برگردان: فریدون مجلسی
فخرالدین شادمان در سال 1948 نوشت:
اروپائیان پابرهنگان و تشنگان بدون عرب یا مستان و خونخواران تُرک و مغول نیستند که پس از تاخت و تازها و کشتارهایشان از اسبهایشان پیاده میشدند و چندی میآسودند، به تدریج از حاشیههای فرشها خوششان میآمد و عاشق افسون باغهای ایران میشدند... و قدری بعد از آن در اثر اشعار رومی، سعدی، و حافظ رام میگشتند. (1)
افسوس که این رفتار متکبرانه نسبت به تُرکان ویژگی بسیاری از اشخاص فرهیخته در ایران است، و این حقیقتی است که من به هنگام سفر در آن کشور از آن به خوبی آگاه شدم. البته، این سخن همچون بسیاری دیگر از سخنان کلیشهای ملی قابل توجیه نیست. از قرن هشتم دست نبشتههایی به ترکی در مغولستان وجود دارد که با سبک ادبی بسیار شاعرانه نوشته شده است. از یکی از آنها نقل میکنیم:
وقتی آسمان آبی بر فراز
و خاک قهوهای در زیر پا
پدید میآمد،
در میان آن دو
آدمی برخاست.
نیاکان من:
شاه بومین، شاه ایستمی،
خودشان نشستند.
خودشان برپا داشتند
صلح و قانونی
برای نجیب زادگان و برای عوام
تا آنها را به سرعت در اختیار گیرند،
تا آنها را به زیر نظم آورند.
همچنین از قرن هشتم مانویت و آیین بودایی در میان ملل تُرک رواج یافت و از قرن یازدهم (یعنی بسیار پیش از رومی و سعدی و حافظ) شعر ترکی مستند است، که همانطور که از وقایع تاریخی اشاره شده در آنها بر میآید، به زمانهای بسیار پیشتر باز میگردد. نفوذ ترکان بر چین کاملاً مشخص است: (2) مانند موسیقی، چادرها، لباس، و بالاتر از همه، سبک شعر یوئه - فو (3) خاص قبائل ترک و مغول که از قرن ششم تا قرن هشتم در چین اهمیت بسیار داشت.
باری، نمیتوان انکار کرد که ملتهای ایرانی و ترک که از دورترین زمانها در نزدیک یکدیگر زندگی میکردند فرهنگ مشابهی پدید آوردند، و به نظر میرسد که - دست کم در بیشتر موارد - نفوذ از جانب ایرانی بوده است: مانند تزیینات «سبک نقش حیوانات»، سلاحها، لباسها، رکاب، نشانههای مالکیت، و استفاده از شیر مادیان، که برای مثال در سراسر منطقهی دشت مناظری رایج بودند. احتمالاً بسیاری از واژههای ترکی کُهن مانند تانَه، «گوسالهی ماده» (از ریشه اوستایی دائَنو، «چهارپای ماده بزرگ»)، یَت، «باران جادویی، باران سنگ» (ریشه اوستایی یاتو، «جادو») (4) یا عنوان ترکی کُهن شاد. (5) ریشه این نخستین واژههای وام گرفته غالباً در پوششی از ابهام قرار دارد، به طوری که میتوان منبعی ایرانی را حدس زد بیآن که بتوان آن را به زبان یا شکل ایرانی خاصی منسوب کرد.
بیش از همه سُغدیها در تمدن ترک اهمیت داشتهاند. بسیاری از واژههای ترکی ریشه سُغدی دارند، و بیشتر آنها مربوط به زمینهی مذهباند، مانند آژُن، «جهان،» اُچماق، «بهشت،» تَمُق، «جهنم،» و نُم، «قانون مذهبی،» که واژهای است یونانی که توسط سُغدیها به تُرکی وارد شده، و از طریق ترکی به زبانهای مغولی و مَنچو رفته است.
سُغدیها در تشکیلات اداری کُهن ترکی هم تقدم داشتند. منبعی چینی دربارهی آنها چنین آورده است: «ترکها خودشان مردمانی سادهاندیشند و کوتاه بیناند، و میشد نفاق و دشمنی را از میان آنان بیرون راند. بدبختانه سغدیان بسیار در میان آنها زندگی میکنند که در حال حیلهگری و خیانت موذیانهاند؛ اینها هستند که به ترکها میآموزند و راهنماییشان میکنند.» (6) این گزارش را که از اوائل قرن هفتم است، یک زبانشناس تُرک آسیای میانه در قرن یازده با نقل قول از مثالی ترکی بدینگونه تأیید میکند: تاتسیز تورک بُلماس، باشسیز بورک بُلماس، «بدون ایرانیها [تاتها]، ترکها هیچاند، بدون کَلّه، کلاه هیچ است.» (7) قدیمیترین سند ادبی دربارهی شاهان ترک به زبان سغدی است، یعنی نسخهی خطی بُگُت (متعلق به سال 581)، (8) یا نسخههای دو زبانی و سه زبانی: مانند دست نبشتههای سوری (762) (9) و قره بالگاسُن (در حدود 821). (10) اما فارسی میانه هم بسیار مهم بوده است؛ مثلاً شرحی دربارهی یک دربار سلطنتی اویغور در اختیار داریم که متعلق است به حدود 821 میلادی. و تأثیر ایرانیان که اکنون اسناد آن که متعلق است به حدود 821 میلادی. (11) و تأثیر ایرانیان که اکنون اسناد آن به زبان فارسی جدید هم وجود دارد، پس از گرویدن ترکان به اسلام که در قرن یازدهم آغاز شد، افزایش یافت.
این آغاز یک همزیستی طولانی ایرانی - ترک، و مهمتر از همه فارسی - ترکی بود، همزیستیای که در آن در بیشتر موارد ایرانیها پیشرو و عامل سازنده بودند، اما در پایان چیزی را به وجود آورد که بُسانی آن را «یک جهان فرهنگی یکسان مسلمان» مینامد. (12)
میتوان گفت که همزیستی فارسی - ترکی با همگرایی و تقاربی میان ساختارهای دو زبان عملی شد؛ در همهی موارد ساختار فارسی به ساختار ترکی شباهت یافت - بیآن که تحت تأثیر آن قرار گرفته باشد. سه مثال از میان نمونههای بسیار عبارتند از: الغاء یا حذف جنسیت [مذکر و مؤنث] دستوری، یکسان شدن حالت دستوری نکرهی مفعولی با حالت معرفه؛ و استفاده از مفرد پس از جمع، و جنبههای بسیار دیگری هم از این دست وجود دارد. (13) برخی از زبانهای ایرانی به شدت تحت تأثیر تُرکی قرار گرفتهاند؛ مثلاً تاجیکی شمالی را شاید بتوان زبانی ترکی در شرایط زایش نامید: این زبان حتی پسوندهای موردی را وام گرفته و ترکیب و نحو آن ترکی است. (14) به علاوه، از یکسو در شمال غربی ایران، که زبان کردی متعلق به آنجاست، لهجههای تاتی بسیاری هم وجود دارد که همکار محترم ما پروفسور یارشاطر دربارهی آن پژوهشی چنان کامل انجام داده است، (15) تأثیر این لهجهها در زبان مغولها در قرنهای سیزدهم و چهاردهم در ایران اهمیت بسیار داشته است، (16) در حالی که از سوی دیگر، زبان کردی، خصوصاً در لهجههای غربیاش، دارای سهم بزرگی از واژههای وام گرفته از ترکی است. با این حال، فارسی بسیار کمتر تحت تأثیر ترکی بوده است.
میتوان دو لایه اجتماعی را در میان عناصر ترکی که وارد فارسی شده است باز شناخت. نخست لایه زیرین که شاید با تغییر در ساختار زبانشناسی که قبلاً در بالا اشاره کردیم مشخص شده باشد. اما به همان گونه، اسامی انواع غذاها در بسیاری موارد ترکی است، مثلاً دولمه، «گوشت در میان برگهای مُو،» (17) که واژهای است عثمانلی که در منطقهای گسترده، از اسکاندیناوی، بالکان، و مجارستان تا اُزبکستان و تاجیکستان در آسیای مرکزی به کار میرود. همانطور که در جای دیگر گفتهام «عثمانیها جهان را نه با شمشیر که با هنر آشپزی خود گشودهاند.» داستانهای مُلّا [نصرالدین] (18)، آن قصههای تفریحی مردم پسند کوتاه، نیز ریشهی عثمانی دارند. امروزه این قصهها به روزنامههای کمیک چینی رسیدهاند، و در آنها اَفَندی (که همان واژهی ترکی افندی است) نقش اصلی را بر عهده دارد. دوم، لایهی رویی است که ریشهای کاملاً متفاوت دارد. باید به این حقیقت توجه داشته باشیم که تقریباً از حدود سال 977 تا 1925، یعنی تقریباً در حدود 1000 سال، سلسلههای ترک (و مغول) بر ایران حکومت میکردند. واژگان ترکی در زبان فارسی اغلب متعلق به زمینههای حکومتی، دولتی، حقوقی، نظامی، جنگی، تسلیحاتی، و تاراج است. ترکی زبان سربازان و دربار بود. در حالی که دربار دهلی، یعنی دربار ترک هند، به فارسی سخن میگفت، زبان رسمی دربار صفوی (از قرن شانزدهم به بعد) ترکی آذربایجانی بود، به طوری که کائمپفر (19) در سال 1685 اظهار میدارد، «... در ایران برای هر کس که نام و شهرتی داشته باشد تقریباً ناپسند است که از ترکی غافل باشد، و بدینترتیب چیزی [زبان فارسی] که در خارج مورد احترام است در کشور خویش نجیبزادگانش آن را خوار میشمردند.» بسیاری از عناوین اشرافی ترکی بود، درست همان طور که عناوین انگلیسی تا حد زیادی متعلق به زبان نُرماندیهایی بود که بر آن کشور غلبه کردند. (20) خلاصه آن که فارسی زبان شعر و طبقهی متوسط فرهیخته، و ترکی زبان ارتش و اشرافیت بود.
این از تأثیر زبان ترکی بر فارسی. اما، تأثیر فارسی بر ترکی بسیار قویتر بود. این تأثیر هم در غرب (در آذربایجانی و، به نسبت کمتر در عثمانلی) دیده میشود (21) و هم در شرق (آسیای مرکزی، بیش از همه در قلمرو اُزبکستان کنونی) (22). و این تأثیر در طی زمان افزایش یافته است. در حالی که در متون قره خانیان آسیای مرکزی (قرن یازدهم) فقط 1/5 درصد واژههای وام گرفته از فارسی وجود داشت، این گونه واژهها در زبان چَغَتایی اولیه (قرن چهاردهم) 26درصد بود و در چغتایی کلاسیک (قرن پانزدهم) واژگان فارسی به حدود 50 تا 60 درصد میرسید. همین روال در مورد عثمانلی هم مصداق دارد: در حالی که سلطان ولد، شاعری از قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم، فقط 18 درصد واژههای وام گرفته از فارسی به کار میبرد، قاضی برهانالدین (در اواخر قرن چهاردهم) از 49 درصد واژگان فارسی استفاده میکرد، عوفی (قرن پانزدهم) 60 درصد، و نوعی (قرن شانزدهم) 73 درصد. (23) (ضمناً من تقریباً لغات از ریشهی عربی را به حساب فارسی میگذارم، زیرا عناصر عربی تقریباً همیشه از طریق فارسی وارد ترکی شده است. در شرق آناتولی لایه کوچکی از واژههایی وجود دارد که مستقیماً از عربی وام گرفته شده، (24) اما حتی این واژهها، یا دست کم بخشی از آنها، احتمالاً از طریق کُردی وارد ترکی آناتولی شده است، که آن نیز به هر حال زبانی ایرانی است).
وجود واژگان فارسی در ترکی امری قدیمی است، و این از ماندگاری ō و ē (وام مجهول و یای مجهول) در واژههایی مانند دُست dost در عثمانلی و اُزبکی، و دُسُت dōst در ترکمنی، که معادل دوست در فارسی جدید است دیده میشود. برخی از واژهها شاید حتی مربوط به قرن دوازدهم و پیش از آن باشد، مثلاً چیرا، «چوب رزیندار» از چراغ فارسی: حذف غ در عثمانلی و آذری نباید بعد از قرن دوازدهم بوده باشد. (25) فارسی تا حدودی ساختار زبان ترکی را در دو زمینه تغییر داده است. مثلاً در چَغَتایی حروف ربط و اضافهای مییابیم مانند: که، اگر، چونکه، تا (26) جملهای مانند «فرق دن تا قَدم فُسون و فریب» که یعنی «از فرق سر تا به قَدَم فُسون و فریب» (نوائی، قرن ششم)، حتی در اُزبکی امروزی همین شکل را دارد و هر ایرانی به آسانی آن را میفهمد (کافی است دریابد که فرق دن معادل از فرق فارسی است). عناصر فارسی، مانند اضافات، یای اشاره، و یای وحدت، فقط در شعر یا برخی عبارات ثابت به کار میرود.
در عثمانلی و آذری باید دو لایهی اجتماعی را تفکیک کنیم. لایهی برتر، در سطح شاعرانه (یا فرهیخته)، از واژههای فارسی به فراوانی استفاده، و آنها را به شکلی حتیالامکان نزدیکتر به فارسی حفظ میکند. بسیاری از واژههای ذهنی، استعاری یا بیشتر اصطلاحات کلی غالباً از ریشهی عربیاند. از سوی دیگر، سطح پایینتر که شامل واژههایی است مرتبط با فعالیتهای اصلی اقتصادی، مانند کشاورزی و باغبانی، و امور خانگی، مانند آشپزی، پوشاک، بازار و زندگی خانواده، غالباً از ریشه فارسی است. (27) شکل واژهها غالباً تغییر کرده است، یعنی با ساختار ترکی انطباق یافته است، به طوری که مثلاً سَگبان فارسی، «نگهبان سگ»، به دو شکل عثمانلی وجوددارد: یکی با تحول متعارف سگبان، و دیگری به شکلی که با حروف صدادار خاص ترکی هماهنگی دارد، سگمن.
همان طور که تیتزه (28) نشان داده است، عثمانلو و آذری بیست پسوند فارسی را گرفتهاند که در آن زبانها بسیار کارساز بوده است، به طوری که میتوان آنها را به ریشه ترکی افزود. اتفاقاً من نیز همین تعداد از این پسوندها را در اُزبکی یافتهام. (29) روشن است که زیانهای ترکی غربی، از یکسو، و اُزبکی آسیای مرکزی، از سوی دیگر، پسوندهای فارسی خود را مستقل از یکدیگر برگزیدهاند: عثمانلی و آذری از فارسی باختری، و اُزبکی از فارسی خاوری، که معمولاً تاجیکی نامیده میشود، زیرا در آذری پسوندهایی یافت میشود که در اُزبکی وجود ندارد، مانند دوزنگاه، «دشت» (با افزودن پسوند فارسیگاه به دوزن ترکی)؛ از طرف دیگر، در اُزبکی پسوندهایی است که در آذری یافت نمیشود، مانند - دوز در اتیکدوز، «پینه دوز،» با افزودن دوز «دوخت و دوز» تاجیکی، به اتیک «کفش» ترکی. اما، دستکم پنج پسوند میان شکلهای ترکی خاوری و باختری مشکوک است، مثلاً - دان فارسی «جای چیزی»، در آذری سودان «تنگ شیر [آبدان، کوزه؟ - م.]،» و در اُزبکی توزدُن، «نمکدان» یا در آذری «تُرپَگشُناس «خاکشناس،» و در اُزبکی تیلشُنُس، «زبانشناس» که شامل عنصر فارسیشناس است.
قدرت تأثیر تاجیکی از این حقیقت معلوم میشود که اُزبکی، برخلاف ساختار کلی واژههای ترکی، حتی پیشوندهایی را هم وام گرفته است. نمونههایش از این قرار است: بی - باش، «نافرمان، بیسر، بیرئیس،» یعنی افزون پیشوند تاجیکی بی، «بدون،» به واژه ترکی باش، «سر، رئیس،»؛ کَم - سو، «کم آب» معادل تاجیکی کم اُب؛ نا - توغری معادل تاجیکی نادُرُست؛ سر - سو، «سَر آب، پُر آب» معادلّ تاجیکی سر اُب.
بسیاری اَشکال مصطلح فارسی وارد ترکی شده است، مثلاً اند ایچ در عثمانلی و آذری، «سوگند یاد کردن،» در اُزبکی اُنت ایچ، به معنی تحت اللفظی «خوردن سوگند،» از شکل فارسی سوگند خوردن اقتباس شده است. در ترکی قدیم این اصطلاح یا اَنت اَنتیق است «سوگند یاد کردن،» و یا اَنت بر، به معنی تحت اللفظی «دادن یا اداکردن سوگند.» از قرن چهاردهم به بعد در بیشتر زبانهای ترکی این ترکیب با ایچ «نوشیدن» بیان میشود، اما بیشتر آنها ساختار قدیمیتر، «دادن، ادا کردن» را حفظ کردهاند. (30)
اما، گذشته از همه چیز، این واژگان فارسی در زبانهای ترکی است که پژوهشگر زبانشناس را تحت تأثیر قرار میدهد. این واژگان به شاعر فرصت میدهد که از سه رود واژههای ترکی، فارسی، و عربی استفاده کند، که در عثمانلی و چَغَتایی قدیم با هم جاری بودهاند. و این امر تجنیسهای فراوانی را امکانپذیر کرده است. جملهای از باغی، شاعری از عثمانی قرن شانزدهم میآوریم: (31) «سحابه لُطفُن آیین تشنه دلردن دریغ ایتمه،» «از دلهای تشنه آب دریغ مدار، یا: از زبانهای تشنه آب دریغ مدار، یا: از ابرهای لطفت رونق دریغ مدار.» در اینجا دو جناس مییابیم: آب (واژهای فارسی) هم به معنی «آب» و هم به معنی «رونق و شکوه» است - مهمتر از آن - دل است که میتواند به معنی «دل یا قلب» فارسی باشد یا دل ترکی به معنی «زبان». و حال معنی این جمله میتواند چنین باشد: لطف خود (که همچون ابرها بر سر ما طاق میزند) از دلهای تشنه دریغ مکن،» و همچنین «آب ابرهای (لطف) خود را از زبانهای تشنه دریغ مکن،» و هر دو معنی معقول است.
دو مرکز اصلی تأثیر زبانهای ایرانی بر زبانهای ترکی وجوددارد: عثمانلی - آذری و چَغَتایی - اُزبکی. اما مرکز کوچک دیگری هم وجود دارد که تُرکمنی است. (32) این زبان شامل واژههای فراوان وام گرفته از فارسی (یا ایرانی) است که شبیه واژههای وام گرفته در اُزبکی است مانند: اَتخانه، «اسبخانه، اسطبل»؛ بیباش، «بیرئیس، بیسر، نافرمان، آنارشیست» بلمدار، «علمدار، فرهیخته،» و گانخور، «خونخوار.» اما واژههای دیگر مستقلاً از فارسی گرفته شده، مانند ایشگَر، «کارگر،»؛ دوزدان «نمکدان» (اُزبکی توزدُن)؛ یا ندرُغی، «نادرست» (اُزبکی نُتوغری)، که این مورد با حرف د - و آغاز آن پیشوندی ایرانی است، که به هر حال (همچون اُزبکی) نا - نیست، بلکه نه - است. این پیشوند ظاهراً از لهجههای ایرانی در خراسان وام گرفته شده؛ میتوانیم کردی را هم در نظر داشته باشیم که در بخشهای بزرگی از خراسان و ترکمنستان به آن زبان صحبت میشود و در میان آنها نه رایج است، مانند: نخوش به جای ناخوش فارسی. (33)
تاکنون آمار دقیق در دست نیست، و جای آن دارد که مسیر پیموده شدهی وامگیری واژههای فارسی در آسیای میانه ردیابی شود. اما این واقعیات به نظر آشکار است:
1) شمار واژههای وام گرفته فارسی با توجه به فاصلهی واقعی از تاجیکی و اُزبکی کاهش مییابد. مثلاً زبان قرقیزی جنوبی شامل بسیاری واژههای وام گرفته از فارسی است که در لهجهی شمالی آن زبان وجود ندارد. و زبان کاراکالپاک [قره قالپاق]، که بخشهای شمالی اُزبکستان به آن صحبت میشود، بسیار بیش از زبان کازاخ [قزاقی] شامل عناصر فارسی است در حالی که خود گویشی از کازاخی محسوب میشود.
2) واژههای وام گرفته از تاجیکی (دستکم در بیشتر موارد) مستقیماً اقتباس نشده، بلکه از طریق اُزبکی اخذ شدهاند. این نکته نمیتواند تصادفی باشد، مثلاً اُیغوری جدید (34) فقط شامل آن دسته از عناصر یا واژههای وام گرفته از تاجیکی است که در اُزبکی هم وجود دارند، اما بسیار کمتر از آن میباشد؛ نمونههای آن عبارتند از اَتخَنَه، «اسبخانه، اسطبل» (در ترکمنی همانطور که دیدیم اَتخانَه، اُزبکی اُتخُنَه، کازاخی و کاراکالپاک اَتخَنَه، قرقیزی اَتقَنَه)؛ نَتُقرَه، «نادرست» (با تغییر خاص ای یه اَ که در نَتورا در قرقیزی جنوبی هم دیده میشود)، (35) قَنخور، «خونخوارم؛ تیلشوناس، «زبانشناس»، و غیره. کازاکی [قزاقی] (36) نیز فقط شامل واژههای وام گرفتهای است که در اُزبکی وجود دارد و بیشتر آنها هم مخصوص گویشهای جنوبی قزاقستان هستند، که به اُزبکستان نزدیکاند، مثلاً بیباس، «بیرئیس، آنارشیست»؛ ژرادار، «زخمدار، زخمی»؛ کومیرخانَه، «زغالخانه، انبار زغال». اما واژگان فارسی در زبانهای قزاقی و قرقیزی شامل واژههایی در زمینههای مشابه اُزبکی هستند: آموزش و علوم، نجوم و تقویم، دولت و حقوق، کشاورزی و جغرافیا، خانواده و بازار، مذهب و ذهنیات.
3) تأثیر فارسی بر قزاقستان و قرقیزستان مربوط به دورانهای اخیر است؛ برای مثال قرقیزها تا پیش از قرن شانزدهم مسلمان نشده بودند.
4) در حالی که اُزبکی (مانند آذری و عثمانلی) همهی غیرمصوتها یا حروف بیصدای فارسی را حفظ کرده است، زبانهای ترکمنی، کاراکالپاک، قزاق، قرقیز، و اویغور غالباً صداهای فارسی را تغییر میدهند و صداهایی را که در ترکی وجود دارد جایگزین آن میکنند؛ مثلاً ف - تبدیل میشود به پ - یا ب - ؛ در قزاقی که - تبدیل میشود به ق -، گ - تبدیل میشود به ک - ، و واو - تبدیل میشود به اُ، برای مثال وَطن میشود اُطن.
5) فارسی زبان مغولی را رقیب خود یافته است، و به طور کلی میتوان گفت که تأثیر مغولی هر چه به سمت غرب برویم کاهش مییابد، و در حالی که تأثیر فارسی هر چه به سمت شرق برویم کاهش مییابد. (37) زبان یاکوت در سیبری شرقی شامل 2500 واژهی مغولی و پسوندهای فراوان مغولی است (ولی شمار واژههای وام گرفته از فارسی اندک است)، در حالی که قرقیزی فقط 400 واژه مغولی دارد، اُزبکی فقط 60 واژه، ترکمنی 40 واژه.
باری، برخی واژههای وام گرفته از فارسی حتی در سیبری یافت میشود. نمونههایی از آن به شرح زیر است .
قُدَی، «خدای نیک»، (از خدای فارسی)، که در گویشهای ترکی سیبری جنوبی، و شاید در اصطلاح یاکوت اورتو کُدای دایدو «خاک ما» به معنی تحت اللفظی «خاک میانهی خدا» یافت میشود.
کُرمُز، «خدای بد» که تصور میرود از هُرمُز (د) فارسی گرفته شده که نام خدای زرتشتی است. در اینجا تأثیر اسطورهی فلسفهی انتظام گیتی مانوی را ملاحظه میکنیم، که در آن اهورامزدا یکی از تجلیات پدر نور است. (38) در فرهنگ عامیانه یا فولکور سیبری جنوبی بسیاری از بازتابهای بودایی نیز یافت میشود، مثلاً می - تره «یکی از نخستین آفریدهها» = ترکی قدیمی میتره، «بودای آینده،» یا ماندئیشیره، «رزمندهای علیه شهریار دوزخ» = ترکی قدیمی مَنجوشیری، «بودای خردمند.» در همهی این موارد معنی تغییر کرده است.
مال، «دارایی، حَشَم،» این واژه در همهی زبانهای ترکی از عثمانلی و جوواش در غرب تا سیبری جنوبی و شرقی (یاکوت) یافت میشود.
حتی وجود واژهای جهانگیر مانند چای از ریشهی چینی (چاء)، را فقط از طریق فارسی میتوان توجیه کرد: مشخص است که در فارسی پس از حروف صدادار کشیده ی «آ،» «اُ،» و «او»، جایگزینهای با «ی» وجود دارد؛ حتی نام اَبَگَ امپراتور مغول در منابع فارسی به صورت آباقا ~ آباقای ظاهر میشود.
نهایتاً این حقیقت وجود دارد که گوگرد فارسی در بسیاری از زبانهای ترکی، از ترکیه تا جنوب سیبری به صورت کوکورت وجود دارد. از شکل آن چنین بر میآید که وامگیری باید متعلق به دورانی بسیار قدیم، شاید از فارسی میانه باشد. (39)
به طوری که ملاحظه شد، بسیاری از واژههای ترکی، مثلاً واژههای مربوط به خانواده و زمینههای دیگر فرهنگ مادی وام گرفته از فارسی است، و این امر به آن معنی است که ترکها بسیاری از اشیاء مادی را از ایرانیها گرفتهاند. اما تمدن معنوی ترکی نیز بدون تأثیر فارسی قابل تصور نیست.
قدیمیترین اثر شعر ترکی اسلامی قوتادگو بیلیگ (برکت علم) اثر یوسف است. (40) این شعر که در سال 1068 سروده شده، شامل 6645 بیت است با محتوایی اخلاقی، شامل اندرزهایی به شاهان. سرمشق و الگویی مستقیم از فارسی برای این شعر نمیشناسیم؛ اما کل آن از نوع مشخص شعر فارسی است که به پند نامگ فارسی میانه شباهت دارد. در قرن یازدهم نیز پندنامهی انوشیروان را از شریف، آفریننامه را از ابو شَکور مییابیم که پیش از قوتادگو بیلیگ بودهاند. (41) وزن آن شعر بزرگ ترکی متقارب است، و از این لحاظ از فردوسی پیروی میکند، که گاهی از استعارات و توصیفهایش تقلید شده، و بسیاری از واژهها را برای تزیین اثر از فارسی گرفته است. (42) زبانشناسی ترکی، محمود الکاشغری نیز با فردوسی آشنا بود، هر چند شعرهای او آمیزهای است از اوزان اصیل ترکی و عروضی. در قرن چهاردهم تأثیر شعر فارسی فزونی یافت. آثار ترکی در این دوره غالباً یا بازسازی اشعار فارسی یا ترجمهی مستقیم است. مثلاً خسرو و شیرین قُطب تقلیدی است از نظامی، و ترجمهای از تَذکرَةالاولیاء عطّار مربوط به این دوره است. (43) فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی، امیرخسرو و جامی بر شعر ترکی تأثیر فراوان داشتهاند. بسیاری از شاعران چَغَتایی اشعار فارسی نیز میسرودند؛ و بسیاری از شاعران ایرانی احتمالاً ترکتبار بودهاند، مانند مُبارکشاه، امیرخسرو، سوزَنی، منوچهری، و رومی. (44) از سوی دیگر آشنایی با ترکی در میان ایرانیان نادر بود؛ مثلاً جامی ترکی را میفهمید، اما هرگز شعری به آن زبان نسرود. در قرنهای پانزدهم و شانزدهم حتی روستائیان ترک آسیای مرکزی فارسی را به خوبی میفهمیدند و صحبت میکردند، در حالی که ایرانیها به ترکی صحبت نمیکردند. نوایی این حقیقت را به عنوان عظمت ذهنی ترکها وصف میکند، که به آسانی فارسی میآموزند، در حالی که ایرانیها نمیتوانند با زبان غنی و برتر تُرکی مسلط شوند. البته این سخن پوچ است؛ در واقع فارسی به دو دلیل غالب بود: یکی به دلیل بیشتر بودن جمعیت فارسی زبان (در آن زمان) (45) و دیگر به دلیل قرنها مدنیت. بنا بر این جزوهی ضدفارسی نوایی به زبانی نوشته شده که دو سوم واژگان آن فارسی است. شمار بسیار زیادی از آثار فارسی در طی زمان به زبانهای ترکی ترجمه شده، هم در شرق (چغَتایی و قپچاک) و هم در غرب (عثمانلی قدیم)، در حالی که ترجمهی آثار ترکی به فارسی پدیدهای نادر و با تأخیر بوده است. (46)
به طوری که میدانید عروض عربی و عروض فارسی از بسیاری جهات متفاوتاند. شعر فارسی از برخی اوزان پرهیز میکند که در عربی بسیار رایج است، همچون طَویل (کوتاه، بلند، بلند، کوتاه، بلند، بلند، بلند). به علاوه، در اشعار عربی شمارهی هجاها میتواند متفاوت باشد، اما شمارهی ضربها یا هجاهای کوتاه باید ثابت باشد، و کل ساختار شعر بسیار ثابتتر است. الول ساتُن (47) دو مصراع از شعری عربی میآورد که مصراع اوّل (بر مبنای قواعد شعر فارسی) از 18 ضرب یا هجاهای کوتاه تشکیل میشود و بیت دوم از 21 ضرب یا هجای کوتاه، در حالی که تعداد هجاها یا سیلابها در هر دو بیت 12 است. از سوی دیگر، شعر حافظ:
به هیچ دُور نخواهند یافت هُشیارَش *** چُنین که حافظ ما مَست بادهی اَزَل است
در مصرع اول 10 هجا دارد و در مصراع دوم 15 هجا، اما شمار ضربها یا هجاهای کوتاها به طور ثابت 22 است. عروض قدیمیتر ترکی مانند قوتاذگو بیلیگ، و اشعار محمود الکاشغری، (48) هنوز نمودار شمار ثابت هجاها است، اما این امر به خاطر تأثیر شعر عامیانه تُرکی است. و حتی در این مورد از اوزانی مانند وزن طویل پرهیز شده است. در شعر بعدی ترکی هجاها یا سیلابهای بسیار بلند فارسی (که سه ضرب یا هجای کوتاه به حساب میآید، یعنی معادل یک هجای بلند و یک هجای کوتاه همزمان میباشد) به کار رفته است، به طوری که مصراعهای زیر را در شعر نوایی مییابیم: (49)
گه راست طوتدی ساغری گه کج و تورک مست *** اتدورده جلوه شاخهی گُل صَنَسئین صبا
گَهی راست گیرد و گه کج ساغر میتُرک مست *** گمان بری که جلوه ز شاخهی گل دارد و صبا
همچنین باید به این حقیقت توجه داشت که در زبانهای ترکی اصلی تقابل کمّی یا مقداری حروف صدادار از قرن دوازدهم ناپدید شده بود زیرا همهی حروف صدادار بلند کوتاه شدند این امر به این معنی است که اقتباس از عروض عربی که در آن در حدود 50 درصد هجاها یا سیلابها کشیده هستند با نوع زبانهای ترکی سازگارتر بود، اما ترکها چنان با وفاداری از الگوی فارسی پیروی کردند که حتی عروضی برگزیدند که مشکلات بسیار آفرید، که فقط در صورتی میتوانستند بر آن فائق شوند که هر چه بیشتر واژههایی از ریشهی فارسی به کار برند. به نظر میرسد این نکته تجلیلی باشد از فرهنگ فارسی و بدنامیای برای ترکان. آیا توجیهی بر این امر وجود دارد؟ آیا این نکته کاملاً درست است؟
دربارهی ریشهی رباعی، که شکلی از شعر است که هم در ایران و هم در میان ترکان مشهور میباشد، و توسط فیتزجرالد در جهان آنگلوساکسون نیز شهرت یافت، معمایی قدیمی وجود دارد. راهحلهای مختلفی پیشنهاد شده یا امکانپذیر است:
1) این نوع شعر در هر دو گروه مستقل از یکدیگر پدید آمده است. اما رباعی چنان شکل و محتوای مشخصی دارد که میتوان این امکان را نادیده گرفت.
2) اصل آن از چین است - اما چنین چیزی بسیار بعید است.
3) ریشهای صرفاً فارسی دارد.
4) ریشهای صرفاً ترکی دارد.
دلائلی به سود گزینهی سوم وجود دارد: قدیمیترین رباعیات مستند به فارسی است، در قرن نهم، و به نوع شعر سپنتا - منیو اوستایی شباهت دارد. از سوی دیگر باید به یاد داشته باشیم گهوارهی شعر فارسی در خراسان و فرارود بود، یعنی در منطقهی تماس فارسی - ترکی؛ و بسیاری از شاعران قدیمیتر فارسی ترک تبار بودند، و ضربآهنگ شعر، که صرفاً خاص سبک اوستایی نیست، اصالتاً ترکی است؛ و این که عملاً در کتاب دیوان اللغات الترک محمود الکاشغری به یک رباعی برمیخوریم، گرچه در این کتاب تأثیر تمدن عرب بسیار بیشتر از تمدن ایران است. (50) به علاوه، فقط در شعر ترکی است که به انواعی از اوزان چهار مصراعی یا چهار پاره برمیخوریم، مانند تویوق یا مانی؛ و همانطور که در بالا اشاره شد، شعر یوئه - فو در چین نیز شکلی نوعاً ترکی دارد.
بنابراین شخصاً متمایل به گزینهی پنجمی هستم: رباعی در منطقهی تماس فارسی - ترکی پدید آمد، احتمالاً بر پایهی نوع سپنتا مَنیو و با ضربآهنگ ترکی ترکیب آ آ ب آ در رباعی آفریدهی همکاری دو تمدن بوده است.
وزن جالب دیگر مُستزاد است. مشخصهی این وزن این حقیقت است که برخلاف عربی و همچنین همهی وزنهای دیگر عروض فارسی طول مصراعها متفاوت است:
همیشه به دنبال مصراعی با 14 هجای کوچک مصراعی با 6 هجا میآید.؛ ترکیب ضربآهنگ در هر دو مصراع آ آ × ب آ × ج آ × د آ، الی آخر میباشد. نوائی، که به رغم بیمهریاش نسبت به زبان فارسی از دوستداران بزرگ و خُبرهی شعر فارسی بود، مُستزاد را به ریشهای ترکی منسوب میکند. شاید ایراد بگیرند که قدیمیترین مستزاد مستند ترکی متعلق به قرن پانزدهم است (گَدائی، 92 - 1405)، در حالی که امیر خسرو شاعر فارسی سرا، که نخستین سرایندهی مُستزاد بود، خیلی پیش از آن (1325 - 1253) میزیست. اما پژوهشهای بیشتر نشان میدهد که اوزانداری مصراعهای متغیّر در شعر یوئه - فو در قرن پنجم میلادی وجود داشته، و در اثر محمود الکاشغری، زبانشناس بزرگ ترک آسیای میانه در قرن یازده، نیز اشعاری مییابیم با مصراعهای متغیّر. سرانجام این که میدانیم پدر امیرخسرو ترک و از اهالی خراسان بوده است. پس میتوان نتیجه گرفت که مُستزاد (یا شکلهای اولیهی آن) در منطقهی ترکی پدید آمد، اما ایرانیان آن را پیراستند و شکل نهایی خود را در چهارچوب تمدن فارسی به دست آورد.
تمدن بر شالودهی ارتباط و مبادله قرار دارد، و بسیاری از دستآوردهای بزرگ با همکاری فارسی - ترکی حاصل شده است، درست همان طور که تمدن آمریکایی خصلت ویژهی خود را بر شالودهی کار مشترک این همه مردمان قرار داده است. (51)
پینوشتها:
1. Basile Nikitine, "Farhang-šenāsī ou L 'Europe vue de Téhéran,” in Charisteria Orlentalia praecipue ad persiam pertinentia, ed. Felix Tauer, Vēra Kubičková, and Ivan Hrbek (Prague, 1956), p. 212.
2. See Mau-Tsai Liu, Die chinesischen Nachrichten zur Geschichte der Ost-Türken (Tu-küe) (2 vols., Wiesbaden, 1958),
I, pp. 465-68.
3. See Muhaddere N. Özerdim, “M.S. 4-5inci asularda (Jin'in Şimalinde hanedan kuran Türklerin şiirleri,” in Ankara
Üniversitesi Dil ve Tarih-C.oğrafya Fakültesi Dergisi 20, cilt 2:1 (1943), pp. 89-98; F. Tökei, “Poésie chinoise et poésic des peuples du Nord,” Acta Orientalia Hungarica, 8 (1958), pp. 313-19; Hans H. Fraenkel, “YOeh-fu Poetry,” in Cyril Birch, ed., Studies in Chinese Literary Genres (Berkeley, Calif:, 1974), pp. 69-107; James J. Y: Liu, The Art of Chinese Poetry (Chicago and London, 1962); Wai-Lim Yip, Chinese Poetry (Berkeley, Calit, 1976).
4. Pentti Aalto, “Iranian Contacts of the Turks in Pre-lslamic Times,” in L. Ligeti, ed., Studia Turcica (Budapest, 197,1), pp. 29-37.
5. Alessio Bombaci, “On the Ancient Turkish Title 'Ša5'," in Gururājāmaňjarikā: Studi in onore dl Giuseppe Tucci I
(Naples, 1974), pp. 167-93; Adriano Rossi, “In margine a On the Ancient Turkish Title 1Sa5',” in Studio Turcologica memoriae Alexii Bombaci dicala (Naples, 1982), pp. 407-50.
6. Sergey G. Klyaštomïy and Vladimir Aronovič Livšic, “The Sogdian Inscription of Bugut Revised,” Acta Orlentalia Hungarlca, 20 (1972), pp. 69-102.
7. Mahmūd al-Kāšyarī, Compendium of the Turkic Dialects (Dīwān Luyāt al-Turk) (3 vols., Cambridge, Mass., 1982-5), I, p. 273, II, p. 103.
8. Klyaštornïy and Livsič, “The Sogdian Inscription.”
9.. Sergey G. Klyaštornïy and Vladimir Aronovi čLivšic, “Une inscription, inédite turque et sogdienne: La Stèle de Sevrey (Gobi méridional),” Journal Asiatique, 259 (1971), pp.11-20.
10. For bibliography see ibid.
11. F. W. K. Müller, “Ein Doppelblatt aus einem manichāischen Hymnenbuch (Mahrnâmag),” Abhandlungen der Preussischen Akademie der Wissenschaften, 1912 (Berlin.1913).1
12. Antonino Pagliaro and Alessandro Bausani, Storta della letteralura persiana (Milan, I960), p. 752.
13. Gerhard Doetfer, Türkische Lehnwörter im Tadschikischen (Wiesbaden, 1967), pp. 58-60.
14. Ibid., pp. 60-63.
15. See, e.g., A Grammar of Southern Tati Dialects (The Hague and Paris, 1969).
16. Gerhard Doerfer, “Zu mongo lisch Keyenŭwe,” Acta Orientalia Hungarica, 28 (1974), pp. 99-100.
17. Gerhard Doerfer, Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, III (Wiesbaden, 1967), pp. 203-204.
18. Ulrich Marzolph and Ingeborg Baldauf, “Hodscha Nasreddin,” in Rolf Wilhelm Brednich et al,, eds., Enzyklopädie deMärchens (Berlin and New York, 1990), VI, pp.l 127-51.
19. Engelbert Kempfer (sic!), Amoenitatum exoticarum politico-physico-medicarum fasciculi V, observationes & descriptiones rerum persicarum & Ulterioris Asiae, auctore Engelberto Kaempfero (D. Lemgoviae, 1712), p. 144.
20. Doerfer, Türkische und mongolische Elemente, p. 156.
21. Andreas Tielze, “Persische Ableitungssuffixe im Azerosmanischen,” Wiener Zeitschrift für die Kunde des
Morgenlandes, 59/60 (1963/4), pp. 154-200; Andreas Tietze, “Persian Loanwords in Anatolian Turkish,” Oriens, 20 (1967), pp. 125-68.
22. See Uzbeksko-russkiy slovar1, ed. A. K. Borovkov et al. (Moscow, 1959).
23. See also Claudia Römer, “Der Einflu der Übersetzungen aus dem Persischen auf die Entwicklung des Osmanischen im 14. und 15. Jahrhundert,” Wiener Zeitschrift für die Kunde des Morgenlandes, 73 (Vienna, 1981),pp. 89-114.
24. Andreas Tietze, “Direkte arabische Entlehnungen im anatolischen Türkisch,” in Janos Eckmann ed., Jean Deny Armağoni, Mélanges Jean Deny (Ankara, 1958), pp. 255-333.
25. Gerhard Doerfer, “Das Vorosmanische,” in György Hazai, ed., Handbuch- der türkischen Sprachwissenschaft, I (Budapest, 1990), pp. 33-34.'|
26. Carl Brockehnann, Osttürkische Grammatik der islamischen Litteralursprachen Mittelasiens (Leiden, 1954), pp. 159- 60.
27. See Tietze, “Persian Loanwords. ”
28. “Persische Ableitungssuffixe.”
29. See Uzbeksko-russkiy slovar', particularly pp. 716-27.
30. Sir Gerard Clauson, An Etymological Dictionary of Pre-Thirteenth-Century 'Turkish (Oxford,!972), p. 176.
31. Sec Jan Rypka.Bágials Ghaseldichter (Prague, 1926), p. 146.
32. Turkmensko-russkiy slovar', ed. N. A. Baskakov et al. (Moscow, 1968).
33. K. K. Kurdoev, Kurdsko-russkiy slovar' (Moscow, 1960), p. 561, nexwes,; in Khurasan Turkish (own investigation) nečaḳ, "sick,” and similar forms are found, in Asadlī, Kalāt-e Esfarāyen, Zeyārat, Širvān, Qüčan, and
Langar.
با توجه به مطالعات شخصی در ترکی خراسان نچُک «ناخوش» و شکلهای مشابه در اسدلی، کلات اسفراین، زیارَت، شیروان، قوچان، و لَنگَر یافت میشود.
34. Š. Kibirova and Ju. Cunvazo, Uygursko-russkiy slovar' (Ahma-Ata,1961).
i.
35. B. M. Yunusaliev, Kirgizskaya leksikologiya, I (Frunze, 1959).
36. L. Z. Rüstemov, Oazirgi Qazaq tilindegi arab-parsï kirme sözderi (Alma-Ata. 1982); S. K. Kenesbaev. Mestnïe osobcnnosti v kazakskom yazïke (Alma-Ata, 1973).
37. V.I Rassadin, Mnngolo-binyatskie zaimstvovaniya v sibirskiḳ tyurkskiḳ yazlkalf (Moscow, 1980), pp. 92-94.
38.Hans-Joachim Klimkeit, Hymnen und Gebete der Religion des Lichts (Opladen, 1989), pp. '21/14,48'
39. تحول عادی مثلاً در عثمانلی باید گوگورت باشد.
40. Yüsuf Klās Hājib, Wisdom of Royal Glory, ed. Robert DankofF (Ghicago and London, 1983); cf. also Philologiae Turcicae Fundamenta, II (Aquis Mattiacis, 1964), p.268.
41. Ian Rypka, History of Iranian Literature (Dordrecht, 1968), p. 144.
42.See DankofF, ed., Wisdom of Royal Glory, pp.. 10-12,264-67.
43.Philalogiae Turcicae Fundamenta, II, pp. 280,292,305.
44. See Ta'rikh-i Fakhru'd-Din Mubaraksháh, ed. E. Ross (London, 1927). For Amīr ḳosrow see Rypka Iranian
Literature, p. 257; for Süzanī see Evgeniy Eduardovič Bertel, Istoriya persidska-tadžikskoy literaturf (Moscow, 1960), pp. 475-76. For Manücehrī see Philologiae Turcicae Fundamenta, II, p. 252. For Rūmī see Rypka, Iranian Literature, p. 242. Generally see Zeki Velidi Togan in Handbuch der Orientalistik 1:5:1 (Leiden and Cologne, 1963), p. 231.
45. Philologiae Turcicae Fundamenta, II, p. 326.
46. See ibid., pp.r 355,375.
47. L. P. Elwell-Sutton, The Persian Metres (Cambridge, 1976), p. 126.
48. Iya V. Stevleva, Razvitie tyurkskiḳ poetičeskiḳ form V XI veke(Moscow, 1971).
49. Nevî, Divan, ed. Mertol Tulum and M. Ali Tanyeri (Istanbul, 1-77), p. 232.
50. نگاه کنید به پانوشت در بالا؛ زبان این دیوان به عربی است، یکی از اشعار کاشغری ترجمهی شعری است سرودهی فُرَزدَق شاعر عرب. نگاه کنید به:
Togan,Handbuch, p. 231.
51. For a general survey of the topic see also Lars Johanson, “Reproduktion, Widerstand und Anpassung: Zur lautlichen
Iranisierung im Türkischen,” in Studia grammatica Iranica: Festschrift für Helmut Humbach, ed. Rüdiger Schmitt and Prods Oktor Skjaerv (Munich, 1996), pp. 185-201.
یارشاطر، احسان [و دیگران]؛ (1393)، حضور ایران در جهان اسلام، ترجمهی فریدون مجلسی، تهران: نشر مروارید، چاپ دوم.