معراج ؛ سير و سلوك پيامبر به ملكوت
معراج از جمله رخدادهاي شگرف و شگفت زاي رسالت پيامبر است. برخي آن را از معجزات حضرت شمرده اند كه در سايه عبوديت و بندگي حاصل شده است و آيات و روايات بسياري، از آن با عظمت و شكوه ياد كرده است. شناخت ابعاد و ويژگي هاي اين سير و سفر معنوي مي تواند سرشار از درس ها و يادآوري هاي چندي براي همگان باشد. سير و سفري كه خداوند آخرين فرستاده خويش را به ملكوت مي برد تا با ارايه شگرفي هاي هستي و شگفتي هاي ملكوت، جان وي را با حقاق الهي آكنده نمايد و قدرت بي پايان خويش را به وي بنماياند و جايگاه والايش را در ملكوت به او نشان دهد.(1)
معراج ابعاد چندي دارد كه ما در اين نوشتار تنها مي توانيم به گوشه هايي از اين رخداد عظيم اشاره اي داشته باشيم. آن چه در اينجا مهم مي نمايد، بررسي ويژگي هاي معرفت شناختي و وجودشناختي قضيه است؛ زيرا اين رخداد آثار معرفت شناختي و وجودشناختي چندي داشته است كه نه تنها در شناخت ابعاد وجودي پيامبر مي تواند براي خواننده مفيد باشد، بلكه از نظر سير تكامل فردي نيز براي كساني كه خواهان سير و سلوك و معراج وجودي و معرفتي هستند، مي تواند كارساز و راهگشا باشد.
پيامبر اكرم در سير معراجي خويش نه تنها از نظر معرفتي به سوي كمال صعود مي كند بلكه از نظر وجودشناختي نيز قابليت هاي خويش را چنان افزايش مي دهد كه به نهان ترين اسرار هستي دست مي يابد و از نظر وجودي به چنان جايگاه مي رسد كه واسطه ميان او و خداوند به زباني از بين مي رود و يا به تعبير ديگر چنان از نظر وجودي به خدا و كمال مطلق نزديك مي شود كه به تعبير قرآن به خدا بسيار نزديك مي شود: «قاب قوسين او ادني» (نجم/9) و به مقام هاي فيض مقدس و اقدس دست مي يابد.
البته ناگفته نماند كه آن چه براي رسول اكرم(ص) در سير و سلوك ملكوتي و معراج مشهود شد، براي سالكان كوي دوست هم به مقدار ظرفيت، شأنيت، قابليت وجوديشان و به اندازه سير و سلوكشان مشهود مي شود. تنها تفاوت ميان سلوك معنوي و سير آفاقي و انفسي پيامبر با ديگر سالكان در اصالت و تبعيت و نيز در درجه و كيفيت و مقدار شهود آنان خواهد بود.
قرآن در گزارش خود از سير زميني پيامبر نخست از تسبيح و تنزيه خداوند آغاز مي كند؛ زيرا سالك اگر بخواهد معراج كند و سير ملكوت و باطن هستي اقدام نمايد، بايد از عالم طبيعت برهد. در كار اين رهايي از ملك و عالم طبيعت، سبوح و قدوس بودن خداوند نقش مهمي را ايفا مي كند. به اين معنا كه در مسئله معراج و سير و سلوك معنوي، سبوح و قدوس بودن خداوند از آن جهت موثر است كه هرچه نزاهت و تجرد از عالم طبيعت بيشتر باشد، سير و سلوك آسان تر است. بنابراين سالك مي بايست راه تنزيه و تسبيح از عالم طبيعت را طي كند و از عالم طبيعت بگذرد تا از نظر وجودي به مرتبه و شأنيتي دست يابد كه بتواند ملكوت هستي را ببيند.
پس مبدأيي كه سبب فاعلي معراج است، سبوح و قدوس بودن خداوند است و اگر خداي سبحان به اين عنوان درباره كسي تجلي كند، عروج نصيب او خواهد شد. علت اين كه صفات تسبيحي خداوند عامل عروج معنوي است نه صفات تشبيهي، اين است كه صفات تشبيهي در عالم طبيعت نيز تجلي مي كند به خلاف صفات تسبيحي كه ويژه عالم معناست. به اين معنا كه ملك و طبيعت جايگاه ظهور و بروز صفاتي چون «تبارك» و ديگر صفات تشبيهي (ملك/1) است درحالي كه ملكوت جايگاه تجلي نام «سبحان» و ديگر صفات تسبيحي و تنزيهي است.
(يس/83)
البته ناگفته نماند كه وقتي خداوند به اسم سبوح تجلي كرد، نام هاي ديگر هم زيرپوشش آن قرار مي گيرند؛ چون ذات خدا كه همه كمالات را داراست، يكي است. (اعراف/180) هرچند كه مظهر و مكان تجلي نمي تواند همه خصوصيات ذات را ارايه كند؛ ولي از آن جايي كه با همه گوناگوني اسما و اوصاف خداي سبحان همه صفت ذات هستند و ذات در همه جا هست، پس همه كمالات در همه جاست؛ بنابراين اگر تفاوتي وجود دارد، در ظهور و خفاست نه در وجود و عدم.(3)
بنابراين اگر خداي سبحان با اسماي تشبيهي تجلي كند، ماوراي طبيعت را از مخزن غيب به عالم شهادت تنزل مي دهد و اگر با اسماي تنزيهي تجلي كند عالم طبيعت را به مخزن غيب مي رساند. گاه انسان را به پيشگاه خود بالا مي برد و گاه فيض خود را نزد انسان مي آورد. به نظر مي رسد «وحي» نيازمند عروج وجودي انسان به بالا و نزول شأني خداوند به حد انساني است تا بتواند مناسخت و هم ترازي وجودي پديد آيد و وحي امكان تحقق يابد. آن چه تنزل مي يابد فيض اوست كه خود را تا مقام انسانيت و هم تراز آن تنزل مي دهد تا به عالم انساني نزديك شود و فرصت ارتباط ميان خدا و انسان فراهم آيد. از آن سو اين انسان نيز بايد از نظر وجودي و معرفتي عروج نمايد و به كمالاتي دست يابد تا مناسخت و قابليت از دو سوي پديد آيد؛ زيرا وحي و هرگونه ارتباطي نياز دوسويه است. به سخن ديگر هرگز ارتباط ميان انسان و حيوان برقرار نمي شود مگر آن كه حيوان خود را به مقام انسان ترقي و انسان خود را به مقام حيوان تنزل دهد تا ارتباط برقرار گردد، چنانكه چنين امكاني براي حضرت سليمان فراهم آمد و با مورچه و هدهد ارتباط برقرار كرد و سخن گفت.
به نظر قرآن، مبدأ قابلي معراج، عبوديت سالك است (اسرا/1) و رسالت و نبوت و ديگر مقام هاي انسان كامل در پرتو همين عبوديت به دست مي آيد نه آن كه خود مبدأ و علت آن باشد. سالك قابل در سايه عبوديت به خداي سبحان نزديك مي شود و از نقص و عيب گناهان منزه مي گردد و به كمال لايق وجودي دست مي يابد، آنگاه به كمال مطلق به اندازه اي نزديك مي شود كه از آن به «قاب قوسين أو أدني» (نجم/9) تعبير مي شود.
با اين بيان دانسته شد كه معراج، حقيقتي داراي دو چهره است: چهره اي كه به خدا ارتباط دارد تا با نام سبوح بر عبد تجلي كند؛ و چهره اي ديگر كه مرتبط به قابل و گيرنده است كه بايد عبد، خالص شود؛ به اين معنا كه تا بنده اي خالص نگردد به عروج دست نيابد. وقتي چنين امري تحقق يافت عروج امكان پذير مي شود و سالك در اين سير زميني و عروج آسماني خويش ملكوت اشيا و هستي را مي بيند و به باطن حقايق آنها دست مي يابد چنان كه براي پيامبر چنين ديدني تحقق يافت.
شب آن چنان در فرهنگ قرآن اهميت دارد كه خداي سبحان بدان سوگند مي خورد؛(فجر/4) و مقام محمود و پسنديده اي را به شب زنده داران اهدا مي كند.(اسرا/79)
اين كه خداوند سبحان براي اصلاح انسان ها به سحر (بخش پايان شب) قسم ياد مي كند، از آن روست كه سحرخيزي خود سبب اصلاح بشر است. هرچند كه براي خداوند شب و روز معنا و مفهومي ندارد، ولي فرصت هاي مناسبي براي انسان هايي است كه قابليت دارند تا به مقام تسبيح درآيند و از مقام تشبيهات روز و طبيعت آشكار رهايي يابند؛ چون روز، انسان را سرگرم مي كند و به كام خويش مي كشد چنان كه در درياي خروشان طبيعت تنها شناگران هستند كه در آن غرق نمي گردند. با اين همه همان شناگران ماهر نيز ناچارند تا پايان روز در آن دست وپا بزنند تا غرق طبيعت نشوند. (مزمل/7) بي گمان تلاش هاي روزانه و طبيعت تشبيهي نمي گذارد تا جان انسان آرام گيرد و از مقام بي نقص و عيب تنزيهي برخوردار گردد. وقتي شب هنگام مي رسد انسان از درياي خروشان طبيعت با شناي توكل رهايي مي يابد و در ساحل شب تسبيح آرام مي گيرد. در سحرگاهان است كه پاها بر جاي محكم تسبيحات استوار مي گردد و دريافت هاي استواري را از ملكوت تسبيحات خداوندي به چنگ مي آورد (مزمل/6) به نظر قرآن، به دست آوردن اين دريافت ها و گفتارهاي محكم كه با عمل حضور و خلوص استوار مي گردد، در شب آسان تر است. (احزاب/71) به همين جهت است كه قرآن كه محكم ترين قول وگفتار است در هنگام شب نازل مي شود (قدر/1) و سير زميني پيامبر و عروج ملكوتي وي در شب اتقاق مي افتد.
به هر حال هرچند كه تكامل در شب و روز امكان پذير و شدني است، ولي در شب به آساني صورت مي پذيرد؛ زيرا انسان در شب از آشفتگي به درمي آيد و در تاريكي شبانه به آرامش روحي و رواني دست مي يابد كه اين امر موجب مي شود تا ارتباطش با ملكوت آسان تر شود؛ زيرا در اين هنگام از ملك و طبيعت فراغت و آسايش يافته و فكرش از آشفتگي رهايي پيدا كرده است. در اين هنگام است كه از آن «سبح طويلي» كه در روز و در بيرون وجودي او برپاست، رهايي يافته و به حضور قلب دست مي يابد. پس اگر كسي در شب نيز گرفتار «سبح طويل» دروني باشد نمي تواند همانند روز از شبش بهره گيرد و به سير و عروج ملكوتي وجودي اقدام كند.
در سوره نجم، قرآن به سير و معراج آسماني وي اشاره مي كند كه در آن از حركت افقي و هستي شناختي به حركت و سير عمودي و خداشناسي محض اقدام مي كند. در اين مسير صعودي است كه پيامبر از نظر معرفت شناختي و وجود شناختي به جايگاهي عروج مي كند كه از نظر نزديكي به خدا به «قاب قوسين أوأدني» تعبير شده است. در قرآن جايي كه پيامبر در عروج آسماني بدان مي رسد به «سدره » نيز تعبير شده است. «سدره » جايگاهي است كه احاطه نور غيبي آن را پوشانده است اين نور چنان نوري است كه هرگز در وصف و تشبيه نمي گنجد و پاك و منزه از هر تعريف و تحديد و تبيين است. اگر قرآن از آن به «پوشاننده» تعبير مي كند در حقيقت اين وصف مترادف با «سبوح بودن» است كه مي بايست او را از حد و كران و وصف و بيان و تشبيه منزه دانست. بنابراين در سير صعودي نيز مبدأ فاعلي سبوح بودن خداست و هم آن كه او به جايگاهي مي رسد كه مي توان آن را مقام تسبيح ذات دانست. بنابراين پيامبر در عروج آسماني به مقام تسبيح درمي آيد و خود نيز انسان كامل مي شود كه نمي توان به صفات تشبيهي در تبيين وجود شناختي وي بسنده كرد بلكه مي بايست او را نيز در بسياري از حالات وجودي تسبيج نمود تا حق آن حضرت را آن چنان كه شايسته و بايسته است ادا كرد. اين هماهنگي ميان خدا و رسولش است كه او را «به مقام محمود و مقام تنزيه» مي رساند و وجود كمالي و به تعبير قرآن «شمس وجودي» را به خود اختصاص مي دهد. از اين زمان (البته مراد از زمان مفهوم خاصي است كه با زمان دهري ارتباط چنداني ندارد.) است كه خداوند نيز از شمس وجود او به همه كائنات افاضه مي رساند و پيامبر به عنوان واسطه وجودي افاضات خداوند به همه كائنات حتي خود فرشته وحي مي شود و به او نيز معرفت مي آموزد و معلم او مي شود. بنابراين پيامبر به عنوان و مقام مظهريت اسم اعظم بدل مي گردد كه تشبيه و توصيف آن را برنمي تابد از همين رو و به جهت تغيير وجودي است كه رسول گرامي توانست در عروج آسماني خويش به معارفي به صورت بي واسطه دست يابد كه هيچ موجودي حتي فرشته وحي و جبرئيل بدان آگاه نشد و حتي اجازه ورود به آن خلوتگاه قدسي را پيدا نكرد. از آثار و پيامدهاي اين دگرگوني معرفت شناختي و وجود شناختي پيامبر است كه هر سخن رسول خدا از سوي خداوند عين وحي تلقي شده است(نجم/3) زيرا از نظر معرفت شناختي و وجود شناختي به چنان جايي رسيد كه هيچ موجود ديگري به آن جا نرسيده است. پس نبايد همان گونه كه از خدا در باره گفتار و رفتارش پرسش نمي شود و مؤاخذه نمي گردد(انبياء/23) در باره گفتار و رفتار پيامبر سؤال و پرسش نشود و آن حضرت بدان مؤاخذه نگردد؛ زيرا همه اعمال و گفتار و رفتارش الهي است. پس بايد از هرچه كه امر مي كند اطاعت كرد و از هرچه نهي مي كند اجتناب نمود(حشر/7) زيرا او جز به وحي مستقيم و امر الهي او نهي نمي كند.
مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم.
منابع و مآخذ:
1- معراج از ديدگاه قرآن و روايات، محسن اديب بهروز.
2- نك: الميزان، ج13، ص17؛ مجمع البيان، ج6، ص.447
3- سيره رسول اكرم در قرآن، جوادي آملي، ج.9
سيره رسول اكرم در قرآن، آيت الله جوادي آملي؛ تفسيرالميزان، علامه محمدحسين طباطبايي؛ مجمع البيان في تفسيرالقرآن، شيخ طبرسي؛ معراج از ديدگاه قرآن و روايات، محسن اديب بهروز
منبع: روزنامه کیهان
معراج ابعاد چندي دارد كه ما در اين نوشتار تنها مي توانيم به گوشه هايي از اين رخداد عظيم اشاره اي داشته باشيم. آن چه در اينجا مهم مي نمايد، بررسي ويژگي هاي معرفت شناختي و وجودشناختي قضيه است؛ زيرا اين رخداد آثار معرفت شناختي و وجودشناختي چندي داشته است كه نه تنها در شناخت ابعاد وجودي پيامبر مي تواند براي خواننده مفيد باشد، بلكه از نظر سير تكامل فردي نيز براي كساني كه خواهان سير و سلوك و معراج وجودي و معرفتي هستند، مي تواند كارساز و راهگشا باشد.
پيامبر اكرم در سير معراجي خويش نه تنها از نظر معرفتي به سوي كمال صعود مي كند بلكه از نظر وجودشناختي نيز قابليت هاي خويش را چنان افزايش مي دهد كه به نهان ترين اسرار هستي دست مي يابد و از نظر وجودي به چنان جايگاه مي رسد كه واسطه ميان او و خداوند به زباني از بين مي رود و يا به تعبير ديگر چنان از نظر وجودي به خدا و كمال مطلق نزديك مي شود كه به تعبير قرآن به خدا بسيار نزديك مي شود: «قاب قوسين او ادني» (نجم/9) و به مقام هاي فيض مقدس و اقدس دست مي يابد.
البته ناگفته نماند كه آن چه براي رسول اكرم(ص) در سير و سلوك ملكوتي و معراج مشهود شد، براي سالكان كوي دوست هم به مقدار ظرفيت، شأنيت، قابليت وجوديشان و به اندازه سير و سلوكشان مشهود مي شود. تنها تفاوت ميان سلوك معنوي و سير آفاقي و انفسي پيامبر با ديگر سالكان در اصالت و تبعيت و نيز در درجه و كيفيت و مقدار شهود آنان خواهد بود.
معراج در قرآن و سنت
قرآن در گزارش خود از سير زميني پيامبر نخست از تسبيح و تنزيه خداوند آغاز مي كند؛ زيرا سالك اگر بخواهد معراج كند و سير ملكوت و باطن هستي اقدام نمايد، بايد از عالم طبيعت برهد. در كار اين رهايي از ملك و عالم طبيعت، سبوح و قدوس بودن خداوند نقش مهمي را ايفا مي كند. به اين معنا كه در مسئله معراج و سير و سلوك معنوي، سبوح و قدوس بودن خداوند از آن جهت موثر است كه هرچه نزاهت و تجرد از عالم طبيعت بيشتر باشد، سير و سلوك آسان تر است. بنابراين سالك مي بايست راه تنزيه و تسبيح از عالم طبيعت را طي كند و از عالم طبيعت بگذرد تا از نظر وجودي به مرتبه و شأنيتي دست يابد كه بتواند ملكوت هستي را ببيند.
پس مبدأيي كه سبب فاعلي معراج است، سبوح و قدوس بودن خداوند است و اگر خداي سبحان به اين عنوان درباره كسي تجلي كند، عروج نصيب او خواهد شد. علت اين كه صفات تسبيحي خداوند عامل عروج معنوي است نه صفات تشبيهي، اين است كه صفات تشبيهي در عالم طبيعت نيز تجلي مي كند به خلاف صفات تسبيحي كه ويژه عالم معناست. به اين معنا كه ملك و طبيعت جايگاه ظهور و بروز صفاتي چون «تبارك» و ديگر صفات تشبيهي (ملك/1) است درحالي كه ملكوت جايگاه تجلي نام «سبحان» و ديگر صفات تسبيحي و تنزيهي است.
(يس/83)
البته ناگفته نماند كه وقتي خداوند به اسم سبوح تجلي كرد، نام هاي ديگر هم زيرپوشش آن قرار مي گيرند؛ چون ذات خدا كه همه كمالات را داراست، يكي است. (اعراف/180) هرچند كه مظهر و مكان تجلي نمي تواند همه خصوصيات ذات را ارايه كند؛ ولي از آن جايي كه با همه گوناگوني اسما و اوصاف خداي سبحان همه صفت ذات هستند و ذات در همه جا هست، پس همه كمالات در همه جاست؛ بنابراين اگر تفاوتي وجود دارد، در ظهور و خفاست نه در وجود و عدم.(3)
بنابراين اگر خداي سبحان با اسماي تشبيهي تجلي كند، ماوراي طبيعت را از مخزن غيب به عالم شهادت تنزل مي دهد و اگر با اسماي تنزيهي تجلي كند عالم طبيعت را به مخزن غيب مي رساند. گاه انسان را به پيشگاه خود بالا مي برد و گاه فيض خود را نزد انسان مي آورد. به نظر مي رسد «وحي» نيازمند عروج وجودي انسان به بالا و نزول شأني خداوند به حد انساني است تا بتواند مناسخت و هم ترازي وجودي پديد آيد و وحي امكان تحقق يابد. آن چه تنزل مي يابد فيض اوست كه خود را تا مقام انسانيت و هم تراز آن تنزل مي دهد تا به عالم انساني نزديك شود و فرصت ارتباط ميان خدا و انسان فراهم آيد. از آن سو اين انسان نيز بايد از نظر وجودي و معرفتي عروج نمايد و به كمالاتي دست يابد تا مناسخت و قابليت از دو سوي پديد آيد؛ زيرا وحي و هرگونه ارتباطي نياز دوسويه است. به سخن ديگر هرگز ارتباط ميان انسان و حيوان برقرار نمي شود مگر آن كه حيوان خود را به مقام انسان ترقي و انسان خود را به مقام حيوان تنزل دهد تا ارتباط برقرار گردد، چنانكه چنين امكاني براي حضرت سليمان فراهم آمد و با مورچه و هدهد ارتباط برقرار كرد و سخن گفت.
به نظر قرآن، مبدأ قابلي معراج، عبوديت سالك است (اسرا/1) و رسالت و نبوت و ديگر مقام هاي انسان كامل در پرتو همين عبوديت به دست مي آيد نه آن كه خود مبدأ و علت آن باشد. سالك قابل در سايه عبوديت به خداي سبحان نزديك مي شود و از نقص و عيب گناهان منزه مي گردد و به كمال لايق وجودي دست مي يابد، آنگاه به كمال مطلق به اندازه اي نزديك مي شود كه از آن به «قاب قوسين أو أدني» (نجم/9) تعبير مي شود.
با اين بيان دانسته شد كه معراج، حقيقتي داراي دو چهره است: چهره اي كه به خدا ارتباط دارد تا با نام سبوح بر عبد تجلي كند؛ و چهره اي ديگر كه مرتبط به قابل و گيرنده است كه بايد عبد، خالص شود؛ به اين معنا كه تا بنده اي خالص نگردد به عروج دست نيابد. وقتي چنين امري تحقق يافت عروج امكان پذير مي شود و سالك در اين سير زميني و عروج آسماني خويش ملكوت اشيا و هستي را مي بيند و به باطن حقايق آنها دست مي يابد چنان كه براي پيامبر چنين ديدني تحقق يافت.
شب، ظرف تكامل و عروج
شب آن چنان در فرهنگ قرآن اهميت دارد كه خداي سبحان بدان سوگند مي خورد؛(فجر/4) و مقام محمود و پسنديده اي را به شب زنده داران اهدا مي كند.(اسرا/79)
اين كه خداوند سبحان براي اصلاح انسان ها به سحر (بخش پايان شب) قسم ياد مي كند، از آن روست كه سحرخيزي خود سبب اصلاح بشر است. هرچند كه براي خداوند شب و روز معنا و مفهومي ندارد، ولي فرصت هاي مناسبي براي انسان هايي است كه قابليت دارند تا به مقام تسبيح درآيند و از مقام تشبيهات روز و طبيعت آشكار رهايي يابند؛ چون روز، انسان را سرگرم مي كند و به كام خويش مي كشد چنان كه در درياي خروشان طبيعت تنها شناگران هستند كه در آن غرق نمي گردند. با اين همه همان شناگران ماهر نيز ناچارند تا پايان روز در آن دست وپا بزنند تا غرق طبيعت نشوند. (مزمل/7) بي گمان تلاش هاي روزانه و طبيعت تشبيهي نمي گذارد تا جان انسان آرام گيرد و از مقام بي نقص و عيب تنزيهي برخوردار گردد. وقتي شب هنگام مي رسد انسان از درياي خروشان طبيعت با شناي توكل رهايي مي يابد و در ساحل شب تسبيح آرام مي گيرد. در سحرگاهان است كه پاها بر جاي محكم تسبيحات استوار مي گردد و دريافت هاي استواري را از ملكوت تسبيحات خداوندي به چنگ مي آورد (مزمل/6) به نظر قرآن، به دست آوردن اين دريافت ها و گفتارهاي محكم كه با عمل حضور و خلوص استوار مي گردد، در شب آسان تر است. (احزاب/71) به همين جهت است كه قرآن كه محكم ترين قول وگفتار است در هنگام شب نازل مي شود (قدر/1) و سير زميني پيامبر و عروج ملكوتي وي در شب اتقاق مي افتد.
به هر حال هرچند كه تكامل در شب و روز امكان پذير و شدني است، ولي در شب به آساني صورت مي پذيرد؛ زيرا انسان در شب از آشفتگي به درمي آيد و در تاريكي شبانه به آرامش روحي و رواني دست مي يابد كه اين امر موجب مي شود تا ارتباطش با ملكوت آسان تر شود؛ زيرا در اين هنگام از ملك و طبيعت فراغت و آسايش يافته و فكرش از آشفتگي رهايي پيدا كرده است. در اين هنگام است كه از آن «سبح طويلي» كه در روز و در بيرون وجودي او برپاست، رهايي يافته و به حضور قلب دست مي يابد. پس اگر كسي در شب نيز گرفتار «سبح طويل» دروني باشد نمي تواند همانند روز از شبش بهره گيرد و به سير و عروج ملكوتي وجودي اقدام كند.
سير زميني و معراج آسماني
در سوره نجم، قرآن به سير و معراج آسماني وي اشاره مي كند كه در آن از حركت افقي و هستي شناختي به حركت و سير عمودي و خداشناسي محض اقدام مي كند. در اين مسير صعودي است كه پيامبر از نظر معرفت شناختي و وجود شناختي به جايگاهي عروج مي كند كه از نظر نزديكي به خدا به «قاب قوسين أوأدني» تعبير شده است. در قرآن جايي كه پيامبر در عروج آسماني بدان مي رسد به «سدره » نيز تعبير شده است. «سدره » جايگاهي است كه احاطه نور غيبي آن را پوشانده است اين نور چنان نوري است كه هرگز در وصف و تشبيه نمي گنجد و پاك و منزه از هر تعريف و تحديد و تبيين است. اگر قرآن از آن به «پوشاننده» تعبير مي كند در حقيقت اين وصف مترادف با «سبوح بودن» است كه مي بايست او را از حد و كران و وصف و بيان و تشبيه منزه دانست. بنابراين در سير صعودي نيز مبدأ فاعلي سبوح بودن خداست و هم آن كه او به جايگاهي مي رسد كه مي توان آن را مقام تسبيح ذات دانست. بنابراين پيامبر در عروج آسماني به مقام تسبيح درمي آيد و خود نيز انسان كامل مي شود كه نمي توان به صفات تشبيهي در تبيين وجود شناختي وي بسنده كرد بلكه مي بايست او را نيز در بسياري از حالات وجودي تسبيج نمود تا حق آن حضرت را آن چنان كه شايسته و بايسته است ادا كرد. اين هماهنگي ميان خدا و رسولش است كه او را «به مقام محمود و مقام تنزيه» مي رساند و وجود كمالي و به تعبير قرآن «شمس وجودي» را به خود اختصاص مي دهد. از اين زمان (البته مراد از زمان مفهوم خاصي است كه با زمان دهري ارتباط چنداني ندارد.) است كه خداوند نيز از شمس وجود او به همه كائنات افاضه مي رساند و پيامبر به عنوان واسطه وجودي افاضات خداوند به همه كائنات حتي خود فرشته وحي مي شود و به او نيز معرفت مي آموزد و معلم او مي شود. بنابراين پيامبر به عنوان و مقام مظهريت اسم اعظم بدل مي گردد كه تشبيه و توصيف آن را برنمي تابد از همين رو و به جهت تغيير وجودي است كه رسول گرامي توانست در عروج آسماني خويش به معارفي به صورت بي واسطه دست يابد كه هيچ موجودي حتي فرشته وحي و جبرئيل بدان آگاه نشد و حتي اجازه ورود به آن خلوتگاه قدسي را پيدا نكرد. از آثار و پيامدهاي اين دگرگوني معرفت شناختي و وجود شناختي پيامبر است كه هر سخن رسول خدا از سوي خداوند عين وحي تلقي شده است(نجم/3) زيرا از نظر معرفت شناختي و وجود شناختي به چنان جايي رسيد كه هيچ موجود ديگري به آن جا نرسيده است. پس نبايد همان گونه كه از خدا در باره گفتار و رفتارش پرسش نمي شود و مؤاخذه نمي گردد(انبياء/23) در باره گفتار و رفتار پيامبر سؤال و پرسش نشود و آن حضرت بدان مؤاخذه نگردد؛ زيرا همه اعمال و گفتار و رفتارش الهي است. پس بايد از هرچه كه امر مي كند اطاعت كرد و از هرچه نهي مي كند اجتناب نمود(حشر/7) زيرا او جز به وحي مستقيم و امر الهي او نهي نمي كند.
مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم.
منابع و مآخذ:
1- معراج از ديدگاه قرآن و روايات، محسن اديب بهروز.
2- نك: الميزان، ج13، ص17؛ مجمع البيان، ج6، ص.447
3- سيره رسول اكرم در قرآن، جوادي آملي، ج.9
سيره رسول اكرم در قرآن، آيت الله جوادي آملي؛ تفسيرالميزان، علامه محمدحسين طباطبايي؛ مجمع البيان في تفسيرالقرآن، شيخ طبرسي؛ معراج از ديدگاه قرآن و روايات، محسن اديب بهروز
منبع: روزنامه کیهان