنى آيه 62 سوره بقره است كه مى‏فرمايد:
    . ان الذين آمنوا والذين هادوا و النصارا والصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا منهم اجرهم عند ربهم ولاخوف عليهم ولا هم يحزنون.
    در اين آيه، به وضوح تمام، تنها شرط رستگارى، ايمان به خدا، ايمان به قيامت، و كار شايسته اعلام شده است. به ويژه آنكه يهود و نصارى و صابئان را به نام آورده كه پيروان اين آئينها نيز اگر داراى اين سه شرط باشند، نه تنها زيانكار نيستند بلكه پيش خدا پاداش دارند و نبايد ترس واندوهى داشته باشند. و اين، شاهدى روشن است‏بر آنكه مراد از "اسلام" در آيه 58 آل عمران كه اگر كسى بدان گردن ننهد، زيانكار است، همانا همان تسليم روحى در برابر مشيت تكوينى و تشريعى الهى است و گرنه اگر مراد، آئين خاصى بود كه توسط پيامبر خاتم آورده شد هر چند، اين آئين مصداق تام و تمام اسلام به معناى عام است - آنگاه سخن از رستگارى يهود و نصارى و صابئان آن هم تنها مشروط به سه شرط ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح و نه هيچ شرط ديگرى معنى نداشت.
    حالا برگرديم به آغاز سخن: خدا تنها يك دين براى مردم تشريع كرده و آن دين، دين اسلام است. دين اسلام در اين معناى قرآنى، عبارت است از همه آئينهاى پيامبران پيشين و پيامبر اسلام و نيز آئينى كه همه موجودات جهان پيرو آنند و اين آئين، چيزى جز تسليم در برابر مشيت پروردگار نيست... اين آئين، البته به مرور دهور توسط پيروان پيامبران پيشين تغيير و تبديل و تحريف پيدا كرده اما همه اين آئينهاى متفاوت، يك ريشه دارند چرا كه دين خدا جز يك دين نيست...

    پاسخ يك پرسش مهم

    س - آيا معناى تفسير فوق اينست كه پيروان همه اديان عالم، مسلمانند؟
    ج - اگر معناى مسلمان پيروى از آئين خاص حضرت رسول خاتم (ص) باشد، نه! هر كس كه پيرو اين آئين خاص نباشد "مسلم" يا مسلمان نيست. اما اگر معناى مسلمان (يا مسلم) آن باشد كه انسان تسليم مشيت الهى باشد، به اين معنى، هر كسى در هر زمانى و هر مكانى، اگر چنين باشد يعنى دل و جانش تسليم اراده حق باشد، "مسلم" است، هر چند به معناى اصطلاحى رايج، مسلمان نباشد. نكته بسيار مهم آنست كه از نظر زبان‏شناسى و روانشناسى زبان، ما مسلمانها و ارباب اديان ديگر نيز، قرنها كلمه اسلام و مسلم و اشتقاقات آن را به معناى پيروان حضرت محمدبن عبدالله (ص) گرفته‏ايم و حتى معناى آيه "ان الدين عندالله الاسلام" و آيه "و من يتبغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه" را بدينگونه فهميده‏ايم كه اسلام در اين آيات به معناى خاص دين مقدس اسلام است و لذا براى همه ما چه مسلمان چه غير مسلمان مشكل است كه خود را در عصر پيامبر (ص) بيانگاريم و با ذهنيت آن عصر، آيات مباركه قرآن را تلاوت يا استماع كنيم... با اين روانشناسى، طبيعى است كه هم ما و هم ديگران اين واژه‏ها را در معناى اصطلاحى خاص و نه در معناى اصلى عام به كار گيريم و بفهميم... و اما اگر ما به اصل "تحول‏مفاهيم" توجه كنيم و نيز به پيوند گسست‏ناپذير آيات چندگانه ياد شده و يكى بودن معناى اسلام در همه آنها، بيانديشيم، شكى باقى نمى‏ماند كه در فضاى تلقى وحى و تلقى مردم و مخاطبان قرآن از وحى، اين معنى درك مى‏شده است كه كلام خدا بر فراز زمان و مكان و بر فراز همه ارباب اديان، همه اديان پراكنده را به يك ريشه اصلى برمى‏گرداند و نامگذاريهايى كه در طول قرون به نام يهوديت و نصرانيت و امثال آن پيدا شده، پديده‏هاى نادرست و عارضى‏اى مى‏داند كه پيكره اصلى دين عام و شامل را پوشانيده است. به آيات زير دقت كنيد:
    . ما كان ابراهيم يهوديا ولانصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين.
    . ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى والذين آمنوا والله ولى المتقين. (سوره آل عمران آيه 67 و 68)
    .ام تقولون ان ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب كانوا هودا اونصارى؟ قل انتم اعلم‏ام الله؟ ....
    (سوره بقره آيه 140)
    . يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم و ما انزلت التوراة الامن بعده افلا تعقلون؟ .
    (سوره آل عمران آيه 64)
    اين آيات نشان مى‏دهد كه نامگذاريها كه باعث "تفرق" شده و آئين واحد ابراهيمى را به صورتهاى گوناگون و متضاد درآورده از نظر قرآن مردود است. و اگر دارندگان اين آئينهاى به ظاهر متضاد، در سه اصل ايمان به خدا و ايمان به قيامت و عمل صالح گرد هم آيند، پراكندگيها به وحدت تبديل خواهد شد. در آيه زير اين معنى به وضوح اعلام شده است:
    . قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم: الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون.
    نكته مهم در اين آيه اينست كه وحى الهى آن "كلمه سواء" و "يكسانى" را كه ميان پيامبر خاتم (ص) و اهل كتاب اعلام مى‏كند عبارت است از: پرستش خدا بى‏هيچ شريكى، و اينكه هيچ بشرى بشر الگويى مانند موسى (ع) يا عيسى (ع) را "ارباب" خود نگيرد.. . آنگاه به اهل كتاب مى‏فرمايد: "اگر اينان روگردان شوند، تو بگو: ما مسلمانيم! " در اينجا نيز مسلمانى جز به معناى تسليم در برابر خدا و پرستش بى‏شريك او معناى ديگرى ندارد. به ديگر سخن: اگر اهل كتاب، در همين كلمه "سوا" دعوت وحى الهى را بپذيرند، در واقع، مسلمان شده‏اند زيرا معنا ندارد كه كسى، ديگرى را به آئين فرا خواند و دعوت شده، دعوت را پذيرا شود آنگاه دعوت كننده، باز او را نپذيرد و بر خواسته خود چيز ديگرى بيفزايد. آنچه در دعوت فوق، به تصريح "كلمه سواء" ميان پيامبر و اهل كتاب خوانده شده پرستش خداى يگانه و پرهيز از "ربوبيت "انسانهاست، كه در واقع، تعبير ديگرى است از تسليم در برابر حق يا اسلام. و از اينرو در پايان آيه آمده است: "فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون"

    چند ايراد و پرسش مهم:

    ... با همه وضوحى كه مطالب فوق دارد اما هنوز سخن به پايان نرسيده و چند اشكال مهم وجود دارد كه ممكن است‏به استحكام بنيان استدلال گذشته رخنه وارد آورد:
  • يكى اينست كه: در آيات ديگرى از قرآن مجيد، سخن از ايمان به پيامبر خاتم، حضرت محمد (ص) آمده و به تصريح، اين ايمان را شرط رستگارى دانسته است.براى نمونه آيات زير را تلاوت مى‏كنيم:
    . الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله اضل اعمالهم.
    . والذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هوالحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم..
    . ذلك بان الذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم. كذلك يضرب الله للناس امثالهم. .
    دراين آيات، از دو گروه نام مى‏برد: يك گروه كسانى كه كافر شده و جلوگير راه خدا شده‏اند و گروه ديگر كسانى كه ايمان آورده‏اند و كار شايسته كرده‏اند و ايمان آورده‏اند به آنچه بر حضرت محمد (ص) نازل شده است. كه خدا اعمال گروه اول را گم و باطل مى‏كند، اما گناهان گروه دوم را جبران مى‏سازد. دليلى هم كه در آيات بالا ذكر شده اينست كه كافران از باطل پيروى مى‏كنند و مومنان از حق پيروى مى‏كنند، حقى كه از سوى پروردگار آنان آمده است.
    به جز آيات بالا، در قرآن آيات فراوانى است كه اهل كتاب را به ايمان به پيامبر خاتم (ص) فرا مى‏خواند و با آنان به استدلال و محاجه مى‏پردازد...
    و نيز آيات فراوان ديگرى است كه عقايد مشركانه اهل كتاب را راجع به حضرت مسيح (ع) يا غرير يا ساير پيامبران مورد تعيير و نكوهش قرار مى‏دهد...
    پرسش اينست كه با اين وصف چگونه مى‏توان معناى عام اسلام را معيار دين حق گرفت و آن را ميزان رستگارى شمرد؟ آيا باز هم مى‏توان همه ارباب اديان را داراى دين واحد دانست؟ ! ...
    اشكال ديگر كه شايد تعبير ديگرى از اشكال بالا باشد اينست كه كسانى كه به پيامبر خاتم (ص) ايمان نياورده‏اند و به "اسلام" اصطلاحى نگرويده‏اند، در حقيقت، اسلام به معناى عام را هم نپذيرفته‏اند، واضحتر آنكه: لازمه اسلام عام، اسلام خاص است و به تعبير سوم كسى كه در برابر اراده خداوند تسليم باشد، حتما بايد آخرين رسول خدا را كه از سوى خدا فرستاده شده بپذيرد وگرنه، تسليم در برابر خدا نيست، زيرا در برابر فرستاده خدا ايستاده و او را تكذيب كرده است.
    اشكال سوم، اينست كه بر فرض، ما، خودمان، مساله را، بين خودمان، به نحوى، حل و فصل كرديم و معناى معقولى براى دين واحد همه ارباب اديان پيدا كرديم و گفتيم همه دارندگان دينهاى مختلف، از آنرو كه تسليم در برابر خدايند، پس به معناى عام " مسلم" هستند، اما، "طرف" ما اين سخن را قبول ندارد! يعنى اگر ما بخواهيم در راه وحدت بين الاديان گامى برداريم، اين گام، بايد از دو طرف برداشته شود: ما كه به سوى آنها مى‏رويم، آنها هم بسوى ما بيايند، وگرنه اگر قرار باشد، هر گامى كه ما به جلو برداريم، آنها يك گام از ما فاصله بگيرند، هيچگاه به هم نخواهيم رسيد... در واقع، وحدت بين‏الاديان، مقوله‏اى است كه قائم بر طرفين است و بدين ترتيب، آيا تلاش فكرى و علمى براى ارائه مقوله مقبولى از "وحدت اديان"، نمى‏تواند يكسويه باشد، هر چند ما در تفسيرمان به راه صواب رفته باشيم...
    اشكال چهارم كه بيشتر، اشكال كاربردى است تا اشكال نظرى و عقيدتى، اينست كه: ما، در عمل از ايده وحدت اديان يا وحدت بين‏الاديان، چه سودى مى‏بريم؟ ! ... آيا مى‏خواهيم، يك دين واحد در دنيا تاسيس كنيم كه نام واحدى دارد بنام "اسلام" و بگوئيم هر كس تسليم در برابر خداست، داراى اين دين است و بدينسان اختلاف اديان را از ميان برداريم؟ چنين چيزى نه معقول است نه شدنى! يا مى‏خواهيم، بگوئيم مسلمان، مسلمان باشد; مسيحى هم مسيحى، كليمى هم كليمى، زرتشتى هم زرتشتى، بودايى هم بودايى، اما، همه با هم كنار بيايند و با هم يگانه شوند و از دشمنى و درگيرى با هم بپرهيزند؟ اين هم با توجه به آنچه تاريخ گذشته بشرى حكايت دارد، آرزويى برآورده نشدنى است.
    اجازه بدهيد نخست پاسخ پرسش آخر را بدهيم:
    اگر ايده وحدت بين‏الاديان يا وحدت اديان اين باشد كه در سطور بالا گذشت ‏بايد گفت:
    رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
    بر خلايق مى‏رود تا نفخ صور!
    زيرا جنگ و جدال و درگيرى وخونريزى بين ابناى بشر، تمام شدنى نيست... البته بهانه اين درگيريها، تفاوت دارد... گاهى دين است ومذهب، گاهى سرزمين است و وطن، گاهى نژاد است و قبيله، گاهى ثروت است و مكنت... و گاهى همه با هم يا پاره‏اى با هم... امروزه روز، پس از گذشت قرنها، اينجا و آنجا ميان مسيحيان، پروتستان و كاتوليك، ميان مسلمانان شيعه و سنى، ميان پيروان گوناگون اديان ديگر جنگ و خونريزى است تا چه رسد به نزاع مسلمانان و هندوان در هندو مسلمانان و مسيحيان در بوسنى و كوزوو... و قس عليهذا...
    اما در اين ميان، آنچه مهم است اينست كه در ميان غوغاى منازعات بشرى كه در چهره‏هاى گوناگون رخ مى‏نمايد و پايان‏ناپذير است، چشمه‏هاى جوشانى از مهر و عاطفه و يگانگى و وحدت ميان خانواده بشرى در همه جا مى‏جوشد و اين جوششها; در برابر آتشفشانهاى گدازان جنگها و خونريزى‏ها، چونان جارى شدن جويبار بهشتى است در ميان جهنم... و اگر در طول تاريخ بشر، اين چشمه‏هاى پربركت و پر طراوت و زايا و فزاينده و بالنده جارى نمى‏شد اينجا و آنجا، آن آتشهاى سوزان و نابودساز دوزخى را خاموش نمى‏كرد، هر آينه، قرنها پيش، دودمان بشر، از عرصه گيتى محو شده بود و يا چون حيوانات در جنگلها و دره‏هاى كوهها زندگى مى‏كرد اگر امروزه، بشريت‏بدين پايه از علم و تمدن و پيشرفت رسيده و در شئون گوناگون بشرى به تكاملى چشم افسا دست‏يافته است، بى‏شك مرهون چشمه‏هاى جارى و مبارك مهر و عشق و صفا و وفا بوده است...
    آرى، دعوت به وحدت بين‏الاديان يا وحدت اديان، هر چند نخواهد توانست‏بر طبع بشرى فائق آيد و او را از جنگ و ستيز باز دارد، اما مى‏تواند، بر اين آتش لجام زند و آن را مهار كند... رسالتى كه همه پيامبران و اصلاحگران و تاريخ‏سازان بشرى داشته‏اند...

    پي نوشت :

    1- به طورى كه ملاحظه مى‏شود در مورد چهار پيامبر پيشين از واژه "توصيه" استفاده شده ولى در مورد پيامبر خاتم (ص) واژه " وحى" به كار رفته است.با توجه به اينكه در اول سوره تصريح شده كه: كذلك يوحى اليك والى الذين من قبلك... (آيه دوم سوره شورى) بنظر مى‏رسد بهره‏گيرى از واژه توصيه در آيه 13، بيشتر متوجه "عدم تفرق" در دين است كه پيروان پيامبران پيشين برخلاف راه پيامبران خود رفتند... (والله علم) .
    2- به دليل طولانى بودن متن آيات، در اينجا ترجمه آيات را آورديم.





  • نظرات کاربران
    ارسال نظر
    با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
    متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
    مقالات مرتبط