رمان قصر دربارهی شخصیتی است به نام كا. (1) كه از مقصدی نامشخص، به دهكدهای نامعلوم وارد شده است و مدعی است مسئولان ناشناختهی قصرِ مشرف بر دهكده، او را برای مساحی به آنجا فراخواندهاند. كل داستان، بیانگر تلاش و امید عبث او در دستیابی به قصر و دیدار با مسئول آن است.
كا. به محیطی وارد میشود كه برخلاف فضای دو رمان گمشده و محاكمه، نه محیطی شهری و مدرن، كه روستایی عقب افتاده است و از پدیدههای عصر نوین صنعتی، صرفاً چراغ برقی دارد و یك خط تلفن. او به محض ورود به دهكده، مسكنی برای خود جستجو میكند و اصرار دارد حق اقامتش را به عنوان مساحِ قصر به رسمیت بشناسند. پرسش این است كه چرا شخصیتی جسور چون او كه بر ارزش خود واقف است، تحقیرها و ناكامیهای وارده را تحمل میكند؟ آدمی مثل او میتواند به زادگاه خود برگردد و به زندگی خود در محیطی مطلوبتر و احتمالاً قانونمندتر ادامه دهد. این پیشنهاد از سوی فریدا، معشوقهی كا. مطرح میشود: «باید از اینجا بگذاریم برویم یك جای دیگر. جنوب فرانسه یا اسپانیا.» (2) پاسخ كا. عزم راسخ او را در عدم ترك دهكده نشان میدهد: «من نمیتوانم بگذارم بروم. اینجا آمدهام بمانم. اینجا میمانم.» كا. كیست و چه شخصیتی دارد و در جستجوی چه به این دهكده پا گذاشته است و چرا حاضر به ترك آن نیست؟
كا. را میتوان تجسم انسان مدرن و شهرنشین دانست؛ شخصیتی كه ارزشهای خود را بنیان مینهد و در پی آن است تا حقوق تعریف شده خود در روابط اجتماعی را ازادانه اعمال كند. او در بدو ورودش به دهكده بر حقوق خود تأكید میكند: «من میخواهم صاحب اختیار خودم باشم.» (قصر، ص12)
وضعیت تأهل كا. مبهم است. آن طور كه خودش اشاره میكند، در موطن خود همسر و فرزندی دارد؛ اما رفتار او بیشتر به افراد مجرد شباهت دارد تا به مردان متأهل. شاید اشاره او به همسر و فرزندش نیز از مجموع جعلیاتی باشد كه از آنها یاد خواهد شد. به هر حال قید و بند مردان متأهل در او مشهود نیست؛ هرچند كه از مجاورت با زنان نیز احساس شادی و آرامش نمیكند. حالت و احساس دوگانه او در این مورد یادداشتی از كافكا را به یاد میآورد كه همزمان با نگارش قصر نوشته شده است:
شادكامی بیپایان، عمیق، گرم و رهایی بخشِ نشستن در كنار گهواره یك كودك در مقابل مادرش. در آن چیزی از این احساس نیز هست: مسئولیت هیچ موضوعی به گردن تو نخواهد بود مگر آنكه تو خود بخواهی. در مقابل، این احساس آنهایی كه بچه ندارند: این مسئولیت، چه بخواهی چه نخواهی، تا لحظهی پایان، در هر لحظهی عذابآور بر گردن توست، تا ابد، بر گردن توست، و بدون نتیجه. سیسوفوس یك مجرد بود. (یادداشتها، ص485)
در واقع كافكا شكست مكرر خود در ازدواج را با وضعیت سیسوفوس (سیزیف) مقایسه میكند؛ قهرمانی اسطورهای كه محكوم بود تا ابد، هر روز صخرهای را از دامنه كوهستان تا قله بالا ببرد و در آستانهی اتمام كار، شاهد سقوط صخره به دامنه كوه باشد. (3) در تعبیری كمیك میتوان گفت كه تلاش كا. نیز در ازدواج با فریدا، و از طریق او راهیابی به قصر، تلاشی عبث و سیزیفوار است.
كا. در بدو ورود به دهكده، میگوید كه راهش را گم كرده و به طور اتفاقی گذرش به آن دهكده افتاده است. وی در ابتدای ورودش به دهكده، به یكی از روستاییان كه اقامت او را منوط به كسب مجوز از سوی قصر میداند، میگوید: «این چه دهكدهای است كه من راهم را گم كرده و تویش آمدهام؟ مگر اینجا قصری هست؟» (قصر، ص8) اما بلافاصله مدعی میشود كه از سوی مسئولان قصر به آنجا دعوت شده است. به دنبال استعلام تلفنی یكی از روستاییان، مسئولان قصر هویت او را به عنوان مساح، تكذیب و سپس تأیید میكنند. شگفتی كا. از این تأییدیه، و تحلیل او در این زمینه شایان توجه است و بر كذب ادعای او به عنوان تصدی شغل مساحی دلالت دارد:ك. گوشهایش را تیز كرد. پس قصر او را به منزله مساح شناخته بود. از یك سو، این به حالش مساعد بود زیرا به معنای آن بود كه قصر همه چیز را دربارهی او میداند. نیروهای رویارو را ارزیابی كرده بود، و چالشگری را لبخندزنان میپذیرفت. ولی از سوی دیگر، مساعد نیز بود، زیرا اگر تفسیر او درست باشد، آنها نیرویش را دست كم گرفته بودند، و او بیشتر از آنچه جرئت كرده بود امیدوار باشد، آزادی عمل خواهد داشت. و اگر چشم میداشتند كه در شناختش به منزله مساح او را با برتری فخیمشان بترسانند، بر خطا بودند. (قصر، صص 11 و 12)
نه تنها وجود خود كا. به عنوان مساح، بلكه ماهیت دستیارانش نیز مورد تردید است. كا. در ابتدای ملاقات با روستاییان مدعی میشود كه دو دستیار قدیم او در راهند و به زودی به او ملحق میشوند؛ اما متعاقباً پس از رویارویی با آن دو، آنان را نمیشناسند. در واقع آن دو از طرف مسئولان قصر نزد او آمدهاند:
از این به آن و از آن به این نگاه كرد و پرسید: «شماها كی هستید؟»
جواب دادند: «دستیارهای شما».
مهمانخانهدار به صدایی پست تأیید كرد: «دستیارهاتانند.»
ك. گفت: «چی؟ شما دستیارهای قدیم منید كه بهشان گفتم دنبالم بیایند و چشم به راهشانم؟»
جواب مثبت دادند.
ك. پس از درنگ كوتاهی گفت: «خوب است؛ خوشحالم كه آمدید.»
پس از درنگ دیگری گفت: «خیلی دیر كردید؛ خیلی لاابالی هستید.»
یكیشان گفت: «راه درازی بود.»
ك. تكرار كرد: «راه دراز؟ولی همین الآن دیدمتان كه از قصر میآیید.»
گفتند: «بله» و توضیح بیشتری ندادند. (قصر، ص29)
این گفتگو به ویژگی دیگری هم اشاره دارد. قصر، ماهیتاً وهمانگیز است؛ چنان نیست كه به نظر میرسد؛ گویا در مرز تخیل و رؤیا قرار دارد؛ نزدیك به نظر میرسد، اما بسیار دور و دست نیافتنی است. لحظاتی پیش از این گفتگو، هنگام بازگشت كا. به مهمانخانه با سورتمه، به این ویژگی اشاره میشود:
هنگامی كه از روی پیچی در جاده ك. پی برد نزدیك مهمانخانهاند، بسیار تعجب كرد كه دید هوا از هم حالا تاریك شده است. آیا رفتنش آن قدر طول كشیده بود؟ به حساب خودش، مسلماً بیشتر از یكی دو ساعت نمیشد. و وقتی رفت صبح بود و هیچ نیاز به غذا احساس نكرده بود. همین یه خرده پیش همه جا روز بود، و الآن تاریكی شب آنها را فراگرفته بود. (قصر، ص28)
قصری كه شخصیت اصلی برای راهیابی به آن تلاش میكند، چگونه مكانی است؟ ظاهراً قصر، حتی از دید خود كا. فاقد هرگونه شكوه و جلال است. در واقع قصر «جز شهركی اكبیری نبود، كپهای از خانههای روستایی كه یگانه حسنشان- اگر حسنی داشتند- در آن بود كه از سنگ ساخته شده بودند؛ ولی مدتها میشد كه گچ طبله كرده بود و سنگ به حال فرو ریختن مینمود.» (ص16) كا. با تماشای قصر، بلافاصله به یاد زادگاهش میافتد كه برج كلیسایش از این قصر بسیار پرشكوهتر است. فقدان برجستگی ویژه، صرفاً به قصر محدود نمیشود. مسئولان و كارگزاران قصر هم ظاهراً افرادی بسایر معمولیاند. معلم روستا در گفتگویی با كا. میگوید: «بین دهقانها و قصر فرقی نیست.» (ص18)
كا. مردی است حدوداً سی ساله و جسور. از همان ابتدا به صراحت میگوید: «من از آن ترسوها و كمروهاش نیستم، و میتوانم نظرم را رك و پوست كنده حتی به كنت بگویم، ولی خیلی بهتر است كه همه چیز را بیدردسر فیصله داد.» (صص12و 13) او شخصیتی مصمم است و در پاسخ به پیشنهاد دهدار كه قصد دارد بین او و مسئولان قصر میانجیگری كند، میگوید: «نه، ابداً. از قصر مرحمت نمیخواهم؛ حقوقم را میخواهم.» (ص13) كا. برای قصر به عنوان مرجع قدرت احترام قائل است، اما برخلاف روستاییان آن را تأیید نمیكند. به مهمانخانه دار میگوید: «من واقعاً قدرتمند نیستم؛ و در نتیجه به گمانم كمتر از تو به قدرتمندان احترام نمیگذارم. منتها به اندازه تو صاف و صادق نیستم و همیشه نمیخواهم آن را تصدیق كنم.» (صص 14 و 15)
تلاش كا. در ورود به قصر و رویارویی مستقیم با مسئولان آن، به ویژه كِلام، تلاشی عبث است. در فصل هجدهم، گفتگوی طولانی كا. با بورگل، رابط منشیهای قصر با دهكده، هسته مركزی رمان را آشكار میكند. در این گفتگوی شبانه كه در اتاق بورگل صورت میگیرد، بورگل ملاقات خود را با كا. تنها شانس موفقیت مساح در دستیابی به قصر تلقی میكند. در واقع بورگل طی یك سخنرانی طولانی به بسیاری از مبهمات مربوط به قصر اشاره و نوع روابط حاكم بر قصر را به وضوح بیان میكند. نكته مهم آن است كه كا. دقیقاً در همان لحظاتی كه باید بیدار بماند و با پرسش از بورگل به ماهیت واقعی امور قصر پی ببرد، به خواب میرود. این بدان معناست كه حقیقت، درست در همان لحظهای كه دست یافتنی به نظر میرسد، دست نیافتنی است. دكتر بهرام مقدادی، در بررسی درونمایه قصر، به این نكتهی بنیادین و هستی شناختی توجه داشته است:
گاهی خواننده از خود میپرسد نكند در قصر كسی یا چیزی نباشد كه رضایت خاطری نصیب كا. كند؛ یا اینكه مبادا قصر یعنی نرسیدن به حقیقت- هنرمند [كافكا] نمیتواند به حقیقت برسد و در نتیجه وضعش را گزارش میكند. این دلهره در زندگی روزمره ما هم وجود دارد. ترس از اینكه مبادا آنچه میكوشیم بدان برسیم آن گونه نباشد كه انتظارش را داشته ایم. آنچه به زندگی معنا میدهد سرابِ رسیدن به هدف است. پس میتوان گفت شاید قصر مظهر آن واقعیتهایی باشد كه برای بشر ملموس نیستند؛ یعنی همه آن آرمانهای محالی كه هر انسان «دن كیشوت» وار به دنبال آن میرود. اما همه ما روزی سر میخوریم چون انتظار ما از خود بیش از توانایی ماست. ناچار همیشه در انتظاریم؛ در انتظار آرزوهایی كه هیچگاه برآورده نمیشوند. آنچه به زندگی معنی میدهد انتظار است، نه رسیدن به هدف. (4)
در واقع كا. به تدریج در مییابد كه امور، آن سان كه پنداشته بود، فهمپذیر نیست. كا. صحبتهای دهدار را این طور جمعبندی میكند: «پس تنها نتیجهای كه میماند آن است كه همه چیز بسیار نایقینی و ناگشودنی است.» (قصر، ص99) پیش از آن نیز دهدار، نسبی بودن امور و شكنندگی مرز واقعیت و توهّم را به كا. یادآوری كرده است. كا. ضمن اشاره به دریافت نامهای از سوی كِلام مدعی میشود كه قصر، به استناد نامهی مذكور، موقعیت او را به عنوان مساح به رسمیت شناخته است:
ك. گفت: «آقای دهدار، شما نامه را چنان خوب تعبیر میكنید كه از آن هیچ نمیماند بجز امضایی روی یك ورق كاغذ سفید. آیا متوجه نیستید كه با این كارتان اسم كِلام را كه ادعا دارید به آن احترام میگذارید حقیر میشمارید؟» دهدار گفت: «حرف مرا بدجوری فهمیدید. من معنای نامه را سوءتعبیر نمیكنم؛ روایت من از ارج نامه نمیكاهد، به عكس. نامهای خصوصی از كلام طبعاً معنایی بیشتر از نامه اداری دارد، ولی دقیقاً این نوع معنایی كه شما به آن حمل میكنید ندارد.» (قصر، ص 96)
در واقع از متنی واحد، یعنی نامهی كِلام به كا.، برداشتهای متفاوتی صورت گرفته است.
خانمِ مهمانخانهدار خطاب به كا. او را این طور توصیف میكند: «از اهل قصر نیستید، از اهل دهكده نیستید، هیچ چیز نیستید. یا دقیقتر بگویم، بدبختانه چیزی هستید، یك بیگانه، كسی كه نمیخواهندش و مزاحم همه است، كسی كه همیشه مایه دردسر است... كسی كه نیتهایش معلوم نیست.» (قصر، ص70) توصیف كا. از زبان خانم مهمانخانهدار و مقایسه او با كِلام، بخشی از ویژگیهای كا. را نشان میدهد و پاسخ كا. بخش دیگر آن را:
البته حق دارید كه میگویید من در مقایسه با كِلام هیچم؛ و هرچند با این همه اصرار دارم با كِلام حرف بزنم و دلیلهای شما منصرفم نمیكند، معنیاش اصلاً آن نیست كه میتوانم با كِلام بدون دری میانمان روبرو شوم یا امكان ندارد كه به دیدن او از اتاق فرار نكنم. اما همچو ترسی، ولو موجه، به نظر من دلیل معتبری برای دست كشیدن از كوشش نیست. اگر من فقط موفق شوم پایداری كنم، لازم نیست او ابداً باهام حرف بزند. برای من همین بس است كه ببینم گفتهام چه اثری در او دارد؛ اگر هیچ اثری نداشته باشد یا اگر او به آن اعتنا نكند، من دست كم دلم خوش میشود كه رُك و آزادانه با آدمی بزرگ حرف زدهام. (قصر، ص 71)
در گفتهی كا. رگههای روشن اگزیستانسیالیسم مشهود است. او خود را مقهور قدرتی محتوم میبیند، اما از مواجهه با آن سر باز نمیزند. پایداری او در این مبارزه نابرابر، تحسین برانگیز است. برای او نیل به هدف اهمیت دارد، اما مهمتر از آن، نفس رویارویی با پدیدههاست. درواقع شخصیت اصلی به انتخابی دست میزند كه گذشته از نتایج آن، فینفسه یك ارزش به شمار میآید. بلاكهام، در تحلیل و ارائهی نظریات كارل یاسپرس در باب آزادیِ اگزیستانسیالیستی، مطلبی دارد كه به نظر میرسد مصداق حال شخصیت اصلی رمان قصر باشد:
من خود مختارم، اما خودكفا نیستم؛ به چیزی كه هستم تبدیل میشوم. من، در آگاهی سرگیجه آور از خودم در آزادی، نه تنها بر موقعیت واقعیام در جهانِ اعمال كنندهی قید و بند بلكه بر تعالیای كه در برابرش ایستادهام نیز تكیه میكنم؛ من در آگاهیام از آزادیام در برابر موقعیت مشخصم و در برابر موقعیت در برگیرندهای كه مسئولیتم را، آگاهیام را به من میدهد، ایستادهام: من، در آزادیام، نامشروط و به گونهای مضاعف وابستهام. فعالانه موقعیتم را در جهان میپذیرم و میكوشم كه از آن، از عینهایی كه در برابر من قرار دارند، از غایتهای محدود شدهای كه میپذیرم، از سدهای بازدارندهی خواستم، و از تمامی بیثمریهای نهایی فراتر روم.(5)
كا. به تدریج به فاصله بین خود و قصر پی میبرد و درمی یابد كه كِلام، رئیس قصر، از دسترس او بسیار دور است:
از امیدهایی كه خانم میكوشید با آنها كا. را بفریبد خسته شده بود. كِلام دور بود. زمانی خانم، كِلام را با عقاب قیاس كرده بود و این در چشم كا. مهمل نموده بود، ولی حالا مهمل نمینمود. به دوری كِلام اندیشید، و نشیمنگاه دسترس ناپذیرش و به خاموشیاش كه شاید فقط آن را چنان فریادهایی كه كا. هرگز هنوز نشنیده بود میشكست، و به نگاه خیره فرو نگرندهاش كه هرگز نمیشد آن را اثبات یا باطل كرد، و به چرخ زدنهایش كه هرگز نمیشد آنها را با هر چیزی كه كا. این پایین میكرد به هم زد و آن بالا بالاها او به فرمان قوانین فهمناپذیر پیشان میگرفت و تنها در لحظههایی پیدا بودند. همه این چیزها میان كِلام و عقاب مشترك بودند. (قصر، ص 153)
در فصل دهم، بارناباس نامهای را از جانب كِلام به كا. میرساند:
من از كار مساحی كه تاكنون انجام دادهاید راضیام. دستیارها هم مستحق تمجید است. بلدید آنها را به كار وادارید. از كوششهاتان نكاهید! كارتان را تا نتیجهای خوب ادامه دهید. از هرگونه قطع كار میرنجم. از بابت امور، خیالتان آسوده باشد؛ مسئلهی حقوق به زودی حل میشود. (قصر، ص 156)
حیرت كا. از مندرجات این نامه و واكنش متعاقب او، بیش از پیش موقعیتی پیچیده و مبهم را نشان میدهد كه شخصیت اصلی در آن گرفتار آمده است:
غلط بهش اطلاع دادهاند. من هیچ كار مساحی نكردهام، و خودت میبینی كه دستیارها چه ارزشی دارند. و همچنین پیداست كاری را كه هرگز شروع نكردهام نمیتوانم قطع كنم؛ من حتی نمیتوانم رنجش آقا را بینگیزم، پس چطور توانستهام مستحق رضایش باشم؟ و اما از بابت آسوده خاطر بودن، امكان ندارد خاطرم آسوده باشد. (قصر، 158)
قصر با تمجید از اقدامات كا. در حیطه مساحی و ابراز رضایت از او، كاملاً او را در موضع انفعالی قرار میدهد. این نامه، همان طور كه خود كا. نیز اشاره دارد، نمیتواند باعث آسودگی خاطر او شود؛ زیرا در این بازی، قصر با جعل واقعیات به سود حریفی ضعیف و تمجید از او، تسلط و اقتدار خود و تحقیر او را به نمایش گذاشته است.
ابهام قصر و ماهیت گردانندگان آن بر دامنه این اقتدار میافزاید. الگا، خواهرِ آمالیا، كِلام را این طور توصیف میكند:
بعضیها او را دیدهاند، همه راجع بهش شنیدهاند، و از روی نگاهها و شایعهها و از روی عوامل تحریف كننده گوناگون، نقشی از كِلام ساخته شده است كه در اساس راست است. ولی فقط در اساس. این نقش در جزئیات متغیر است، ولی شاید نه به اندازه سیمای واقعی كِلام. چون گزارش میشود وقتی به دهكده میآید یك سیما دارد و دهكده را كه ترك میكند سیمای دیگری دارد، قیافهاش بعد از نوشیدن آبجو با قیافهاش قبل از نوشیدن آبجو فرق میكند... توی دهكده در شرحهایی كه از او میدهند اختلافهای بسیاری هست، اختلافهایی دربارهی قد و قامتش، كردارش، اندازهاش، و بُرِش ریشش. (قصر، ص 227)
تنها ویژگی ظاهری كِلام كه روستاییان بر آن اتفاق نظر دارند، وضع و نوع لباس اوست: او كتی مشكی به تن میكند كه دنبالهای بلند دارد. این ویژگی نیز در حیطهی شناسایی او هیچ سرنخی به دست نمیدهد.
الگا در ادامه توصیف كِلام به نكتهای مهم اشاره میكند: «البته همهی این اختلافها نتیجه جادو نیستند، بلكه میشود به دقت وارسیشان كرد؛ آنها بستگی دارند به حالت روحی مشاهدهكننده، به اندازه هیجانش، به اندك تفاوتهای بیشمار امید یا ناامیدیای كه هنگام دیدن كِلام امكان دارد در او پیش آیند.»(قصر، ص 228)
الگا وجود نوعی قدرت جادویی و سحرانگیز را در كِلام منكر نیست، اما ریشه اختلاف نظر در مورد ویژگیهای كِلام را، نه در ماهیت او، كه در افرادی میبیند كه با او مواجه شدهاند. هریك از این افراد، به دلیل ویژگیهای متفاوت روانشناختی و نوع نگرش، كِلام را از منظر خود دیده و توصیف كردهاند. در واقع از مقولهای واحد، تعابیر متفاوتی ارائه شده است. مجموعاً ابهام، واژهای است كه ویژگی حاكم بر رمان قصر را به خوبی توصیف میكند. ابهام و دوگانگی از همان بدو ورود كا. به دهكده تا پایان ماجرا پیداست. هر پدیدهای میتواند هم این باشد و هم آن، و در عین حال هیچ یك از آن دو نباشد. در واقع كافكا تأثیرات ناشی از دنیایی را به خواننده نشان میدهد كه در آن، واقعیت و توهّم، وجود و عدم، تردید و یقین در كنار هم موجودند. والتر زُكِل در تحلیل شخصیت اصلی رمان قصر، ضمن اشاره به «پیروزی پندار بر واقعیت» كا. را فریبكاری میداند كه با عدم صراحت بیان، بسیاری از تحلیلگران را فریب داده است. (6) كا. مدعی است كه او را برای مساحی به دهكده فراخواندهاند. او ما را به پذیرش ظلمی كه بر او رفته است مجاب میكند. در نتیجه، قصر را هجو بوروكراسی، نمادی از اقتدار دینی، یا نمودی از قدرت قاهر سیاسی- اجتماعی تلقی میكنیم. در قصر شواهد متعددی در تأیید نظر زكل هست: كسی كا. را به دهكده دعوت نكرده است. برخلاف یوزف كا. در رمان محاكمه، كسی انگشت اتهام به سوی او بلند نكرده است و مدعی او نیست. بسیاری از دعاوی او نیز پوچ است؛ او به دروغ، ورود قریبالوقوع دستیارانش را وعده میدهد. حتی دو جوانِ فرستاده شده از سوی قصر را هم به عنوان دستیاران خود میپذیرد و به روی خود نمیآورد. در این مورد پیداست كه قصر، با تأیید دعاوی نادرست كا. مشتاقانه در بازی مضحكی وارد شده است. تكذیب انتصاب كا. به عنوان مساح و تأیید متعاقب او از سوی قصر، و نامهی كِلام به دهدار در مورد اظهار رضایت از كار كا. به عنوان مساح، حاكی از ورود قصر به ستیزهای طنزآمیز با شخصیت اصلی است. در واقع روش قصر در پاسخگویی به شیوه كا. تأكیدی بر آن است كه هیچ امر مسلّمی در كار نیست. یقین، توهّمی است كه به آن دچار شدهایم. خود كا. هم كسی نیست كه مدعی است؛ فرد دیگری است. قصر و صاحب منصبان آن نیز چنینند. هنر شگرف كافكا نیز در همین جا نهفته است. ما در مقام خواننده اثر، با علم به دعاوی پوچ و دروغ كا. با او همذات و همراه میشویم. ما، به رغم شواهد روشن متن، در جبهه كا. قرار میگیریم و دعاوی توهّم آلود او را واقعیت میشماریم. در واقع ما نیز به «پیروزی پندار بر واقعیت» كمك میكنیم. با وجود این هنوز این پرسش هست كه كا. كیست و قصیر چیست و این مرد در جستجوی چه به این دهكده دور افتاده پا نهاده است؟ پاسخ والتر زكل تأمل برانگیز است:كافكا در قصر موقعیت بنیادین انسان امروزین را بازمی نماید كه برایش نه جهان و نه «خود» خویشتنش داده و یقینی نیستند. ك. مانند هر آدمی برای آنكه باشد میباید شناخته بشود و همچو یك فرد به كل جامعه پیوسته باشد؛ او میباید دارای پیشه ویژهای باشد. برای آنكه او را فرا بخوانند، میباید پیشاپیش كسی باشد، كارشناسی اعتبار یافته و مورد نیاز. ولیكن ك. میداند كه او را هرگز به كاری فرا نمیخوانند و از این رو هیچ است. او آدمی بیگانه است. پاك ناپیوسته، و زیادی- و schloss كه در دلالت بنیادینش به معنای «قفل» كار میكند، در را به رویش قفل میكند. از آنجا كه آدمیزاده نمیتواند همواره بیرون انجمن آدمیان بزید، ك. سخت نیازمند است كه به درون آن راه یابد، كسی گردد كه به او نیاز دارند و میشناسندش. او برای آنكه بزید باید «قفلی» را «بگشاید» كه بدان آدمیان او را به درون راه نمیدهند. Das schloss معنی دیگرش را همچون ضرورت چیره زندگی و گوهر دلخواهی به او مینماید، و این معنی، به چهر قصری جلوهگر میشود كه افسونگرانه به سوی خویش میخواندش و دستنیافتنی است. كار برآشوبنده و ابَرانسانیِ ك. است كه چنان فراخوانی را كه به آن نیاز دارد بیافریند. باید وانمود كند كه هم اینك آنچه را كه به جستنش آمده داراست- یعنی آن پیش شرطِ بایسته را برای آغازیدن یك هستی یكپارچه و راستین. از این رو، نبردش با قصر نه از روی هوشمندی بلكه انگیختهی ضرورتی سخت است. درست از آن رو كه ادعای عینی معتبری بر شناسایی ندارد، باید قصر را ناگزیر سازد تا وانمود ذهنیاش- پندارش- را حقیقت شمرد. ك. تلاش میورزد كه به راستی همان گردد كه وانمود میكند هست- یعنی زمین پیمایی كه قصر او را خوانده است.(7)
شخصیتهای اصلی رمانهای كافكا، و از جمله كا. در قصر، در شرایط طبیعی و به گونهای عادی با زنان هماغوش نمیشوند. در گمشده، زنِ خدمتكار خانه، كارل روسمانِ جوان را به هماغوشی با خود وادار میكند. در محاكمه نیز روابط جنسی یوزف كا. با لنی و دوشیزه بورستنر چنین است. هماغوشی كا. با فریدا هم در مهمانخانه دهكده، بر روی زمین و در «میان گودالچههای ابجو و آت و آشغال پراكنده بر كف زمین» (قصر، ص60) صورت میگیرد. این هماغوشیها هنگامی است كه شخصیت اصلی دچار تلاطم و دغدغههای روحی است و مسئلهای عمده، ذهن او را به خود مشغول داشته است. گاهی این هماغوشی، خود مقدمهای بر عوارض و رخدادهای نامطلوب آتی است. به عنوان مثال، در رمان گمشده، هماغوشیِ تحمیلی باعث طرد كارل جوان از خانه و وطن خود میشود. در قصر نیز هماغوشی در شرایطی صورت میگیرد كه درست لحظاتی پیش از آن، كا. پس از گفتگویی طولانی با فریدا در مورد قصر و كارگزارانش، با راهنمایی فریدا، از سوراخ كلید در به كِلام نگاه میكند.
در قصر نیز، چون محاكمه، شخصیت اصلی با پرترههای آویخته بر دیوار مواجه میشود. این پرترهها به مقامات ارشد نظام یا كارگزاران دستگاهی متعلق است كه شخصیت اصلی با آنان رویاروست. در نخستین شب ورود كا. به مهمانخانه دهكده:
روی دیوار چشمش به پرترهی تاریكی در یك قاب تیره افتاد. او آن را پیش از این از رختخوابش كنار بخاری دیده بود، اما از آن فاصله نتوانسته بود جزئیاتش را تشخیص دهد و اندیشیده بود كه بوم واقعی را از قاب برداشته بودند و دیگر جز یك تهِ سیاه چیزی نمانده بود. ولی الآن، چنان كه مینمود، به راستی تصویری بود، پرترهی مردی حدود پنجاه سال. كلهاش چنان روی سینهاش افتاده بود كه چشمهایش به زحمت دیده میشد، و چنین مینمود كه وزن پیشانی سنگینِ بلند و دماغ عقابی نیرومند، كله را پایین كشیده است. به خاطر این حالت، ریش انبوه مردم دم چانه به سینه فشرده شده و پایینتر از آن فروهشته بود. دست چپش در خرمن مویش فرو رفته بود، ولی ناتوان از راست نگه داشتن كله مینمود. (قصر،صص 13 و 14)
این صحنه، در نخستین صفحات رمان، چنان توصیف شده است كه از چهرهی واقعی پرتره هیچ تصور روشنی در ذهن خواننده نقش نمیبندد. در واقع، ابهام موجود در این پرتره بازتابی از برداشتهای ذهنی كا. از شخصیت مبهم كارگزاران قدرتمند قصر است. در اولین شب ورود كا. مشاهده این پرترهی نامعلوم بر دیوار، كنایهای از بطالت مجموعه تلاشهای آتی شخصیت اصلی در شناخت ماهیت قصر است. صفحات پایانیِ رمان نیز در ابهام به پایان میرسد. درونمایه، روشن است: شناخت، ممكن نیست.
پینوشتها:
1. برخی از منتقدان، از جمله گره گور روی (Gregor Roy)، یوزف كا. (شخصیت اصلی محاكمه) و كا. (شخصیت اصلی قصر) را تصاویر و بازتابی از خود كافكا تلقی كردهاند (روی، نقد آثار فرانتس كافكا، ص 152). البته در اثبات این نكته شواهدی در زندگی كافكا هست. قهراً نیز اثر هر هنرمندی كم و بیش از شرایط عینی زندگی او متأثر است. اما توجه به این نكته نیز ضروری است كه خلق چنین شخصیتهایی، گذشته از شباهتهایشان با شخصیت خالق خود، از نبوغ شگرف كافكا در به كارگیری همهی عوامل و عناصر در فضاسازی داستان و خلق موقعیت پوچ حكایت دارد: هر امر و پدیدهای در هالهای از ابهام و پیچیدگی و در عین اختصار، نامكشوف است.
2. فرانتس كافكا، قصر، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، 1376، ص 180.
3.Pierre Grimal,The Dictionary of Classical Mythology,pp.422-23
4. بهرام مقدادی، شناختی از كافكا، تهران، نشر گفتار، 1369، صص 212و 213.
5. ه. ج. بلاكهام، شش متفكر اگزیستانسیالیست، ترجمه محسن حكیمی، تهران، نشر مركز، چاپ دوم، 1372، ص 91.
6. نگاه كنید به: والتر زكل، فرانتس كافكا، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، تهران، كتابسرا، 1367، ص 59.
7. همان، صص 61 و62.
حاجیمحمدی، بهروز، (1393)، شخصیتهای اصلی در آثار كافكا، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول