سرچشمه‌ي زندگي اجتماعي از ديدگاه فارابي

يکي از موضوع‌هاي قديمي و ريشه‌دار در حوزه‌ي تفکر سياسي، تبيين اين اصل است که آيا انسان مدني بالطبع است و در وضع طبيعي به اجتماع گرايش دارد؟ يا اينکه فطرتاً فردگرا است، ولي ضرورت‌هاي زندگي او را به سوي اجتماع
سه‌شنبه، 17 اسفند 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
سرچشمه‌ي زندگي اجتماعي از ديدگاه فارابي
 سرچشمه‌ي زندگي اجتماعي از ديدگاه فارابي

 

نويسنده: محسن مهاجرنيا

 

يکي از موضوع‌هاي قديمي و ريشه‌دار در حوزه‌ي تفکر سياسي، تبيين اين اصل است که آيا انسان مدني بالطبع است و در وضع طبيعي به اجتماع گرايش دارد؟ يا اينکه فطرتاً فردگرا است، ولي ضرورت‌هاي زندگي او را به سوي اجتماع سوق داده و براساس همين ضرورت، با نوعي قرارداد اجتماعي به حکومت تن داده است؟
فارابي انسان را افضل موجودات در نظام خلقت مي‌داند. (1) موجودي که مي‌تواند به افضل مراتب کمال و سعادت نايل آيد (2) و چون موجودي چند بعدي است. به تَبَعِ بُعد مادي و معنوي، دو نوع حيات دارد. قوام نخستين (حيات مادي) به اغذيه و ساير امور خارج از او است و قوام ديگري به ذاتش است.
فارابي در مورد بُعد اول مي‌گويد: انسان از جمله انواعي است که حيات ضروري او جز در اجتماع تأمين نمي‌شود.
در مورد بُعد دوم هم مي‌گويد: انسان به برترين حالات نمي‌رسد، مگر آنکه اشخاص با هم اجتماع نمايند.
به عبارت ديگر وصول به سعادت و کمال نهايي که غايت بعد روحاني انسان است، نيازمند به استفاده از مجاري طبيعي از جمله اجتماع است:
اذ جميع الکمالات ليس يمکن ان يبلغها وحده بانفراده دون معاونة کثيرين له؛ (3)
يعني: به تنهايي نمي‌توان به همه‌ي کمال‌ها نائل شد، مگر آنکه مساعدت و معاونت مردمان زيادي براي انسان باشد.

منشأ حيات اجتماعي

بنابراين اجتماع براي انسان امري ضروري است؛ اما آيا منشأ اين ضرورت، نياز «فطري» و «طبيعي» است؟ يا آنکه انسان با اراده و اختيار و عقلانيت آن را انتخاب مي‌کند؟
فارابي در تحصيل السعادة روي سه عنصر «کمال‌طلبي»، «فطرت طبيعي» و «غريزه‌ي مادي» تکيه دارد و مي‌گويد:
فطرت انساني به صورتي است که در برآوردن نيازهايش مرتبط با ديگران است و همچنين براي رسيدن به کمال خود، نيازمند مجاورت و اجتماع با سايرين است... به همين دليل است که انسان را حيواني انسي و حيواني مدني گفته‌اند. (4)
از مجموعه‌ي آراي معلم ثاني، ضرورت اجتماع را مي‌توان چنين بيان کرد:
الف. نياز به اجتماع، امري فطري و مطابق طبع بشر است.
ب. براي تأمين معاش و نيل به نيازهاي زندگي، اجتماع ضروري است.
ج. نيل به کمال‌هاي برتر و مقامات معنوي، بدون اجتماع غيرممکن است.
فيلسوف فارابي آراي زير را که درباره‌ي انسان و جامعه است، مورد انتقاد قرار داده، رد مي‌کند.

1. ديدگاه ضرورت و اضطرار

براساس اين ديدگاه، حيات اجتماعي، طبيعت اوليه بشر نيست، بلکه يک حکم ثانوي است که انسان بر اثر نياز و اضطرار بدان تن مي‌دهد.

2. ديدگاه طبيعي - غريزي

زندگي اجتماعي بر اثر اين ديدگاه، طبيعي است و طبيعت حيواني و غريزي پديدآورنده‌ي آن است،‌ نه واقعيت فطري و انساني. بنابراين در اينجا نيز اجتماع يک هدف ثانوي است که براي تأمين بيشتر و بهتر جنبه‌هاي حيواني انسان پي‌ريزي شده است.

3. ديدگاه طبيعي - عقلاني

اين ديدگاه حيات اجتماعي را امري طبيعي و متناسب با طبيعت عقلاني آدمي مي‌داند که انسان‌ها با تفکر و شعور فطري خويش آن را انتخاب مي‌کنند؛ يعني اجتماع، غايت اختياري و انتخابي دارد و براي رسيدن به کمال و سعادت بر حيات فردي ترجيح داده شده است.

4. ديدگاه رواني

براساس اين ديدگاه، ريشه‌ي حيات اجتماعي را بايد در گرايش‌ها، تمايل‌ها و عواطف انساني جست‌وجو کرد و براساس آن، اجتماع غايتي اولي و طبيعي است.
هر کدام از اين ديدگاه‌ها فلسفه‌ي انساني، سياسي و اجتماعي خاص خود را دارد و لوازم اخلاقي، تربيتي، حقوقي و سياسي متناسب با خود را مي‌طلبد. در دو ديدگاه نخست، حيات اجتماعي از اصالت و هدف انساني محض برخوردار نيست و در ديدگاه اولي، علت صرفاً خارجي است. در نظريه‌ي دوم، سوم و چهارم علت دروني است؛ زيرا زندگي اجتماعي به منظور دستيابي به اهداف متعالي و انساني شکل گرفته است.
فارابي با طرح ديدگاه‌هاي مختلف در مورد منشأ اجتماع در آراء اهل مدينة فاضلة در مورد اين ديدگاه‌ها مي‌گويد:
در برخي از آراي ناصحيح اعتقاد بر آن است که نظام موجودات بر ارتباط و همکاري و محبت بنا نشده است و فطرت و طبع انسان‌ها اجتماعي نيست، بلکه وجود انسان‌ها بر «فردگرايي» و قهر و غلبه بنا گرديده است. بنابراين اگر اجتماعي هم ايجاد شود، در آن قانون جنگل حاکم خواهد بود و هر کس در پي غلبه و بهره‌کشي از ديگري است. (5)
سپس مي‌گويد:
عده‌اي تصور کرده‌اند که وضعيت توحش و تغلب و هرج و مرج در طبيعت و فطرت موجودات نهفته است. بنابراين آنچه را که اجسام طبيعي به طبيعت خود انجام مي‌دهند، حيوانات مختار بايد به اختيار و اراده‌ي خويش عمل کنند و از اين جهت است که آراي جاهله بر اين رويه است که افراد مدينه همواره خواهان غلبه و هرج و مرج هستند اعتقادي به مراتب اجتماعي و نظم و نظام و شأن و مقام ندارند. (6)
فارابي با ديدگاه اول مخالف است، ولي ديدگاه دوم را اجمالاً مي‌پذيرد؛ زيرا تأمين حوايج مادي و غرايز حيواني را يکي از علل گرايش به اجتماع مي‌داند. ديدگاه سوم را کاملاً مي‌پذيرد؛ زيرا علاوه بر علل مادي، به علل غايي توجه دارد و معتقد است که انسان بر مبناي انتخاب و عقلانيت به اجتماع وارد مي‌شود. در مورد ديدگاه چهارم، با توجه به پذيرش مبناي «طبيعي» و «فطري» لزوماً نوعي گرايش غريزي را به حيات اجتماعي نيز مي‌پذيرد، ولي با عنايت به نگرش چند بعدي و چند عاملي به اجتماع و تأکيد بر کمال غايي و سعادت قصوا به جامعه، نگرش ابزاري دارد. از اين رو در يک عبارت جامع مي‌گويد:
هر يک از آدميان بر سرشت و طبيعتي آفريده شده‌اند که هم در قوام وجودي خود و هم در نيل به برترين کمالات ممکن خود محتاج به امور بسياري هستند که هر يک به تنهايي قادر به انجام همه‌ي آن امور نيستند؛ بلکه در انجام آن نياز به گروهي است که هر يک متکفل انجام امري از آنها باشد و رابطه‌ي هر فردي با ديگري بدين منوال است. بدين جهت براي هيچ فردي از انسان‌ها وصول به آن کمالي که فطرت طبيعي‌اش براي او به وديعت نهاده است، ممکن نشود؛ مگر به واسطه‌ي اجتماع و گروه‌هاي بسياري که ياري دهنده‌ي يکديگر باشند و هر يک براي ديگري در برآوردن بعضي از حاجات او و آنچه در قوام وجودش بدان محتاج است، قيام نمايد، تا بدين وسيله همه‌ي آنچه جمله‌ي آن جماعت براي آن قيام کرده و کاري انجام داده‌اند، گرد آيد و براي هر کدام از نيازهايش که هم در قوام وجودي و حيات طبيعي و هم در وصول به کمال بدان محتاج است، فراهم آيد. (7)

پي‌نوشت‌ها:

1. ابونصر فارابي، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 66.
2. ابونصر فارابي، فصول منتزعة، ص 45.
3. ابونصر فارابي، تحصيل السعادة، ص 61.
4. همان، صص 61 و 62.
5. ابونصر فارابي، آراء اهل المدينة الفاضلة، ص 151: «فانا نري کثيراً من الحيوان يثب علي کثير من باقيها فيلتمس افسادها و ابطالها من غير ان ينتفع بشيء من ذلک نفعاً يظهر کانّه قد طبع علي ان لايکون موجود في العالم غيره أو انّ وجود کل ماسواه ضارّ له». يعني: اين نوع از انسان‌ها همانند بسياري از حيوانات هستند که بر حيوانات ديگر حمله مي‌کنند و در پي نابودي و از بين بردن آنها مي‌باشند، بدون آنکه لزوماً نفعي عايدشان گردد؛ تا آنجا که گويا بر چنين فطرت و طبيعتي خلق شده‌اند که در نظام هستي موجودي جزء آنها نبايد وجود داشته باشد و وجود هر موجود ديگري براي آنها زيان‌آور است که بايد آنها را از بين برد و يا حداقل اينکه آنها را در جهت منافع خود برده قرار داد و به استخدام درآورد.
6. همان.
7. همان، ص 117.

منبع مقاله :
مهاجرنيا، محسن؛ (1388)، انديشه سياسي متفکران اسلامي جلد اول: فلسفه سياسي اسلام، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.