واژه‌های وام گرفته از فارسی در زبان عربی

یکی از نشانه‌های اصلی حضور ایرانیان وجود تعداد قابل ملاحظه‌ای از واژه‌های ایرانی است که پیش از اسلام وارد عربی شده است، و برخی از آنها حتی در قرآن پدیدار می‌شود. همان‌طور که ویدنگرن می‌گوید و آیلرز تکرار می‌کند این نکته
پنجشنبه، 28 بهمن 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌های وام گرفته از فارسی در زبان عربی
واژه‌های وام گرفته از فارسی در زبان عربی

 

نویسنده: احسان یارشاطر
برگردان: فریدون مجلسی

 

یکی از نشانه‌های اصلی حضور ایرانیان وجود تعداد قابل ملاحظه‌ای از واژه‌های ایرانی است که پیش از اسلام وارد عربی شده است، و برخی از آنها حتی در قرآن پدیدار می‌شود. همان‌طور که ویدنگرن می‌گوید و آیلرز تکرار می‌کند این نکته حقیقت جالبی است که در حالی که در زبان‌های ایرانی پیش از اسلام عملاً اثری از واژگان سامی دیده نمی‌شود، زبان‌های آرامی، سریانی، عبری، و عربی شمار قابل توجهی از واژه‌های ایرانی وام گرفته‌اند. (1) (همان‌طور که در زبان‌های بابلی متأخر، ایلامی هخامنشی، ارمنی، بیشتر زبان‌های تُرکی، و بعدها در اُردو چنین شد).
بررسی واژه‌های بیگانه در قرآن، از جمله آنهایی که ریشه‌ی ایرانی دارند، از مدت‌ها پیش هم به وسیله‌ی پژوهندگان مسلمان و هم به وسیله‌ی پژوهندگان غرب انجام شده است. نخستین کسانی که به این کار همت گماشتند مفسران اولیه قرآن بودند، (2) اما هنوز نمی‌توان گفت که این کار تکمیل شده باشد. از لغت‌شناسانِ عرب، که به تمیز واژه‌های وام گرفته‌ی خارجی در زبان عربی همت گماردند، ابومَنصور جَوالیقی (و. 1145 م.) در کتاب خود المُعَرَب، (3) مجموعه‌ای شامل هفتصد واژه از ریشه غیرعربی - غالباً فارسی - گرد آورد، و شهاب‌الدین احمد خَفیجی (و. 1659 م.) با بهره‌گیری از المُعَرَّب و منابع دیگر آن کار را در کتاب خود شفاءالغالب تکرار کرد و واژه‌های بیشتری با ریشه خارجی به آن افزود. (4) مطالعات جدی در غرب درباره‌ی واژگان خارجی در زبان عربی و در قرآن طی دهه‌های آخر قرن نوزده پیشرفت قابل ملاحظه‌ای کرد، و نمونه آن در اثر اس. بائنکل درباره‌ی واژه‌های وام گرفته از آرامی در زبان عربی دیده می‌شود. (5) در سال 1908، عالیجناب کشیش اَدی‌ شر گزارش خود را درباره‌ی واژه‌های وام گرفته از فارسی در زبان عربی در کتاب الاَلفاظ الفارسیَّه المُعَرَبَه در بیروت منتشر و بیش از 1600 واژه و نام را فهرست کرد. اثر او گرچه مفید است، اما به خاطر عدم آشنایی او با زبان‌های ایرانی قدیم و میانه، و همچنین به خاطر اشتیاق بسیار زیاد او در یافتن ریشه ایرانی برای واژه‌های وام گرفته در زبان عربی ایراد دارد.
در سال 1919، گزارش مفید الف. صدّیقی درباره‌ی واژگان فارسی در عربی کلاسیک تحت عنوان Studien über die persischen Fremdwörter im klassischen Arabisch در گوتیگن منتشر شد، در این کتاب توجه بیشتر معطوف به تغییرات صوتی بود تا تهیه فهرستی از واژه‌های به وام گرفته. آرثور جفری، پژوهشگر نامدار مطالعات قرآنی، در اثر خود واژگان خارجی در قرآن (1938) کوشید فهرستی به روز شده از همه‌ی انواع این‌گونه واژه‌ها همراه با بحث‌های زبان‌شناسی ارائه دهد. او به حق متذکر می‌شود که «تا زمانی که پژوهشی جامع درباره‌ی واژگان قرآن صورت نگیرد در تعبیر خود از قرآن یا زندگی مُحَمَّد [صلی ‌الله‌ علیه و آله ‌و سلم] نمی‌توانیم به پیشرفت بیشتری نائل شویم» (مقدمه). در فهرست واژه‌های بیگانه‌اش که در آن کتاب درباره‌ی آنها بحث شده است واژه‌های ایرانی پس از گروه واژه‌های سریانی - آرامی - عبری پُرشمارترین می‌باشند. اما جفری خودش با تأیید بر این که «اما، در مورد ارجاع به منابع ایرانی، نویسنده به خاطر فقدان امکانات کتابخانه ناچار بوده است به چند متن که در قاهره در دسترس او بوده و اکنون تا حدی کهنه محسوب می‌شوند، بَسَنده کند» (ص. Vii)، این انتقاد ویدنگرن را می‌پذیرد که «در این کتاب بسیار مفید شاید نامقبول‌ترین بخش نحوه‌ی برخورد با واژه‌های وام‌گرفته از فارسی است». (6) یکی از آثاری که ظاهراً در اختیار جفری نبوده کتاب Iranische Beiträge (1930) اثر اچ. اچ. شائدر است، که دارای فصلی است درباره‌ی عناصُر ایرانی در امپراتوری آرامی (ص‌ص. 75 - 57).
از زمان انتشار کتاب جفری تاکنون افزوده‌ها و اصلاحات بسیاری در زمینه‌ی واژگان ایرانی در زبان عربی شده است، که به ویژه در ضمیمه‌ای که ویدنگرن بر گزارش مفصل‌ سابق‌الذکر خود درباره‌ی معراج پیامبر [صلی ‌الله‌ علیه و آله ‌و سلم] آورده مندرج است (7) (ص‌ص. 98 - 179) از آن جمله است بَرزَخ، «مانع یا جدا کننده» < بَرز + اَخ، «هستی یا زندگی برتر» (که آن را مقایسه می‌کند با دوزخ، «جهنم» < دوزخ، «هستی یا زندگی بَد») سُوندوس، «ابریشم لطیف» < در پارتی سُوندوس (ارتباط با واژه‌ی آکّادیایی سودینو / سادینو را نفی می‌کند)؛ وَردا، «گُل» که به گفته‌ی او لزومی نداشته است که از طریق آرامی وارد عربی شده باشد، همان‌طور که تلفظ آن در فارسی میانه‌ی اولیه وَردا بود نه وَرتا. (8) ویدنگرن فهرستی از واژه‌های ایرانی وام گرفته در لهجه‌ی ماندیایی آرای نیز گردآورده است. (9)
ویلهلم آیلرز، پژوهنده‌ی جامع در زمینه‌ی مطالعات سامی - ایرانی، با انتشارات متعدد خود کمک‌های قابل توجهی به این رشته کرده است، به ویژه در دو مقاله،
“Das Iranische Lehngut im arabische Lexicon. Über einige Berufsnamen Und Title” (1962) & “Iranische Lehngut im Arabischen” (1968). (10)
کامل‌ترین مجموعه‌ی واژه‌های وام گرفته‌ی عربی از فارسی تا این تاریخ به وسیله‌ی م. ع. امام شوشتری تنظیم شده است که با گلچین کردن از متون و لغت‌نامه‌های گوناگون، با ذکر مأخذ، بیش از 2000 واژه در فرهنگ خود به نام واژه‌های فارسی در عربی (11) گرد آورده است. (12) احمد تفضلی در مقاله‌ی مختصر خود در Encyclopaedia Iranica, II, pp. 256-59که شرح مختصری داشت درباره‌ی واژه‌های ایرانی وام گرفته در عربی، درباره‌ی تغییرات آوایی بحث می‌کند، واژه‌های وام گرفته را با توجه به معانی طبقه‌بندی می‌کند، و کتابنامه‌ای در اختیار می‌گذارد.
بازوُرث، که قبلاً به مطالعه‌ی عالی او درباره‌ی روابط عربی - ایرانی استناد کرده‌ام، درباره‌ی ماهیّت واژه‌های ایرانی که در زمان‌های پیش از اسلام و آغاز اسلام وارد عربی شدند متذکر می‌شود که «عرب‌ها تمایل داشتند واژه‌های ایرانی را برای اشیاء و مفاهیمی وام بگیرند که عربیّه بیابانی خودشان به رغم غنای مشهورش مثلاً برای اصطلاحات فرهنگی و در حد کمتری در امور فرهنگی و اجتماعی فاقد آن بود («ایران و عرب‌ها،» ص. 610). به این دلیل برای مثال در اشعار اعشی، که به گفته‌ی ابن‌قُتَیبه شیفته‌ی استفاده از واژه‌های ایرانی در شعر بود، به تعدادی واژه برای آلات موسیقی برمی‌خوریم که از فارسی وام گرفته است: صَنج (فارسی چَنگ)، «لوت [= عود]»، نای «فلوت [= نی]»، و بَربَط «هارپ [= چنگ]»، بازوُرث به برخی واژه‌های دیگر وام گرفته از فارسی اشاره می‌کند (همان مرجع):
جای شگفتی نیست که که عرب‌ها واژه‌هایی مانند تاج (فارسی میانه تاگ) را که قبلاً در شعر مَرءالقیس در کتیبه‌ی النَمارَه، و در چندین شعر پیش از اسلام و مُخَضدَم آمده است، و درع «جوشن» (< ذره< پارسی باستان درادَه - ؛ در اوستا زراهَ -، فارسی میانه زره، فارسی کنونی زره). در قرآن به برخی واژه‌های فارسی برمی‌خوریم که بر چهره‌ها و مفاهیم مذهبی و اخلاقی دلالت دارد، مانند عفریت «دیو» (در اوائل فارسی میان اَفریتَن، فارسی میانه اخیر آفریدَن «اَفَریدَن، خلق»، همچنین «مخلوق، جانور») (13)، و جُناح «جُرم» (< فارسی میانه اخیر و فارسی کنون گُناه < فارسی میانه آغازین وناه «گناه، جُرم»). اما واژه‌های قابل توجه خاص اصطلاحات مربوط به بهشت و خوش‌آیندهای آن برای برگزیدگان است: فردوس خود به معنی پَردیس است (< اَوستایی پَردیزا، که به زبان یونانی و بیشتر زبان‌های خاورمیانه وارد شده، و احتمالاً توسط مسیحیان عراق وارد عربی شده است)؛ استَبرَق «زری ابریشمی» (فارسی میانه ستَبرَگ < ستَبر «تنومند، قوی»)، که باشندگان پَردیس بر تن می‌کنند؛ نماریق (بالش‌ها) (پارتی نَمَر، فارسی میانه و کنونی نَرم)، که نجات‌یافتگان بر آن لَم می‌دهند؛ و روضه «مرغزار یا باغی که به خوبی آبیاری شده،» همچنان که در بهشت است (شاید < فارسی میانه رُود «رودخانه»، و بنا بر این از محیط و محفل عراقی). آشکار است که وقتی محمد (صلی‌ الله ‌علیه و آله ‌و سلم) می‌خواست با توصیف شادی‌هایی که برای درستکاران در پیش خواهد بود به یپروان خود بر آنان تأثیر گذارد، - و شاید برای خنثی کردن تأثیر رقیب خودالنصر ابن‌الحارث، که در مکّه با تعریف داستان‌های قهرمان‌های ایرانی چون رستم و اسفندیار توجه نیوشندگان پیامبر را منحرف می‌کرد - توسط او به اصطلاحات فارسی کم نبود، زیرا شکوه و تجمل زندگی درباری ایرانی در عربستان باستانی ضرب‌المثل بود.
اما، واژه‌های وام‌گرفته از فارسی در زبان عربی همگی از فارسی جدید یا میانه نیامده است؛ این واژه‌ها از زبان‌های دیگر هم وارد شده است، خصوصاً از پارتی، چنان که انتظار می‌رود، و حتی از فارسی باستان و مادی (14) این گونه واژه‌ها در مسیر پیچیده ورود به زبان عربی، غالباً از طریق آرامی یا سریانی، و ضمن این که با سامانه یا سیستم آوایی و شکل‌شناسی عربی تطبیق می‌یافتند، دگرگونی‌های بسیاری پیدا می‌کردند به طوری که گاهی بازشناسایی آنها به عنوان واژه‌های ایرانی مشکل است. چند مثال نکات فوق را مشخص خواهد کرد: (15)
ابابیل (قرآن 105/3)، جمع اَبله، «تاول، آبله» (اما نه ابیلات در کتاب جفری): در مورد اختلاف درباره‌ی این واژه نگاه کنید به جفری، ص‌ص. 43 به بعد. (16) اَیارج، «پاک کننده، تطهیر کننده» (فارسی م. اَیارَک، «یاوَر»)؛ بال، «بیل» (فارسی م. بل؛ هرزندی بول؛ فارسی ک. بیل)؛ بَنَفشَج، «بنفشه» (فارسی م. وَنَفشَگ، فارسی ک. بنفشه)؛ بَرزَخ، قرآن 23/102، 25/55، 55/20، «مانع یا حد فاصل» (فارسی م. بَرزَخ، «وجود یا هستی اعتلا یافته»؛ نگاه کنید به ویدنگرن، (Muhammad, the Apostle of God, pp. 179-85؛ بیدَق، جمع: بیادیق، «پیاده شطرنج» (فارسی م. پَیادَگ)؛ بوستان، «باغ»، (فارسی م. بُستان)؛ دانَق، جمع: دوانیق، «یک ششم درهَم» (فارسی م. دانَگ، فارسی ک. دانگ)؛ داشن، «هدیه»، جمع: دواشین، (آرامی دشنع، فارسی ب. داشنَه -)؛ دَست، «دشت» (فارسی م. و فارسی ک. دَشت)؛ دَیدَب، دَیذَبان، جمع: - ات، دَیادَبه، «پاسدار، دیده‌بان» (فارسی م. فارسی ک.دیدبان)؛ دیباج، «زری ابریشمی» (فارسی م. دیباگ، فارسی ک. دیبا)؛ دهلیز، «دهلیز» (فارسی میانه دَهلیز) دیوان، «دولت یا ادارات آن، دفتر حسابداری خزانه، اداره یا دیوانخانه، مجموعه اشعار یک شاعر،» جمع: دواوین «فارسی م. و فارسی ک. دیوان)؛ دوکاه، سه کاه، جارکاه (نام دستگاه‌های موسیقی؛ فارسی ک. دوگاه، سه گاه، چهارگاه)؛ دُستور، «فرمان، وزیر»، (فارسی م. دَستاور، فارسی ک. دَستور)؛ فَدَن، «کاخ،» احتمالاً از جمع افدان (سریانی اَپدنَ، فارسی ب. اَپَدانَه -)؛ فَرمان، جمع: فَرامین، «دستور، فرمان» (فارسی م. فرَمان، فارسی ک. فَرمان)، فَرسَخ، «پَرَسُنگ، به معنی میل رومی» (فارسی م. فرَسَنگ)؛ فَرزان، «وزیر [ملکه] در شطرنج» (فارسی م. فرازین)؛ فالودهَج، «شیرینی از آرد و عسل،»؛ فالودَجی، «نرم و ور آمده همچون فالودهَج» (فارسی م. پالودَگ)؛ فَیج، «پیک، پیام‌رسان» (فارسی م. پیگ، فاسی ک. پیک)؛ فهرس/ فهرست، جمع: فَهاریس، «ردیف‌نویسی، فهرست، شاخص» (فارسی م. پَهریست)؛ فرجار / فرکار، «پرگار» (فارسی ک. پَرگار)؛ فیشفارَج، «شیرینی» (فارسی م. پشپارَگ)؛ فیصفیص، «شبدر، یونجه» (فارسی م. و فارسی ک. اَسپَست)؛ فیتکَر، «بُت» (آرامی پتکر، «گشایش، تندیس»، فارسی ب. پَتیکَرَه)؛ فُرانَق، «ارتش، رهبر» (فارسی م. پَروانَگ)؛ فُستوق/ فُستاق، «پسته» (فارسی م. پستَگ)؛ حبّ، «کاسه گلی» (فارسی م. خُمب)؛ ابریق، «کوزه آب» (فارسی م. اَبرگ، نگاه کنید به ویدنگرن، Muhammad, the Apostle of God, p. 178)؛ جهباذ؛ «صَرّاف» (فارسی م.گهباد، فارسی ب. گَیثاپَتی؛ نگاه کنید به آیلرس، (“Iranisches Lehngut im arabishen “Lexicon, p. 211”.؛ جاموس، جمع: جوامیس، «گاو میش) (فارسی م. گائومیش)؛ جَصّ، «گَچ»، (فارسی م. و فارسی ک. گَچ)؛ جاوهر، «عصاره، جواهر» (فارسی میانه گوهر)، جُوز، «گردو» (فارسی میانه گاوز)؛ جُوزیناج ا ق، «شیرینی گردویی، جوز قند» (فارسی میانه گائوزنَگ)؛ جَزَر، «هویج» (فارسی ک. گَزَر)؛ جوعذَر، «گوساله» (فارسی م. گوذَر)؛ جول، «گُل» (فارسی م. گُل، همچنین نگاه کنید به وَرد)؛ - جُون، «- رنگ» (پارتی - گُون، فارسی ک. - یُون)؛ مثال: سَمُنجُون، «آسمانگون - آبی آسمانی» یا در پارتی زَرگُونَگ، «طلایی»؛ جُنبَذ و قُبّه، «طاق، گنبد، قبه» (فارسی م. و فارسی ک. گُنبَد)؛ جُند، جمع: جُنود، اجناد، «سپاه» (همچنین جُندَیّه، «خدمت نظام» تَجنید، «سربازگیری»، تجَنُد، «انجام خدمت سربازی»، فارسی م. گُند)؛ جُند/ قُند، «بیضه» (فارسی م. گُند)؛ جُربُز قُربُز، «زیرک، موذی» (فارسی ک. گُربُز)؛ کَندَق «گودال، خندق» (فارسی م. کَندَگ) (17)؛ کَنز، «گنج» (آرامی گنز، فارسی ب. گَنزَه)؛ (18) خوان/ خُوان، «سینی، میز، خوان» (فارسی م. خُوان)؛ خُردیق، «نوعی آبگوشت» (فارسی م. خُورَدیگ «غذا»)؛ کسرا، «نام چند پادشاه ساسانی» (سریانی کوسرو، فارسی م. خُسرَو)؛ کُربَج/ قُبَج/ کُلبَج، جُلفَق، «دُکان، میخانه» (فارسی م. کُربَگ، فارسی ک. کُلبه)؛ کُشتُبان، «انگُشتانه» (فارسی م. انگُشتبان)؛ مَجوس، «مُغ، زرتشتیان» (فارسی ب. مَگُش، از طریق سریانی مگوشع، پارتی مُگ، فارسی میانه مُو)؛ مَهرَجان/ مهرَجان، «جشن» (پارتی و فارسی ب. مهتَرَگان، جشن پاییزی مهر [میترا])؛ مَرج، «مَرغ، چمن» (پارتی مَرگ، فارسی م. مَرو)؛ مَرزُبان، «مرزبان، مرزدار» (فارسی م. و فارسی ک. مَرزبان)؛ مُوزَج، «کفش» (فارسی م. مُوزَگ)؛ مارستان، «بیمارستان» (فارسی م. ویمارستان، فارسی کنونی بیمارستان)؛ مسک، «مُشک» (فارسی م. و فارسی مُشک)، مسواک، سواک، «مسواک دندان» (فارسی م. سَواک از ریشه سودَن، «ساییدن، خراشیدن، پاک‌کردن»؛ نگاه کنید به: Eilers, Lehngut, p, 500; Shaked, Iranian Themes, p. 149, n. 35; موق، «کفش» (فارسی م. موگ، فارسی ک. مُوزه)؛ مُستاق، «نی انبان» (فارسی م. مُستَگ)؛ نامَج‌ / نامَق، «نامه» (فارسی م. نامَگ)؛ نَمرَق/ نُمرُق، جمع: نماریق، «بالش» - (پارتی نَمر «نرم،» فارسی م. نَرم)؛ نَاوشادر / نوشادر، «نشادُر، نمک آمونیاک» (فارسی ک. نشادُر)؛ نبر، «انبار» از جمع احتمالی انبار (= فارسی م. و فارسی ک. «انبار»)؛ فَبا، «ردا، پوشش‌رو» (فارسی م. کَبَگ)؛ قَبج، «کَبک» (فارسی م. کَبک)؛ قَفیز، «واحد اندازه‌گیری» (فارسی م. کَفیز)؛ قَفش، «کَفش» (فارسی م. کَفش)؛ قَشنیز، «گشنیز» (فارسی میانه گشنیز)؛ قَیرَوان، «کاروان» (فارسی م. کاروان)؛ قَزّ، «ابریشم» (فارسی م. و فارسی ک. کَز)؛ رَصاص، «سُرب، قلع» (پارتی اَرچچ، آرامی اَرچچ، فارسی م. اَرزیز، و نگاه کنید به تَفَضُلی، ص. 232 آ)؛ رَوشَن، «پنجره» (فارسی م. رُوشن «نور» فارسی ک. رُوشَن)؛ رزق، «روزی،» رَزَقَ، «تأمین کردن، روزی رساندن» (از فارسی م. روزیگ از طریق سریانی؛ نگاه کنید به: Jeffery, The Foreign Vocabulary of Quran, pp. 142-43. - واژگان بیگانه در قرآن)؛ رُخ، «قلعه یا رُخ در شطرَنج» (فارسی م. رُخ)؛ رُستاق/ رُسداق/ رُزداق، «بخش، روستا» (فارسی م. روستاگ، فارسی ک. روستا)؛ شاهانَج، «شاهدانه» (فارسی م. شاهدانَگ)؛ صَهریج، «آب انبار، مخزن» (فارسی م. چاهریگ؛ نگاه کنید به: Widengren, Muhammad, the Apostle of God, p. 178.، زیر ابریق)؛ شاجرد، «شاگرد» (فارسی م. هَشاگرد، فارسی ک. شاگرد)؛ سَمَنجون، «آبی آسمانی» (فارسی ک. آسمانگون)؛ صَقر، «عقاب، شاهین» (فارسی م. چَرک، فارسی ک. چَرخ، چَری)؛ صَرد، «سَرد» (فارسی م. و فارسی ک. سَرد)؛ صَرم، «چَرم، پوست» (فارسی م. و فارسی ک. چَرم)؛ سَرموجَه، همچنین جُرموق، «چکمه» (فارسی م. چرم - موگ»، «کفش چَرمی»؛ سارج/ شاروق، «ملاط، ساروج» (فارسی م. چاروگ)؛ شَوبَق، جمع: شوابق، شَوبَک، جمع شوابک، «وَردَنه» (فارسی م. چوبَگ، «چوگان، عصا»)؛ شَصّ «قلاب ماهی‌گیری» (فارسی ک. شَست)؛ شَطرَنج، «شَترَنج» (فارسی م. چَترَنگ)؛ چَوذر، «چادُر» (فارسی م. چادَر)؛ شرَس، «چسب، سیریش» (فارسی م. سریش، فارسی ک. سیریش)؛ سجّیل، «تکه گل پُخته» (قُرآن، 11/84، 15/74، 105/4؛ فارسی م. سَگ، «سنگ» + گل) (19)؛ سکباج/ سَکباج، «گوشت پخته با سرکه، کُماج» (فارسی م. سکباگ)؛ شکریج، «آب انبار، مخزن» (فارسی م. چاهرگ)؛ سراج، «چراغ» (پارتی چَراگ، آرامی شرگع)؛ سیرَج، «روغن کُنجد» (فارسی م. شیراگ)؛ سربال، سروال، «لباس مردان، شلوار» (سریانی شربعل، فارسی ک. شَلوار)؛ (20) سرجین، «پهن، سرگین» (فارسی م. سَرگن)؛ سُرادیق «چادُر، سایبان، خیمه» (فارسی م. سرادَگ، «سَرسَرا»، مَندی سردعق)؛ (21) طَبَق «تابه، ماهی‌تابه» (فارسی م. تَبَگ)؛ طَبَر، «تَبَر» (فارسی م. تَبَر)؛ تَدرُج/ تَذرُج، «قَرقاوُل، تَذَرو» (پارتی تَدرَگ؟ فارسی م. تَدَر(و)، فارسی ک. تَذَرو) تاج، جمع: تیجان، «تاج» (پارتی تاگ، آرامی تَعَگ، سریانی و مَندی تَعگ)؛ تَمبور، «تَنبور، سه تار» (فارسی م. تَنبور)؛ طَست، آرامی تَعَگ، سریانی و مَندی تَعگ)؛ تَمبور، «تَنبور، سه تار» (فارسی م. تَنبور)؛ طَست، تاصّ، «جام، کاسه، تَشت» (فارسی م. و فارسی ک. تَشت)؛ تَیهوج، «کَبک، تَیهو» (فارسی م. تیهوگ)؛ توت، «توت» (فارسی ک. توت)؛ وَن؛ «عود» (فارسی م. وین)؛ وسادَه، جمع: وَسائید (سریانی بسَذیَه < فارسی ب. اُپَساتَه؛ نگاه کنید به شیکد، ص. 77، «نمادهایی از وفاداری»)؛ زاج، «زاج، زاج سفید» (فارسی ک. زاج)؛ زَرجون، شراب «قرمزگون» (فارسی م. زَرگون، «طلایی»)؛ زَرنیخ، «زَرنیخ» (آرامی زرنیک < مادی زَرَنیَکَه؛ فارسی ب. دَرَنیَه، «زَر، طلا»؛ نگاه کنید به تَفَضُلی، ص. 233آ)؛ زَرقون، «زَرگون» (فارسی م. زَرگون، «طلایی»)؛ زیج، «میز و ابزار ستاره‌شناسی» (فارسی م. زیگ)؛ زَنجبیل، «زَنجبیل» (فارسی م. سنگسیر)؛ (22) زیق/ زیج، «نخ شاقول» (فارسی م. زیگ).
برخی افعال: دوَّنَ، «ثبت کردن، ضبط کردن» (از واژه دیوان، نگاه کنید به بالاتر)؛ دَشَنَ، «دادن»، از دَشَن، «هَدیه،» (نگاه کنید به بالاتر)؛ مَهَّرَ، «مُهر کردن،» از مُهر «مُهر» (= فارسی میانه)؛ نَمَقَ، «کتاب نوشتن» (از نامَق [نامه]، نگاه کنید به بالاتر]؛ تاجَ، «تاج‌گذاری کردن» (از تارج، نگاه کنید به بالاتر)؛ زَرَقَ، «آبی بودن،» اَزرَق «آبی» (از زَرگون، نگاه کنید به بالاتر). (23)

پی‌نوشت‌ها:

1. ویدنگرن [G. Widengren] می‌نویسد: «واقعاً حیرت‌انگیز است که کمتر نویسنده‌ای به این حقیقت توجه کرده است که پیش از غلبه اسلام تقریباً هیچ واژه‌ی سامی در زبان‌های ایرانی یافت نمی‌شد، در حالی که شمار واژه‌های ایرانی در زبان‌های عبری، آرامی ( به طور کلی)، و سریانی به راستی جالب است،» Die Religionen Irans, . 357.. آیلرز [W Eilers] نیز به همین گونه تذکر می‌دهد، «همه می‌دانند که در نتیجه اسلام شدن ایران، زبان فارسی، تا دورافتاده‌ترین لهجه‌هایش مورد نفوذ واژه‌های وام گرفته از عربی قرار می‌گیرد. آنچه کمتر از آن آگاهی داریم این حقیقت است که ایران، در نتیجه‌ی سلطه‌ی سیاسی و برتری فرهنگی خود، مدت‌ها پیش از اسلام در مورد امور مربوط به زبان نسبت به مردمان همسایه‌اش موقعیت وام‌دهنده داشت. (“Iranisches Lehngut im arabischen Lexikion,” p. 203) در مورد واژه‌های وام گرفته از فارسی در زبان آرامی باستان نگاه کنید به، J.C. Greenfield in Elr, II, pp. 256-59، در مورد واژه‌های وام گرفته از فارسی در زبان آرامی میانه نگاه کنید به، S. Shaked, ibid., pp. 259-61,، که شیکد با توجه به تقسیم‌بندی‌های معانی لغات فهرستی از این‌گونه واژه‌ها ارائه می‌دهد.
2. برای مطالعه‌ای اختصاری درباره‌ی نحوه‌ی برخورد مفسران و لغت‌شناسان مسلمان با واژه‌های بیگانه در قُرآن و بحث درباره‌ی وجود آن نگاه کنید به: ss
Jeffery, The Foreign Vocabulary of the Quran, pp. 2-14.
3. نسخه‌های نقد شده از این کتاب مفید به واسطه‌ی احمَد مَحمود شاکر در سال 1942 منتشر شد که عبدالوهاب عَزّام بر آن مقدمه‌ای نوشت که در آن به برخی ضعف‌های مربوط به رَوش‌شناسی کتاب اشاره می‌کند. در چاپ بعدی به وسیله‌ی ف. عبدالرحمن در سال 1990 اطلاعاتی تطبیقی از منابع عربی به آن افزوده شد.
4. همچنین نگاه کنید به سیوطی، الاتقان، ص‌ص. 85 - 178 درباره‌ی واژگان خارجی قرآن. در مورد فهرست خوبی از ارجاعات و واژگان قرآن نگاه کنید به راغب اصفهانی، مُفردات، کار ویراستار آن ص. الف. داوودی، ص‌ص. 28 - 1213.
5. Die aramäischen Fremdwörter im Arabischen (Leiden, 1886). He had earlier published De vocabulis in antiques Arabum carminibus et in Corano peregrinis (Leiden, 880).
6. Muhammad, the Apostle of God., p. 138.
7. تذکرات ویدنگرن کلاً در جهت بهسازی بحث‌های لغت‌شناختی جفری ‌‌چه در زمینه‌ی واژه‌های سامی و چه در زمینه‌ی واژه‌های ایرانی است و با دقت بیشتری شکل‌های لهجه‌ای دخیل را مشخص می‌سازد تا افزودن موارد تازه‌ی وام‌گیری.
8. این اشتقاق وَزیر از واژه‌ی ایرانی وچیر که جفری، ص. 208، می‌گوید «بدون شک مستقیماً از فارسی میانه» وام گرفته شده، اکنون از سوی بیشتر پژوهشگران رَد شده و معتقدند که در باب فَعیل از ریشه‌ی وزر به معنی «تحمل کردن» است. نگاه کنید به ذیل:
P. 71 and nn. 263, 264.
9. به عنوان ضمیمه‌ای بر کتاب خود،
Kulturbegegnung. Pp. 89, 108
10. از دیگر کارهای قابل توجه او:
Die vergleichen - semasiologische Methode in der Orientalistik, (Mainz and Wiesbaden, 1974), Sinn und Herkunft der Planetennamen (Munich, 1976), Geographische Namengebung in und um Iran, Iranische Ortsnamenstudien (1987) and Der Name Demawend (a collection of several articles published originally in Archiv Orientálni, with additions and comprehensive indexes (1988). See R. Schmitt in Elr, VIII, pp. 424-25 and Bio-Bibliographies de 134 savants, pp. 149-57, for his other works.
11. فرهنگ واژه‌های پارسی در عربی.
12. به تعبیرات فارسی واژه‌ها در این اثر می‌توان اعتماد کرد - که امتیازی است نسبت به مجموعه‌ی اَدی شر - اما نویسنده که در وهله‌ی نخست یک عرب‌شناس است، به اعتبار این که تصدیق می‌کند با زبان‌های باستانی ایرانی یا سامی آشنایی ندارد، کلاً از بحث‌های زبان‌شناختی خودداری می‌کند. با این حال واژه‌نامه‌ی او به خاطر ذکر مآخذ در مورد هر واژه‌ی وام‌گرفته، شمول واژه‌های علمی، و روشن کردن احتمال خوزی بودن ریشه برخی از واژه‌های وام گرفته (با توجه به این که خود او اهل خوزستان و با لهجه‌های محلی آشناست)، و به خاطر رهیافت احتیاط آمیزش در انتساب ریشه‌های ایرانی برای واژه‌های خارجی در زبان عربی، بسیار مفید است.
13. این نکته‌ای است که جفری نیز در The Foreign Vocabulary of the Quran, p. 215 به اعتبار هورن، Horn, Etymologie, §39 و وولرز Vullers, Lexicon, I می‌گوید، اما مشکلات آواشناسی و معنی‌شناسی و فقدان واژه در یک زبان واسط این فرضیه را نامحتمل می‌کند.
14. شناسایی لهجه‌های ایران که از آن واژه‌‌ای در عربی وام گرفته شده هنوز در حد قابل قبول نیست. اَدی شر به برخی ریشه‌های کُردی اشاره می‌کند، و امام شوشتَری به برخی ریشه‌های خوزی اشاره می‌کند (see n. 185).
15. فارسی ب. = فارسی باستان، فارسی م. = فارسی میانه، فارسی ک. = فارسی کنونی،.
16. برخی از شیفتگان فارسی اعتقاد داشتند واژه‌ی فارسی آبله مُرغان را باید از طیران ابابیل درک کرد.
17. به گفته مارونی Morony, Iraq, p. 153 ، چنین می‌نماید که در اصل به منظور حفاظت مرزهای میان‌الحیره و نَجدَ عربستان سلسله خندق‌هایی حفر شد؛ می‌گویند که این نام به توصیه سلمان فارسی به گودالی نهاده شد که به دستور محمد (صلی ‌الله‌ علیه و آله ‌و سلم) برای حفاظت از مدینه در برابر محاصره گران مکی حفر شد.
18. See Widengren, Muhammad, the Apostle of God, pp. 192-93 .
19. See Ibn Qutaiba, Adab al-kātib,p. 527; Jawālīqī, al-Mu’arrab, p. 81; and Jeffery, The Foreign Vocabulary of the Quran, p. 164. (که مآخذ بیشتری معرفی می‌کند)
20. سربال در شعر عربی پیش از اسلام به معنی «پیراهن» یا «لباس مردانه» به کار رفته است (به عنوان مأخذ نگاه کنید به: (Jeffery, The Foreign Vocabulary of the Quran, p. 168؛ در قرآن 14/51، 16/83 به معنی «لباس»؛ در آرامی سربلع به معنی «بالاپوش» است (Jeffery, p. 168). در عربی متأخر جمع سَراویل به معنی «نیم شَلواری و شَلوار» به کار می‌رود (Bosworth, “Iran and the Arabs,” p. 61 1). که با شلوار در فارسی کنونی تطبیق دارد. این وام‌گیری قدیمی است اما الزاماً نباید از طریق آرامی یا سریانی باشد.
21. See Jeffery, The Foreign Vocabulary of the Quran, p. 167 for bibliography, and Widengren, Muhammad, the Apostle of God, p. 189.
22. See Horn, Etymologie; Laufer, Sino - Iranica, p. 53; and Widengren, Muhammad, the Apostle of God, p. 188
(شکل‌های فارسی میانه را از او اقتباس کرده‌ام).
23. برای آگاهی از فهرست کامل‌تری از این نمونه‌ها نگاه کنید به تفضلی:
24. Tafażżoli, Elr, 11, pp. 256-59.

منبع مقاله :
یارشاطر، احسان [و دیگران]؛ (1393)، حضور ایران در جهان اسلام، ترجمه‌ی فریدون مجلسی، تهران: نشر مروارید، چاپ دوم.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.