فقه و رهبرى در انديشه سياسى فارابى (1)
مقدمه
بر اين اساس جا دارد قرائت جديدى از انديشه سياسى وى با رهيافتى فلسفى, مورد مذاقه قرار گيرد. در اين راستا, نگارنده بعد از دو سال مطالعه و تحقيق بر روى تمام آثار موجود(3)فارابى و تحقيقات پيرامونى سعى دارد با توجه به منظومه فكرى معلم ثانى, كه تلفيقى است از عناصر زمان, عمل سياسى, اعتقاد شيعى و تفكر سياسى از زواياى مختلف, (( فلسفه سياسى)) او را مورد كنكاش و مطالعه قرار دهد.(4)و تحقيق حاضر, بخشى از اين پروژه وسيع است .
فرضيه تحقيق اين است كه فارابى بر اساس عناصر فوق, ((مصالح)) يونانى را اخذ, و با ديدى واقعگرا, نظام مطلوب خويش را معمارى كرد. كه ماهيت اين نظام به هيچ وجه در انديشه فيلسوفان پيشين, طرح نشده است. بنابر اين اگر چه در حيات علمى او سهم زيادى از ارثيه ((نهضت ترجمه)) وجود دارد و او بر سر سفره رنگين مترجمان زيادى نشسته است و حقيقتا بزرگترين شارح و مفسر دسترنج مترجمان قرون دوم و سوم هجرى قمرى است, اما علاوه بر اخذ ((علوم عقلى)) با الهام از تفكر اسلامى شيعى, براى حل ((بحران)) زمانه خويش, پاسخهاى خود را در قالب يك منظومه منسجم فكرى, ارائه نمود. فلذا بحث ((علت فاعلى)) را از افلاطون گرفت و بر خداوند منطبق نمود. ((حادث و قديم)) او را بر ((واجب الوجود و ممكن الوجود)) و ((سعادت قصوايش)) را بر ((بهشت)) و نشئه ((مكافات عمل)) را بر ((جهنم)) و ((عقل فعالش)) را بر ((فرشته وحى)) و ((مله فاضله اش)) رابر ((اسلام)) و ((نظامهاى فاسدش)) را بر مدينه هاى ((جاهله)), ((فاسقه)) و ((ضاله)) (كه در 54 ساختار مستقل طراحى شده) منطبق نمود. ((مدنيت طبيعى)) ارسطويى را گرفت و عنصر ((كمال طلبى)) و ((افضليت خواهى)) دينى (5)را در كنار ((ضرورت بقا)) بر آن افزود و با صراحت تمام اعلام نمود كه ((من هيچ گاه مقلد ارسطو نيستم))(6). در خصوص موضوع اين تحقيق فارابى ((مدينه فاضله)) افلاطونى را اخذ نمود و آن را پايه دو نظام سياسى گسترده تر قرار داد(7)و آن را از برخى ويژگيهاى ((دولت شهرى)) يونانى منسلخ و بر ((مدينه الرسول)) منطبق نمود و آنگاه براى ترسيم ساختار رهبرى در نظام سياسى خويش ((فيلسوف ـ شاه)) را بر ((نبى)) و ((امام)) در تفكر شيعى منطبق كرد(8)اما برخلاف افلاطون در اين سطح توقف ننمود تا گرفتار آرمانگرايى اوتوپيايى بشود و فيلسوف ـ شاهش غير قابل دسترس باشد, بلكه با الهام از همان تفكر شيعى خود, بعد از نظام سياسى به رهبرى انسان حكيم متصل به وحى الهى, چهار نوع رهبرى ديگر را كه به صورت متناوب و على البدل در طول هم قرار مى گيرد, به شرح ذيل مطرح نمود:
1 ـ رهبرى رئيس اول ـ< رهبرى پيامبر اكرم (ص);
2 ـ رهبرى, رياست تابعه مماثل ـ< رهبرى امامان شيعه (ع);
3 ـ رياست سنت (تابعه غير مماثل) ـ< رهبرى فقيه جامع الشرايط;
4 ـ رهبرى روساى سنت ـ< رهبرى شوراى فقها(دو نفرى) ;
5 ـ رهبرى روساى افاضل ـ< رهبرى شوراى شش نفره فقها.
در بخش بعدى مقاله به تفصيل انواع رهبرى بويژه سه قسم اخير را بحث خواهيم كرد.
و اما در عرصه فقه على رغم غلبه علوم عقلى و برهانى در انديشه معلم ثانى با رهيافت فلسفى, مقام فقه را هم در ((تصنيف علوم)) و هم در ((احصإالعلوم)) ارتقا داده آن را جزء علوم اصلى قرار داد. مقام فقيهان را هم در عرصه انديشه بالا آورد و به رغم اصرارى كه بر اختصاص نخبگان و ((خواص)) جامعه به حكيمان و فيلسوفان دارد, فقيهان را در رديف آنها قرار داد و فرمود: ((يجعل الخواص اولا... الفلاسفه ثم الجدليون و السوفسطائيون ثم واضعوا النواميس ثم المتكلمون و الفقهإ...))(9)يعنى خواص به ترتيب عبارتند از فيلسوفان و جدليان, سوفسطائيان, واضعان نواميس و متكلمان و فقيهان, البته چون گرايش فكرى او بيشتر فلسفى است متكلمان و فقيهان را در رتبه پنجم خواص قرار داد و در توجيه اين تقسيم استدلال مى كند كه ((الفقيه يشتبه بالمتعقل)) فقيه در ماهيت نحوه استنباط صناعتش شبيه به متعقل و فيلسوف است و از نظر متدولوژيك و مبادى نظرى در استنباط آراى جزئى با او متفاوت است. زيرا فقيه مبادى و مقدماتش ((نقلى)) است و از منبع ((مله)) و شريعت در امور فرعى اخذ مى كند ; در حالى كه فيلسوف و متعقل مبادى و مقدماتش از ((مشهورات)) و ((تجربيات)) مى گيرد; بنابر اين فقيه به اعتبار يك شريعت خاص و مشخص جزء ((خواص)) و نخبگان فكرى قرار مى گيرد; در حالى كه فيلسوف به اعتبار كلى از خواص مى باشد.(10)سپس او بحث ((روش شناختى)) را از رابطه فلسفه و فقه به رابطه شريعت و فلسفه گسترش داد. با مبانى فلسفى خويش كه هم حقيقت ((فلسفه)) و هم حقيقت ((دين و فلسفه)) را واحد مى داند معتقد است بين آن دو هم تفاوت متدولوژيك وجود دارد.(11)او بر اين باور است كه فلسفه چون بر برهان و عمليات عقلانى متكى است, مقدم بر دين است كه بر شيوه اقناعى و تخييلى و از راه تصرف در قوه متخيله مخاطبان انجام مى گيرد. بر اين اساس تقدم فلسفه بر دين در روش و مخاطبان آن است فلذا در كتاب ((المله)) هر دو بخش ((آرا)) و ((افعال)) دينى را متإخر از آرا و افعال فلسفى مى داند.(12)و در ((الحروف)) فقه و كلام را متإخر از شريعت و مله و شريعت را هم متإخر از فلسفه مى داند. بنابر اين فقه با يك واسطه مله از فلسفه متإخر است .(13)علاوه بر اين منظر معرفت شناسانه و متدولوژيك به فقه, معلم ثانى در جايگاه فقاهت و از منظر فقهى به دفاع از حريم علوم عقلى و منطقى مى پردازد و در دوران خويش (قرن سوم و چهارم قمرى) كه اين علوم تخطئه مى شدند, مجموعه اى از ((احاديث نبوى)) را در توجيه و دفاع از آنها با شيوه اى فقيهانه مى نگارد.(14)و با اين رهيافت فقهى در عرصه علوم عقلى هر جا نياز به تبيين باشد از فقه كمك مى گيرد(15) و در عرصه سياست در زمان انقطاع فيوضات وحيانى ((فقيهان)) را تنها رهبران و هاديان مدينه فاضله اسلامى مى داند.
سطوح رهبرى در نظام سياسى
1 ـ رهبرى رئيس اول ; ـ
2 ـ رهبرى رياست تابعه مماثل ;
3 ـ رهبرى رياست سنت ;ـ
4 ـ رهبرى روساى سنت ;
5 ـ رهبرى روساى افاضل .
هر كدام از اين رهبريها مى تواند در يكى از سه شكل حكومت يعنى ((مدينه)), ((امت)) و ((معموره ارض)) مطرح باشد چون در اين مقاله موضوع ولايت فقيه است طبعا ما از طرح ((اشكال حكومت)) بى نياز هستيم و دو نوع اول رهبرى را هم استطرادا بيان مى كنيم:
نوع اول رهبرى: رئيس اول :
چنين رئيسى يك انسان استثنايى است كه با عوالم بالا در ارتباط است و از دو امر فطرى و طبعى و ملكات و هيئآت ارادى بهره گرفته, مراحل كمال را پيموده, كامل شده است و به مرتبه عقل بالفعل و معقول بالفعل رسيده است. قوه متخيله اش بالطبع به نهايت كمال خود نائل آمده در همه حالات خويش آمادگى دريافت فيوضات وحيانى را از طريق ((عقل فعال)) دارد و مورد عنايت خداوند است. ((و كان هذا الانسان هو الذى يوحى اليه فيكون الله عزوجل يوحى اليه بتوسط العقل الفعال فيكون ما يفيض من الله تبارك و تعالى الى العقل الفعال يفيضه العقل الفعال الى عقله المنفعل بتوسط العقل المستفاد ثم الى قوته المتخيله فيكون بما يفيض الى عقله المنفعل حكيما و فيلسوفا و متعقلا على التمام و بما يفيض منه الى قوته المتخيله نبيا منذرا))(18). چنين انسانى از آن جهت كه فيوضات را از طريق عقل فعال به واسطه عقل مستفاد و عقل منفعل دريافت مى كند, حكيم و فيلسوف و خردمند و متعقل كامل ناميده مى شود و از آن جهت كه فيوضات عقل فعال به قوه متخيله او افاضه مى شود داراى مقام ((نبوت)) و انذار مى باشد و فارابى براى چنين انسانى خصال و شرايطى را قائل است. در ((فصول المدنى)) شرايط رئيس اول را در شش شرط بيان مى كند: 1 ـ حكيم باشد(با همان مفهومى كه بيان شد) ; 2 ـ تعقل تام داشته باشد ; 3 ـ از جوده اقناع برخوردار باشد ; 4 ـ از جوده تخييل برخوردار باشد ;
5 ـ قدرت بر جهاد داشته باشد ; 6 ـ از سلامت بدنى بهره مند باشد.(19)
سپس او اوصاف و ويژگيهايى را علاوه بر شرايط ششگانه فوق قائل است كه عبارت است از :
1 ـ تام الاعضإ باشد و قوتهاى او در انجام كارهايى كه مربوط به اعضا است توانمند باشد;
2 ـ خوش فهم و سريع الانتقال باشد;
3 ـ خوش حافظه باشد و آنچه مى فهمد و مى بيند و مى شنود و درك مى كند در حافظه بسپارد;
4 ـ هوشمند و با فطانت باشد و قادر به ربط مطالب و درك روابط على باشد;
5 ـ خوش بيان باشد و زبانش گويايى داشته باشد;
6 ـ دوستدار تعليم و تعلم باشد;
7 ـ در خوردن و نوشيدن و منكوحات حريص و آزمند نباشد و از لهو و لعب طبعا به دور باشد;
8 ـ كبيرالنفس و دوستدار كرامت باشد;
9 ـ دوستدار راستى و راستگويان و دشمن دروغ و دروغگويان باشد;
10 ـ بى اعتنا به درهم و دينار و متاع دنيا باشد;
11 ـ دوستدار عدالت و دشمن ظلم و جور باشد;
12 ـ شجاع و مصمم و از اراده قوى برخوردار باشد;
13 ـ بر نواميس و عادات مطابق بافطرتش تربيت شده باشد;
14 ـ نسبت به آيين خويش صحيح الاعتقاد باشد;
15 ـ اعمال و رفتارش بر اساس آئينش باشد و از آنها تخلف نكند;
16 ـ به ارزشها و فضائل مشهور پايبند باشد.(20)
فارابى بين شرايط و خصال و ويژگيها, تفاوت گذاشته است به اين معنا كه شرايط را در ثبوت و وجود رئيس اول لازم مى داند و ويژگيها را در تحقق خارجى و اثبات او ضرورى مى شمرد.برخى از محققان بين شرايط و خصال تفكيك قائل نشده و به زحمت افتاده اند و توجه نكرده اند كه اين خصال دلايل ثبوتى نيستند و ممكن است در آثار مختلف فارابى كم يا زياد بشوند, و نبايد فورا قلم اتهام به سوى فارابى كشيد كه اين جا پيرو افلاطون است و آنجا تناقض دارد و آنجا كلامش مبهم است و هكذا. و در حالى كه معلم ثانى مكرر در بحث شرايط و اوصاف مى فرمايد: بعضى ذاتى و طبعى هستند و برخى اكتسابى و در ((آرإ)) بعد از بيان شرايط اكتسابى تصريح مى كند كه ((فهذا هو الرئيس الاول الذى ... و لايمكن ان تصير هذه الحال الالمن اجتمعت فيه بالطبع اثنتا عشره خصله))(21) با تحقق شرايط مذكور رئيس اول ثبوتا به اين مقام نايل آمده اما در خارج او به مقام ((امامت اثباتى)) نمى رسد مگر اينكه دوازده ويژگى در او بالطبع محقق شود و در تحصيل السعاده چهار خصلت ديگر بر اينها مى افزايد.
ابهام ديگرى كه در بدو نظر ممكن است به ذهن محققان خطور كند و آنها را دچار ابهام نمايد اين است كه فارابى بعضى از مسائل را هم جزء شرايط رئيس اول آورده است و هم جزء اوصاف او كه البته با كمى تإمل ابهام برطرف مى شود. در ((آرإ اهل المدينه الفاضله)) شرايط در چهار مورد خلاصه شده (حكمت ـ قدرت بيان ـ قدرت ارشاد ـ سلامت جسمانى) كه تقريبا سه شرط آخر جزء اوصاف هم آمده است و شايد اين امر سبب شده كه برخى تصور كنند شرط ثبوت رئيس اول تنها ((حكمت)) است اما با مراجعه به تحصيل السعاده كه در واقع اثر ((فيلسوف شناسى)) و ((امام شناسى)) و ((رئيس شناسى)) فارابى است متوجه مى شويم كه وى سه شرط فوق را در تحقق و ثبوت رئيس اول اساسى مى داند; زيرا معتقد است رئيس اول كسى است كه قوت ((فضايل نظرى)) را در وجود خويش دارد و با قوت ((فضايل فكرى)) و ((فضايل خلقى)) و ((فضايل عملى)) از راه ((برهان)) و يا ((اقناع)) مى خواهد خواص و عوام جامعه را به سوى سعادت هدايت نمايد.
بنابر اين قدرت بيان و قدرت ارشاد و سلامت جسمانى جزء تعريف ((رئيس اول)) گنجانده شده اند, اما چون اينها شرايط ثبوت هستند معلم ثانى بلافاصله خواننده را متنبه مى كند كه دچار ابهام نشود و مى فرمايد اين شرايط ثبوت در فيلسوف و امام و رئيس اول مانند شرايط طبيب هستند كه او با اتصاف به فن طبابت و قدرت بر علاج مريضان عنوان طبيب را ثبوتا احراز مى كند خواه مريض به او مراجعه كند يا مراجعه نكند. خواه وسايل و ابزار طبابت در اختيارش باشد و يا نباشد, خواه مبسوط اليد و برخوردار از توان مالى باشد و يا فقير باشد هيچ كدام ماهيت طبابت او را در ((مقام ثبوت)) خدشه دار نمى كند; اگر چه در مقام اثبات او بالفعل طبابت نكند. ماهيت كار رئيس اول نظام سياسى فارابى نيز چنين است ((الملك اوالامام هو بماهيته و بصناعته ملك و امام سوإ و جد من يقبل منه او لم بجد, اطيع او لم يطع, و جد قوما يعاونونه على غرضه او لم يجد))(22) رئيس اول و امام به ماهيت و صناعتشان رهبر هستند خواه كسى از آنها بپذيرد يا نپذيرد, اطاعت بشوند و يا نشوند, كسانى آنها را يارى كنند يا نكنند. در هر صورت آنها در مقام ثبوت عنوان فوق را دارا هستند بنابر اين بطور خلاصه چنين نتيجه گرفته مى شود كه شرايط ذكر شده براى رئيس اول در مقام ثبوت و اوصاف مذكور در مقام اثبات و خارج هستند. فارابى در ((آرإ اهل المدينه الفاضله)) بعد از بيان اوصاف و شرايط عبارتى دارد كه به نظر مى رسد مترجم محترم جناب دكتر سيد جعفر سجادى, آن را درست ترجمه نكرده است و همان منشإ اشتباه فارسى زبانان و خوانندگان ترجمه اين كتاب شده است. فارابى مى گويد: ((اجتماع هذه كلها فى انسان واحد عسر فلذا لايوجد من فطر على هذه الفطره الا الواحد بعد الواحد و الاقل من الناس فان وجد مثل هذا فى المدينه الفاضله ثم حصلت فيه بعد ان يكبر تلك الشرايط الست المذكوره قبل او الخمس منها دون الانداد من جهه المتخيله كان هو الرئيس)) در عبارت فوق فارابى ويژگيها را فطرى و طبعى و ((شرايط)) را حصولى مى داند. وجود شرايط حصولى براى ثبوت رياست ضرورى است و براى تحقق خارجى آن اوصاف فطرى و طبعى هم لازم است او مى نويسد: مشكل است كه يك نفر فطرتا همه اين اوصاف را يك جا داشته باشد ولى اگر يك نفر يافت شد كه بالطبع اين اوصاف را داشت بعد از آن كه بزرگ شد شرايط را هم تحصيل كرد او رئيس اول است. تعبير فارابى از شرايط ششگانه يا پنجگانه است كه دكتر سجادى بدون توجه به اصطلاح ((شرايط)) مى گويد ((بطورى كه ملاحظه مى شود دوازده خصلت برشمرده شد, منظور از شش شرط ممكن است شرط اول تا ششم باشد يعنى منظور شرايط فرعى است))(23) غافل از اين كه فارابى مى گويد: ((فان وجد مثل هذا فى المدينه)) يعنى اگر انسانى در مدينه واجد دوازده خصلت, يافت شد.((ثم حصلت فيه بعد ان يكبر تلك الشرايط)) سپس بعد از آن كه بزرگ شد و شرايط را تحصيل كرد, او رئيس مدينه است. ظاهرا منشإ ديگر اشتباه مترجم محترم در اين است كه فارابى در ((آرإ اهل المدينه الفاضله)) بر خلاف ((فصول منتزعه)) شرايط ششگانه را در چهار شرط تلخيص نموده ولى در ارجاع به آن تعبير به شرايط ششگانه دارد و كانه در ذهن او فصول منتزعه بوده است. خلط شرايط و اوصاف را جناب دكتر رضا داورى نيز مرتكب شده است و با مقايسه اى كه بين ((آرإ اهل المدينه الفاضله)) و ((فصول المدنى)) دارد دچار شگفتى مى شود و فارابى را متهم مى كند كه از نظر خويش عدول كرده است!((باكمال تعجب مى بينيم كه فارابى در فصول المدنى از اين نظر عدول مى كند و شرايط رئيس اول را به شش صفت تقليل مى دهد))(24) و نفرموده اند كه در كدام اثر فارابى بيش از شش شرط قائل شده است متإسفانه دكتر ناظر زاده كرمانى كه بحق جامعترين تحقيق را در فلسفه سياسى فارابى گردآورى كرده است به همين خطا دچار شده است.(25)
بعد از آشنايى با اوصاف و شرايط رئيس اول مناسب است به موضوعاتى چون ((ساختار قدرت در نظام رياست اولى, وظايف و كار ويژه رئيس اول ((مشروعيت)) و خاستگاه رهبرى او, نحوه كسب قدرت و سلب آن, نحوه توزيع قدرت و انتقال آن و ... پرداخته شود اما چون خوف اطاله مقال مى رود مشتاقان نظرات سياسى معلم ثانى را به تفصيل اين مباحث كه توسط نگارنده به زودى منتشر خواهد شد, ارجاع مى دهيم .
نوع دوم رهبرى: رياست تابعه مماثل
در ((السياسه المدينه)) فارابى در تحليل رهبران مماثل مى گويد ((اين گونه از رهبران اگر در زمان واحدى در يكى از نظامهاى سياسى سه گانه (مدينه فاضله ـ امت فاضله ـ معموره فاضله) اجتماع نمايند همه آنها مثل يك پادشاه هستند ((تكون كملك واحد)) زيرا رفتار و كردار و اهداف و اراده آنها يكى است و چنانچه به صورت متوالى در زمانهاى مختلف هم باشند باز نفوس آنها ((كنفس واحده))(27)است و دومى بر اساس سيره اولى عمل مى كند همانطورى كه رئيس اول مى تواند شريعتى را كه خويش در يك زمانى بر اساس مصلحت آورده بود در صورت مصلحت مهمتر در زمان ديگر تغيير دهد جانشين او هم مى تواند شريعت او را با همين ملاك مصلحت تغيير دهد)).
فاذا خلفه (الرئيس الاول) بعد وفاته من هو مثله فى جميع الاحوال كان الذى يخلفه هو الذى يقدر ما لم يقدره الاول))(28) از طرف ديگر جانشين مماثل مى تواند مواردى را كه رئيس اول ناقص گذاشته است تكميل و تقدير نمايد. بنابر اين جانشين مماثل در شرايط و اوصاف و وظايف و كارويژه ها و ((حاكميت)) و خاستگاه دينى و مشروعيت الهى مانند رئيس اول است معلم ثانى در تحصيل السعاده با اشاره به مقام ((امام)) مبانى فكرى خويش را كه بر اساس تفكر شيعى در ((رئيس مماثل)) متبلور شده به خوبى مطرح مى نمايد او مى نويسد ((معناى امام در لغت عرب به كسى اطلاق مى شود كه پذيرش همگانى داشته باشد و حكومتش بالفعل موجود باشد اما وى با همان مايه هاى تفكر شيعى ادامه مى دهد كه در اصطلاح سياسى امام مماثل با رئيس اول (نبى) است ((فالملك او الامام هو بماهيته و بصناعته ملك و امام سوإ وجد من يقبل منه او لم يجد, اطيع او لم يطع وجد قوما يعاونونه على غرضه او لم يجد .... و لايزيل امامه الامام ... الا تكون له آلات يستعملها فى افعاله و لا ناس يستخدمهم فى بلوغ غرضه))(29) يعنى امام به واسطه امامتش اصالت دارد خواه مقبول عامه باشد يانباشد مطاع باشد يا نباشد كسانى او را يارى كنند يا نكنند به واسطه عدم مقبوليت و اطاعت و ياور امامتش زايل نمى شود. دكتر جعفر آل ياسين در تعليقه خويش بر اين عبارت به مبانى فكرى شيعى فارابى اشاره مى كند كه در اعتقاد شيعه امام معصوم (ع) چه حكومت تشكيل بدهد و چه در خانه بنشيند چه مبسوط اليد باشد و يانباشد در هر صورت امام است و به روايت مشهورى كه از پيامبر اسلام صلوات الله عليه و آله استناد مى كند كه فرمود ((الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا)) امام حسن و امام حسين عليهماالسلام امام هستند چه قيام نمايند و چه در خانه بنشيند.(30)
نوع سوم رهبرى: رياست سنت (ولايت فقيه)
معلم ثانى مى فرمايد ((چنانچه بعد از ائمه ابرار يعنى كسانى كه رهبران حقيقى هستند جانشين مماثلى نباشد همه سنتهاى رئيس اول بدون كم وكاست و تغييرى حفظ مى شود و در اختيار رهبرى غير مماثل گذاشته مى شود تا به آنها عمل كند و در امورى كه تكليف آن توسط رئيس اول مشخص نشده ولى به اصول مقدره رئيس اول مراجعه و از طريق آن احكام امور مستحدثه و غير مصرحه را استنباط مى كند در اين جاست كه ((رئيس سنت)) نياز به ((صناعت فقه)) پيدا مى كند و اين صناعت است كه انسان را قادر مى سازد تا به وسيله آن به استخراج و استنباط همه امور و احكام وضع نشده توسط واضع شريعت بپردازد و با توجه به اغراض او در ميان امتى كه شريعت براى آنها وضع شده است, همت گمارد و كسى كه متولى اين امر است ((فقيه)) مى باشد.(33)
آنچه در اين جا لازم به ذكر است اختلافى است كه در آثار معلم ثانى در مورد ملك سنت وجود دارد و به تبع آن برخى از محققان نيز دچار تشويش شده اند و مع الاسف به دليل عدم توجه به منظومه فكرى كه در همه آثار او آمده, مرتكب خطا شده اند. در ((آرإ اهل المدينه الفاضله)) و ((السياسه المدينه)) چون رئيس اول اعم از رئيس مماثل فرض شده رئيس سنت در مرتبه دوم قرار گرفته است در ((فصول مدنى)) در مرتبه سوم و در ((المله)) هم در مرتبه سوم بعد از جانشين مماثل آمده است و ويژگيهايى هم كه براى رئيس سنت مطرح شده, در آثار مختلف, ظاهرا با هم تفاوتهايى دارند. كه بر اين اساس برخى از محققان مصداق ملك السنته را امامان شيعه دانسته اند و برخى آن را منكر شده اند. اما همانطورى كه گذشت به نظر نگارنده امام شيعه در چارچوب رئيس اول تحت عنوان رئيس مماثل صحيح است ولى با توجه به اختلافهايى كه در اين خصوص وجود دارد و منشإ آن تفاوتهايى است كه در خود آثار فارابى آمده, در جمع آرا و اقوال معلم ثانى به اختصار مى توان گفت كه ملك السنته اگر مماثل باشد مراد از آن ((امام)) است و اگر غير مماثل باشد مقصود از آن جانشين امام يعنى فقيه جامع الشرايط است .
... ادامه دارد.
پي نوشت :
1-به داورى, رضا, فارابى موسس فلسفه اسلامى و ((فارابى)) مراجعه شود.
2-فارابى در اين خصوص كتاب ((الجمع بين رإى الحكيمين)) را نگاشته است .
3-از آثار مختلف فارابى حدود پنجاه اثر در اختيار است و بيش از 250 اثر پيرامون وى شناسايى و ملاحظه شده است.
4- تفصيل ((فلسفه سياسى فارابى)) بزودى منتشر خواهد شد و موضوع ((انديشه سياسى فارابى)) عنوان پايان نامه كارشناسى ارشد نگارنده است.
5- آرإ اهل المدينه الفاضله, ص 117 و تحصيل السعاده, ص 62 ـ 61 و السياسه المدينه, ص 69 .
6- القياس الصغير على طريقه المتكلمين, ص 70 ـ 68 .
7- سطوح سه گانه نظام سياسى فارابى به ترتيب عبارتند از ((مدينه فاضله)), ((امت فاضله)) و ((معموره فاضله)) .
8- تحصيل السعاده, ص 94 ـ 92 .
9- الحروف, 134 .
1- 0همان , 133 .
1- 1المله, ص 48 ـ 46 .
1- 2همان, ص 47 .
1- 3الحروف, ص 132 ـ 130 .
1- 4الصفدى, الوافى بالوفيات, ج 1, ص 113 ـ 106 به نقل از الفارابى اثر دكتر حسين على محفوظ, ص 139 .
15 -مراجعه شود به كتاب ((القياس الصغير على طريقه المتكلمين)) مبحث المقائيس الفقهيه)), ص 68 و كتاب ((القياس)), ص 64 ـ54 .
16 - تحصيل السعاده, ص 93 ـ 92 .
17 - همان, ص 93 .
18 - آرإ اهل المدينه الفاضله, ص 125 .
19 - فصول منتزعه ص 66, در السياسه المدينه ص 79 با تغييراتى در عبارت و حذف دو شرايط اخير شرايط را چنين بيان مى كند 1 ـ جودت ادراك اشيإ(تعقل), 2 ـ جودت ارشاد (اقناع), 3 ـ قدرت به كارگيرى هر كس در جايگاه خود بر حسب اهليت و استعداد, 4 ـ قدرت بر تقدير و تحديد و تسديد اعمال در مسير سعادت .
20- دوازده شرط اول در آرإ اهل المدينه الفاضله ص 8 ـ 127 و چهار شرط اخير در تحصيل السعاده ص 95 آمده است.
21-آرإ, 127 .
22-تحصيل السعاده, ص 97 .
23-فارابى, ابونصر, انديشه هاى اهل مدينه فاضله, ترجمه سيد جعفر سجادى, ص 274 . 24-داورى, رضا, فارابى, ص 178 .
25-ناظرزاده كرمانى, فرناز, فلسفه سياسى فارابى, ص 256 ـ 234 .
26-المله, ص 49 .
27-
28-المله, ص 49 .
29-تحصيل السعاده, ص 97 و فصول منتزعه, ص 49 .
30-آل ياسين, جعفر, تحصيل السعاده, ص 115 .
31-آرإ اهل المدينه الفاضله, ص 122 .
32-السياسه المدينه, ص 81 و المله, ص 50 .
33-المله, ص 50 .