از جمله واژههاي معرفتي قرآن، عقل بوده و ريشهي آن 49 مرتبه در کتاب آسماني آمده است. اين لفظ در تمامي موارد به صورت فعل به کار رفته و استعمال اسمي در قرآن ندارد. همچنين در تمامي موارد به صورت جمع به کار رفته است. نکتهي قابل توجه اينکه در اکثر موارد، کاربرد اين واژه در قرآن يعني حدود 40 مورد به صورت سلبي يا به منزلهي سلب استعمال شده يعني قرآن فرموده است:
«أَفَلَا تَعْقِلُونَ»، «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»، «إنِ کُنتُمْ تَعْقِلُون»، «لاَّ يَعْقِلُونَ» و «أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُون».
يک) در لغت
معاني مختلفي در کتب اهل لغت نسبت به لفظ عقل بيان شده است. معجم المقاييس آورده است (1) که عقل گاهي به معناي قيد و بند ميآيد لذا عَقَلْتُ البعير يعني شددتُه بالعقال و هو معقول بدين معنا که حيوان را با بندي به جايي بستن که در اين صورت حيوان معقول يعني بسته شده يا مقيّد محسوب ميشود. همچنين عقل معناي ديگري هم دارد و آن نقطهي مقابل جهل است، به معناي علم يا معرفت نسبت به چيزي.دو معناي مزبور در العين (2)، جمهرةاللغه، (3) ديوان الادب، (4) کتاب الافعال، (5) قاموس المحيط (6) و اساس البلاغه (7) ذکر شده است. در المحکم (8) و لسان العرب (9) معناي ديگري هم به ميان آمده است و آن اينکه عقل و جمع آن عقول، ضد حماقت است که مشابهتي با معناي جهل دارد گرچه دقيقاً آن معنا نيست. بر اين اساس، به معناي معرفت و فهم به کار ميرود.
حاصل آنکه عقل دو معنا دارد؛ يکي به معناي قيد و بند است، معناي دوم عقل، نقطهي مقابل جهل يا حماقت بوده به معناي فهم، معرفت و ادراک به کار ميرود. در آدمي قوّهاي است که جهت قبول علم، در صورتي که معرفت براي اين قوه حاصل شود به آن عقل گفته ميشود. البته گاهي نسبت به خود آن قوّه هم عقل به کار رفته است. (10) که در اين صورت معناي سومي براي عقل شکل ميگيرد. لذا عقل سه معنا خواهد داشت که عبارتاند از: بند، علم و نيروي قبول علم.
در مقابل عقل از واژههايي نظير جنون، سفه، حمق و جهل استفاده ميشود که هر يک به لحاظي در برابر عقل قرار ميگيرند.
دو) در قرآن
به منظور کشف معناي اين واژه و نحوهي کاربرد آن در قرآن لازم است، به تحليلي تفصيلي در مورد آيات مربوط دست زد. از بررسي مجموع آيات نکاتي به دست ميآيد. اول آنکه عقل هرچه باشد، در واژگان قرآني امري در جهت هدايت است و اگر در اين راستا قرار نگيرد هرچه باشد قرآن به آن عقل اطلاق نميکند: «أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ» (11). آنگاه که به منکران گفته ميشود از خدا و رسولش پيروي کنيد آنان نياکان خود را بهانه قرار داده ميگويند ما به آيين آباء خويشيم. قرآن در جواب ميفرمايد: اگر آبا و نياکان شما اهل عقل و هدايت نبودهاند آيا باز هم از آنها تبعيّت ميکرديد؟! نياکان آنان چه بسا علم زيادي داشتند ولي قرآن عقل را از آنها نفي ميکند لذا عالم با عاقل متفاوت است و تفاوت در اين است که علم آنها «علم هدايتي» نبود تا عقل باشد. تعقّل آنگاه تعقّل است که در مسير هدايتپذيري و امور معنوي قرار گيرد. آنگاه که انسان به تعقّل نشيند امر او به هدايت ميانجامد (12). همچنين به دست ميآيد که عقل با جمود فکري و تعصّب قوي سازگار نيست. لذا عقل هدايتگر هدايتپيشه، عقلي آزاد است:وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ؛ و [او] گروهي انبوه از ميان شما را سخت گمراه کرد آيا تعقّل نميکرديد؟ (13).
ظاهر آيه اين است که تعقّل با ضلالت همسو و سازگار نيست. لذا سه ويژگي از تعقّل به دست آمد؛ يکي آنکه بايد در جهت هدايت و کاهش و رفع ضلالت باشد. ديگر آنکه از جمود و تعصّب کاسته و بر حريّت و آزادگي عقلاني بيفزايد و نهايت آنکه عقل باعث کشف آيات الهي است:
كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ بدينگونه، خداوند آيات خود را براي شما بيان ميکند، باشد که بينديشيد (14).
اينگونه آيات (آل عمران / 118؛ نور / 61 و حديد / 17) عقل را کاشف آيات الهي ميداند. اگر نشانههاي حقّ بيان شوند و تفصيل (روم / 28) يابند، عقل را ياراي آن است که به کشف آنها نائل گردد. اساساً هدف بيان آيات زمينهسازي تعقّل براي انسان است تا دست عقل به آنها برسد و انسان را به غايت نزديک کند (15).
شايد بتوان گفت آيات الهي در دو دسته ميگنجند؛ يکي امور نظري است. در برخي موارد قرآن امور طبيعي را مطرح کرده و از آنها مقدماتي به صورت استدلال ميسازد تا عقل از چيدن آن مقدمات به توحيد يا معاد نائل گردد. لذا در اين دسته آيات اولاً مقدمات به طور عمده از امور طبيعي و مادي تشکيل شده است. ثانياً از اين امور مقدماتي ترتيب يافته است تا عقل به کمک آنها به نتايجي مانند اثبات معاد يا توحيد برسد. در اصطلاح فلسفي به اين نوع استنباط «الهيات طبيعي» گفته ميشود:
وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ؛ و [نيز در] گردانيدن بادها، و ابري که ميان آسمان و زمين آرميده است، براي گروهي که ميانديشند، واقعاً نشانههايي [گويا] وجود دارد (16).
اگر انسان تعقّل ورزد، آيه بودن جهان ماده را در مييابد. بدين معنا که ميتواند با کاوش و جستجوي علمي در آنها به کمک تشکيل براهين مختلف به جهان غيب منتقل گردد و صفات الهي يا معاد را به اثبات رساند. پس آنچه عقل بدان ميرسد استدلال و برهان است و استدلال و برهاني که ناظر به امور طبيعي است ميتواند آيه بودن جهان ماده را به کمک عقل براي انسان بنماياند (17). چنان که برهان اينگونه خود، آيه است.
البته آيات ديگري هم هست که مربوط به امور نظري است اما تعبير «آيه» در آنها به کار نرفته است. لکن مضمون آنها با آنچه گذشت مشابهت دارد. مثل (انعام / 32؛ اعراف / 169؛ يونس / 16؛ يوسف / 109-2 و انبياء / 67).
نوع ديگري از آيات الهي مربوط به امور عملي است.
لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتَاتاً فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ بر نابينا و لنگ و بيمار و بر شما ايرادي نيست که از خانههاي خودتان بخوريد، يا از خانههاي پدرانتان يا خانههاي مادرانتان يا خانههاي برادرانتان يا خانههاي خواهرانتان يا خانههاي عموهايتان يا خانههاي عمههايتان يا خانههاي داييهايتان يا خانههاي خالههايتان يا آن [خانههايي] که کليدهايش را در اختيار داريد يا [خانه] دوستتان. [همچنين] بر شما باکي نيست که با هم بخوريد يا پراکنده. پس چون به خانههايي [که گفته شد] درآمديد، به يکديگر سلام کنيد درودي که نزد خدا مبارک و خوش است. خداوند آيات [خود] را اينگونه براي شما بيان ميکند، اميد که بينديشيد (18).
إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ؛ کساني که تو را از پشت اتاقها [ي مسکونيِ تو] به فرياد ميخوانند، بيشترشان نميفهمند (19).
آيه نخست و آيات مشابه (يونس / 42؛ انعام / 151؛ مائده / 58 و آل عمران / 117) مربوط به احکام شرعي است که جنبه عملي دارند. آيهي دوم عقل را با صراحت در مورد عملي خاص مطرح کرده است. بنابراين عقل چه در امور نظري و چه در امور عملي ميتواند آيات و نشانههاي الهي را درک کند.
تا بدينجا به دست آمد که عقل در اصطلاح قرآني چيزي است که اولاً در راستاي هدايت و سعادت باشد. ثانياً از جمود تقليد و تعصّبات قومي آزاد و رها باشد. ثالثاً کاشف آيات الهي باشد. حال ميتوان افزود:
چهارم آنکه دو چيز مانع تعقل است؛ يکي قساوت قلب (بقره / 73 و 74) و ديگري هواپرستي (فرقان / 43 و 44).
پنجم آنکه تعقّل فزايندهي علم - به اصطلاح قرآني - است. چنان که بيان آيات، زمينهساز عقل ميباشد (حديد / 17 و مائده / 103 و 104).
ششم آنکه يکي از کارهاي تعقّل در قرآن تمييز حق از باطل و خير از شرّ است (20) (هود / 51 و نساء / 10).
و نهايتاً هفتم اينکه تعقّل با شک و ريب سر سازش نداشته به ايمان ديني منجر ميشود (21) (يونس / 100).
اينها مجموعه ويژگيهايي است که ميتوان از قرآن در رابطه با تعقّل تحصيل کرد اگر بخواهيم تمام اين خصيصهها را در يک جمله جمع کنيم از اين بهتر نميتوان گفت که «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» (22) و يا «مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهِ دِينٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ» (23). اگر بخواهيم اصطلاح قرآني عقل را با ديگر اصطلاحات تطبيق کنيم بايد بگوييم که اولاً عقل هم کليات را درک ميکند و هم امور جزئي را، زيرا احکام نظري، کلي و احکام شرعي، جزئياند. ثانياً عقل هم در امور حسّي دخالت ميکند نظير امور طبيعي و مادي و هم در مسائل غيرحسّي مثل توحيد و معاد و ثالثاً عقل هم ناظر به احکام نظري است و هم احکام عملي را بازگو ميکند. لذا عقل در اصطلاح قرآني به هيچ يک از اصطلاحات فلسفي و کلامي و منطقي به تنهايي منطبق نيست. عقل از نظر قرآن، نيروي انديشه است اما ويژگيهايي کاملاً ارزشي و ديني.
شايد بتوان با نگاهي ديگر، تحليلي از اين اصطلاح قرآني ارائه کرد. اگر شهوت يا غضب بر انسان غلبه کند و وي را تحت نفوذ و سلطهي خويش درآورد، آدمي از صراط اعتدال خارج شده به سمت افراط يا تفريط کشيده ميشود. انسان در اين صورت عقلي، وضعيتي محکوم و تحت سلطه دارد چنين عقلي سالم نيست و چنين شخصي تصميم عقلاني و مناسب نميتواند اتخاذ کند همانند يک قاضي که توسط مدارک و شواهد کاذب منحرف شود. چنين شخصي در قضاوت از مسير حقّ منحرف گشته و چه بسا ناآگاهانه قضاوتي باطل کند لذا او هم قاضي است و هم قضاوتي درست انجام نداده است. عقل در انسان همچنين است. هر انساني از نيروي عقلي برخوردار است ولي اگر از سلامت عقلاني خارج شود و يکي از دو نيروي شهوت يا غضب بر او سلطه يابد چنين عقلي هرگز به کار دين نميآيد و در جهت درک حقايق، معارف و عملي صالح قرار نميگيرد. چنين شخصي از نظر قرآن عاقل نيست گرچه در تشخص مضار و منافع دنيوي بسيار انديشمند باشد (24). «وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ» (25). بنابراين عقل در اصطلاح قرآني يعني نيروي انديشه که در راستاي هدايت انساني عمل کند و منشأ تمييز حقّ از باطل گشته، آدمي را به سوي عبوديّت الهي سوق دهد. بنابراين عقل در اصطلاح به نيروي انديشهاي اطلاق ميشود که در راستاي هدايت بوده آدمي را به عبوديّت سوق دهد.
احاديث رضوي به ما ميگويد که عقل معياري تام و کامل است. هر کس براساس عقل عمل کند به روز خواهد شد و در اين صورت کارش به سامان نخواهد رسيد. عقل وديعتي الهي است که در ذات هر انساني موجود است و خداوند براساس آن انسانها را حسابرسي خواهد نمود. مطلوب است به نمونههايي از فرمايشات آن حضرت اشاره نمود.
نمونهي نخست:
امام رضا (عليهالسلام) در روايتي به صورت صريح بهترين دوست انسان را عقل، آشکارترين دشمن آدمي را جهل معرفي نمود:صَدِيقُ کُلِ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ؛ دوست هر انسان عقل او و دشمنش جهل اوست (26).
نمونهي دوم:
حسن بن جَهم روايت ميکند که با عدهاي از اصحاب نزد امام رضا (عليهالسلام) نشسته بوديم و صحبت عقل به ميان آمد. آن حضرت به اين نکته اشاره کرد که اهل دين بايد عقل داشته باشند. وي اظهار ميدارد که از چيستي عقل از آن حضرت پرسيديم. امام رضا (عليهالسلام) فرمود:خداوند در آغاز عقل را آفريد و فرمود: سوگند به عزتم و جلالم که چيزي از تو زيباتر و محبوبتر نيافريدم. براساس تو ميدهم و ميگيرم (27).
نمونهي سوم:
ابيالحسن الرضا (عليهالسلام) در روايتي متفاوت به مصاديق عقل اشاره ميفرمايد: بعد از آن که از ايشان درباره ماهيّت عقل سؤال شد، آن حضرت چنين فرمود:عقل يعني رهايي از غصّه، نرمخويي با دشمن و مدارا نمودن با دوستان (28).
نمونهي چهارم:
يکي از مطالبي که در احاديث امام رضا (عليهالسلام) به صورت گسترده آمده است بيان حکمتهاي احکام است. هر حکمي که در شريعت اسلامي آمده است، حکمتي دارد. بيان حکمت شريعت چيزي جز تبيين عقلاني آن نيست. هرگاه براي حکمي از احکام ديني حکمت يا حکمتهاي عقل پسند مطرح شد در مواقع، آن حکم توجيه عقلاني شده زمينه پذيرش خواهد يافت. ميتوان به موردي زيبا اشاره نمود. امام رضا (عليهالسلام) به منظور بيان علت تشريع نماز اينگونه فرمود:علت و سرّ واجب شدن نماز اموري است: اقرار به ربوبيت حقّ عزّوجلّ و خلع امثال و اضداد از او؛ ايستادن در مقابل جبار جلّ جلاله با حالتي خوار و نيازمندانه؛ خضوع و اعتراف به گناه و درخواست عفو آنها و گذاردن صورت در هر روز پنج بار روي خاک به خاطر تعظيم و بزرگداشت حقّ عزّوجلّ؛ متذکّر خدا بودن و فراموش نکردن او؛ خاشع و خاضع بودن در مقابل حضرتش و راغب و طالب بودن در زيادي دين و دنيا و انزجار از غير خدا؛ مداومت بر ذکر حقّ عزّوجلّ در شب و روز تا بدين ترتيب، بنده، سيد و سرور و مدبّر و خالق را فراموش نکند تا به طغيان او منتهي گردد و در اين به ياد بودن بنده پروردگار خود را، فايدهاي که هست آن است که از معاصي منزجر گرديده و باعث ميشود از انواع فساد کناره بگيرد (29).
پينوشتها:
1. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 69.
2. فراهيدي، العين، ج 1، ص 159.
3. ابن دريد، جمهرة اللغة، ص 939.
4. فارابي، ديوان الادب، ج 2، ص 180.
5. المعافري، کتاب الافعال، ج 1، ص 222.
6. فيروزآبادي، قاموس المحيط، ذيل واژه عقل.
7. زمخشري، اساس البلاغة، ذيل واژه عقل.
8. ابن سيده، المحکم و المحيط الاعظم في اللغة، ج 1، ص 118.
9. ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ص 458.
10. راغب، مفردات، ص 341.
11. بقره / 170.
12. فخر رازي، التفسير الکبير، ج 5، ص 7؛ طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 420.
13. يس / 62.
14. بقره / 242.
15. ر.ک: بلاغي نجفي، آلاء الرحمن، ج 1، ص 102؛ فيض کاشاني، صافي، ج 1، ص 144؛ ابن عجيبه، البحر المديد، ج 1، ص 119؛ سمرقندي، بحرالعلوم، ج 1، ص 64؛ سيوطي و المحلّي، تفسير جلالين، ج 1، ص 14؛ مراغي، تفسير المراغي، ج 1، ص 145.
16. بقره / 164.
17. بيضاوي، انوار التنزيل، ج 1، ص 113؛ بغدادي، لباب التأويل، ج 1، ص 99؛ حقي بروسوي، روح البيان، ج 1، ص 268؛ حسيني شيرازي، تقريب القرآن، ج 1، ص 204؛ مدرسي، من هدي القرآن، ج 1، ص 300.
18. نور / 61.
19. حجرات / 4.
20. نيشابوري، وجوه القران، ص 409.
21. فخر رازي، التفسير الکبير، ج 3، ص 116؛ طباطبايي، الميزان، ج 10، ص 127.
22. کليني، الکافي، ج 1، ص 11.
23. همان، ص 12.
24. فخر رازي، التفسير الکبير، ج 30، ص 57؛ طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 250.
25. ملک / 10.
26. کليني، الکافي، ج 1، ص 11؛ صدوق، عيون اخبار الرضا (عليهالسلام)، ج 1، ص 258.
27. حرّ عاملي، الفصول المهمّة، ج 1، ص 115؛ حرّ عاملي، الجواهر السنية، ص 280.
28. فتّال نيشابوري، روضة الواعظين، ص 8؛ طبرسي، مشکاة الانوار، ص 249؛ صدوق، الامالي، ص 233.
29. صدوق، علل الشرائع، ج 2، ص 317.
فعّالي، محمدتقي؛ (تابستان 1394)، سبک زندگي رضوي (2) - مناسبات اجتماعي، مشهد: انتشارات بنياد بينالمللي فرهنگي هنري امام رضا (ع)، چاپ اول