تعریف هنر

آیا «هنر» یا «اثر هنری» تعریف‌پذیر است؟ طبق سنت، این گونه پرسش بدین معناست: «آیا شرایط لازم و کافی برای تعیین نوعی یک چیز وجود دارد؟» این نوع پرسش نیز بنا بر سنت بدین معنا است: «آیا دو شرط که هر یک لازم
دوشنبه، 23 اسفند 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تعریف هنر
تعریف هنر

 

نویسنده: جرج دیکی
برگردان: سید کمال رضوی
 

نقض سنت تعریف در تعریف سنتی و غیرسنتی هنر

آیا «هنر» یا «اثر هنری» تعریف‌پذیر است؟ طبق سنت، این گونه پرسش بدین معناست: «آیا شرایط لازم و کافی (1) برای تعیین نوعی یک چیز وجود دارد؟» این نوع پرسش نیز بنا بر سنت بدین معنا است: «آیا دو شرط که هر یک لازم و هر دو به‌ اتفاق هم برای تعیّن نوعی یک چیز کافی باشد، وجود دارد؟» به علاوه باید که شروط در مجموع کافی، کلیه‌ افراد نوع تعریف شده و نه جز آن را دربرگیرند. [به‌این معنا که جامع‌الافراد و مانع‌الاغیار باشند.]
برای مثال، تعریف یونانیان باستان- انسان حیوان خردورز است (2)- دو شرط را مشخص می‌کند: خردورزی و حیوانیت که در مجموع، رده‌ انسان‌ها و نه جز آن را در بر می‌گیرد. موجوداتی از قبیل فرشتگان مستثنی می‌شوند. زیرا هر چند خردورز پنداشته شده‌اند، اما بسان حیوانات تصور نشده‌اند. از آن سو، شمپانزه مستثنی می‌شوند زیرا هر چند حیوانند، ولی خردورز به نظر نرسیده‌اند و بر همین قیاس. این تعریف بسا از کفایت تام برخوردار نباشد اما به روشنی مفاهیم راجع به ‌اصطلاح مورد تعریف را در قدر جامع (3) دو رده جداگانه جای می‌دهد: رده موجودات خردورز و رده حیوانات.
دو تعریف اولیه ‌از هنر- تعاریف تقلید و بیان احساس (4)- به سرمشق‌های رهیافت سنتی به تعریف چندان توجه نمی‌کنند. در مورد اول، افلاطون، با این بیان که هنر تقلید است، چندان در بند تعریف هنر نبوده ‌است آن گونه که ‌از هجوم [نقادانه] به‌ اتهام نارسایی متافیزیکی پا بر جا بماند. او هنر را دو مرتبه دور از واقعیت [مثالی] می‌دید؛ تقلیدی از تقلید واقع. با این وصف، بیش از دو هزار سال پس از آن، گرایش به تقلیدی بودن هنر، همچون تعریفی شعاری دهان به دهان می‌گشته ‌است بی آنکه‌ اندك تأملی در آن شود. دوام این نظریه غیرموجه، معلول فقدان تمایل به فلسفه هنر بوده‌ است. فلاسفه برای محک زنی این دیدگاه هرگز خود را به زحمت نینداختند. در هر حال، تلاش برای تعریف هنر به منزله تقلید، به دلیل تعیین یک شرط به جای دو شرط و در نتیجه ‌ادعای تقلیدی بودن هنر بی هیچ قید و شرطی، به نقض رهیافت سنتی می‌انجامد. این تعریف مدعی است که همه آثار هنری تقلیدند. با این وصف، تعریف روشن نمی‌سازد که آیا رده آثار هنری و رده تقلیدها، همتافته‌اند [نسبت منطقی تساوی] با این که رده آثار هنری، درون رده تقلیدهای آمیخته با تقلیدهای غیرهنری جای دارند. [نسبت منطقی عموم و خصوص مطلق]. این تعریف به دلیل ابهام در تعیین جایگاه مفاهیم راجع به اصطلاح مورد تعریف، نارساست. افزون بر آن، تعریف تقلید به‌ آسانی در دوام نقض می‌افتد. در یک سو آثاری هنری در میانند که به هیچ وجه تقلید نیستند؛ مثل بسیاری از قطعات موسیقی سازی و نقاشی‌های نا- ابژه‌ای. (5) از سوی دیگر بسیاری از تقلیدها اثر هنری نیستند. (ناقض بودن مورد دوم در صورتی است که تعریف خواستار همتافته بودن رده آثار هنری و رده تقلیدها باشد.)
تعریف «هنر، بیان احساس است» که نخست در قرن نوزدهم اعلام شد، همان نوع اشکالات تعریف تقلید را دارد. زیرا این تعریف نیز تنها یک شرط را مشخص می‌کند؛ بیان احساس. این تعریف بالذات مبهم و ناکامل است و نیز به‌ آسانی در دام نقض می‌افتد. در یک سو آثار بسیاری که بدون تردید هنری هستند، بیان احساس نیستند، از سوی دیگر بسیاری از بیان‌های احساسی مثل (پدر به پسر: تو آن چه را من می‌گویم انجام می‌دهی، مرد جوان!) اثر هنری نیستند. (ناقض بودن مورد دوم در صورتی است که تعریف خواستار همتافته بودن رده آثار هنری و رده بیان‌های احساسی باشد.)
تعریف بیان احساس، دچار نقصی زائد بر نارسایی تعریف تقلید است. یک اثر هنری حتی اگر بیانی از احساس باشد، تعیین اینکه خالق اثر به هنگام خلق اثر، در همان خجالت احساسی بیان شده توسط اثر قرار داشته است، ممکن نمی‌باشد. در اغلب موارد آگاهی بر واقعیت حالات احساسی هنرمندان، قابل حصول نیست. بنابراین اگر «هنر بیان احساس است» تعریف درستی از هنر باشد، تغییر اثر هنری بودن برخی از امور مسلم هنری امکان نخواهد داشت.
در تلاش برای تعریف هنر، معضلی دیگر با اندك تفاوتی از پیش روی می‌دهد. برای مثال، بحث هنر کلایو بل دلالت ضمنی بر تعریف دارد: «یک اثر هنری، مصنوعی دارای فرم معنادار (6) است».
از آنجا که بل بسیاری از اشیایی را که معمولاً اثر هنری می‌پنداریم، فاقد فرم معنادار می‌داند، گزارش او پیامد تأسف بار رد آثار مسلّم هنری را در خود دارد. به هر رو، در اینجا این نوع اشکال که پیش‌تر با آن مواجه بودیم، در کانون توجه قرار ندارد. طبق نظر بل، فرم معنادار تنها مشخصه متناسب با «نیکویی» (7) هنر است. سایر مشخصه‌ها (برای مثال، تمثلی بودن) یا خنثی و یا ویرانگر نیکویی هنرهایند. در لفافه تعریف هنر، بل در واقع ارائه کننده نظریه‌ای برای ارزش گذاری هنر است. از این رو، اگر هم طرحی کامیاب خوانده شود، عملاً شاخصه گذار «هنر نیکو» (8) خواهد بود و این امر، سؤال چیستی هنر را لاینحل باقی می‌گذارد، بدین معنا که‌اظهارات بل آن چه را که ممکن است رسالت اصلی فلسفه هنر دانست، مسکوت رها می‌سازد؛ یعنی رسالت ارائه یک تعریف رده شناختی (9) غیرارزشی که نه تنها هنر نیکو، بلکه هنر میان حال، هنر بی چیز، هنر بد و هنر بی ارزش را فرا گیرد.
یک نظریه هنر باید مجال پندار و گفتار پیرامون همه هنرها و نه تنها هنر نیکو را برای ما فراهم آورد. با این وجود برخی فلاسفه بر اینکه ‌اثر هنری بودن، ملازم با ارزشمند بودن به گونه‌ای یا در حدی است، پای می‌فشارند. البته‌ اصطلاح «اثر هنری» می‌تواند به شیوه‌ای ارزش گذارانه به کار رود. برای مثال اگر کسی بگوید (با تأکید و درنگ حاوی اشاره) «این (درنگ) یک اثر (درنگ) هنری است.» وی سخنی ارزش گذارانه بیان می‌دارد. به هر روی، «اثر هنری» یک مفهوم بنیادین رده شناختی در خود دارد که دسترسی به آن هدف اولیه فلسفه هنر است. بسا این را هم باید در خاطر داشت که ارزشمند بودن نوع فعالیت تولید هنری ملازم با ارزشمند بودن هر محصول آن نوع ارزشمند نیست.
ثابت شد که تقلید و یا بیان احساس بودن، در مقام یک ویژگی تعریف کننده، قابل پذیرش نیستند. زیرا هیچ یک از آن دو حتی مشخصه‌ای کلی نمی‌باشد.
به هنگام تلاش برای تعیین یک تعریف، معضلی دیگر در ارتباط با ویژگی‌های کلی اعضای رده‌ها روی می‌دهد: چگونه کسی می‌تواند بیان دارد که آیا یک مشخصه کلی متعلق به رده‌ای از اشیاء در حقیقت یک ویژگی تعریف کننده ‌است یا که نیست؟ پیش‌تر، با استفاده ‌از تعریف «انسان حیوان خردورز است» به عنوان مثال، بیان داشتم که خردورزی و حیوانیت به‌اتفاق هم رده ‌انسان‌ها و نه جز آن را دربرمی‌گیرند. با این وجود «بی بال و پری» و «دوپایی» نیز در مجموع، رده ‌انسان‌ها و نه جز آن را دربرمی‌گیرند. حال کدام یک از این دو زوج ایده یا برخی دوگانه‌های دیگر، زوج تعریف کننده لازم و کافی است؟ اگر کسی بتواند شکل افلاطونی انسانیت را معقولانه دریابد و اشکال سازنده جوهر انسانیت را کشف کند، به اینکه کدام یک ویژگی تعریف کننده «انسانیت» است پی خواهد برد. به هر روی به یقین گزینه‌ افلاطونی در دسترس ما نیست، ازاین رو، ناچار به‌ اتخاذ تصمیم در مورد مهم‌ترین ویژگی‌های کلی از میان دیگر دیدگاه‌ها هستیم.
دشواری تعیین ویژگی‌های تعریف کننده ‌از میان ویژگی‌های کلی و آسیب پذیری آسان از ناحیه نمونه‌های مناقض تعاریف سنتی هنر چه بسا نقشی [در نومیدی از امکان تعریف هنر] بازی کرده ‌است. اما این گسترشی خاص در فلسفه زبان بود که بسیاری از فلاسفه هنر را در دهه پنجاه به یأس از امکان تعریف هنر سوق داد. این گسترش نظر لودویگ ویتگنشتاین بود مبنی بر اینکه بسیاری از مفاهیم، مفاهیم شباهت خانوادگی (10) مدعی است که ‌اعضای رده‌ها توسط چنین مفاهیمی ‌که در هیچ وجه مشترك تعریف کننده‌ای سهیم نیستند، دربرگرفته می‌شوند. آنها تنها با تکیه بر شباهت‌های متداخل میان اعضاء، اعضای رده‌ها به شمار می‌روند. از این رو عضو A از یک رده خاص شباهت خانوادگی با عضو Bدر یک ویژگی سهیم است و Bبا C بر همین قیاس. اما عضوهای A و Z در هیچ ویژگی سهیم نیستند. بسیاری از فلاسفه به ‌این باور روی آوردند که هنر یک مفهوم شباهت خانوادگی است و لذا براساس شروط لازم و کافی قابل تعریف نیست. زیرا آثار هنری در هیچ ویژگی مشترك یا کلی سهیم نیستند. آن‌ها حتی مصنوع بودن همه‌ آثار هنری را انکار کردند.
از اوایل دهه پنجاه تا اواسط دهه شصت، گویا تأثیر فلسفه ویتگنشتاین، انگیزه تقریباً همه فلاسفه در ترك تلاش برای تعریف هنر به عنوان امری ناممکن بوده ‌است. سپس آرتور دانتو (11) [1964] و موریس ماندلبوم (12) [1965] با استدلال به شیوه‌های متفاوت، چنین نتیجه گرفتند که تعریف موفقیت آمیز هنر یا حداقل شاخصه گذاری کلی آن امکان دارد، به شرط آنکه فلاسفه کوشش برای اتکاء بر مشخصه‌های سهل التصور از قبیل تمثلی بودن (13) را متوقف سازند و بر «بافت» (14) که در آثار هنری تعبیه شده ‌است، تمرکز کنند. دانتو و ماندلبوم هیچ کدام در مقاله خود به تعریفی از هنر مبادرت نورزیدند، اما دیگران به ‌انجام این کار تشویق شدند.
تعاریف بسیاری که ‌از اواسط دهه شصت به دست آمده ‌است توسط استفن دیویس (15) در کتابش تعاریف هنر یا به عنوان کارکردگرا (16) و یا روندگرا (17) رده بندی شده ‌است. تعاریف کارکردگرا، آثار هنری را براساس آن چه غایت هنر پنداشته می‌شود، تعریف می‌کنند. تعریف مونرو بردسلی (18) نمونه یک تعریف کارکردگرا است: «یک اثر هنری یا مجموعه آناتی است که [اصالتاً] برای ارائه شایسته تجربه‌ای با سرشت پیدای زیباشناختی ساماندهی شده است و یا (به طور فرعی9 مجموعه وابسته به رده یا طیفی است که نوعاً با هدف رسیدن به‌ آن مقام منظور شده‌ است». ( بردسلی/ 1982)
این تعریف خاص کارکردگرا به وضوح بر تصور تجربه زیباشناختی اتکا دارد اما وجود و ماهیت این گونه تجارب به وسیله شماری از فلاسفه مورد تردید قرار گرفته ‌است.
همه تعاریف کارکردگرا با آثار نقض کننده‌ای دست به گریبانند که آشکارا در عناد با ادعای سازندگانش در مورد غایت هنر پدید آمده‌اند. برای مثال، روشن است که چشمه‌دوشان (اثری برآمده‌ از ظرف ادرار) و دیگر آثار دادائیست‌ها برای ارائه تجربه زیباشناختی خلق نشده‌اند. بردزلی می‌کوشد تا اثر هنری بودن چنین موضوعاتی را بلامانع بداند، با این بیان که هر چند «چشمه» و نظایر آن، به قصد ارائه تجربه زیباشناختی منظور نشده و نمی‌شوند، ولی آنها اعضای رده‌ای هستند که به طور نوعی برای ارائه تجربه زیباشناختی منظور شده‌اند. براساس این دیدگاه، رده‌ آثار هنری به دو زیر مجموعه جداگانه تقسیم می‌شوند: زیر مجموعه آثاری که برای ارائه تجربه زیباشناختی منظور شده‌اند و زیرمجموعه آثاری که برای ارائه تجربه زیباشناختی منظور نشده‌اند. گویا کارکرد «منظور شده برای ارائه تجربه زیباشناختی» به عنوان یک شرط تعریف کننده رنگ می‌بازد. در واقع چنین به نظر می‌رسد که دومین شق تعریف بردزلی دلالت ضمنی بر تعریف‌گر بودن یک روند نسبت به یک کارکرد دارد. دانتو در واپسین اثرش، تعریف گونه‌هایی از نوع کارکردگرا پیرامون هنر را استنتاج می‌کند. او دو ادعا را مطرح کرده ‌است:
1. آثار هنری همیشه درباره چیزی هستند.
2. آثار هنری همیشه در معرض تفسیر هستند.
روشن است که مجموع این دو شرط لازم، تنها آثار هنری را دربرنمی‌گیرد -قوانین اساسی درباره چیزی و در معرض تفسیر هستند- و دانتو آن‌ها را به عنوان شروط کافی به میان نمی‌آورد. از این رو اظهارات کارکردگرای او در حد یک تعریف، مورد نظر نیست. اما آیا ادعای او درباره دو شرط لازم هنری بودن صحیح است؟ تفسیری از یک اثر هنری ابراز معنای آن است. برای مثال، یک منتقد چه بسا تفسیری فرویدی از یک رمان یا نقاشی معینی به دست دهد. بی گمان بسیاری از آثار هنری در معرض گونه‌های متعدد تفسیری هستند. آن‌ها «دستاویزهایی» (19) دارند که تفاسیر می‌توانند بر آن‌ها چفت شوند، ولی روشن نیست که همه آثار چنین دستاویزهایی داشته باشند. برای مثال، یک قطعه ویژه موسیقی «سازی» (20). البته ما از شیوه خاص یک موسیقی‌دان در نواختن یک قطعه، تفسیروار سخن می‌گوییم. اما این چیزی کاملاً متفاوت است و ابراز معنا نیست.
دیگر شرط یاد شده لازم برای هنری بودن، چیست؟ بسیاری از آثار هنری درباره چیزی هستند؛ تمثال‌ها درباره ممثّل شان هستند و نقاشی‌های انتزاعی درباره‌ آن چیزی‌اند که ‌از آن انتزاع شده‌اند و بر همین قیاس. اما نقاشی‌های نا- ابژه‌ای درباره چه هستند؟
به نظر می‌رسد که دانتو این گونه نقاشی‌ها را درباره هنر می‌داند. برای مثال او از یک پارچه سفید که عنوانش «بی عنوانی» (21) است، به عنوان چیزی پیرامون هنر سخن می‌گوید. این که چنین نگاره‌ای بتواند درباره هنر باشد، دست کم جای بحث و گفت وگو دارد. ولی حتی اگر پیرامون هنر بودن این قبیل نقاشی‌های مدرن نا- ابژه ثابت شود، به نظر نمی‌رسد که یک قطعه ویژه موسیقی «سازی» که توسط موتسارت در قرن هجدهم تصنیف شده است درباره هنر یا چیز دیگری باشد.
شماری از آن چه «دیویس» تعاریف روندگرای هنر خوانده، از اواخر دهه شصت به کار گرفته شده ‌است. من تعریف نهادگرای (22) خود را به عنوان مصداقی از چنین نظریه‌ای به کار خواهم برد و آن را با گوشه چشمی ‌به نوع مشکلات تعریفی برخاسته‌ از نظریه‌های روندگرا محک خواهم زد. من این تعریف غیرارزشی، رده شناختی از اثر هنری را به دست می‌دهم: «یک اثر هنری آن گونه مصنوعی است که برای ارائه به عرف عالم هنر (23) خلق شده است.» (دیکی/ 1984، ص:80)
توجه کنید که ‌این تعریف چیزی درباره‌ آن چه غایت اثر هنری است، نمی‌گوید: چیزی درباره تجربه زیباشناختی، تمثل، بیان احساس یا شبه آن گفته نشده ‌است. و نیز توجه کنید که‌ این تعریف مانند تعاریف تقلید و بیان احساس، هنر را براساس یک ویژگی هر چند بسیار تودرتو تعریف می‌کند و آشکارا بیان می‌دارد که رده آثار هنری و رده نوع مصنوعاتی که برای ارائه به عرف عالم هنر خلق شده‌ است، همتافته‌اند.
آیا این بدان معناست که تعریف نهادگرا، امور غیرهنری را دربرخواهد گرفت، همان گونه که تعاریف تقلید و بیان در صورت ادعای همتافتگی با چنین اشکالی روبرو می‌شوند؟ نه، زیرا تصریح بر این که عرف عالم هنری است که مصنوع برای آن خلق شده ‌است، تضمین می‌کند که ‌این ویژگی نتواند خارج از قلمرو هنر واقع شود و در نتیجه نتواند موضوعات خارج از دنیای هنر را تسخیر کند. با این حال، اشکالاتی نمایان است. فقراتی در دنیای هنر نظیر آگهی‌های نمایشی و فهرست نامه‌های موزه مصنوعاتی از آن گونه‌اند که برای ارائه به عرف عالم هنر خلق شده‌اند ولی به وضوح آثار هنری نیستند. باید تفاوتی درون دنیای هنر میان امور اولیه و ثانویه برقرار شده باشد؛ اولی‌ها آثار هنری‌اند و دومی‌ها اشیایی چون آگهی‌های نمایشی‌اند که ‌از امور اولیه مشتق شده‌اند. تعریف، برای شمول امور اولیه جهان هنر منظور شده ‌است و این حدود می‌تواند از خلال تعریف هم به دست آید.
یک هنرمند، فردی است که در آفرینش اثر هنری آگاهانه مشارکت کند.
عرف، گروهی از افراد است که اعضای آن هر کدام به درجاتی، آماده فهم موضوعی‌اند که به‌ آنها ارائه شده ‌است.
عالم هنر کلیت همه نظام‌های عالم هنر است.
نظام عالم هنر، چارچوبی است برای ارائه یک اثر هنری توسط یک هنرمند به عرف عالم هنر. (دیکی/ 1984، صص: 80، 81 و 82)
این پنج تعریف، بی‌تکلف‌ترین توصیف ممکن از نهاد یا راه و رسم هنر را فراهم می‌آورند. روشن است که‌ این تعاریف دوری‌اند. معمولاً دور چون یک نقص منطقی در تعریف لحاظ می‌شود و گاه چنین است، ولی در اینجا مشکلی ندارد؛ زیرا تعریف اثر هنری مکلف به ‌آگاه کردنمان از چیزی نیست که نسبت به‌ آن نادانیم. گاه کسی به سوی سنجش معنای اثر هنری‌ای می‌رود که پیش از آن تعامل تجربی بزرگی با هنر و خاستگاه فرهنگی‌اش داشته‌است. رسالت تعریف اثر هنری امر سازماندهی و سامان بخشی آن چیزی است که پیشاپیش از اوان کودکی از آن باخبر بوده‌ایم و هستیم. بسیاری از مفاهیم فرهنگی دیگر با همین نوع دور درگیرند؛ برای مثال
مفاهیم قانون اساسی و قوه مقننّه.
بسیاری از این حقیقت رنجیده‌اند که تعاریف روندگرای هنر انواع ویژگی‌های هنر را که نوعاً بسیار دلبسته به‌ آنها هستیم، یک پارچه نمی‌سازند- برای مثال، وجوه زیباشناختی، بیانی و تمثلی- [باید گفت] این‌ها گرچه وجوه مهم هنر هستند، ولی وجوه کلی نیستند و از این رو نمی‌توانند همچون ویژگی‌های تعریف کننده به کار روند. هنر آن گونه که پیداست، جنبه‌ای از فرهنگ ماست که آن را برای انجام انبوهی از امور بسیار مهم و متفاوت ابداع کرده‌ایم، اما هیچ یک از این امور غایت هنر نیست. با این وجود چیزی از تعاریف روندگرا در برخورداری یک اثر هنری خاص از این وجوه‌ ارزشمند غیرکلی منعی به وجود نمی‌آورد. اگر هنر تعریف‌پذیر باشد، امکان ارائه‌ آن به شیوه‌ای روندگرا محتمل‌تر از نوع کارکردگراست.

توضیحات

معادل‌های فرم معنادار Significant from و تمثّلی Representation از ترجمه: علی رامین در کتاب «مبانی فلسفه هنر» اثر «آن شپرد» انتخاب شده است.
معادل نا- ابژه‌ای «non _ objective» از «فرهنگ علوم انسانی نوشته داریوش آشوری برگزیده شده ‌است.

پی‌نوشت‌ها:

1- Necessary and sufficient conditions.
2- Rational animal.
3- The overlep.
4- The imitation and expression definitions.
5- non _ objective.
6- Significant from.
7- Goodness.
8- good art.
9- csassificatory.
10- Family resemblance.
11- Danto Arthur.
12- Mandelbaum Maurice.
13- Being represention.
14- Context.
15-Davice Stephan.
16- Functional.
17-Procedural.
18- Beardsley Monroe.
19- Handles.
20- Instrumental music.
21- Untitled.
22- Institution.
23- Art world public.

منبع مقاله:
گروه مترجمان؛ (1390)، چیستی هنر (مجموعه مقالات)، قم: مرکز پژوهش‌های صدا و سیما، چاپ اول.

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط