ولادت فارابي
مشهور بين شارحان و مترجمان فارابي اين است که وي در سال 339 (ه.ق) از دنيا رفته است، و چون عمرش را 80 سال تخمين زدهاند، بنابراين تولدش در سال 258 (ه.ق) خواهد بود. ابن ابياُصيبعه ميگويد:محمد بن محمد بن اوزلغ ابن طرخان از شهر فاراب است و آن شهري است از بلاد ترک در سرزمين خراسان که در آن روزگار بسيار گستردهتر از خراسان فعلي بود. (1)
ابن خلکان ميگويد:
فاراب را در زمان وي «اطراز» ميناميدند و اين شهري آباد و نزديک به تمدن چين بوده است و اهالي آن از قرن سوم هجري قمري بعد از حمله نوح ساماني به اسلام گرويدند. (2)
پدر فارابي را ايرانيالاصل دانستهاند که با زني از ترکان ماوراءالنهر ازدواج کرده و از سرداران سپاه بوده است. متأخران در مورد نژاد و وطن فارابي که احتمالاً به سبب تغيير مرزهاي حکمراني بوده، اختلاف نظر دارند؛ مع الوصف همه به ايراني بودن او تصريح کردهاند. در دوران سامانيان و عصر فارابي، ايران بسيار گستردهتر از الان بوده و بخش وسيعي از آسياي مرکزي، ماوراءالنهر و افغانستان جزو ايران و خراسان آن روز بود. (3) بنابراين حق آن است که در آن روز، فارابي اهل ايران و خراسان بوده است، ولي با تغييراتي که به وجود آمد، امروز منطقه فاراب جزء کشور مستقل قزاقستان ميباشد. بنا بر شواهد و گزارشهاي مترجمان، فارابي دوران طفوليت خود را در موطن خويش گذرانده و گفته شده که در سن بلوغ منصب قضاوت داشته است. برخي نيز گفتهاند به همراه پدرش که سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفوليت و جواني فارابي بيش از اين اطلاعي در دست نيست.
تحصيلات فارابي
از گزارشهاي تاريخي چنين بر ميآيد که فارابي براي ادامهي تحصيلات خود، راهي مرکز علمي و فرهنگي آن روز شده است. در آن دوران سه مرکز علمي شهرت داشت:1. مرو در خراسان.
2. حران در جنوب شرقي ترکيهي فعلي که مرکز و وارث مکتب اسکندريه بود و در عصر متوکل عباسي (232-247 ق) از انطاکيه بدان جا منتقل شده بود.
3. بغداد مرکز دارالخلافه که در واقع ادامه مکتب حران بود.
در اينکه فارابي هر سه مرکز را درک کرده، در بسياري از تواريخ بدان تصريح شده است، اما اينکه ابتدا از فاراب به مرو يا حران يا بغداد رفته است، اختلاف نظر وجود دارد.
صاحب موسوعة الفلسفه ميگويد:
به احتمال زياد فارابي ابتدا در مدرسهي حران وارد شده و علوم اوائل و منطق را نزد معلم مسيحي خود به نام يوحنا بن حيلان فراگرفته است و سپس به بغداد سفر کرده است. ممکن است سفر وي به بغداد به همراه اساتيد و رؤساي مدرسهي حران باشد که در دوران خلافت المعتضد (279-289 ق) صورت گرفته است. (4)
بنابراين به نظر ميرسد فارابي پيش از رسيدن به سن سي سالگي به بغداد مهاجرت کرده است. اما الفاخوري و الجر معتقدند که فارابي ابتدا به بغداد و پس از آن به حران رفته و در حلقهي درس يوحنا بن حيلان درآمده است. اقامت فارابي در حران طولاني نبود و خيلي زود به بغداد بازگشت (5) و در آنجا شاگرد ابوبشر متي بن يونس شد. گفتهاند که در آغاز، ادبيات عربي را خوب نميدانست (6) و در نزد ابن سراج شاگرد سيبويه عربي را فراگرفت و در مقابل، منطق را به استاد خويش ياد داد و به خوبي توانست در محافل اديبان و منطقيان، قدرت علمي خود را نشان دهد.
ميگويند روزي در مجلس ابوفرات فضل بن جعفر وزير شيعي خليفه المقتدر بالله (295-320 ق) بين استاد فارابي، يعني متي بن يونس و سيرافي نحوي منازعهاي در گرفت و حلقهي دربار اديبان، ابوبشر را در پيچ و خم ادبيات عرب متحير کردند، تا آنجا که او چاره اي نديد که بگويد منطقي را با الفاظ کاري نيست! سيرافي که جو غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره غالب آمد. خبر اين منازعه به مجلس درس فارابي رسيد. شاگردانش با اصرار از او خواستند که وي در مناظره شرکت کند و از ابوبشر دفاع نمايد. فارابي دعوتشان را پذيرفت و با ديدگاه آشتيجويانه که بعدها اساس روششناسي فارابي شد، به تبيين رابطهي متقابل دو علم و نياز عالمان آن دو به يکديگر پرداخت که محصول آن دفاعيهي کتاب الحروف ميباشد. (7)
فارابي حکمت و فلسفه را در بغداد فراگرفت، اما به جز ابوبشر متي بن يونس و يوحنا بن حيلان از ساير استادان وي اطلاعاتي در دست نيست. از شاگردان و پيروان مشهور او ميتوان به يحيي بن عدي، ابوسليمان سجستاني، ابوالحسن عامري و ابوحيان توحيدي اشاره کرد.
مذهب فارابي
اگرچه در عصر فارابي، ماوراءالنهر و ترکستان و بخش اعظم شمال شرقي خراسان بر مذهب شافعي بودند، اما در مورد فارابي نوعي اجماع نظر وجود دارد که بر مذهب شيعه بوده است. براي روشنتر شدن مسئله سه طريقه وجود دارد:الف. شهادت اهل تراجم معتبر، به ويژه مشاهير شيعه.
ب. تفکر و اعتقاد ايشان که از طريق آثار و تأليفات ايشان به دست ما رسيده است.
ج. اعمال، رفتار و موضعگيري او که از طريق نقل تاريخي بيان شده است.
به نظر ميرسد در هر سه طريق، تشيع فارابي روشنتر است. صاحب اعيان الشيعة معتقد است: فارابي اولين فيلسوف در اسلام است و بعضي از معاصران گفتهاند که فارابي با هيچ کس ارتباط نداشت، مگر با اهل فضل از شيعيان به خاطر جامعيت عقيده و مذهب. و گفتهاند:
هر کس در مورد فارابي تأمل کند ميفهمد که او از اماميهي عدليهي قائلين به عصمت ائمه (عليهمالسلام) است. (8)
آورده است:
از موضعي از آثار فارابي روشن است که ايشان جزء اماميهي عدليهي قائلين به عصمت ائمه اطهار (عليهمالسلام) بوده است. (9)
در مورد تفکرات و اعتقادات شيعي او علاوه بر بحث «امامت» و اوصاف و ويژگيهاي عصمت، براي رئيس اول و رئيس مماثل (10) و «آرمانگرايي شيعي» در مباحث عرفاني و متافيزيکي و انسانشناسي و حتي فقهي اين گرايش را به خوبي ميتوان يافت. (11) در مورد موضعگيريهاي عملي فارابي براساس مکتب تشيع، طبيعي است که بايد شرايط و مقتضيات آن روز را نيز در نظر گرفت؛ زيرا آشکار شدن مذهب در آن روزگار کار ساده اي نبود. در همان دوران سه تن از نواب خاص امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) که مرجع و ملجأ شيعيان بودند، در خفا عمل ميکردند و حتي حسين بن روح نوبختي (305-326 ق) نايب سوم از خاندان نوبخت ايرانيالاصل، به همين دليل با خليفه (الراضي بالله) همکاري داشت و به آنها نزديک ميشد تا به نياتش پي نبرند. (12) معالوصف فارابي با برخي از شيعيان مورد توجه نايب سوم امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نظير محمد بن قاسم کرخي وزير دربار عباسي (322-329 ق) که با توصيه حضرت، محل رجوع شيعيان در دربار بود و همچنين با شخصيت سياسي لايق چون ابوالحسن علي بن فرات و ابوفرات فضل بن جعفر در ايام المقتدر بالله همکاري داشت و برخي از آثار خود نظير الموسيقي الکبير (13) را که به درخواست آنها نوشت. فارابي در نهايت در اوج بحران خلافت و نزاع مذهبي در بغداد به شام رفت و در کنف حمايت سيفالدوله حمداني که از حاکمان شيعي مذهب بود، درآمد.
حيات سياسي فارابي
مشهور است فارابي در اواخر عمر خويش، در دوران المستکفي بالله (329-333) بغداد را به قصد دمشق ترک کرد. در مورد اينکه چرا از بغداد که بزرگترين مرکز علمي و دارالخلافه بود مهاجرت کرد، و چرا به دمشق رفت؟ پاسخهاي بسياري گفتهاند. اين پاسخها قطعاً در تبيين پاره اي از ابهام راهگشا خواهد بود. اکثر مورخان نظير صفدي، قفطي، ابن ابياصيبعه، ابن خلکان و ابن نديم به صراحت گفتهاند:دخل العراف و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحکمي بمدينه السلام في ايام المقتدر و الّف ببغداد معظم کتبه. (14)
شخصيت علمي او در بغداد شکل گرفت. در آنجا بود که از ثمرات نهضت ترجمه و زحمات بزرگترين شارحان و فيلسوفان يونان و همچنين نوافلاطونيان اسکندريه مسيحي سود جست. بغداد نه تنها يک حوزهي علمي، بلکه پايتخت بزرگترين امپراتوري و مقتدرترين پادشاه آن روز بود. بزرگترين کتابخانه دنيا به نام بيت الحکمة که از آثار مختلف يوناني، عبراني، سرياني رومي، ايراني و هندي در آنجا جمع بود، وجود داشت. با اين وجود چرا فارابي در سن پيري بغداد را ترک کرد؟ آيا دلايل شخصي در کار بود و يا اسباب خارجي ديگري؟ آيا جدال خونين بين حنبليان و شيعيان در بغداد و فشار اهل سنت بر او باعث ترک بغداد شد؟ آيا فشار خليفه و اطرافيانش سبب شد که فارابي به انديشهي «ضرورت هجرت فاضلان» از مدينهاي که در آن سياست جاهله است، عمل نمايد؟ و اصولاً ميتوان دلايل هجرتش را در انديشهاش تعقيب کرد؟ آيا اقامت در بغداد که مصادف با حضور سه تن از نايبان امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است و به محض فوت آخرين نايب در سال 326 و پايان عصر غيبت صغرا، فارابي بغداد را ترک ميکند و به جايي ميرود که حاکم شيعي مذهب يعني سيفالدوله حمداني است، صرفاً تصادفي است؟ آيا جنگ داخلي بين خليفه و اميرالامرا و حکام محلي نظير ابن رائق، ناصرالدوله حمداني و توزون و تهاجم گستردهي آلبويه به بغداد و تسليم خليفه، عامل اين مهاجرت بود؟ به اعتقاد ما مجموعهي گزارشهاي تاريخي در کنار تفکر و انديشهي فارابي مؤيد آن است که وي از جدالهاي بيحاصل بغداد به تنگ آمده بود و با وجود جنگ خونين داخلي، زمينهاي براي فعاليتهاي عملي و سياسي در بغداد نميديد. از اين رو در اواخر عمر، براي دستيابي به آرامش، زندگي زاهدانهاي را در دمشق برگزيد.
بنابراين آنچه از اعتزال و گوشهگيري فارابي نقل شد، ناظر به دوران دمشق است. (15) در خصوص بغداد، مترجمان قديم چنين اعتقادي نداشتند و آنچه از عزلت فارابي در بغداد نقل شده، کلام متأخران است.
عبدالمجيد الغنوشي با رد نظر احمد امين صاحب ضحي الاسلام در خصوص اعتزال فارابي و دوري از مسائل سياسي او، ميگويد:
رأي احمد امين در مورد فارابي دورترين توصيف از فارابي است؛ زيرا معقول نيست فارابي در سياست مدينه و اجتماع بشري کتاب بنويسد و خودش چنان دراويش، معتکف باشد و از همهي اهل زمانه و تاريخ و زندگي سياسي و اجتماعي که در اطرافش ميگذرد، بيگانه شود. اگر چنين است، او با کدام دانش به تأليف و تدوين علم سياست و فلسفهي سياسي خود اقدام کرده است؛ در حالي که او در سن حدود 70 سالگي - به عقيدهي مورخان و مترجمان - آراء اهل المدينة الفاضلة را نوشته است. (16)
به تعبير جميل صليبا اين کتاب رؤياهاي دوران جواني و وهميات شاعرانه نيست، بلکه تفکر فارابي دربارهي هستي و دنيا است و نتيجهي تجربيات شخصي و اجتماعي او است. (17) با اين توضيحات، اين سؤال هست که چرا فارابي از «مدار انديشهي سياسي» وارد حوزه عمل سياسي» نشد؟ ابن ابياصيبعه (600-668 ق) ابياتي را از فارابي نقل ميکند که به نظر ميرسد بهترين دليل براي اين انتخاب است. او مينويسد: (18)
لما رأيت الزمان نکساً *** و ليس في الصحبة انتفاع
کل رئيس به ملال *** و کل رأس به صداع
لزمت بيتي وصنت *** عرضي به من العزة اقناع
اشرب مما اقتنيت راحاً *** لها علي راحتي شاع
يعني: «چون ديدم که زمانه پشت کرده و در مصاحبت با اهل آن هيچ بهرهاي نيست و هر رئيسي موجب ملالت و بيزاري است و هر سر و سرکردهاي موجب دردسر است، پس من نشستن در خانه را برگزيدم که در اين انتخاب عزت است و سبب خشنودي من است. در خانه از اندوختههاي علميام به راحتي بهره ميگيرم و از تابش نور عزت راحتي من تأمين ميشود».
بنابراين ظاهراً نگارنده حيات فکري و سياسي فارابي به درستي شناخته نخواهد شد، مگر آنکه سه عنصر انديشه، عمل و زمان وي مورد توجه قرار گيرد. از اينجا است که در تحليل شخصيت و حيات سياسي وي، تأثير نهضت فرهنگي و فکري آغاز قرن دوم هجري (ورود اسلام به فاراب) روي شخصيت او قابل بررسي است. همچنين تفکر شيعي وي و چگونگي واکنش شيعيان در مقابل خلافت عباسي و نوع رابطهي وي با دانشمندان، فيلسوفان، مترجمان، اديبان، سياستمداران، فقيهان و به ويژهي رابطه او با نواب خاص امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) در بغداد و همچنين باور او به باطل بودن خلافت آن روز و حقانيت امامت شيعه و تهاجم همه جانبهي شيعيان در ربع اول قرن چهارم که سبب شد بخش اعظم ايران و عراق تحت حاکميت آل بويه، و موصل و حلب و دمشق تحت قدرت حمدانيان، و آفريقا و غرب تحت سيطره فاطميان اسماعيلي، و بحرين و يمامه در دست قرمطيان قرار گيرد، بايد مورد توجه قرار گيرد. در مجموع به نظر ميرسد مهاجرت فارابي از بغداد و رفتن به نزد سيفالدولهي شيعي که در زمان خودش در بين حمدانيان و حتي در نزد خليفه به «امير عادل» مشهور بود و عامل وحدت داخلي و سنگربان دفاع از مملکت اسلامي در مقابل تهاجمهاي حکومت بيزانس بود، همسو با انديشهي سياسي و تفکر شيعي وي ارزيابي ميشود.
ابن ابي اصيبعه مينويسد:
فارابي در اواخر عمر خويش از مصر بازديد کرده است. (19)
ابراهيم مدکور معتقد است اين سفر کاملاً محتمل است؛ زيرا شام و مصر ساليان دراز با يکديگر پيوندهاي نزديکي داشتهاند و حيات فرهنگي در زمان سلسله طولوني و سلسله اخشيدي داراي جاذبه فراوان بود. (20) (499-565 ق) در تاريخ حکماءالاسلام مينويسد: فارابي در واپسين ايام عمر خويش از دمشق عازم عسقلان در فلسطين بود که در سال 339 قمري به دست گروهي از راهزنان کشته شد. گذشته از صحت و سقم تاريخي، همهي اين مسافرتها در آن زمان توسط بزرگترين فيلسوف و وارث نهضت ترجمه و مؤسس فلسفهي اسلامي، نميتوانست بدون توجيه و انگيزهي سياسي باشد.
پينوشتها:
1. ابن ابي اصيبعة، عيون النباء في طبقات الاطباء، ج 2، ص 143.
2. ابن خلکان، وفيات الاعيان، ص 100.
3. ياقوت حموي، معجمالبلدان، ج 2، ص 350.
4. عبدالرحمن بدوي، موسوعة الفلسفة، الجزء الثاني، ص 93.
5. حنا الفاخوري و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 396.
6. ذبيح الله صفا، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، ج 1، ص 15.
7. کتاب الحروف توسط استاد دکتر محسن مهدي، تحقيق و تعليق شده و از طرف انتشارات دارالمشرق بيروت، در سال 1990 به چاپ رسيده است.
8. امين محسن، اعيان الشيعه، ج 43، ص 263.
9. آقابزرگ طهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 1، ص 33؛ همچنين ر.ک: روضات الجنات و تأسيس الشيعة.
10. ر.ک: مقاله نگارنده با عنوان «فقه و رهبري در انديشه سياسي فارابي» در فصلنامهي علوم سياسي، ش اول، سال اول.
11. ر.ک: محسن مهاجرنيا، انديشه سياسي فارابي.
12. عبدالرحيم اباذري، ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي، ص 66.
13. کتاب الموسيقي الکبير به درخواست محمد بن قاسم کرخي نگاشته شد. اين کتاب اخيراً توسط دکتر آذرتاش آذرنوش به فارسي ترجمه شده است.
14. ر.ک: صلاحالدين الصفدي، تاريخ الحکماء.
15. ابن خلکان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 193.
16. عبدالمجيد الغنوشي، الاسس النشکونية و العضوانية لفلسفة الفارابي السياسة و الاجتماعية، در مجموعهي «فارابي»، ص 101.
17. جميل صليبا، من افلاطون الي ابن سينا، ص 60.
18. ابن ابي اصيبعة، عيون الانباء في طبقات الاطباء، ص 137.
19. همان، ص 139.
20. ابراهيم مدکور، «فارابي»، تاريخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 639.
مهاجرنيا، محسن؛ (1388)، انديشه سياسي متفکران اسلامي جلد اول: فلسفه سياسي اسلام، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول