من گونترگراس نيستم

وقتي که اعضاي آکادمي علوم سلطنتي سوئد اسم برنده ادبيات امسال را اعلام کردند و معلوم شد که پيش بيني دکتر محسن پرويز ــ معاونت فرهنگي وزارت ارشاد ــ درست از آب در نيامده. دکتر پرويز پيش بيني کرده بود جايزه نوبل امسال را به ماريو وارگوس يوسا بدهند و دليلش هم اين بود که يوسا در «سوربز» براي آمريکايي ها نوشابه باز کرده و به
چهارشنبه، 19 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من گونترگراس نيستم

من گونترگراس نيستم
من گونترگراس نيستم


 






 
از برنده نوبل ادبيات امسال فقط يک کتاب به فارسي ترجمه شده است
وقتي که اعضاي آکادمي علوم سلطنتي سوئد اسم برنده ادبيات امسال را اعلام کردند و معلوم شد که پيش بيني دکتر محسن پرويز ــ معاونت فرهنگي وزارت ارشاد ــ درست از آب در نيامده. دکتر پرويز پيش بيني کرده بود جايزه نوبل امسال را به ماريو وارگوس يوسا بدهند و دليلش هم اين بود که يوسا در «سوربز» براي آمريکايي ها نوشابه باز کرده و به خاطر «خوش خدمتي»، آمريکايي ها او را مطرح خواهند کرد اما نوبل امسال دقيقاً به کسي داده شد که خوش خدمتي نکرده که هيچ، برعکس سال ها با ديکتاتوري ها هم جنگيده است. هرتا مولر دهمين آلماني است که برنده نوبل ادبيات مي شود و دومين زن در بين آنها. آلماني هاي قبلي نوبل برده بيشتر در سال هاي اول قرن بيستم (پنج نوبل تا 1929) بودند و ظهور گونتر گراس (برنده نوبل 1999) و حالا هرتا مولر خبر از خيزش دوباره ادبيات آلمان مي دهد.
امسال خبرنگارهايي که بعد از اعلام رأي آکادمي سراغ هرتا مولر رفتند تا ازش بپرسند که چه احساسي دارد و يک سري سؤال هاي اين طوري که معمولاً هميشه از آدم هاي برنده مي پرسند را پرسيده بودند رندي کرده و سؤال طعنه آميزي پرسيده بودند؛ سؤال که نشان مي داد بالاخره عده اي هم از انتخاب آکادمي شگفت زده شده اند. خبرنگار از مولر پرسيده بود از اينکه اسمش کنار هاينريش بل، توماس مان، هرمان هسه و گونتر گراس ــ برندگان آلماني زبان نوبل ادبيات ــ ثبت شده است، چه احساسي دارد؟ گفته بود: «نه بالاتر و نه پايين ترم. نوشتن تنها دارايي دروني من است؛ تنها چيزي که به آن اتکا کرده ام».
شايد کار درستي نباشد و پشت سر برنده نوبل بدگويي کنيم. حداقل در اين روزهاي مبارک که او به هر حال برنده شده و احتمالاً خوشحال است. دست خودش که نبوده است. مثل بعضي از جايزه ها در بعضي کشورها خودش جزو هيأت داوران نبوده که بگوييم زرنگي کرده و به خودش رأي داده است. از اينها گذشته هيچ کس وقتي به عنوان برنده انتخاب مي شود، نمي رود بگويد لطفاً در انتخاب من تجديد نظر کنيد، آدم هاي لايق ديگر و طرفدارانشان دارند به من چپ چپ نگاه مي کنند.
نهايتش يک تعارفي مي کند که اي بابا! من انتظار نداشتم و چرا زحمت کشيديد. هرتا مولر هم از اين تعارف ها زده بود؛ گفته بود: «واقعاً شگفت زده ام. نمي توانم باور کنم. چه بگويم؟ چيزي نمي توانم بگويم».
يک حدس وجود دارد که مي گويد آکادمي به اين علت جايزه را به مولر داده که امسال بيستمين سالگرد فروپاشي ديوار برلين است. آخر مولر يک نويسنده رومانيايي است که تم بيشتر داستان ها، شعرها و مقاله هايش زندگي تلخ آدم ها تحت حکومت ديکتاتوري است؛ ديکتاتوري کمونيستي نيکلاي چائوشسکو. مولر بارها به چشمش ديده بود که زندگي دوستان و افراد فاميلش يا همسايه ها و همکارانش چطور زير فشار اين حکومت از هم مي پاشد و چطور آدم ها نابود مي شوند؛ آنها از هول و ترس چائوشسکو و مزدورانش يا خودشان را حلق آويز مي کردند يا فرار مي کردند و آواره مي شدند. اگر گير حکومت و جاسوس ها مي افتادند، تعقيب مي شدند. اعدام مي شدند، زندان مي رفتند و در زندان شکنجه مي شدند و بعد هم سر به نيست مي شدند.
مولر سال ها در چنين فضايي زندگي کرد؛ يک زندگي نکبتي؛ نکبتي که براي همه آدم هايي که حکومت ديکتاتورها را تجربه کرده اند و چماق آنها هميشه بالاي سرشان بوده، حس آشنايي است و فرقي نمي کند کدام گوشه دنيا زندگي مي کنند، چون حتماً طعم تلخش يکي است.
در دهه 80 و در سال هاي ديکتاتوري، مولر خودش يکي از اين آدم ها بود که قرباني شد. در روماني و در گوشه اي از پايتخت با همسرش که نويسنده روشنفکري بود، زندگي مي کرد. تک و توک داستان هاي کوتاه مي نوشت و البته بيشتر ترجمه مي کرد. در واقع در يک شرکت مهندسي کار مي کرد و براي آنها متن هاي آلماني را به زبان اسلاو بر مي گرداند و خب در يک حکومت ديکتاتوري چه جرمي بالاتر از نويسندگي، هر چند نويسنده ناقابلي باشي و چه جايگاهي ناامن تر از جايگاه روشنفکران؟ بالاخره قلاب پليس امنيتي به خانواده واگنر (نام فاميل همسرش) گير مي کند و آنها هرتا را به اداره پليس دعوت مي کنند. دوستانه به اش مي فهمانند که از او مي خواهند با دستگاه امنيتي مملکت همکاري کند. قبول نمي کند. چند روز بعد هم مدير شرکت اخراجش مي کند و وقتي دنبال کار مي گردد، هيچ کس کاري براي او ندارد. مولر مثل صدها نفر ديگر بايکوت مي شود. زنداني اش نمي کنند اما آن قدر عرصه را برايش تنگ مي کنند تا تدريجي شکنجه اش کنند و خلاص. از اين دوران است که مولر نويسندگي را جدي مي گيرد و اولين کتابش، «سرزمين هموار» را در سال 1982 مي نويسند و به ناشر مي دهد. داستان کتاب روايت بچگي هايش در روستاي محل تولدش بود؛ زماني که پدرش سرباز ارتش نازي در جنگ جهاني دوم بود و مادرش را چون رومانيايي بود، از وطنش به شوروي تبعيد کرده بودند. در کتاب از اردوگاه هاي کار اجباري نوشته بود؛ جايي که خودش پنج سال تمام آنجا زندگي کرده بود؛ البته زندگي که نه، جان کندن براي اينکه فقط زنده بماني.
دانستن اينکه چه اتفاقي براي کتاب افتاد، احتياج به هوش فوق العاده اي ندارد، کتاب سانسور مي شود. خيلي جاها بايد اصلاح شود؛ مثلاً کلمه چمدان بايد از سراسر کتاب حذف شود. ناشرش توضيح مي دهد که اين روزها آلماني ها (آن موقع اقليت بدبختي در کشورهاي بلوک شرق بودند) مهاجران جهانند و اين چمدان احتمالاً اشارتي است به مهاجرت و بخش نظارت بر کتاب حکومت، چمدان را در فهرست سياه کلمات تابو قرار داده است؛ به همين سادگي و به همين بي معنايي.
مولر مأيوس نمي شود و به نوشتن ادامه مي دهد و حکومت هم به قيچي کردن کتاب هايش ادامه مي دهد اما به اين راضي نمي شوند و يکباره ممنوع الکارش مي کنند. مولر و همسرش مجبور مي شوند از روماني فرار کنند و به آلمان بروند. داستان هاي مولر همه درباره آن مصيبت بزرگند؛ درباره ديکتاتوري کمونيستي اي که روح و مغز مردم کشورش را داغان کرد.
در يک مصاحبه به کسي که ازش پرسيده بود چرا به ايده هاي ديگري براي نوشتن فکر نمي کند و چرا گذشته اش را فراموش نمي کند و از دنياي تازه و روابط تازه نمي نويسد جواب داده بود؛ «موقع نوشتن بايد در جايي اتراق کنم که بزرگ ترين زخم هاي دروني ام را باعث شده اند. سايه هايي از رماني در سرم هست که بايد نوشته شوند؛ سايه هايي که به من جرأت سؤال مي دهند؛ اين همه چگونه امکان داشت؟ من نمي توانم و نمي خواهم تظاهر به نبودنشان بکنم».
هرتا مولر به اندازه بقيه نويسنده هاي آلماني زبان معروف نيست و دروغ چرا، محبوب هم نيست. کتاب هايش هيچ وقت آن قدر سر و صدا نکرده اند و اسم هيچ کدام در هيچ يک از فهرست هاي پرفروش هايي که هر چند وقت يک بار بنگاه هاي معتبر خبري منتشر مي کنند، نيست. در ايران فقط «سرزمين گوجه هاي سبز» او ترجمه شده است و مترجم هاي انگليسي هم از 20 تا کتابش فقط پنج تا را ترجمه کرده اند.
جايزه 10 ميليون کروني نوبل ادبيات را در ماه دسامبر، طبيعتاً در مراسمي در استکهلم ــ پايتخت سوئد ــ و با حضور شخصيت هاي ماندگار ادبي و چهره هاي ناماندگار سياسي به هرتا مولر خواهند داد و من فکر مي کنم بدشانسي مولر از آنجاست که دوره نوشتن از خاطره هاي هولناک جمعي و زخم هاي بزرگ گذشته است. کسي دوست ندارد آنها را به ياد بياورد. در مانيفست نوبل ادبيات نوشته اند اين جايزه را به نويسنده اي مي دهند که «برجسته ترين اثر با گرايش آرمان خواهانه» را نوشته باشد. خب به نظر مي رسد اشکال در همين جا باشد؛ رنج هاي بشري ديگر همه از آرمان نيست؛ از عشق هم هست و البته از ملال. ملال هاي لعنتي اي که حالا ديگر جزو جدايي نشدني زندگي روزمره همه آدم هاي روي اين کره شده است.
از هرتا مولر فقط يک اثر به فارسي ترجمه شده

خانه سياه است
 

«...آرزو داشتم سروان پجله کيسه جنازه خود را حمل مي کرد. آرزو مي کردم هر وقت به سلماني مي رفت، موهاي قيچي شده اش بوي علف هرس شده گورستان بدهد. آرزو داشتم وقتي بعد از کار، با نوه اش پشت ميز مي نشست، بوي جناياتش بلند مي شد و بچه از دستي که به او شيريني مي داد، بدش مي آمد. احساس کردم دهانم باز و بسته مي شود. يک بار کورت گفت اين بچه ها پيشاپيش شريک جرم هستند. وقتي پدران و مادرانشان براي شب به خير گفتن آنها را مي بوسند، از نفسشان بوي خون به مشام بچه ها مي رسد. بنابراين ديگر نمي توانند براي رفتن به سلاخ خانه جلو خودشان را بگيرند...»
اگر از «سال هاي سگي» يوسا، «تنهايي پرهياهو» ي هرابال و «سلاخ خانه شماره 5» و نه گات بگذريد، «سرزمين گوجه هاي سبز» يکي از سياه ترين و تلخ ترين رمان هايي است که مي شود خواند؛ ماجراي دانشجويان زبان بسته اي که در دوره خفقان آور نيکلاي چائوشسکو در روماني با هزار و يک اميد از ولايت هاي جمع و جورشان آمده اند مرکز تا بلکه بتوانند زندگي شان را عوض کنند؛ غافل از اينکه جو پليسي حکومت کمونيستي، آنها را به مرحله اي از وحشت و اجبار مي کشاند که کم کم علاوه بر ترس از نوشته ها و کتاب هايشان، از فکرهايشان هم مي ترسند. ديکتاتوري عجيب و غريبي که در اين رمان هرتا مولر جريان دارد، آن قدر تلخ و گزنده است که بعيد نيست هر از گاهي دلتان بخواهد اين کتاب را به گوشه اي پرت کنيد. زبان کتاب مثل زبان بيشتر رمان هاي تلخ، شاعرانه است و سرشار از عبارت و جمله هاي پر از لطف؛ جمله هايي که فساد و دلهره را به بهترين شکل ممکن نشان مي دهند. قلم مولر در اين رمان به طرز باور نکردني اي خفه کنندگي فضاي اين رمان را تضمين کرده و البته شخصيت پردازي ها آن قدر پيچيده و در عين حال قوام يافته اند که خيلي زود با اين چهار دانشجوي گرفتار وحشت همراه مي شويد. اين رمان و فضاي سياه آن خيلي تأثير گرفته از حال و هواي خود مولر است. او زماني به دليل مخالفتش با پيوستن به دستگاه امنيتي چائوشسکو از ادامه کار معلمي بازماند و بارها هم از طرف دستگاه امنيتي روماني تهديد به مرگ شد. سرزمين گوجه هاي سبز (که گاهي نويسندگان شرح حال هرتا مولر آن را به «سرزمين آلوهاي نارس» هم ترجمه مي کنند) آينه تمام قدي از اين تهديدهاست که خواننده را به نهايت اشمئزاز نزديک مي کند. براي خواندن اين کتاب بايد دل بزرگي داشته باشيد.
منبع: همشهري جوان، شماره 233



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط