خاستگاه حيات معنوى گوته
نويسنده:خسرو ناقد
يوهان ولفگانگ فون گوته را به جرات مى توان اولين پيشگام و آغاز گر « گفت وگو بین فرهنگ ها» ناميد.
او با آفرينش آثارى فراتر از زمان و مكان، گام در راه گفت وگوى واقعى با فرهنگ هاى ديگر گذاشت، آن هم در روزگارى كه اثرات منفى پيشداورى هاى قرون پيشين در ميان عامه مردم و بخش بزرگى از نخبگان اروپايى هنوز از ميان نرفته بود. با اين همه نمى توان از تاثيرات انديشمندان «عصر روشنگرى» بر افكار و آثار گوته غافل ماند. كسانى چون گوتهولد افرائيم لسينگ كه با خلق درام «ناتان حكيم»، قلم بطلان بر مطلق گرايى نژادى و قومى و مذهبى كشيد. لسينگ اعتقاد داشت كه تنها زمانى بر پيشداورى هاى شوم و فاجعه آميز ناشى از نابردبارى و تعصب مطلق گرايانه مذهب ها و ملت ها مى توان غلبه كرد كه هر مذهب و ملت و نژادى، افزون بر احترام متقابل به ديگران، اين بينايى و بصيرت را نيز داشته باشد كه تنها از راه آزمون تجربى ايمان و اعتقادات خود و سرفراز بيرون آمدن از اين آزمون است كه مى تواند ارزشمندى و حقانيت آنها را به اثبات برساند. پيام نهفته در درام لسينگ را مى توان در يك كلام چنين خلاصه كرد: انسانى ترين اديان، راستين ترين اديانند.
و گوته؟ گوته با چنين پشتوانه هاى فرهنگى دست به آفرينش ديوان غربى- شرقى زد، اثرى كه در كنار درام مشهور فاوست از پرآوازه ترين آثار او به شمار مى آيد و در زمره شاهكارهاى ادبيات جهان محسوب مى شود. او در اين اثر آميزه اى دلنشين از آثار بزرگان شرق را با تصورات و تخيلات شاعرانه خود در هم آميخت و بدين سان نخستين «بيان نامه منظوم گفت وگوى فرهنگ ها» را در سرتاسر جهان انتشار داد. عنوانى كه گوته با شجاعت و جسارت تمام در آن دوران براى اين كتاب برگزيد، نشان از پنداره او از جهانى دارد كه در آن غرب و شرق در كنار هم و در «دفتر و ديوانى مشترك» با هم پيوند دوستى و پيمان مودت مى بندند. اين تركيب غيرمنتظره در عنوان كتاب، همراه با خلاقيت شاعر در هماهنگ و همراه كردن موفقيت آميز كلام شاعران و عارفان غرب و شرق، خواننده را به گونه اى دلنشين و دل انگيز، به تجربه يگانگى جهان و پذيرش گوناگونى آن مى كشاند. پيوندى كه گوته در ديوان به نمايش مى گذارد، چنان استوار و پايدار است كه امروز به تدريج اثرات آن آشكار مى شود و آرزوى ديرين گوته كه در نامه اى براى ناشر آثارش نگاشته بود، مى رود كه تحقق يابد. گوته در اين نامه به هدف اصلى خود در آفرينش ديوان غربى- شرقى اشاره مى كند و مى نويسد: «دير زمانى است كه خود را در خلوت با ادبيات مشرق زمين مشغول داشته و براى آشنايى عميق تر با آن، شعرهاى بسيارى نيز به سبك و معناى اشعار شرقى سروده ام. قصدم اين است كه به گونه اى دل زنده و دلپذير، غرب و شرق، گذشته و حال و فرهنگ ايرانى و آلمانى را با هم پيوند دهم و طرز فكر و آداب و سنن مردمان اين دو جهان را با هم قرين و دمساز كنم.»
او در جايى ديگر مى نويسد: «راستى چه كامكارند آنان كه همواره ميان شرق و غرب در گشت و گذارند و در اين دو جهان نيك مى نگرند و بهترين ها را برمى گزينند». اين سخن گوته استنباط تازه اى است از يكى ديگر از آيات قرآن، آنجا كه مى فرمايد: فَبَشِر عِبادِ اَلَّذينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَه اُولئِكَ الَّذينَ هَديهُمُ اللَّهُ وَاُولئِكَ هُم اُولُواالاَلبابِ. «مژده ده آنان را كه به سخنان گوش فرا مى دارند و از بهترين آنها پيروى مى كنند، ايشان را خدايشان هدايت كرده است و در شمار خردمندانند.» بايد دانست كه گوته در دوران دانشجويى و در سن بيست و يك سالگى به تشويق و ترغيب دوستش «يوهان گوتفريد هردر» به مطالعه قرآن روى آورد و از همان آغاز شيفته زبان شعر گونه قرآن شد، تا جايى كه آيات ۷۵ تا ۸۰ از سوره انعام را از زبان لاتين به زبان آلمانى ترجمه كرد. گوته معتقد بود كه با در نظر داشتن سبك قرآن كه با مضمون و مقصود آن هماهنگى دارد، نبايد از تاثير عظيم قرآن به شگفت آمد.
مشرق زمين براى گوته خاستگاه فرهنگ و تمدن بشرى و سرچشمه حيات فكرى و معنوى انسان بود. او خود در دامن معنويت شرقى و با كلام كتاب مقدس، زبان به سخن گشوده بود. دلبستگى او به سرزمين هاى شرق، در ايام كودكى و با شنيدن قصه هاى كتاب هزار و يك شب آغاز شده و با مطالعه داستان هاى كتاب مقدس، ادامه يافته بود. در دوازده سالگى به ميل خود نزد استاد به فراگيرى زبان عبرى مى پردازد تا از اين راه بتواند بى هيچ واسطه اى با مضمون و معناى كتاب مقدس آشنا شود و از سرزمين ها و ملت هاى شرق و رويدادهايى كه در طول قرون متمادى اين نقطه از جهان را منزلتى خاص بخشيده است، تصويرى زنده در ذهن خود مجسم كند. در ميان اوراق به جا مانده از گوته، دست نوشته هايى يافت مى شود كه نشان از علاقه او به يادگيرى ديگر زبان هاى شرقى و به خصوص زبان هاى عربى و فارسى دارد. حال به سادگى مى توان تصور كرد كه دلبستگى گوته به فراگيرى زبان هاى ملل و سرزمين هاى بيرون از حوزه فرهنگى و جغرافيايى غرب، برخاسته از شوق او براى ايجاد ديالوگ و گفت وگو با فرزانگان و انديشمندان سرزمين هاى دور و نزديك بوده است. هرچند كه او جز زبان عبرى امكان يادگيرى زبان شرقى ديگرى را پيدا نكرد، ولى اين امر حتى اندكى از شور و شوق گوته براى آشنايى با تاريخ و تمدن و فرهنگ و ادبيات مشرق زمين نكاست. گوته براى آگاهى و شناخت از تاريخ و تمدن و فرهنگ و ادبيات مشرق زمين، به مطالعه گسترده و بررسى همه جانبه آثار متفكران و محققان و مترجمان اروپايى پرداخت. بايد دانست كه از اواخر سده هجده تا اوايل سده نوزده ميلادى، دانشمندان و پژوهندگان و خاور شناسان غربى مجموعه اى از گنجينه ادبى و تاريخى مشرق زمين را به زبان هاى لاتين و انگليسى و آلمانى و فرانسوى ترجمه كرده و انتشار داده بودند و پژوهش هاى دامنه دارى نيز در اين زمينه آغاز شده بود. در اين دوره تلاش كم نظيرى براى شناخت فرهنگ و تمدن شرق در جريان بود، تا جايى كه فرهيختگان اروپايى براى آشنايى با آثار فرهنگى و هنرى مشرق زمين با هم در رقابت بودند و مى كوشيدند تا در ترجمه و بررسى متون، دقت بيشترى به خرج دهند و در مطالعات و تدقيقات علمى از هم پيشى گيرند. اين جنب و جوش كه در جهت آشنايى و شناخت هر چه بيشتر و عميق تر از تاريخ و تمدن و فرهنگ و ادبيات سرزمين هاى شرقى و به ويژه شاعران و عارفان و متفكران ايرانى به راه افتاده بود، بعد از انتشار ديوان غربى- شرقى شدت گرفت و تا اواخر قرن ۱۹ ميلادى نيز ادامه يافت و در تاريخ ادبيات سرزمين هاى آلمانى زبان از آن با نام «نهضت شرقى» ياد مى شود. از اين رو براى گوته در آن دوران از هر جهت تمام امكانات فراهم آمده بود تا بيش از پيش خود را با تاريخ حيات فكرى مشرق زمين مشغول دارد و با آثار ارزشمند حكيمان و عارفان و شاعران شرق و با سير تكامل فرهنگ و ادبيات و هنرهاى گوناگون در خاور زمين آشنا شود. او در فصل پايانى ديوان غربى- شرقى از همه دانشمندان و پژوهشگران و مترجمان كه با آثارشان موجبات آشنايى او را با فرهنگ و تمدن مشرق زمين فراهم آوردند، قدردانى مى كند و يادشان را به عنوان «استاد» گرامى مى دارد.
گوته از دو دوره از حيات معنوى اش به عنوان نقاط عطفى نام مى برد كه به او جوانى دوباره بخشيدند و تصوير و تصور ديگرگونه اى از جهان و انسانيت در برابر ديدگانش گشودند. دوره نخست زمانى بود كه گوته ۳۷ساله، در ايام سير و سياحت در ايتاليا، با مشاهده آثار عهد باستان و بناها و يادگارهاى دوران تجديد حيات فرهنگى، به مكتب انسان گرايى روى آورد. كتاب «سفر ايتاليا» حاصل اين دوره از حيات گوته است.
نزديك به سى سال بعد، دوره دوم حيات معنوى اش آغاز مى شود. گوته در اين دوران از سويى احساس مى كرد كه آرمان هاى هنر كلاسيك و تصوراتى كه اين مكتب از انسان و جهان و زندگى عرضه مى كند براى او كافى و كامل نيست و سيرابش نمى كند. از سوى ديگر، حوادث انقلاب فرانسه و جنگ هاى ناپلئون، او را ناگزير به پذيرش اين واقعيت كرده بود كه اين چنين رويدادهايى را نمى توان با معيارهاى محدود تاريخ و فرهنگ مغرب زمين ارزيابى كرد و درباره آنان داورى نمود، بلكه بايد آنها را با مقياس عظيم تاريخ و تمدن بشرى سنجيد.
گوته در اين دوره، خسته از هياهوى دور و نزديك جنگ هاى ناپلئون آزرده از شكست «پروس ها» و اندوهگين از مرگ «فريدريش شيلر» يار و همدل و همزبانش، به فرهنگ شرق پناه مى برد و با مردمان آن ديار به گفت و شنود مى نشيند و با فرزانگان و فرهيختگان شرق دمساز مى شود.
گوته سوار بر مَركبِ خيال به سرزمين هاى دور مى راند، در كوهسارها و دشت هاى گسترده مشرق زمين با شبانان در مى آميزد و در واحه هاى ريگستان، بيتوته مى كند و سحرگاهان با آب زلال خود را صفا مى دهد و شاداب مى كند. همراه با كاروان ها راهى شهر و بيابان مى شود، جاده هاى پر فراز و نشيب و سنگلاخى را مى پيمايد و به دروازه شيراز مى رسد. در آنجا رحل اقامت مى افكند و در باغ هاى شيراز منزل مى گيرد و گهگاه، چون اتابكان و اميران فارس كه شيراز را به عزم جدال ترك مى گفتند، او نيز به قصد گشت و گذار و سير و سياحت، رو به اطراف و اكناف مى گذارد. به مجلس شاعران و سخن سرايان ايرانى راه مى يابد و از هم نشينى و هم صحبتى ايشان چنان به وجد مى آيد و از سخنانشان چنان مسحور مى شود كه كلامشان را با دروازه هاى بهشت و وسعت معرفتشان را با درياهاى بيكران قياس مى كند. او در باغ هاى شيراز و در كنار همزاد خود، مى ناب مى نوشد و آواز عشق سر مى دهد، آب چشمه خضر بر سر مى ريزد و جوانى دوباره مى يابد.
گوته در كتاب حقيقت و مجاز كه در شمار بزرگ ترين و مشهورترين آثار و به مثابه زندگينامه او است، در باره اين دوره از حيات معنوى اش مى نويسد:
«گرچه آن ديار اعجاب آور بود و طبيعتى وحشى داشت، گرچه قوه تخيل نيرومندى هماره مرا به اين سو و آن سو مى كشاند و گاه اينجا و گاه آنجا راهبر بود (و هر افسانه اى گواه اين ادعا است) و گرچه بيم آن مى رفت كه آميزه اى از افسانه و واقعيت هاى تاريخى و آميخته اى از اسطوره و دين، مرا سرگردان و متحير گرداند، ولى من با چه اشتياقى به سرزمين هاى شرق پناه بردم، با چه شور و شوقى خود را در كتاب سفر پيدايش غوطه ور كردم و در ميان خيل گسترده شبانان- با وجود تنهايى بزرگ- همزمان خود را در ميان جمعى عظيم يافتم.»
گوته از اين ايام به نام «هجرت» ياد مى كند، هجرت به معناى بازگشت، بازگشت به اصل و ريشه خويش، بازگشت به معنويت شرقى كه همانا درك فطرى وحدت وجود و دريافت عاشقانه يگانگى جهان رنگارنگ است.
دريغا كه اين تصور وجدانى كه غربيان در دوره اى، نيم آشنايى با آن پيدا كردند- به گفته سيد حسين نصر متفكر ايرانى و مسلمان- به زودى به دست فراموشى سپرده شد. از قرن هفدهم به بعد، مغرب زمين همه نيروى فكرى و عقلى خود را مصروف تحقيق پيرامون كميت صور گوناگون اشياء داشت و هر چند كه از اين راه به گستره اى پهناور از علوم طبيعى دست يافت كه ثمرات آشكار آن در قلمرو فيزيكى و مادى در ميان تمام ملت ها احترام و ارزش فراوانى پديد آورده است، اما از كوشش در راه پيوند فيزيك و متافيزيك و آميزش ماديت و معنويت به دور افتاد. «هاينرش هاينه» نيز در وصف ديوان غربى- شرقى همين معنا را به كار گرفته است و مى گويد: «اين دسته گلى از باغ معنويت است كه غرب به شرق فرستاده است. از ديوان غربى- شرقى چنان بر مى آيد كه غرب از روحانيت رنجور و بى احساس خود بيزار شده و از سينه مشرق زمين جوياى گرمى و صميميت است.»
بارى، گوته در سفر معنوى خود به جهان خيال شاعران و دنياى انديشه متفكران و عالم روحانى عارفان مشرق زمين، شادمانه به تماشاى پيوند حكمت و شعر و آميزش عقل و عشق مى نشيند. تعبيرى كه او از سفرش به سرزمين هاى شرق به دست مى دهد، نه در آن روزگار و نه امروز، خوشايند بسيارى نبود و نيست. آنانى كه- به هر دليل- شرق و غرب را از هم دور و جدا مى خواهند و نه ذوق و استعداد بهره ورى از شادى و لذت نهفته در آشنايى و شناخت فرهنگ ها و تمدن هاى ديگر را دارند و نه از وسعت نعمت و بركت ناشى از تعاطى و تبادل افكار و دادوستدهاى فرهنگى آگاهند.
كج انديشانى كه امروز- در آستانه قرن بيست و يكم ميلادى- با تعصب و تنگ نظرى و كوته بينى، بر باورهاى مطلق گرايانه مذهبى و قومى و نژادى خود پا مى فشارند و خود را صاحب «حقيقت محض» مى انگارند و ناگزير بى نياز از گفت وگو و دادوستد و رفت و آمد با ديگر ملت ها و مذهب ها و فرهنگ ها.
و گوته؟ اين شاعر و دانشمند و دولتمند آلمانى، با بزرگ منشى و گشاده دلى و در كمال متانت و فروتنى، سفر خيالى خود را به سرزمين هاى شرق چنين به تصوير مى كشد: «شاعر اكنون خود را به سان مسافرى در نظر مى گيرد كه به مشرق زمين رسيده است. شاد و سرخوش از آشنايى با آداب و رسوم مردمان شرق و مسرور از گفت وگو و نشست و برخاست با آنان. او خشنود از شناخت باورهاى مذهبى و افكار و انديشه هاى بزرگان آن ديار است، آرى او حتى اين ظن را وا نمى زند كه مسلمان است.»
با درك ژرفاى سخنان گوته تازه درمى يابيم كه اقبال لاهورى آن متفكر و مصلح و شاعر پاك نژاد مسلمان، چرا «پيام مشرق» خود را، كه چيزى كمتر از صد سال پس از مرگ گوته منتشر شد، در پاسخ به «ديوان غربى- شرقى» او سرود و چرا در اين كتاب مولانا را با گوته در باغ ارم هم نشين و هم صحبت كرد و ستايش از درام فاوست را بر زبان مولانا نهاد.
نكته دان آلمانى را در ارم/ صحبتى اُفتاد با پير عجم / شاعرى كو همچو آن عالى جناب / نيست پيغمبر ولى دارد كتاب/ خواند بر داناى اسرار قديم / قصه پيمان ابليس و حكيم / گفت رومى اى سخن را جان نگار/ تو ملك صيد استى و يزدان شكار/ فكر تو در كُنج دل خلوت گزيد/ اين جهانِ كهنه را باز آفريد/ سوز و ساز جان به پيكر ديده اى/ در صدف تعمير گوهر ديده اى/ هر كسى از رمز عشق آگاه نيست/ هر كسى شايان اين درگاه نيست / «داند آن كو نيكبخت و محرم است / زيركى زِابليس و عشق از آدم است».
منبع:روزنامه شرق
/خ
او با آفرينش آثارى فراتر از زمان و مكان، گام در راه گفت وگوى واقعى با فرهنگ هاى ديگر گذاشت، آن هم در روزگارى كه اثرات منفى پيشداورى هاى قرون پيشين در ميان عامه مردم و بخش بزرگى از نخبگان اروپايى هنوز از ميان نرفته بود. با اين همه نمى توان از تاثيرات انديشمندان «عصر روشنگرى» بر افكار و آثار گوته غافل ماند. كسانى چون گوتهولد افرائيم لسينگ كه با خلق درام «ناتان حكيم»، قلم بطلان بر مطلق گرايى نژادى و قومى و مذهبى كشيد. لسينگ اعتقاد داشت كه تنها زمانى بر پيشداورى هاى شوم و فاجعه آميز ناشى از نابردبارى و تعصب مطلق گرايانه مذهب ها و ملت ها مى توان غلبه كرد كه هر مذهب و ملت و نژادى، افزون بر احترام متقابل به ديگران، اين بينايى و بصيرت را نيز داشته باشد كه تنها از راه آزمون تجربى ايمان و اعتقادات خود و سرفراز بيرون آمدن از اين آزمون است كه مى تواند ارزشمندى و حقانيت آنها را به اثبات برساند. پيام نهفته در درام لسينگ را مى توان در يك كلام چنين خلاصه كرد: انسانى ترين اديان، راستين ترين اديانند.
و گوته؟ گوته با چنين پشتوانه هاى فرهنگى دست به آفرينش ديوان غربى- شرقى زد، اثرى كه در كنار درام مشهور فاوست از پرآوازه ترين آثار او به شمار مى آيد و در زمره شاهكارهاى ادبيات جهان محسوب مى شود. او در اين اثر آميزه اى دلنشين از آثار بزرگان شرق را با تصورات و تخيلات شاعرانه خود در هم آميخت و بدين سان نخستين «بيان نامه منظوم گفت وگوى فرهنگ ها» را در سرتاسر جهان انتشار داد. عنوانى كه گوته با شجاعت و جسارت تمام در آن دوران براى اين كتاب برگزيد، نشان از پنداره او از جهانى دارد كه در آن غرب و شرق در كنار هم و در «دفتر و ديوانى مشترك» با هم پيوند دوستى و پيمان مودت مى بندند. اين تركيب غيرمنتظره در عنوان كتاب، همراه با خلاقيت شاعر در هماهنگ و همراه كردن موفقيت آميز كلام شاعران و عارفان غرب و شرق، خواننده را به گونه اى دلنشين و دل انگيز، به تجربه يگانگى جهان و پذيرش گوناگونى آن مى كشاند. پيوندى كه گوته در ديوان به نمايش مى گذارد، چنان استوار و پايدار است كه امروز به تدريج اثرات آن آشكار مى شود و آرزوى ديرين گوته كه در نامه اى براى ناشر آثارش نگاشته بود، مى رود كه تحقق يابد. گوته در اين نامه به هدف اصلى خود در آفرينش ديوان غربى- شرقى اشاره مى كند و مى نويسد: «دير زمانى است كه خود را در خلوت با ادبيات مشرق زمين مشغول داشته و براى آشنايى عميق تر با آن، شعرهاى بسيارى نيز به سبك و معناى اشعار شرقى سروده ام. قصدم اين است كه به گونه اى دل زنده و دلپذير، غرب و شرق، گذشته و حال و فرهنگ ايرانى و آلمانى را با هم پيوند دهم و طرز فكر و آداب و سنن مردمان اين دو جهان را با هم قرين و دمساز كنم.»
او در جايى ديگر مى نويسد: «راستى چه كامكارند آنان كه همواره ميان شرق و غرب در گشت و گذارند و در اين دو جهان نيك مى نگرند و بهترين ها را برمى گزينند». اين سخن گوته استنباط تازه اى است از يكى ديگر از آيات قرآن، آنجا كه مى فرمايد: فَبَشِر عِبادِ اَلَّذينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَه اُولئِكَ الَّذينَ هَديهُمُ اللَّهُ وَاُولئِكَ هُم اُولُواالاَلبابِ. «مژده ده آنان را كه به سخنان گوش فرا مى دارند و از بهترين آنها پيروى مى كنند، ايشان را خدايشان هدايت كرده است و در شمار خردمندانند.» بايد دانست كه گوته در دوران دانشجويى و در سن بيست و يك سالگى به تشويق و ترغيب دوستش «يوهان گوتفريد هردر» به مطالعه قرآن روى آورد و از همان آغاز شيفته زبان شعر گونه قرآن شد، تا جايى كه آيات ۷۵ تا ۸۰ از سوره انعام را از زبان لاتين به زبان آلمانى ترجمه كرد. گوته معتقد بود كه با در نظر داشتن سبك قرآن كه با مضمون و مقصود آن هماهنگى دارد، نبايد از تاثير عظيم قرآن به شگفت آمد.
مشرق زمين براى گوته خاستگاه فرهنگ و تمدن بشرى و سرچشمه حيات فكرى و معنوى انسان بود. او خود در دامن معنويت شرقى و با كلام كتاب مقدس، زبان به سخن گشوده بود. دلبستگى او به سرزمين هاى شرق، در ايام كودكى و با شنيدن قصه هاى كتاب هزار و يك شب آغاز شده و با مطالعه داستان هاى كتاب مقدس، ادامه يافته بود. در دوازده سالگى به ميل خود نزد استاد به فراگيرى زبان عبرى مى پردازد تا از اين راه بتواند بى هيچ واسطه اى با مضمون و معناى كتاب مقدس آشنا شود و از سرزمين ها و ملت هاى شرق و رويدادهايى كه در طول قرون متمادى اين نقطه از جهان را منزلتى خاص بخشيده است، تصويرى زنده در ذهن خود مجسم كند. در ميان اوراق به جا مانده از گوته، دست نوشته هايى يافت مى شود كه نشان از علاقه او به يادگيرى ديگر زبان هاى شرقى و به خصوص زبان هاى عربى و فارسى دارد. حال به سادگى مى توان تصور كرد كه دلبستگى گوته به فراگيرى زبان هاى ملل و سرزمين هاى بيرون از حوزه فرهنگى و جغرافيايى غرب، برخاسته از شوق او براى ايجاد ديالوگ و گفت وگو با فرزانگان و انديشمندان سرزمين هاى دور و نزديك بوده است. هرچند كه او جز زبان عبرى امكان يادگيرى زبان شرقى ديگرى را پيدا نكرد، ولى اين امر حتى اندكى از شور و شوق گوته براى آشنايى با تاريخ و تمدن و فرهنگ و ادبيات مشرق زمين نكاست. گوته براى آگاهى و شناخت از تاريخ و تمدن و فرهنگ و ادبيات مشرق زمين، به مطالعه گسترده و بررسى همه جانبه آثار متفكران و محققان و مترجمان اروپايى پرداخت. بايد دانست كه از اواخر سده هجده تا اوايل سده نوزده ميلادى، دانشمندان و پژوهندگان و خاور شناسان غربى مجموعه اى از گنجينه ادبى و تاريخى مشرق زمين را به زبان هاى لاتين و انگليسى و آلمانى و فرانسوى ترجمه كرده و انتشار داده بودند و پژوهش هاى دامنه دارى نيز در اين زمينه آغاز شده بود. در اين دوره تلاش كم نظيرى براى شناخت فرهنگ و تمدن شرق در جريان بود، تا جايى كه فرهيختگان اروپايى براى آشنايى با آثار فرهنگى و هنرى مشرق زمين با هم در رقابت بودند و مى كوشيدند تا در ترجمه و بررسى متون، دقت بيشترى به خرج دهند و در مطالعات و تدقيقات علمى از هم پيشى گيرند. اين جنب و جوش كه در جهت آشنايى و شناخت هر چه بيشتر و عميق تر از تاريخ و تمدن و فرهنگ و ادبيات سرزمين هاى شرقى و به ويژه شاعران و عارفان و متفكران ايرانى به راه افتاده بود، بعد از انتشار ديوان غربى- شرقى شدت گرفت و تا اواخر قرن ۱۹ ميلادى نيز ادامه يافت و در تاريخ ادبيات سرزمين هاى آلمانى زبان از آن با نام «نهضت شرقى» ياد مى شود. از اين رو براى گوته در آن دوران از هر جهت تمام امكانات فراهم آمده بود تا بيش از پيش خود را با تاريخ حيات فكرى مشرق زمين مشغول دارد و با آثار ارزشمند حكيمان و عارفان و شاعران شرق و با سير تكامل فرهنگ و ادبيات و هنرهاى گوناگون در خاور زمين آشنا شود. او در فصل پايانى ديوان غربى- شرقى از همه دانشمندان و پژوهشگران و مترجمان كه با آثارشان موجبات آشنايى او را با فرهنگ و تمدن مشرق زمين فراهم آوردند، قدردانى مى كند و يادشان را به عنوان «استاد» گرامى مى دارد.
گوته از دو دوره از حيات معنوى اش به عنوان نقاط عطفى نام مى برد كه به او جوانى دوباره بخشيدند و تصوير و تصور ديگرگونه اى از جهان و انسانيت در برابر ديدگانش گشودند. دوره نخست زمانى بود كه گوته ۳۷ساله، در ايام سير و سياحت در ايتاليا، با مشاهده آثار عهد باستان و بناها و يادگارهاى دوران تجديد حيات فرهنگى، به مكتب انسان گرايى روى آورد. كتاب «سفر ايتاليا» حاصل اين دوره از حيات گوته است.
نزديك به سى سال بعد، دوره دوم حيات معنوى اش آغاز مى شود. گوته در اين دوران از سويى احساس مى كرد كه آرمان هاى هنر كلاسيك و تصوراتى كه اين مكتب از انسان و جهان و زندگى عرضه مى كند براى او كافى و كامل نيست و سيرابش نمى كند. از سوى ديگر، حوادث انقلاب فرانسه و جنگ هاى ناپلئون، او را ناگزير به پذيرش اين واقعيت كرده بود كه اين چنين رويدادهايى را نمى توان با معيارهاى محدود تاريخ و فرهنگ مغرب زمين ارزيابى كرد و درباره آنان داورى نمود، بلكه بايد آنها را با مقياس عظيم تاريخ و تمدن بشرى سنجيد.
گوته در اين دوره، خسته از هياهوى دور و نزديك جنگ هاى ناپلئون آزرده از شكست «پروس ها» و اندوهگين از مرگ «فريدريش شيلر» يار و همدل و همزبانش، به فرهنگ شرق پناه مى برد و با مردمان آن ديار به گفت و شنود مى نشيند و با فرزانگان و فرهيختگان شرق دمساز مى شود.
گوته سوار بر مَركبِ خيال به سرزمين هاى دور مى راند، در كوهسارها و دشت هاى گسترده مشرق زمين با شبانان در مى آميزد و در واحه هاى ريگستان، بيتوته مى كند و سحرگاهان با آب زلال خود را صفا مى دهد و شاداب مى كند. همراه با كاروان ها راهى شهر و بيابان مى شود، جاده هاى پر فراز و نشيب و سنگلاخى را مى پيمايد و به دروازه شيراز مى رسد. در آنجا رحل اقامت مى افكند و در باغ هاى شيراز منزل مى گيرد و گهگاه، چون اتابكان و اميران فارس كه شيراز را به عزم جدال ترك مى گفتند، او نيز به قصد گشت و گذار و سير و سياحت، رو به اطراف و اكناف مى گذارد. به مجلس شاعران و سخن سرايان ايرانى راه مى يابد و از هم نشينى و هم صحبتى ايشان چنان به وجد مى آيد و از سخنانشان چنان مسحور مى شود كه كلامشان را با دروازه هاى بهشت و وسعت معرفتشان را با درياهاى بيكران قياس مى كند. او در باغ هاى شيراز و در كنار همزاد خود، مى ناب مى نوشد و آواز عشق سر مى دهد، آب چشمه خضر بر سر مى ريزد و جوانى دوباره مى يابد.
گوته در كتاب حقيقت و مجاز كه در شمار بزرگ ترين و مشهورترين آثار و به مثابه زندگينامه او است، در باره اين دوره از حيات معنوى اش مى نويسد:
«گرچه آن ديار اعجاب آور بود و طبيعتى وحشى داشت، گرچه قوه تخيل نيرومندى هماره مرا به اين سو و آن سو مى كشاند و گاه اينجا و گاه آنجا راهبر بود (و هر افسانه اى گواه اين ادعا است) و گرچه بيم آن مى رفت كه آميزه اى از افسانه و واقعيت هاى تاريخى و آميخته اى از اسطوره و دين، مرا سرگردان و متحير گرداند، ولى من با چه اشتياقى به سرزمين هاى شرق پناه بردم، با چه شور و شوقى خود را در كتاب سفر پيدايش غوطه ور كردم و در ميان خيل گسترده شبانان- با وجود تنهايى بزرگ- همزمان خود را در ميان جمعى عظيم يافتم.»
گوته از اين ايام به نام «هجرت» ياد مى كند، هجرت به معناى بازگشت، بازگشت به اصل و ريشه خويش، بازگشت به معنويت شرقى كه همانا درك فطرى وحدت وجود و دريافت عاشقانه يگانگى جهان رنگارنگ است.
دريغا كه اين تصور وجدانى كه غربيان در دوره اى، نيم آشنايى با آن پيدا كردند- به گفته سيد حسين نصر متفكر ايرانى و مسلمان- به زودى به دست فراموشى سپرده شد. از قرن هفدهم به بعد، مغرب زمين همه نيروى فكرى و عقلى خود را مصروف تحقيق پيرامون كميت صور گوناگون اشياء داشت و هر چند كه از اين راه به گستره اى پهناور از علوم طبيعى دست يافت كه ثمرات آشكار آن در قلمرو فيزيكى و مادى در ميان تمام ملت ها احترام و ارزش فراوانى پديد آورده است، اما از كوشش در راه پيوند فيزيك و متافيزيك و آميزش ماديت و معنويت به دور افتاد. «هاينرش هاينه» نيز در وصف ديوان غربى- شرقى همين معنا را به كار گرفته است و مى گويد: «اين دسته گلى از باغ معنويت است كه غرب به شرق فرستاده است. از ديوان غربى- شرقى چنان بر مى آيد كه غرب از روحانيت رنجور و بى احساس خود بيزار شده و از سينه مشرق زمين جوياى گرمى و صميميت است.»
بارى، گوته در سفر معنوى خود به جهان خيال شاعران و دنياى انديشه متفكران و عالم روحانى عارفان مشرق زمين، شادمانه به تماشاى پيوند حكمت و شعر و آميزش عقل و عشق مى نشيند. تعبيرى كه او از سفرش به سرزمين هاى شرق به دست مى دهد، نه در آن روزگار و نه امروز، خوشايند بسيارى نبود و نيست. آنانى كه- به هر دليل- شرق و غرب را از هم دور و جدا مى خواهند و نه ذوق و استعداد بهره ورى از شادى و لذت نهفته در آشنايى و شناخت فرهنگ ها و تمدن هاى ديگر را دارند و نه از وسعت نعمت و بركت ناشى از تعاطى و تبادل افكار و دادوستدهاى فرهنگى آگاهند.
كج انديشانى كه امروز- در آستانه قرن بيست و يكم ميلادى- با تعصب و تنگ نظرى و كوته بينى، بر باورهاى مطلق گرايانه مذهبى و قومى و نژادى خود پا مى فشارند و خود را صاحب «حقيقت محض» مى انگارند و ناگزير بى نياز از گفت وگو و دادوستد و رفت و آمد با ديگر ملت ها و مذهب ها و فرهنگ ها.
و گوته؟ اين شاعر و دانشمند و دولتمند آلمانى، با بزرگ منشى و گشاده دلى و در كمال متانت و فروتنى، سفر خيالى خود را به سرزمين هاى شرق چنين به تصوير مى كشد: «شاعر اكنون خود را به سان مسافرى در نظر مى گيرد كه به مشرق زمين رسيده است. شاد و سرخوش از آشنايى با آداب و رسوم مردمان شرق و مسرور از گفت وگو و نشست و برخاست با آنان. او خشنود از شناخت باورهاى مذهبى و افكار و انديشه هاى بزرگان آن ديار است، آرى او حتى اين ظن را وا نمى زند كه مسلمان است.»
با درك ژرفاى سخنان گوته تازه درمى يابيم كه اقبال لاهورى آن متفكر و مصلح و شاعر پاك نژاد مسلمان، چرا «پيام مشرق» خود را، كه چيزى كمتر از صد سال پس از مرگ گوته منتشر شد، در پاسخ به «ديوان غربى- شرقى» او سرود و چرا در اين كتاب مولانا را با گوته در باغ ارم هم نشين و هم صحبت كرد و ستايش از درام فاوست را بر زبان مولانا نهاد.
نكته دان آلمانى را در ارم/ صحبتى اُفتاد با پير عجم / شاعرى كو همچو آن عالى جناب / نيست پيغمبر ولى دارد كتاب/ خواند بر داناى اسرار قديم / قصه پيمان ابليس و حكيم / گفت رومى اى سخن را جان نگار/ تو ملك صيد استى و يزدان شكار/ فكر تو در كُنج دل خلوت گزيد/ اين جهانِ كهنه را باز آفريد/ سوز و ساز جان به پيكر ديده اى/ در صدف تعمير گوهر ديده اى/ هر كسى از رمز عشق آگاه نيست/ هر كسى شايان اين درگاه نيست / «داند آن كو نيكبخت و محرم است / زيركى زِابليس و عشق از آدم است».
منبع:روزنامه شرق
/خ