نویسنده: علی رفیعی
تجرید و تفرید، اصطلاحات عرفانی، به معنی قطع تعلقات و ترک اعراض دنیوی در ظاهر و نفی هرگونه عوض خواهی دنیوی و اخروی در باطن. کلمات تجرید و تفرید از باب تفعیل هستند و از مادهی جرد و فرد. تجرید در لغت به معنای: برهنه شدن از هر نوع پیرایش و آرایش، رهائی از هرگونه حشو و زوائد، سکون و آرامش یافتن، نورانی شدن و از پس پرده برون آمدن، عریان شدن زمین از پوشش گیاهی، و خروج از انواع پوستههای ظاهری است، و تفرید در لغت: یگانگی، بریدن از هرگونه تعلق به خود و توحید است (لسان العرب). تجرید و تفرید در عرفان از مقامات عارفان و از مقدمات توحید است. ابن عربی گوید: تجرید نزد اهل طریقت همان توحید است و عبارت است از انخلاع (کنده شدن) کلی از شهود غیر خدا (التجلیات الالهیه، 378). مجرد حقیقی کسی است که در مقابل تجرد خود از دنیا چیزی نطلبد و توقع عوضی نداشته باشد، آنکه تعلقات مادی را به ظاهر رها میسازد اما در باطن توقع عوض دارد و مزد میطلبد در حقیقت اهل تجرید نیست بلکه تاجری بیش نیست و تفرید آن است که عارف و سالک اعمالی که انجام میدهند انتساب آن را به خود نفی کنند و خود را دخیل در کسب آن عمل ندانند و از رؤیت هر چیز و هر کس غایب شده و فقط به مطالعه و تماشای نعم الهی و منت حق تعالی بپردازند و اینجا است که حقیقت تجرید لازمهی حال تفرید میشود، زیرا آنکه توفیق رسیدن به تجرید را از نعمتهای الهی به شمار آورد و نه از فعل خود قهراً در مقابل آن توقعی نخواهد داشت بلکه خود را غرق منت الهی میبیند و در اینجا به مقام تفرید (توحید) میرسد. صورت تجرید لازمهی حقیقت تجرید است ولی لازمهی تفرید نیست چه آنکه ممکن است با ترک عوضی متوقع چیزی باشد. چنانکه تفرید هم لازمهی تجرید نیست از آن رو که با ترک توقع ممکن است خود را در کسب تجرید صاحب دخل بداند (مصباح الهدایة، 143-144). عرفا و صوفیان این دو اصطلاح را به صورت گوناگونی تعریف کردهاند از جمله: تجرید و تفرید و توحید الفاظ مختلفی هستند برای معنائی واحد، و هنگامی که دل از کدورت بشری پاک و مصفا شود بنده به تجرید رسیده است (اللمع، 348) تجرد در ظاهر عبارت است از اینکه آدمی ترک عقلائق مادی کند و تجرد باطن آن است که در مقابل عمل تجرید چیزی طلب نکند زیرا آنکه در مقابل این عمل چیزی میطلبد تاجر است و به مقام تجرید نرسیده است و تجرید توحید آن است که خاطر تشبیه و تعطیل با او نیامیزد (شرح التصرف، 17/3-20، 90). سلمی گوید: تجرید عبارت است از اینکه عارف ارادهها و همتها و طلبها و تشریفات را از حق ساقط کند و در ظاهر و باطن و سرّ و علانیه از همهی کائنات مجرد شود. زیرا آنکه به قصد حق حرکت کند و حق در قصد او باشد لامحاله غیر حق را میبیند و بنابراین از رسیدن به حق و حقیقت دور میماند و به مقام تفرید نمیرسد. زیرا تفرید عبارت است از منفرد شدن از حق و آنکه مجرد شود برای غیر تفرید از درجهی تجرید ساقط میشود و تفرید عبارت است از اینکه حق، تو را از ماسوای خود یگانه و منفرد سازد (درجات المعاملات، سلمی در مجموعهی رسائل وی، 481). و گفتهاند تجرید تنزیه سرّ است از غیر حق (شرح شطحیات، 567) و یا اینکه تجرید آن است که بنده از جمیع اغراض مجرد شود (عوارف المعارف، 526) و یا گفتهاند: تجرید آنگاه درست شود که در نظر عارف ملک سلیمان هم ناپیدا باشد و آنکه سر آستین خود را اضافه میبیند به مقام تجرید نرسیده است (طبقات الصوفیه، 82؛ اسرار التوحید، 259)، ابن عربی گوید: تجرید، میراندن و بیرون راندن ماسویالله و کاینات از قلب و سرّ است (اصطلاحات الصوفیه، 4-5) زیرا حجابی جز صورتهای کائنات و اغیار در ذات قلب و سرّ نیست مانند لکههائی که بر سطح آینه میافتد (التعریفات، 45) و تفرید آن است که قوای بنده جز حق چیزی دیگر نباشد به مصداق سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: کنتَ له سمعاً و بصراً (تو چشم و گوش او هستی) و این وقوف بنده است با حق (التعریفات، 55) شاه نعمتالله ولی گوید: تجرید نزد ما تجرد از سویالله است و تفرید عبارت است از تجرید و یا تجرید نفی اضافات اعمال است به خود و تفرید نفی وجود از غیر واجب الوجود، تجرید صوری رسم فقر است و تفرید حقیقی مرتبهی فقر زدائی، صاحب تجرید از لواحق خارجی مجرد است و مالک تفرید از علائق عقلیه مفرد است و یا گوید: مجرد آن است که از حجت ظلمانیه منسلخ گردد و مفرد از حجب نورانیه و تجرید ظاهر بیتجرید باطن مانند تنی است که جان ندارد (رسائل، شاه نعمتالله ولی، 273/4) و شیخ بهائی گوید: تجرید سرعت بازگشت است به وطن اصلی و اتصال به عالم عقلی که گفتهاند: «حب الوطن من الایمان» (کشکول، 249/1). محل و میدان تجرید و تفرید در سه چیز است: تن، دل، سرّ، تجرید نفس طریق قاریان است و تجرید دل طریق صوفیان و تجرید سرّ طریق عارفان است. تجرید نفس با سه چیز حاصل میشود: دنیا طلب نکردن و بر فوت و از دست رفتنش تأسف نخوردن و آنچه که هست نهفتن، و تجرید دل نیز با آنچه نیست نخواستن، و آنچه هست قیمت ننهادن و از ترک آن ترسیدن حاصل میشود و تجرید سر نیز در سه چیز است: بر اسباب نیارمیدن، و در راه حق نشان خود ندیدن، و از حق به جز از حق بازنگشتن (صد میدان، 33). و تفرید نیز در سه چیز است: ذکر، سماع، نظر، ذکر آن است که در یاد خدا بیمی از چیزی نداشته باشی و در طلب چیزی غیر او نباشی، و گوش به فرمان جز او نباشی، سماع آن است که در گوش سرّ از سه ندای وی بریده نباشد: یک ندای باز خواندن با خود در هر نفسی، دیگر ندای فرمان به خدمت خود از هر طرف، و سه دیگر ندای ملاطفت در هر چیز. و نظر آن است که نگرش دل از خداوند بریده نباشد و نشان آن سه چیز است: یکی آنکه گردش حال مرد را برنگرداند، دوم آنکه تفرقه دل به هیچ شاغل مرد را در نیابد و سوم آنکه مرد از خود بیخبر ماند (صد میدان، 152). تجرید و تفرید را سه درجه است: نخست نفی تمام علم تلقینی که از حقیقت کشف به دست آمده است تا سالک عالم به علم الهی شود نه علمی که از بقایای رسوم کسب شده باشد؛ دوم حقیقت جمع است از ادراک علمی، چون علم حاصل از بقایای رسوم مکتسب از خصائص و صفات وجود است و اقتضای صفت بقاء موصوف است. پس تا وقتی که ادراک علمی به جاست رسوم عالم نیز پایدار و پابرجاست و جمع جز به محو رسوم و آثار میسر نیست و کسی که به این درجه از تجرید رسیده باشد از اعتبار علوم اسمی خالی خواهد شد و این حال مجذوبین و متألهین است؛ سوم رهائی از شهود تجرید است در این مقام سالک در عین جمع، محض فنا است و از حالت تلوین رهائی یافته و شاهداً و مشهوداً و در ذات باقی در حق شده است (شرح منازل السائری، 259-261). از سری سقطی نقل شده که گفته است: بدایت معرفت تجرید نفس است جهت تفرید حق (امالی پیر هرات، 82) و شاه نعمتالله ولی گوید: تجرید در بدایات تجریدی است از مخالفات و لذتهای طبیعی و زخارف دنیوی. و تجرید در نهایات، رهائی و خلاصی یافتن از شهود است و تفرید در نهایات تفرید اشارت از حق است یعنی اشارت نکند به سوی خلق در هدایت و عدت الا از حق (رسائل، شاه نعمتالله ولی، 183/4). تجرید و تفرید دارای حکمتهای ظاهر و باطنی است: 1) چون دنیا مبغوض خداوند بوده و نزد خداوند قدر و قیمتی ندارد و شایسته نیست که عارف و سالک دشمن خداوند را دوست بدارد و برای آن قدر و منزلتی قائل شود؛ 2) حکمت دیگر آنکه اگر آنچه از جانب حق به ما رسیده است بپذیریم قهراً به آنها مشغول میشویم و در خدمت به حق کوتاهی خواهیم کرد بنابراین باید از آنها مجرد شویم؛ 3) اگر ما مالک چیزی باشیم و خود را مالک چیزی احساس کنیم به صورت خادم آن در خواهیم آمد، اگرچه به ظاهر چنین مینماید که مال و ملک خادم ما هستند اما اگر به چشم حقیقت بنگریم غیر از این است و روا نیست که بنده خادم چیزی غیر حق باشد؛ 4) از آن جهت که وقتی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ملک دنیا را عرضه کردند و حضرت نپذیرفت و بندگی حق را برگزید بر ما که پیروان او هستیم شرط تابعیت است که جز بندگی حق چیزی نپذیریم؛ 5) دنیا خواهی برای آیندهنگری است و چنین کاری از کسانی سر میزند که خدای را متهم میسازند از این رو نباید در طلب آن بود و با تجرید از آن رهائی باید یافت؛ 6) و بالأخره حکمت دیگر تجرید عبارت است از اینکه بنده باید بداند که مملوک را ملکی و مالی نیست و همچنین بداند که او خود مملوک است و چون مملوک است از ملک خواهی باید مجرد شود. زیرا در بندگی و مملوکیت ملکی و احساس مالکیتی نیست و هر که در مقام عبودیت ملک طلب کند از مقام عبودیت و بندگی قدم بیرون نهاده است و اینها همه حکمت تجرید ظاهری است و حکمت در تجرید باطنی آن است که در تجرید باطنی هیچگونه عوضی طلب نکند و توقع پاداشی نداشته باشد نه در دنیا و نه در آخرت و اگر دنیای فانی را به جای گذارد به طمع عوضی در همین دنیا مانند کسی است که دنیای فانی را به فانی تبدیل کرده است و تجریدی در کار نیست و اگر دنیا را به خاطر عوضی در آخرت رها سازد معنایش این است که فانی را گذارده و باقی طلب کرده است. و چیز اندکی را از دست داده و در عوض چیز گرانقیمت دیگری به دست آورده است و این هم تجرید نیست بلکه آنهائی حقیقتاً مجرد هستند و اهل تجرید به شمار میروند که در حقیقت، حق خداوند را بر خویشتن واجب میدانند و فقط حق خدای را به جای میآورند نه برای علتی و سببی دیگر و اینها در ظاهر و باطن مجرد هستند (شرح التصرف، 17/3-20).
منابع :
جز آنچه در متن آمده است؛ تذکرةالاولیاء، 33/2؛ نفحات الانس، 120؛ منطق الطیر، 210؛ لب لباب، 389؛ لمحات، 99؛ مرصاد العباد، 258؛ صوفی نامه، 128-130؛ نفائس الفنون، 193؛ کشاف اصطلاحات الفنون، 193؛ مجمع البحرین، ابرقوهی، 486.
منبع مقاله :
دائرةالمعارف تشیع، جلد 4، (1391) تهران: مؤسسهی انتشارات حکمت، چاپ اول